شيعه در اسلام

علاّمه فقيد، سيّد محمد حسين طباطبائى

- پى‏نوشت‏ها -


1- و 2 - با توجه به اينكه متن فوق مربوط به سالها پيش است ، در عصر حاضر به احتمال قوى تمام اين كتابها به طبع رسيده است .
2-با توجه به اينكه متن فوق مربوط به سالها پيش است ، در عصر حاضر به احتمال قوى تمام اين كتابها به طبع رسيده است .
3-بعد از چاپ اين كتاب ، بحمداللّه تمام مجلدات عربى و فارسى به چاپ رسيده و در اختيار علاقه مندان قرار گرفت .
4-لازم به ذكر است كه اين مطلب مربوط به ايامى است كه مرحوم علامه ، مشغول نوشتن كتاب ارزشمند الميزان بوده است ليكن امروزه تفسير الميزان ، عربى و فارسى آن مكرر به طبع رسيده است .
5-(اَنْ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمينَ الَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَها عِوَجاً ).
يعنى :((آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمكاران باد، كسانى كه از راه دين خدا، مردم را برمى گردانند و خودشان آن را كج و معوج مى خواهند و مى پذيرند))، (سوره اعراف ، آيه 44 و 45)
6-(وَمَنْ اَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ اَسْلَمَ وَجْهَهُ للّهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتّبَعَ مِلَّةَ اِبْراهيمَ حَنيفاً ).
يعنى :((كدام دين بهتر از آن است كه شخص خودش را تسليم حكم خدا كند و نيكوكار هم باشد و از آيين پاك و معتدل ابراهيم پيروى نمايد))، (سوره نساء، آيه 125)
(قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَواْ اِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ اَلاّ نَعْبُدَ اِلا اللّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَاِنْ تَوَلَّوا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِاَنّا مُسْلِمُونَ ).
يعنى :((به اهل كتاب بگو بياييد در يك سخن مشترك با هم همكارى كنيم : جز خدا را عبادت نكنيم و شريكى برايش قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را ارباب قرار ندهد اگر از اين سخن اعراض كردند به ايشان بگو: پس گواه باشيد ما تسليم حق هستيم ))، (سوره آل عمران ، آيه 64)
(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى الِسّلْمِ كافَّةً ). يعنى :((اى اهل ايمان ! همگى داخل در مقام تسليم شويد))، (سوره بقره ، آيه 208)
7-(رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ).
يعنى :((ابراهيم و اسماعيل گفتند:) پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود گردان و از فرزندان ما نيز امتى را مسلم قرار ده ))، (سوره بقره ، آيه 128)
(مِلَّةَ اَبيكُمْ اِبْراهيمَ هُوَ سَمّيكُمُ الْمُسْلِمينَ. ) يعنى :((اين آيين پدر شما ابراهيم است اوست كه شما را مسلمان (تسليم شونده ) ناميده است )).
8-به طايفه اى از ((زيديه )) كه پيش از على عليه السّلام دو خليفه ديگر را اثبات مى نمايند و در فروع به فقه ابى حنيفه عمل مى كنند نيز ((شيعه )) گفته مى شود به مناسبت اينكه در برابر خلفاى بنى اميه و بنى عباس ، خلافت را مختص على و اولاد على مى دانند.
9-اولين اسمى كه در زمان رسول خدا پيدا شد، ((شيعه )) بود كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با اين اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى ، ج 1، ص 188)
10-(وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ اْلاَقْرَبينَ ) (سوره شعرا، آيه 214)
11-در ذيل اين حديث ، على (ع ) مى فرمايد:((من كه از همه كوچكتر بودم عرض كردم : من وزير تو مى شوم ، پيغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود: اين شخص برادر و وصى و جانشين من مى باشد بايد از او اطاعت نماييد، مردم مى خنديدند و به ابى طالب مى گفتند: تو را امر كرد كه از پسرت اطاعت كنى ))، (تاريخ طبرى ، ج 2 ص 321. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 116. البداية والنهاية ، ج 3، ص 39. غاية المرام ، ص 320)
12-ام سلمه مى گويد پيغمبر فرمود:((على هميشه با حق و قرآن است و حق و قرآن نيز هميشه با اوست و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد.))، (اين حديث با پانزده طريق از عامه و يازده طريق از خاصه نقل شده و ام سلمه و ابن عباس و ابوبكر و عايشه و على (ع ) و ابوسعيد خدرى و ابوليلى و ابوايوب انصارى از راويان آن هستند. غاية المرام بحرانى ، ص 539 و 540)
پيغمبر فرمود:((خدا على را رحمت كند كه هميشه حق با اوست ))، (البداية والنهايه ، ، ج 7، ص 36)
13-پيغمبر فرمود:((حكمت ده قسمت شده ، نه جزء آن بهره على و يك جزء آن در ميان تمام مردم قسمت شده است )) (البداية والنهايه ، ج 7، ص 359)
14-هنگامى كه كفار مكه تصميم گرفتند محمد (ص ) را به قتل رسانند و اطراف خانه اش را محاصره كردند، پيغمبر (ص ) تصميم گرفت به مدينه هجرت كند، به على فرمود:((آيا تو حاضرى شب در بستر من بخوابى تا گمان برند من خوابيده ام و از تعقيب آنان در امان باشم ))، على در آن وضع خطرناك ، اين پيشنهاد را با آغوش باز پذيرفت .
15-تواريخ و جوامع حديث .
16-((حديث غدير)) از احاديث مسلّمه ميان سنى و شيعه مى باشد و متجاوز از صد نفر صحابى با سندها و عبارتهاى مختلف آن را نقل نموده اند و در كتب عامه و خاصه ضبط شده ، براى تفصيل به كتاب غاية المرام ، ص 79 و عبقات ، جلد غدير والغدير مراجعه شود.
17-تاريخ يعقوبى (ط نجف ) ج 2، ص 137 و 140. تاريخ ابى الفداء ج 1، ص 156. صحيح بخارى ، ج 4، ص 107. مروج الذهب ، ج 2، ص 437. ابن ابى الحديد، ج 1، ص 127 و 161.
18-صحيح مسلم ، ج 15، ص 176. صحيح بخارى ، ج 4، ص 207. مروج الذهب ، ج 2، ص 23 و ج 2، ص 437. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 127 و 181.
19-جابر مى گويد: نزد پيغمبر بوديم كه على از دور نمايان شد، پيغمبر فرمود:((سوگند به كسى كه جانم به دست اوست ! اين شخص و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند بود))، ابن عباس مى گويد وقتى آيه :(اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُواالصّالِحاتِ اُولئكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) نازل شد، پيغمبر به على فرمود:((مصدق اين آيه تو و شيعيانت مى باشيد كه در قيامت خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضى است ))، اين دو حديث و چندين حديث ديگر، در تفسير الدرالمنثور، ج 6، ص 379 و غاية المرام ، ص 326 نقل شده است .
20-محمد (ص ) در مرض وفاتش لشكرى را به سردارى اسامة بن زيد مجهز كرده اصرار داشت كه همه در اين جنگ شركت كنند و از مدينه بيرون روند، عده اى از دستور پيغمبر اكرم (ص ) تخلف كردند كه از آن جمله ((ابوبكر و عمر)) بودند و اين قضيه پيغمبر را بشدت ناراحت كرد (شرح ابن ابى الحديد، ط مصر، ج 1، ص 53)
پيغمبر اكرم (ص ) هنگام وفاتش فرمود:((دوات و قلم حاضر كنيد تا نامه اى براى شما بنويسم كه سبب هدايت شما شده گمراه نشويد))، عمر از اين كار مانع شده گفت : مرضش طغيان كرده هذيان مى گويد!!! (تاريخ طبرى ، ج 2، ص 436. صحيح بخارى ، ج 3. صحيح مسلم ، ج 5. البداية والنهايه ، ج 5، ص ‍ 227. ابن ابى الحديد، ج 1، ص 133)
همين قضيه در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و خليفه اول به خلافت عمر وصيت كرد و حتى در اثناى وصيت بيهوش شد، ولى عمر چيزى نگفت و خليفه اول را به هذيان نسبت نداد در حالى كه هنگام نوشتن وصيت ، بيهوش شده بود، ولى پيغمبر اكرم (ص ) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا، ج 2 ص 260)
21-شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 58 و ص 123 - 135. يعقوبى ، ج 2، ص 102. تاريخ طبرى ، ج 2، ص 445 - 460.
22-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 103 - 106. تاريخ ابى الفداء ج 1، ص 156 و 166. مروج الذهب ، ج 2، ص 307 و 352. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 17 و 134.
23-عمرو بن حريث به سعيد بن زيد گفت : آيا كسى با بيعت ابى بكر مخالفت كرد؟ پاسخ داد: هيچ كس مخالف نبود جز كسانى كه مرتد شده بودند يا نزديك بود مرتد شوند! (تاريخ طبرى ، ج 2، ص ‍ 447)
24-در حديث معروف ثقلين مى فرمايد:((من در ميان شما دو چيز با ارزش را به امانت مى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد. قرآن و اهل بيتم تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد))، اين حديث با بيشتر از صد طريق از 35 نفر از صحابه پيغمبر اكرم (ص ) نقل شده است ، رجوع شود به طبقات حديث ثقلين . غاية المرام ، ص 211.
پيغمبر فرمود:((من شهر علم و على درب آن مى باشد پس هر كه طالب علم است از درش وارد شود))، (البداية والنهايه ، ج 7، ص 359)
25-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 105 - 150 مكررا ذكر شده است .
26-كتاب خدا و بيانات پيغمبر اكرم (ص ) و ائمه اهل بيت با ترغيب و تحريص به تحصيل علم تا جايى كه پيغمبر اكرم مى فرمايد:((طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ)) طلب دانش به هر مسلمانى واجب است (بحار، ج 1، ص 172)
27-البداية والنهايه ، ج 7، ص 360.
28-تاريخ يعقوبى ، ص 111، 126 و 129.
