شيعه در اسلام

علاّمه فقيد، سيّد محمد حسين طباطبائى

- ۵ -


پيغمبران - عصمت نبوت

ظهور پيغمبران خدا نظريه وحى را كه در فصل سابق گذشت تاءييد مى كند پيغمبران خدا مردانى بودند كه دعوى وحى و نبوت نمودند و براى دعوى خود حجت قاطع اقامه كردند و مواد دين خدا را كه همان قانون سعادتبخش خدايى است ، به مردم تبليغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پيغمبران كه با وحى و نبوت مجهز بودند، در هر زمان كه ظاهر شدند بيش از يك فرد يا چند فرد نبودند، خداى متعال هدايت بقيه مردم را با ماءموريت دعوت و تبليغ كه به پيغمبران خود داده ، تتميم و تكميل فرمود.

و از اينجاست كه پيغمبر خدا بايد با صفت عصمت متصف باشد؛ يعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانيدن آن به مردم از خطا مصون باشد و معصيت (تخلف از قانون خود) نكند؛ زيرا - چنانكه گذشت - تلقى وحى و حفظ و تبليغ آن سه ركن هدايت تكوينى مى باشند و خطا در تكوين معنا ندارد.

گذشته از اينكه معصيت و تخلف از مؤ داى دعوت و تبليغ خود، دعوتى است عملى به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمينان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتيجه غرض و هدف دعوت را تباه مى كند.

خداى متعال در كلام خود به عصمت پيغمبران اشاره نموده مى فرمايد:

(وَاجْتَبَيْناهُمْ وَهَدَيْناهُمْ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ) (182)

و باز مى فرمايد:

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ اَحَداً اِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَاِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً لِيَعْلَمَ اَنْ قَدْ اَبْلَغَوُا رِسالاتِ رَبِّهِمْ ) (183) .

پيغمران و دين آسمانى

آنچه پيغمبران خدا از راه وحى به دست آورده و به عنوان پيغام و سفارش خدايى به مردم رسانيدند ((دين )) بود؛ يعنى روش زندگى و وظايف انسانى كه سعادت واقعى انسان را تاءمين مى كند (184) .

دين آسمانى به طور كلى از دو بخش اعتقادى و عملى مركب مى باشد، بخش ‍ اعتقادى يك رشته اعتقادات اساسى و واقع بينى ها است كه بايد انسان پايه زندگى خود را به روى آنها گذارد و آنها سه اصل كلى ((توحيد، نبوت و معاد)) است كه با اختلال يكى از آنها پيروى دين صورت نبندد.

و بخش عملى يك رشته وظايف اخلاقى و عملى است كه مشتمل است بر وظايفى كه انسان نسبت به پيشگاه خداى جهان و وظايفى كه انسان در برابر جامعه بشرى دارد. و از اينجاست كه وظايف فرعى كه در شرايع آسمانى براى انسان تنظيم شده بر دو گونه است اخلاق و اعمال و هر يك از آنها نيز بر دو قسم است :

الف - قسمتى ، اخلاق و اعمالى است كه به پيشگاه خداوندى ارتباط دارد مانند خلق و صفت ايمان و اخلاص و تسليم و رضا و خشوع و مانند عمل نماز و روزه و قربانى و اين دسته بويژه ((عبادات )) ناميده مى شود و خضوع و بندگى انسان را نسبت به پيشگاه خدايى مسجل مى سازد.

ب - و قسمتى ، اخلاق و اعمال شايسته اى است كه به جامعه ارتباط دارد مانند اخلاق و صفات بشر دوستى و خيرخواهى و عدالت و سخاوت و مانند وظايف معاشرت و داد و ستد و غير آنها و اين قسم بويژه ((معاملات )) ناميده مى شود.

و از طرف ديگر نوع انسانى تدريجا متوجه كمال است و جامعه بشرى به مرور زمان ، كاملتر مى شود، ظهور اين تكامل در شرايع آسمانى نيز ضرورى است و قرآن كريم نيز همين تكامل تدريجى را (چنانكه از راه عقل به دست مى آيد) تاءييد مى كند و چنانكه از آياتش استفاده مى شود هر شريعت لاحق از شريعت سابق كاملتر است ، مى فرمايد:

(وَاَنْزَلْنا اِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ ) (185) .

و البته چنانكه نظريات علمى نشان مى دهد و قرآن كريم نيز تصريح مى كند، زندگى جامعه انسانى در اين جهان ابدى نيست و طبعا تكامل نوع وى نامتناهى نخواهد بود و از اين روى ، كليات وظايف انسانى از جهات اعتقاد و عمل ناگزير در مرحله اى متوقف خواهد شد بالتبع نبوت و شريعت نيز روزى كه از جهت كمال اعتقاد و توسعه مقررات عملى به آخر مرحله رسيد، ختم خواهد گرديد.

و از اينجاست كه قرآن كريم براى روشن ساختن اينكه اسلام ، دين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آخرين و كاملترين اديان آسمانى است ، خود را كتاب آسمانى غير قابل نسخ و پيغمبراكرم را خاتم انبيا و دين اسلام را مشتمل به همه وظايف ، معرفى مى كند؛ چنانكه مى فرمايد:

(وَاِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لاياءتيِه الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ ) (186) .

و مى فرمايد:

(ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخاتَمَ النَّبِيّينَ ) (187) .

و مى فرمايد:

(وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىْءٍ ) (188) .

پيغمبران و حجت وحى و نبوت

بسيارى از دانشمندان امروزى كه در وحى و نبوت كنجكاوى كرده اند، مسئله وحى و نبوت و مسائل مربوط به آن را با اصول روانى اجتماعى توجيه نموده اند مى گويند: پيغمبران خدا مردانى پاك نهاد، بلند همت و بشر دوست بوده اند كه براى پيشرفت مادى و معنوى بشر و اصلاح جامعه هاى فاسد قوانين و مقرراتى تنظيم نموده اند و مردم را به سوى آن دعوت كرده اند و چون مردم آن روز زير بار منطق عقل نمى رفته اند براى جلب اطاعت مردم ، خود و افكار خود را به عالم بالا نسبت داده اند و روح پاك خود را روح القدس و فكرى كه از آن ترشح مى كند (وحى و نبوت ) و وظايفى را كه از آن نتيجه گرفته مى شود (شريعت آسمانى ) و بياناتى كه مشتمل به آنهاست مثلاً ((كتاب آسمانى )) ناميده اند.

