امام شناسى ، جلد نهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۸ -


روايات وارده در تهنيت‏شيخين: عمر و ابو بكر بسيار است، بزرگان حديث و تفسير و تاريخ از اهل تسنن در كتب خود آورده‏اند، و جماعت راويان و مورخان اين حديث‏به قدرى است كه نمى‏توان آن را سبك شمرد، بعضى بطور ارسال مسلم روايت كرده‏اند، و بعضى با مسانيد صحيحه، و رجال موثقى كه منتهى به صحابه‏اى مانند ابن عباس و برآء بن عازب و ابو هريرة و زيد بن ارقم مى‏شود. و مرحوم علامه امينى آن روايات را در كتاب شريف الغدير از شصت كتاب معتبر و مشهور آنان كه مؤلفان آنها از مشاهير و اعاظم مشايخ عامه هستند آورده است.(27)

و ما در اينجا فقط از چند كتاب نقل مى‏كنيم:

1- ابو اسحق ثعلبى در تفسير الكشف و البيان با سند متصل خود از برآء بن عازب روايت كرده است كه او گفت: ما چون با رسول خدا در حجة الوداع در غدير خم فرود آمديم، رسول خدا اعلان كرد كه: الصلوة جامعة.و در زير دو درخت، زمين را براى رسول خدا جارو كردند، پيامبر دست على را گرفت، و گفت: الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قالوا: بلى.پيامبر گفت: هذا مولى من انا مولاه! اللهم وال من والاه! و عاد من عاداه! و به دنبال اين، عمر على را ديدار كرد و گفت: هنيئا لك يا ابن ابيطالب! اصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنة!

2- شيخ الاسلام حموئى در فرآئد السمطين، با سند متصل خود از شهر بن حوشب از ابو هريره آورده است كه: هر كس در روز هجدهم ذو الحجه روزه بگيرد، خداوند براى او اجر شصت‏سال روزه را مى‏نويسد.و آن روز، روز غدير خم است، در آن هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره!

در اين حال عمر بن خطاب به على گفت: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى كل مسلم.(28)

3- خطيب خوارزمى با يك سند متصل خود از برآء بن عازب روايت كرده است كه: ما با رسول خدا از حج مراجعت مى‏كرديم.آنگاه عين متن روايتى را كه ما از ثعلبى در «كشف و بيان‏» آورديم، آورده است، و در پايان نيز گويد: عمر بن خطاب، على را ديدار كرد و گفت: هنيئا لك يا ابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة.و با سند ديگر متصل خود، از ابو هريره، متن روايتى را كه ما از حموئى در «فرائد السمطين‏» آورديم، روايت كرده است، و در پايان نيز گويد: فقال له عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى كل مسلم.(29)

4- احمد بن حنبل، در «مسند» خود با سند متصل، از عدى بن ثابت، از برآء بن عازب آورده است، كه او گفت: ما با رسول خدا در سفرى بوديم، و در غدير خم فرود آمديم، و در ميان ما ندا داده شد: الصلوة جامعة، و در زير دو درخت را براى رسول خدا جارو زدند، و نماز ظهر را به جاى آورد و دست على را گرفت و گفت: الستم تعلمون انى اولى بكل مؤمن من نفسه؟ گفتند: آرى و در حاليكه دست على را گرفته بود گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.و پس از اين عمر با على ملاقات كرد و گفت: هنيئا يا ابن ابى طالب اصبحت و امسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة.(30)

5- حافظ ابو بكر خطيب بغدادى، از حبشون بن موسى بن ايوب(31)با سندمتصل روايت مى‏كند از شهر بن حوشب، از ابو هريره كه او گفت: كسى كه روز هجدهم از ماه ذو الحجه را روزه بگيرد، ثواب روزه شصت ماه براى او نوشته مى‏شود، و آن روز غدير خم است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله دست على را گرفت و گفت: الست ولى المؤمنين؟ گفتند: بلى يا رسول الله!

پيامبر گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.پس از اين عمر بن خطاب گفت: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى كل مسلم! و در اين حال خداوند نازل كرد:

اليوم اكملت لكم دينكم.و كسى كه روز بيست و هفتم از ماه رجب را روزه بدارد، ثواب روزه شصت ماه براى او نوشته مى‏شود، و آن روز اولين روزى است كه جبرائيل عليه السلام بر محمد صلى الله عليه و آله نازل شد.و اين روايت‏به نام روايت‏حبشون مشهور است.(32)

6- حافظ ابن عساكر دمشقى، با دو سند از برآء بن عازب روايت مى‏كند كه: ما با رسول خدا حج كرديم، و پس از آنكه داستان نزول و خطبه را در غدير خم شرح مى‏دهد، در يك روايت مى‏گويد: عمر بن خطاب گفت:

هنيئا لك يا ابن ابى طالب! اصبحت اليوم ولى كل مؤمن! (33)و در روايت ديگر مى‏گويد: عمر به او گفت: هنيئا لك يا على! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن! (34)

و با دو سند ديگر از ابو هريره روايت مى‏كند: سند اول همان روايتى است كه ما از «تاريخ بغداد» به روايت‏حبشون نقل كرديم(35)و سند دوم روايتى است كه از ابو بكر بن مرزقى ذكر مى‏كند، و در پايان آن عمر مى‏گويد: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى كل مسلم.(36)

و همچنين در تفسير گفتار شافعى كه ولآء را به معناى ولاء اسلام گرفته است، قول عمر را ذكر كرده است.ابن عساكر با سند خود از ربيع بن سليمان روايت مى‏كند كه من از شافعى شنيدم، كه در معناى گفتار پيغمبر صلى الله عليه و آله به على بن ابيطالب: من كنت مولاه فعلى مولاه مى‏گفت: مراد ولاء اسلام است، همانطور كه خداوند عز و جل مى‏گويد:

ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم.(37)

و اما گفتار عمر بن خطاب به على: اصبحت مولى كل مؤمن! مى‏گويد: ولى كل مسلم.(38)

بارى از آنچه ما مفصلا در معناى ولآء ذكر كرديم، همچون آفتاب روشن شد كه: اين تفسير شافعى غلط است، و مراد از ولآء ايمان، ولايت‏به همان معناى امارت و امامت و سرورى و پيشوائى است كه ملزوم قرب، و آن ملزوم معناى اول و واقعى آن است كه: الولآء حصول الشيئين فزائدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما.و على كل تقدير، شاهد ما از گفتار شافعى استشهاد به حديث عمر در تهنيت است.

7- حافظ ابو القاسم حسكانى در «شواهد التنزيل‏» در تحت روايات وارده در آيه مباركه:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا

شش روايت ذكر كرده است، كه در دو تاى آنها تهنيت عمر ذكر شده است.

اول از حاكم پدرش، از ابو حفص شاهين، با سند خود از ابو هريره، كه در آن ثواب روزه روز غدير آمده است، و در پايان دارد كه عمر بن خطاب گفت: بخ بخ [لك] يا ابن ابى طالب.(39)

دوم از ابو بكر يزدى، با سند خود از ابو هريره نيز كه در آن اجر و پاداش‏شصت ماه روزه در روز غدير ذكر شده است.و پس از قضيه خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله و اعلان ولايت: من كنت مولاه فعلى مولاه، عمر بن خطاب گفت: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن! و خداوند نازل نمود: اليوم اكملت لكم دينكم.(40)

8- فخر رازى در ذيل آيه

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك

گويد: وجه دهم آن است كه: اين آيه در فضيلت على بن ابيطالب نازل شده است، و چون اين آيه فرود آمد پيغمبر دست على را گرفت و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.پس عمر على را ملاقات كرد و گفت: هنيئا لك يا ابن ابى طالب! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة! اين قول ابن عباس، و برآء بن عازب، و محمد بن على است.(41)

9- شهرستانى در «ملل و نحل‏» گويد: و مثل آنچه جارى شده است در كمال اسلام و انتظام حال، در وقتى كه گفتار خداوند تعالى نازل شد به:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته،

و چون رسول خدا به غدير خم رسيد، امر فرمود تا زير درخت‏ها را پاك كنند، و ندا دادند: الصلوة جامعة.و پس از آن در حالى كه بر روى جهاز اشتران قرار گرفت، گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره! و اخذل من خذله! و ادر الحق معه حيث دار.و سه بار گفت: هل بلغت؟ آيا تبليغ كردم؟