29- خداى تعالى در كلام خود مى فرمايد:( وَاِنَّهُ لَكِت ابٌ عَزيزٌ لا يَاءتيهِ الْب اطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِوَلا مِنْ خَلْفِهِ ) يعنى :((قرآن كتابى است گرامى كه هرگز باطل از پيش و پس به آن راه نخواهد يافت ))، (سوره فصّلت ، آيه 41 و 42) مى فرمايد:( اِنِ الْحُكْمُ اِلاّ للّهِِ ) يعنى :((جز خدا كسى نبايد حكم كند))، (سوره يوسف ، آيه 67) يعنى شريعت تنها شريعت و قوانين خداست كه از راه نبوت بايد به مردم برسد و مى فرمايد:( وَل كِنْ رَسُولَ اللّهِ وَخ اتَمَ النَّبِيّينَ )، (سوره احزاب ، آيه 40) و با اين آيه ، ختم نبوت و شريعت را با پيغمبر اكرم (ص ) اعلام مى فرمايد. و مى فرمايد:( وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِم ا اَنْزَلَ اللّهُ فَاُول ئكَ هُمُ الْك افِرُونَ ). يعنى :((هر كس مطابق حكم خدا حكم نكند، كافر است ))، (سوره مائده ، آيه 44)
30-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 110. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 158.
31-در الدرالمنثور، ج 3، ص 186. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 48، گذشته از اينها وجوب خمس در قرآن كريم منصوص مى باشد:(واعْلَمُوا اَنَّما غَنْمتُمْ مِنْ شَىْءٍ فَاَنَّ للّهِِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلذِى اْلقُرْبى )، (سوره انفال ، آيه 41)
32-ابوبكر در خلافتش پانصد حديث جمع كرد، عايشه مى گويد يك شب تا صبح پدرم را مضطرب ديدم ، صبح به من گفت : احاديث را بياور، پس همه آنها را آتش زد (كنزل العمال ، ج 5، ص 237)
عمر به همه شهرها نوشت : نزد هركس حديثى هست بايد نابودش كند (كنزالعمال ج 5، ص 237)
محمد بن ابى بكر مى گويد: در زمان عمر، احاديث زياد شد، وقتى به نزدش آوردند دستور داد آنها را سوزانيدند (طبقات ابن سعد، ج 5، ص 140)
33-تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 151 و غير آن .
34-پيغمبر اكرم (ص ) در حجة الوداع عمل حج را براى حجاج كه از دور به مكه وارد شوند (طبق آيه :(فَمَنْ تَمَتَّعَ بِاْلعُمْرَةِ ) الخ ) به شكل مخصوص مقرر داشت و عمر در خلافت خود آن را ممنوع ساخت . و همچنين در زمان رسول خدا متعه (ازدواج موقت ) داير بود ولى عمر در ايام خلافت خود آن را قدغن كرد و براى متخلفين مقرر داشت كه سنگسار شوند. و همچنين در زمان رسول خدا در اذان نماز ((حَىَّ عَلى خَيْرِ الْعَمَلِ))؛ يعنى مهيا باش براى بهترين اعمال كه نمازاست ))، گفته مى شد، ولى عمر گفت : اين كلمه مردم را از جهاد باز مى دارد و قدغن كرد! و همچنين در زمان رسول خدا به دستور آن حضرت در يك مجلس يك طلاق بيشتر انجام نمى گرفت ولى عمر اجازه داد كه در يك مجلس سه طلاق داده شود!! قضاياى نامبرده در كتب حديث و فقه و كلام سنى و شيعه مشهور است .
35-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 131. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 160.
36-اسدالغابة ، ج 4، ص 386. الاصابه ، ج 3.
37-تاريخ يعقوبى ،ج 2،ص 150.تاريخ ابى الفداء، ج 1،ص 168. تاريخ طبرى ، ج 3،ص 377 و غير آنها.
38- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 150. تاريخ طبرى ، ج 3، ص 397.
39-جماعتى از اهل مصر به عثمان شوريدند، عثمان احساس خطر كرده از على بن ابيطالب استمداد نموده اظهار ندامت كرد، على به مصريين فرمود: شما براى زنده كردن حق قيام كرده ايد و عثمان توبه كرده مى گويد: من از رفتار گذشته ام دست برمى دارم و تا سه روز ديگر به خواسته هاى شما ترتيب اثر خواهم داد و فرمانداران ستمكار را عزل مى كنم ، پس على از جانب عثمان براى ايشان قراردادى نوشته و ايشان مراجعت كردند.
در بين راه ، غلام عثمان را ديدند كه بر شتر او سوار و به طرف مصر مى رود، از وى بدگمان شده او را تفتيش ‍ نمودند، با او نامه اى يافتند كه براى والى مصر نوشته بود بدين مضمون : به نام خدا، وقتى عبدالرحمان بن عديس نزد تو آمد، صد تازيانه به او بزن و سر و ريشش را بتراش و به زندان طويل المده محكومش ‍ كن و مانند اين عمل را در باره عمرو بن الحمق و سودان بن حمران و عروة بن نباع اجراء كن !!
نامه را گرفته و با خشم به جانب عثمان برگشته اظهار داشتند: تو به ما خيانت كردى ! عثمان نامه را انكار نمود. گفتند غلام تو حامل نامه بود. پاسخ داد بدون اجازه من اين عمل را مرتكب شده . گفتند مركوبش ‍ شتر تو بود، پاسخ داد شترم را دزديده اند! گفتند: نامه به خط منشى تو مى باشد، پاسخ داد بدون اجازه و اطلاع من اين كار را انجام داده !!
گفتند پس به هر حال تو لياقت خلافت ندارى و بايد استعفا دهى ؛ زيرا اگر اين كار به اجازه تو انجام گرفته خيانت پيشه هستى و اگر اين كارهاى مهم بدون اجازه و اطلاع تو صورت گرفته پس بى عرضگى و عدم لياقت تو ثابت مى شود و به هر حال يا استعفا كن و يا الا ن عمال ستمكار را عزل كن .
عثمان پاسخ داد: اگر من بخواهم مطابق ميل شما رفتار كنم پس شما حكومت داريد، من چه كاره هستم ؟ آنان با حالت خشم از مجلس بلند شدند (تاريخ طبرى ، ج 3، ص 402 - 409. تاريخ يعقوبى ، ج 2 ص ‍ 150 و 151)
40-تاريخ طبرى ، ج 3، ص 377.
41-صحيح بخارى ، ج 6، ص 89. تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 113.
42-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 111. تاريخ طبرى ، ج 3، ص 129 - 132.
43-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 113. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 9: در روايات زيادى وارد شده كه بعد از انعقاد بيعت ابى بكر، وى پيش على فرستاد و از وى بيعت خواست ، على پاسخ داد كه من عهد كرده ام كه از خانه بجز براى نماز بيرون نروم تا قرآن را جمع كنم . و باز وارد است كه على پس از شش ‍ ماه با ابى بكر بيعت كرد و اين دليل تمام كردن جمع قرآن مى باشد. و نيز وارد است كه على پس از جمع قرآن مصحف را به شترى بار كرده پيش مردم آورده نشان داد. و نيز وارد است كه جنگ يمامه كه قرآن پس از آن تاءليف شده ، در سال دوم خلافت ابى بكر بوده است ، مطالب نامبرده در غالب كتب تاريخ و حديث كه متعرض قصه جمع مصحف شده اند يافت مى شود.
44-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 154.
45-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 155 مروج الذهب ، ج 2، ص 364.
46-نهج البلاغه ، خطبه 15.
47-پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص ) اقليت انگشت شمار به پيروى على (ع ) از بيعت تخلف كردند و در راءس اين اقليت از صحابه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند و در آغاز خلافت على (ع ) نيز اقليت قابل توجهى به عنوان مخالف از بيعت سر باز زدند و از جمله متخلفين و مخالفين سرسخت سعيد بن عاص و وليد بن عقبه و مروان بن حكم و عمرو بن عاص و بسر بن ارطاة و سمرة بن جندب و مغيرة بن شعبه و غير ايشان بودند.
مطالعه بيوگرافى اين دو دسته و تاءمل در اعمالى كه انجام داده اند و داستانهايى كه تاريخ از ايشان ضبط كرده ، شخصيت دينى و هدف ايشان را به خوبى روشن مى كند.
دسته اولى از اصحاب خاص پيغمبر اكرم و از زهاد و عباد و فداكاران و آزاديخواهان اسلامى و مورد علاقه خاص پيغمبر اكرم بودند. پيغمبر فرمود خدا به من خبر داد كه چهار نفر را دوست دارد و مرا نيز امر كرده كه دوستشان دارم . نام ايشان را پرسيدند سه مرتبه فرمود: على سپس نام ابوذر و سلمان و مقداد را برد (سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 66)
عايشه گويد رسول خدا فرمود: هر دو امرى كه بر عمار عرضه شود حتما حق و ارشد آنها را اختيار خواهد كرد (سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 66)
پيغمبر فرمود:((راستگوتر از ابوذر در ميان زمين و آسمان وجود ندارد))، (سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 68)
از اينان در همه مدت حيات ، يك عمل غير مشروع نقل نشده و خونى به ناحق نريخته اند، به عرض كسى متعرض نشده اند، مال كسى را نربوده اند يا به افساد و گمراهى مردم نپرداخته اند.
ولى تاريخ از فجايع اعمال و تبهكاريهاى دسته دوم پر است و خونهاى ناحق كه ريخته اند و مالهاى مسلمانان كه ربوده اند و اعمال شرم آور كه انجام داده اند، از شماره بيرون است و با هيچ عذرى نمى توان توجيه كرد جز اينكه گفته شود (چنانكه جماعت مى گويند) خدا از اينان راضى بود و در هر جنايتى كه مى كردند آزاد بودند و مقررات اسلام كه در كتاب و سنت است در حق ديگران وضع شده بوده است !!
48-مروج الذهب ، ج 2، ص 362. نهج البلاغه ، خطبه 122.تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 160 شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 180.
49-تاريخ يعقوبى ، ج 2 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 172. مروج الذهب ، ج 2، ص 366.
50-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 152.
51-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 154. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 171.
52-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 152.
53-هنگامى كه عثمان در محاصره شورشيان بود به وسيله نامه از معاويه استمداد كرد، معاويه دوازده هزار لشكر مجهز تهيه كرده به سوى مدينه حركت نمود ولى دستور داد در حدود شام توقف نمايند و خودش نزد عثمان آمد آمادگى لشگر را گزارش داد، عثمان گفت : تو عمدا لشگر را در آنجا متوقف كردى تا من كشته شوم سپس خونخواهى مرا بهانه كرده قيام كنى (تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 152. مروج الذهب ، ج 3، ص 25. تاريخ طبرى ، ص 402)
54-مروج الذهب ، ج 2، ص 415.
55-به شاءن نزول آيه :(وَانْطَلَقَ اْلمَلاُ مِنْهُمْ اَنِ امْشُوا وَاصْبِروُا عَلى الِهَتِكُمْ )، (سوره ص ، آيه 5) و آيه :(وَلَوْلا اَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ اِلَيْهِمْ شَيْئاً قَليلاً ) (سوره اسرى ، آيه 74) و آيه :(وَدّوُالَوْتُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ ) (سوره قلم ، آيه 9) در تفاسير روايتى مراجعه شود.
