فرشتگان و تحقيقى قرآنى ، روايى و عقلى

على رضا رجالى تهرانى

- ۴ -


كرام جمع كريم به معنايى عزيز و بزرگوار است و اشاره به عظمت فرشتگان وحـى در پـيـشـگـاه خـداوند و بلندى مقام آنها دارد. گاه گفته شده كه اين تعبير اشاره با پـاكـى آنـهـا از هر گونه گناه مى باشد، همن گونه كه در آيه 26 و 27 سوره انبيا در تـوصـيـف فـرشـتـگـان آمـده اسـت :بـل عـبـاد مـكـرمـون # لا يـسـبـقـونـه بالقول و هم بامره يعملون بلكه آنان بندگان گرامى خدا هستند كه هرگز در گفتار بر او پيشى نگيرند، و همه كارهايشان به فرمان او باشد.

بـره جـمـع بـار از مـاده بـر بـوده و در اصـل به معناى وسعت و گستردگى است و لذا به صحراهاى وسيع بر گفته مى شـود؛ و از آن جـا كـه افراد نيكوكار وجودى گسترده دارند و بركات آنها به ديگران مى رسـد بـه آنـهـا بـار گـفـتـه مـى شـود بـنـابـرايـن ، خداوند در اين به ترتيب ، فرشتگان را به سه وصف توصيف مى فرمايد: 1- آنهاسفيران و حاملان وحى او هستند؛ 2- ذاتا عزيز و گران مايه اند؛ 3- اعمال آنان پاك است و مطيع و نيكوكار هستند.

امـا ايـن سـوال مـطـرح اسـت : چـگـونـه نـخـسـيـن بـار- كـه وحـى بـر پـيـامـبـر (ص ) نازل مى شود - بقين مى كند از سوى خدا است نه القاهاى سيطانى ؟

پـاسـخ ايـن سـوال روشـن سـت ؛ زيـرا گـذشـتـه از ايـن كه پيام هاى رحمانى با القاهاى شيطانى از نظر محتوا و ماهيت زمين تا آسمان فرق دارد - چنان كه در بحث خواطر شيطانى و ملكى خواهد امد- و محتوانى هر يك معرف آن است ؛ هنگامى كه پيامبر (ص ) با جهان ماوراى طـبـيـعـت يـا پـيـك وحـى تماس پيدا مى كند با شهود درونى اين حقيقت را به وضوح در مى يـابـد كـه ارتباط او با خداست ، درست همانند اين كه ما قرص خورشيد رامى بينيم ، اگر كـس بـگـويـد شـمـا از كـجا مى دنى كه الان در بيدارى قرص آفتاب را مى بيتى ؟ شايد خـواب بـاشـى !مـسـلمـا به چنين گفته اى هرگز اعتنا نيم كنيم ، چون حساسى را كه داريم براى ما قطعى و غير قابل ترديد است (206) .

بـراى حـسـم خـتـام ، حـديـثـى از عـيـون اخـبـار الرضـا، كـه بـيـانـگـر چـگونگى و تربيت نـزول وحـى است ، نقل مى كنيم ، به اميد آن كه خداوند همه ما را تحت ولايت حقه علوى قرار دهـد. احـمـد بـن مـحـمـد بـن الحـسـن القـطان ، قال : حديثى عبدالرحمن بن محمد الحسنى ، قـال : حـديـثـى مـحـمـد بـن ابـراهـيـم الغـزارى ، قـال : حـديـثـى عبدالله بن بح الاهوازى ، قـال : حـديـثـى عـليـبـن عـمـرو، قـال : حـديـثـى حـسـن بـن مـحـمـد بـن جـمـهـور، قـال : حـديـثـى عـلى بـن بـلال عـن عـلى بـن مـوسى لرضا (ع )، عن موسى بن جعفر (عليه السـلام ) عـن جـعفرين محمد (ع ) عن محمد على (ع )، عن على بن الحسين (ع ) عن الحين بن على (ع )، عـن عـلى بـن ابـى طـالب (ع ) عـن النـبـى (ص )، عـن جبرئيل (ع ) عن نيكائيل (ع )، عن اسرافيل (ع )، عن اللوح ، عن القلم ، عن الله تعالى شانه . قـال (ع ): يـوقـل الله عـزوجـل :و لا يـه عـلى بـن البـيـطـالب (ع ) حـصـنـى ، فـمـن دخل حصنى امن من عذابى (207)

ميكائيل ، فرشته رزق :

چـنـان كـه پـيـش تـر گـفـتـه آمـد، يـكـى از روسـاس چـهـار گـانـه مـلائكـه ، مـيـكـائيـل اسـت و قـرآن مـجـيـد در سـوره بـقـره آيـه 98 از مـيـكـائيـل به عنوان ميكال ياد فرمود- و دشمنى با او را در رديف دشمنى به خدا و ملائكه و انبيا قرار داده و دشمن او را متهم به كفر است :من كان عدو الله و ملائكه و رسله و جـبـرئيـل و مـيـكـال فـان الله عـدو للكـافـريـن ميكائيل موكل لرزاق موجودات بوده و اعوان و يارانى نيز در جمع عالم دارد و در روايتى كه رسـول خدا رسيده : اسم ميكائيل عبيد الله است . و امير المونين (عليه السلام ) يم فرمايد: جـبرئيل موذن اهل آمسان ها و ميكائيل امام آنها، كه در بيت المامور به او اقتدا مى كنند. امـامـت مقام بلندى است كه شايسته آن نيست مگر كسى كه مقام بالاتر و داراى شرايط جامع تر باشد(208) .

سـيـد نـعـمـه الله جـزايـرى مـى گـويـد: مـيـكـائيـل از كـيـل سـا، يـعـنـى انـدازه كـردن (و ايـن اسـم عـربـى اسـت ) و كـار و عـمـل او پـيـمـانـه كـردن آب در وقـت نـزول اسـت و ا ان موكل ابرهاست و هميشه نزول مطر از ابر به اندزه پيمانه اى است ، مگر در زمان نوح (ع ) كـه در آن روز پـيـمـانـه و انـدازه نـبـود(209) . امـا ايـن مـطـلب ظـاهرا بعيد است ، زيرا ميكائيل لفظى عبراتى است نه عربى .

امـام زيـن العـابـديـن (عـليـه السـلام ) در دعـاى سـوم صـحـيـفـه مـى فـرمـايـد:و مـيـكـائيـل ذوالجـاه عـنـدك و المـكـان الرفـيـع مـن طـاعـتـك و (درود فـرسـت بـر) ميكائيل كه نزد تو داراى منزلت و در طاعت و بندگى داراى مقام بلند است .

در مـوردشـان نـزول آيـه 98 سـوره بـقـره آمـده اسـت : ابـن صـوريا و عده اى از يهود: نام فـرشـتـه وحـى را از حـضـرت رسـول اكـرم (ص ) سـوال كـردنـد و حـضـرت در پـاسـخ فـرمـود: نـام جـبـرئيـل اسـت . ابـن صـوريـا كـه جواب را صحيح يافت ، ولى نمى خواست ايمن بـيـاورد، گفت : جبرئيل دشمن ماست !او هميشه دستور جهاد و سختى و مشكلات مى آورد، اگر فـرشـتـه وحـى مـيـكـائيـل بـود مـا بـه تـو ايـمـان مـى آورديـم ! و لذا آيـه نازل شد كه اين امت بهانه جو، هرگز ايمان نخواهد آورد.

اسرافيل و نفخ صور:

اسـرافـيـل در زبـان سـريـانـى بـه مـعـنـى بـنـده خـداونـد مـتـعـال اسـت . مـرحـوم سـيـد عـليـخـان مـدنـى شـيـرازى مـى گـويـد: ايـل به زبان عبرى به معناى الله ، و اسراف كلمه اى است كه بـه ايـل اضـافه شده است و بنابر روايتى كه از حضرت زين العابدين (عليه السـلام ) رسـيـده : هـر چـه بـه ايـل اضافه شود به معنى عبدالله است (210) . از بعضى از روايات

استفاده مى شود كه او مقرب ترين فرشته خدا است (211) . او نخستين فرشته اى

بـود كـه بـراى حـضـرت آدم (عـليـه السلام ) سجده كرد(212) . شايد بتوان گفت كه بـودن نـفـخـه مـرگ را اسـرافـيـل انـجـام مـى دهـد، و بـعـد از آن خـود اسرافيل هم مى ميرد و آن گه خدا همه موجودات را زنده مى كند؛ يعنى نفخه حيات در دست او است (213) .

