فرشتگان و تحقيقى قرآنى ، روايى و عقلى

على رضا رجالى تهرانى

- ۲ -


مشركان چگونه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند؟!

در قـرآن كـريـم آمـده كه مشركان عرب ، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و يا بدون ذكـر انـتـسـاب بـه خـدا آنـهـا را از جـنـس زن مـى دانـسـتـنـد، لذا در آيـات ذيل مى خوانيم :

و جـعـلوا له مـن عـبـاه جـز- ان الانـسـان لكـفـور مـبـيـن # ام تخذ مما يخلق بنات و اصفاكم بـالبـنـيـن # و اذا بـشـر احـدهـم بـمـا ضـرب للرحـمـان مـثـلا ظـل وجـهه مسودا و هو كظيم # او من ينشوا فى الخصام غير مبين # و جعلوا الملائكه الذين هم عباد الرحمان اناثا اشهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم و يسئلون (67)

و مـشركان براى خداوند از ميان بندگانش (فرشتگان ) فرزندى قرار دادند، به درستى كـه انـسـان بـسـيار ناسپاس و كفرش ‍ آشكار است . اى مشركان ، آيا خدا از مخلوقات براى خـويـش ، دخـتـران را بـر گـزيـد و پـسـران را بـه شـمـا اخـتـصـاص داد؟ حـال آن كه به هر كدام از مشركان دخترى كه به خدا نسبت داده اند، مژده دهند رويش (از ننگ و غم ) سياه شده و (به ناچار) خشم فرو مى برد.آيا كسى كه به زيور پرورده مى شود (مثل دختران ) و هنگام خصومت از حفظ حقوق خود عاجز است ، لايق فرزندى خداست ؟ و مشركان فرشتگانى را كه مخلوق و بندگان هستند دختر خدا مى خوانند! آيا به هنگام آنها را حاضر بـوده انـد؟ البـتـه شهادت دروغشان در نامه عملشان نوشته شده و بر آن سخت مواخذه مى شود.

تعبير به جزء در آيه بيانگر اين مطلب است كه آنها فرشتگان را فرزندان خدا مـى شمردند؛ زيرا هميشه فرزند جزئى از وجود پدر و مادر است كه به صورت نطفه از آنها جدا و در رحم مادر با هم تركيب مى شود، چنان كه امام سجاد (عليه السلام ) در رساله الحقوق مى فرمايد: اما حق فرزندت اين است كه بدانى وجود او از تو است و او در اين دنـيـا ـ چـه خـوب بـاشـد و چـه بـد - بـه تـو وابـسـتـه اسـت (68) هـم چـنـين كلمه جـزء بيان كننده پذيرش ‍ عبوديت آنهاست ؛ چرا كه مشركان ، فرشتگان را جزئى از معبودان در برابر خدا تصور مى كردند.

در ضـمـن ، تعبير جزءا يك استدلال روشن بر بطلان اعتقاد خرافى مشركان است ؛ چـه ايـن كه اگر فرشتگان فرزندان خدا باشند لازمه اش اين است كه خداوند جزء داشته بـاشـد و نـتـيـجـه آن تـركـيـب ذات پـاك خـداسـت ، در حـالى كـه بـنـابـر دلايل عقلى و نقلى وجود او بسيط و احد است و فقط ممكن جزء دارد.

آيه بعد به اين مطلب اشاره دارد كه ، آنها مى پنداشتند مقام دختر از پسر پايين تر است ، لذا سهم خدا را دختر و سهم خود را پسر مى دانستند، و در واقع با اين پندار خرافى خود را بر خدا ترجيح مى دادند.

لازم بـه ذكـر اسـت كـه چـون حـور العـين نام زنان بهشتى است و از طرفى قرآن كريم ، مونث بودن فرشتگان را صراحتا رد مى كند، نتيجه مى شود كه حوريان موجوداتى هستند مخصوص بهشت و بهشتيان ، كه نه فرشته اند و نه جن و نه انسان .

علوم فرشتگان موهبتى است

آن چـه از آيات و روايات بر مى آيد اين است كه علوم فرشتگان فطرى و موهبتى است كه با ذات آنها به وجود آمده و وجود آنها طبقات و مراتبى دارد كه هر طبقه ، واجد مرتبه اى از كمال است و قابل كم و زياد شدن هم نيست ، چنان كه در قرآن آمده :

قـالوا سـبـحـانـك لا علم لنا الا ما علمتنا (69) (وقتى فرشتگان از شناسايى اسما عاجز ماندند به ناتوانى خود اعتراف كرده ) گفتند: پاك و منزهى تو! ما چيزى جز آن چه به ما تعليم داده اى ، نمى توانيم .

عـلم فـرشـتگان در ابتداى خلقت در فطرت آنها شده و در وجود آنها جهات استعدادى نيست ، مگر آن كه اضافه جديدى از طرف مبدا بشود؛ زيرا چنان كه گفته اند: فرشتگان حالت مـنـتـظـره نـدارنـد و هـر كـمـالى كـه سـزاوار وجـود آنـهـا اسـت در ابـتـداى خـلقـت در اصـل وجـود نـهـاده شـده ، لكـن انسان چون جامع مراتب عوالم وجود است ؛ بعضى كمالات را بـالفـعـل و بـعـضـى كـمالات را بالقوه دارد و بايد آن چه را در ابتدا وى نهاده اند، به سـعـى و كـوشـش از قـوه به فعل آورد. لازم به ذكر است كه آيه :و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكه فقال انبئونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين (70) و علم هـمـه اسما را به آدم آموخت ، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى گوييد مرا به اسامى آنها خبر دهيد. مى رساند كه اسماى نام برده ، و يا مسماهاى آنها مـوجـوداتى زنده و داراى عقل بوده اند، كه در پس پرده قرار داشته اند و به همين جهت علم بـه آنـها غير آن علمى است كه ما به اسماى موجودات داريم ؛ چون اگر از سنخ و نوع علم مـا بـود بايد بعد از آن كه آدم به فرشتگان خبر از آن اسما داد، فرشتگان نيز مانند آدم بـه آن اسـمـا عالم شده باشند و در داشتن آن علم با او مساوى باشند؛ زيرا هر چند آدم به آنان تعليم داد، خود آدم هم به تعليم خدا آن را آموخته بود؛ پس ديگر نبايد آدم اشرف از فـرشـتـگـان بـاشد و اصولا نبايد مورد تكريم بيشترى واقع شود و چه بسا فرشتگان بر آدم برترى و شرافت بيشترى داشتند، چون استاد آدم خدا بود و استاد ملائكه آدم .

هـم چنين اگر علم به اسما از سنخ علم انسان بود، نبايد فرشتگان به صرف اين آدم علم بـه اسـمـا دارد، قـانـع شـده بـاشـنـد و اسـتـدلالشـان باطل شود؛ زيرا اين چه استدلالى است كه خداوند به يك انسان مثلا علم لعنت بياموزد و آن گـاه بـه وجـود او مـبـاهـات كـنـد و او را بـر فـرشتگان برترى دهد؟ بعد بر فرشتگان بـفـرمـايـنـد: ايـن انـسـان جـانـشـين من است و مى تواند كرامتم را پذيرا باشد اما شما نمى توانيد!سپس بيفزايد اگر قبول نداريد و اگر راست مى گوييد كه شايسته مقام خلاقتيد و يا اگر در خواست اين مقام را داريد، مرا از لغات و واژه هايى كه بعدها نوع انسان براى خود وضع مى كنند تا به وسيله آن را از منويات خود آگاه سازند، خبر دهيد.