56-كتاب الغرر والدرر آمدى و متفرقات جوامع حديث .
57-مروج الذهب ، ج 2، ص 431. شرح ابن ابى الحديد ج 1، ص 181.
58-اشباه و نظاير سيوطى در نحو، ج 2. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 6.
59-ر، ك : نهج البلاغه .
60-در بحبوحه جنگ جمل ، عربى خدمت على (ع ) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! تو مى گويى خدا واحد است ؟ مردم از هر طرف به وى حمله كرده گفتند اى عرب ! مگر پراكندگى قلب و تشويش خاطر على را مشاهده نمى كنى كه به بحث علمى مى پردازى ؟ على (ع ) به اصحاب خود فرمود: اين مرد را به حال خود بگذاريد؛ زيرا من در جنگ با اين قوم هم جز روشن شدن عقايد درست و مقاصد دين ، منظورى ندارم ، سپس تفصيلاً به پاسخ سؤ ال عرب پرداخت (بحار، ج 2، ص 65)
61-شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 6 - 9.
62-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 191 و ساير تواريخ .
63-شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 160. تاريخ طبرى ، ج 4، ص 124. تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 203.
64-همان مدرك .
65-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 193.
66-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 202.
67-يزيد مردى بود عياش و هوسران و دائم الخمر، لباسهاى حرير و جلف مى پوشيد، سگ و ميمونى داشت كه ملازم و همبازى وى بودند، مجالس شب نشينى او با طرب و ساز و شراب برگزار مى شد، نام ميمون او ((ابوقيس )) بود و او را لباس زيبا پوشانيده در مجلس شربش حاضر مى كرد! گاهى هم سوار اسبش كرده به مسابقه مى فرستاد (تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 196. مروج الذهب ، ج 3، ص 77)
68-مروج الذهب ، ج 3، ص 5. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 183.
69-النصايح الكافيه ، ص 72، نقل از كتاب الاحداث .
70-رَوى اَبُوالْحَسَنِ الْمَدائِنى فى كِتابِ اْلاَحْداثِ قالَ: كَتَبَ مُعاوِيَةُ نُسْخَةً واحِدَةً اِلى عُمّالِهِ بَعْدَ عامِّ الْجَماعَةِ: اِنّى بَرِئْتُ الذِّمَّةَ مِمَّنْ رَوى شَيْئاً مِنْ فَضْلِ اَبى تُرابٍ وَاَهْلِ بَيْتِهِ (النصايح الكافيه ، تاءليف محمد بن عقيل ، چاپ نجف ، سال 1386 هجرى ، ص 87 و 194.
71-النصايح الكافيه ، ص 72 - 73.
72-النصايح الكافيه ، ص 58، 64، 77 و 78.
73-سوره توبه ، آيه 100.
74-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 216 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 190. مروج الذهب ، ج 3، ص 64 و تواريخ ديگر.
75-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 243. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 192. مروج الذهب ، ج 3، ص 78.
76-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 224 تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 192. مروج الذهب ، ج 3، ص 81.
77-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 73.
3 - - اذا ما جئت رَبّك يوم حَشْرفقل يا ربّ خَرَّقنى الوليد
(مروج الذهب ، ج 3، ص 216)
79-ر.ك : بحث امام شناسى همين كتاب .
80-معجم البلدان ، ماده ((قم ))
81-مروج الذهب ، ج 3، ص 217 - 219. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 66.
82-بحار، ج 12 و ساير مدارك شيعه .
83-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 84.
84-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 79. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 208 و تواريخ ديگر.
85-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 86. مروج الذهب ، ج 3، ص 268.
86-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 86. مروج الذهب ج 3، ص 270.
87-تاريه يعقوبى ، ج 3، ص 91 - 96. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 212.
88-تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 6.
89-تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 198. تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 33.
90-بحار، ج 12، احوالات حضرت صادق (ع ).
91-قصه جسر بغداد.
92-آغانى ابى الفرج ، قصه امين .
93-تواريخ .
94-تاريخ ابى الفداء و تواريخ ديگر.
95-به تواريخ مراجعه شود.
96-الحضارة الاسلاميه ، ج 1، ص 97.
97-مروج الذهب ، ج 4، ص 373. الملل والنحل ، ج 1، ص 254.
98-تاريخ ابى الفداء، ج 2، ص 63 و ج 3، ص 50.
99-ر.ك : تواريخ كامل ، روضة الصفا و حبيب السير.
100-تاريخ كامل و تاريخ ابى الفداء، ج 3.
101-تاريخ حبيب السير.
102-تاريخ حبيب السير و تاريخ ابى الفداء و غير آنها.
103-روضات الجنات و رياض العلماء به نقل از ريحانة الادب ، ج 2، ص 365.
104-روضات و كتاب مجالس و وفيات الاعيان .
105-روضة الصفا و حبيب السير و غيره .
106-روضة الصفا و حبيب السير.
107-اين مطالب از ملل و نحل شهرستانى و كامل ابن اثير ماءخوذ است .
108-اين مطالب از كامل ابن اثير، روضة الصفا، حبيب السير، ابى الفداء و ملل و نحل شهرستانى و بعضى جزئيات آن از تاريخ آقا خانيه ماءخوذ است .
109-از آيه فهميده مى شود كه پرستش در دين خدا فرع توحيد و بر اساس آن تنظيم و بنا شده است .
110-توصيف فرع درك است و از آيه فهميده مى شود كه جز مخلصين و پاك شدگان خدا به نحوى كه بايد شناخته شود نمى شناسد و خدا از توصيف ديگران منزه است .
111-از آيه فهميده مى شود كه براى لقاى حق ، جز توحيد و عمل صالح راهى نيست .
112-از آيه فهميده مى شود كه پرستش واقعى خدا منتج يقين است .
113-از آيه فهميده مى شود كه يكى از لوازم يقين ، مشاهده ملكوت آسمانها و زمين است .
114-از آيات فهميده مى شود كه سرنوشت ((ابرار)) در كتابى است به نام عليين (بسيار بلند) كه مقربان خدا آن را مشاهده مى كنند و ضمنا از لفظ ((يشهده )) پيداست كه مراد، كتاب مخطوط نيست بلكه عالم قرب و ارتقاست .
115-از آيه فهميده مى شود كه علم يقين باعث مشاهده سرانجام حال اشقيا كه جحيم (جهنم ) ناميده مى شود، مى باشد.
116- و از اينجاست كه پيغمبر اكرم (ص ) در روايتى كه عامه و خاصه نقل كرده اند مى فرمايد:((ما گروه پيامبران با مردم به اندازه خرد ايشان سخن مى گوييم ))، (بحار، ج 1، ص 37. اصول كافى ، ج 1، ص 203)
117-سوره نحل ، آيه 44.
118-سوره جمعه ، آيه 2.
119-سوره احزاب ، آيه 21.
120-مدرك روايت در بخش اول گذشت
121-نهج البلاغه ، خطبه 231 در پاورقى قرآن در اسلام نيز هست .
122-درالمنثور، ج 2، ص 6.
123-تفسير صافى ، ص 8. بحار، ج 19، ص 28.
124-سوره شعراء، آيه 127.
125-سوره حجر، آيه 74.
126-تفسير صافى ، ص 4.
127-سفينة البحار تفسير صافى ، ص 15 و در تفاسير مرسلاً از آن حضرت منقول است و در كافى و تفسير عياشى و معانى الاخبار، رواياتى در اين معنا نقل شده است .
128-بحار، ج 1، ص 117.
129-سوره اعراف ، آيه 58.
130-سوره زخرف ، آيه 3 و 4.
131-سوره واقعه ، آيه 79.
132-سوره احزاب ، آيه 33.
133-سوره يونس ، آيه 29.
134-سوره اعراف ، آيه 53.
135-مسئله فسخ قرآن به حديث ، يكى از مسائل علم اصول است و جمعى از علماى عامه به آن قائلند و از قضيه فدك نيز معلوم مى شود كه خليفه اول نيز به آن قائل بوده است .
136-و گواه اين مطلب تاءليفات زيادى است كه علما در اخبار موضوعه كرده اند و همچنين در كتب رجال جماعتى از روات را كذاب و وضاع معرفى نموده اند.
137-بحار، ج 1، ص 139.
138-بحار، ج 1، ص 117.
139-بحث حجيت خبر واحد از علم اصول .
140-بحار، ج 1، ص 172.
141-سوره اسرى ، آيه 36.
142-در اين مسائل به بحث اجتهاد و تقليد از علم اصول مراجعه شود.
143-وفيات ابن خلكان ، ص 78. اعيان الشيعه ، ج 11، ص 231.
144-وفيات ، ص 190. و اعيان الشيعه و ساير كتب تراجم .
145-اتقان سيوطى .
146-بخش اول كتاب .
147-سوره نحل ، آيه 125.
148-شرح ابن ابى الحديد، اوايل ج 1.
149-مطالب فوق را بايد از اخبارالحكماء و وفيات و ساير كتب تراجم به دست آورد.
150-امام ششم مى فرمايد:((عبادت سه نوع است ؛ گروهى خدا را از ترس مى پرستند و آن پرستش ‍ بردگان مى باشد و گروهى خدا را براى پاداش نيك مى پرستند و آن پرستش مزدوران مى باشد و گروهى خدا را به مهر و محبت مى پرستند و آن پرستش آزادمردان است و آن نيكوترين پرستشهاست ))، (بحار، ج 15، ص 208)
151-به كتب تراجم و تذكرة الاولياء و طرائق و غير آن مراجعه شود.
152-خداى متعال ، مى فرمايد:((و رهبانيتى كه نصارا از خود درآورده بودند ما آن را در حقشان ننوشته بوديم جز اينكه در اين كار رضاى خدا را منظور داشتند))، (سوره حديد، آيه 27)
153-على (ع ) مى فرمايد:((خدانيست آنكه خود تحت احاطه معرفت درآيد، اوست كه دليل را به سوى خود هدايت مى كند))، (بحار، ج 2، ص 186)
154-سوره مائده ، آيه 105.
155-(مَنْ عَرَفَ نَفْسَهْ، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ)، (غررالحكم ، ج 2، ص 665)
156-((اَعْرَفُكُمْ بِنَفسِهِ، اَعْرَفُكُمْ بِرَبِّهِ)).
157-سوره بقره ، آيه 152.
158-سوره احزاب ، آيه 21.
159-سوره نحل ، آيه 89.
