پرسمان علوى

مؤسسه آموزشى ـ پژوهشى مذاهب اسلامى
با همكارى ستاد پاسخگويى به مسائل مستحدثه دينى

- ۸ -


علت مخفى بودن مزار على(عليه السلام) چه بوده و قبر آن حضرت تا چه سالى مخفى مانده است؟

دوران حكومت امام على(عليه السلام) را مى توان پرآشوب ترين دوران تاريخ اسلام نام نهاد و مى توان گفت كه در زمان هيچ يك از خلفاى پيش از آن حضرت و يا پس از ايشان (امويان و عباسيان)، بدان سان كه در زمان ايشان جنگ هاى داخلى صورت گرفته، فتنه و آشوب هاى خانگى برپا نشده است. از آن جا كه در زمان حكومت خلفاى سه گانه، انحرافاتى صورت گرفته بود، حضرت على(عليه السلام) در زمان حكومت خويش در صدد اصلاح امور برآمدند، ولى اين كار باعث شد تا مخالفان، سودجويان و صاحبان زر و زور با آن حضرت دشمنى بورزند و جنگ هاى متعددى به راه اندازند. اين دشمنى ها منحصر به دوران حيات آن حضرت نبود، بلكه پس از شهادت ايشان نيز ادامه يافت. ريشه اصلى اختفاى مزار آن حضرت را بايد در فراوانى و شدت دشمنى ها نسبت به ايشان جست و جو كرد. معاوية بن ابى سفيان دشمنى را با امام على(عليه السلام) به آن مرحله رسانيد كه سب و لعن على(عليه السلام) را بر منابر رايج نمود و در قنوت نماز خود امير مؤمنان على(عليه السلام) را لعن مى كرد! اين دشمنى ها و كينه توزى ها باعث شد تا فرزندان امام على(عليه السلام)از بيم دشمنى هاى بنى اميه مزار ايشان را بنابر وصيت خود آن حضرت مخفى كنند و طى سال هاى متمادى آن را پوشيده نگه دارند. [151]

ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه، رويداد به خاكسپارى امير مؤمنان(عليه السلام) را چنين نقل مى كند: «هنگامى كه على(عليه السلام) به شهادت رسيد، فرزندان ايشان تصميم گرفتند تا قبر ايشان را از بنى اميه پنهان نگه دارند تا مبادا بر ايشان در قبر و يا براى قبر ايشان حادثه اى روى دهد. از اين رو در شب شهادت ايشان دست به انجام كارهايى زدند تا كسى از محل خاكسپارى ايشان آگاه نشود. آنها تابوتى را در حالى كه از آن بوى كافور استشمام مى شد بر شترى بستند و به سوى مدينه بردند; چنان كه گروهى گمان كردند كه امام را به مدينه مى برند تا در كنار قبر حضرت زهرا(عليها السلام) دفن نمايند. از سوى ديگر بر اشترى ديگر جنازه اى پيچيده شده گذاشتند و چنان وانمود كردند كه مى خواهند آن حضرت را در حيره دفن كنند و در آن جا تعدادى قبر در مكان هاى مختلف كندند. در نهايت فرزندان و اصحاب خاص ايشان آن حضرت را در سحرگاه شب بيست و يكم رمضان در نجف به خاك سپردند و از محل خاكسپارى ايشان هيچ كس ديگر آگاه نشد... و محل دفن ايشان پوشيده ماند. بدين سبب بنى اميه شايعات بسيارى ساختند: گروهى ادعا كردند كه جمعى از طايفه طى، شترى را در آن شب يافتند كه بر آن شتر صندوقى قرار داشت كه راه را گم كرده بود و به ايشان گمان دستيابى به مال و ثروت به آن دست يازيدند و هنگامى كه فهميدند در صندوق چه چيز قرار دارد، از بيم آن كه كسى به دنبال آن بيايد، صندوق را با آنچه در آن بود، دفن كردند و شتر را نيز كشتند و خوردند. اين شايعه به مذاق بنى اميه خوش آمد تا جايى كه وليد بن عقبه در يكى از اشعارش به آن اشاره كرده است:

فَإِن يَكُ قَد ضَلَّ البَعيرُ بِحَمْلِهِ *** فَما كانَ مَهديّاً وَ لا كانَ هادِياً

اگر شترى كه او را حمل مى كرده، گم شده است، پس نه او هدايت كننده بوده است و نه هدايت شده. [152]

براى آگاهى بيشتر از اقوال و گفتارهاى موجود درباره خاكسپارى امام على(عليه السلام) مى توانيد به كتاب هايى چون تاريخ خلفا، نوشته سيوطى، ذيل باب ابوالسبطين على ابن ابى طالب(عليه السلام) ص 176 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 116، حوادث سنه اربعين، مراجعه كنيد.