كسى كه با انصاف و نظر عميق به كتب آسمانى و بويژه به قرآن كريم و همچنين به شريعت پيغمبران نگاه كند، ترديد نخواهد داشت كه اين نظريه درست نيست ، پيغمبران خدا مردان سياست نبودند بلكه مردان حق و سراپا صدق و صفا بودند. چيزى را كه درك مى كردند بى كم و كاست مى گفتند و آنچه را مى گفتند، مى كردند و آنچه مدعى بودند شعور مرموزى بود كه با مدد غيبى به ايشان اضافه مى شد و از آن راه ، وظايف اعتقادى و عملى مردم را از پيشگاه خدايى فرا گرفته به مردم تبليغ مى كردند.

و از اينجا روشن مى شود كه براى ثبوت دعوى نبوت ، حجت و دليل لازم است و مجرد اينكه شريعتى كه پيغمبر مى آورد مطابق عقل مى باشد، در صدق دعوى پيغمبرى كافى نيست ؛ زيرا كسى كه دعوى پيغمبرى مى كند علاوه بر دعوى صحت شريعت خود، دعوى ديگرى دارد و آن اين است كه با عالم بالا رابطه وحى و نبوت دارد و از جانب خدا ماءموريت دعوت يافته است و اين دعوى در جاى خود دليل مى خواهد. و از اين روى بود كه (چنانكه قرآن كريم خبر مى دهد) پيوسته مردم با ذهن ساده خود از پيغمبران خدا براى اثبات صدق دعوى نبوت معجزه مى خواسته اند.

و معناى اين منطق ساده و درست اين است كه وحى و نبوت كه پيغمبر خدا دعوى مى كند در ساير مردم كه مانند وى انسانند يافت نمى شود و ناچار نيرويى است غيبى كه خدا به طور خرق عادت به پيغمبر خود داده كه بوسيله آن سخن خدا را شنيده از روى ماءموريت ، به مردم برساند، اگر راست است ، پس پيغمبر از خداى خود بخواهد كه خارق عادت ديگرى به وجود آورد كه مردم به وسيله آن ، صدق نبوت پيغمبر (مدعى نبوت ) را باور كنند.

چنانكه روشن است درخواست معجزه از پيغمبران طبق منطقى است درست و بر پغمبر خداست كه براى اثبات نبوت خود ابتدا يا طبق درخواست مردم ، معجزه بياورد و قرآن كريم نيز اين منطق را تاءييد كرده از بسيارى از پيغمبران ابتدا يا پس از درخواست مردم معجزه نقل مى فرمايد.

البته بسيارى از كنجكاوان تحقق معجزه (خرق عادت ) را انكار نموده اند ولى سخنشان به دليل قابل توجهى تكيه نمى دهد و علل و اسبابى كه براى حوادث تا كنون با تجربه و فحص به دست ما رسيده هيچگونه دليلى نداريم كه آنها دائمى هستند و هيچ حادثه اى هرگز با غير علل و اسباب عادى خود متحقق نمى شود و معجزاتى كه به پيغمبران خدا نسبت داده شده محال و خلاف عقل (مانند زوج بودن عدد سه ) نيستند بلكه خرق عادت مى باشد در صورتى كه اصل خرق عادت از اهل رياضت بسيار ديده و شنيده شده است .

شماره پيغمبران خدا

به حسب نقل در گذشته تاريخ ، پيغمبران بسيارى آمده اند و قرآن كريم نيز كثرت ايشان را تاءييد فرموده و عده اى از ايشان را به نام و نشان ياد كرده ولى عده مشخص ‍ برايشان ذكر ننموده است .

از راه نقل قطعى شماره ايشان به دست نيامده جز اينكه در روايت معروف كه از ابى ذر غفارى از پيغمبراكرم است عدد ايشان 124 هزار تعيين شده است .

پيغمبران اولوالعزم و صاحبان شريعت

به حسب آنچه از قرآن كريم استفاده مى شود همه پيغمبران خدا شريعت نياورده اند بلكه پنج نفر از ايشان كه حضرت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هستند اولواالعزم و صاحبان شريعت مى باشند و ديگران در شريعت تابع اولواالعزم بوده اند. خداى متعال در كلام خود مى فرمايد:

(شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذى اَوْحَيْنا اِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ اِبْراهيمَ وَمُوسى وَعيسى ) (189)

و مى فرمايد:

(وَاِذ اَخَذْنا مِنَ النَّبِيّينَ ميثاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحِ وَاِبْراهيمَ وَمُوسى وَعيسىَ بْنِ مَرْيَمَ وَاَخَذْنا مِنْهُمْ ميثاقاً غَليظاً ) (190) .

نبوت محمد (ص )

آخرين پيغمبران خدا حضرت محمد (ص ) مى باشد كه صاحب كتاب و شريعت است و مسلمانان به وى ايمان آورده اند. حضرت محمد (ص ) 53 سال پيش از شروع تاريخ هجرى و قمرى در شهر مكه از حجاز در ميان خانواده بنى هاشم از قريش كه گراميترين خانواده عربى شناخته مى شد، تولد يافت .

پدر آن حضرت ((عبداللّه )) و مادرش ((آمنه )) نام داشت و در همان اوايل كودكى ، پدر و مادر را از دست داد و در كفالت جد پدرى خود عبدالمطلب قرار گرفت ، بزودى عبدالمطلب نيز بدرود زندگى گفت و عمويش ابوطالب به سرپرستى او قيام كرده او را به خانه خود آورد. آن حضرت در خانه عمومى خود بزرگ شد و ضمنا پيش از بلوغ با عمومى خود همراه مال التجاره به شام سفر كرد.

آن حضرت درس نخوانده بود و نوشتن ياد نگرفته بود ولى پس از بلوغ و رشد با عقل و ادب و امانت معروف شد و در نتيجه عقل و امانت يكى از بانوان قريش كه به ثروت معروف بود او را سرپرست اموال خود قرار داد و اداره امر تجارت خود را به او واگذار كرد.

آن حضرت سفرى ديگر نيز با مال التجاره به شام نمود و در اثر نبوغى كه از خود نشان داد، سود فراوانى عايد گرديد و ديرى نگذشت كه آن بانو پيشنهاد ازدواج به آن حضرت نمود و او نيز پذيرفت و پس از ازدواج كه در 25 سالگى آن حضرت واقع شد تا سن چهل سالگى در همان حال بود و شهرت به سزايى در عقل و امانت پيدا كرد جز اينكه بت نپرستيد (با اينكه مذهب معمولى عرب حجاز بت پرستى بود) و گاهى به خلوت رفته با خدا به راز و نياز مى پرداخت ، تا در سن چهل سالگى كه در ((غار حراء)) (غارى است در كوههاى تهامه در نزديكى مكه ) خلوت كرده بود از جانب خداى متعال براى نبوت برگزيده شد و ماءموريت تبليغ يافت و اولين سوره قرآنى (سوره علق ) بر وى نازل شد و همان روز به خانه خود مراجعت و در راه پسر عموى خود على بن ابيطالب را ديد و پس از بيان واقعه ، على عليه السّلام به وى ايمان آورد و پس از ورود به منزل ، همسرش نيز اسلام را پذيرفت .

پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى اولين بار كه گروه مردم را دعوت كرد با عكس العمل طاقت فرسا ودردناكى روبرو شد وناچار پس ازآن مدتى دعوت سرى مى كرد تا دو باره ماءمور شد كه خويشاوندان بسيار نزديك خود را دعوت كند، ولى اين دعوت نتيجه اى نداد و كسى از آنان جز على بن ابيطالب به وى ايمان نياورد (ولى طبق مداركى كه از ائمه اهل بيت عليهم السّلام نقل و به استناد اشعارى ازابوطالب در دست است شيعه معتقد است كه وى به اسلام گرويده بود ولى چون يگانه حامى پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود ايمان خود را از مردم كتمان مى فرمود تا قدرت ظاهرى خود را پيش قريش حفظ كند) پس از آن پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طبق ماءموريت خدايى به دعوت علنى پرداخت شروع دعوت علنى تواءم بود با شروع سخت ترين عكس العمل و دردناكترين آزارها و شكنجه ها از ناحيه اهل مكه نسبت به پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مردمانى كه تازه مسلمان شده بودند تا سختگيرى قريش به جايى رسيد كه گروهى از مسلمانان خانه و زندگى خود را ترك نموده به حبشه مهاجرت كردند و پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با عموى خود ابوطالب و خويشاوندان خود از بنى هاشم سه سال در شعب ابوطالب (حصارى بود در يكى از درّه هاى مكه ) در نهايت سختى و تنگى متحصن شدند و كسى با آنان معامله و معاشرت نمى كرد و قدرت بيرون آمدن نداشتند.

بت پرستان مكه با اينكه هرگونه فشار و شكنجه از زدن و كوبيدن و اهانت و استهزا و كارشكنى در حق وى روا مى داشتند گاهى نيز براى اينكه او را از دعوت خود منصرف كنند از راه ملاطفت پيش آمده وعده مالهاى گزاف و رياست و سلطنت به وى مى دادند ولى پيش آن حضرت وعده وعيد آنان مساوى بود و جز تشديد همت و تصميم عزيمت نتيجه اى نمى بخشيد. در يكى از مراجعه هايى كه به آن حضرت كرده و وعده مال گزاف و رياست مى دادند، آن حضرت به عنوان تمثيل به آنان فرمود:((اگر خورشيد را در كف راست و ماه را در كف چپ من بگذاريد، از فرمانبردارى خداى يگانه و انجام ماءموريت خود روى برنخواهم تافت )).

در حوالى سال دهم بعثت كه آن حضرت از شعب ابيطالب بيرون آمد، كمى بعد از آن ، ابوطالب عمو و يگانه حامى وى بدرود زندگى گفت و همچنين يگانه همسر باوفاى وى درگذشت . ديگر براى آن حضرت هيچگونه امن جانى و پناهگاهى نبود و بالا خره بت پرستان مكه نقشه محرمانه اى براى كشتن وى طرح كرده شبانه خانه اش را از هر سوى به محاصره درآوردند كه آخر شب ريخته در بستر خواب قطعه قطعه اش كنند.

ولى خداى متعال مطلعش ساخته به هجرت يثرب ماءمورش كرد.، آنگاه حضرت على عليه السّلام را در بستر خواب خود خوابانيد شبانه به نگهدارى خدايى از خانه بيرون آمد و از ميان گروه دشمنان بگذشت و در چند فرسخى مكه به غارى پناهنده شد و پس از سه روز كه دشمنان به هر سوى گشته و از دستگيرى او نوميد شده بودند، به مكه بازگشتند، از غار بيرون آمده راه يثرب را در پيش گرفت .

اهل يثرب كه بزرگانشان پيش از آن به حضرت ايمان آورده و بيعت كرده بودند، مقدمش را با آغوش باز پذيرفتند و جان و مال خودشان را در اختيارش گذاشتند.

آن حضرت براى اولين بار در شهر يثرب يك جامعه كوچك اسلامى تشكيل داده با طوايف يهود كه در شهر و اطراف آن ساكن بودند و همچنين با قبايل نيرومند عرب آن نواحى پيمانها بست و به نشر دعوت اسلامى قيام فرمود و شهر يثرب به ((مدينة الرسول )) معروف شد.

اسلام روز به روز به سوى توسعه و ترقى پيش مى رفت و مسلمانانى كه در مكه در چنگال بيدادگرى قريش گرفتار بودند تدريجا خانه و زندگى خود را رها كرده ، به مدينه مهاجرت نمودند و پروانه وار به دور شمع وجود پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گرد آمدند و ((مهاجرين )) ناميده شدند؛ چنانكه ياوران يثربى آن حضرت به ((انصار)) شهرت يافتند.

اسلام با سرعت تمام پيشرفت مى كرد ولى با اين حال بت پرستان قريش و طوايف يهود حجاز از كارشكنى و ماجراجويى هيچگونه فروگذارى نمى كردند و به دستيارى گروه منافقين كه در داخل جمعيت مسلمانان بودند و به هيچ سمت خاصى شناخته نمى شدند هر روز مصيبت تازه اى براى مسلمانان به وجود مى آوردند، تا بالا خره كار به جنگ كشيد و جنگهاى بسيارى ميان اسلام و وثنيت عرب و يهود اتفاق افتاد كه در اغلب آنها پيروزى با لشگر اسلام بود. شماره اين جنگها به هشتاد و چند جنگ بزرگ و كوچك مى رسد و در همه جنگهاى بزرگ مانند جنگ بدر و احد و خندق و خيبر و غير آنها پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شخصا حاضر معركه جنگ مى شد و در همه جنگهاى خونين بزرگ و بسيارى از جنگهاى كوچك ، گوى پيروزى به دست على عليه السّلام ربوده مى شد و تنها كسى بود كه هرگز در جنگى از آن همه جنگها پا به عقب نگذاشت و در همه اين جنگها كه در مدت ده سال پس از هجرت درگرفت از مسلمانان كمتر از دويست و از كفار كمتر از هزار تن كشته شده است .

در اثر فعاليت آن حضرت و فداكاريهاى مهاجرين و انصار در مدت ده سال پس از هجرت ، اسلام ، شبه جزيره عربستان را فرا گرفت و نامه هاى دعوتى به پادشاهان كشورهاى ديگر مانند ايران و روم و مصر و حبشه نوشته شد.