160- در كتاب خدا به اين برهان اشاره كرده مى فرمايد:( ق الَتْ رُسُلُهُمْ اءَفِى اللّهِ شَكُّ ف اطِرِ السَّم و اتِ وَاْلاَرْضِ ) يعنى :((آيا مى شود در خدا شك كرد خدايى كه آسمانها و زمين را به وجود آورده ، عدم را شكافته و آسمانها و زمين را پايدار ساخته است )). (سوره ابراهيم ، آيه 10)
161-خداى تعالى مى فرمايد:(اِنَّ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لاَ ياتٍ لِلْمُؤْمِنينَ وَفِى خَلْقِكُمْ وَما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ وَما اَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ فَاَحْيا بِهِ اْلاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَتَصْريفِ الرَّياحِ آياتٌ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ فَبِاَىِّ حَديثٍ بَعْدَاللّهِ وَاياتِهِ يُؤْمِنُونَ ) (سوره جاثيه ، آيه 3 - 6)
162-مرد عربى در جنگ جمل به اميرالمؤ منين على (ع ) نزديك شد و گفت يا اميرالمؤ منين آيا مى گويى خداى يكى است ؟ مردم از هر سوى به مرد عرب حمله كرده گفتند: آيا نمى بينى كه اميرالمؤ منين تا چه اندازه تقسّم قلب (تشويش خاطر)دارد؟
اميرالمؤ منين فرمود:((او را به حال خود بگذاريد؛ زيرا آنچه اين مرد عرب مى خواهد همان است كه ما از اين جماعت مى خواهيم ))، پس به مرد عرب فرمود:((اينكه گفته مى شود خدا يكى است ، چهار قسم است ، دو معناى از آن چهار معنا درست نيست و دو معنا درست است ، اما آن دو معنا كه درست نيست يكى اين است كه كسى گويد خدا يكى است و عدد و شماره را در نظر گيرد، اين معنا درست نيست ؛ زيرا آنكه دوم ندارد داخل عدد نمى شود آيا نمى بينى كسانى كه گفتند: خدا، سوم سه تا است (اشاره به قول نصارا ثالث ثلاثه ) كافر شدند؟ و يكى اين است كه كسى بگويد: فلانى يكى از مردم است ؛ يعنى نوعى است از اين جنس (يا واحد است از اين نوع ) اين معنا نيز در خدا درست نيست ؛ زيرا تشبيه است و خدا از شبيه منزه است .
و اما آن دو معنا كه در خدا درست است يكى اين است كه كسى بگويد خدا يكى است به اين معنا كه در ميان اشياء شبيه ندارد، خدا چنين است . و يكى اينكه كسى بگويد: خدا يكى است (احد يعنى هيچگونه كثرت و انقسام برنمى دارد نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم ) خدا چنين است ))، (بحار، ج 3، ص 207)
و باز على (ع ) مى فرمايد:((شناختن خدا همان يگانه دانستن اوست ))، (بحار، ج 2، ص 186) يعنى اثبات وجود خداى تعالى كه وجودى است نامتناهى و غير محدود در اثبات وحدانيت وى كافى است ؛ زيرا دوم براى نامتناهى تصور ندارد.
163-امام ششم مى فرمايد:((خدا هستى ثابت دارد و علم او خود اوست در حالى كه معلومى نبود و سمع او خود اوست در حالى كه مسموعى نبود و بصر او خود او بود در حالى كه مبصرى نبود و قدرت او خود او بود در حالى كه مقدورى نبود))، (بحار، ج 2، ص 125) و اخبار اهل بيت در اين مسائل از شماره بيرون است (ر.ك : نهج البلاغه ، توحيد عيون و بحار، ج 2)
164-امام پنجم ، ششم و هشتم - عليهم السلام - مى فرمايند:((خداى تعالى نورى است كه با ظلمت مخلوط نيست و علمى است كه جهل در آن نيست و حياتى است كه مرگ در آن نيست ))، (بحار، ج 2، ص 129)
امام هشتم (ع ) مى فرمايد:((مردم در صفات ، سه مذهب دارند: گروهى صفات را به خدا اثبات مى كنند با تشبيه به ديگران و گروهى صفات را نفى مى كنند و راه حق مذهب سوم و آن اثبات صفات است با نفى تشبيه به ديگران ))، (بحار، ج 2، ص 94)
165-امام ششم مى فرمايد:((خداوند تبارك و تعالى با زمان و مكان و حركت و انتقال و سكون متصف نمى شود بلكه او آفريننده زمان و مكان و حركت و سكون است ))، (بحار، ج 2، ص 96)
166-سوره شورى ، آيه 11.
167-امام ششم مى فرمايد:((خدا پيوسته در ذات خود ((عالم )) بود در حالى كه معلومى نبود و ((قادر)) بود در حالى كه مقدورى نبود)). راوى گويد گفتم : و ((متكلم )) بود؟ فرمود:((كلام ، حادث است ، خدا بود و ((متكلم )) نبود پس از آن كلام را احداث و ايجاد كرد))، (بحار، ج 2، ص 147)
و امام هشتم (ع ) مى فرمايد:((اراده از مردم ضمير است و پس از آن فعل پيدا مى شود و از خدا احداث و ايجاد اوست و بس ؛ زيرا خدا مانند ما تروى و و هم (قصد) و تفكر ندارد))، (بحار، چاپ كمپانى ، ج 2، ص 144)
168-سوره اعرف ، آيه 54.
169-سوره بقره ، آيه 117.
170-سوره رعد، آيه 41.
171-سوره قمر، آيه 49.
172-و 3 - سوره حجر، آيه 21.امام ششم (ع ) مى فرمايد:((خداى تعالى وقتى كه چيزى را اراده كرد، مقدر مى كند و وقتى كه تقدير كرد، قضاء مى كند و وقتى قضاء كرد، امضا (اجرا) مى كند))، (بحار، چاپ كمپانى ، ج 3، ص 34)
173-(بحار، ج 3، ص 5) و از امام ششم (ع ) از يزيد شامى از امام هشتم (ع ) و امام پنجم و ششم (ع ) فرمودند:((خدا به آفرينش خود مهربانتر از آن است كه آنان را به گناه اجبار كند و پس از آن عذاب كند. و خدا عزيزتر از آن است كه امرى را بخواهد ونشود))، (بحار، ج 3، ص 6)
و باز امام ششم مى فرمايد:((خدا اكرم از آن است كه مردم را به چيزى كه قدرت ندارند تكليف كند و اعز از آن است كه در ملك او امرى بوجود آيد كه وى نمى خواهد))، (بحار، ج 3، ص 15) اشاره به دو مذهب جبر و تفويض ا

174-يعنى :((خدايى كه به هر چيزى آفرينش ويژه اش را داده و پس از آن راهنمايى كرده (به سوى هدف زندگى و آفرينش ) ))، (سوره طه ، آيه 50)
175-سوره اعلى ، آيه 32.
176-يعنى :((هر كدام هدف و غايتى دارد كه آن را در پيش مى گيرد))، (سوره بقره ، آيه 148)
177-يعنى :((ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست براى اينكه بازى كنيم ، نيافريديم (بى هدف نيستند)، نيافريديم آنها را مگر با آفرينش حق (هدف و غرضى در ميان است ) ولى بيشتر مردم نمى دانند))، (سوره دخان ، آيه 39)
178-افراد انسان حتى ساده ترين و بى فكرترين آنان به حسب طبع ، دوست دارد كه جهان انسانى ، وضعى داشته باشد كه همه با آسايش و صلح و صفا زندگى كنند و از نظر فلسفى خواستن و ميل و رغبت و اشتها، اوصافى هستند اضافى و ارتباطى و به دو طرف قائمند مانند خواهان و خواسته و دوست دارنده و دوست داشته شده و روشن است اگر دوست داشتنى امكان نداشت ، دوست داشتن آن معنا نداشت و بالا خره همه اينگونه به درك نقص برمى گردد و اگر كمال امكان نداشت ، نقص معنا نداشت .
179-يعنى :((ما معيشت و زندگى مردم را در ميانشان قسمت نموديم (هر فرد متكفل بخشى از آن است ) و برخى از ايشان را برترى داديم تا بعضى از ايشان بعضى را تحت تسخير بياورند (چنانكه هر يك از كارگر و كارفرما با موقع اختصاصى خود، ديگرى را مسخر دارد و همچنين رئيس و مرؤ وس و موجر و مستاءجر و خريدار و فروشنده ) ))، (سوره زخرف ، آيه 32)
180-يعنى :((انسان ، هلوع (حريص ) آفريده شده وقتى كه به وى شر و ناگوارى مس كرد (رسيد) جزع و وقتى كه خيرى به او برسد، ديگران را منع مى كند))، (سوره معارج ، آيه 21)
181-يعنى :((ما وحى كرديم به سوى تو چنانكه وحى كرديم به سوى نوح و پيغمبرانى كه بعد از او بودند ... پيغمبرانى كه نويد دهندگان و ترسانندگان بشر بودند براى اينكه پس از فرستادن پيغمبران ، مردم بر خدا حجتى نداشته باشند (بديهى است كه اگر عقل در اتمام حجت خدا كافى بود، حاجتى به پيغمبران در اتمام حجت نبود) ))، (سوره نساء، آيه 162)
182-يعنى :((و پيغمبران را به سوى خود جمع آورى كرديم (به غير ما نمى پردازند و از غير ما اطاعت نمى كنند) و به راهى راست رسانيديم ))، (سوره انعام ، آيه 87)
183-يعنى :((تنها اوست كه داننده غيب است و به غيب خود كسى را مسلط نمى كند مگر پسنديدگان را از پيغمبران و در اين صورت از پس و پيش او (پيغمبر يا وحى ) مراقبت كامل و رصدى به راه مى اندازد كه محققا پيامهاى خداى خود را برسانند))، (سوره جن ، آيه 26 - 28)
184-به مقدمه كتاب مراجعه شود.
185-يعنى :(( و فرستاديم كتاب (قرآن ) را به سوى تو به حق در حالى كه كتابى (مانند تورات و انجيل ) را كه در برابر خود دارد تصديق مى كند و تسلط و برترى دارد نسبت به آن ))، (سوره مائده ، آيه 48)
186-يعنى :((و تحقيقا قرآن كتابى است گرامى و از حريم خود منع كننده كه هيچ باطلى را از پس و پيش ‍ نمى پذيرد))، (سوره حم سجده ، آيه 41 و 42)
187-يعنى :((محمد پدر كسى از شماها نيست بلكه پيغمبر خدا و ختم پيغمبران مى باشد))، (سوره احزاب ، آيه 40)
188-يعنى :((و نازل كرديم به سوى تو كتاب را در حالى كه روشن كننده هر چيز است )). (سوره نحل ، آيه 89)
189-يعنى :((خدا تشريع فرمود براى شما از دين آنچه به نوح (ع ) توصيه شده و آنچه را كه به خودت وحى كرديم و آنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى (ع ) توصيه شده است ))، (سوره شورى ، آيه 13)
آيه در مقام امتنان است و معلوم است در اين صورت اگر غير از اين پنج تن كه در آيه ذكر شده اند اگر پيغمبر ديگرى صاحب شريعت بود ذكر مى شد.