به طور خلاصه، عامل اصلى پنهان نمودن مزار امام على(عليه السلام) را مى توان در دشمنى بنى اميه با آن حضرت جستجو كرد; چرا كه هرگونه اطلاع از محل دفن ايشان ممكن بود باعث بى حرمتى و يا حتى نبش قبر آن حضرت شود. بنابر اين امام على(عليه السلام) در وصيت خود دستور داد تا قبر او را مخفى كنند، هم چنان كه قبر همسرش حضرت فاطمه(عليها السلام) دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز مخفى بود و هست.

مزار آن حضرت تا حدود صد سال هم چنان مخفى بود تا آن كه امام صادق(عليه السلام) محل آن را براى عموم مردم آشكار كرد. [153] سپس به دستور داود بن على عباس صندوقى بر مزار ايشان نهاده شد و در زمان خلافت هارون، خليفه عباسى اتاقى بر روى آن ساخته شد و نخستين بقعه بر مزار ايشان بنا گرديد. [154]

آيا امام على(عليه السلام) در يك شب از مدينه به مداين آمده است؟

از جمله كرامت هاى معروف و مشهور مولا على(عليه السلام) آن است كه وقتى جناب سلمان فارسى(رحمه الله) از دنيا رفت، [155] آن حضرت به طورى خارق العاده از مدينه به مداين آمد و امر غسل و كفن و دفن او را انجام داد و بر پيكر مطهرش نماز خواند. در برخى از روايات آمده كه اين واقعه در روز صورت گرفته است و در برخى ديگر از نقل ها آمده كه سير و حركت خارق العاده امام از مدينه به مداين در شب تحقق يافته است. راوندى در اين باره مى گويد: «در صبح يكى از روزها على(عليه السلام) به مسجد مدينه آمد و فرمود: در خواب رسول الله9 را ديدم كه فرمود: سلمان وفات نمود. و ايشان غسل و تكفين و خواندن نماز بر او را به من توصيه فرمود. آگاه باشيد كه من براى انجام اين فرامين به مداين مى روم... سپس خارج شد و مردم به همراه ايشان تا بيرون شهر آمدند. آن گاه به حركت خود ادامه داد و مردم بازگشتند وقتى پيش از ظهر همان روز شد، آن حضرت به مدينه بازگشت و به مردم فرمود: او را دفن كردم. ولى قبول اين مطلب براى بيشتر مردم سنگين بود. پس از مدتى نامه اى از مداين واصل شد كه سلمان در فلان روز از دنيا رفت. و مردى از مردم عرب نزد ما آمد و غسل و كفنش نمود و بر او نماز خواند و دفنش كرد و آن گاه بازگشت. از اين گزارش مردم شگفت زده شدند. [156]

آيا حضرت على(عليه السلام) با ابوبكر بيعت نمودند؟

اگر بيعت نموده اند، آيا اين بيعت بر اساس اعتقاد به صلاحيت ابوبكر براى تصدى خلافت بوده و يا آن كه انگيزه ديگرى وجود داشته است؟

بدون ترديد حضرت على(عليه السلام) تا پيش از رحلت حضرت زهرا(عليها السلام)با ابوبكر بيعت نكردند. در اين باره زهرى مى گويد:

«تا پيش از درگذشت فاطمه(عليها السلام)، نه تنها على بلكه هيچ يك از بنى هاشم با ابوبكر بيعت نكردند». [157]

در تاريخ آمده است كه پس از خوددارى حضرت على(عليه السلام) از بيعت، ابوبكر، عمر بن خطاب را نزد آن حضرت فرستاد و به عمر گفت: «او را با خشونت تمام نزد من بياور!» عمر نزد على(عليه السلام) آمد و بين آنان سخنانى رد و بدل شد و وقايعى اتفاق افتاد; از جمله حضرت على(عليه السلام) خطاب به او فرمود: «بدوش شيرى را كه بخشى از آن سهم توست! به خدا سوگند، اين شوق وافر تو به امارت او براى چيزى نيست مگر آن كه تو را پس از خود به خلافت برگزيند». [158]

پس از اين رخدادها و هنگام جنگ با مرتدان، عثمان نزد امام على(عليه السلام) آمد و گفت: «تا وقتى تو بيعت نكنى، كسى به جنگ اين افراد نخواهد رفت. امام باز هم خوددارى كرد، ولى سرانجام پذيرفت و مسلمانان خوشحال شدند». [159]