آن حضرت در زى فقرا مى زيست و به فقر افتخار (191) مى كرد و لحظه اى از وقت خود را بيهوده نمى گذرانيد بلكه وقت خود را سه بخش كرده بود: بخشى اختصاص به خدا داشت و با عبادت و ياد خدا مى گذشت و بخشى به خود و اهل خانه و نيازمنديهاى منزل مى پرداخت و بخشى از آن مردم بود و در اين بخش به نشر و تعليم و معارف دينى و اداره امور جامعه اسلامى و اصلاح مفاسد آن و سعى در رفع حوايج مسلمين و تحكيم روابط داخلى و خارجى و ساير امور مربوطه مى پرداخت . آن حضرت پس از ده سال اقامت در مدينه در اثر سمى كه زنى يهودى در غذاى وى خورانيده بود، نقاهت پيدا نمود و پس از چند روز رنجورى ، رحلت فرمود و چنانكه در رواياتى وارد است ، آخرين كلمه اى كه از زبانش شنيده شد، توصيه بردگان و زنان بود.

پيغمبر اكرم (ص ) و قرآن

از پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز مانند ساير پيغمبران معجزه مى خواستند و آن حضرت نيز وجود معجره را در پيغمبران تاءييد مى كرد چنانكه در قرآن كريم بالصراحه تاءييد شده است .

از آن حضرت معجزات بسيارى رسيده كه نقل برخى از آنها قطعى و قابل اعتماد مى باشد ولى معجزه باقيه آن حضرت كه هم اكنون زنده است همانا ((قرآن كريم )) است كه كتاب آسمانى اوست . قرآن كريم كتابى است آسمانى كه به شش هزار و چند صد آيه مشتمل است و به 114 سوره بزرگ و كوچك تقسيم مى شود. آيات كريمه قرآنى در مدت 23 سال ايام بعثت و دعوت پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تدريجا نازل شده و كمتر از يك آيه تا يك سوره تمام ، در حالات مختلف شب و روز، سفر و حضر و جنگ و صلح و روزهاى سخت و لحظات آسودگى ، وحى گرديده است .

قرآن كريم در آيات بسيارى با صراحت لهجه خود را معجزه معرفى مى كند و عرب آن روز كه به شهادت تاريخ به راقى ترين درجات فصاحت و بلاغت رسيده بود و در شيرينى زبان و روانى بيان پيشتازان ميان سخنورى شمرده مى شدند به معارضه و مبارزه مى طلبد و مى گويد: اگر چنين مى پنداريد كه قرآن كريم سخن بشر و ساخته خود محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است يا از كسى ياد گرفته و تعليم يافته ، مانند او را (192) يا مانند ده سوره (193) و يا حتى يك سوره (194) از سوره هاى آن را بياورند و از هر وسيله ممكن در اين كار استفاده كنند، سخنوران نامى عرب پاسخى كه در برابر اين درخواست آماده كردند اين بود كه گفتند قرآن سحر است و از عهده ما بيرون مى باشد (195) .

قرآن كريم تنها از راه فصاحت و بلاغت تحدى نمى كند و به معارضه نمى طلبد بلكه گاهى از جهت معنا نيز پيشنهاد معارضه مى نمايد و به نيروى فكرى همه جن و انس ‍ تحدى مى نمايد؛ زيرا كتابى است كه به برنامه كامل زندگى جهان انسانى مشتمل است و اگر به دقت كنجكاوى شود اين برنامه وسيع و پهناور كه هر گوشه و كنار اعتقادات و اخلاق و اعمال بيرون از شمار انسانيت را فرا گرفته و به تمام دقايق و جزئيات آن رسيدگى مى نمايد، همانا ((حق )) قرار داده و آن را ((دين حق )) ناميده (اسلام دينى است كه مقررات آن از حق و صلاح واقعى سرچشمه مى گيرد نه از خواست و تمايل اكثريت مردم يا دلخواه يك فرد توانا و فرمانروا).

اساس اين برنامه وسيع گراميترين كلمه حق كه ايمان به خداى يگانه باشد، قرار داده شد و همه اصول و معارف از توحيد استنتاج گرديده است و از آن پس ‍ پسنديده ترين اخلاق انسانى از اصول معارف استنتاج و جزء برنامه شده است .

و از آن پس كليات و جزئيات بيرون از شمار اعمال انسانى و اوضاع و احوال فردى و اجتماعى بشر، بررسى و وظايف مربوط به آنها كه از يگانه پرستى سرچشمه مى گيرد تنظيم گشته است .

در آيين اسلام ارتباط و اتصال ميان اصول و فروع به نحوى است كه هر حكم فرعى از هر باب باشد اگر تجزيه و تحليل شود به همان كلمه توحيد تنها برمى گردد و كلمه توحيد نيز با تركيب همان احكام و مقررات فرعى حاصل مى شود.

البته گذشته از تنظيم نهايى ، چنين آيين پهناورى با چنين وحدت و ارتباط حتى تنظيم فهرست ابتدايى آن نيز از نيروى عادى يك نفر از بهترين حقوقدانان جهان در حال عادى بيرون است چه برسد به كسى كه در زمان ناچيزى در ميان هزاران گرفتارى جانى و مالى و شخصى و عمومى و جنگهاى خونين و كارشكنيهاى خارجى و داخلى قرار گيرد و بالا خره در برابر جهانى تنها بيفتد.

گذشته از اينكه پيغمبراكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آموزگارى نديده بود و خواندن و نوشتن ياد نگرفته بود و پيش از دعوت (196) دو سوم زندگى خود را در ميان قومى بسر برده بود كه از فرهنگ عارى بودند و بويى از مدنيت و حضارت نشنيده بودند و در زمين بى آب و علف و هوايى سوزان با پست ترين شرايط زندگى مى كردند و هر روز زير سلطه يكى از دول همجوار خود مى رفتند.

گذشته از اينها قرآن كريم از راه ديگر، تحدى مى كند و آن اين است كه اين كتاب تدريجا با شرايطى كاملاً مختلف و گوناگون از گرفتارى و آسودگى و جنگ و صلح و قدرت و ضعف و غير آنها در مدت 23 سال نازل شده است ، اگر از جانب خدا نبود و ساخته و پرداخته بشر بود، تناقض و تضاد بسيارى در آن پديد مى آمد و ناگزير آخر آن از اولش بهتر و مترقى تر بود چنانكه لازمه تكامل تدريجى بشر همين است و حال آنكه آيات مكى اين كتاب با آيات مدنى آن يكنواخت مى باشد و آخرش از اولش متفاوت نيست و كتابى است متشابه الاجزاء و در قدرت بيان حيرت انگيز خود به يك نسق (197) مى باشد.