190-يعنى :((و وقتى كه از پيغمبران پيمانشان را گرفتيم و از تو ابراهيم و موسى و عيسى و از ايشان پيمان محكمى گرفتيم ))، (سوره احزاب ، آيه 7)
191-در روايت مشهور مى فرمايد:((اَلْفَقْرُ فَخْرى ))، (در مطالب اين فصل به كتاب سيره ابن هشام ، سيره حلبى ، بحار، ج 6 و غير آن مراجعه شود)
192-چنانكه مى فرمايد:(فَلْيَاءْتُوا بِحَديثٍ مِثْلِهِ اِنْ كانُوا صادِقينَ )
يعنى :((اگر راست مى گويند سخنى مانند قرآن بياورند))، (سوره طور، آيه 34)
193-چنانكه مى فرمايد:(اَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَاءْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ ) يعنى :((بلكه مى گويند: محمد قرآن را به خدا تهمت بسته ، بگو بنابراين ، ده سوره افترايى مانند قرآن بياوريد و از هر كه مى توانيد استمداد كنيد))، (سوره هود، آيه 13)
194-چنانكه مى فرمايد:(اَمْ يَقُولُونَ اْفَتراهُ قُلْ فَاءْتُوا بِسُورَةٍ مِثِلْهِ )
يعنى :((بلكه مى گويند: قرآن دروغى است كه به خدا بسته ، بگو بنابراين ، يك سوره مانند قرآن بياوريد))، (سوره يونس ، آيه 38)
195-چنانكه از يكى از سخنوران عرب نقل مى كنند:(فَقالَ اِنْ هذا اِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ اِنْ هذا اِلاّ قَوْلُ الْبَشَرِ )
يعنى :((وليد پس از فكر بسيار، پشت به حق كرده و سركشى نموده ) گفت : اين قرآن جز سحر (جذاب ) نيست اين قرآن جز سخن بشر نيست ))، (سوره مدثر، آيه 24 و 25)
196-چنانكه از زبان پيغمبراكرم (ص ) مى فرمايد:(فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ اَفَلا تَعْقِلُونَ )
يعنى :((من در ميان شما پيش از نبوت و نزول قرآن ، عمرى بوده و گذرانيده ام آيا تعقل نمى كنيد؟)) (سوره يونس ، آيه 16)
و مى فرمايد:(وَما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ )
يعنى :((تو پيش از نزول قرآن نوشته اى را نمى خواندى و با دست خود نمى نوشتى ))، (سوره عنكبوت ، آيه 48)
و باز مى فرمايد:(وَاِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَاءْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ )
يعنى :((و اگر از قرآنى كه به بنده خودمان نازل كرديم در شك مى باشيد، يك سوره از شخصى كه در شرايط وجود (نخواندن و ننوشتن و مربى نديدن ) مانند محمد باشد بياوريد تا معلوم شود كه قرآن سخن خدا نيست ))، (سوره بقره ، آيه 23)
197-چنانكه مى فرمايد:(اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ اْلقُرْآنَ وَلَوْكانَ مِنْ عِنْدِ غير اللّهِ لَوجَدوُا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً ).
يعنى :((آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ و اگر از پيش غير خدا بود در آن اختلاف بسيارى مى يافتند))، (سوره نساء، آيه 82)
198-سوره مؤ منون ، آيه 12 - 14.
199-سوره سجده ، آيه 11.
200-سوره اسرى ، آيه 85.
201-سوره يس ، آيه 83.
202-بحار، ج 3، ص 161 از اعتقادات صدوق .
203- و 2 - بحار، ج 2، باب البرزخ .
204-بحار، ج 2، باب البرزخ .
205-سوره آل عمران ، آيه 169.
206-سوره مؤ منون ، آيه 99 و 100.
207-سوره ص ، آيه 26.
208-سوره دخان ، آيه 38.
209-سوره جاثيه ، آيه 21 و 22.
210-سوره علق ، آيه 8.
211-سوره شورى ، آيه 53.
212-سوره انفطار، آيه 19.
213-سوره فجر، آيه 27 - 30.
214-سوره ق ، آيه 22.
215-سوره اعراف ، آيه 53.
216-سوره نور، آيه 25.
217-سوره انشقاق ، آيه 6.
218-سوره عنكبوت ، آيه 5.
219-سوره كهف ، آيه 110.
220-سوره فجر، آيه 27 - 30.
221-سوره نازعات ، آيه 34 - 41.
222-سوره تحريم ، آيه 7.
223-سوره احقاف ، آيه 3.
224-بحار چاپ كمپانى ، ج 14، ص 79.
225-در باره مطالب مربوط به امامت و جانشينى پيغمبراكرم (ص ) و حكومت اسلامى به اين مدارك مراجعه شود: تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 26 الى 61. سيره ابن هشام ، ج 2، ص 223 - 271. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 126. غاية المرام ، ص 664 از مسند احمد و غير آن .
226-براى اثبات خلافت على بن ابيطالب به آياتى از قرآن استدلال شده و از جمله آنها اين آيه است :(اِنَّما وَليُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الَّزكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ )
يعنى :((ولى امر و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسولش و مؤ منان هستند كه نماز مى خوانند و در حال ركوع صدقه و زكات مى دهند))، (سوره مائده ، آيه 55)
مفسرين سنى و شيعى اتفاق دارند كه آيه مذكور در شاءن على بن ابيطالب نازل شده است و روايات كثيرى از عامه و خاصه نيز بر آن دلالت دارد.
ابوذر غفارى مى گويد: روزى نماز ظهر را با پيغمبر خوانديم سائلى از مردم تقاضاى كمك نمود ولى كسى به او چيزى نداد، سائل دستش را به جانب آسمان بلند كرده گفت : خدايا! شاهد باش در مسجد پيغمبر كسى به من چيزى نداد. على بن ابيطالب در حال ركوع بود با انگشتش به سائل اشاره كرد، او انگشتر را از دست آن حضرت گرفت و رفت .
پيغمبراكرم كه جريان را مشاهده مى فرمود سرش را به جانب آسمان بلند كرده عرضه داشت : خدايا! برادرم موسى به تو گفت : خدايا! شرح صدرى به من عطا كن و كارهايم را آسان گردان و زبان گويايى به من بده تا سخنانم را بفهمند و برادرم هارون را وزير و كمك من قرار بده ، پس وحى نازل شد كه ما بازوى تو را به واسطه برادرت محكم مى گردانيم و نفوذ و تسلطى به شما عطا خواهيم نمود. خدايا! من هم پيغمبر تو هستم ، صدرى برايم عطا كن و كارهايم را آسان گردان و على را وزير و پشتيبانم قرار بده )).
ابوذر مى گويد: هنوز سخن پيغمبر تمام نشده بود كه آيه نازل گشت (ذخائرالعقبى ، تاءليف طبرى ، ط قاهره ، سال 1356 ، ص 16) حديث مذكور با اندكى اختلاف در درّالمنثور، ج 2، ص 293 نيز نقل شده . بحرانى در كتاب غاية المرام ، ص 103، 24 حديث از كتب عامه و 19 حديث از كتب خاصه در شاءن نزول آيه نقل كرده است . از جمله آيات اين آيه است :(اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ اْلاِسْلامَ ديناً ).
يعنى :((كفار امروز از برچيده شدن دستگاه اسلام ناميد شدند پس ديگر از آنان نهراسيد ولى از من بترسيد. امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام رابراى شما برگزيدم ))، (سوره مائده ، آيه 3)
ظاهر آيه اين است كه : قبل از نزول آيه كفار اميدوار بودند كه روزى خواهد آمد كه دستگاه اسلام برچيده شود، ولى خداوند متعال به واسطه انجام كارى آنان را براى هميشه از نابودى اسلام ماءيوس گردانيده و همان كار سبب كمال و استحكام اساس دين بوده است و لابد از امور جزئى مانند جعل حكمى از احكام نبوده بلكه موضوع قابل توجه و مهمى بوده كه بقاى اسلام مربوط به آن بوده است .
ظاهرا اين آيه با آيه اى كه در اواخر اين سوره نازل گشته بى ربط نباشد:(يا اَيُّهَا الَّرَسُولُ بلّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ واللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ ).
يعنى :((اى پيغمبر! موضوعى را كه به تو دستور داديم به مردم ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را انجام نداده اى . و خدا تو راز هر گونه خطرى كه متوجه تو باشد در امان خواهد داشت ))، (سوره مائده ، آيه 72)
اين آيه دلالت مى كند كه : خدا موضوع قابل توجه و بسيار مهمى را كه اگر انجام نگيرد اساس اسلام و رسالت در خطر واقع مى شود به پيغمبر دستور داده ولى از بس با اهميت بوده پيغمبر از مخالفت و كارشكنى مردم مى ترسيده و به انتظار موقعيت مناسب آن را به تاءخير مى انداخته است ، تا اينكه از جانب خدا امر مؤ كد و فورى صادر شده كه بايد در انجام اين دستور تعلل نورزى و از هيچ كس ‍ نهراسى . اين موضوع هم لابد از قبيل احكام نبوده ؛ زيرا تبليغ يك يا چند قانون نه آن اهميت را دارد كه از عدم تبليغش اساس اسلام واژگون گردد و نه پيغمبر اسلام از بيان قوانين ترسى داشته است .
اين قرائن و شواهد، مؤ يد اخبارى هستند كه دلالت دارند كه آيه هاى مذكور در غدير خم در باره ولايت على بن ابيطالب نازل گشته است . و بسيارى از مفسرين شيعه و سنى نيز آن را تاءييد نموده اند.
ابوسعيد خدرى مى گويد: پيغمبر در غدير خم مردم را به سوى على دعوت نموده بازوهاى او را گرفته به طورى بلند كرد كه سفيدى زير بغل رسول خدا نمايان شد، سپس آيه نازل شد:(اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ اْلا سْلامَ ديناً ) پس پيغمبر فرمود:((اَللّه اَكْبَرُ، از كامل شدن دين و تمامى نعمت و رضايت خدا و ولايت على بعد از من )).
