معارف دين جلد دوم

آيت الله العظمی لطف‌الله صافی گلپايگانی

- ۵ -


امامت

سكوت صحابه و سايرين در قبال جريان سقيفه

س1. سكوت صحابه و سائرين در قبال جريان سقيفه را چگونه توجيه مي‌نمائيد؟

ج. اين اشكال قابل توجهي نيست تاريخ نظائر آن را بسيار نشان داده است و ما هم در عصر خودمان مظاهر آن را ديده‌ايم اگر چه مطلب سقيفه و منحرف كردن مسير خلافت در اهميت مافوق هر حادثه است شاعر مي‌گويد:

لقد عجبوا اصحاب احمد اذ رضوا *** بتقديم ذي جهل و تاخير ذي فضل

واصحاب موسي في زمان حياته *** رضوا بدلاً عن خالق الخلق بالعجل

مضافاً بر اينكه كبار صحابه نظير سلمان و غيره سكوت نكردند بلكه اول من احتج للخلافة علي بن ابيطالب‌عليه‌السلام. (70)

مرحوم سيد شرف الدين در كتاب ارزشمند المراجعات احتجاجات بني هاشم و سائر صحابه را آورده است (71) و در نهج البلاغه نيز مي‌فرمايد:

و ان كنت بالشوري ملكت امورهم

فكيف بهذا و المشيرون غيب

و ان كنت بالقربي حججت خصيمهم

فغيرك اولي بالنبي و أقرب (72)

آيا آيه تطهير بر ثبوت رجس دلالت دارد

س2. آيا در آيه تطهير اذهاب رجس مستلزم ثبوت رجس در رتبه سابقه نيست؟

ج. فعل مضارع در مثل اين موارد معناي استقبالي و آينده و حصول ما لم يحصل را ندارد چنان‌كه فعل ماضي كه در مثل "وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا" (73) معني ماضي ندارد در "إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ" (74) و "وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الحَقَّ" (75) معناي آيه تعلق ارادة الله تكويناً بر اذهاب رجس از اهل بيت است كه تكويناً و با وجود آنها متحقق است يعني وجودشان مطهر وجود مي‌يابد نه اينكه رجس موجودي را از آنها مي‌برد و بعبارة اخري اخبار از اين است كه آنها را مطهر قرار داده است.

محتمل و ممكن است طبق توضيح مفصلي كه حقير در تفسير آيه داده‌ام (76) مراد از اذهاب رجس از آن بزرگواران اراده جدي بعث و زجر آنها از اوامر و نواهي الهي است كه امر آنها به آنچه در شرع مأمور به و نهي از آنچه در شرع منهي عنه است با اذهاب رجس و عدم ابتلاي آنها به ارتكاب بعض افعال يا ترك بعض اعمال و پاك ماندن آنها باشد كه امر آن بزرگواران به آن اعمال و نهي آنها از آن افعال امر تشريعي صرف - كه با علم به عدم اطاعت مأمور نيز هست - نيست. بلكه اين امر چون با علم به اطاعت مأمور و امتثال او است مورد اراده جدي و طلب حقيقي است تا بنده مطيع در مواردي كه نبايد واقع شود واقع نشود.

اين معنايش وجود رجس و اذهاب رجس نيست اين معنايش حراست از وقوع رجس و هدايت بنده به طهارت است و معني ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله است.

معناي اذهاب رجس در آيه تطهير

س3. درباره‌ي آيه تطهير: آيا رجس در اهل بيت بوده و خداوند آن را بر طرف ساخت يا نبوده و آن را برطرف نمود؟

ج. راجع به آيه شريفه تطهير اولاً فعل مثل يريد و اراد در مثل اين مورد منسلخ از دلالت بر زمان و استقبال و ماضي است و اين اراده از براي خدا ثابت است «و هو مريده قبل خلقهم» و تعلق دارد با ذهاب الرجس عنهم و تطهيرهم قبل خلقهم كما تعلقت بخلقهم و معنايش اين است كه: اراد الله ان يخلقهم مذهوباً عنهم الرجس و مطهراً و به عبارت اخري: خلقهم الله طاهراً مطهراً عن الرجس مثل قولهم. «ضيق فم الركية»، «المبتدا هو المجرد عن العوامل اللفظيه» و معناي اول اين نيست كه دهنه چاه وسيع و گشاد است آن را تنگ ساز يا مبتدا عامل لفظي داشته و از آن تجريد شده بلكه مقصود اين است كه از اول چاه را تنگ ساخت يا تنگ بساز و مبتدا از اول عامل لفظي ندارد.

بلكه در اراده تشريعي نسبت به غير معصوم مثلاً نهي از معاصي يا امر به واجبات نيز غرض دفع رجس است نه رفع رجس، در نهي از شرب خمر اراد الله بالارادة التشريعيه اذهاب الرجس عن عباده بدفعه عنهم لا برفعه و ازالته و الّا، امر و نهي تشريعي معني ندارد.

خلاصه اينكه در اينجا مراد رفع موجود نيست بلكه منع از وجود ما هو المعدوم است.

توضيحاً عرض مي‌شود راجع به آيه تطهير و اينكه اراده اگر چه اراده به اصطلاح تشريعي شد بطور حقيقي و بطور مطلق به غير معصوم تعلق نمي‌گيرد و تعلق حقيقي آن بطور مطلق دليل بر عصمت است و نسبت به ديگران اراده حقيقي مطلق نيست و لذا در اوامر و نواهي اراده حقيقي به فعل يا ترك و انبعاث از امر يا انزجار از فعل به واسطه نهي به طور مطلق در مورد معصوم صحيح است و في الجمله به هر كسي است كه در هر مورد از آن امر منبعث يا از نهي منزجر شود "إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ" (77) تحقيق آن محتاج به تفصيل است كه بيشتر از اين در اين جا مجال اطاله كلام نيست.

آيا حضرت جواد تحت تأثير خادمان خود بودند

س4. امام رضا هنگامي كه در شهر طوس بوده از يك حالت روزمره فرزندش يعني امام جواد كه در مدينه بود مطلع مي‌شود و به ايشان نامه‌اي مي‌فرستد كه خادمان به علت خصلت بخل، تو را هنگامي كه بر مركب سوار مي‌كنند از درب كوچك خانه به بيرون مي‌برند و از اين پس وارد شدنت و بيرون رفتنت از درب بزرگ خانه باشد.

سؤال بنده اين است كه چطور امام جواد در طول اين مدت با اين كه معصوم است تحت تأثير بخل خادمان خويش قرار مي‌‌گيرد؟

ج. روايت بزنطي (78) كه به آن اشاره كرده‌ايد در آن وجه فعل خادمان و موالي كه امام جواد را از باب صغير خانه خارج ميكردند معلوم شده است و اما وجه فعل آن حضرت يعني خروج آن حضرت از باب صغير معلوم نشده است كه تحت تأثير بخل خادمان بوده است بلكه شايد وجه آن اقتصار بر تصرف در مال امام بمقدار خاص و لازم بوده است و امام رضا در اين نامه اين اجازه وسيع را بفرزند عزيزشان داده‌اند و در مورد عموها و عمه‌ها همه به آن حضرت اجازه لازم داده‌اند.

اين هم كمال پرهيزكاري امام جواد و امانت داري آن حضرت را مي‌رساند و هم علاقه پدر بزرگوار او را به ظهور موقعيت و شئون و فضايل فرزند بسيار عزيز و گرامي مي‌رساند.

حديث منزلت چگونه جانشيني پيامبر را ثابت مي‌كند

س5. با توجه به اينكه حضرت هارون‌عليه‌السلام قبل از حضرت موسي‌عليه‌السلام رحلت نموده، حديث منزلت چگونه مي‌تواند جانشيني پس از پيامبر اكرمصلي‌الله‌عليه‌و آله را ثابت نمايد؟

ج. جواب واضح است زيرا حديث شريف معنايش بيان منزلت أميرالمؤمنين‌عليه‌السلام و مشاركت آن حضرت با حضرت رسول اكرم‌صلي‌الله‌عليه‌و آله در همه شئون عاليه و ولايت بر امور غير از مقام نبوت و وساطت در ابلاغ رسالت خدا به خلق است. معناي مطابقي آن دارا بودن اين منزلت در عصر رسالت و حيات رسول‌صلي‌الله‌عليه‌و آله است-نه اينكه تو بعد از من منزلت هارون را از موسي داري كه نظير سالبه بانتفاء موضوع باشد- ولي جانشيني آن حضرت بعد از حضرت رسول الله‌صلي‌الله‌عليه‌و آله نيز ثابت مي‌شود زيرا اين منزلت صاحب شئون پيغمبر بودن به جز نبوت براي آن حضرت طبق اين حديث ثابت است و بعد هم باقي است و بعد از اين همه بايد از آن حضرت تبعيت نمايند.

اين معنائي بالاتر از جانشيني است منزلتي است كه طبق اين حديث مسلم و متواتر براي أميرالمؤمنين‌عليه‌السلام ثابت بوده و بعد هم ثابت و مسلم است. اين حديث تمام شئوني را كه پيغمبرصلي‌الله‌عليه‌و آله بر حسب مقام امامت و ولايت و اولي به أنفس بودن دارا هستند براي أميرالمؤمنين‌عليه‌السلام اثبات مي‌نمايد.

بلكه مي‌توان گفت معنايش نصب و تعيين پيغمبرصلي‌الله‌عليه‌و آله نيست بلكه اخبار از واقع امر و حقيقت منصبي است كه براي علي‌عليه‌السلام ثابت است.

آيا مشهور از روايات دال بر ولايت أميرالمؤمنين‌عليه‌السلام اعراض كرده‌اند

س6. اگر براي تثبيت خلافت ابوبكر به اعراض مشهور از روايات دال بر ولايت علي بن ابيطالب‌عليه‌السلام تمسك شود، چه پاسخي مي‌فرماييد؟

ج. كدام مشهور جز چند نفر كه با آن صحنه‌سازي سوء استفاده از جوي كه پيش آمده و از ضعف آن مردم جديد العهد بالاسلام و ارعاب و تطميع آنها با نصوص مخالفت كردند، مشهوري نبوده است. و مسئله به تمام معني سياسي و با نقشه‌هاي قبلي و تباني منافقين و موقعيت خاصي كه بود پيش آمد.

مثل اين جريان سياسي را با اعراضي كه در فقه مطرح است نبايد مقايسه كرد مخالفت رسمي با نصوص و تعيين پيغمبر صلي‌الله عليه وآله وسلم بود.

خيلي تعجب است اين اعراض- كه معرضين همانها بودند كه حتي از كتابت وصيت پيغمبر جلوگيري كردند و آن گونه كه قلم از بيان آن شرم دارد به رسول خداصلي‌الله‌عليه‌و آله جسارت كردند- چه اعتباري غير از مخالفت با پيغمبر دارد؟ اين حرف را هم بعد از يكهزار و چهار صد سال امروز مي‌شنويم اعراض مشهور در اينجا كه اصلاً وجود نيافت و جز سكوت و بي‌تفاوتي بسياري و ترس از به خطر افتادن منافع دنيائي و حزب بازي معني نمي‌يابد.

مسئله‌اي كه به آن اهميت- كه گفته شده در هيچ امري مثل امر حكومت در اسلام خون ريخته نشده مسئله‌اي كه به آن اهميت است كه با آن تشريفات مفصل در غدير خم ابلاغ مي‌شود- اگر از طرف هر كس از نصوص آن اعراض شده باشد غير از سياست و رياست طلبي و مخالفت با دستور پيغمبرصلي‌الله‌عليه‌و آله هيچ تفسير و معنايي ندارد.

مسئله فرعي فقهي و شك بين سه و چهار يا پاكي و نجس بودن اعضاء نيست كه اعراض مشهور و برخوردهاي فقهي در مسائل فرعي در آن مطرح شود.

مسئله‌اي است كه در آن درجه از اهميت كه «لو ان عبداً قام ليله و صام نهاره و تصدق بجميع ماله و حج جميع دهره و لم يعرف ولاية ولي الله فيواليه و يكون جميع اعمال بدلالته اليه ما كان له علي الله حق في ثوابه و لا كان من اهل الايمان» (79) .

آيا اعتقاد به ملكيت فدك و افضليت حضرت زهراعليها السلام ضروري مذهب است

س7. آيا اعتقاد به اين كه فدك ملك خالص حضرت زهراءعليها السلام است از ضروريات مذهب است و يا اينكه اين مطلب مطابق با واقع است و لكن از ضروريات نيست؟

آيا اعتقاد به اينكه حضرت زهراء و ائمّه معصومين عليهم السلام افضل از تمام مخلوقات خداوند حتي تمام انبياء الهي به جز حضرت رسولصلي‌الله‌عليه‌و آلههستند جزء ضروريات مذهب است و يا اينكه از مسلمات است ولي ضروري مذهب نيست؟

ج. اگر مقصود از ضروريات مذهب است اين است همانطور كه در ضروريات دين اگر كسي آن را انكار كند و ملتفت باشد كه انكارش مستلزم انكار ثبوت و اخبار صادق مصدق است از دين خارج مي‌شود اين دو موضوع هم از ضروريات مذهب است.

و اگر كسي هر يك از آنها را انكار كند و ملتفت باشد كه اخبار قطعية الصدور از ائمه معصومين عليهم السلام بر آن دلالت قطعي دارند اين انكار چون مستلزم انكار ائمه عليهم السلام است موجب خروج از مذهب است.

سابقه ارتباط أميرالمؤمنين  عليه‌السلام  با نبي گرامي اسلامصلي‌الله‌عليه‌و آله

س8. درباره سابقه ارتباط أميرالمؤمنين علي عليه السلام با نبي گرامي اسلام صلي‌الله‌عليه‌و آله توضيحي بيان فرمائيد.

ج. در مورد عواطف خاصه و الطاف مخصوصه و نوازش و مهر حضرت رسول اكرم‌صلي‌الله‌عليه‌و آله نسبت به حضرت مولي الموحدين أميرالمؤمنين عليه افضل صلوات المصلين از زمان كودكي آن حضرت كافي است اين فراز از خطبه جليله قاصعه نهج البلاغه را در نظر آورد:

«و قد علمتم موضعي من رسول الله صلي‌الله‌عليه‌و آله بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعني في حجره و انا ولد يضمني الي صدره و يكنفني في فراشه، و يمسني جسده و يشمني عرفه و كان يمضغ الشيء ثم يلقمنيه» (80)

و آنچه در كتاب مستطاب شريف بحار الانوار نقل شده: «عن العلامة في كشف اليقين و غيره عن السيدة فاطمة بنت اسدعليها‌السلام، قالت:«فولدت علياً و لرسول الله‌صلي‌الله‌عليه‌و آله ثلاثون سنة، و احبه رسول الله حباً شديداً، و قال لي اجعلي مهده بقرب فراشي، و كان رسول الله‌صلي‌الله‌عليه‌و آله يلي اكثر تربيته و كان يطهر عليا في وقت غسله يوجره اللبن عند شربه و يحرك مهده عند نومه و يناغيه في يقظته، و يحمله علي صدره و يقول هذا اخي و وليي و ناصري و صفيي و ذخري و كهفي و ظهري و ظهيري و وصيي و زوج كريمتي و اميني علي وصيتي و خليفتي، و كان يحمله دائما و يطوف به جبال مكة- و شعابها و اوديتها». (81)

سبقت ايمان اميرالمؤمنين  عليه‌السلام  بر ديگران

س9. در مورد سبقت أميرالمؤمنين علي عليه السلام بر ديگران در ايمان به نبي گرامي اسلام صلي‌الله‌عليه‌و آله توضيحي بيان نمائيد.

ج. در مورد سبقت حضرت أميرالمؤمنين مدت هفت سال بر ديگران در نماز خواندن با آن حضرت بايد عرض كنم:

اولا آن حضرت از رسول خداصلي‌الله‌عليه‌و آله در كل برنامه‌هاي عملي و معنوي و ديني و ايماني پيش از بعثت هم مثل بعد از بعثت جدا نبود و اتصال و اقتداء تام و تمام به رسول خداصلي‌الله‌عليه‌و آله داشت، و ملازم دائمي و هميشگي آن حضرت بود.

در اين مطلب بخصوص روايات متعدد از طرق عامه وارد شده و مورد شك و ترديد نيست از جمله:

1. مسند احمد ج1، ص99.

2. كنز العمال، حديث 36389 و دو حديث بعد از آن. (82)

3. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد روايتي از آن حضرت را نقل نموده كه فرمود: «لقد عبدت الله قبل ان يعبده احد من هذه الامة سبع سنين» (83)

4. ابن اثير در اسد الغابه از ابو ايوب انصاري روايت نموده كه پيغمبر اكرم‌صلي‌الله‌عليه‌و آله فرمود: « لقد صلت الملائكة علي و علي علي سبع سنين و ذلك انه لم يصل معي رجل غيره» (84) .

اين سوابق براي حضرت اميرالمؤمنين سلام الله عليه ثابت و مسلم است و آنچه گفته شده و در كتابها حفظ شده اشاره و اجمالي از آن است.

جعلنا الله و اياكم من شيعته و شيعة الائمة الطاهرين من ولده صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اجمعين و زاد الله في توفيقاتكم و ولائكم لهم عليهم السلام و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

بررسي ميزان اعتبار حديث ثنتين از حيث سند و محتوي و اثبات جعلي بودن آن

س10. كداميك از احاديث زير از پيامبر اكرمصلي‌الله‌عليه‌و آله نقل شده است؟

اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي.

خلفت فيكم ثنتين لن تضلوا بعدهما: كتاب الله و سنّتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض.

ج. احاديث ثقلين از احاديث متواتره‌اي است كه سنّي و شيعه آن را به سندهاي متعدد از جمعي از صحابه مشهور مثل زيد بن ارقم و ابي ذر و ابي سعيد و حذيفه بن اسيد و جابر بن عبدالله و عامر بن ابي ليلي و اميرالمؤمنين‌عليه‌السلام و ابن ابي رافع و ابي الطفيل و زيد بن ثابت روايت كرده‌اند و بزرگان محدثين اهل سنت مثل احمد بن حنبل و طبراني و ترمذي و مسلم و ابن سعد و حاكم و عبد بن حميد و هيثمي ومتقي و سيوطي و نسائي و دولابي و ابي نعيم و دارمي و ديگران كه همه از مشاهير عامه هستند آن را روايت نموده‌اند.

لازم به تذكر است كه حديث متعدد است يعني مكرر اين مضمون بالفاظ مختلف از حضرت رسول‌صلي‌الله‌عليه‌و آله صادر شده لذا از آن تعبير به احاديث كرده‌ايم اين دو لفظي كه شما ذكر كرده‌ايد لفظ مختصر بعض اين احاديث است مي‌توانيد پيرامون اين احاديث بتأليف حقير (امان الامه من الضلال و الاختلاف) رجوع فرمائيد.

اما در مورد لفظ «سنتي» به جاي «عترتي»، در حديث ثنيتن قديمي‌ترين كتابي كه اين مضمون در آن وارد شده دو كتاب است يكي سيره ابن اسحاق (85) و ديگر موطا مالك (86) كه هر دو معاصر منصور و هر دو هم اين دو كتاب را به امر منصور نوشته‌اند.

شخصيت ابن اسحاق:

اين مرد در علم غزوات و سيره پيغمبر و حديث، نامدار و مشهور است در حق او اقوال و سخنان علماء و رجال اهل سنت مختلف است گروهي او را به ضعف و كذب و تدليس، و اوصاف ديگر توصيف كرده‌اند.

«ابن حجر» در تقريب و شهيد در حواشي بر خلاصه، او را صريحاً از شيعه شمرده‌اند. ميان او و مالك بن انس و ديگر فقيهان مدينه اختلافي ظاهر شد كه از او به حاكم شكايت كردند. حاكم او را از مدينه اخراج كرد او از گروه زيادي نقل حديث نموده و گروه زيادي هم از او اخذ حديث كرده‌اند. وفاتش را بين سال 150 تا 154 گفته‌اند.

وقتي ابن اسحاق را از مدينه بيرون كردند در بغداد ساكن شد و در حيره يا بغداد با منصور خليفه جبّار عباسي ملاقات كرد و بامر منصور براي پسرش مهدي كتاب سيره را نوشت. (87)

عصر تأليف سيره:

تأليف سيره چنان‌كه معلوم شد، در عصر منصور بوده و آن عصري است كه علويين در نهايت اوج بودند و مردم به آنها گرايش داشته و حتي مي‌گويند بعض فقهاء مشهور اهل سنت مخفيانه عليه منصور و به نفع علويين فتوي مي‌دادند. در چنين موقعي- كه مهمترين بلكه يگانه مدرك و حجت شرعي بودن حكومت يا غصبي‌ بودن آن، احاديث بود و بني‌عباس هر چه ضربه مي‌خوردند از اين راه بود - اين كتاب تحت نظر منصور و به امر او براي پسرش مهدي و در واقع براي اغراض سياسي مهم تأليف شده است.

معلوم است نويسنده در آن تا چه حدّ از بيان حقايق خودداري مي‌كند و چه قدر بايد تقيه و احتياط و محافظه‌كاري نمايد و بايد چگونه آن را بنويسيد كه مرد زيرك و وارد و سياستمداري مثل منصور جبار سفاك آنرا بپذيرد. حتماً بايد تا ممكن است احاديثي كه روش بني عباس و زمامداراني را كه پس از پيغمبر مسلط بر امور مسلمانان شدند محكوم مي‌سازد در اين كتاب نوشته نشود و از اخباري كه كسان و بستگان و طرفداران سياستهاي حكام وضع كردند و فضايلي را براي آنها و همكارانشان ساختند هر چه بشود در آن قالب كنند.

در اين كتاب حتماً بايد حديث يوم الدار، حديث ثقلين، مباهله، غدير خم، شأن نزول آيه ‌تطهير و آيه‌ي انما وليكم الله و صدها از اين قبيل احاديث مسلمه نباشد و گرنه منصور نمي‌پذيرد.

بايد وضع حكومت را به همين نحو كه پس از پيغمبرصلي‌الله‌عليه‌و آله جلو آوردند تأييد كند. بايد احاديث و رواياتش بيشتر از زبان مخالفان اهل بيت و علويين باشد.

اينجا است كه بايد شخص ناقد و بصير در مطالب اين كتاب خصوص آنچه مربوط به سياست و يا مخالف مذهب اهل بيت و مؤيد مذاهب ديگر است كاملاً اگر سند دارد سندش را ملاحظه كند و روايات كتب ديگر و احاديث اهل بيت نبوت را كاملاً بررسي نمايد تا بتواند به حقيقت برسد.

باري كتاب سيره‌ي ابن اسحاق متأسفانه با اين وضع مورد دستبرد عبدالملك بن هشام هم قرار گرفت و او به اسم تلخيص و تهذيب هر چه را خواست از آن اسقاط كرد و بر آن چيزهايي افزود.

در عين حال تا آنجا كه فرصت داشتم در بعض كتب فحص كردم توثيق اين مرد را دركتاب رجال نيافتم.

و اما موطأ مالك از جهات متعدده مورد خدشه و ايراد محققين اهل سنت واقع شده و نسخ آن را كه با هم در نهايت اختلاف مي‌باشند تا سي نسخه شمرده‌اند.

در اين مورد ابن معين مي‌گويد: «اهل حديث نيست بلكه اهل رأي است و نوشته‌اند كه احاديث مرسل موطأ 300 حديث و موقوف آن را 613 حديث و از اقوال تابعين 285 خبر در آن درج است». (88)

روايات مرسله آن چنان‌كه سيوطي مي‌گويد في حد نفسه قابل اعتماد نيست كه از آن جمله يكي همين خبر است.

اين دو كتاب با اين اوصاف و با اينكه در چنان جوّ سياسي نوشته شده حديث ثنتين را نقل كرده‌اند. اتفاقاً هر دو هم بطور مرسل و بدون سند. ابن اسحاق بدون اينكه سند را بكسي منتهي كند يا از كسي نقل كند اين خطبه‌اي را كه متضمن اين جمله است روايت كرده است (89) (90) .

موطأ مالك هم عباراتش اين است: «و حدثني عن مالك انه بلغه ان رسول الله‌صلي‌الله‌عليه‌و آله قال: تركت فيكم امرين لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب‌الله و سنة نبيه» (91) اين خبر هم چنان‌كه ملاحظه مي‌كنيد مرسل است و لفظ خود مالك نيز مشعر بر عدم اعتبار آن مي‌باشد.

اگر چه پس از مالك ابن عبدالرحمن - چنان‌كه سيوطي در تنوير الحوالك نگاشته - خواسته است آنرا موصول قرار دهد اما زحمت بيهوده كشيده و آنرا بي‌اعتبارتر ساخته است زيرا آنرا از كثير بن عبدالله بن عمر و بن عوف روايت كرده است و او كسي است كه علماء رجال اهل سنت او را منكر الحديث، و ليس بشيء، ضعيف الحديث و كذاب، از اركان كذب، واهي الحديث و متروك الحديث شمرده‌اند و مي‌گويند كتابي داشته كه همه‌اش اخبار مجعوله بوده كه ذكر كردن آن در شمار كتب و روايت از آن حلال نيست (92) و به احتمال قوي اين خبر از همان نسخه است.

پس از اين دو كتاب در مستدرك حاكم (ت 405) اين مضمون طبق نقل سيوطي در الجامع الصغير (ج1 ص130 ) به اين لفظ از ابي هريره كه حالش معلوم است روايت شده (تركت فيكم شيئين لن تضلوا بعدهما كتاب الله و سنتي، و لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض). (93)

ولي اين خبر اگر تصحيف شده‌ي روايت بيست و دوم كتاب ديگر سيوطي (احياء الميت بفضائل اهل البيت) كه از بزار از ابي هريره نقل كرده (اني قد خلفت فيكم اثنين لن تضلوا بعدهما كتاب الله و نسبتي، و لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض) نباشد، علاوه بر عدم اعتبار سند آن، دقت در متنش مجعول بودن آن را ثابت مي‌كند زيرا خبر از عدم تفرق دو چيز آن هم در آينده وقتي صحيح است كه تفرق و جدا شدن آنها از يكديگر محتمل باشد كه با چنين كلامي (لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض) نفي شود و در مورد كتاب و سنت خواه سنت عمليه باشد يا قوليه چنين احتمالي داده نمي‌شد، و اگر هم محتمل بود نسبت بزمان گذشته وصدور سنت بايد نفي شود يعني بايد گفته شود (لم يتفرقا عن الآخر) يا اگر معناي ديگري در نظر بود غير از تمسك به آنها مثل اينكه بخواهد توصيه كند كه آنها را از هم جدا نكنيد قرآن را بيك معني و سنت را بخلاف و برابر آن قرار ندهيد با اينكه اين هم موضوع مهم قابل ذكري نبود بايد بفرمايد: (لاتفرقوا بين الكتاب والسنة فآن‌هما لن يتفرقا عن الآخر).

به هر حال هركس حديث شناس و از بلاغت و نكات ذوقي ادبي بهره‌مند باشد مي‌داند اين حديث يا تصحيف «كتاب الله و نسبتي» است يا در برابر حديث متواتر ثقلين جعل شده است غير از اين دو احتمال احتمال ديگر در اينجا راه ندارد.

فقه حديث

از اينها كه بگذريم در فقه اين خبرها و معاني آنها اگر دقت كنيم مي‌بينيم: اين خبر دلالت و مفهوم واضح و روشني كه بيان آن در خور چنان موقف عظيم باشد ندارد. امر آشكاري كه اعتصام و تمسك به آن سبب شود هرگز گمراه نگردند چيست؟ كتاب خدا و سنت رسول خدا است مراد از كتاب خدا معلوم و همه آنرا مي‌شناسند، و تمسك به آن براي همه امكان دارد اما مراد از سنت چيست از آن چه فهميدند، و كجا بود كه به آن همه بتوانند تمسك كنند چگونه بين و آشكار بود؟

مراد سنت قوليه است يا سنت عمليه؟ اگر مراد سنت قوليه باشد كه در آن موقع تدوين و جمع آوري نشده بود كه آشكار و معلوم و در اختيار همه باشد پس تمسك و ارجاع به آن مفهومي نداشت با اينكه پيغمبرصلي‌الله‌عليه‌و آله بحفظ و كتابت حديث تشويق، و امر فرمود و رواياتي هم بر آن دلالت دارد از جمله نقل شده از ابي بكر از پيغمبرصلي‌الله‌عليه‌و آله: «من كتب عني علماً او حديثاً لم‌يزل يكتب له الاجر ما بقي ذلك العلم او الحديث» (94).

جلوگيري از حفظ و كتابت حديث بواسطه علل سياسي بود، و براي اين بود كه اخبار فضايل اهل بيت و توجيهات و هدايتهاي پيغمبر- كه با مشي سياسي زمامداران مخالف بود- در كتابها نوشته نشود و در شهرها منتشر نگردد چون اگر كتابت حديث آزاد مي‌شد در آن عصر بطور كامل نمي‌توانستند احاديث را كنترل كنند و آنچه را با سياست مخالف بود حذف نمايند.

لذا تقريباً تا سال 120 هـ كتابت حديث ممنوع بود، و ابوبكر و عمر با آن مخالفت كردند و اگر چه عذرهائي مي‌آوردند ولي بنظر دقيق غرضشان اين بود كه اخبار فضايل اهل بيت، كه بسيار بود از مدينه و از بين اصحاب بيرون نرود، و تدوين نشود، و بهمين علت عمر رزية (يوم الخميس) را بوجود آورد و از نوشتن وصيتي كه پس از آن امت هرگز گمراه نشوند بعذر اينكه (حسبنا كتاب الله) (95) و اينكه بر رسول خدا بيماري غالب شده و يا العياذ بالله هذيان مي‌گويد جلوگيري كرد و نگذاشت پيغمبر آنچه را لازم بود در اين موقع بنويسد. چون مي‌دانست غير از تأكيد نصوص سابقه در حق أميرالمؤمنين‌عليه‌السلام نخواهد بود. ابن عباس هر موقع آن روز را ياد مي‌كرد، سخت مي‌گريست.

عمر بر حسب نقل طبقات ص 188 ج5 نسخه‌هاي احاديث و سنت پيغمبر را جمع آوري كرد و تمام آنچه را جمع ‌آوري شد سوزانيد. اين سياست عميق عمر پس از وي تعقيب شد و از نوشتن احاديث و تدوين سنت تا قرن دوم جلوگيري بعمل آمد.

غزالي در احيا مي‌گويد: از كتب و تصانيف چيزي در زمان صحابه و صدر تابعين نبود بلكه بعد از سنة 120 كه صحابه و بيشتر تابعين وفات كرده بودند نوشته شد و اين تأخير تدوين حديث در بين اهل سنت سبب انقطاع رشته علم در بين آنها شد و ضرر بسيار بزرگي داشت و موجب وارد شدن اخبار غير صحيح و اشكال تشخيص و معرفت احاديث صحيح گرديد.

امّا شيعه در پرتو پيروي از تعليم پيغمبر و رجوع به علي و اهل بيت عليهم‌السلام‌ كه نه تنها مخالف با تدوين حديث نبودند بلكه آن را تشويق مي‌كردند و پيروان خود را باخذ علم و كتابت امر مي‌نمودند هيچ گاه رشته حديث و كتابت سنت در بينشان قطع نشد.

اول كسي كه حديث را تدوين كرد و به املاء رسول خدا نوشت علي‌عليه‌السلام بود كه پس از ايشان در اختيار ائمه‌عليهم‌السلام بود و گاه آن را مي‌آوردند و به آن در برابر مخالفان استدلال مي‌كردند.

كتاب‌هاي ديگر مثل كتاب ديات و صحيفه‌اي كه در صحيحين و مسند احمد و غير هم از آن نقل شده اميرالمؤمنين‌عليه‌السلام تأليف و تدوين فرمود.

در عصر ايشان ابن ابي رافع كاتب آن حضرت كتاب سنن و احكام و قضايا را نوشت، و بحمدالله اين افتخار براي شيعه است كه علوم و معارف و احاديث و سنت رسول الله‌صلي‌الله‌عليه‌و آله را از زمان آن حضرت تا حال بدون هيچ گونه فترت و انقطاع حفظ كرده و اين نقيصه را كه در حدود يك قرن و نيم كتابت علم در ميانشان رشته‌اش قطع شده باشد ندارند و رواياتشان از اين جهت در نهايت اعتبار است (96) .

و اگر مراد سنت عمليه بود آن هم يك موضوع معين و مشخصي نبود كه مثل قرآن در اختيار همه باشد هر كسي از عمل پيغمبر چيزي مي‌دانست و عملي را ديده بود. ارجاع به آن هم در صورتي سبب امن از گمراهي مي‌شد كه سنت عمليه آن حضرت بدون كم و زياد در كتابي ثبت و ضبط شده باشد.

با اين اوصاف چگونه ممكن است پيغمبر در حجة الوداع «سنتي» را كه اين گونه از نظر اهل سنت نامشخص و شكل نگرفته بود و بعد از يكصد و پنجاه سال هم كه شكل گرفت با احاديث سقيمه و غير معتبر مخلوط شد امر آشكار و بين و سبب امن از ضلالت و گمراهي معرفي كند؟ آيا شخص منصف غير از اين مي‌فهمد كه اين خبر اگر تصحيف نشده براي انصراف مردم از اهل بيت و حديث متواتر ثقلين و تاييد سياست حكومتهائي كه بر اساس عدم مراجعه باهل بيت و ترك راهنمائيهاي آنها جريان داشت وضع شده است؟

بيان ديگر در اثبات ضعف حديث ثنتين:

علاوه بر آنچه در اثبات ضعف اين حديث گفته شده و رفع هر گونه شبهه گرديد توضيحاً مي‌گوئيم:

1. سنت پيغمبر و سنت اهل بيت آن حضرت هر دو حجت هستند و بين حجيت آنها و لزوم تمسك بآنها تعارضي وجود ندارد. كيست كه بگويد سنت پيغمبر را قبول ندارم؟ اجماع سني و شيعه بر اين است، و هر مسلماني مسلمان نخواهد بود مگر اينكه به اين معني سني باشد يعني پيرو سنت پيغمبر. شيعه در تمسك به سنت پيغمبر بيش از اهل سنت ملتزم و متعهد است و حديث ثقلين و احاديث ديگر اعتبار و دليل بودنشان فرع اعتبار سنت پيغمبر است مع ذلك بين حديث ثنتين و ثقلين تعارض است كه ناچار بايد يكي را بگيريم و آن را كه ضعيف است ترك نمائيم.

بيان اين تعارض اين است كه حديث ثنتين دلالت دارد بر اعتبار كتاب و سنت باين معني كه تمام ملاك و ميزان امن از ضلالت اعتصام به كتاب و سنت است و حديث ثقلين مي‌گويد تمام ملاك كتاب است و عترت و چيز ديگر نيست.

و به بيان ديگر اين دو حديث چگونگي تمسك به سنت را شرح مي‌دهند حديث ثنتين آن را حجت قرار مي‌دهد بدون اين كه نيازي به مراجعه به اهل بيت باشد چنان‌كه مذهب اهل سنت بر آن استقرار يافته است. ابو حنيفه يا مالك خود در برابر امام محمد باقر و امام جعفر صادق‌عليهماالسلام مكتبي داشتند و اقوال و روايات صحابه را در برابر روايات اميرالمؤمنين عليه‌السلام قرار مي‌دادند بلكه گاهي اقوال و روايات صحابه ديگر را بر روايات اميرالمؤمنين و اهل بيت مقدم مي‌شمردند. پس مي‌گويند نه فقط لازم نيست سنت را از طريق عترت بگيريم بلكه به روايات ديگران اگر چه معارض با روايات عترت باشد نيز عمل مي‌كنيم كه اين عين ترك تمسك بعترت است كه طبق صريح حديث ثقلين سبب هلاكت مي‌شود.

اگر بگوييد حديث ثنتين متضمن لزوم تمسك به حديث ثقلين نيز هست و تمسك به سنت از تمسك بعترت جدا نيست و اهل سنت در اين نقطه اشتباه كرده‌اند كه سنت را بعترت عرضه نمي‌دارند جوابش اين است كه صحيح است بنابراين اين حديث هم عدم استقلال از اهل بيت و انحصار مرجع را در آنها نفي نمي‌كند بلكه اثبات مي‌نمايد و مغز آن همان مضمون حديث ثقلين مي‌شود ولي اين گونه بيان براي افاده آن معني مثل اكل از قفا موجب تحير و خلاف بلاغت است.

و اما حديث ثقلين عترت را در كنار قرآن قرار داده و تمسك به آنها را-كه حامل و راوي سنت مي‌باشند و آگاه از حقايق و معاني آن و عام و خاص و مطلق و مقيد و مجمل و مبين- سبب امن از ضلالت معرفي فرموده است تا آنها مرجع واحد و مستقل در امور شرعيه باشند و از توجيهات و تفسيرهاي باطل و تحريفات و تصرفات جلوگيري كنند و اشتباهات را مرتفع سازند و سنت را- كه بنحو مهذب و غير قابل ترديد و قطعي در اختيار مردم نبود- بيان نمايند.

پس سرّ اين كه از سنت در اين حديث اسمي برده نشده براي اين است كه سنت در نزد اهل بيت است چنانچه هر كس مراجعه نمايد به رواياتي كه راجع به علوم أميرالمؤمنين‌عليه‌السلام و اتصال او به پيغمبر رسيده اين معني را به خوبي درك مي‌كند.

به علاوه سنت تدوين شده‌اي در اختيار مردم-جز اينكه علي‌عليه‌السلام باملاء پيغمبر و خط خودش نوشته بود- نبود لذا كتاب و عترت يعني همه چيز يعني خدا و رسول خدا و اهل بيت.

حديث ثقلين مذاهب مختلفه را كه تمسك به عترت ندارند صريحاً رد مي‌كند و سبب گمراهي و ضلالت و هلاكت اعلام نموده است.

غرض اين است كه حديث ثنتين اگر بملاحظه اين كه تمسك به سنت را واجب مي‌سازد و حديث ثقلين هم يكي از افراد سنت است منتهي به همان مضمون حديث ثقلين و عدم استقلال از اهل بيت و عدم جواز تمسك به غير آنها باشد با بلاغت كلام منافات دارد.

و اگر بخواهد امت را در تمسك به كتاب و سنت به تشخيص خودشان و مراجعه به غير اهل بيت- چنان‌كه مذهب اهل سنت است- آزاد بگذارد با حديث ثقلين منافات دارد.

پس ما ناچار بايد از يكي از اين دو حديث دست برداريم و معلوم است كه حديث ثقلين متواتر كه با اسانيد معتبره در صحاح و جوامع حديث و متون فصيحه بليغه و در موارد متعدده صادر شده مستند و مورد اعتماد است.

2. مطلب ديگر كه در اينجا بايد تذكر داده شود اين است كه ارجاع به كتاب و عترت بدون ذكري از سنت قوليه و فعليه براي اين بود كه پيغمبر مي‌دانست سنت دستخوش وضع و جعل و تصرفات و خيانتهاي امثال ابوهريره و نواصب قرار مي‌گيرد و رشته آن به غير از آنچه در نزد عترت است بيش از يك قرن در بين امت منقطع مي‌شود اگر بخواهد مردم را بطور مطلق به آن ارجاع دهد در گمراهي مي‌افتند چنان‌كه خود بسوء اختيار خود افتادند.

با اين حرفي كه درآوردند (و الصحابة كلهم عدول) همه اين اخبار مجعوله را معتبر شمردند و از مثل ابي هريره 5374 حديث روايت كرده‌اند و از مثل علي‌عليه‌السلام با آن اتصال به پيغمبر قبل از بعثت و بعد از بعثت، بخاري و مسلم در حدود بيست حديث بيشتر از آن حضرت روايت نكرده‌اند. (97)

لذا براي اين كه سنت پيغمبر بعد از او اسباب دست امثال ابوهريره و جيره خواران حكومتها نگردد پيغمبر كتاب و عترت را مشخص سنت و ملاك امن از ضلالت قرار داد كه از طريق عترت به سنت برسند و سنت را از آنها بگيرند تا در گمراهي نيفتند. اينان همواره در برابر سياست‌ها و اغراض پليد دستگاه‌هاي جعل احاديث و اضلال مردم ايستاده‌اند و سنت صحيح را براي مردم روايت مي‌كنند.

پس به اين بيان هيچ گونه محملي براي رفع تعارض نيست و ارجاع به سنت بطور مطلق و با استغناء از اهل بيت و ترك مراجعه به آنها مخالف روايت ثقلين است.

علاوه بر اين، طبق احاديث معتبره اهل بيت به سنت پيغمبر و معاني و موارد صدور ناسخ و منسوخ و عام و خاص و خصوصيات ديگر آن آگاه هستند و بسا مي‌شود كه عامل به سنت حديث عامي را مي‌گيرد در حاليكه حديث ديگر آن را مبين ساخته است.

بنابراين ارجاع بطور مطلق به سنت صحيح نيست و تا به اهل بيت رجوع نشود مورد اطمينان نخواهد بود و صدور چنين حديث مبهم و مجملي (حديث ثنتين) در اين تعبير در چنان موقف مورد ندارد.

3. مطلب ديگر اين است كه اين دو روايت در دو مورد صادر نشده‌اند كه ما رفع تعارض آنها را بنمائيم بلكه هر دو در يك مورد وارد شده‌اند (98) يكي به همين سند و متن ضعيفي كه ابن هشام روايت كرده و ديگري بسندها و متن معتبر حديث ثقلين.

يعقوبي اين خطبه را در تاريخ (ص92 ج2) روايت كرده و اين جمله بر حسب نقل او اين است؛ «اني قد خلفت فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتي اهل بيتي».

ترمذي در سنن خود كه يكي از صحاح است از جابر روايت كرده است كه پيغمبر در روز عرفه خطبه‌اي خواند شنيدم كه مي‌فرمود: «ايها الناس اني قد تركت فيكم ما ان اخذتم به لن تضلوا كتاب الله و عترتي اهل بيتي». (99)

پس از آن ترمذي مي‌گويد در اين باب از ابي‌ذر و ابي‌سعيد و زيد بن ارقم و حذيفة بن اسيد نيز روايت است.

ابن حجر نيز در صواعق مي‌گويد پيغمبر در خطبه عرفه تمسك به كتاب و عترت را دستور داد.

بنابراين، اين معارضه را با جمع دلالي نمي‌توان رفع كرد، و ناچار چون حديث ثقلين قطعي و مسلم و متواتر است و نقل تاريخ در برابر كتب حديث مورد اعتماد نيست بايد خبر ابن هشام را ردّ كرد.

4. در مثل طبقات ابن سعد، و صحيح بخاري اين حديث ثنتين را نقل نكرده‌اند، و عدم نقل اينها خصوص مثل بخاري دليل بر عدم اعتبار و بي اصلي آن است.

5. چنان‌كه گفتيم حديث ثقلين كه داراي متنهاي متعددي است به اين متن نيز از ابي هريره روايت شده؛ «اني خلفت فيكم اثنين لن تضلوا بعدهما كتاب الله و نسبي و لم يتفرقا حتي يردا علي الحوض» (100) و در احياء الميت چنان‌كه قبلاً نقل كرديم روايت شده است بنابراين قوياً محتمل است كه نسبي يا نسبتي به سنتي عمداً يا اشتباهاً تصحيف شده باشد.

6. موضوع ديگر كه توضيحاً تذكر مي‌دهيم اگرچه از مطالب گذشته معلوم شد اين است كه ابن اسحق و مالك، سيره و موطأ را بامر منصور نوشته‌اند، هر چند ابن اسحق شيعي بود (101) ولي معلوم استكه كتابي كه بامر منصور نوشته شود بايد صد در صد موافق با سياست حكومت باشد و كلمه‌اي كه مخلف سياست باشد و سياست مخالف را تأييد كند در آن نباشد. در آن موقع منصور با علويين و بني الحسن سرگرم جنگ بود و اكثريت منصور را بر باطل مي‌دانستند.

بنابراين كتاب بايد طوري نوشته شود كه سياست مخالف را ترويج نكند و چه حديثي از حديث ثقلين مهمتر پس بايد حتماً حذف شود، و بايد حديث مجعولي را مقابل آن نقل و يا اگر نباشد جعل كرد تا خليفه راضي شود و ابن اسحق بدبخت را كه از مدينه تبعيدش كردند بحبس و شكنجه و زندان مي‌اندازند مالك هم كه حالش معلوم و مورد اعتماد دستگاه و يك ملّاي درباري خالص و از خوارج و مخصوصاً منحرف از امير المؤمنين‌عليه‌السلام بود.

پس اگر اين حديث بي‌سند داخل كتابهاي اين افراد شود تعجب ندارد در عين حال ابن اسحق روايتي كه اين جمله را ندارد با سند روايت مي‌كند و مالك هم مي‌گويد (بلغني) تا شخص حديث شناس آگاه بفهمد مطلب از چه قرار بوده است.

اينها و به اضافه مطلب مهم ديگر كه در مفاد اصل حديث ثنتين به آن اشاره كرديم همه دليل بر اين است كه اين خبر به هيچ وجه قابل اعتماد نيست و فقط يگانه راه امن از ضلالت و گمراهي بر حسب حديث قطعي و مسلم ثقلين تمسك به كتاب و عترت است.

اگرچه سخن در اين موضوع طولاني شد، ولي به ملاحظه اهميّت مطلب و اينكه شبهه‌اي باقي نماند اين تفصيل را داديم اميد است خوانندگان عزيز و بي‌غرض بخوانند و افتخار تمسك به عترت پيامبرصلي‌الله‌عليه‌و آله را بيش از پيش بشناسند.