با توجه به آنچه گفته شد، بى گمان انگيزه بيعت امام على(عليه السلام) با خليفه اول چيزى غير از صلاحيت خليفه بوده است. آن حضرت مصالح امت اسلام را بر حق مسلم خود ـ يعنى ولايت و جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ مقدم داشته اند; چرا كه اگر امام على(عليه السلام) ابوبكر را براى خلافت مسلمانان شايسته مى دانست، دليلى نداشت كه در آغاز خلافت او با وى مخالفت كنند و سرانجام با در نظر گرفتن مصالح مسلمانان و رخ دادن وقايعى كه در تاريخ به طور مشروح بيان شده است، با ابوبكر بيعت نمايند و در اين كار، بنى هاشم و گروهى از اصحاب خاص پيامبر همچون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد و عمار ياسر نيز ايشان را همراهى كنند.

توجه به استدلال عثمان در متقاعد كردن امير مؤمنان(عليه السلام) براى بيعت با خليفه اول نشان مى دهد كه يكى از دلايل مصلحت انديشى امام(عليه السلام) در بيعت با ابوبكر بيم تفرقه در بين مسلمانان و عدم رغبت آنان در جهاد با مرتدان بوده است.

همانا حفظ اتحاد مسلمانان براى آن حضرت چنان ارزشمند بوده است كه وقتى ابوسفيان با انگيزه هاى خاص پس از جريان سقيفه درخواست مى كند تا با آن حضرت بيعت نمايد، او را طرد مى نمايد و بيعت او را نمى پذيرد. [160]

توجه به رفتار و گفتار آن حضرت نشان مى دهد كه ايشان پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) هرگز كسى را براى خلافت شايسته تر از خود نمى دانسته اند. آن حضرت هنگام به خلافت رسيدن و پس از مخالفت طلحه و زبير به ايشان مى فرمايد: «فَوَاللهِ ما زِلْتُ مَدْفوعاً عَنْ حَقّى، مُستَأثَراً عَلىَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِيَّهُ(صلى الله عليه وآله)...»; [161] پس سوگند به خدا، من همواره از حق خويش محروم ماندم. از هنگام وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) تا امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص داده اند.

آن حضرت، در خطبه سوم نيز حقانيت خود را براى جانشينى پيامبر اين گونه بيان مى فرمايد: «و آگاه باشيد به خدا سوگند كه فلانى (ابن ابى قحافه)، [162] جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به سنگ آسياب كه دور آن حركت مى كند.

او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده، دامن جمع نمودم و از خلافت كناره گيرى كردم و همواره در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آورده اند، صبر پيشه سازم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيام قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند. [163]

اينها همه نشان مى دهد كه حضرت على(عليه السلام) هرگز ابوبكر و ديگران را شايسته خلافت نمى دانسته و بيعت آن حضرت با وى تنها براى حفظ اسلام و كيان مسلمانان بوده است. نگاهى گذرا به خطبه هاى نهج البلاغه نشان مى دهد كه آن حضرت همواره سعى نموده اند تا اين واقعيت را با الفاظ و عبارات گوناگون به مردم بفهمانند و گوشزد كنند كه تكيه ديگران بر مسند خلافت، غصب و ربودن ميراث حقيقى ايشان بوده است.

علت آن كه حضرت على(عليه السلام) مردم را نسبت به واقعه غدير سوگند داد، چيست؟

واقعه غدير، رويدادى است كه مانند آن را نمى توان در تاريخ صدر اسلام جستجو كرد. توجه به شيوه رفتارى پيامبر و انتخاب زمانى و مكانى اين رويداد، از بعد جامعه شناسى نشان مى دهد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)در روز غدير هدف والايى را كه همانا گزينش امير مؤمنان على(عليه السلام) به جانشينى خويش بوده، دنبال مى كرده است.

حديث غدير، به صراحت بر ولايت و خلافت بلافصل آن حضرت تصريح دارد; حديثى متواتر كه در منابع روايى شيعه و اهل سنّت فراوان آمده است.

در عين حال بسيارى از مسلمانان صدر اسلام اين رخداد را از ياد بردند و يا سعى كردند از آن چشم پوشى كنند. بنابراين على(عليه السلام)هنگامى كه وضعيت را چنان مى بيند، به عنوان آخرين راهكار سعى مى كند تا مردم را نسبت به يادآورى آن واقعه سوگند دهد تا شايد آنان در قبال سوگندى كه مى خوردند، به حقيقت اعتراف كنند.