3 - معادشناسى

تركيب انسان از روح و بدن

كسانى كه به معارف اسلامى تا اندازه اى آشنايى دارند مى دانند كه در خلال بيانات كتاب و سنت ، سخن روح و جسم يا نفس و بدن بسيار به ميان مى آيد و يا اينكه تصور جسم و بدن كه به كمك حس درك مى شود تا اندازه اى آسان است و تصور روح و نفس ، خالى از ابهام و پيچيدگى نيست .

اهل بحث از متكلمين و فلاسفه شيعه و سنّى در حقيقت ((روح ))، نظريات مختلفى دارند ولى تا اندازه اى مسلم است كه روح و بدن در نظر اسلام دو واقعيت مخالف همديگر مى باشند. بدن به واسطه مرگ ، خواص حيات را از دست مى دهد و تدريجا متلاشى مى شود ولى روح نه اينگونه است بلكه حيات بالا صاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلق است ، بدن نيز از وى كسب حيات مى كند و هنگامى كه روح از بدن مفارقت نمود و علقه خود را بريد (مرگ ) بدن از كار مى افتد و ((روح )) همچنان به حيات خود ادامه مى دهد.

آنچه با تدبر در آيات قرآن كريم و بيانات ائمه اهل بيت عليهم السّلام به دست مى آيد اين است كه روح انسانى پديده اى است غير عادى كه با پديده بدن ، يك نوع همبستگى و يگانگى دارد. خداى متعال در كتاب خود مى فرمايد:

ا اْلا نْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرارٍ مَكينٍ ثُمَ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً وَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا اْلْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ اَنْشَاءناهُ خَلْقاً آخَرَ ) (198)

يعنى :((تحقيقا ما انسان را از خلاصه اى كه از گل گرفته شده بود آفريديم ، سپس او را نطفه اى قرار داديم در جايگاه آرامى ، سپس نطفه را خونى بسته كرديم پس خون بسته را گوشتى جويده شده كرديم ، سپس گوشت جويده شده را استخوانهايى كرديم ، پس استخوانها را گوشت پوشانيديم پس از آن او را آفريده ديگرى بى سابقه قرار داديم )).

از سياق آيات روشن است كه صدر آيات ، آفرينش تدريجى مادى را وصف مى كند و در ذيل كه به پيدايش روح يا شعور و اراده اشاره مى كند آفرينش ديگرى را بيان مى كند كه با نوع آفرينش قبلى مغاير است .

و در جاى ديگر در پاسخ استبعاد منكرين معاد به اين مضمون كه انسان پس از مرگ و متلاشى شدن بدن و گم شدن او در ميان اجزاى زمين چگونه آفرينش تازه اى پيدا كرده انسان نخستين مى شود، مى فرمايد:((بگو فرشته مرگ ، شما را از ابدانتان مى گيرد پس از آن به سوى خداى خودتان برمى گرديد؛ يعنى آنچه پس از مرگ متلاشى گشته و در ميان اجزاى زمين گم مى شود، بدنهاى شماست ولى خودتان (ارواح ) به دست فرشته مرگ از بدنهايتان گرفته شده ايد و پيش ما محفوظيد (199) )).

گذشته از اينگونه آيات ، قرآن كريم با بيانى جامع ، مطلق روح را غير مادى معرفى مى كند؛ چنانكه مى فرمايد:((از تو حقيقت روح را مى پرسند بگو روح از سنخ امر خداى من است (200) )).

و در جاى ديگر در معرفى امر خود مى گويد:((امر خدا وقتى كه چيزى را خواست اين است و بس كه بفرمايد بشو، آن چيز بى توقف مى شود و ملكوت هر شى ء همين است (201) )).

و مقتضاى اين آيات آن است كه فرمان خدا در آفرينش اشياء، تدريجى نيست و در تحت تسخير زمان و مكان نمى باشد، پس روح كه حقيقتى جز فرمان خداوند ندارد مادى نيست . و در وجود خود خاصيت ماديت را كه تدريج و زمان و مكان است ندارد.

بحث در حقيقت روح از نظر ديگران

كنجكاوى عقلى نيز نظريه قرآن كريم را در باره روح ، تاءييد مى كند. هر يك از ما افراد انسان از خود حقيقتى را درك مى نمايد كه از آن به ((من )) تعبير مى كند و اين درك ، پيوسته در انسان موجود است ، حتى گاهى سر و دست و پا و ساير اعضا حتى همه بدن خود را فراموش مى كند ولى تا خود هست ، خود ((من )) از درك او بيرون نمى رود اين (مشهود) چنانكه مشهود است قابل انقسام و تجزى نيست و با اينكه بدن انسان پيوسته در تغيير و تبديل است و امكنه مختلف براى خود اتخاذ مى كند و زمانهاى گوناگون بر وى مى گذرد، حقيقت نامبرده ((من )) ثابت است و در واقعيت خود تغيير و تبديل نمى پذيرد و روشن است كه اگر مادى بود خواص ماديت را كه انقسام و تغيير زمان و مكان مى باشد مى پذيرفت .

آرى بدن همه اين خواص را مى پذيرد و بواسطه ارتباط و تعلق روحى اين خواص به روح نيز نسبت داده مى شود ولى با كمترين توجهى براى انسان آفتابى مى شود كه اين دم و آن دم و از اينجا و آنجا و اين شكل و آن شكل و اين سوى و آن سوى ، همه از خواص بدن مى باشد و روح از اين خواص منزه است و هر يك از اين پيرايه ها از راه بدن به وى مى رسد.

نظير اين بيان در خاصه درك و شعور ((علم )) كه از خواص ((روح )) است جارى مى باشد و بديهى است كه اگر علم خاصه مادى بود به تبع ماده انقسام و تجزى و زمان و مكان را مى پذيرفت .

البته اين بحث عقلى دامنه دراز و پرسشها و پاسخهاى بسيارى به دنبال خود دارد كه از گنجايش اين كتاب بيرون است و اين مقدار از آن بحث در اينجا به عنوان اشاره گذاشته شد و براى استقصاى بحث بايد به كتب فلسفى اسلامى مراجعه نمود.

مرگ از نظر اسلام

در عين اينكه نظر سطحى ، مرگ انسان را نابودى وى فرض مى كند و زندگى انسان را تنها همين زندگى چند روزه كه در ميان زايش و درگذشت ، محدود مى باشد، مى پندارد، اسلام مرگ را انتقال انسان از يك مرحله زندگى به مرحله ديگرى تفسير مى نمايد. به نظر اسلام ، انسان زندگانى جاويدانى دارد كه پايانى براى آن نيست و مرگ كه جدايى روح از بدن مى باشد، وى را وارد مرحله ديگرى از حيات مى كند كه كامروايى و ناكامى در آن بر پايه نيكوكارى و بدكارى در مرحله زندگى پيش از مرگ استوار مى باشد.