سپس فرمود:((هر كس من صاحب اختيار و متصدى امور او هستم ، على صاحب اختيارش مى باشد. خدايا! با دوست على دوست باش و با دشمنش دشمنى كن . هر كس او را يارى نمود، تو ياريش كن و هر كس ‍ او را رها كرد تو نيز او را رها كن )).
بحرانى در كتاب غاية المرام ، ص 336، 6 حديث از طريق عامه و 15 حديث از طرق خاصه در شاءن نزول آيه نقل كرده است .
خلاصه سخن : دشمنان اسلام كه در راه نابودى آن از هيچ كارى خوددارى نمى نمودند و از همه جا ماءيوس ‍ گشتند فقط به يك جهت اميدوار بودند، آنها فكر مى كردند كه چون حافظ و نگهبان اسلام پيغمبر است وقتى از دنيا رفت ، اسلام بى قيم و سرپرست مى گردد و نابودى برايش حتمى خواهد بود. ولى در غدير خم ، انديشه آنان باطل گشت و پيغمبر على را به عنوان سرپرست و متصدى اسلام به مردم معرفى نمود و پس از على هم اين وظيفه سنگين و ضرورى به عهده دودمان پيغمبر كه از نسل على به وجود مى آيند خواهد بود. (براى توضيح بيشتر رجوع شود به تفسير الميزان ، تاءليف استاد علامه طباطبائى ، ج 5، ص 177 - 214 و ج 6، ص 50 - 64)
((حديث غدير)): پيغمبر اسلام بعد از مراجعت از حجة الوداع در غدير خم توقف نموده مسلمين را گرد آورده پس از اداى خطبه اى على را به ولايت و پيشوائى مسلمين منصوب كرد.
براء مى گويد: در سفر حجة الوداع خدمت رسول خدا بودم ، وقتى به غديرخم رسيديم دستور داد آن مكان را پاكيزه نمودند سپس دست على را گرفته طرف راست خودش قرار داد و فرمود آيا من اختياردار شما نيستم ؟ پاسخ دادند: اختيار ما به دست شما است . پس فرمود:((هر كس من مولا و صاحب اختيار او هستم ، على مولاى او خواهد بود، خدايا! با دوست على دوستى و با دشمنش دشمنى كن )).
پس عمر بن خطاب به على گفت : اين مقام گوارايت باد كه تو مولاى من و تمام مؤ منين شدى (البداية والنهايه ، ج 5، ص 208 و ج 7، ص 346. ذخائرالعقبى ، تاءليف طبرى ، ط قاهره ، سال 1356، ص 67. فصول المهمه ، تاءليف ابن صباغ ، ج 2، ص 23. خصائص ، تاءليف نسائى ، ط نجف ، سال 1369 هجرى ص 31. بحرانى در كتاب غاية المرام ، ص 79 مانند اين حديث را به 89 طريق از عامه و 43 طريق از خاصه نقل كرده است )
((حديث سفينه )): ابن عباس مى گويد پيغمبر فرمود:((مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است كه هركس در آن سوار شد نجات يافت و هركس تخلف نمود غرق گشت ))، (ذخائرالعقبى ، ص 20. الصواعق المحرقه ، تاءليف ابن حجر، قاهره ، ص 150 و 84. تاريخ الخلفاء تاءليف جلال الدين سيوطى ، ص 307. كتاب نورالابصار، تاءليف شبلنجى ، مصر، ص 114. بحرانى در غاية المرام ، ص 237 حديث مذكور را با يازده طريق از عامه و هفت طريق از خاصه نقل كرده است )
((حديث ثقلين )): زيد بن ارقم از پيغمبر نقل كرده كه فرمود:((گويا خدا مرا به سوى خويش دعوت نموده بايد اجابت كنم ولى دو چيز بزرگ و وزين را در بين شما مى گذارم : كتاب خدا و اهل بيتم ، مواظب باشيد كه چگونه با آنها رفتار مى كنيد، آن دو امر هرگز از هم جدا نخواهند شد تا اينكه بر كوثر بر من وارد شوند))، (البداية والنهايه ، ج 5، ص 209. ذخائرالعقبى ، ص 16. فصول المهمه ، ص 22 خصائص ، ص 30. الصواعق المحرقه ، ص 147. در غاية المرام ، 39 حديث از عامه و 82 حديث از خاصه نقل شده است )
حديث ثقلين از احاديث مسلم و قطعى است كه به سندهاى بسيار و عبارات مختلفى روايت شده و سنى و شيعه به صحتش اعتراف و اتفاق دارند. از اين حديث و امثالش چند مطلب مهم استفاه مى شود:
1 - چنانچه قرآن تا قيامت در بين مردم باقى مى ماند، عترت پيغمبر نيز تا قيامت باقى خواهند ماند؛ يعنى هيچ زمانى از وجود امام و رهبر حقيقى خالى نمى گردد.
2 - پيغمبر اسلام به وسيله اين دو امانت بزرگ ، تمام احتياجات علمى و دينى مسلمين را تاءمين نموده و اهل بيتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمين معرفى كرده اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است .
3 - قرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلمانى حق ندارد از علوم اهل بيت اعراض كند و خودش را از تحت ارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد.
4 - مردم اگر از اهل بيت اطاعت كنند و به اقوال آنان تمسك جويند، گمراه نمى شوند و هميشه حق در نزد آنهاست .
5 - جميع علوم لازم و احتياجات دينى مردم در نزد اهل بيت موجود است و هركس از آنها پيروى نمايد در ضلالت واقع نمى شود و به سعادت حقيقى نايل مى گردد؛ يعنى اهل بيت از خطا و اشتباه معصومند. و به واسطه همين قرينه معلوم مى شود كه مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر نيست بلكه افراد معينى مى باشند كه از جهت علوم دين ، كامل باشند و خطا و عصيان در ساحت وجودشان راه نداشته باشد تا صلاحيت رهبرى داشته باشند و آنها عبارتند از على بن ابيطالب و يازده فرزندش كه يكى پس از ديگرى به امامت منصوب شدند. چنانچه در روايات نيز به همين معنا تفسير شده است . از باب نمونه : ابن عباس مى گويد به پيغمبراكرم گفتم خويشان تو كه دوست داشتن آنها واجب است كيانند؟ فرمود:((على و فاطمه و حسن و حسين ))، (ينابيع الموده ، ص 311) جابر مى گويد پيغمبر فرمود:((خدا ذريه هر پيغمبرى را در صلب خودش قرار داد ولى ذريه مرا در صلب على قرار داد))، (ينابيع الموده ، ص 318).
((حديث حق )): ام سلمه مى گويد از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود:((على با حق و قرآن مى باشد و حق و قرآن نيز با على خواهند بود و از هم جدا نمى شوند تا اينكه بر كوثر بر من وارد شوند))، (در غاية المرام ، ص 539 اين مضمون با چهارده حديث از عامه و ده حديث از خاصه نقل شده است )
((حديث منزلت )): سعد بن وقاص مى گويد رسول خدا به على فرمود:((آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود؟))، (البداية والنهايه ، ج 7، ص ‍ 339. ذخائرالعقبى ، ص 63. فصول المهمه ، ص 21. كفاية الطالب ، تاءليف گنجى شافعى ، ص 148 - 154. خصائص ، ص 19 - 25. صواعق ، ص 177. در غاية المرام ، ص 109، صد حديث از عامه و هفتاد حديث از خاصه نقل است )
((حديث دعوت عشيره )): پيغمبر (ص ) خويشانش را براى صرف غذا دعوت نمود پس از تناول غذا به آنان فرمود:((من كسى را سراغ ندارم كه بهتر از آنچه را كه من براى شما آورده ام براى قومش آورده باشد. خدا به من دستور داده كه شما را به سويش دعوت كنم پس كيست كه در اين امر با من كمك كند و برادر و وصى و خليفه من در بين شما گردد؟))
تمام مردم سكوت كردند ولى على در عين حال كه از همه كوچكتر بود عرضه داشت : من وزير و يار شما مى شوم . پس پيغمبر دست بر گردن او نهاده فرمود: اين برادر و وصى و خليفه من است ، بايد از او اطاعت كنيد. پس آن جماعت از جا حركت نموده مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: محمد به تو دستور داد كه از پسرت اطاعت كنى (تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 116)
و از اينگونه احاديث زياد است از جمله حذيفه مى گويد رسول خدا فرمود:((اگر على را خليفه و جانشين من قرار بدهيد - و گمان نمى كنم چنين كارى را انجام بدهيد - او را راهنمايى با بصيرت خواهيد يافت كه شما را به راه راست وادار مى كند))، (حلية الاولياء، تاءليف ابونعيم ، ج 1، ص 64. كفاية الطالب ، ط نجف ، سال 1356، ص 67)
ابن مردويه مى گويد پيغمبر فرمود:((هر كس دوست دارد حيات و مرگش مانند من باشد و ساكن بهشت گردد، بعد از من دوست دار على باشد و به اهل بيت من اقتدا كند؛ زيرا آنها عترت من و از گل من آفريده شده اند و علم و فهم من نصيب آنان گشته پس بدا به حال كسانى كه فضل آنها را تكذيب نمايند، شفاعتم هرگز شامل حالشان نخواهد شد))، (منتخب كنزالعمال كه در حاشيه مسند احمد به چاپ رسيده ، ج 5، ص 94)
227-البداية والنهاية ، ج 5، ص 277. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 133. الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص ‍ 217. تاريخ الرسل و الملوك ، تاءليف طبرى ، ج 2، ص 436.
228-الكامل ، تاءليف ابن اثير، ج 2، ص 292. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 54.
229-شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134.
230-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 137.
231-البداية والنهايه ، ج 6، ص 311.
232-سوره انعام ، آيه 89.
233-سوره بقره ، آيه 124.
234-سوره انبيا، آيه 73.
235-از باب نمونه :(وَالْكِتابِ الْمُبينِ اِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَانَّهُ فى اُمِّالْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِىُّ حَكيمٌ )
يعنى :((قسم به اين كتاب روشن ! ما قرآن را عربى قرار داديم شايد تعقل كنيد. و اين قرآن در ام الكتاب نزد ما عالى و حكيم است )). (سوره زخرف ، آيه 4)
236-مانند اين آيات :(وَجاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَشَهيدٌ لَقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ).