سـخـن كوتاه اين كه ، آن چه آدم از خدا آموخت و از جانب خداوند به وى تعليم داده شد، غير آن عـلمـى بـود كـه فـرشتگان از آدم آموختند. علمى كه خداوند براى آدم آموخت حقيقت علم به اسـمـا بـود، كـه فرا گرفتن آن براى آدم ممكن بود، اما براى فرشتگان غير ممكن ؛ زيرا آخر آيه : ان كنتم صادقين اشعار دارد بر اين كه ادعاى فرشتگان ادعاى صحيحى نـبـود چـون چـيـزى را ادعـا كـرده انـد كـه لازمـه اش داشـتـن عـلم اسـت . بـنـابـراين ، آدم كه شايستگى خليقه اللهى را يافت به سبب همين آگاهى به اسما بود نه براى خبر دادن از آن و گـرنه اگر صرف اخبار بود بعد از خبر دادن او، فرشتگان نيز آگاهى مى يافتند و بـا او در علم و آگاهى مساوى مى شدند از اين رو، معنا نداشت كه بگويند: سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا... (71)

اما در پاسخ به اين پرسش كه چرا خداوند اين علوم را به فرشتگان تعليم نداد؟ بايد گـفـت : آنـهـا بـه جـهـت سـاختار خاص ‍ وجودى آمادگى پذيرش چنين تعاليمى را نداشتند. فـرشـتـگـان بـراى هـدف ديـگـرى آفـريـده شـده بـودنـد؛ لذا آنان پس از اين آزمايش به شـايـسـتـگـى آدم اعتراف كردند، اما شايد خودشان ابتدا فكر مى كردند براى اين هدف هم تـوانـايـى و آمـادگـى دارنـد، از ايـن رو خـداوند متعال با آزمايش علم اسما تفاوت استعدادشان را با آدم به آنها نشان داد.

چگونگى اطلاع فرشتگان از خون ريزى آدم

هـنـگـامـى كـه خـداونـد بـه فـرشـتـگـان فـرمود: مى خواهم در زمين جانشينى بيافرينم فـرشـتـگـان گـفـتـنـد: آيـا كـسى را در زمين پديد مى كنى كه فساد و تباهى كند و خون ها بـريـزنـد؟؛و اذ قـال ربـك للمـلائكـه انـى جـاعـل فـى الارض خـليـفـه قـالوا اتـجـعـل فـيـها من يفسد فيها ويسفك الدماء (72) آرى ، آن چنان كه از سخن فرشتگان هويداست فهميده بودند كه انسان موجودى مطيع و سر به راه نيست و تباهى مى كند، اما از كجا و چگونه اين مطلب را دانستند؟

1- بـعـضـى از مـفـسران معتقدند پيش گويى براى آن بود كه آدم ، اولين مخلوق روى زمين نـبـود، بـلكـه قـبـل از او هـم مـخـلوقـات ديـگـرى از جـن در زمـيـن بـودنـد، و عـمـل سـوء پـاره اى از مـخـلوقـات قـبـل سـبـب بـدگـمـانـى فـرشـتـگـان در مـورد نسل

جـديـد آدم شـد و فساد و خون ريزى را در مورد آدم نيز پيش بينى مى كردند (73) . چنان كـه عـيـاشـى روايـتـى را از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) نـقل مى كند كه فرمود: اگر فرشتگان قبلا موجوداتى زمينى را نديده بودند كه خون ريزى كردند، از كجا گفتند:اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء (74)

2- علامه طباطبايى در مورد چگونگى فهميدن فرشتگان مى نويسد: فرشتگان از كلام خـداى مـتـعـال كـه فـرمـود: انـى جـاعـل فـى الارض خـليفه چنين فهميده اند كه اين عمل باعث وقوع فساد و خون ريزى در زمين مى شود؛ چون مى دانستند موجود زمينى به سبب مـادى بـودنـش بـايـد مركب از قواى غضبى و شهوى باشد و چون زمين جاى تزاحم و محدود اسـت و تـزاحـم هـا در آن بـسـيـار مـى شـود، مـركـبـاتـش نـابود مى شود و نظم و ترتيبش زوال مى پذيرد؛ يعنى ناگزير زندگى در آن جز به صورت زندگى نوعى و اجتماعى فـراهـم نـمـى شـود و بـقـا در آن جـز بـا زنـدگـى دسـتـه جـمـعـى بـه حـد كـمـال نـمى رسد و معلوم است كه سرانجام اين طرز زندگى به فساد و خون ريزى منجر مى شود...، و اين سخن فرشتگان پرسش از امرى بوده كه در مورد آن نادان بوده اند و در واقـع مـى خـواسـتـنـد اشـكالى را كه در مساله خلاقت موجودى زمينى به ذهنشان رسيده بود حـل كـنـنـد، نـه ايـن كـه بـه كـار خـداى تـعـالى اعـتـراض كـنـنـد و در آن چـون و چـرا كرده باشند (75)

نـيز در صحفه 119 تفسير الميزان در توضيح حديث اما صادق (عليه السلام ) آمده است : مـمـكـن اسـت ايـن فـرمـايـش ‍ امـام (عـليـه السـلام ) بـه دورانـى كـه قبل از دوران بنى آدم در زمين گذشته بوده ، اشاره داشته باشد، همان طور كه اخبارى نيز در اين باره رسيده است ، و اين با بيان ما كه گفتيم : فرشتگان مساله خون ريزى و فساد را از كـلام خـداوند متعال : انى جاعل فى الارض خليفه ... فهميدند، منافات ندارد؛ بـلكـه اصـولا اگـر بـيـان ما در نظر گرفته نشود، كلام فرشتگان قياسى مذموم نظير قياس ابليس مى شود (چون صرف اين كه در دوران گذشته موجوداتى چنين و چنان كردند، دليل نمى شود كه موجودات ديگر نيز بعد از آنها چنين كنند) .

3- طبرسى قول ديگرى را نقل مى كند: خداوند به فرشتگان خبر داد به زودى بعضى از فـرزنـدان ايـن خـليـفـه (آدم ) عـصـيان مى كنند و خون مى ريزند. چنان كه ابن عباس و ابن مسعود چنين گفته اند (76) .

بـه هـر تـقـديـر، فـرشـتـگـان بـا اطـلاع از جـانـشـيـنـى آدم بـا ايـن مشكل و سوال مواجه شدند كه ، مقصود از آفرينش اين انسان و اعطاى سرپرستى و خلافت زمـيـن - بـا وجـود ايـن كـه شـرور و خون ريز است - چه چيزى مى تواند باشد؟ اگر هدف تسبيح و تنزيه و عبوديت حضرت حق است كه آنها به خوبى انجام مى دهند؟

خـداونـد در يـك كـلام در جوابشان مى فرمايد: انى اعلم ما لا تعلمون ؛ من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.

جـالب ايـن كـه ، خـداوند سبحان در پاسخ و رد پيشنهاد فرشتگان ، مساله فساد در زمين و خـون ريـزى در آن را از خليفه زمينى ، يعنى انسان نفى نمى كند و نفرمود: نه ، خليفه اى كه من در زمين قرار مى دهم خون ريزى و فساد نخواهد كرد؛ و نيز دعوى فرشتگان را مبنى بـر ايـن كـه ، تـسـبـيـح و تـقـديـس تـو مى كنيم انكار نكرد، بلكه ادعاى آنان را تصديق فـرمود، اما در برابر، اين مطلب را عنوان نمود كه در اين ميان مصلحتى هست كه فرشتگان قـادر بـر انـجـام آن نـيـسـتـنـد و نـمـى تـوانـنـد آن را تـحـمـل كـنـنـد؛ ولى انـسـان مـى تـوانـد آن بـار را بـه دوش بـكـشـد و تحمل كند.

آرى ، انـسـان از خـداى سـبـحـان كـمـالاتـى را نـمـايـش مـى دهـد و اسـرارى را تحمل مى كند كه در وسع و طاقت فرشتگان نيست و اين مصلحت آن قدر ارزنده و بزرگ است كه مفسده فساد و خونريزى در زمين در مقابل آن چيزى نيست و به چشم نمى آيد.