صور در لغت به معنى شاخ بوده و معناى دنيايى آن شيپور است . مـعـمـولا بـراى تـوقـف يا حركت لشكر و گاه كاروان ها از آن استفاده مى كردند و نفح صور حقيقتى است كه در قرآن كريم حدود ده بار آن ياد شده :

1-يـوم يـنـفح فى الصور عالم الغيب و الشهاده و هنو الحكيم الخبير(214) روزى كه در صور دميده مى شود. داناى نهان و آشكار اوست ، خدايى كه حكيم و بر همه چيز آگاه است .

2-و نـفـخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا ما شاء الله ثم نفخ فـيـه اخـرى فـاذا هـم قـيـام يـنـظرون (215) و در صور دميده شود، پس هر كس ؟ در آسـمـان ها و زمين است بميرد، مگر آن كه خدا خواسته ، سپس نفخه ديگر دميده شود ناگهان همه به پا خيزند و در انتظار (حساب و جزا) باشند.

3-يـوم يـنـفـح فـى الصـور فـفـزع مـن فـى السـمـوات و مـن الارض الا مـن شـاء الله و كـل اتـوه داخـريـن (216) و روزى كـه در صـور دمـيـده شـود اهـل آسـمـان و زمـيـن جـز آن كـه خـدا بـخـواهـد بـه هـراس افـتـنـد و هـمـه مـنـقـاد و ذليل به محشر آيند.

4-و تـفـح فـى الصـور فـاذا هـم من الاجداث الى ربهم ينسولن (217) و چون در صور دميده شود، پس به ناگاه همه از قبرها به سوى خداى خود به سرعت مى شتابند.

5-فـاذا نـفـخ فـى الصـور نـفـخـه واحـده و حـمـلت الارض و الجـبال فدكتا دكه داحده (218) به محض اين كه در صور يك بار دميده شود و زمين شود، و زمين و كوه ها از جا برداشته شوند و يك باره درهم كوبيده و متلاشى گردند... .

6-فـاذا نـفـخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتساء لون (219) هنگامى كه در صور دميده شود هيچ گونه نسبى ميان آنها نخواهد بود و از يك ديگر تقاضاى كمك نمى كنند.

7-يـوم يـنفخ فى الصور و نحشر المجرين يومئذ زرقا(220) روزى كه در صور دميده شود، و در آن روز مجرمان را با بدن هاى كبود جمع مى كنيم .

8-و نـفـخ فـى الصـور فـجـمـعا(221) و در صور دميده شود پس همه خلق را (در صحراى قيامت ) گرد آوريم .

9-يـوم يـنفخ فى الصور فتاتون افواجا(222) روزى كه در صور دميده شود و شما فوج فوج وارد محشر مى شويد.

10-و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد(223) و در صور دميده شود؛ آن روز، روز تحقق وعده وحشتناك است .

ايـن حـادثـه عـظـيـم در قـرآن كـريـم در مـواضـع مـخـتـلف بـا عـبـارات مـتـفـاوتـى از قبيل : صيحه در چهار آيه از قرآن ، و زجره و نقر فى الناقور و صاخه به معناى صحيه شديد، و قارعه تعبير شده است .

بنايراين ، صور واقعيتى است موجود كه دو گونه صيحه دارد: صيحه ميراننده ، و صيحه زنده شده است .

از رسـول خـدا (ص ) پـرسـيـدنـد: صـور چـيـسـت ؟ فـرمـود: شـاخـى اسـت از نـور كـه اسـرافيل آن را به دهان دارد. نيز در حديث ديگر فرمود: صور شاخى است از نور كه در آن سوراخ ‌هايى به تعداد ارواح بندگان مى باشد(224) .

گـروهـى از مـحـقـقـان و مـفـسران گويند: ممكن است كه تعبير از صور و شيپور و شاخ تو خالى ، تعبيرى كنايى باشد كه مراد صاعقه صيحه عظيمى است كه تمام آسمان و زمينى را پـر مـى كـنـد و سبب مرگ ناگهانى همه موجودات زنده مى شود و يا همه را به حركت و جنبش در مى آورد و سبب حبات آنهامى شود.

امـا ايـن كـه چـگـونـه ممكن است با يم صيحه ، آسمان و زمين به هم ريزد؟ سوالى است كه بـشـر دنـيـاى كـنونى بر اثر اكتشافاتى كه در رشته هاى مختلف علوم كرده پاسخش را روشن نموده است ؛ زيرا مى دانيم صوت نوعى موج است كه در هوا، آب يا جامدات بـه وجـود مـى آيـد. و آن چـه با گوش انسان از اين امواجشنيده مى شود صداهايى اسن كه شـدت تواتر امواج آن از بيست مرتبه در ثانيه كمتر و از بيست هزار بيشتر نباشد، ولى هستند جيواناتى كه امواج شديدتر از آن را هم مى شنوند. در ميان حيوانات خفاش ارتعاشاتى را مى شنود كه شدت تواتر آنها بالغ بر 145 هزار مرتبه در ثانيه است . و ايـن كـه مـعروف است حيوانات قبل از انسانها وقوع زلزله ها را درك مى كنند شايد به خـاطـر هـمـيـن بـاشـد كـه آنـهـا امـواج صـوتـى نـاشـى از آن را - كـه بـراى انـسـان قابل درك نيست - احساسى مى كنند.

ايـن را نـيـز مى دانيم كه امواج شديد، گاه همه چيز را در هم مى كويند، اثير بمب ها و مواد مـنـفـجره بر بدن انسان ها و ساختمان ها از يريق همين امواج شديد صورت مى گيرد كه از آن تـعبير به موج انفجار مى كنند و مى تئند در يك لحظه هر گونه مقاومتى را در هـم بـشـگـنـد، و گـاه انـسـان يـا سـاخـتـمـانـى را بـه اجـزاى بسيار كوچكى هم چون پودر تـبـديـل كـنـد. بـنـابراين ، جاى تعجب نيست كه صيجه رستاخيز و بانگ صور در مدتى كوتاه مايه مرگ انسانها و در هم شكستن كوه ها شود(225) .

جـالب ايـن كـه در نـهج لبلاغه على (عليه السلام ) آمده : و در صور دميده مى شود و- دنبال آن قلب ها از كار مى افتد، ربان ها بند مى آيد و كوه هاى بلند و سنگ هاى محكم چنان بـه هـم مـى خـورد كـه مـتـلاشى و نرم مى شود، و جاى آن چنان صاف مى گردد كه گويا هرگز كوهى وجود نداشته است (226) .

از آيات قرآن ، وجود و نفخه مرگ و حيات به خوبى روشن است ، ولى از بعضى روايات اسـتفاده مى شود كه نفخ صور سه بار انجام مى گيرد و حتى به آيات قرآن در ايـن روايـت اسـتـدلال شـده اسـت . در لئالى الاخـبـار از مـرحـوم ديـلمـى در ارشـاد القـلوب نـقـل كـرده كـه در حـديـث آمده است : اسرافيل سه نفخه دارد: نفخه فزع ؛ نفخه مـوت و نـفـخـه بـعـث .... در پـايـان جـهـان ، اسرافيل به زمين مى آيد و نفخه اولى را در صور مى دمد، كه همان نفخه وحشت و فزع است ، همان گونه كه خداوند فرمود:و نفخ فى الصور فقرع من السموات و من فى الارض الا مـا شـاء الله (227) در ايـن هنگام زلزله عظيمى در سراسر زمين واقع مى شود و مـرد مـحـيـران و سـرگـردان مـانند افراد مست به هر سو مى روند. بعد از آن نفخه سعق (نفخه مرگ ) است همان گونه كه قرآن مى فرمايد:يوم ينفخ فى الصور فصغق من فى السموات و من فى الارض الا ما شاء الله (228) و سپس نفخه يات و بعث اسـت ، هـمـان گـونـه كـه فـرمـوده :ثـم نـفـخ فـيـه اخـرى فـاذا هـم قـيـام ينظرون (229) بـعـضـى نـيـز نـفـخـه چـهـارمـى بـر آن افـزوده انـد و آن نـفـخـه جمع و حـضور است كه ظاهرا از اين آيه استفاده شده است :ان كانت الا صيحه و احده فاذا هم جـمـع لديـنـا مـحـضـرون (230) ولى در حـقـيـقـت هـمـان دو نـفـخـه گـشترش يافته و تـبـديل به چهار نفخه شده است ؛ چرا كه مساله وحشت عمومى و فزع ، مقدمه اى است براى مرگ چهانيان ، كه به دنبال نفخه اولى يا صيحه نخستين رخ مى دهد، همان گونه كه جمع و حشر نيز ادامه همان نفخه حيات است (231) .