يعنى :((تمام نفوس با گواه و ماءمور در قيامت مبعوث مى گردند (و به آنان گفته مى شود) تو از اين زندگى غافل بودى ، پس ما پرده غفلت را از ديدگانت برداشتيم و اكنون ديده ات تيز بين شده است ))، (سوره ق ، آيه 21)
(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِينَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً ).
يعنى :((هر كس عمل نيكى انجام دهد و مؤ من باشد، ما او را زنده مى كنيم ، زندگى پاكيزه و خوبى ))، (سوره نحل ، آيه 97)
(اِسْتَجيبُوا للّهِِ وَلِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ ).
يعنى :((وقتى كه خدا و رسول شما را به چيزى دعوت كردند كه زنده تان مى كند اجابت كنيد))، (سوره انفال ، آيه 24)
(يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ ).
يعنى :((روزى كه هر كس هر كار خوب و بدى انجام داده حاضر بيابد))، (سوره آل عمران ، آيه 30)
(اِنّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتى وَنَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَكُلَّ شَىْءٍ اَحْصَيْناهُ فى اِمامٍ مُبينٍ ).
يعنى :((ما مردگان را زنده مى كنيم و اعمال و آثارشان را ثبت مى كنيم و همه چيز را در امام مبين احصا كرده ايم ))، (سوره يس ، آيه 12)
237-از باب نمونه : خداوند متعال در حديث معراج به پيغمبر مى فرمايد:((فَمَنْ عَمِلَ بِرِضائى اُلْزِمُهُ ثَلثَ خِصالٍ اَعْرِضُهُ شُكْراً لاُهُ الْجَهْلُ وَذِكْراً لايُخالِطُهُالنِّسْيانُ وَمَحَ4بَّةً لا يُؤْثِرُ عَلى مَحَبَّتى مَحَبَّةَ الْمَخْلُوقين . فَاِذا اَحَبَّنى ، احْبَبْتُهُ وَاَفْتَحُ عَيْنَ قَلْبِهِ اِلى جَلالى وَلا اُخْفى عَلَيْهِ خاصَّةَ خَلْقى وَاُناجيهِ فى ظُلَمِ الَّيْلِ وَنُورِالنَّهارِ يَنْقَطِعَ حَديثُهُ مَعَ الْمَخْلُوقينَ وَمُجالَسَتِهَ مَعَهُمْ واءسْمَعُهُ كَلامى وَكلامَ مَلائِكَتى واءعَرِّفُهُ السَّرَّ الَّذى سَتَرْتُهُ عَنْ خَلْقى واءَلْبَسُهُ الْحَيا حَتّى يَسْتَحِىَ مِنْهُ الْخَلْقُ وَيَمْشِىَ عَلَى اْلاَرْضِ مَغْفُوراً لَهُ وَاجْعَلُ قَلْبَهُ واعِياً وَبَصيراً وَلا اُخْفى عَلَيْهِ شَيْئاً مِنْ جَنَّةٍ وَلا نارٍ وَاُعَرِّفُهُ ما يَمُرُّ عَلَى النّاسِ فِى الْقِيامَةِ مِنَ الْهَوْلِ وَالِشّدَّةِ))، (بحارالانوار، چاپ كمپانى ، ج 17، ص 9)
ْدِاللّهِ عَليْهِالسَّلامُقالَاسْتَقْبَلَ رَسُولُاللّه صَلى اللّه عَلَيْهِوَآلِهِ حارِثَةَبْنَ مالِكٍ بْنِ النُّعْمانِ اْلاَنْصارى فَقالَ لَهُ: كَيْفَ اَنْتَ يا حارِثَةُ بْنُ مالِكٍ؟ فَقالَ: يا رَسُولَاللّهِ مُؤ مِنٌ حَقّاً فَقالَ رَسُولُاللّهُ لِكُلِّ شَيْى ءٍ حَقيقَةٌ فَما قَوْلِك ؟ فَقالَ يا رَسُولَاللّه عَرَفْتُ نَفْسى عَنِ الدُّنْيا فَاَسْهَرْتُ لَيْلى وَاظَْماءْتُ هَو اجِرى فَكَاءَنّى اَنْظُرُ اِلى عَرْشِ رَبّى وَقَدْ وُضِعَ لِلْحِسابِ وَكَاءَنّى اَنْظُرُ اِلى اَهْلِ اْلجَنَّةِ يَتَزاوَرُونَ فِى الْجَنَّةِ وَكَاءَنّى اَسْمَعُ عُواَ اَهْلٍ فِى النّارِ فَقالَ رَسُولُاللّهِ: عَبْدٌ نَوَّراللّهُ قَلْبَهُ))، (وافى ، تاءليف فيض ، جزء سوم ، ص 33)
238-(وَجَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَاَوْحَيْنا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ )،
يعنى :((ما آنها را امام قرار داديم كه به وسيله امر ما مردم را هدايت كنند و انجام كارهاى نيك را به آنها وحى كرديم ))، (سوره انبياء، آيه 73)
(وَجَعَلْنا منهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا ).
يعنى :((ما بعضى از آنها را امام قرار داديم تا مردم را به وسيله امر ما هدايت كنند؛ زيرا آنان صبر كردند))، (سوره سجده ، آيه 24)
از اينگونه آيات استفاده مى شود كه امام ، علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهرى ، داراى يك نوع هدايت و جذبه معنوى است كه از سنخ عالم امر و تجرد مى باشد. و به وسيله حقيقت و نورانيت و باطن ذاتش ، در قلوب شايسته مردم تاءثير و تصرف مى نمايد و آنها را به سوى مرتبه كمال و غايت ايجاد، جذب مى كند (دقت شود)
239-از باب نمونه :((عَنْ جابِرِ بْنِ سُمْرَةٍ قالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ يَقُولُ: لا يَزالُ هذَا الدّينُ عَزيزاً اِلى اِثْنى عَشَرَ خَليفةً قالَ: فَكَبَّرَالنّاسُ وَضَّحبُوا ثُمَّ قالَ كَلِمَةً خَفِيَّةً، قُلْتُ لاَِبى : يا اَبَةُ، ما قالَ؟ قالَ: قالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ))، (صحيح ابى داوود، ج 2، ص 207. مسند احمد، ج 5، ص 92 و چندين حديث ديگر قريب به همين مضمون )
َلْتُ عَلَى النَّبِىّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَاذاً الْحُسَيْنُ عَلى فَخذَيْهِ وَهُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ ويُقَبَّلُ فاهُ وَيَقُولُ: اَنْتَ سَيّدُ ابْنِ سَيِّدٍ وَاَنْتَ اِمامُ ابْنِ اِمامٍ وَاَنْتَ حُجَّةُ ابْنِ حُجَّةٍ وَاَنْتَ اَبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ، تاسِعُهُمْ قائمُهُمْ))، (ينابيع الموده ، تاءليف سليمان بن ابراهيم قندوزى ، چاپ هفتم ، ص 308)
240-ر.ك : الغدير، امينى . غاية المرام ، سيد هاشم بحرانى . اثبات الهداه ، محمد بن حسن حر عاملى . ذخائرالعقبى ، محب الدين احمد بن عبداللّه طبرى . مناقب ، خوارزمى . تذكرة الخواص ، سبط ابن جوزى . ينابيع الموده ، سليمان ابراهيم حنفى . فصول المهمه ، ابن صباغ . دلائل الامامه ، محمد بن جرير طبرى . النص والاجتهاد، شرف الدين موسوى . اصول كافى ، محمد بن يعقوب كلينى ، ج 1. الارشاد، مفيد.
241-فصول المهمه (چاپ دوم ) ص 14. مناقب خوارزمى ، ص 17.
242-ذخائرالعقبى (چاپ قاهره ، سال 1356) ص 58. مناقب خوارزمى (چاپ نجف ، سال 1385 هجرى ) ص 16 - 22. ينابيع الموده (چاپ هفتم ) ص 68 - 72.
243-ارشاد مفيد (چاپ تهران ، سال 1377) ص 4. ينابيع الموده ، ص 122.
244-فصول المهمه ، ص 28 - 30. تذكرة الخواص (چاپ نجف ، سال 1383 هجرى ) ص 34. ينابيع الموده ، ص 105. مناقب خوارزمى ، ص 73 و 74.
245-فصول المهمه ، ص 34.
246-فصول المهمه ، ص 20. تذكرة الخواص ، ص 20 - 24. ينابيع المودة ، ص 65 - 63.
247-تذكرة الخواص ، ص 18. فصول المهمه ، ص 21. مناقب خوارزمى ، ص 74.
248-مناقب آل ابيطالب ، تاءليف محمد بن على بن شهراشوب (چاپ قم ) ج 3، ص 62 و 218. غاية المرام ، ص 539. ينابيع الموده ، ص 104.
249-مناقب آل ابيطالب ، ج 3، ص 312. فصول المهمه ، ص 113 - 123. تذكرة الخواص ، ص 172 - 183.
250-تذكرة الخواص ، ص 27.
251-تذكرة الخواص ، ص 27. مناقب خوارزمى ، ص 71.
252-مناقب آل ابيطالب ، ج 3، ص 221. مناقب خوارزمى ، ص 92.
253-نهج البلاغه ، جزء 3، كتاب 24.
254-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 21 و 25. ذخائرالعقبى ، ص 67 و 121.
255-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 28. دلائل الامامه ، محمد بن جرير طبرى (چاپ نجف ، سال 1369 هجرى ) ص 60 - فصول المهمه ، ص 133. تذكره الخواص ، ص 193. تاريخ يعقوبى (چاپ نجف سال 1314 هجرى ) ج 2، ص 204. اصول كافى ، ج 1، ص 461.
256-ارشاد مفيد، ص 172. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 33. فصول المهمه ، ص 144.
257-ارشاد مفيد، ص 172. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 33. الامامة والسياسه ، عبداللّه بن مسلم بن قتيبه ، ج 1، ص 163. فصول المهمه ، ص 145. تذكرة الخواص ، ص 197.
258-ارشاد مفيد، ص 173. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4 ص 35 الامامة والسياسة ج 1، ص 164.
259-ارشاد مفيد، ص 174. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 42. فصول المهمه ، ص 146. تذكرة الخواص ، ص 211.
260-ارشاد مفيد، ص 181. اثبات الهداه ، ج 5، ص 129 و 134.
261-ارشاد مفيد، ص 179. اثبات الهداه ، ج 5، ص 168 - 212. اثبات الوصيه ، مسعودى (چاپ تهران ، سال 1320) ص 125.
262-ارشاد مفيد، ص 182. تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 226 - 228. فصول المهمه ، ص 163.
263-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 88.