عبادت فرشتگان

عموم فرشتگان در مساله عبادت و پرستش ، موجوداتى تسليم ، خاشع و خالصند كـه لحـظـه اى از عـبـادت حـضـرت حـق غـافل نمى شوند و بعضى از فرشتگان همواره حق تـعـالى را در حـال سـجـده عـبـادت مـى كـنند، بعضى هميشه در ركوعند و بعضى در قيام و گـروهـى فـقـط خـداونـد را تـسـبـيـح مـى گـويـنـد و شـايـد سـايـر فـرشـتـگـان هـم در عـمـل ، مـشـغـول عـبـادت ايشان باشند و به هر رو، در اين جا به ذكر چند نمونه از آيات و رواياتى كه دلالت بر عبادت ايشان دارد، بسنده مى كنيم :

و لله يـسـجـد مـا فـى السـمـوات و مـا فى الارض من دابه و الملائكه و هم لابستكبرون (77) آن چـه در آسـمـان هـا و زمين است از جنبندگان و فرشتگان براى خدا سجده مى كنند و هيچ گونه استكبار نمى ورزند.

و المـلائكـه يـسـبـحـون بـحـمـد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض الا ان الله هم الغفور الرحـيـم (78) و فـرشـتـگـان بـه سـتـايش خداى خود تسبيح مى گويند و از خداوند براى اهل زمين طلب مغفرت مى كنند؛ آگاه باشيد كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است .

و جـعـلوا المـلائكه الذين هم عباد الرحمان اناثا اشهدوا خلقهم ستكتب شهادتهم و يسئلون (79) و مـشـركان ، فرشتگانى را كه مخلوق و بندگان حقيقى خداوند رحمانند، دختر مـى پـنـدارنـد؛ آيـا شـاهـد خـلقـت مـلائكـه بـودنـد كـه اين گونه قضاوت مى كنند، البته قضاوتشان در نامه اعمالشان ثبت شده و بر آن مواخذ مى گردند.

مـى دانـيـم كـه بـعد از سخنان الهى و فرستاده اش ، سخنى بالاتر و استوارتر از سخن وصـى و جـانـشين او، امير مومنان (عليه السلام ) نيست لذا در خطبه اشباح مى فرمايد:قد اسـتـفـرغتهم اشغال عبادته ، و وصلت حقائق الايمان بينهم و بين و بين معرفته ، و قطعهم الايـقـان بـه الى الوله اليـه ، و لم تجاوز رعباتهم ماعنده الى ماعند غيره ،... (80) اشـتـغـال بـه عـبادت حق ، آنها را از هر كار ديگرى باز داشته و حقايق ايمان با معرفت حق پـيوندشان داده است و يقين و باور به حق آنها را به او مشتاق گردانيده ، و علاقه اى به غير از آن چه نزد پروردگار است ندارند.

و نـيـز در صحيفه سجاديه ، دعاى سوم ، سيد الساجدين (عليه السلام ) به درگاه الهى عرضه مى دارد:

اللهم و حمله عرشك الذين لايفترون من تسبيحك ، و لايسئمون من تقديسك ، و لا يستحسرون مـن عـبـادتـك ، و لا يـوثـرون التـقـصـيـر على الجد فى امرك ، و لا يغفولن عن الوله اليك (81) * بـار خدايا، درود بفرست بر نگه داران عرشت ، كه از تسبيح تو سست نمى شـونـد، و از تـقـديس و مبرا گردانيدن تو به ستوه نمى آيند و از پرستش تو درمانده و خسته نمى شوند. تقصير و كوتاهى را بر كوشش در فرمان برى تو اختيار نمى نمايند و از شيفتگى به سوى تو غفلت ندارند.

در حـديـثـى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى خوانيم : خداوند فرشتگانى دارد كـه از آغـاز آفـرينش آنها تا روز قيامت براى خدا سجده مى كنند و در آن روز سر از سجده بـر مـى دارنـد و مـى گـويـنـد: مـا اعـبـدنـاك حـق عبادتك ؛ ما حق عبادت ترا انجام نداديم (82) . نـيـز فـرموده است : براى خداوند تبارك و تعالى فرشتگانى است كه تـمـام وجـودشـان خـداى - عـز و جـل - را تـسـبـيـح مـى گـويـد و از جـانبى او را با آوازهاى گوناگون مى ستايند و از اشك ريختم و خشيت خداوند سرهاى خود را نه به سوى آسمان بلند مى كنند و نه به طرف پاهاى خويش پايين مى آورند (83) .

آرى ، تـمـام وجـود فـرشتگان حق را عشق به حضرتش و عشق به بندگى او احاطه كرده و تـمام سرمايه عبادتشان است ، از اين رو، آنان را عباد مكرمون ناميده و از بندگان خـاص حـضـرت حـق قـلمـداد كـرده اسـت و اين عشق است كه از ملائكه الله ، بنده حقيقى و عبد خالص ساخته است .

فرشتگان معبود مشركان

عـده اى از ثـروتمندان ظالم و طغيان گر كه در زمره مشركان بودند، ادعا مى كردند كه ما فـرشتگان را مى پرستيم و آنها شفيعان ما در قيامت هستند. خداوند در پاسخ اين ادعاى بى اساس مى فرمايد:

و يوم يحشرهم جميعا ثم يقول للملائكه اهولاء اياكم كانوا يعبدون (84)

و (اى مـحـمـد (صـلى الله عـليـه وآله ) يـاد آور) روزى را كـه خـداونـد هـمه آنها- چه عبادت كـنـندگان و چه عبادت شوندگان - را محشور مى كند، سپس فرشتگان را مخاطب ساخته مى گويد: آيا اينها شما را عبادت يم كردند؟!

بـديـهـى اسـت اين سوال نيست كه امر مجهولى را براى ذات پاك خداوند كشف كند؛ زيرا او بـه هـمـه چـيـز، عالم و دانا است ؛ بلكه هدف اين است كه در ميان فرشتگان حقايقى گفته شـود تـا ايـن گـروه عـبـادت كـنـنـده ، سـرافـكـنـده و شـرمـنـده شـونـد و بـدانـنـد آنـهـا از عمل اينها كاملا بيزارند و در نتيجه براى هميشه مايوس شوند؛ از اين رو، فرشتگان جامع ترين و مودبانه ترين پاسخ را انتخاب كرده و چنين عرض مى كنند:

قالوا سبحانك انت ولينا من دونهم بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون (85) فـرشـتـگان زبان به تسبيح خدا گشوده و گويند: بار الها تو از هر شرك نقض پاك و منزهى ؛ تو خدا و ياور ما هستى نه ايشان ؛ اينان جن و شياطين را مى پرستيدند و اكثرشان به آنها گرويده بودند.

امـا ذكر ملائكه از ميان تمام معبودهايى كه مشركان داشتند يا بدين جهت است كه فرشتگان شـريـف تـريـن مـخـلوقـاتى بودند كه آنها پرستش مى كردند (جايى كه از آنها در قيامت شـفـاعـتـى حـاصـل نـشـود از يـك مـشـت سـنـگ و چـوب يـا جـن و شـيـاطـيـن چـه مـى تـوانـد حـاصـل شـود؟!). و يـا از ايـن نـظـر بـوده كـه بـت پـرستان سنگ و چوب ها را مظهر و رمز مـوجـودات علوى (فرشتگان و ارواح انبيا) مى دانستند و به اين عنوان ، آنها را پرستش مى كردند.

دكـتـر ايـزوتـسو، استاد دانشگاه كيو (موسسه تحقيقات فرهنگى و زبان شناختى ) در اين مـورد مـى نـويـسد: علاوه بر آن چه به اصطلاح خدايان ناميده مى شد، در دوران جاهليت گـونـه هـاى ديگرى از موجودات فوق طبيعى مورد پرستش ‍ قرار داشت كه بر حسب جاها و قـبـايـل مـخـتـلف از آنـهـا مـى تـرسـيدند و به درجات مختلف به تقديس و تكريم آنها مى پـرداخـتـند: فرشتگان و شياطين و جنيان . همه اين ها در نظام جهان بينى جديد اسلامى دارد شد، ولى وضع و وظيفه آنها در طرح كلى تغيير اساسى پيدا كرد...