پـيـشـتـر گـفـتـه شـد كـه بـنـابـر خـديـث امـام سـحـاد (عـليـه السـلام ) نـفـخـه اول را اسـرافـيـل و نـفـخـه دوم را خـداونـد صـورت مـى دهـد و اگـر بـگوييم هر دو نفخ را اسـرافـيـل انـجـام مـى دهـد - چنان كه روايات نيز بر آين مطلب دلالت دارند - ممكن است اين سـوال پـيـش آيـد كـه چگونه مى شود يك حقيقت دو كار مخالف هم انجام دهد؟ محى الدين ابن عـربـى چـنين جواب مى دهد: دو نفخه وجود دارد، نفخه اى كه آتش را خاموش مى كند و نفخه اى كـه آت را شـعـله ور مـى سازد، ولى اين دم به وسيله يك انسان از يك دهان به آتش زده مـى شـود. بـنـابـرايـن ، هـيـچ اسـتـبـعـادى نـدارد كـه اسـرفـيـل بـا دم و نـفـخـه اول در صـور، شعله حيات هر زنده اى را خاموش كند و با نفخه ديگر شعله حيات هر مستعدى را بر افروزد(232) .

پروردگارا درود فرست بر:و اسرافيل صاحب الصور الشاخص الذى ينتظر منك الاذن و حلول الامر فينبه بالنفخه صرعى رهائن القبور(233)

عزرائيل و فرشتگان مرگ :

بـا سيرى در آيات كريمه قرآن مجيد با اين مطلب مواجه مى شويم كه قبض ارواح گاهى به خدا نسبت داده شده ، گاهى بهملك الموت (عزرائيل ) و گاهى نيز به فرشتگان مرگ .

1-الله يـتـوفـى الانـفـس حـيـن مـوتـهـا(234) خـداوند جان ها را به وقت مرگ كاملا دريافت مى دارد.

2-قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم (235) بگو: جان شما را فرشته مرگ كه بر شما گمارده شده دريافت مى دارد.

3-حتى اذا جاء احدكم الموت توفت رسلنا و هم لا يفرطون (236) تا اين چون مرگ يكى از آنان فرا رسد، رسولان ما جان او را مى گيرند، و ايشان كوتاهى نمى كنند.

كـمـى دقـت در آيـات فـوق ، نـشان مى دهد كه هيچ گونه تضادى در ميان آنها نيست ؛ زيرا قـبـض كـننده اصلى ذات پاك خداست ، آن گاه در عالم اسباب فرشته مرگ ، يعنى عـزرائيـل مـجرى اين فرمان است و او نيز به وسيله گروهى از فرشتگان و رسولان الهى اين ماموريت را نجام مى دهد.

امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: از مـلك المـوت سوال شد: چگونه در يك لحظه ارواح را قبض مى كنى ، در حالى كه حالى كه بعضى از آنـهـا در مغرب و بعضى در مشرق است ؟ ملك الموت پاسخ داد: من اين ارواح راه به خود مى خوانم و آنها مرا اجابت مى كنند.

سـپس حضرت ادامه داد: ملك الموت گفت : دنيا در ميان دست هاى من هم چون ظرفى است در ميان دست هاى شما كه هر آن چه مى خواهيد از آن

گونه مى خواهيد آن را گردش در مى آوريد(237) .

نيز آن حضرت در پاسخ به كسى كه مرگ ناگهانى عده زياد را عجيب مى دانست ، فرمود: خـداونـد مـتـعال براى ملك الموت ياران و دست يارانى از ملائكه قرار داده است كه آنان ارواح را قبض مى كنند. همان گونه كه رئيس نگهبانان براى خود دست يارانى دارد و آنان را براى حوايج مختلف به كار مى گيرد(238) .

اسـتـاد شـهيد مطهرى (ره ) مى فرمايد: از خواص يك حقيقت مجرد اين است كه زمانى و مكانى نيت ، يعنى با همه زمان ها و مكان ها على السويه است ، نسبت او با اشيا على السويه است ، ولى نـسـبـت اشـياء با او متفاوت است و براى يك ملك ، تمام عالم طبيعت يك سان است ، اين است معناى اين كه گفته مى شود عزرائيل بر عالم آن چنان تسلط دارد كه يك انسان بر كف دستش . عزرائيل در يك نقطه معينى نيست كه از آن جا بخواهد به اين جا بيايد، انسانى كه بـا جـبـرئيـل اتـصـال بر قرار مى كند با انسان هاى ديگر فرق دارد، يعنى نسبت وحى از نـاحـيـه انـسـان مـتـفـاوت اسـت كـه يـك انـسـان وحـى را مـى گـيـرد و ديـگـرى وحى را نمى گيرد(239) .

خلاصه اين كه ، ملك الموت - سلام الله عليه - براى قبض ارواح مردم از حجاب هاى جهان غيب تجلى مى كند، پس ‍ مردم هنگام مرگ نابود نمى شوند، بلكه فرشته مرگ حقيقتشان را قبض مى كند و او هم حجاب هاى غيب را پشت سر مى گذارد و براى انسان محتضر تجلى مى كـنـد. ايـن تـجـلى را هـر مـحـتـضـرى ادراك نـمـى كـنـد، هـر كـسـى در آن حـال ايـن مقام را ندارد كه جلوه فرشته مرگ را ببيند بسيارى از مردم هستند كه ماموران اين فرشته را مشاهده مى كنند(240) .

بـعـضـى از صـوفـيـه گـفـتـه اند: حق ملك الموت اين است كه انسان او را نسبت به ساير مـلائكـه بـيـشـتر دوست داشته اشد؛ چه اين كه او باعث مى شود كه انسان از زندگى پست دنيوى به زندگى جاودانه و ابدى منتقل شود.

روايـت شـده : حضرت ابراهيم خليل (ع ) فرشته اى را ملاقات كرد و به او گفت : تو كه هستى ؟ آن فرشته گفت : من ملك الموت هستم .

حـضـرت ابراهيم گفت : آيه ممكن است به من صورتى را كه در آن روح مومن را دريافت مى كنى ، بنمايانى ؟ گفت : بله ، از من روى گردان ، و چنينى كرد، به ناگاه جوانى شد با چـهـره اى زيـبـا، لبـاس پـاك و زيـبا و بويى پاك و طيب ، ابراهيم گفت : اى ملك الموت ، اگـر مـومـن فـقـط روى تو ر ملاقات كند برايش بس است ، سپس گفت : آيا ممكن است يه من صـورتـى را كـه در آن روح فـاجر را قبض مى كنى ، بنمايانى ؟ گفت : طاقت نمى آرى . گفت : چرا!عرض كرد: از من روى گردان ، چنين كرد و سپس به او نگريست . ناگهان مردى سياه چهره را ديد كه موهايش راست شده و بوى بسيار بد و لباسى سياه به تن دارد كه از بـيـنـى او آتش و دود بيرون مى آيد، با دين اين منظره وحشتناك غش كرد. وقتى به هوش آمـد مـلك الموت به حالت اولى خود بر گشته بود. ابراهيم به او گفت : اى ملك الموت ، اگر كافر هنگام مرگ فقط تو را ملاقات كند (در عذابش ) بس است (241) .