آن حضرت، پس از واقعه سقيفه كه در آن گروهى از مسلمانان، با وجود آگاهى از بيان و فرمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) كس ديگرى را به خلافت برگزيدند، مردم را نسبت به يادآورى واقعه غدير سوگند دادند و بر آنان احتجاج نمودند. [164]

از سوى ديگر، همين احتجاج على(عليه السلام) درباره واقعه غدير، درست در زمانى كه موضوع تعيين خليفه و بحث خلافت مطرح بوده است، نشان مى دهد كه لفظ مولا در حديث پيامبر، به معناى ناصر و دوست و ياور نيست و تنها بر ولايت و خلافت آن حضرت تصريح دارد.

آرى، حضرت على(عليه السلام) براى اتمام حجت با مسلمانان، آنان را نسبت به واقعه غدير سوگند دادند تا شايد زبانشان در اعتراف به حقيقت گشوده شود.

آيا حضرت على(عليه السلام)، در جنگ هاى دوران خلفا شركت مى كردند؟

پس از رحلت پيامبر گرانقدر اسلام(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) به دليل رخدادها و وقايعى كه اتفاق افتاد، از صحنه سياسى امت اسلامى كنار رفت و به مدتِ خلافت 25 ساله خلفاى سه گانه، در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشت، [165] سكوت نمود. آن حضرت در طول اين سال ها از تلاش باز نايستاد و به تعليم و آموزش معارف اسلامى اهتمام ورزيد; ولى آنچه مسلم است، در طول اين مدت ذوالفقار على(عليه السلام) در نيام بود و آن حضرت در هيچ نبردى شركت نكرد.

مسعوى در مروج الذهب مى نويسد: «هنگامى كه فرماندهى سپاه براى حمله به ايران به ايشان پيشنهاد شد، امتناع كرد و از آن اكراه داشت: «فَأَبى عَلِىٌّ ذلِكَ وَ كَرِهَهُ». [166]

بنابراين عدم ذكر تاريخ از شركت آن حضرت در جنگ هاى دوران خلفا، خود بهترين دليل بر اين است كه آن حضرت در جنگ هاى دوران خلفا شركت نكرده است.

حكم توهين به حضرت على(عليه السلام) چيست؟

شك نيست كه امام على(عليه السلام)، بنابر روايات بسيار و به تصريح بزرگان شيعه و سنى، برترين و فاضل ترين صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مى باشد. مقام و منزلت آن حضرت چنان رفيع و بلند است كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)ايشان را فراوان ستوده و بى حرمتى به ايشان را بى حرمتى به خود دانسته اند; چنان كه روايتى مى فرمايند: «مَن سَبَّ عَلِيّاً فَقَد سَبَّنِى»; [167] هر كس على را دشنام گويد، مرا دشنام گفته است. و در حديثى ديگر مى فرمايند: «مَن سَبَّ عَلِيّاً فَقَد سَبَّنى وَ مَن سَبَّنِى فَقَد سَبَّ اللهَ تَعالى»; [168] هر كس على را دشنام گويد، مرا دشنام گفته است، و هر كس مرا دشنام گويد، خداى تعالى را دشنام گفته است. فراتر از اين گفتار پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اثبات مقام و منزلت على(عليه السلام)، مى توان به اين آيه شريف استناد نمود كه در آن خداوند به پيامبرش مى فرمايد: (قُل لا أَسألُكُم عَلَيهِ أَجراً إِلاّ المَوَدَّةَ فِى القُربَى); [169] به مردم بگو بر رسالتم چيزى جز دوستى خاندانم نمى خواهم.

در روايت آمده است: هنگامى كه اين آيه بر پيامبر نازل شد، از پيامبر پرسيدند، اين كسانى كه دوستى آنها بر ما واجب شده است، چه كسانى هستند؟ حضرت در پاسخ فرمودند: «على و فاطمه و دو فرزندشان: حسن و حسين(عليهما السلام). [170]

بنابراين رعايت احترام حضرت على(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) امرى لازم و ضرورى است و شكستن حرمت آنان و ناسزا گفتن به ايشان در حكم ناسزاگويى به پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و كسى كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناسزا بگويد، مرتد است. [171]

ائمه اربعه (حنفيه، مالكيه، شافعيه، حنبليه) نيز درباره حكم مرتد اتفاق نظر دارند كه: «كسى كه ارتدادش ثابت شود، خونش هدر و واجب القتل است». [172] در روايت نيز آمده است كه از امام صادق(عليه السلام)پرسيدند: چه مى گويى درباره كسى كه به حضرت على(عليه السلام) ناسزا بگويد؟ حضرت فرمود: «خونش حلال است». [173] مراجع تقليد نيز در باب طهارت و نجاست گفته اند: «كسى كه به يكى از دوازده امام (ائمه معصومين)(عليهم السلام) دشنام و ناسزا گويد، كافر و نجس است». [174]