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:((گمان مبريد كه با مردن نابود مى شويد بلكه از خانه اى به خانه ديگرى منتقل مى شويد (202) )).

برزخ

طبق آنچه از كتاب و سنت استفاده مى شود انسان در فاصله ميان مرگ و رستاخيز عمومى ، يك زندگانى محدود و موقتى دارد كه برزخ و واسطه ميان حيات دنيا و حيات آخرت است (203) .

انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتى كه داشته و اعمال نيك و بدى كه در اين دنيا انجام داده مورد بازپرسى خصوصى قرار مى گيرد و پس از محاسبه اجمالى ، طبق نتيجه اى كه گرفته شد به يك زندگى شيرين و گوارا يا تلخ و ناگوار محكوم گرديده با همان زندگى در انتظار روز رستاخيز عمومى به سر مى برد (204) .

حال انسان در زندگى برزخى بسيار شبيه است به حال كسى كه براى رسيدگى اعمالى كه از وى سر زده به يك سازمان قضايى احضار شود و مورد بازجويى و بازپرسى قرار گرفته به تنظيم و تكميل پرونده اش بپردازند، آنگاه در انتظار محاكمه در بازداشت بسر برد.

روح انسان در برزخ ، به صورتى كه در دنيا زندگى مى كرد، بسر مى برد اگر از نيكان است از سعادت و نعمت و جوار پاكان و مقربان درگاه خدا برخوردار مى شود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شياطين و پيشوايان ضلال مى گذراند. خداى متعال در وصف حال گروهى از اهل سعادت مى فرمايد:

وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذين قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

فَرِحينَ بِما آتيهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ اَنْ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ للّه يَسْتَبْشِرُون بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَاَنَّ اللّهَ لا يُضيعُ اَجْرَالْمُؤ مِنينَ (205) .

يعنى :((البته گمان مبر (اى پيغمبر) كسانى كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند بلكه زنده اند و پيش خداى خودشان (در مقام قرب ) روزى داده مى شوند از آنچه خدا از فضل خود به ايشان داده شاد هستند و به كسانى از مؤ منين كه به دنبالشان مى باشند و هنوز به ايشان نرسيده اند مژده مى دهند كه هيچگونه ترس و اندوهى بر ايشان نيست . مژده مى دهند با نعمت و فضل (وصف نشدنى ) خدا و اينكه خدا مزد و پاداش مؤ منان را ضايع و تباه نمى كند)).

و در وصف حال گروهى ديگر كه در زندگى دنيا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نمى كنند، مى فرمايد:

(حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبّ ارْجِعُونِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَمِنْ وَرائِهمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمٍ يُبْعَثُونَ ) (206) .

يعنى :((تا آن دم كه به يكى از آنان مرگ مى رسد مى گويد خدايا! مرا (به دنيا) برگردانيد شايد در تركه خود كار نيكى انجام دهم ، نه هرگز اين سخنى است كه او مى گويد (به سخنش گوش داده نمى شود) و در پيش شان برزخى است كه تا روز رستاخيز ادامه دارد)).

روز قيامت - رستاخيز

در ميان كتب آسمانى ، قرآن كريم تنها كتابى است كه از روز ((رستاخيز)) به تفصيل سخن رانده و در عين اينكه تورات نامى از اين روز به ميان نياورده و انجيل جز اشاره مختصرى ننموده در قرآن كريم در صدها مورد با نامهاى گوناگون ، روز رستاخيز را ياد كرده و سرنوشتى را كه جهان و جهانيان در اين روز دارند، گاهى به اجمال و گاهى به تفصيل بيان نموده است .

و بارها تذكر داده كه ايمان به روز جزا (روز رستاخيز) همتراز ايمان به خدا و يكى از اصول سه گانه اسلام است كه فاقد آن (منكر معاد) از آيين اسلام خارج و سرنوشتى جز هلاكت ابدى ندارد.

و حقيقت امر نيز همين است ؛ زيرا اگر از جانب خدا حسابى در كار و جزاء و پاداشى در پيش نباشد، دعوت دينى كه مجموعه اى از فرمانهاى خدا و اوامر و نواهى اوست ، كمترين اثرى در بر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبليغ در اثر، مساوى خواهد بود بلكه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت ؛ زيرا پذيرفتن دين و پيروى از مقررات شرع و آيين ، خالى از كلفت و سلب آزادى نيست و در صورتى كه متابعت آن اثرى در بر نداشته باشد هرگز مردم زير بار آن نخواهند رفت و از آزادى طبيعى دست بر نخواهند داشت .

و از اينجا روشن مى شود كه اهميت تذكر و يادآورى روز رستاخيز، معادل با اهميت اصل دعوت دينى است .

و هم از اينجا روشن مى شود كه ايمان به روز جزاء مهمترين عاملى است كه انسان را به ملازمت تقوا و اجتناب اخلاق ناپسنديده و گناهان بزرگ وادار مى كند چنانكه فراموش ساختن يا ايمان نداشتن به آن ، ريشه اصلى هر بزه و گناهى است . خداى متعال در كتاب خود مى فرمايد:

(اِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ ) (207)

يعنى :((كسانى كه از راه خدا بيرون رفته و گمراه مى شوند، براى ايشان عذابى است سخت در مقابل اينكه روز حساب را فراموش كردند)).

چنانكه پيداست در آيه كريمه ، فراموشى روز حساب منشاء هر گمراهى گرفته شده است . تاءمل در آفرينش انسان و جهان و همچنين در غرض و هدف شرايع آسمانى در پيش بودن چنين روزى (روز رستاخيز) را روشن مى سازد.

ما وقتى در كارهايى كه در آفرينش تحقق مى پذيرد، دقيق مى شويم مى بينيم كه هيچ كارى (كه به طور ضرورت به نوعى از حركت نيز مشتمل است ) بدون غايت و هدف ثابت انجام نمى يابد و هرگز خود كار به طور اصالت و استقلال مقصود و مطلوب نيست بلكه پيوسته مقدمه هدف و غايتى است و بپاس آن مطلوب مى باشد حتى در كارهايى كه به نظر سطحى بى غرض شمرده مى شوند مانند افعال طبيعى و بازيهاى بچگانه و نظاير آنها اگر به دقت نگاه كنيم غايتها و غرضهايى مناسب نوع كار مى يابيم چنانكه در كارهاى طبيعى كه عموما از قبيل حركت مى باشد غايتى كه حركت به سوى آن است غايت و غرض آن است و در بازيهاى بچگانه مناسب نوع بازى غايتى است خيالى و وهمى كه مطلوب از بازى همانا رسيدن بدان است .