از روايـاتـى كـه در كـافـى رسـيـده اسـتـفـاده مـى شـود بـه عـزرائيـل بـريال نيز گفته شده است و كلينى به سند خود از حنان بن سدير از امـام صـادق (ع ) روايـت كـرده كـه گفت : خدمت آن حضرت عرض كردم : معناى اين كه يعقوب بـه فـرزندان خود گفت : اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه ...(242) چيست ؟ آيا او بعد از بيست سال كه از يوسف جدا شد مى دانست كه او زنده است ؟ فرمود: آرى ، عرض كـردم : از كـجـا مـى دانـسـت ؟ فـرمـود: در سحر به درگاه خدا دها كرد و از خداى نعالى در خـواسـت كـرد كـه مـلك المـوت را نـزدش نـازل كـنـد، بـريـال - كـه هـمـان ملك الموت باشد- هبوط كرده پرسيد: اى بعقوب چه حاجتى دارى ؟ گـفـت : بـه مـن بـگـو بـدانـم ، ارواح را يـكـى يـكـى فـبـض ‍ مـى كـنـى يا با هم ؟ بـريـال گـفـت : بـلكـه انـه را چدا چدا و روح روح قبض مى كنم ؛ بعقوب پرسيد: آيه در ميانه ارواح بهروح يوسف هم بر خورده اى ؟ گفت : نه ، از همين جا فهميد كه پسرش زنده است ، رو به فرزندان كرد و فرمود: اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخته (243) .

عارف معروف ، مول عبدالرزاق كاشانى در تاويلاتش مردم را سه قسمت كرده و مى گويد: عده اى را ملائكه قبض روح مى كنند و اينها اصحاب نفوسند، چه سعيد ياشند چه شقى ، در صـورتـى كه سعيدند ملائكه رحمت و در صورتى كه سقى باشند فرشتگان غضب قبض مـى كـنـنـد. عـده اى را مـلك الموت (عزرائيل ) قبض روح مى كند و آنها ارباب قلوبند كه از حـجـاب نـفـس بـيـرون رفـته و به مقام قلى رسيده اند و به تعبير صاحب تاويلات ، نفس كـليـه عـالم جـانـشـان را مـى گـيـرد و گروهى را خداى تعالى با دست قدرت خود متصدى گـرفـتـن روحـشـان مى شود، و آنها كسانى هستند كه از مقام قلب فراتر شده و به رتبه شهود نايل گرديده اند و بين انه و خداى تعالى حجابى باقى نمانده است .

فرشته خرقائيل :

از حـضـرت زيـن العـابـدين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خدا را فرشته اى است بـه نـام خـرقـائيـل كـه هـيـجـده هـزار بـال دارد و مـيـان هـر دو بـالش پـانـصـد سال راه است . به خاطر اين فرشته رسيد كه آيا بالاى عرش چيزى هست م خدا بالهايش را دو بـرابـر كـرد و داراى سـى و شـش هـزار بـال شـد كـه مـيـان هـر دو بـال پـانـصـد سـال راه بـود، و بـه او وحـس كـرد، اى فـرشـتـه ، پرواز كن . بيست هزار سـال پـريـد و بـر سـر يـك سـتـون عـرش نـرسـيـد. خـدا بـال و نيرويش را دو چندان نمود و سى هزار سال ديگر پريد و باز هم نرسيد و خدا به او وحى كرد:

اى فرشته ، اگر تا ميدن صور پرواز كنى به ساق عرشم نخواهى رسيد.

خـرقـائيـل گـفـت : سبح اسم ربك الاعلى ، و خدا آن را پيامبر فرستاد و آن حضرت فرمود: آن (سبحان ربى الاعلى و بحمده ) را ذكر سجده كنيد(244) .

فطرس ملك :

روايـت اسـت : وقـتـى امـام حـسـيـم (عـليـه السـلام ) مـتـولد شـد جـبـرئيـل با هزار ملك نازل شد تا بر پيامبر خدا (ص ) نبريك و تهنيت گويند در يكى از جـزيـره اى دريـا عـبور جبرئيل به فرشته اى افتاد كه او را فطرس مى گفتند، خـداى تـوانـا فـطـرس را بـراى انـجام دادن امرى از امور فرستاده بود كه او در انجام آن عـمـل ، كـنـدى و سـسـتـى كـرده بـود، لذا خـداونـد پـرو بال او را شكست و او را از مقام خود تنزل داد و در آن جزيره فرو فرستاده بود.

مـدت پـانـصـد سـال بـود كـه در آن جـا بـود، فـطـرس قـبـلا بـا جـبـرئيـل دوسـت بـود لذا بـه جـبـرئيـل گـفـت : كـجـا مـى روى ؟ جـبـرئيل گفت : در اين شب از براى حضرت محمد (ص ) نوزادى متولد شده است ، خدا مرا با هزار فرشته فرستاده كه به آن حضرت تبريك و تهنيت بگوييم .

فـطـرس گـفت : مرا با خود نزد پيامبر (ص ) ببر، شايد كه آن حضرت براى من دعا كند. جـبـرئيـل او را بـا خـود ا اورد و پـيـغـام و تـبـريـك الهـى را بـه رسـول خـدا (ص ) رسـانـيـد. رسـول اكـرم (ص ) بـه فـطـرس مـظـر كـرد و فـرمـود: جـبـرئيـل ايـن كـيـست ؟ جبرئيل سرگذشت فطرس را به عرض حضرت رسانيد، پيامبر خدا (ص ) بـه فـطـرس تـوجـهـى كـرد و او را دسـتـور داد كـه پـرو بـال خـود را بـه بـدن امـام حـسـيـن (ع ) بـسـايـد! هـمـيـن كـه فـطـرس پـر و بـال خـود را بـه بـدن امـام حـسـيـن (ع ) سـاييد خداى رئوف او را به حالت اولى خود بر گرادانيد.

وقـتـى فـطـرس حـركـت كـرد رسـول خـدا (ص ) بـه او فـرمـود: خدا سفاعت مرا درباره تو قـبـول كـرد تـو دايـما به زمين كربلا موكل باش و تا روز قيامت هر كسى كه به زيارت قـبـر حسين مى آد به من خبر بده . رواى مى گويد: آن ملكى است كه به آزاد شده حسين (ع ) معروف شده است (245) .

در كـتـاب دمـعـه السـاكـبـه قسمت آخر روايت فو اين گونه آمده است : فطرس به حـضرت رسول (ص ) عرض : حسين (ع ) را بر حقى است كه بدين گونه ادا مى كنم ، پس هيچ زيراى او را زيارت نمى كند و هيچ مسلمانى به او سلام نمى دهد و درود نمى فرستد، مگر آن كه زيارت و سلام و درود او را خدمت حضرت حسين (عليه السلام ) ابلاغ مى كنم .

نيز روايت شده است كه سبب خشم خداوند بر او، همانا امتناع وى از پذيرفتن ولايت حضرت امـيـر المـومـنـيـن (عـليـه السـلام ) بـوده اسـت . حـضـرت رسول اكرم (ص ) ولايت را بر او ارضه كرد و اين بار مورد پذيرش او قرار گرفت ، از ايـن رو حـضـرت وى را بـه مـاليـدن بـر گـاهـواره حـضـرت حسين (عليه السلام ) فرمان داد(246) .

ايـن روايـت را نـيـز شـيـخ صـدوق در امـالى مـجـلسـى در رجـال خـود مـعـروف بـه رجـال كـشـى حـديـث 1092 نـقـل كرده اند. بعضى از علما در صحت اين حديث اختلاف كرده اند و آن را معتبر نمى دانند و دليلشان اين است ؟ فرشتگان هيچ وقت نافرمانى و تقصير نيم كنند، چنان كه در جاى خود ثـابـت شـده اسـت . عـلامـه سـيـد مـحـمد حسين طباطبائى - رحمه الله عليه - در اين زمينه مى فـرمـايـد: بـايـد دانـسـت كـه تـمـام گـروه هاى فرشتگان ، به تصريح قرآن و روايات متواتر، معصومند. تنها در پاره اى از روايات مربوط به قصه هاروت و ماروت ، خلاف آن بـيـان شـده كـه روايـات ديـگر آن را در كرده است (247) . نيز در روايتى كه از طريق اهـل سـنـت در مورد قصه در دائيل نقل شده است . در روايت ديگرى كه قصه فطرس را بيان مى كند، خلاف اين معنا بيان شده است ؛ و اين روايات علاوه بر آن كه خبر واحدند، خالى از ابهام نيز نيستند(248) .

