معارف دين جلد دوم

آيت الله العظمی لطف‌الله صافی گلپايگانی

- ۴ -


آيا معجزه‌ي‌ پيامبر، جاوداني است؟

س13. مي‌خواهم آگاهي پيدا كنم اگر رسالت پيامبر اسلام يك رسالت جاوداني است آيا معجزه او هم جاوداني است؟

ج. شرط جاودانگي رسالت جاودانه بودن معجزه نيست وقتي رسالت به وسيله معجزه پيغمبر و هر دليل قطعي ديگر ثابت شد اگر خود پيامبر خبر از جاودانگي رسالتش بدهد كافي است و جاودانگي آن مثل سائر اخباري كه پيغمبر مي‌دهد، ثابت مي‌شود. بنابراين جاوداني بودن دين اسلام به همان ابلاغاتي كه از خود پيغمبر شده است ثابت است و اصل رسالت به معجزات بسيار كه از آن حضرت صادر شده ثابت است هرچند اين معجزات بعد از زمان وقوع باقي نمانده باشند مثل معجزه شق‌القمر يا ردّ شمس يا تسبيح سنگريزه و صدها معجزه ديگر يا اينكه تا مدتي موقت باقي مانده باشند.

مع ذلك رسالت جاوداني اسلام به معجزه جاوداني و پايدار نيز ثابت است. معجزه‌اي كه نه تنها دليل جاوداني دين اسلام است بلكه دليل حقّانيت همه اديان الهي و آسماني پيغمبران بزرگ خدا است و آن معجزه قرآن مجيد است كه بيش از يكهزار و چهارصد سال است كه در آسمان اعجاز مي‌درخشد و جاودان و هميشه باقي و برقرار است.

اعلان اعجاز آن در مثل اين آيه شريفه: "وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ" (52) شامل همه اعصار و هر زمان و مكان است اين اعلان و دعوت جهانيان به آوردن يك سوره مثل قرآن فراگير اهل زمان ما و زمانهاي بعد و بعد است چنان‌كه فراگير زمان خود حضرت رسول‌صلي‌الله‌عليه‌و آله بود.

و در واقع اعلان يكصد و چهارده معجزه باقي و جاوداني است زيرا از كساني كه شك دارند مي‌خواهد مثل يك سوره بياورند هر كدام از سوره‌ها باشد سوره بقره و آل عمران و سوره‌هاي  طوال باشد يا سوره‌اي مثل توحيد و كوثر.

اعجاز ديگر قرآن كه باقي است بر حسب اين آيات خبر از غيب و آينده است كه ميفرمايد: "فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ" (53) در اين آيه خبر ميدهد كه يك سوره مثل قرآن را نمي‌آورند و نخواهند آورد هر چه بر عمر دنيا و فصاحت و بلاغت و قدرت بشر بر ادبيات بگذرد اين معجزات چهارده قرن است كه در معرض همه مخالفان و معاندان قرار دارد و كسي نتوانسته است در مقام معارضه با آنها كلامي را بياورد كه در حدي قابل قياس با اين آيات و طرف نسبت با اين سوره‌ها باشد اين مطلبي است كه محققان بزرگ بيگانه نيز بر آن گواهي داده و اعتراف دارند.

در خاتمه يادآور مي‌شود كه راجع به اعجاز قرآن مجيد و وجوه اعجاز آن كتابها و تاليفات ارزشمند در طي اين مدت طولاني نوشته شده و ابعاد گوناگون اعجاز قرآن را مورد بحث و اثبات قرار داده‌اند.

مناظره‌ي حضرت ابراهيم با ستاره‌ پرستان و...

س14. بر اساس آيه 76 تا 78 سوره مباركه انعام: فلمّا جنّ عليه الليل رءا كوكبا قال هذا ربّي فلمّا افل قال  لا احب الافلين... (54) آيا طبق سه آيه فوق حضرت ابراهيم دچار شرك شده بود؟

ج. مسئله عصمت انبيا و ائمه طاهرين عليهم الصلاة والسلام با برهان عقلي ثابت است و از اموري است كه در بحث از لزوم نبوت و به اصطلاح نبوت عامه و قبل از نبوت خاصه و بحث از نبوت افراد و اشخاص ثابت است و در نصوص قرآنيه و روايات معتبره آيه و روايتي كه دلالت قطعي بر خلاف آن داشته باشد وجود ندارد.

دلالت احتمالي كه در برابر آن دلالت احتمالي ديگر باشد نمي‌تواند ناقض اين معني باشد بلكه خود بخود آن آيه بر همان معنائي كه با دليل عقلي معارض نباشد تفسير مي‌شود و جالب اين است كه علامه حلّي در «الفين» هزار دليل بر آن اقامه فرموده است.