در ايـن جـا نـمـونه بر جسته اى از پرستش فرشتگان را در عربستان قديم مورد بحث قـرار مـى دهـيـم : بـنـابـر اطـلاعـاتى كه از حديث به دست آمده ، پرستش فرشته پيش از اسـلام در مـيـان اعراب رواج فراوان داشته است . قرآن خو به ما مى گويد كه بسيارى از اعـراب بـر ايـن اعـتقاد بودند كه فرشتگان دختران الله هستند. كلمه ملئك يا ملك به معنى فـرشـتـه نه تنها درميان مردمان ساكن شهرها - كه امكان تاثر پذيرفتن از دين هـاى يـهـودى و ايـرانى در آنها وجود داشت - شناخته بود، بلكه بدويان خالص نيز از آن آگاه بودند. بيتى از شاعر جنگاور مشهور جاهل ، عنتره بن شداد، چنين است :

فسينبيك ان فى حد سيفى
 
ملك الموت حاضر لايغيب

يعنى (از هر جنگ جوى آزموده اى در قبيله ما بپرسى ) به تو خواهد گفت : فرشته مرگ در تيزى شمشير من حاضر است و هرگز از آن جا غايب نمى شود.

در تـصـورات اعـراب ، فرشته موجودى نامرئى و روحانى و تا حدى از گونه خدا يا جـنـيـان طـبـقـه بالا بود كه شايستگى تقديس و تكريم شدن داشت ، ولى ؛ سلسله مراتب مـوجـودات فـوق طـبـيعى محل معين مخصوص به آن نبود. گاه فرشته اى به عنوان شفيع و مـيـانـجـى مـيـان خـدايـى بـرتر و انسان تقديس مى شد، ولى غالبا خود موضوع عبادت و پـرسـتـش ‍ بـود. ديـن اسـلام در ايـن طرز نگرش تغييرى ژرف به وجود آورد كه در جهان بـيـنـى اعـراب نـتـايـج پـر دامـنـه داشت . با استقرار نظام خدا مركزى جديد، مقام معينى در سلسله مراتب فرشته اى در داخل سلسله مراتب كلى هستى پديد آمد . بعضى از نام ها اهميت فـراوان پـيـدا كـرد، از آن جـهـت كـه در دوران كـردن مشيت الهى وظايفى كه به فرشتگان صـاحـب آن نـام هـا اخـتـصـاص يـافـتـه بو، اهميت بسيار داشت ، هم چون فرشته اى به نام جبرئيل كه وظيفه اش رساندن و الاغ وحى خدا به پيغمبر بر روى زمين بود.

از آن مـهـم تـر ايـن كـه ، ديـگر فرشتگان از اين كه خود موضوع پرستش باشند بر كنار ماندند؛ با ظهور اسلام فرشتگان عنوان آفريدگار محض پيدا كردند و از اين لحاظ هيچ تفاوتى با موجودات بشرى نداشتند و آفرينش آنان براى آن بود كه عبادت خدا كنند و بندگان خاضع و فرمان بردار خدا باشند. آيه 172 سوره نساء چنينى است : مسيح هرگز از آن ابا ندارد كه بنده اى براى خدا باشد و نيز چنينند فرشتگان مقرب خدا. و هر كه از پرستش او ابا و ننگ دارد و گردن كشى كند، خدا همه اين گونه كسان را در برابر خود جمع كند.

بدين ترتيب ، مشاهده مى شود كه فرشتگان بدون آن كه مقام موجودات آسمانى بودن و بـه طـبـقـه عـالى تـرى از هـسـتى تعلق داشتن را نسبت به انسان از دست بدند، به مقام بـنـدگـان الله بـه هـمـان صـورت كـه مـوجـودات بـشـرى در آن قـرار دارنـد، تنزل پيدا كردند (86) .

كيفيت تكلم فرشتگان

شك و ترديدى نيست كه چون فرشتگان مادى نيستند، سخن و تكلم ايشان نيز از نوع تكلم در عالم ماده نخواهد بود. تكلمى كه به عالم ماده اختصاص دارد با الفاظى است كه براى القاى معانى و مكنونات آدمى وضع مى شود .

حـضـرت عـلامـه سيد محمد حسين طباطبائى - نور الله قبره - در مورد كلام ملكى و شيطانى مـى نـويـسـنـد: الفـاظ، بـراى مـعـانـى وضـع شـده اسـت كـه مـشـتـمـل بـر اغـراض مـقـصـود اسـت و بـه صـورت ، كـلام و قـول گـويـنـد بـراى ايـن كـه مـفـيـد مـعـنـاى مـقـصـود تـام را نـمـايـد كـلام و قـول اسـت ، اعم از اين كه مفيد آن ، صوت واحد، يا صوت هاى متعدد و يا غير آن مانند ايـما و اشاره و رمز باشد. نوع مردم هم به صوت و صدايى كه مفيد همان معناست كلام مى گـويـنـد اگـر چـه از دو لب خـارج نـشـود و هـم چـنـيـن بـه ايـمـا و رمـز قول اطلاق كنند اگر چه مشتمل بر صوتى نباشد.

قـرآنـى كـريـم هـم مـعـنـاهـايـى را كـه شـيـطـان در قـلوب مردم القا مى كند، كلام و قـول شـيـطـان مـحسوب داشته است : و لامرنهم فليبتكن آذان الانعام (87) ؛ كـمـثـل الشـيـطـان اذ قـال للانسان اكفر (88) ؛ يوسوس ‍ فى صدور الناس (89) ؛ يـوحـى بـعـضـهـم الى بـعـض زخـرف القول (90) ؛ الشيطان يعدكم الفقر و يامركم بالفحشاء (91) .

پر واضح است آن چه در اين آيات ذكر شده ، مطالبى است كه در قلب ها

خـطـور مـى كـنـد و وارد مـى شـود و هـمـان هـا بـه شـيطان نسبت داده شده است و به نام هاى امـر، قـول ، وسـوسه ، وحى ، وعده ناميده شده و هـمـه آنـهـا هـم قـول و كلامند، با اين كه نه زبانى برايش به حركت در آمده نه از دهانى خارج شده است .

از سـخـنـان گـذشـتـه روشـن مـى شـود كـه آن چـه آيـه 269 سـوره بـقـره مـشـتـمـل بـر آن بـود و وعـده خـداونـدى را راجع به مغفرت و فضلش بيان مى داشت ، همانا كـلام مـلكـى است ، در قبال وسوسه كه كلام شيطان ناميده مى شود چنان كـه مـقـصـود از نور در آيه : و يجعل لكم نورا تمشون به (92) ، و سكينه در آيـه : هو الذى انزل السكينه فى قلوب المومنين (93) ؛ و شرح صدر در آيه : فـمـن يـرد الله ان يـهـديه (94) ؛ همان كلام ملكى است . از تمام آيات گذشته روشـن مـى شـود كه شياطين و فرشتگان هر يك با القاى معانى مربوط به خود در قلوب افراد بشر، با آنان تكلم مى كنند و اين يك قسم از تكلم است .

قـسـم ديـگـرى هـم بـراى آن هـسـت كـه مـخـصـوص خـداونـد مـتـعال است ، چنان كه در اين آيه شريفه : و ما كان لبشر ان يكلمه (95) آن را بـيـان داشـته و به دو قسم تقسيم كرده است . 1- سخن گفتنى كه بدون حجاب باشد، كه آن را در آيـه شـريـفـه ، وحى ناميده است . 2- سخن گفتنى كه از پشت حجاب باشد. اين ها گـونـه هـاى مـخـتـلف كـلام اسـت كـه آيـات گـذشـتـه بـراى خـداى مـتـعـال و فـرشـتـگـان و نـيـز شـيـطان ثابت نموده است . اما آن قسم كلام الهى كه نامش را وحـى مـى گويند، ذاتا مشخص و معين است و هيچ گونه شك و ترديدى در آن پيش نمى آيد؛ زيرا در آن صورت حجابى بين بنده و پروردگار نيست و وقوع اشتباه در آن از مـحالات محسوب مى شود. قسم ديگر آن كه از پشت حجاب تحقق پيدا مى كند، البته احتياج بـه مـمـيـزى دارد كـه راه اشتباه را در آن مسدود نمايد تا سرانجام به وحى منتهى شود.