البـتـه اسـتـاد شـهـيـد مـطـهـرى (ره ) مـطـلبـى را در ايـن بـاره فـرمـوده انـد كـه مـشـكـل بـه نـظـر مـى آيد. ايشان ضمن پرداختن به سخنانى كه ما نيز در حقيقت فرشتگان گـفـتـيـم ، مـى فـرمـايد: بعضى از ملائكه را در اخبار و احاديث ملائكه ذمى مى گـويـنـد، مـوجـوداتـى هـسـتند نامرئى ، اما شايد خيلى به انسان شبيهند؛ يعنى تكليف مى پـذيـرنـد، احـيـانـا تـمرد مى كنند - حقيقت اينها بر ما روشن نيست - و لهذا در بعضى اخبار راجع به بعضى از ملائكه دارد كه ، تمرد كرد و بعد مغضوب واقع شد(249) .

راحيل ملك

عليبن ابى طالب (عليه السلام ) فرمود: من قصد كردم با فاطمه دختر حضرت محمد (ص ) ازدواج كـنـم ، ولى جـرئت نـداشـتـم آن را بـه پيامبر (ص ) اظهار كنم ، شب و روز در اين انـديـشـته بودم تا اين كه خدمت رسول خدا (ص ) رسيدم . حضرت به من فرمود: اى على ، عـرض كـردم : لبـيـك يـا وسـول الله ، فـرمـود: مـيـل زن گـرفـتـم دارى ؟ گـفـتـم : رسـول خـدا دانـاتـر اسـت و با خود گفتم : مى خواهد يكى از زنان قريش را به من بدهد و نـگـران بـودم كـه فـاطـمـه از دسـتـم بـرود. (از خدمت حضرت مرخصى شدم ) كه ناگهان فرستاد رسول خدا (ص ) آمد و گفت : پيامبر را اجابت كن و بشتاب كه تا به امروز نديده ام رسول اكرم (ص ) اين چنين خوشحال باشد.

حـضـرت گـويـد: شتابان آمدم و آن حضرت در حجره ام سلمه بود، چون چشمش به من افتاد خـوش حـال و خنديد، به قدرى كه سفيدى داندان هايش برق بود، ديدم . فرمود: اى على ، مژده گير كه خدا آن چه را من در دل داشتم از تزويج تو كفايت كرد، عرض كردم : چگونه ؟ فـرمـود: جـبرئيل آمد و سنبل و قرنفل بهشتى همراه آورده بود و به من دستور داد را با هر چه از درخت و ميوه و كاخ دارد، بيارايند و به بادش دستور داد تا انواع عطر و بوى خوش وزيـد و بـه حـوريـانـش ‍ دستور داد سوره طه و طواسين و يس و حمعسق بخوانند و منادى از عرش فرياد زد كه امروز روز وليمه على بن ابى طالب است . هلا همه گواه باشيد كه من فاطمه ، دختر محمد را به على بن ابى طالب تزويج كردم و آنها را براى هم پسنديدم .

آن گـاه خـدا ابر سفيدى از لولو و زير جد و ياقوت بهشت فرستاد كه بر همه باريد و از سنبل و قرنفل بهشت نثار كرد و اين از نثار فرشته هاست .

بـعـد خـدا بـه فـرشـتـه اى هـاز بـهـشـت به نام راحيل - كه خطيب و سخنورترين فـرشـتـگـان اسـت - دسـتـور داد خـطـبـه اى بـخـوانـد و او خـطـبـه اى خـوانـد كـه اهـل آسـمـان ها و زمين مانند آن را نشنيده بودند. سپس جارچى حق ندا در داد: اى فرشتگانم و ساكنان بهشتم ، بر على بن ابى طالب تبريك گوييد كه دوست محمد است و بر فاطمه ، دخـتـر مـحـمـد كه من آنها را مبارك كردم . هلا، من محبوب ترين زنان را نزد خود به محبوب ترين مردان نزد خودم پس از پيامبران و رسولان به زنى دادم .

راحيل عرض كرد: خدايا، بيش از آن چه ما ديديم چه بركتى به آنهادادى ، فرمود: از آن جمله است كه آنها را بر محبت خود يك دل و بر خلق خود حجت نمودم . به عزت و جلالم سـوگـنـد، كـه مـن از آنها خلقى و نژتادى پرورم كه در زمين خزانه داران و معادن علم من و داعـيـان ديـنـم بـاشـنـد، و به آنها بر خلق خود حجت آورم . پس از رسولان و پيامبران مژده گير اى على كه خداوند - عزوجل - به : وكرامتى داده كه به احدى مانند آن نداده ، من دخترم فـاطـمـه را طـبـق تـزويج خدا به تو تزويج مى كنم و همان را پسنديدم كه خدا پسنديد؛ اكنون اهل خود را برگير كه تو به او از من شايسته ترى .

جـبـرائيل به من خبر داد كه بهشت به شما دو تو مشتاق است و اگر خدا حجت خود را در مورد شـمـا مـقـدر نـكـرده بـود هـر آيـنـه بـهـشت و اهلش را به وجود شما مفتخر مى كرد. چه خوب برادرى هستى و چه خوب دامادى هستى و چه خوب رفيق و صاحبى هستى . رضاى خدايت بس است .

عـلى - (عـليـه السلام ) - مى گويد: گفتم كه مقام من به آنجا رسيده است كه در بهشت ياد شـوم و خـدا در مـحـضر فرشتگان مرا زن دهد؟ فرمود: چون خدا دوست خود را گرامى دارد و بـه او لطـفـى كند كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده است . اى على ، خدا آن را برايت نـگـه دارد، عـلى (عـليـه السـلام ) گفت : خدايا، به من توفيق بده كه شكر اين نعمتى كه عطا كردى انجام دهم . و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: آمين (250)

سخائيل ملك :

رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه وآله ) مـى فـرمـايـد: خـداى مـتـعـال را فرشته اى است به نام سخائيل كه وقت هر نمازى براى نماز گزاران از خـداونـد رب العـالمين برات دريافت مى كند. صبح كه مومنان برخيزند وضو سازند و نـماز فجر گزارند، براتى از كنيزهايم ! شما را در پناه خود دارن و در حفظ خود و زير سـايـه خـود گـرفـتـم ، بـه عـزت و جـلالم قـسـم ، كـه شما را به خود وانگذارم تا ظهر گناهان شما آمرزيده است . و چون ظهر برخيزند و وضو و نماز به جا آورند برات دومى از خـدا بـراى آنـهـا بـگـيـرد كه نوشته : منم خداى توانا، بندگان و كنيزهايم ! سيئات و گناهان شما را به حسنات مبدل كردم و گناهان شما را آمرزيدم و شما را آمرزيدم و شما را به رضاى خود در دارالجلال وارد كردم . وقت عصر، كه به وضو و نماز برخيزند برات سـومـى از خـدا بـراى آنـهـا بـگـيـرد كـه نـوشـتـه : مـنـم خـداى جـليـل - جـل ذكـرى و عـظـم سـلطـانى - بندگان و كنيزهايم ! تن هاى شما را بر آتش حرام كـردم . وقـت نـمـاز مـغـرب كـه نـمـاز بـخـوانـنـد از خـداى - عـزوجـل - بـرات چـهـار مـى بـگـيـرد كـه در آن نـوشـتـه : مـنـم خـداى جـبـار كـبـيـر مـتـعـال ، بنده و كنيزهايم ! فرشتگانم رضايتمند از طرف شما بالا آمدند و بر من حق است كـه شـمـا را خـشـنود كنم و روز قيامت آرزوى شما را بر آورم و چون وقت عشا، وضو و نماز به جا آورند، برات پنجمى از خداى عزوجل براى آنها بگيرد كه در آن نوشته است : به راستى منم خدايى كه جز من معبودى نيست ، و پرورگارى جز من نباشد. بنده ها و كنيزهايم ! خانه هاى خود را تطهير كرديد و به خانه من در آمديد، و در ذكر من اندر شديد، و حق مرا شناختيد و فرايضم را ادا كرديد.