البته آفرينش انسان و جهان ، كار خداست و خدا منزه است از اينكه كار بيهوده و بى هدف انجام دهد و دائما بيافريند و روزى دهد و بميراند و باز بيافريند و روزى دهد و بميراند و همچنين درست كند و به هم زند بى اينكه از اين آفرينش غايت ثابتى را بخواهد و غرض پابرجايى را تعقيب كند.

پس ناچار براى آفرينش جهان و انسان ، هدف و غرض ثابتى در كار است و البته سود و فائده آن به خداى بى نياز نخواهد برگشت و هر چه باشد به سوى آفريده ها عايد خواهد شد، پس بايد گفت كه جهان و انسان به سوى يك آفرينش ثابت و وجود كاملترى متوجهند كه فنا و زوال نپذيرد.

و نيز وقتى كه از نظر تربيت دينى در حال مردم دقيق مى شويم مى بينيم كه در اثر راهنمائى خدايى و تربيت دينى ، مردم به دو گروه نيكوكاران و بدكاران منقسم مى شوند، با اين حال در اين نشاءه زندگى تميز و امتيازى در كار نيست بلكه بالعكس ‍ و على الاغلب پيشرفت و موفقيت از آن بدكاران و ستمكاران مى باشد و نيكوكارى تواءم با گرفتارى و بدگذرانى و هرگونه محروميت و ستمكشى مى باشد.

در اين صورت ، مقتضاى عدل الهى آن است كه نشاءه ديگرى وجود داشته باشد كه در آن نشاءه هر يك از دو دسته نامبرده جزاى عمل خود را بيابند و هر كدام مناسب حال خود زندگى كنند. خداى متعال در كتاب خود به اين دو حجت اشاره نموده مى فرمايد:

(وَما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبينَ ما خَلَقْناهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُون ) (208) .

يعنى :((ما آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست بيهوده نيافريديم [آنها را جز به حق و از روى حكمت و مصلحت خلق نكرديم و لكن اكثر اين مردم آگاه نيستند] (اين احتمال دور از خرد، گمان كسانى است كه به خدا كافر شدند، واى به حال اين كافران از آتش كه به كفار وعده داده شده ! آيا ما كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى نيك كردند مانند كسانى قرار خواهيم داد كه در زمين افساد مى كنند؟ يا پرهيزكاران را مانند اهل فجور قرار خواهيم داد؟) )).

و در جاى ديگر كه هر دو حجت را در يك آيه جمع نموده ، مى فرمايد:

(اَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاَّتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوالصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَمَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ وَخَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَهُمْ لاللّه يُظْلَمُونَ ) (209) .

يعنى :((آيا كسانى كه به جرم و جنايتها پرداخته اند، گمان مى برند كه ما آنان را مانند كسانى كه ايمان آورده و كارهاى نيك انجام داده اند قرار خواهيم داد؟ به طورى كه زندگى و مرگشان برابر باشد، بد حكمى است كه مى كنند! خدا آسمانها و زمين را آفريد به حق (نه بيهوده ) و براى اينكه هر نفس به آنچه با عمل خود كسب كرده جزا داده شود بى اينكه به مردم ستم شود)).

بيان ديگر

در بحث ظاهر و باطن قرآن در بخش دوم كتاب اشاره كرديم كه معارف اسلامى در قرآن كريم ، از راههاى گوناگون بيان شده است و راههاى نامبرده به طور كلى به دو طريق ظاهر و باطن منقسم مى شود.

بيان از طريق ظاهر بيانى است كه مناسب سطح افكار ساده عامه مى باشد به خلاف طريق باطن كه اختصاص به خاصه دارد و با روح حيات معنوى درك مى شود.

بيانى كه از طريق ظاهر سرچشمه مى گيرد خداى متعال را فرمانرواى على الاطلاق جهان آفرينش معرفى مى كند كه سراسر جهان ملك اوست ، خداوند جهان فرشتگان بسيار بيرون از شمار آفريد كه فرمانبران و مجريان اوامرى هستند كه به هر سوى جهان صادر مى فرمايد و هر بخش از آفرينش و نظام آن ارتباط به گروه خاصى از فرشتگان دارد كه موكل آن بخش هستند.

نوع انسان از آفريدگار و بندگان او هستند كه بايد از اوامر و نواهى او پيروى و فرمانبردارى كنند و پيغمبران حاملان پيامها و آورنده شرايع و قوانين او هستند كه به سوى مردم فرستاده و جريان آنها را خواسته است .

خداى متعال از اين روى كه به ايمان و اطاعت ، وعده ثواب و پاداش نيك داده و به كفر و معصيت ، وعيد عقاب و سزاى بد داده و چنانكه فرموده ، خُلف وعده نخواهد نمود و از اين روى كه عادل است و مقتضاى عدل او اين است كه در نشاءه ديگرى دو گروه نيكوكاران و بدكاران را كه در اين نشاءه ، موافق خوبى و بدى خود زندگى نمى كنند از هم جدا كرده خوبان را زندگى خوب و گوارا و بدان را زندگى بد و ناگوار عطا نمايد.

خداى متعال به مقتضاى عدل خود و وعده اى كه فرموده گروه انسان را كه در اين نشاءه مى باشند بدون استثنا پس از مرگ دوباره زنده مى كند و به جزئيات اعتقادات و اعمالشان رسيدگى حقيقى مى نمايد و ميان ايشان بحق قضاوت و داورى مى فرمايد و در نتيجه حق هر ذيحق را به وى مى رساند و داد هر مظلومى را از ظالمش مى گيرد و پاداش عمل هر كس را به خودش مى دهد، گروهى به بهشت جاودان و گروهى به دوزخ جاودان محكوم مى شوند.

اين بيان ظاهرى قرآن كريم است و البته راست و درست مى باشد ولى از موادى كه مولود تفكر اجتماعى انسان است تاءليف و تنظيم شده تا فايده اش عمومى تر و شعاع عملش وسيعتر باشد.

كسانى كه در ساحت حقايق جاى پاى و به زبان باطنى قرآن كريم تا اندازه اى آشنايى دارند، از اين بيانات مطالبى مى فهمند كه بسى بالاتر از سطح فهم ساده و همگانى است و قرآن كريم نيز در خلال بيانات روان خود گاهگاهى به آنچه مقصد باطنى اين بيانات است ، گوشه اى مى زند.

قرآن با اشاره هاى گوناگون خود، اجمالاً مى رساند كه جهان آفرينش با همه اجزاى خود كه يكى از آنها انسان است ، با سير تكوينى خود (كه پيوسته رو به كمال است ) به سوى خدا در حركت است و روزى خواهد رسيد كه به حركت خود خاتمه داده ، در برابر عظمت و كبرياى خدايى ، انيت و استقلال خود را بكلى از دست مى دهد.

انسان نيز كه يكى از اجزاى جهان و تكامل اختصاصى وى از راه شعور و علم است ، شتابان به سوى خداى خود در حركت مى باشد و روزى كه حركت خود را به آخر رسانيد حقانيت و يگانگى خداى بيگانه را عيانا مشاهده خواهد نمود. او خواهد ديد كه قدرت و ملك و هر صفت كمال در انحصار ذات مقدس خداوندى است و از همين راه حقيقت هر شى ء چنانكه هست بر وى مكشوف خواهد شد.

اين نخستين منزل از جهان ابديت است ، اگر انسان به واسطه ايمان و عمل صالح در اين جهان ارتباط و اتصال و الفت و انس با خدا و نزديكان او داشته باشد با سعادتى كه هرگز به وصف نمى آيد در جوار خداى پاك و صحبت پاكان عالم بالا بسر مى برد و اگر به واسطه دلبستگى و پايبندى به زندگى اين جهان و لذايذ گذران و بى پايه آن از عالم بالا بريده و انس و الفتى به خداى پاك و پاكان درگاهش نداشته باشد گرفتار عذابى دردناك و بدبختى ابدى خواهد شد.

درست است كه اعمال نيك و بد انسان در اين نشاءه گذران است و از ميان مى رود ولى صور اعمال نيك و بد در باطن انسان مستقر مى شود و هر جا برود همراه اوست و سرمايه زندگى شيرين يا تلخ آينده او مى باشد.

مطالب گذشته را مى توان از آيات ذيل استفاده نمود، خداى متعال مى فرمايد:

(اِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجْعى ) (210)

يعنى :((برگشت مطلقا به سوى خداى توست )).

و مى فرمايد:

(اَلا اِلَى اللّهِ تَصيرُ اْلاُمُورُ ) (211)

يعنى :((آگاه باشيد همه امور به سوى خدا برمى گردد))

و مى فرمايد:

(وَاْلاَمْرُ يَوْمئِذٍ للّهِِ ) (212)

يعنى :((امروز امر يكسره از آن خداست )).

(يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضيَّةً فَاْدخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى ) (213)

يعنى :((اين نفس كه اطمينان و آرامش يافته اى (با ياد خدا) به سوى خداى خود برگرد، در حالى كه خشنودى و از تو خشنود شده ، پس داخل شو در ميان بندگان من و داخل شو در بهشت من )).

و در حكايت خطابى كه روز قيامت به بعضى از افراد بشر مى شود مى فرمايد:

(لَقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةً مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ عِطاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ) (214)

يعنى :((تو از اينها كه مشاهده مى كنى در غفلت بوده اى اينك پرده را از پيش چشمت برداشتيم و در نتيجه چشم تو امروز تيزبين است )).

در مورد تاءويل قرآن كريم (حقايقى كه قرآن كريم از آنها سرچشمه مى گيرد) مى فرمايد:

هَلْ يَنْظُرُونَ اِلاّ تَاءْويلَهُ

يلُهُ يَقُولُ الَّذينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا اَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذى كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (215) .

يعنى :((آيا كسانى كه قرآن را نمى پذيرند، جز تاءويل آن چيزى را منتظرند روزى كه تاءويلش مشهود مى شود، كسانى كه قبلاً آن را فراموش كرده اند خواهند گفت : پيغمبران خداى ما، به حق آمدند پس آيا براى ما نيز شفاعت كنندگانى هستند كه براى ما شفاعت كنند يا اينكه برگردانده شويم (به دنيا) و عملى غير از آن عمل كه انجام مى داديم ، انجام دهيم ؟ اينان نفسهاى خود را زيان كردند و افترايى كه مى بستند گم نمودند)).

و مى فرمايد:

(يَوْمَئِذٍ يُوَفّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ هُوَالْحَقُّ الْمُبينُ ) (216) .

يعنى :((در چنين روزى خدا پاداش واقعى ايشان را مى دهد و مى دانند كه خدا واقعيتى آشكار و بى پرده است و بس )).

و مى فرمايد:

(يا اَيُّهَا اْلاَنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ ) (217) .

يعنى :((اى انسان تو با رنج به سوى خداى خود در كوشش مى باشى پس او را ملاقات خواهى كرد)).

و مى فرمايد:

(مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَاللّهِ فَإ نَّ اَجَلَ اللّهِ لاََّتٍ ) (218)

يعنى :((هر كه ملاقات خدا را اميدوار باشد موقعى را كه خدا براى ملاقات مقرر فرموده خواهد آمد)).

و مى فرمايد:

(فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحداً ) (219) .

يعنى :((پس هر كه به ملاقت خداى خود اميدوار باشد بايد عمل صالح (كار سزاوار) بكند و در پرستش خداى خود كسى را شريك ننمايد)).

و مى فرمايد:

(يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعى اِلى رَبِّكَ راضِيَةً مَرْضيَّةً فَاْدخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى ) (220) .

و مى فرمايد:

(فَاِذا جاءَتِ الطّامَّةُ الْكُبْرى يَوْمَ يَتَذَكَّرُ اْلاِنْسانُ ما سَعى

وَبُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَرى

فَاَمّا مَنْ طَغى وَاَّثَرَ الْحَيوةَ الدُّنْيا فَاِنَّ الْجَحيمَ هِىَ الْمَاءْوى وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَاءْوى ) (221) .

يعنى :((وقتى كه بزرگترين داهيه (روز رستاخيز) رسيد روزى كه انسان هر گونه تلاش ‍ و كوشش خود را به ياد مى آورد و آتشى كه براى عذاب روشن شده آشكار گرديد، (مردم دو گروه مى شوند) اما كسى كه طغيان نموده و زندگى دنيا را براى خود انتخاب نمود، آتش نامبرده جايگاه اوست و اما كسى كه از مقام خداى خود ترسيده و نفس خود را از هواى دلخواه ناپسند نهى كرد، بهشت جايگاه اوست و بس )).

و در بيان هويت جزاى اعمال مى فرمايد:

(يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتذِروُا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ) (222) .

يعنى :((اى كسانى كه كافر شديد اعتذار مجوييد، امروز (روز رستاخيز) جزايى كه به شما داده مى شود همان خود اعمالى است كه انجام مى داديد)).