امـا امتياز كلام ملكى را از كلام شيطانى مى توان از خصوصياتى كه در آيا، گذشته به آن تصريح شده به دست آورد؛ زيرا خاطر ملكى ملازم با شرح صدر بوده و به مغفرت و فـضـل الهـى دعـوت مـى كـند و در نهايت منتهى به چيزى مى شود كه مطابق دين باشد، از طرف ديگر، خاطر شيطانى ملازم با ضيق صدر است و به متابعت هواى نفس دعوت مى كند و سـرانـجـام مـنـجـر مـى شـود كه مخالف دين و معارف آن و هم چنين مخالف فطرت انسانى باشد (96)

خـلاصـه فـرشـتـگان كمالى مافوق كمال تكلم دارند و مراد خود را با القاهاى قلبى به مخاطب مى رسانند نه با لفظ.

آيا فرشتگان مكلف و مختارند؟

گـفـتـه شـده اسـت كـه فرشتگان نيز مانند انس و جن از نوعى اختيار بهره مندند، اگر چه جـنبه قدسى و نورانيت آنها غلبه دارد. به طورى كه از بعضى ماخذ چنين استفاده مى شود فـرشـتـگـان مـى شـود فـرشـتـگـان نـفـس امـاره نـدارنـد. و عـقـل و نـور مـحـض هـسـتـنـد، چـنـان كـه مـير مومنان على (عليه السلام ) فرموده :ان الله - عـزوجـل - ركـب فـى المـلائكـه عـقـلا بـلا شـهـوه ، و ركـب فـى البـهـائم شـهـوه بـلا عـقـل ، و ركـب فـى بـنـى آدم كـليـهـمـا، فـمن عقله شهوته فهو خير من الملائكه ، و من غلبت شـهـوتـه عـقـله فـهـو شـر مـن البـهـائم (97) خـداونـد عـزوجـل بـراى مـلائكـه ، عـقـل را بدون شهوت قرار داده و براى حيوانات شهوت را بدون عـقـل ، و بـراى فـرزنـد آدم هم عقل و هم شهوت را. پس هر كس كه عقلش بر شهوتش غالب شـود از فـرشـتـگـان بـرتـر است ، و هر كس كه شهوتش بر عقلش غالب آيد از حيوانات پست تر و بدتر است .

امـا چـنـيـن آفـريـنـشـى بـراى فـرشـتـگـان مـنـافـاتـى نـدارد كـه آنـهـا مـكـلف و مـسـئول بـاشـنـد. امـر خـداوندى به سجده بر آدم تكليفى بود كه متوجه فرشتگان شد و اگـر موجودات مقدس مانند جمادات محض - كه هيچ گونه آگاهى و اختيارى ندارند - باشند نـمـى تـوانـنـد شـايـسـتـه آن امـتيازات و عظمت ها باشند. البته به علت تقرب و ارتباط نـزديـكـتـرى كه فرشتگان با مقام شامخ ربوبى دارند، آنان از اختيار خودشان همواره در راه خير و كمال بهره مى برند.

بـه بـيـان ديـگـر، بـه طور قطع فرشتگان از عالم جمادات ، نباتات و حيوانات (غير از انـسـانـهـاى رشـد يـافـتـه ) والاتـر و بـا عـظمت ترند، در آيه اى از قرآن چنين آمده است : فـقـال لهـا و للارض ائتـيـا طـوعـا او كـرهـا قالتا اتينا طائعين (98) ؛ خداوند به آسـمـان و زمين فرمود: بياييد (در جريان فعاليت قرار گيريد) چه از روى اختيار و چه از روى اكراه ، آن دو گفتند: ما با اختيار آمديم .

از ايـن آيـه مـى شود كه حركات دستورى آسمان و زمين كه جنبه آلى و تسليم محض بودن آنـهـا بـيـش از فـرشـتگان است منحصر به يك بعد اجبارى نبوده و در راه براى آنها مطرح بـوده اسـت . يا قرار رفتن اختيارى در حركات دستورى و يا قرار گرفتن اكراهى ؛ يعنى اگـر چـه آسـمان و زمين به قرار گرفتن مطلق در جريان دستورى مجبور بودند، كيفيت آن بسته به درك و اختيار آن دو بوده است و قطعا انتخاب راه درك و اختيار، با عظمت تر بوده است كه آن دو انتخاب كردند. بنابراين ، به جهت مقام والايى كه فرشتگان دارند، نيروى اختيار آنها قوى تر خواهد بود. (99)

حـضرت امير المومنين (عليه السلام ) سخنانى دارد كه به نوعى بر اختيار ملائكه دلالت مى كند:

1- لم تـثـقـلهـم مـوصـرات الاثـام (100) ؛ بـارهـاى سـنگين گناهان ، آنان را سنگين نساخته است .

از ايـن مـطـلب اسـتـفـاده مـى شـود كه فرشتگان داراى نوعى اختيارند كه مى تواند آغازى بـراى مـسـئول قـرار گـرفـتـن آنـان بـوده اسـت ، چـنـان كـه از عـنـاويـن مـطـيـع و عـامـل بـه دستورات خداوندى (مانند سجده بر آدم (عليه السلام ) كه به فرشتگان نسبت داده است . نيز مى توان استنباط كرد كه آن موجودات مقدس اختيار دارند.

2- و لا تـعـدوا عـلى عـزيـمـه جـدهـم بـلاده الغـفـلات ، و لا تنتضل فى هممهم خدائع الشهوات (101) كندى غفلت ها بر قاطعيت كوشش و تلاش آنان نفوذى ندارند و عوامل فريبنده شهوات دست به سوى همت هاى آنان نمى يازند.

در جـمـلات فـوق ، مـقـولاتـى از قبيل همت و عزم به فرشتگان اسناد داده شـده اسـت كـه به طور واضح بر وجود اراده و مبادى اراده و حتى عزم ، كه از نتايج اختيار است ، دلالت مى كند.

3- لم تـنـقـطـع اسـبـاب الشـفـقـه مـنـهـم فـيـنـوا فـى جـدهـم (102) ؛ اسـبـاب و عوامل شفقت از آنان قطع نمى شود تا در تلاش سست شوند.

در جـمـله فـوق كـلمـه شـفقت براى اثبات اختيار فرشتگان حائز اهميت است ، زيرا مـعـنـاى شفقت ، تقريبا آميخته با رجاء و اميدوارى است و اگر هويت و استعدادهاى فرشتگان فـقـط يـك امـكـان داشـت ، مانند جمادات و نباتاتى كه با يك امكان در جريانند، اسناد مفهوم شفقت بر آنان معناى معقول نداشت .

حـكـيم عالى قدر محمد تقى جعفرى در شرح و تفسير نهج البلاغه مى نويسد: اتصاف فـرشـتـگـان بـه صـفات و اخلاق فاضله و امتيازات عاليه از روى يك جريان جبرى محض نـمـى بـاشـد، لذا جـمـله آن فرشتگان اسيران ايمانند (103) نبايد به معنايى ظاهرى آن - كه جبر است - منظور نمود؛ بلكه بايد به گونه اى تفسير كرد كه اتصاف فـرشـتـگـان به صفات و اخلاق فاضله سازگار بوده باشد. و مى توان گفت : به جهت فهم و در؟ عالى كه فرشتگان درباره ضرورت و عظمت ايمان دارند، به قدرى اشتياق و عـلاقـه آنـان بـه ايـمـان شـديـد اسـت كـه شـبـيـه بـه اسـيـر و وابـسـتـه بـه ايـمـان مـى باشند (104)

لذا بـايـد گـفـت : فـرشـتـگـان مـجـبـور بـه بـادت نـيـسـتـنـد، بـلكـه مـجـبـول بـه عـبـادتند؛ يعنى سرشت فرشتگان به گونه اى است كه شوق و علاقه به عـبـادت مـعـشـوق ايـشان را به پرستش واداشته و آنان را در بندگى حق تعالى بى تاب نموده است و چنان كه امير مومنان على (عليه السلام ) مى فرمايد:

و لا يـرجـع بهم الاستهتار بلزوم طاعته ، الا الى موار من قلوبهم غير منقطعه من رجائه و مـخـافـتـه (105) اشـتياق ايشان به طاعت و بندگى به خاطر علاقه اى است كه در دل هاى آنان است و مواد آن عبارت است از: اميدوارى به رحمت و ترس از عذاب او.