اى سـخـائيـل ، تـو و فـرشـتـگـان ديـگـرم را گـواه مـى گـيـرم كـه مـن از آنـها راضى ام . سخائيل هر شب پس از نماز عشا سه بار جاز كشد كه اى فرشتگان خدا! به راستى خداى - تـبـارك و تـعـالى - نـمـاز گـزاران يـگـانه پرست را آمرزيد و براى ادامه آنها به اين عـمل دعا كند، هر بنده و كنيز خدا (بندگان خدا) از روى خلوص كه موفق به نماز شب شود بـراى خـداى - عـزوجـل - و بـرا خـدا وضـوى كـامـل گـيـرد و بـه نـيـت درسـت و دل سـللم و تـم خـاشـع و چـشـم گـريـان نـمـاز گـزارد، خـداى مـتـعال پشت سرش نه صف فرشته نهد كه شماره هر صف را جز خدا نداند يك سر هر صف مـشـرق و ديـگـرى مـغـرب بـاشـد و چـون فارغ شود به شماره آنها درجه برايش نوشته شود(251) .

منصور ملك

امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مى فرمايد: چهار هزار فرشته (در كربلا) فرو آمدند و مى خـواسـتند همراه حسين (عليه السلام ) نبرد كنند اما اجازه نبرد نيافتند. پس بر گشتند كسب اجـازه نـمـايـنـد و چـون دوباره فرود آمدند حسين (عليه السلام ) كشته شده بود. از اين رو هـمـواره آنـهـا ژوليـده و خـاك آلوده نـزد قـبرش باشند و بر او تا قيامت بگريند و رئيس ‍ آنهافرشته اى است به نام منصور و درود خدا بر محمد و آلش باد(252) .

بـديـهـى اسـت كه اين گونه نتنزل ، جسمانى نبوده و شخص سيد الشهدا (عليه السلام ) درك مـى فـرمـودنـد و يـارى و نبرد فرشتگان نيز به معناى نبرد متعارف نبود بلكه به معناى امداد و تقويت امام (عليه السلام ) و ياران با وفايش بود.

هاروت و ماروت دو فرشته الهى :

يـكـى از داستان ها قر آن كه در مورد آن افسانه ها و خرافات بسيارى ساخته اند، ماجراى هـاروت و مـاوت اسـت . واژه هـاروت و ماروت كه دو لفظ عربى هـسـتـنـد. بـنـابـر عـقـيـده يـكـى از نـويـسـنـدگـان ارمـنـى الاصـل ، وى در كـنـابـى بـه خـط ارمـنـى بـا نـنـام هـورت بـه مـعـنـى حـاصـل خـيـزى ، و مـوروت بـه مـعـنـى بى مرگى ، برخورد كرده است . و اين دو لفـظ، نـام دو خـدا از خـدايـان كـوه مـازيس (كوه آرارات ) مى باشد. وى معتقد شده هـاروت و مـاروت مـاخـوذ از ايـن دو لفـظ مـى بـاشـد ولى ايـن سـخـن دليل روشنى ندارد.

در زبـان سريانى ، ماروت به معنى شاهنشاهى است و كلمه اى در عبران دريافت ميشود كه نـظـير آت است و ساحران آن نام را به كار مى بنرد. در اوستا الفاظ هورودان ، كـه هـمـان خـرداد باشد، و هم چنين امردات به معنى بى مرگ كه همان مرداد اسـت بـه چـشـم مـى خـورد. دهـخـدا در لغـت نـامـه خـود مـطـلبـى شـبـيـه مـعـنـاى اخـيـر نقل مى كند(253) .

يـكـى از داسـتـان ها درباره هاروت و ماروت ، داستانى است كه شيخ طوسى (ره ) اجمالا در بين اقوال مختلف نقل مى فرمايد كه تفصيل آن اين است : سبب هبوط اين دو فرشته اين بود كـه فـرشـتگان از گناهان بنى آدم با وجود نعمات بسيارى كه در اختيار داشتند- و دارند- تـعـجـب مـى كـردنـد، خـداوند به ايشان فرمود: اگر شما به جاى آنها بوديد و شهوت و غـضـبـى كـه در آنـهـا هـسـت در شما بود نيز نافرمانى مى نموديد. گفتند: بار خدايا، تو مـنـزهـى ، هـرگز ما مخالفت امر تو را نخواهيم كرد. خداوند به آنهافرمود: دو فرشته از بـيـن خـود انـتـخاب نماييد تا به زمين فرشتم ببينيد چه مى كنند. آنها هاروت و ماروت را انـتـنـمخاب نماييد نمودند. خداوند شهوت و غضب بنى آدم را در آنها نهاد و آنان را از چـنـد عـمـل نـهـى فـرمـود: شـرك ، كـفـر، شـرى خـمـر، زنـا و قـتـل به ناحق . آن دو ملك فرود آمدند و روزها بين مردم حكومت مى كردند - در حالى كه مردم نـمـى دانـسـتـنـد،، آنـهـا فرشته اند- و شب ها با اسم اعظمى كه مى دانستند به آسمان مى رفتند.

يـك مـاه نـگـذشته بود كه زن بسيار زيبا به نام زهره براى كارى نزد آنها آمد. چـون آن زن را ديـدنـد، شـيـفـتـه جـمـال و زيـبـايـى وى شـدنـد. هـر چـه زا او خـواهـش وصـال نـمـودند قبول نمود؛ روز ديگر باز آمد پس از آن كه باز از او در خواست نمودند، گفت : قبول نمى كنم ، مگر وقتى كه يكى از چند كار انجام دهيد، يا به بت سجده كنيد، يا كسى را بكشيد، يا شرب خمر نماييد.

بـا خـود انـديـشـتـه نـمـودنـد كـه سـجـده بـه بـت روا نـيـسـت و قـتـل نـف نيز گناه عظيم است ، آسان تر از همه شرب خمر است . حاضر شدند جرعه اى از شراب بنوشد، وقتى شراب خوردند و مست شدند به بت نيز سجده نمودند، آن گاه كسى آن جـا آمـد بـر آن كـه از حـال آنـان مطلع نگردد وى را كشتند و با آن زن خلوت كردند. پس مـرتـكـب آن چـه نـهـى شده بودند، شدند. شب خواستند به آسمان روند نتواتستند، و اسم اعظم را فراموش نمودند. فهميدند كه اين اثر گناه آن هاست . آمدند نزد ادريس نبى (ع ) و گـفـتـنـد: اى بـنده صالح !وقتى در آسمان بوديم مى ديديم فقط عبادت تو بود كه نزد پـروردگـار مـنـزلى داشـت ، از خـدا در خـواسـت نما كه توبه ما را بپذيرد، ادريس گفت : خدايا! حال اينها بر تو پوشيده نيست ؛ خطاب رسيدم بايد حتما مجازات شوند، عذاب دنيا را مى خواهند يا عذاب آخرت را و آنها عذاب دنيا را انتخاب كردند(254) .

روايت شده كه يوسف بن محمد بن زياد و على بن محمد بن سيار به امام حسن عسكرى (عليه السلام ) عرض كردند: عده اى از شيعيان هستند كه مى پندارند هاروت و ماروت دو فرشته اى هـسـتـند، هنگامى كه عصيان بنى آدم زياد شد، فرشتگان آن دو را انتخاب كرده و خداوند بـا نـفـر سـومـى بـه سـوى دنـيا فرستاد، و آن دو با (زنى به نام ) زهره مورد امتحان و آزمـايـش قـرار گـرفـتـنـد و اراده زنـا با آن زن كردند، و شراب خوردند و نفس محترمى را كـشـتند؛ خداوند نيز آن دو را در شهر بابل عذاب كرد، و در آن جا سحر تعليم مى دادند، و از طرفى (آن زن ) رابه صورت ستاره زهره مسخ كرد.