در مورد كلام خداي تعالي "فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ"، با نظر به خود لفظ آيه اين احتمال كه حضرت ابراهيم، خبر از ربوبيت كوكب و اعتقاد به آن داده و سپس از آن رجوع كرده باشد قابل اعتنا نيست. بر حسب ظاهر كلام اين يك نوع محاجه و افحام و الزام طرف است به صورت استفهام نه استفهام حقيقي بلكه براي ملتفت كردن طرف و بيان حقيقت است و ساير آيات در اينجا نيز بيان ابطال ربوبيت ستاره و فساد عقايد ستاره پرستان است.

آيا ابراهيم بت شكن دروغ گفت؟

س15. طبق آيه 63 سوره انبياء حضرت ابراهيم مرتكب دروغ شده است؟ در حالي كه دروغ نيز از گناهان كبيره است و با عصمت پيامبران سازگاري ندارد: " قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ «62» قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ".

ج. درمثل آيه:  "بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ" قرينه حاليه و عقليه است كه متكلم از بل فعله كبيرهم معناي حقيقي آن را اراده نكرده و مخاطب هم به آن متوجه مي‌شود. اين هم يك نوع ملتفت كردن مخاطب به حقيقت است و طرح اين احتمال است كه چون بزرگشان شكسته نشده است او عامل اين عمل بوده ولي بايد از خوشان بپرسيد اگر بتها گويا و ناطق باشند يعني: ان كانوا ناطقين فكبيرهم هو الذي فعل بهم و چنان‌كه مي‌دانيم صدق قضيه شرطيه مستلزم صدق طرفين نيست و اين يك تنبيه بسيار ظريف و اديبانه است كه طرف خود بخود از آن به اشتباه خويش پي مي‌برد.

چرا حضرت ابراهيم خود را مريض خواند؟

س16. با استناد به آيه 88 و 89 سوره مباركه صافات: فنظر نظرة في النجوم فقال انّي سقيم، اشكال كرده‌اند حضرت ابراهيم براي ماندن در شهر اولاً: مرتكب دروغ شده و ادعاي بيماري كرده ثانياً: با نگاه به ستارگان بر اعتقاد مردم زمان خود كه به تأثير اوضاع و احوال ستارگان در زندگي انسانها معتقد بودند، تأكيد نموده و از اين طريق دچار شرك شده است مستدعي است پاسخ فرماييد.

ج. در مثل آيه‌ "فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ" نيز مي‌توان گفت كه اصلاً ظهوري در معنايي كه خلاف عصمت باشد ندارد، زيرا از آن استفاده نمي‌شود كه با نظر در علم نجوم حضرت ابراهيم چه مطلبي را استكشاف كرد.

آيا بيماري خود را استكشاف كرد؟ اگر اين باشد دليل بر تأييد او از شرك و ستاره‌پرستي نمي‌باشد بلكه دلالت بر آن دارد كه اوضاع فلكي و ستارگان دلالت بر وقوع بعضي حوادث دارد، مثل اينكه اجتماع ابرها دلالت بر باريدن باران دارد.

در آن زمان ستاره‌شناسي علم رايجي بوده است و حضرت ابراهيم دلالت اوضاع فلكي را بر حوادث خاصي و تأثير آنها را به اذن الله نفي نمي‌فرموده بلكه استقلال و مؤثر بالاراده بودن آنها را در تأثير و پرستش آنها را انكار مي‌كرده و گرنه كسي نيست كه تأثير غير ارادي مثلاً آفتاب را در اين عالم منكر باشد.

نتيجه ‌نظر او در نجوم اگر در تقدير باشد ممكن است اين باشد كه در نجوم و اينكه فاقد اختيار و اراده هستند و تأثير آنها و ارتباط آنها با يكديگر بتقدير العزيز العليم است نظر كرد و قوم خود را به آن هدايت كرد.

اگر نتيجه نظر استكشاف بيماري و اشراف آن باشد يا بيماري مخفي بوده باشد يا اينكه از نظر در علم نجوم استكشاف شهادت حسين‌عليه‌السلام شد و براي آن مريض شد خلاصه هر طور تفسير بشود اينكه سخن كذبي هر چند مصلحت‌آميز باشد فرموده باشد از اين آيات استفاده نمي‌شود.

اين گفتگوهايي كه بين حضرت ابراهيم عليه‌السلام و قومش يا با نمرود واقع شده همه براساس احتجاج و استدلال و جدال بالتي هي احسن بوده است كه گاه شخص براساس مذهب طرف بر او احتجاج مي‌كند و او را محكوم مي‌نمايد.