264-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 88. ارشاد مفيد، ص 182. الامامة والسياسه ، ج 1، ص 203. تاريخ يعقوب ، ج 2، ص 229. فصول المهمه ، ص 163. تذكرة الخواص ، ص 235.
265-ارشاد مفيد، ص 201.
266-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 89.
267-ارشاد مفيد، ص 201. فصول المهمه ، ص 168.
268-ارشاد مفيد، ص 204. فصول المهمه ، ص 170. مقاتل الطالبيين (چاپ دوم ) ص 73.
269-ارشاد مفيد، ص 205. فصول المهمه ، ص 171. مقاتل الطالبيين ، ص 73.
270-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 98.
271-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 99. ارشاد مفيد، ص 214.
272-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 98. ارشاد مفيد، ص 214.
273-بحارالانوار (چاپ كمپانى ) ج 10، ص 200، 202 و 203.
274-مقاتل الطالبيين ، ص 52 و 59.
275-تذكرة الخواص ، ص 324. اثبات الهداه ، ج 5، ص 242.
276-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 176. دلائل الامامه ، ص 80. فصول المهمه ، ص 190.
277-ارشاد مفيد، ص 246. فصول المهمه ، ص 193. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 197.
278-اصول كافى ، ج 1، ص 469. ارشاد مفيد، ص 245. فصول المهمه ، ص 202 و 203. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 63. تذكرة الخواص ، ص 340. دلائل الامامه ، ص 94. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 210.
279-ارشاد مفيد، ص 245 - 253. ر.ك : رجال كشى ، محمد بن عمر بن عبدالعزيز كشى . و رجال طوسى ، محمد بن حسن طوسى . فهرست طوسى و ساير كتابهاى رجال .
280-اصول كافى ، ج 1، ص 472. دلائل الامامه ، ص 111. ارشاد مفيد، ص 254. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 119. فصول المهمه ، ص 212. تذكرة الخواص ، ص 346. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 280.
281-ارشاد مفيد، ص 254. فصول المهمه ، ص 204. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 247.
282-فصول المهمه ، ص 212. دلائل الامامه ، ص 111. اثبات الوصيه ، ص 142.
283-اصول كافى ، ج 1، ص 310.
284-اصول كافى ، ج 1، ص 476. ارشاد مفيد، ص 270. فصول المهمه ، ص 214 - 223. دلائل الامامه ، ص 146 - 148. تذكرة الخواص ، ص 348 - 350. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 324. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 150.
285-ارشاد مفيد، ص 279 - 283. دلائل الامامه ، ص 148 و 154. فصول المهمه ، ص 222. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 323 و 327. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 150.
286-اصول كافى ، ج 1، ص 486. ارشاد مفيد، ص 284 - 296. دلائل الامامه ، ص 175 - 177. فصول المهمه ، ص 225 - 246. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 188.
287-اصول كافى ، ج 1، ص 488. فصول المهمه ، ص 237.
288-دلائل الامامة ، ص 197. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 363.
289-اصول كافى ، ج 1، ص 489. ارشاد مفيد، ص 290. فصول المهمه ، ص 237. تذكرة الخواص ، ص ‍ 352. مناقب شهراشوب ، ج 4، ص 363.
290-مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 351. احتجاج ، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى (چاپ نجف ، سال 1385 هجرى ) ج 2، ص 170 - 237.
291-ارشاد مفيد، ص 297. اصول كافى ، ج 1، ص 492 - 497. دلائل الامامه ، ص 201 - 209. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 377 - 399. فصول المهمه ، ص 247 - 258. تذكرة الخواص ، ص ‍ 358.
292-اصول كافى ، ج 1، ص 497 - 502. ارشاد مفيد، ص 307. دلائل الامامه ، ص 216 - 222. فصول المهمه ، ص 259 - 265. تذكرة الخواص ، ص 362. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 401 - 420.
293-ارشاد مفيد، ص 307 - 313. اصول كافى ، ج 1، ص 501. فصول المهمة ، ص 261. تذكرة الخواص ، ص 359، مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 417. اثبات الوصيه ، ص 176. تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 217.
294-مقاتل الطالبيين ، ص 395.
295-مقاتل الطالبيين ، ص 395 و 396.
296-ارشاد مفيد، ص 315. دلائل الامامه ، ص 223. فصول المهمه ، ص 266 - 272. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 422. اصول كافى ، ج 1، ص 503.
297-ارشاد مفيد، ص 324. اصول كافى ، ج 1، ص 512. مناقب ابن شهراشوب ، ج 4، ص 429 و 430.
298-ر.ك : صحيح ترمذى ، ج 9، باب ماجاء فى المهدى . صحيح ابى داوود، ج 2، كتاب المهدى . صحيح ابن ماجه ، ج 2، باب خروج المهدى . ينابيع الموده . البيان فى اخبار صاحب الزمان ، محمد بن يوسف شافعى . نورالابصار شبلنجى . مشكوة المصابيح ، محمد بن عبداللّه خطيب . الصواعق المحرقه ، ابن حجر. اسعاف الراغبين ، محمدالصبان ، فصول المهمه . صحيح مسلم . الغيبه ، محمد بن ابراهيم نعمانى . كمال الدين ، شيخ صدوق . اثبات الهداه ، محمد بن حسن حر عاملى . بحارالانوار، مجلسى ، ج 51 و 52.
299-اصول كافى ، ج 1، ص 505. ارشاد مفيد، ص 319.
300-ر.ك : رجال كشى ، رجال طوسى ، فهرست طوسى و ساير كتابهاى رجال .
301-بحارالانوار، ج 51، ص 342 و 343 - 366. الغيبه ، محمد بن حسن طوسى (چاپ دوم ) ص ‍ 243214. اثبات الهداه ، ج 6 و 7.
302-بحارالانوار، ج 51، ص 360 و 361. الغيبه ، شيخ طوسى ، ص 242.
303-از باب نمونه :((عَبْدُاللّهِ بْنُ مَسْعُودٍ قالَ قالَ النَّبِىُّ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ: لَوْلَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَبْعَثَ فيهِ رَجُلاً مِنْ اُمَّتى وَمِنْ اَهْلِ بَيْتى يُواطى اِسْمهُ اِسْمى يَمَْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً))، (فصول المهمه ، ص 271)
304-از باب نمونه :((قالَ اَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِالسَّلامُ: اِذا قامَ قائِمُنا وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ عَلى رُؤ وُسِ الْعِبادِ فَجَمَعَ بِهِ عُقُولَهُمْ وَكَمِلَتْ بها اَحْلامُهُمْ))، (بحارالانوار، ج 52، ص 328 و 336)
ْهِالسَّلامُ: اَلْعِلْمُ سَبْعَةُ وَعِشْرُونَ حَرْفاً فَجَميعُ ما جاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفان فَلَمْ يَعْرِفِ النّاسُ حَتىَّ اْليَوْمِ غَيْرَالْحَرْفَيْنِ. فَاِذا قامَ قائِمُنا اَخْرَجَ الْخَمْسَةَ وَالْعِشْرينَ حَرْفاً فَبَثَها فِى النّاسِ وَضَمَّ اِلَيْهَا الْحَرْفَيْنِ حَتّى يَبُثَّها سَبْعَةَ وَعِشْرينَ حَرْفاً))، (بحارالانوار، ج 52، ص 336)
مونه ((قالَ عَلِىُّ بْنُ مُوسَى الرِّضا عَلَيْهِالسَّلامُ فى حَديثٍ (اِلى اَنْ قالَ) اْلاِمامُ بَعْدى مُحَمَّدٌ ابْنى وَبَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عِلىُّ وَبَعْدَ عِلىٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ فى غَيْبَتِهِ رِهِ لَوْلَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَخْرُجَ فَيَمْلاُها عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَاَمّا مَتى فَاِخْبارٌ عَنِ الْوَقْتِ وَلَقَدْ حَدَّثَنى اَبى عَنْ اَبيهِ عَنْ آبائهِ عَنْ عَلِىٍّ (ع ) اَنَّ النَّبِىَّ (ص ) قيلَ لَهُ: يا رَسُول اللّهِ مَتى يَخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ ذُرّيَّتِكَ فَقالَ: مَثَلُهُ مَثَلُ السّاعَةِ لا يُجَلّيها لِوَقْتِها اِلا هُوَ ثَقُلَتْ فِى السَّمواتِ وَاْلاَرْضِ لا ياءْتيكُمْ اِلاّ بَغْتَةً)) ، (بحارالانوار، ج 51، ص 154)
َ: سَمِعْتُ اَباجَعْفَرٍ مُحَمّدَ بْنَ الّرِضا عَلْيهِالسَّلامُ يَقُولُ: الا مامُ بَعْدى اِبْنى عَلِىُّ، اَمْرُهُ اَمْرى وَقَوْلُهُ قَوْلى وَطاعَتُهُ طاعَتى وَالاِمامُ بَعْدهُ وَقْولُهُُلْحَسَنُ، اَمْرُهُ اَمْرُ اَبيهِ قَوْلُ اَبيهِ وَطاعَتُهُ طاعَةُ اَبيهِ. ثُمَّ سَكَتَ، فَقُلْتُ لَهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ فَمَنِ اْلاِمامُ بَعْد الْحَسَنِ فَبَكى بُكاءً شَديداً ثُمَّ قالَ: اِنَّ مِنْ بَعْدِ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْقائمُ بِالْحَقِّ الْمُنْتَظَرِ))، (بحارالانوار، ج 51، ص 158)
سَمِعْتُ اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ يَقُولُ: كاءَنّى بِكُمْ وَقَدِْ اخْتَلَفْتُمْ بَعْدى فِى الْخَلَفِ مِنَى اَما اِنَّ الْمُقِرَّ بِاْلاَئِمَّةِ بَعْدَ رَسُولِاللّهِ الْمُنْكِرَ لَوِلَدى كَمَنْ اَقَرَّ بِجَميعٍ اَنْبِياءٍ اللّهِ وَرُسُلِهِ ثُمَّ اَنْكَرَ نُبُوَّةَ مُحَمَّدٍ رَسُولِاللّهِ وَالْمُنْكِرُ لِرَسُول اللّهِ كَمَنْ اَنْكَرَ جَميعَ اْلاَنْبِياءِ لاَِنّ طاعَةَ آخِرِنا كَطاعَةِ اَوَّلِنا وَالْمُنْكِرُ لاَخِرِنا كَاْلمُنْكِرِ لاَِوَّلِنا اَما اِنَّ لِوَلَدى غَيْبَةً يَرْتابُ فيهَا النّاسُ اِلاّ مَنْ عَصَمَهُ اللّه ))، (بحارالانوار، ج 51، ص 160)