امـام عسكرى (عليه السلام ) فرمود: پناه به خدا از ايم مطلب ، همانا فرشتگان الهى به سـبـب الطـاف خـداونـد معصوم و محفوظ از كفر و عمل قبيح هستند، چنان كه حق تعالى درباره ايـشـان فرموده :لا بعصوت الله ما امرهم و بفعلون مايومرون (255) . فرموده : وله مـن فى السموات و الارض و من عنده (256) لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يـسـبـحـون الايـل و النـهـار لا يـفـتـرون (257) در وصـف فـرشـتـگـان مـى فرمايد:بل عباد مرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعلمون ...مشفقون (258)

خداوند متعال اين فرشتگان جانشين هاى خود در زمين قرار داد، و آنها مانند پيمابران و امامان در دنـيـا هـسـتـنـد، آيـا از پـيـامـبـران و امـامـان قـتـل نـفـس و زنـا و شـرب خـمـر صـادر مـى شود؟!(259)

اگـر چـه گـفـتـه شـده كـه هـاروت و مـاروت نـام دو نـفـر از سـاكـنـان شـهـر بـابـل بـوده اسـت ، ولى مـشـهـور بـيـن مـفـسران و مورخان اين است كه ، آنها دو فرشته از فـرشـتـگـان الهـى بـوده انـد و قـرآن نـيـز بـه ايـن تصريح دارد، زيرا قرآن آنها را دو فـرشـتـه مـى دانـد، در آن جـا مـى فـرمـايـد:و مـا انـزل عـلى المـكـيـن ببايل هاروت و ماروت و ما يعلمان من احد حتى يقولا انما نحن فتنه فلاتكفر(260) و از آن چـه بـر دو فـرشـه بـابـل هـاروت و مـاروت نـازل گـرديـد، به هيچ كس چيزى ياد نمى دادند مگر اين كه قبلا به او بگويند ما وسيله آزمايش شما هستيم ، پس كافر نشويد (و از اين تعليمات سحر سوءاستفاده نكيد).

نـيـز حـديـثـى از امـام (عـليـه السـلام ) رسـيده كه مى فرمايد: و اما هاروت و ماروت دو فـرشـتـه بـودنـد كـه بـه مردم سحر (و طريق ابطال آن را) مى آموختند تا به اين وسيله سحر ساحران با باطل ساخته و از آزار آنان نجات پيدا كنند...(261) .

پـس هـاروت و مـاروت دو فـرشـته الهى بودند كه هيچ گاه مرتكب معصيت نشدند و داستان هـاى خـرافى هيچ گونه خداشهاى نمى تواند در عصمت اين بندگان ارجمند (عباد مكرمون ) ايجاد كند.

امـا آن چـه در مـورد داسـتـان ايـشـان مـى تـوانـد صـحـيـح و بـا مـواريـن عـقـلى و تـاريخى قـابـل تـوجـيـه بـاشـد، ايـن اسـت كـه ، در سـرزمـيـن بـابـل سـحـر و جـادوگرى به اوج رسيده و باعث ناراحتى و آزار مردم شده بود. خـداونـد دو فـرشـتـه را بـه صـورت انـسـان مـامـور سـاخـت كـه طـريـق ابـطـال سـحـر و عوامل سحر را به مردم نشان دهند، به ، تا به اين وسيله ، خودرا از شر سـاحـرات بـركـنـار دارنـد. ولى سـرانـجـام خـود ايـن تـعـليـمـات قـابـل سـوء اسـتـفـاده بـود، زيـرا فـرشـتـگـان نـاچـار بـودنـد بـراى ابـطـال سـحـر سـاحـران ، طـرز سحر آنها را تشريح كنند، امردم بتوانند با آشنايى به طـرز سـحـر، بـراى پـيـش گـيـرى از آن استفاده كنند؛ ولى همين موضوع سبب سوء استفاده جـمـعـى شـد. آنـهـا پـس از اطـلاع به طرز سحر ساحران ، خود نيز در رديف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازه اى براى مردم شدند. اما قرآن مى گويد: آن دو فرشته اعلام مـى كـردنـد، مـا بـا آمـوخـتـن سـحـر و سـريـق ابطاب آن موجب آزمايش شما هستيم ؛ يعنى اين نـعـليـمـات بـراى آن اسـت كـه شـر سـاحران مصون باشيد، ولى مواظب باشيد از آن سوء اسـتـفـاده نـكـنـيـد كه كافر مى شويد. آنان از اين تعليمات سوء استفاده نمودند و با اين وسـيـله نـكـنـيـد كـه كـافـر مى شويد. آنان از اين تعليمات سوء استفاده نمودند و اب اين وسيله بين همسران جدايى افكندند بنابراين ، آن تعليمات براى آنان زيان آور شد.

جمله و م هم بضارين به من احد الا باذن الله (262) ؛ ساحران نمى توانستند جز به اذن پروردگار به كسى زيان برسانند. به يكى از قوانين هميشگى آفرينش اشاره مى كند و آن اين كه ، خداوند در اين جهان براى هر چيز اثرى قرار داده و بدون اجازه و اذن او هيچ چيزى اثر و خاصيتى ندارد و ولى نه اين كه در اين جا دست خدا بسته شه و نتواند اثـر را از آنـهـابـگـيرد و از محيط تصرف او بيرون باشد، نه ، چنين نيست خداوند در همه چـيـز، اثـر گـذاشته و انسانها را آزاد قرار داده ، تا آنها از آن هر گونه خواستند استفاده كنند(263) .

منكر و نكير و رومان :

يـكـى از واجـبـات و ضـروريـات ايـلام كـه ايـمـان بـه آن لازم اسـت ، اعـتـقـاد بـه سـوال و جـواب قـبـر و وجـود مـنـكـر و نـكير و رومان است ، اين فرشتگان كه باز پرسان قـبـرند مانند ساير ملائكه قابل رويت با چشم سر نيستند؛ زيرا هر چه كه از عالم ملكوت بـاشـد، چـشـمـان مـلكوتى مى تواند آنها را مشاهده كند، چنان كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) جبرئيل را مى ديد اما مردم او را نمى ديدند.

از روايات بسيارى استفاده مى شود هنگامى كه انسانى را در قبر گذاشتند، دو فرشته از فـرشـتـه ها الهى به سراغ او مى آيند و از اصول و عقايد او، توحيد و نبوت و ولايت - و حـتـى طـبـق بـعـضـى از روايـان - از چـگـونـگـى صـرف عمر در سرق مختلف و سريق كسب اموال و مصرف آنها، سوال مى كنند و اگر از مومنان راستين باشد به خوبى از عهد جواب بر مى آيد و مسمول رحمت و عنايات حق مى شود و اگر نباشد در پاسخ اين سوالات در مى مـانـد و مـشـمول عذاب دردناك برزخى مى شود. از اين فرشته با نام منكر و نكير يـاد و در بعضى روايات به عنوان ناكر و نكير ياد شوده است ، همان طور كه در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليه السلام ) رسيده فرمود: سوره ملك - سوره مانعه (يعنى جـلوگـيـر) كـسـت ، كـه از عـذاب قـبـر جـلوگـيرى كند، و در تورات نيز به نام سوره ملك نوشته شده و هر كه آن را در شب نخواند عمل بسيار و پاكيزه اى انجام داده و در آن شب با خواندن آن از غافلان نوشته نشود و من در حالى كه نشسته ام پس از نماز عشا در ركوع آن را مـى خـوانـم (شـايد مقصود ركوع نماز و تيره باشد) و پدرم (عليه السلام ) ا ان را هر روز و شـب مـى خـونـد و هر كه آن را بخواند (چون از دنيا رود) وقتى در قبرش ناكر و نـكـير بر او در آيند، از طرف پايش ‍ كه آيند پاهايش به آن دو گويند: از اين طرف راه نيست ، چون اين بنده به روى مى ايستاد و در هر روز و شب سوره ملك ره در ما جاى داده ، و چون از جانب زبان (و سرش ) در آيند، زبان گويد: از اين طرف راه نيست چون اين بنده به وسيله من هر روز و هر شب سوره ملك را مى خواند(264) .

البـتـه از روايـات اسـتـفـاده مـى شود كه قبل از منكر و نكير، فرشه اى به نام رومان به سراغ ميت مى آيد چنان كه امام زين العابدين (ع ) در دعاى سوم صحيفه سجاديه مى فرمايد: و منكر و نكير و رومان فتان القبور؛ و درود فرست بر منكر و نكير ماموران عزيزت و بر رومان آزمايش كنند- اهل قبور.