علامه طباطبايى در مورد چگونگى تكليف فرشتگان مى گويد: اين كه خداوند فرموده : لا يـعـصـون الله مـا امـرهم (106) ناظر بر التزام ملائكه به تكليف است امام فـخـر رازى در تـفـسـيـر خود ذيل اين آيه مى نويسد: در اين آيه اشاره اى است به اين كه فـرشتگان در سراى آخرت به آن چه خداوند امر مى كند و يا از آن چه باز مى دارد، مكلف هـسـتـنـد و عـصـيـان از نـاحيه ايشان مخالف با امر و نهى است . اما در اين آيه و غير از آن ، خداوند مطلقا فرشتگان را به محض اطاعت بدون انجام معصيت وصف فرموده بيان مطلق دنيا و آخـرت را، شـامـل مـى شـود لذا وجـهـى بـراى تخصيص تكليف ايشان به آخرت نيست . اما تكليف ايشان غير از تكليف معهودى است كه در مجتمع انسانى به معنى تعلق گرفتن اراده مـكـلف بـه فـعـل مـكـلف ، تـعـلقـى اعـتـبـارى اسـت كـه ثـواب و عـقـاب بـه دنـبـال داشـتـه بـاشـد، در صـورتى كه اختيار امكان طاعت و معصيت نيز دارد. اما فرشتگان خلقى از مخلوقات خدا هستند كه داراى ذوات پاك نورانى بوده و اراده نمى كنند مگر آن چه را خـدا اراده كـرده و انـجـام نـمـى دهـنـد مـگـر آن چـه را خـدا فـرمـان داده اسـت . خـداونـد مـى فـرمايد:بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون (107) از اين رو فرشتگان در قبال اعمالشان ثواب و عقابى ندارند. ايشان مكلف به تكليف تكوينى اند نـه تـشـريـعـى ، كـه مـخـتـلف بـه اخـتـلاف درجـات مـى شوند: و ما منا الا له مقام معلوم (108) (109)

عصمت فرشتگان

از جـمـله اوصاف مسلم فرشتگان حق ، عصمت و پاك دامنى ايشان است . بسيارى از دانشمندان ديـنـى در عـصـمـت ملائكه از تمامى گناهان ، اتفاق و هماهنگى دارند. اما صرف نظر از اين اتفاق ، دليل عقل و نقل ، مثبت مدعاى ماست .

امـا دليـل عـقـل : مـعنى عصمت ور واقع عبارت است از: مخالفت قوه پست با قوه عالى ، هنگام اخـتـلاف اهـداف و خـواسـت هـا در آن چـه بايد براى هدفى عالى انجام دهد و اين در موجودى صـورت مـى بـنـدد كـه ذات و وجـود آن مـوجـود، و قـيـام و برپايى اش با قوا و طبيعتهاى گـونـاگـون و مـخالف آميخته باشد و فرشتگان به ويژه عليون ، از آن منزه و بر كنار هستند (110) .

نـيـر چون ذوات ملائكه از كثرت قرب به حقيقه الحقايق و مبدء المبادى مجرد از علايق مادى اند و وجودات منبسط نوريه هستند كه ، تجلى لها ربها فاشرقت .

از اين رو، امر الله صرفند و آنها را عالم امر و وجودشان را امرى الوجود گـويـنـد: قل الروح من امر ربى و چون امرى الوجودند عصيان و طغيان در آنها راه ندارد (111) .

امـا دليـل نـقـل :لا يـعـصـون الله مـا امـرهـم و يـفـعـلون مـايـومـرون (112) از پـروردگـارشـان ، كـه فوق همگى آنهاست ، مى ترسند و آنچه را دستور دارند انجام مى دهند.

حـضـرت امـير - سلام الله عيله - در خطبه معروف به اشباح بيانى دارند كه به بخش هايى از آن براى اين بحث اشاره مى كنيم : خداوند بزرگ (بعضى از) فرشتگان را امين خود قرار داده تا وحى او و اوامر و نواحى اش را به پيامبران برسانند و آنان را از ترديد و شبهات نگاه داشته است و هيچ كدام از آنها از را رضاى حق منحرف نمى شوند...و بار گناهان بر دوش آنان سنگينى نمى كند (مرتكب گناهى نمى شود؛ زيرا داراى شهوات و نفس اماره نيستند) (113) .

آخوند صدر المتالهين شيرازى شبهه اى در اين مورد مطرح كرده و جواب مى گويد:

اگر بگويى : پيش از اين بيان داشتى كه در آنان (فرشتگان ) امكان عصيان و سرپيچى نيست ، پس اصل و منشا ترس آنان از خداوند چيست ؟

مى گويم : ترس معصومان از خداوند، عبارت از ترس قرب و نزديكى و بيم عظمت و نعمت الهـى اسـت ، نـه تـرس و شـكـنـجه ، و يا بيم رنج و سختى ، و اين معنى بيان اوست كه : از پـروردگـارشـان كـه فوق همگى آنها است مى ترسند (114) ؛ و آنان از بـيم پروردگارشان هراسانند (115) . و از آن آيات است : بلكه آن بندگانى گـرامـى هـستند كه در گفتار بر خداوند پيشى نگرفته ، و طبق فرمان و امر او رفتار مى نـمـايـنـد (116) ...و هـر كـس كـه چنين باشد، صدور معصيت و نافرمانى از او امكان نـدارد (117) . سـپـس دلايـل كـسـانـى را كـه چنين شبهاتى را كرده اند ذكر كرده و جواب فرموده است كه علاقه مندان مى توانند به كتاب مربوط مراجعه فرمايند.

عـلامـه طـبـاطبائى مى فرمايد: اين حقيقت (عصمت فرشتگان ) در قرآن كريم نيز بيان شده اسـت و ضـمـن اشـاره بـه آيـه 26 و 27 سـوره انـبـيـاء، بـه آيـه ذيـل تـمـسـك مـى كـنـد:فـان ايـتـكـبـروا فـالذيـن عـنـد ركـب يـسـبـحـون له بـالليـل و النـهـار و هـم لا يـسـئمون (118) و اگر كافران (از پرستش خدا) تكبر ورزنـد، فـرشـتـگـانـى كـه نـزد خـداونـدانـد، شـب و روز بـى هـيـچ خـسـتـگـى و ملال به تسبيح و طاعت او هستند.

چـون افـعـال آنـهـا آگـاهـانـه انـجـام مـى شـود و روشـن اسـت كـه اگـر در آنـه مـاده اى كه حـامـل قوه و امكان است ، باشد و صدور آن افعال از آنها اختيارى و نسبتش به وجود و عدم ، يـكـسـان خـواهـد بـود، نه آن كه ساختمان وجودشان بر طاعت بنا شد باشد، و هم چنين به وسـيـله طاعتشان مستحق دريافت پاداش بيشترى مى شدند، با آن كه فرشتگان كارگزار، بـراى هـمـيـشـه پـيـش از دنـيـا و در دنـيـا آخـرت و نيز در بهشت و دوزخ ، كارگزار خواهند بود (119) .

آيا فرشتگان مى خوردند و مى آشامند؟

ديـگـر از اوصـاف و خصوصيات فرشتگان كه در احاديث بدان اشاره شده و از نظر عقلى نيز با نوع خلقت ايشان مطابقت دارد اين است كه ، فرشتگان غذا نمى خورند و نمى آشامند و قوت و غذاى آنها ذكر و تسبيح و تقديس و عبادت خداوند است ، چنان كه امام صادق (عليه السلام ) فرموده است : ان الملائكه لا ياكلون و لا يشربون و لا ينكحون ، و انما يعيشون بـنـسيم العرش (120) همانا فرشتگان نه مى خوردند و نه مى آشامند و نه ازدواج مى كنند، ايشان به نسيم عرش زنده اند.

نـيـز حـضـرت زين العابدين (عليه السلام ) در كتاب شريف صحيفه سجاديه به خداوند سـبـحـان عـرضه مى دارد: و درود فرست بر اصناف گوناگون فرشتگان كه براى خـود اخـتـصـاص داده اى (جز طاعت و بندگى تو كارى ندارند) و آنان را با تقديس خود از خـوردنـى و آشـامـيـدنـى بـى نـيـاز كـرده اى و در درون طـبـقـه هـاى آسـمـان هايت جا داده اى (121) .

خـداونـد در قرآن كريم مى فرمايد:و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قـال سـلام فـمـا لبـث ان جـاء يـعـجـل حـنـيـذ # فـلمـا رءا ايـديـهـم لا تصل اليه نكرهم واو جس منهم خيفه قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط (122)

و آن گـاه فـرسـتـادگـان مـا (فـرشـتـگـان ) بـر ابـراهـيـم خـليـل بـه سـلامتى بشارت آوردند و او را سلام گفته و از او پاسخ سلام شنيدند آن گاه ابراهيم چون فرشتگان را به كل بشر ديد و مهمان پنداشت ، بر آنها از گوشت گوساله كـبـابـى مـهـيـا كـرد. و چـون ابـراهـيـم ديـد كـه آنـان بـه طـعـام دسـت دراز نـمـى كـنـنـد در حال از آنها دلش متوحش و بيمناك گرديد، آنان حس كرده و گفتند: مترس كه ما فرستاده خدا به قوم لوط مى باشيم .

در اين آيه خداوند فرشتگان را رسولان الهى معرفى كرده و مى فرمايد: ملائكه غذا نمى خـورنـد. امـا در ابـتـداى بـاب هجدهم سفر تكوين تورات آمده است : ابراهيم به سوى رمه شـتـافـت و گـوسـاله نازك خوب گرفته به غلام خود داد تا به زودى آن را طبخ نمايد، پس كره و شير و گوساله اى را كه ساخته بود گرفته پيش روى ايشان گذاشت و خود در مـقـابـل ايـشـان زيـر درخـت ايـسـتـاد تا خوردند. و اين سخن خود دليلى است بر تحريف تـورات ؛ چـه ايـن كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى فرمايد: ملائكه از طعام دنيا نـمـى خـورنـد و نمى آشامند. بلكه در خبرى ، كه در جلد چهارم بحار الانوار مجلسى آمده ، بـه ابـن اسـلام مـى فـرمـايـد: طـعـام تـسـبـيـح و شـرابـهـم تـهـليـل زيـرا آنـهـا اجـسـام مـادى و جـسـمـانـى نيستند، بلكه ارواح نورانى و از عالم مـجـرداتـنـد كـه در نـظـر ابـراهـيـم خـليـل بـه صـورت بـشـر متمثل شده اند.

البـتـه شـايـد تـسـبـيـح آنـان اعـم از ذكـر لسـانـى بـاشـد، بـلكـه شامل هر گونه اظهار كمال و جمال حق خواهد بود و تعبير از تسبيح به طعام و تقديس به شـراب در بـعـضى روايات براى اين است كه ، تسبيح تنزيه ذات است و تقديس تنزيه صفات كه اول با طعام و ثانى با شراب مناسب است (123) .

آيا فرشتگان مى خوابند؟

از جـمـله مسائل مهمى كه در مورد اوصاف ملائكه مطرح شده اين است كه ، آيا فرشتگان هم مـى خـوابـنـد؟ و در صـورت خـوابـيـدن ، چـگـونـه ؟ آيـا مـثل انسان مى خوابند؟ و يا اين كه اصلا خواب در آنها راه دارد؟ امير المومنين (عليه السلام ) در نـهج البلاغه درباره اوصاف ملائكه مى فرمايد:لا بغشاهم نوم العيون ، و لا سهو العـقـول ، و لا فتره الابدان (124) نه خواب به ديدگان آنها (فرشتگان ) راه مى يـابـد، و نه خطايى در خردشان ، و نه سستى در وجودشان . از اين فقره خطبه ثابت مى شـود كـه فـرشـتگان ابدا خواب و سستى و سهو و نسيان ندارند؛ زيرا خواب و خستگى و سـهـو و نـسـيـان بـراى بـشـر است كه اسير ماده و جسم عنصرى است و محتاج به تغذيه و لوازم طـبـيعت حيوانى . اما فرشتگان عالم قدس ، از اين اوصاف مبرا و از لوازم قواى مادى حيوانى منزهند. اين بيانى است كه جميع شارحان كلام حضرت على - سلام الله عليه - بر آن صـحـه گـذاشـتـه انـد. از جـمـله ابن ميثم و ابن ابى الحديد كه در شرح نهج البلاغه چـنـيـنـى دليـل آورده انـد: فـرشتگان نمى خوابند همان طور كه نمى خورند و نمى آشامند؛ زيرا خواب از توابع طبع و مزاج است و فرشته مزاج ندارد.

بـعـضـى اشـكـال كـرده و گـفـتـه انـد: ايـن مـطـلب بـا ظـاهـر بـا قـول خـداونـد كه مى فرمايد: لا تاخذه سنه و لا نوم (125) ؛ هرگز او را كسالت و خواب (حالت چرت و خمارى ) نگيرد چه رسد به اين كه به خواب رود، منافات دارد؛ چـه ايـن كه حق سبحانه با اين حالت ، خود را مدح فرموده است لذا شايسته نيست كه كسى در اين حالت به خدا مشاركت داشته باشد.

بـعـضى از محققين به اين اشكال جواب داده اند كه : ملائكه را حالت چرت و كسالت خواب مـى گـيـرد نـه ايـن كـه به خواب بروند و اين كه به خداوند خود را مدح كرده به لحاظ مـجـمـوع سنه و نوم است نه هريك به تنهايى . لذا اگر چه نمى توان خـواب را بـه ايشان نسبت داد؛ چون همواره به تسبيح و تقديس حق تعالى مشغولند و و امر الهـى را امـتـثـال مـى كـنـنـد، لكـن خـواب از احـوالى اسـت كـه قـابـل اتـصـاف بـه مـلائكـه مـى بـاشـد؛ زيـرا بـه هـر حال ، آنها نيز ممكن الوجود و از مخلوقات خداوند هستند.

در اخبار وارد است كه داوود بن عطار گويد: يكى از اصحاب ، پرسيد: مرا خبر بده كه آيا فـرشـتـگـان مـى خـوابـنـد؟ گـفـتـم : نـمـى دانـم ، گـفـت : خداوند مى فرمايد: يسبحون الليـل و النـهـار لا يـفـترون (126) ؛ شب و روز خدا را تسبيح مى گويند و دچار سستى نمى شود. قرار شد من نزد امام صادق رفته و اين مساله را بپرسيم . وقتى پرسيدم ، فـرمـود: هيچ زنده اى نيست جز اين كه يم خوابد و فقط خداست كه خواب ندارد اما ملائكه مـى خـوابـنـد، گـفـتـم : خـداونـد مـى فـرمـايـد: يـسـبـحـون الليل و النهار لا يفترون (127) فرمود: نفس هايشان تسبيح است (128) .

فتره يعنى امتناع كردن از اظهار امر و نهى . لذا معنى بيان حضرت : لا يغشاهم نـوم العـيـون (129) ، اين است كه آن گونه كه ديگران را خواب فرا مى گيرد و حـواس ظاهرى از افعال و كارهايشان معطل مى شود، نمى خوابند تا موجب غفلت از تسبيح و تقديس آنان شود.

نـيـز در روايـتـى از امـام صـادق (عليه السلام ) درباره فرشتگان پرسيدند كه ، آيا مى خـورنـد و مـى آشامند و نكاح مى كنند؟ حضرت فرمود: خير، ايشان به نيسم عرش زندگى مـى كـنـند و گفته شد: علت خوابشان چيست ؟ فرمود: براى اين كه فرق است بين ايشان و خـداونـد - عـزوجـل - زيـرا آن كسى كه هرگز او را هم خواب سبك و هم خواب سنگين نگيرد، فقط خداست (130) .

از آن چـه گـذشـت مى توان نتيجه گرفت كه چون فرشتگان موجوداتى جسمانى نيستند و ماده در آنها راه ندارد، قطعى است كه مانند انسان خواب ندارند و اين مساله اى است كه كتاب ، سـنـت و عـقـل بر آن صحه مى گذارد. اما با جمع سخن امير بيان مى فرمود: لا يغشاهم نوم العيون و حديث امام صادق (عليه السلام ) كه مى فرمود: مى خوابند، اما نفس هـايـشان تسبيح است مى توان گفت : ممكن است ملائكه را حالت خواب سبك بگيرد به طـورى كـه هـيـچ گـاه بـا ايـن حـالت تـسـبـيـح و تـقـديـس حـضـرت حـق غـافـل نـشـده و شـب و روز بـه پـرسـتـش و امـتـثـال اوامـر او مـشـغـول بـاشـنـد، چـنـان كـه دربـاره صـفـات پـيـامـبر (صلى الله عليه وآله ) آمده كه از خـصـوصـيـات آن حـضـرت ايـن بـود كـه ، چشمانش مى خوابيد ولى قلبش بيدار بود و در انـتـظـار وحى الهى به سر مى برد (131) ، پس خواب اگر چه براى او پيش آيد، هيچ گـاه او را از مـراقـبـت پـروردگـارش مـعـطـل نـمـى گـذارد ولى ديـگـران را مـعـطـل مـى كند. به عبارت ديگر، مراد از خواب فرشتگان چيزيى است شبيه اين روايت كه امـام عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود: مـردم در خـواب انـد و چـون بـمـيـرنـد بـيـدار شـونـد (132) ، لذا خـوابشان مانند خواب چشم ها و غفلت نيست ، بلكه حالتى است كه در مقايسه با آن چه خداوند سبحان بر آن است ، مانند خواب در مقايسه با بيدارى است ؛ زيرا كسى كه فاقد چيزى است ، نسبت به آن در خواب مى باشد.

آيا فرشتگان هم مى ميرند؟

خـداونـد مـى فـرمـايد:و نفع فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله ثم نفع فيه اخرى فاذاهم قيام ينظرون (133)

و صـيحه صور اسرافيل بدمند تا هر كه در آسمان ها و زمين است همه يك سر مدهوش مرگ شـونـد جز آن كه خدا بقاى او خواسته ، آن گاه صيحه ديگرى در آن دميده شود كه ناگاه خلايق همگى (از خواب مرگ ) برخيزند و نظاره (واقعه محشر) كنند.

بـا ايـن آيـه و آيـات ديـگـر نـظـيـر آيـه 87 از سـوره نـمـل نـمـى تـوان بـه طور يقين استدلال كرد كه ملائكه در قيامت نخواهد مرد؛ زيرا تمامى مـخـلوقـات خـداوند بنابر ظاهر عمومات آيات مرگ ، محكوم به مرگ هستند، ولى در اين كه عـده اى هـسـتـنـد در نـفـع اول نـمـى مـيـرنـد و از صـيـحـه اول جـان سـالم بـه در مـى بـرنـد شـكـى نـيـسـت ؛ چـه ايـن كـه آيـه فـوق و 87 سـوره نـمل به اين امر تصريح دارد. اما آن چه بايد دانسته شود عبارت است از اين كه : الا من شـاء الله چـه كـسـانـى انـد؟ بـعـضـى مـى گـويـنـد: آنـان ، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل هستند؟ بعدا خواهند مرد و به قولى : مالك ، رضوان ، حـور و زبـانـيـه انـد و عـلامـه طـبـاطـبـايـى در المـيـزان مـى گـويـد: محتمل است مراد ارواح انسان ها باشد.

قـائليـن بـه قـول اول به اين حديث تمسك مى نمايند كه ، انس بن مالك روايت كرد روزى رسـول خـدا (صـلى الله عـليه وآله ) اين آيه را مى خواند، چون به اين جا رسيد: الا من شاء الله گفتم : يا رسول الله ، اينان كيستند كه خداى تعالى از صعقه نفخ صور اسـتـثـنـا كرد؟ گفت : جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت گويد: چه كسى ماند اى ملك المـوت ؟...مـى گـويـد: بـار خـدايا، تو عالم ترى ، ما چهار كس مانديم . فرمايد: اى ملك الموت ، جان اسرافيل را بستان و او جن اسرافيل را مى گيرد. آن گه گويد: كه ماند؟ مى گـويـد: جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل و ملك الموت او را قبض روح كند و او چون كوهى بيفتد، سپس گـويـد: كـه مـانـد؟ جـواب دهـد بـار خـدايـا، مـلك المـوت و جـبـرئيـل . مـى فـرمـايـد: اى مـلك المـوت بـمـيـر و او بـمـيـرد. جـبـرئيـل مـى مـانـد و بـس ، خـداونـد متعال به جبرئيل گويد: كه ماند؟ گويد: بار خدايا، وجـهـك الدائم البـاقـى و جـبـرئيـل المـيت الفانى ؛ خداى نعالى گويد گويد: يا جـبـرئيـل ، از مـرگ چـاره اى نـيـسـت ، جـبـرئيـل بـه سـجـده در مـى آيـد و بـال مـى زنـد و مـى گـويـد:سـبـحـانـك ربـى ، تـبـاركـت و تـعـاليـت و يـا ذالجـلال و الاكـرام ؛ آن گـه جـان بـدهـد تـا جـز خـداى - عزوجل - باقى نماند (134) .

از ايـن حـديـث مى توان استفاده كرد كه فرشتگان نيز مى ميرند؛ يعنى اين چهار فرشته - كـه روسـاى مـلائكـه الهـى انـد - بـه آن نـفـخ صـور اول نمى ميرند، بلكه بعد مرگ آنان را در مى بايد و ديگر موجود و مخلوق زنده اى باقى نـمـى مـانـد، مـگر ذات اقدس الهى كه از مرگ و زوال مصون است و در آن وقت جا دارد كه از مصدر جلال و عظمت خطاب رسد كه : لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (135) ذات كـبرياى خود گويد و خود جواب دهد، و اين اشاره به وحدت و مالكيت مطلق خود او است كه در آن وقت كسى نيست ادعاى مالكيت كند.

در آخر، جهت اطلاع بيشتر كلام صدر المتالهين شيرازى - رحمه الله - را مى خوانيم : در خـبـر صـحـيـح آمـده اسـت كـه خـداونـد تـمـامـى مـوجـودات ، حـتـى فـرشـتـگان و ملك الموت (عـزرائيـل ) را نـيز مى ميراند، آن گاه براى فصل و قضاوت بين موجودات آنها را باز مى گرداند و هر يك در منازل و مقام خود در بهشت فرود مى آيند، البته گمان نشود ميراندنى كـه در خـبـر مـذكـور آمـده از نـوع نـابـودى و تـبـاهـى اسـت ، بـلكـه از نـوع ايـجـاد و تـكـمـيـل اسـت و زيـرا شـان انـتـقـال از عـالمـى بـه عـالمـى بـرتـر، ايـجـاد و اسـتـكـمـال اسـت و آن نـسـبـت بـه نـشـئه نـخـسـتـيـن مـرگ اسـت و نسبت به نشئه ديگر حيات (136) .