مباحثه‌ي‌ حضرت ابراهيم با نمرود

س17. طبق آيه 258 سوره بقره حضرت ابراهيم در مباحثه با نمرود دليلي را اقامه مي‌كند و مي‌فرمايد: پروردگار من كسي است كه زنده مي‌كند و مي‌ميراند و نمرود مي‌گويد من هم زنده مي‌كنم و مي‌ميرانم. در اينجا حضرت ديگر اين دليل را ادامه نمي‌دهد و دستاويز دليل ديگري مي‌شود در حالي كه شيعه معتقد است انبيا اعلم الناس‌اند. بنابراين چرا حضرت نتوانستند دليل را ادامه دهند؟

ج. در بحث نمرود با آن حضرت وجه عدول آن بزرگوار از ادامه استدلال اول به استدلال ديگر "فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ" وضوح بطلان جواب نمرود از استدلال اول بود؛ زيرا همه ميدانستند كه نكشتن كسي زنده كردن او نيست و كشتن او ميراندن او نيست.

بهر حال عدول به استدلال ديگر دليل بر عجز آن حضرت از ادامه بحث و اتمام استدلال اول نيست و چه بسا كه پس از اتمام آن استدلال دوم را مطرح فرموده باشد. نمي‌توان با آن چه در آيه بيان شده بگوييم تمام آنچه بين حضرت ابراهيم و من حاجه في ربه واقع شده همين بوده است.

چرا حضرت ابراهيم براي عموي خود طلب آمرزش كرد؟

س18. طبق آيه 113 سوره توبه نبايد براي مشركان طلب آمرزش كرد ولي حضرت ابراهيم براي عمويش آزر طبق آيه 47 سوره مريم طلب آمرزش نموده است آيا اين با عصمت او مغاير است؟ در آيه 4 سوره ممتحنه خداوند مي‌فرمايد: حضرت ابراهيم اسوه نيكوييست براي شما مگر زماني كه براي پدرش طلب آمرزش كرد.

ج. آيات مربوط به استغفار ابراهيم براي عمويش كه اگر چه بر حسب آيه 113 سوره توبه استغفار براي مشركين جايز نيست و اگر چه بر حسب آيه 47 سوره مريم حضرت ابراهيم وعده استغفار به او داد ولي استغفار براي او بر حسب قرآن كريم آيه 114 توبه به جهت وعده‌اي كه او به ابراهيم داده بوده جايز بود لذا قرآن كريم هم از او رفع اشكال فرموده است.

ممكن است گفته شود اگر چنين است چرا در سوره ممتحنه آيه چهارم در ترغيب به تأسي به ابراهيم استغفار او يا وعده استغفار او براي عمويش استثنا شده است.

جواب اين است كه اين استثنا، از تأسي براي اين است كه اشخاص كه عالم به وجه استغفار او نبودند بطور مطلق استغفار براي كسان مشرك خود ننمايند و آن را بهانه قرار ندهند.

به عبارت ديگر مستثني اسوه قرار دادن آن حضرت در مطلق استغفار براي مشركين است نه عمل خاص آن حضرت يعني نبايد در استغفار براي مطلق مشركين آن حضرت را اسوه قرار دهند هر چند در مورد خاصي آن حضرت استغفار كرده باشد يا مشروطاً وعده استغفار داده باشد. ثانياً ممكن است استثناء از «اذ قالوا لقومهم» باشد و در اين صورت جواب واضح است.

چرا حضرت ابراهيم اميد به آمرزش دارد؟

س19. طبق آيه 82 سوره شعرا حضرت ابراهيم مي‌فرمايد: من طمع دارم كه بيامرزد خدا خطايم را در حالي كه پيغمبران معصومند؛ پس حضرت ابراهيم مرتكب گناه شده‌اند؟

ج. اما قوله‌ تعالي حكايه عن ابراهيم "وَالَّذِي أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ" دلالت بر صدور خطيئه ندارد بلكه خطايائي كه بدان اعتراف ميكردند و آن را خطا مي‌شمردند اشتغالاتشان به امور ضروريه دنيويه بوده است كه اين مضمون در روايات و ادعيه بسيار است و قراين قطعيه براي اراده اين معني است كه ما در كتاب «نيايش در عرفات» درباره آن توضيحاتي داده‌ايم.

آيا حضرت ابراهيم به زنده شدن مردگان اطمينان نداشت؟

س20. آيا طبق آيه 260 سوره بقره حضرت ابراهيم به زنده شدن مردگان در روز قيامت اطمينان ندارد؟

ج. آيه‌260 سوره بقره نيز دلالت بر ضعف يقين و ايمان ابراهيم ندارد چنان‌كه در جواب «او لم تؤمن» عرض كرد: «بلي».

و اما اطمينان قلبي كه ظاهر آيه اين است كه درخواست حضرت براي حصول آن بود، محتمل است مقصود آن حضرت اطمينان به چگونگي آن باشد.

امر احياء موتي اگر چه معلوم و يقيني او بود امّا كيفيت آن مثلاً به همين جسم عنصري مادي دنيايي است يا به گونه‌اي ديگر است و خداوند متعال با ارائه آن به او به چشم ظاهر او بر او ظاهر فرمود كه با همين جسم عنصري است كه در اين دنيا محسوس و مرئي است.

در واقع اين آيه جواب كساني است كه معاد را غير جسماني و به قالب مثالي و صوري و غير مادي گفته‌اند چنان‌كه از ملاصدرا در كتاب كلم الطيب ص 474 نقل نموده است يا به بدني كه بر آن بدن هورقليائي اسم نهاده‌اند گفته‌اند چنان‌كه از شيخيه منقول است يا به صورتهاي ديگر به هر حال سؤال از تفاصيل ديگر و خلاصه براي امر ثابت به دليل عقل دليل حس هم تقاضا كرده است.

و محتمل است مراد از اطمينان قلبي زيادتي يقين باشد زيرا در اين امور يقين و ايمان و اطمينان قلبي مقول به تشكيك است و اگر چه عالي‌ترين مراتبي از آن در دسترس ممكنات است همان است كه براي انبياء عظام و اوصياي كرام آنها حاصل شده ولي اين مانع از اين نيست كه براي آنها كسب و نيل به درجات بالاتر به افاضه الهي و به حكم و قل رب زدني علماً ممكن باشد. و با حديث شريف «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» (55) منافي نيست زيرا ممكن است مراد اين باشد كه كشف غطاء مرئي شدن آنچه بالفعل نامرئي است يا مرئي آن محال است، اگر حاصل شود موجب زيادتي يقينم نمي‌شود و اين با اينكه به افاضات متواتره» غير منقطعه دائماً بر علم و معرفت و قرب و مقامات معنويه آن بزرگواران افزوده شود منافات ندارد.

تفسيري از كردار حضرت آدم و نوح و يونس‌عليهم‌السلام

س21. با در نظر گرفتن آياتي چون:«و لا تقربا هذه الشجرة فتكونا من الظالمين» (2/35و7/19) و «فلا يخرجنكما من الجنة فتشقي» (20/117) و «ولا تخاطبني في الذين ظلموا آن‌هم مغرقون» (11/37) و «ولا تكن كصاحب الحوت» (48/68)‌ حضرتعالي رفتار و كردار پيامبران را در كدام يك از تقسيمات تشريع اسلامي قرار مي‌دهيد: حرمت، وجوب، كراهت، استحباب يا اباحه؟

ج. و اما آياتي كه راجع به حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام است جواب اين است كه نهي مثل "لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ" ارشادي و اخبار از آثار و تبعات وضعي قرب به شجره است و با توجه به آيات "وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلاَئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ" (56) معلوم مي‌شود اخراج آدم از جنت مذكور در آيه شريفه "يَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ..." (57) مقدر بوده است و خداوند به آنچه براي آدم پيش آمد عالم بود هر چند اين برنامه به اختيار خود آدم و به خير خواهي ظاهري و فريب ابليس پيش آمد و اثر وضعي آن كه در آيه "فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا..." (58) بود بنابراين "فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ" (59) هم اخبار است از كاري كه به ظاهر بموقع واقع نشده و در حد يك ترك اولي انجام شده.

خلاصه اين برنامه در محيطي واقع شده كه ظاهراً غير از محيطي است كه بعد آدم به آنجا منتقل شد و موضع و مسكنش تغيير پيدا كرد موضع اول ميتواند غير عادي و نحو خاصي بوده باشد كه در محدوده اسرار و مطالب غيبي باشد نمي‌توان در مجموع راجع به آن و معناي ظلم و عصيان و غوايت و نهي واقع در آن بطور جزم اظهار نظر كرد و آن محيط را به تمام معني با اين محيط قياس كرد و يكسان شمرد و يا واقعه‌اي را كه في الجمله معلوم است عادي نيست و تقدير العزيز العليم است به تفصيل تفسير نمود و به اين آيات كه حكايت از آن محيط است نسبت ظلم و عصيان به مفهومي كه امر مولوي نزد ما دارد داد و بلكه احتمال اينكه اين آيات از متشابهات باشد احتمال بعيدي نيست.

اما نهي در آيه "فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى" نهي ارشادي است، و شقاء در اينجا به معني تعب و رنج دنيوي است كه لازمه بودن در اين دنيا است.

هم‌چنين آيه: "وَلا تُخاطَبني" نيز نهي در آن ارشادي است. در آيه شريفه "وَلَا تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ" نيز دلالت بر امر خلاف عصمت ندارد.

معاد

كيفيت عذاب ابليس با آتش

س1. خداوند متعال ابليس را چگونه با آتش عذاب مي‌كند در حالي كه خود از جنس آتش است؟ چگونه مي‌توانم براي سؤالات و شبهات گوناگون پاسخ صحيحي بيابم؟

ج. معني اينكه شيطان از آتش خلق شده اين نيست كه الان شيطان يك تكه آتش است كما اينكه معني اينكه شما از خاك آفريده شده‌ايد اين نيست كه شما الان يك تكه خاك هستيد.

به شما سفارش مي‌كنم طبق برنامه درس بخوانيد، به تدريج كه انشاءالله پيشرفت علمي كرديد و كتابهاي كلامي مثل شرح باب حادي عشر و شرح تجريد را خوانديد همه شكوك و شبهات را انشاءالله حل مي‌كنيد.

فشار قبر بر بدن عنصري است يا برزخي

س2. آيا سؤال و جواب قبر يا فشار قبر بر بدن عنصري است يا برزخي؟

ج. ظاهر احاديث و روايات اين است كه بر بدن عنصري است اما اين هم نه به وجهي است كه با چشم ظاهر همه آنرا حس كنند ممكن است گفته شود نظير خواب است كه در خواب، خوابهائي كه شخص مي‌بيند همه يك سير غير جسماني است مثلا در خواب مي‌بيند به فلان شهر يا فلان مجلس رفته است ولي با اين كه در همين بدن عنصري خواب را مي‌بيند بدن در جاي خود هست و او در خواب بسا سختيها و رنجها و مصيبات را مي‌بيند و يا خوشيها و لذتها و استراحتها با همين بدن عنصري است لذا گاهي هم در آن اثر مي‌گذارد و حركت مي‌كند و سخن مي‌گويد و ناله سر مي‌دهد و خلاصه روح از وضع جسم در قبر متأثر مي‌شود و فشار قبر را در حال تعلق روح به بدن مثل شخص خواب احساس مي‌كند.

حاصل اينكه اين مسائل روحاني محض نيست چون خلاف ظواهر ادله است و جسماني محض هم نيست چون به ظاهر موجب تأثر و رنج و مشقّت يا نعيم و راحت جسم نمي‌شود.

تمام كلام اين است كه، اين سؤال و جواب قبر را در ارتباط با همين بدن عنصري حق مي‌دانيم ولي تفاصيل آن را نمي‌توانيم توضيح بدهيم. چنان‌كه طفل در رحم مادر نمي‌تواند از اين عالم خارج از رحم كه مادرش و رحمش جزئي از آن است چيزي بگويد.

و اگر پرسش شود فشار قبر نسبت به كسي كه مثلاً بدنش سوخته و خاكستر شده چگونه تصور دارد؟‌جواب اين است كه اولاً بر حسب روايات فشار قبر عام نيست و با نبود موضوع يعني بدن مطرح نيست. ممكن است چنان شخصي كه كالبدش از بين رفته برنامه ديگر داشته باشد ولي اگر جسد باشد و در قبر نباشد وارد شدن فشار بر او قابل احتمال است هر چند فشار هوا باشد.

اين وقايع بطور اجمال مورد اعتقاد است اما نسبت به تفاصيل آن از لحاظ اين كه يا معرفت به آنها لازم نيست و يا اينكه معرفت به آنها در اين عالم ميسر نيست تكليفي نداريم و به همان عقيده اجمالي اكتفا مي‌شود شايد اگر انسان يك حس ششم و هفتم و بيشتر داشت خيلي از اين مجهولات را معلوم مي‌نمود كه از قديم گفته‌اند من فقد حساً فقد علماً انسان محدود است و متناهي و حقايق و مجهولات نامحدود و غير متناهي است.

حشر و نشر با بدن عنصري يا با جسمي ديگر

س3. آيا حشر و نشر جسماني با بدن عنصري است يا جسمي ديگر؟ آيا در عالم پس از مرگ و قيامت بدن انسان و اجسام خاصيت جسم در دنيا را دارد يا فاقد اين خاصيت است؟

ج. بر حسب آيات صريحه قرآن مجيد حشر و نشر انسان با همين بدن جسماني و عنصري است و اين آيات قابل تأويل نيست و مباحثه كفار با حضرت رسول اكرم‌صلي‌الله‌عليه‌و آله و استبعاد آنها مربوط به همين معاد جسماني بود كه مي‌گفتند: "أَئِذَا كُنَّا عِظَامًا وَرُفَاتًا أَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقًا جَدِيدًا - قُل كُونُواْ حِجَارَةً أَوْ حَدِيدًا" (60) و الا بسا آنها هم في الجمله در اينكه انسان به مرگ فاني محض نمي‌شود و بقاء روح معتقد بودند و معاد روحاني با بقاء روح را استبعاد نمي‌كردند و اصلاً استبعاد نداشت در مسائل مربوط به معاد و ثواب و عقاب همه اين جسمانيت مطرح است و به صراحت بيان شد "إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا" (61) "فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِّن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُؤُوسِهِمُ الْحَمِيمُ يُصْهَرُ بِهِ مَا فِي بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ" (62) و هم چنين آيات مربوط به ثواب و نعمتهاي بهشتي همه روحاني بودن محض را نفي مي‌فرمايد.