از عـبـدالله بـن سـلام روايـت اسـت كـه از رسـول خـدا (صـلى الله عـليـه وآله ) سـوال كـردم : اوليـن فـرشـتـه اى كـه پـيـش از نـكـيـر و مـنـكـر داخـل قـبـر مـيـت شـود، كـيـسـت ؟ فـرمـود: فـرشـتـه اى داخـل شـو كه وجه و صورت او مثل آفتاب تلالو كند و اسم او زومان اسن . به مين گويد: آن چه را كه عمل كردى از بدى و خوبى تماما بنويس . كويد، با چه چيز بنويسم ، قـلم و مـركـب و دوات مـن كـجـاست ؟ رومان فرماد: آب دهانت مركب تو و انگشت قلم تو است . عـرض كـنـد: به روى جه بنويسم ؟ و حال آن كه صحيف اى ندارن ؟ فرمايد: كاغذ تو كفن تـو اسـت . پـس تـمـامـى خـبراتى را كه در دنيا انجام داده مى نويسد و چون به گناهان و سيئات خويش مى رسد حيا مى كند.

رومـان بـه او گـويد: اى گنه كار، در دنيا (هنگام خطا و گناه ) از خالق خود حيا نكردى و الان حـيـا مـى كـنـى ، پـس عـمـود خـود را بـلند كند كه او را بزند، عرض كند: عمود خود را بـردار تـا بـنـويـسـم . پـس در آن صـحيفه تمام حسنات و سيئات خود را كتابت خواهد كرد رومـان فـرمـايـد: مـهـرش كـن . عـرض كـنـد: بـه چـه چـيـز مـهـر كـنـم . حال آن كه خاتم ندارم ؟ مى فرمايد: او را به ناخن خود مهر كن . و آن صحيفه را در گردن او انـدازد و تـا روز قـيـامـت آويـزان كـنـد، هـم چـنـان كـه خـداونـد فـرمـود: و كل انسان الزمنا طائره عنقه (265) .

نـيـز در روايـات اسـتفاده مى شود كه منكر و نكير و مبشر وبشير چهار ملك نـيـسـتـنـد، بـلكـه دو فـرشـتـه انـد كـه چـون بـر قـبـر كـافـر داخـل شـونـد مـنـكـر و نـكـيـر و زمـانـى كـه بـر قـبـر مـومـن داخل شوند مبشر وبشير نامسده مى شوند. در نظر كافر با صورت ها و هبيت هايى وحـشـتـنـاك ظـاهـر شـد و در نـظـر مـومـن بـا چـهـره اى ريـبـا و بـوى خـوش ‍ متمثل مى شوند.

در دعـاى تـلقـيـن مـيـن بـه هـمـيـن مـسـاله و حـادثـه عـظـيـم و غـيـر قابل انكار اشاره دارد، تا آن جا كه خوانده مى شود:اذا اتاك الملكان المقربان رسولين من عندالله نبارك و تعالى و سالاك عن ربك و عن نبيك و عن دينك و عن كتابك و عن قبلتك و عن ائمتك ، فلاتخف و لا تحزن و...

عـارق و فـقيه بزرگوار آيه الله شاه آبادى (قده ) در اين مورد مى گويد: چون (ميت ) در بـرزخ واقـع شـود در حـالتـى كـه مـورد عـطـاى قـوه عـقـل و نـفـس و حـس بـوده در تـحـت سـلطـه سلطان العقل - كه ملك بشير و مبشر و نكير و منكر است - و سلطان النفس - كه ملك فتان است - و سلطان الحس - كه ملك رومـان است - واقع شده ، امتحان خواهد شد. الساطه الاولى ملك بشير و نكير اسن كه مـمـتـحـن عـقـل مـى بـاشـد از تـحـصـيـلاتـش درمـدرسـه دنـيـا، كـه چـه تـحـصـيـل كـرده از عقايد لازمه ، و چون افراد انسان در امتحان مختلف مى باشند، پس اگر امتحانش مطابق با واقع باشد او را بشارت دهند و مورد مراحم الهيه گردد. و اگر مخالف واقع باشد، انكار كند بر او و مورد عتاب و عذاب خواهد شد. فلذا بشير و نگير دو مـلك نـبـوده بـاشـنـد، بـلكـه عبارت اخراى از همين سلطنت عليه متعاليه است ، ولى چون در تلفين تعبير شده به ملكان المقربان پس بشير و مبشر دو ملك كه احدهما امـتـحـان كـنـد و بشارت دهد و ديگرى عمل بشارت نمايد، چنان چه نكير و منكر نيز چـنـيـن بـاشـد، امـا بـشـيـر و مـبـشر همان نكير و منكرند، و تعدد با اعتبار خواهد بود، كانه بـشـيـر سـلطـان العقل نمره آن را ارتقا دهد؛ مانند معلم ، و مبشر ايزه مناسب دهـد؛ مـانـنـد نـاظـم . چنان چه نكيرى كه همان بشير است ، نمره آن را (به كافر) تـنـزل دهـد و مـنـكـر، - كـه هـمـان مبشر است - سزاى نادانى و جهالت ) گنه كار و كافر) خواهد داد(266)

در آخـر اشـاره بـه ايـن نـكـتـه لازم اسـت كـه ، از قـرايـن مـوجـود در روايـات بـر مـى آيـد سـوال و جـواب قـبـر سـوال و جـواب سـاده مـعـمـولى نـيـسـت كـه انـسـان هـر چـه مايل باشد در پاسخ آن بگويد، بلكه سوالى است كه پاسخ آن از درون جان انسان ، از بـاطـن عـقـايـد هـر كـس م جوشد و تلقين اموات كمكى به جوشش آن است نه اين كه بتواند مستقلا اثر بگذارد. گويى جوابى اسن از عمق تكوين و حقيقت باطن .

رقيب و عتيد:

ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد رقيب به معنى مراقب و عتيد به مـعنى كسى است كه مهيا و آماده انجام كار است ؛ لذا به اسبى كه آماده دويدن است فرس عتيد مى گويند و نيز به كسى كه چيزى را ذخيره و نگه دارى كند عتيد گفته مى شود (ازماده عتاد بر وزن جهاد).

به تعبير ديگر، رقبه به معناى گردن است و انسان مراقب كسى است كه گردن مـى كـشد تا ببيند چه كى گذرد؛ در جلسه امتحان افرادى كه مراقبند، گردن مى كشند تا اعـمال افراد را در جلسه امتحان زير نظر داشته و مشاهده نمايند. انسان بايد همواره مراقب و رقيب خويش باشد، زيرا براى هر انسانى موجودى است به نام رقيب كه وظيفه اش مراقبت از اعمال و رفتار و گفتار او است .

غـالب مـفـسـران مـعـتـقـدانـد: رقـبـت و عـتـيـد هـمـان دو فـرشـتـه اى هـسـتـنـد ذيـل بـه عـنوان متلقيان از آنهاياد شده . فرشته سمت راست نامش رقيب و فرشته سمت چپ نامش عتيد است :

اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد(267) دو فرشته از طرف راست و چپ به مراقبت انسان نشسته اند.

جـالب ايـن كـه از روايـتـى اسـتـفـاده مـى شـود كـه خـداونـد مـتـعال براى اكرام و احترام مومنان بعضى از سخنان را كه جنبه سرى دارد از آنه مكتوم مى دارد، و خـودش حـافـظ تـمـام ايـن اسـرار اسـت . امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مى فرمايد: هـنـگـامـى كـه دو مـومـن كـنـار هـم بـنـشـيـنـنـد و بـحـث هـاى خـصـوصـى بـكـنند، حافظان اعمال به يك ديگر مى گويد؛ ما بايد كنار برويم ، شادى آنها سرى دارند؟ خداوند آن را مستور داشته است .

راوى گـويـد: مـگـر خـداونـد - عـزوجـل - نـمـى فـرمـايـد: مـا يـلفـظ مـن قـول الا لديـه رقـيـب عـتـيد(268) ؟ حضرت فرمود: اگر حافظان ، سخنان آنان را نشنوند خداوندى كه هز همه اسرار با خبر است ، مى شنود و مى بيند(269) .

البـتـه در آيـه فـوق ، كه بر خصوص الفاظ و سخنان انيان كيه مى شود به سبب اهميت فوق العاده و نقش موثرى است كه گفتار در زندگى انسان ها دارد، تا ا: جا كه گاهى يك جـمـله مـسـير اجتماعى را به سوى خير يا شر تغيير مى دهد؛ و نيز برا اين كه بسيارى از مـردم ، سـخـنان خود را جزء اعمال خويش نمى دانند و خود را در يخن گفتن آزاد مى بينند، در حالى كه موثرترين و خطرناك ترين اعمال آدمى همان سخنان او است .

در كتاب شريف كافى از حماد نقل است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: