پرسمان علوى

مؤسسه آموزشى ـ پژوهشى مذاهب اسلامى
با همكارى ستاد پاسخگويى به مسائل مستحدثه دينى

- ۲ -


بزرگترين فضيلت حضرت على(عليه السلام) چيست؟

با توجه به آيه شريفه «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون [16]» و جمله معروف «كنت كنزاً مخفياً فأجبت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف [17]»، و نظاير آن، معلوم مى شود كه انسانها براى آن كه پروردگار خويش را بشناسند، آفريده شده اند و منظور اصلى خلقت، عرفان و شناخت خداوند است و كسب صفات و ويژگيهاى پسنديده مثل عفت و شجاعت و حلم و انجام اعمال صالحه و نيك نظير نماز خواندن و رزوه گرفتن و جهاد كردن به ترتيب در درجه دوم و سوم از اهميت قرار دارند و بلكه بايد گفت كه ارزش و اهميت آنها در پرتو عقايد و معارف الهى و براى تقويت آنها است و بدون آن جايگاهى ندارد و مفهومى نخواهد داشت.

با توجه به اين مبنا مى توان گفت كه بينش توحيدى و معارف حقه الهيه معيار و ملاك فضيلت و شأن و رتبه هر شخص مى باشد. امام على(عليه السلام) نيز از اين قانون كلى مستثنا نيست و لذا بزرگترين فضيلت ايشان شناخت و عرفان ايشان نسبت به خدا و اسماء و صفات اوست. در روايتى از امام حسين(عليه السلام) نقل شده كه فرمودند: اى مردم، خداوند بندگان را نيافريد جز براى آن كه او را بشناسند. وقتى او را شناختند، عبادت مى كنند و هنگامى كه او را عبادت كردند، از رهگذر عبادت او از عبادت غير او بى نياز مى گردند... [18] و امام على(عليه السلام)چنان كه همگان مى دانند در ميدان عبادت يكه تاز ميدان بودند، نمازهاى هزار ركعتى ايشان در طول شب يا شبانه روز بيانگر اين مدعاست.

آيا در قرآن آيه اى بر ولايت و امامت حضرت على(عليه السلام)وجود دارد؟

بنابه نقل مفسرين و مورخين عامه و خاصه آيات زيادى (بيش از سيصد آيه) درباره ولايت على(عليه السلام) و فضائل و مناقب آن حضرت در قرآن كريم آمده است كه نقل همه آنها از عهده اين پاسخ خارج است لذا ما در اينجا فقط به نقل چند مورد از كتب معتبره اهل سنّت اشاره مى نمائيم:

1 ـ آيه تبليغ: ابو اسحاق ثعلبى در تفسير خود و طبرى در كتاب الولاية و ابن صبّاغ مالكى و همچنين ديگران نوشته اند كه آيه تبليغ يعنى آيه 67 سوره مائده «يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...» درباره على(عليه السلام) نازل شد و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دست على(عليه السلام) را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتَ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ و الِ مَنْ والاهُ... [19]».

2 ـ آيه ولايت: عموم مفسّرين و محدّثين مانند فخر رازى و نيشابورى و زمخشرى و ديگران از ابن عباس و ابوذر و سايرين نقل كرده اند كه روزى سائلى در مسجد از مردم سؤال نمود و كسى چيزى به او نداد على(عليه السلام) كه مشغول نمار و در حال ركوع بود با انگشت دست راست اشاره به سائل نمود و سائل متوجه شد و آمد انگشتر را از دست او خارج نمود و آيه 55 سوره مائده «إِنّما وَلِيُّكُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ و يُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُون» نازل گشت يعنى ولى و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنينى هستند كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند. در آن حال رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) از سائل پرسيد: آيا كسى به تو چيزى داد؟ سائل ضمن اشاره به على(عليه السلام) عرض كرد: اين انگشتر را او به من داد [20].

3 ـ آيه اطاعت: يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا الله و اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلى الاَْمْرِ مِنْكُمْ يعنى اى مؤمنين خدا و رسول او و صاحبان امر از خودتان را اطاعت كنيد [21].

شيخ سليمان بلخى و ديگران نوشته اند كه اين آيه درباره اميرالمؤمنين نازل شده و منظور از اولى الامر، ائمّه از اهل بيت اند [22].

4 ـ آيه تطهير: در تفسير طبرى و فخر رازى و همچنين در كتب ديگر اهل سنّت نقل شده است كه آيه تطهير: «اَنَّما يُريُد اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً [23]»، در خانه ام سلمه بر پيغمبر اكرم(عليه السلام)نازل شده و آن حضرت فاطمه و حسنين و على(عليهم السلام) را جمع كرد پس گفت: «اَللّهُمَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَيْتى فَاذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تطهيرا»، يعنى خدايا اينها اهل بيت من هستند پليدى را از اينها دور گردان و به تطهير خاصى پاكشان فرما.

ام سلمه گفت: يا رسول الله من هم جزو آنها هستم؟ حضرت فرمود: تو جاى خود دارى و زن خوبى هستى (اما مقام اهل بيت مرا ندارى) [24].

5 ـ آيه مَوَدّت: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى [25]»، يعنى اى پيغمبر در برابر زحمات تبليغ رسالت بمردم بگو من از شما اجر و مزدى نمى خواهم مگر دوستى نزديكانم را.

زمخشرى در تفسير كشّاف و گنجى شافعى در كفاية الطالب و ديگران نوشته اند كه چون آيه مزبور نازل شد به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) گفتند يا رسول الله: «وَ مَنْ قَرابَتُكَ هؤُلاءِ الَّذينَ وَجَيَتْ عَلَيْنا مَوَدَّتُهُمْ؟ قالَ عَلِىٌّ و فاطِمَةُ وَ ابْناهُما»، يعنى نزديكان شما كه دوستى آنها بر ما واجب است چه كسانى اند؟ فرمود على و فاطمه و دو پسرشان [26].

همان طورى كه ذكر كرديم آيات زيادى درباره ولايت و امامت حضرت على(عليه السلام) وجود دارد كه ما به طور خلاصه به ذكر چند نمونه بسنده نموديم.

آيا دوستى و محبت امام على(عليه السلام) شرط مؤمن بودن است؟

ايمان از ريشه «أمن» به معناى طمانينه و آرامش قلبى است و نيز به معناى تصديق به كار رفته است. در قرآن آمده است: «و ما أنت بمؤمن لنا [27]»، تو ما را تصديق نمى كنى.

از ديد قرآن ايمان داراى درجات و مراتب است: «انما المؤمنون الذين اذا ذكر الله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايماناً و على ربهم يتوكلون» [28]، مؤمنان كسانى هستند كه هرگاه ياد خدا به ميان آيد دلهايشان لرزان شود، و هنگامى كه آيات خدا بر آنان خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى شود و به پروردگارشان توكل مى نمايند.

«و لما رأى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايماناً و تسليماً [29]».

هنگامى كه مؤمنان گروهها و حزبها را ديدند، گفتند اين است آنچه خدا و رسولش به ما وعده دادند و وعده آنها راست است و اين بر آنان جز ايمان و تسليم را نيافزود.

نخستين مرتبه ايمان اعتقاد قلبى به توحيد و رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و عمل به تعدادى از مهمترين تكاليف و دستورات دينى است چنان كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «الايمان اقرار باللسان و اعتقاد بالجنان و عمل بالاركان...».

مرتبه دوم عبارت است از اعتقاد قلبى به تمامى اعتقادات اسلام كه شخص مسلمان به آن رسيده است اين درجه از ايمان نسبت به مرتبه پيش عميق تر و گستره بيشترى دارد. آياتى كه به مؤمنين دستور كسب ايمان را صادر مى كند از اين قبيل است: «يا ايها الذين آمنوا آمنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى انزل من قبل [30]»، اى مؤمنان به خدا و رسول او و به كتابى كه نازل فرموده و به كتابهايى كه از پيش نازل فرموده ايمان آوريد.

سومين مرتبه ايمان اعتقاد قلبى يقينى است كه نسبت به خدا و كل هستى حاصل مى شود به گونه اى كه هيچ قدرتى را جز قدرت او در جهان نبيند. قرآن درباره ويژگيهاى مؤمنانى كه به اين درجه از ايمان رسيده اند مى فرمايد: «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الذين آمنوا و كانوا يتقون [31]»، آگاه باشيد كه اولياى خدا، آنان كه ايمان و تقوا را كسب كردند نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند».

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايند: «الايمان ما وقر فى القلوب [32]»، ايمان چيزى است كه در دل بزرگ شمرده شده است.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره ايمان مى فرمايند: «شهادة ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكاء و صوم رمضان و ان تؤد و خمساً من المغنم [33]»، گواهى دادن به يگانگى خدا و رسالت محمد(صلى الله عليه وآله)و به پاداشتن نماز و پرداخت زكات و خمس غنيمت و روزه رمضان.

اما علماى بزرگ اهل سنّت، ايمان را به معناى اعتقاد و تصديق قلبى دانسته اند.

خطابى مى گويد: اصل ايمان تصديق و اصل اسلام تسليم و انقياد است. [34]

ابن مسعود و حذيفه و مالك ابن أنس و اوزاعى مى گويند: ايمان گفتار و عمل است [35].

طبق روايات شيعه و سنى هر مسلمانى كه باور قلبى به عقايد اسلامى داشته باشد مؤمن است البته به هر ميزان كه عمق و گستره باورهاى او بيشتر باشد. درجه بالاتر ايمان را خواهد داشت.

تنها امتيازى كه در بحث ايمان بين شيعه و سنى وجود دارد. ايمان و عقيده به امامت اهل بيت(عليهم السلام) است البته اهل سنّت نيز اهل بيت را دوست داشته و محبت آنان را واجب مى دانند اما شيعيان بر اساس تعدادى از احاديث معتقدند كه اعتقاد به امامت حضرت على(عليه السلام) و يازده امام معصوم ديگر از اهل بيت پيامبر نيز از اركان و درجات ايمان است و هر مسلمانى كه امامت دوازده امام برايش ثابت شود و بدان اعتقاد داشته باشد بالاترين درجه ايمان را نيز خواهد داشت. چنان كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: يا حذيفه ان حجة الله بعدى عليك على ابن ابيطالب و الايمان به ايمان بالله [36]، پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) به حذيفه فرمود: اى حذيفه، همانا حجت خدا بعد از من على بن ابيطالب است و ايمان به او ايمان به خداست، يعنى ايمان كامل به خدا بدون ايمان به على(عليه السلام) تحقق نمى يابد، زيرا وى تعيين شده از جانب خدا و رسول اوست.

ليلة المبيت چيست و چه واقعه اى در آن شب به وقوع پيوست؟

شب نخست از ماه ربيع الاول از سال سيزدهم بعثت را «ليلة المبيت» گويند. در آن شب حضرت على(عليه السلام) به جاى رسول الله(صلى الله عليه وآله) در بستر ايشان خوابيد. زيرا رسول الله(صلى الله عليه وآله) به وحى الهى دريافته بود كه مشركان و كفار مكه قصد كشتن او را دارند. لذا مأموريت يافت از شهر مكه خارج شده و مولى على(عليه السلام) را به جاى خويش قرار دهد [37].

قرطبى ـ از علما و مفسران اهل سنّت ـ در اين باره ذيل آيه 30 از سوره انفال «و اذا يمر بك الذين كفروا ليثبتوك او تقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين»، گويد: اين آيه در مورد گزارش اجتماع مشركان در دارالندوه است. آنان در آنجا در صدد مكر و خدعه نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) برآمده تصميم گرفتند ايشان را بكشند. لذا كنار در منزل آن حضرت بيتوته كرده و منتظر خارج شدن ايشان شدند تا وقتى كه خارج شد او را بكشند. اما رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به على بن ابيطالب فرموده بود كه در بستر او بخوابد و از خدا خواست كه وجود او را از آنان پوشيده بدارد [38]. خداوند چشمانشان را از او نابينا كرد. او از آن محل در حالى كه خواب مشركان را فراگرفته بود، خارج شد و بر سرهايشان خاك نهاد و رفت. وقتى صبح كردند، على بيرون آمده اطلاع داد كه كسى در منزل نيست. آنان دانستند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از دستشان نجات پيدا كرده و رفته است.

قرطبى بعد از نقل اين گزارش گويد: اين ماجرا در سيره و غير آن مشهور است [39].

به هر طريق از اين رخداد بى نظير مى توان به نتايج ذيل پى برد: درجه ايثار فوق العاده امام على(عليه السلام) و تبعيت محض ايشان نسبت به فرامين الهى و نبوى(صلى الله عليه وآله)، و عشق و علاقه غير قابل توصيف آن بزرگوار نسبت به رهبر و مقتداى خود و اين نكته كه در مواردى كه خطر هست و نظام اسلامى را تهديد مى كند براى حفظ آن مى بايست بهترين شخصيتها حتى وجود مقدس على بن ابيطالب(عليه السلام) فدا گردد. نظير آن را در ماجراى شهادت امام حسين(عليه السلام) براى حفظ اسلام مى توان ياد كرد. و اين مطلب كه ظاهراً امام على(عليه السلام) همچنان كه در آيه مباهله بدان اشاره شده، نفس رسول الله(صلى الله عليه وآله) را نفس خويش و صيانت و حمايت از ايشان را صيانت و حمايت از خويش مى ديدند و در معرض خطر قرار گرفتن آن نفس قدسى را در معرض خطر قرار گرفتن نفس خويش مى ديدند، از زاويه ديگر نيز مى توان گفت كه چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نفس على(عليه السلام) را نفس خويش مى ديد، براى مصون نگاهداشتن ريشه اسلام كه بستگى به حيات رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داشت، از خويشتن خويش كه همان نفس قدسى على بن ابيطالب باشد، مايه گذاردند. و اين به مكانت و ارزش غير قابل ادراك و توصيف مولا على(عليه السلام) دلالت مى كند [40].

علت اين كه عبدالرحمان بن ملجم مرادى حضرت على(عليه السلام) را به شهادت رسانيد چه بود؟

عبدالرحمان بن ملجم يكى از فراريان گروه خوارج بود كه پس از جنگ نهروان به مكه رفت و در آن جا بر ضد حكومت حضرت على(عليه السلام) فعاليت مى كرد. خوارج در جنگ صفين جزو لشكريان حضرت على(عليه السلام)بودند و با معاويه مى جنگيدند آنها كم كم مخالفتشان را با جنگ نشان دادند مسأله حكميت را پديد آوردند. خوارج با اين كه طرفدار پايان جنگ بودند و خود عامل به وجود آمدن صلح با معاويه محسوب مى شدند، اما پس از حكميت و تعيين معاويه از طرف حكميت (عمر و عاص و ابوموسى اشعرى) به عنوان خليفه با آن مخالفت كردند. آنان از حضرت على(عليه السلام) خواستند كه دوباره با معاويه وارد جنگ شود; اما حضرت على(عليه السلام)به پيمانى كه داده بود وفادار ماند و پيشنهاد خوارج را نپذيرفت. از اين جا بود كه خوارج به عنوان يك گروه معترض در برابر حكومت حضرت على(عليه السلام)قرار گرفتند و جنگ نهروان را به وجود آوردند. در جنگ نهروان اغلب خوارج كشته شدند به جز تعداد اندكى ـ از جمله عبدالرحمان ـ كه به مكه فرار كردند. اين گروه به مرور زمان گسترش پيدا كرد و داراى مذهب فكرى و اعتقادى شد [41].

عامل عمده اى كه ابن ملجم را وادار به شهادت حضرت على(عليه السلام)كرد، انحراف فكرى و اعتقادى او بود. چون خوارج، حضرت على(عليه السلام)را عامل نابسامانى هاى مسلمانان، جايز القتل مى دانستند كه ابن ملجم جزو اين گروه بود از اين رو به عبدالرحمان در مكه تصميم به كشتن حضرت على(عليه السلام) گرفت و به همين منظور روانه كوفه، مركز حكومت على(عليه السلام) گرديد. آنچه علاوه بر نا آگاهى و انحراف فكرى ابن ملجم، او را به اجراى اين تصميم تشويق و ترغيب نمود، پيشنهادات و تحريكات قطام بود. قطام كه دختر جوان و زيبايى بود، با خوارج همفكر بود. وى با ابن ملجم به خاطر عقيده باطل و تفكر خارجى گرى و در اثر تحريك قطام، حضرت على(عليه السلام)را به شهادت رساند. شخصى را به قتل رساند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بارها درباره اش فرمود: «علىّ مع الحق و الحق مع على و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض يوم القيامه» [42] يعنى على با حق است و حق با على است و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در روز قيامت در كنار حوض كوثر با من ملاقات كنند.