و آياتي مثل "يَوْمَ تُبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ" (63) نيز بيشتر از اين دلالت ندارند كه مثلاً در زمين تبديلات و تغييراتي پيش مي‌آيد مثلاً كوه‌ها از بين مي‌روند يا اينكه زمين فوائد و بركاتش را كامل مي‌دهد.

شب و روز در عالم برزخ

س4. شب و روز در عالم برزخ بر چه مبنائي است. آيا مطابق شب و روز عالم طبيعت است؟

ج. ظاهراً عالم برزخ خود معيارهاي خاص خود را دارد و برزخ بين دنيا و آخرت است. روح نه مثل دنيا تعلق به بدن عنصري دارد و نه مجرد صرف است. بلكه متعلق به جسم و هيئت برزخي است كه گاه براي بعضي مرئي مي‌شود و بر حسب بعض آيات جسم برزخي او مورد ثواب و عقاب قرار مي‌گيرد مثل "النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا" (64) .

حال حقيقت اين امور چگونه است؟ در اين دنيا لااقل بر امثال ما مجهول است بعضي گفته‌اند روح در عالم برزخ هم مجرد نيست و چيزي بدون شكل و هيئت و صورت در عالم امكان وجود ندارد حتي ملائكه اولي اجنحة مثني و ثلاث و رباع مي‌باشند و جبرئيل هم بطور مجرد و غير مصور، نيست.

مع ذلك ما بيشتر از آنچه آيات و احاديث بر آن صراحت داشته باشد اظهارنظر و عقيده نمي‌كنيم و به همان اعتقاد اجمالي بسنده مي‌نماييم و در تعيين حدود و تفاصيل آنها پا را از ظواهر آيات و روايات فراتر نمي‌گذاريم.

تناسب گناهان دنيا و كيفرهاي آخرت

س 5. رابطه‌ي كيفر اخروي و گناه رابطه جعلي و قراردادي است (بجعل من الله تعالي) يا رابطه‌ا‌ي علّي؛ يعني گناه علت تامه است براي ايجاد كيفر؟ اگر رابطه جعلي باشد چه تناسبي است بين گناه در دنيا، و كيفرهاي آنچناني در آخرت؟

ج. گناه و معصيت علت استحقاق لوم و ذم و توبيخ و جواز كيفر است و علت نفس كيفر و عقاب نيست كه اگر گناهكار مجازات نشود تخلف معلول از علت لازم شود. چنان‌كه اطاعت و امتثال علت استحقاق مدح و ستايش و اجر و ثواب است علي اشكال في الاخير (65) .

و اما تناسب گناه و كيفرهاي سخت براي عظمت گناه و كفر نعمت منعم حقيقي و خروج بر مولا و انكار خدائي و بي‌اعتنائي به عذاب خدا و گناهان آنچناني است.

بلي في الجمله مي‌توان گفت كه گناه علت عذاب است به اين معني كه بدون گناه عذاب نخواهد بود و كيفر متفرع بر گناه است چنان‌كه پاداش هم بدون اطاعت و امتثال نمي‌باشد.

و به عبارت ديگر عدم گناه مساوق با عدم كيفر است اما وجود گناه مساوي با وجود كيفر نيست پاداش و كيفر وعد و وعيد است كه اول از شخص كريم لازم‌الصدور و تخلف ناپذير است اگر چه بر اساس تفضل باشد و دوم لازم الصدور نيست بلكه عدم صدور آن گاه با كمال صفات و صفات كمال مناسب است.

مع ذلك احتمال اينكه بين بعض اعمال تكويناً با بعض عذاب‌ها و عقاب‌ها ربط وجود داشته باشد، به طور جزم قابل دفع نيست و ممكن است به مثل اين آيه "الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا" (66) و به بعض روايات «مثل الظلم ظلمات يوم القيامه» (67) استناد شود.

مع ذلك هيچ يك علت تامه نيست و شرايط و موانع نيز كه بسا بسياري از آنها بر ما مخفي باشد مؤثرند و اجمالاً وعد و وعيد و بشارت و انذار و جعل كيفر و پاداش بر حسب حكمت و بر حسب قاعده لطف لازم است و بسياري يا بيشتر بدون آن به صلاح و فلاح نايل نمي‌شوند ولي تحقق و فعليت آنها و مقدار و موارد آنها همه با خداوند عليم حكيم عادل غفور رحيم قاهر شديد الانتقام و الكبير المتعال... مي‌باشد كه چنان برنامه‌ها پياده خواهد شد كه همه اين صفات جلال و جمال در جاي خود اعمال و مثل نظام اين عالم همه اين اسماء و صفات ظهور يافته و تعطيلي در آنها متصور نخواهد بود اين حقيقت به اجمال ثابت است و احاطه بر تفاصيل و ارتباط همه امور با كل اسماء حداقل براي غير تني چند از مؤيدين من عندالله امكان‌پذير نيست.

يفعل الله ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزّته و حكمته و كل ذلك تقدير العزيز العليم.

بشر بايد خود را در معرض ظهورات صفات جماليه حق قرار دهد و از اينكه در معرض ظهورات صفات جلاليه و قهريه او قرار دهد با استعانت از حول و قوه او پرهيز نمايد و اين چنين برنامه‌هاي خداوند متعال را زير سؤال و اعتراض نبرده و كشف حقايقي را كه مجهول است و بايد هم مجهول باشد وجهه نظر قرار ندهد و بداند كه همه افعال الهي در دنيا و آخرت و محسوس و نامحسوس بر أتم نظام جاري است از ناحيه حضرت رب الارباب و ولي النعمات.

گفته نشود بعد از اين بيانات اصل سؤال- كه رابطه كيفر و پاداش با اعمال رابطه‌ معلول با علت است يا قراردادي و جعلي است- چگونه پاسخ داده شد؟

زيرا مي‌گوئيم اينكه رابطه بين آنها رابطه عليت و معلوليت نيست از آنچه بيان شد معلوم مي‌شود اگر آن چنان باشد "إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا" (68) و "وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء" (69) معني پيدا نمي‌كند.

آنچه به نظر نزديك‌تر است اين است كه اين ثواب‌ها و عقابها همه جعلي و استصلاحاً لحال العبد است و تفاوت بين آنها نيز بر حسب حكمت و مصلحت باز هم همين جنبه استصلاحي و تربيتي را دارد و اگر اين برنامه عذاب و عقاب و وعد و وعيد نبود ربوبيت حضرت باري تعالي العياذ بالله ناقص شمرده مي‌شد.

در عين حال تعذيب عصاة و گناهكاران به هر يك از عذابهاي مأثوره در كتاب و سنت حتي خلود در نار، ظلم نيست و در موارد فعليت اين عذابها چنان نيست كه همه به يك چوب رانده شوند مثلاً در دار آخرت هم همه دزدها مثل اين دنيا كه علي السواء مجازات و با تحقق شرايط شرعي دستشان بريده مي‌شود باشد بلكه در آنجا حساب دقيق است و تمام شرايط و ريزه‌كاريها و اوضاع و احوال مجرم ملاحظه مي‌شود.

غرض اين است كه آنجا حاكم خداوند علام الغيوب و عالم السر و الخفيات است و هر جا كيفر مقتضي شد اين دقايق رعايت مي‌شود و دزد گرسنه و فقير برابر با دزد غني مجازات نمي‌شود و هلم جرّاً غرض اين است كه اين آيات و روايات مدلول تفصيلي كه مبين تمام جوانب باشد ندارند تا ما بتوانيم در موردي خدشه كنيم كه العياذ بالله مثلاً خلاف عدل است. در اينجا مطلب بسيار است ولي بيش از اين مجال شرح نيست.

ارتباط بين بحث اعاده معدوم و معاد جسماني

س6. آيا بين بحث اعاده‌ معدوم و معاد جسماني ارتباطي هست يا نه؟

ج. به اين معني كه معاد جسماني ثبوتاً يا و اثباتاً توقف بر قول به جواز اعاده معدوم داشته باشد و با قول به امتناع اعاده معدوم ثبوت معاد جسماني يا اثبات آن ممكن نباشد اگر چه بعضي توهم كرده باشند، بين اين دو بحث ارتباط نيست و بنابر امتناع اعاده معدوم نيز معاد جسماني محقق و ثابت است.

البته اين به اينگونه تحرير مي‌شود كه بفرض صحت كبراي كلي امتناع اعاده معدوم معاد جسماني صغري آن كلي و از جزئيات آن نيست.

بلكه اگر اين جهت كه معاد جسماني صغراي آن كلي هست يا نيست مشكوك فيه باشد از اين جهت كه تمام جوانبي كه در حكم به اين قضيه (المعاد الجسماني اعادة المعدوم ممتنع فالمعاد الجسماني ممتنع) درك آن لازم است بر عقل مجهول و بلكه مي‌توان گفت خارج از درك عقل است و معاد جسماني با نصوص كتاب و سنت قابل اثبات است.

و اما وجه اينكه معاد جسماني صغراي اين كلي نيست اين است:

بنا بر اين كه بحكم عقل و شرع روح انسان بعد از مرگ باقي است و مرگ بمعني فناء روح نيست بلكه حقيقت آن قطع تصرف و تدبير روح بطور موقف نسبت به جسم عنصري است كه اجزاء مادي آن بعد الانحلال باقي است و معدوم نمي‌شود و با اتصال آن اجزاء به يكديگر تصرف و تدبير روح به آن بحال اول باز مي‌گردد نظير تأثير قواي نباتات كه در فصل زمستان منقطع بشود و دوباره تأثير آن مجدد يا ظاهر مي‌شود و وضعي كه در كمون و خفا بوده ظاهر مي‌گردد و خلاصه اين كه باذن الله تعالي اين قطع و وصل تدبير برقرار مي‌شود و اعاده معدومي در بين نمي‌آيد.

در اينجا قابل تذكر است كه در مسأله امتناع اعاده معدوم اگر چه كساني كه به آن قائلند دلائلي طبق مسالك خود اقامه كرده و آن را مسلم ميدانند و بعضي هم آن دلائل را مورد ايراد قرار داده‌اند ولي اجمال مطلب اين است كه در اين گونه مطالب اهل فلسفه و معقول حرفي را كه ميزنند نبايد حرف آخر بدانند، پيرامون انسان و اين گونه مسائل در عصر ما مسائلي مطرح شده بلكه به وقوع پيوسته است كه اگر يك قرن يا دو قرن پيش به اين آقايان اهل معقول و حكمت متعاليه عرضه مي‌شد با دلائلي كه بسا عقل پسند به نظر مي‌رسد و بر مباني كه استوار مي‌كردند نفي آن نفي استحاله اجتماع نقيضين شمرده مي‌شد آن را محال مي‌دانستند – مانند مسأله معراج و خرق و التيام و امور– كه خلاف توالي فاسده كه آنها گمان مي‌گردند بالحس معلوم گردد.

آيا يزيد ملعون مجبور بر شهادت امام نبوده است

س7. چگونه مي‌شود يزيد را ملعون شمرد؟ با آنكه پيش از شهادت امام حسين‌عليه‌السلام پيامبران عمل او را خبر داده بودند و با اين فرض آيا مجبور نبوده است؟

ج. يزيد ملعون است به جهت جنايتي كه به اختيار خود انجام داده و اخبار پيغمبران از جنايت كسي، علت مجبور بودن او در ارتكاب جنايت نيست.

آيا اين جهان يك بار ديگر تكرار شده است

س8. بحثي پيش آمد كه نظام خلقت بشر و كلاً جهان و مسأله ظهور پيامبران تا رسيدن به پيامبر خاتم چند بار تكرار شده است. به اين تفصيل كه خداوند متعال يك سري از بشرها را خلق كرده و برايشان قيامت را بپا كرده و يك سري از آنها در جهنم و يك سري در بهشت هستند. و الان ما در سري دوّم هستيم. نظر حضرتعالي در اين مورد چيست؟

ج. اجمالاً آنچه از قرآن مجيد استفاده مي‌شود معاد انسانها و قيامت و حشر و نشر تاكنون محقق نشده است و قيامت و معاد همگان در يك زمان و روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال است واقع خواهد شد و بر اين كه عقاب و عذاب در جهنم و ثواب در بهشت مرحله‌اي يا بيشتر باشد برهاني اقامه نشده است .والله العالم

شب اول قبر چه زماني است

س9. پس از مرگ انسان ممكن است چند روزي تا زمان خاكسپاري او طول بكشد خواستم بدانم از اين رو چه زماني شب اول قبرش محسوب مي‌شود. زماني كه روح از بدن جدا مي‌شود يا زماني كه مرده را در قبر گذاشتند شب اول قبرش محسوب مي‌شود؟

ج. زماني كه روح از بدن جدا مي‌شود برزخ او شروع مي‌گردد ولي اگر عمل خاصي براي شب اول دفن معين شده باشد مانند نماز معروف به نماز وحشت (ليلة الدفن) در همان شب انجام مي‌گيرد.والله العالم

بازگشت روح به كالبد خاكي انسان

س10. ضمن عرض سلام با عنايت به آيه 27 سوره شريفه بقره، آيا تفسير برخي در خصوص بازگشت روح به كالبد خاكي انسان معنا پيدا مي‌كند؟

ج. آيات كريمه و احاديث شريفه تصريح به اين دارند كه روح به همين بدن عنصري عود مي‌كند و معاد جسماني است.والله العالم