اماميه مدعى هستند كه اين نص صريح است.و ما تامل و دقت مى‏كنيم كه به چه كيفيت و به چه معنائى پيامبر صلى الله عليه و آله مولاى كسى بوده است، همانگونه ولايت را درباره على عموميت مى‏دهيم.و صحابه از معناى توليت همان را فهميده‏اند كه ما فهميده‏ايم، حتى اينكه عمر در وقتيكه با على روبرو شد، گفت: طوبى لك يا على! اصبحت مولى كل مؤمن و مؤمنة.(42)

10- ابن حجر هيتمى متوفى در سنه 973، بعد از بيان حديث: من كنت مولاه فعلى مولاه كه در جواب بريده فرمود، كه اولا گفت: يا بريدة الست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ! قلت: بلى يا رسول الله! چنين گويد كه: ما بر فرض تسليم بر اينكه مراد از مولى، اولى باشد، و ليكن تسليم نمى‏شويم كه مراد اولويت در امامت است، بلكه مراد اولويت در پيروى و متابعت و قرب به رسول خداست، مثل گفتار خداوند:

ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه.

و ما هيچگاه دليل قطعى و يا دليل ظنى بر نفى اين احتمال نداريم، بلكه همين احتمال متعين است، زيرا كه ابو بكر و عمر همين معنى را فهميده‏اند.

و بهترين دليل براى اين احتمال، فهم ابو بكر و عمر است كه آنها چون حديث را شنيدند به على گفتند: امسيت‏يا ابن ابيطالب مولى كل مؤمن و مؤمنة.و اين حديث را دار قطنى تخريج كرده است.(43)

منظور ما از روايت‏شهرستانى و ابن حجر هيتمى، استشهاد به تهنيت‏شيخين بود به حضرت مولى الموالى امير المؤمنين عليه السلام، نه به معنى و مرادى كه آنان در معناى ولايت از نزد خود آورده‏اند، و آن معنى را بر فهم ابو بكر و عمر تحميل كرده‏اند.زيرا ما در طى دوره «امام شناسى‏» در مجلد پنجم و هفتم به وضوح به اثبات رسانده‏ايم، كه ولايت‏يك معنى بيشتر ندارد، و آن عبارت است از رفع حجاب بين دو چيز، بطورى كه غير از ذات آن دو چيز، چيز ديگرى در بين نباشد، و لازمه اين معنى، قرب و سيطره و امامت از جانب خداوند است، در وقتى كه ولايت‏بين بنده و خدا تحقق پذيرد.و همه صحابه بدون استثنآء همين معنى را فهميده‏اند زيرا ايشان عرب بوده‏اند، و به حاق معناى آن علم داشته‏اند.

عمر و ابو بكر نيز همين معنى را فهميده‏اند، و بر همين اساس با على سلام كرده، و بيعت نموده و تهنيت گفته‏اند، و ليكن بعدا عملا از التزام بدين معنى‏تجاوز و عدول كرده‏اند، و امامت الهيه را به دسائس از آن اهل بيت، و على بن ابيطالب سلب كرده، و به خود اختصاص داده‏اند، و غاصب اين مقام گرديده‏اند.

شيعه مى‏گويد: شيخين خيانت كرده‏اند، و عالما عامدا خلافت و امامت را از اهل بيت رسول خدا بيرون برده‏اند، و در اين صورت كجا مى‏توان به فهم آنها استدلال كرد؟ آيا اين استدلال غير از مصادره به مطلوب است؟ و هيچيك از اهل تسنن و عامه نمى‏توانند، فهم اين دو نفر را به دليل عملشان دليل بگيرند، زيرا عمل آنها صراحة تجاوز و تعدى بوده است.

غزالى در كتاب سر العالمين از اين حقيقت پرده برمى‏دارد و صريحا مى‏گويد: عمر در جواب رسول خدا به حديث ولايت: من كنت مولاه فعلى مولاه پاسخ مثبت داد، و با تسليم و رضايت‏به امامت و ولايت امير المؤمنين عليه السلام بخ بخ لك يا ابا الحسن لقد اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة گفت.و اين الفاظ دلالت‏بر تسليم و رضا و تحكيم امارت على دارد، و ليكن به واسطه غلبه هواى نفس اماره، در اثر محبت‏به رياست، و بر دوش گرفتن بار خلافت، و برافراشتن پرچم‏هاى بزرگ، و نيز به علت‏به حركت درآمدن اشتياق قلبى آنها در صداى بهم خوردن پرچم‏هاى لشكر و در هم ريختن اسبان تازى با مردان جنگى، در فتح شهرها و گشودن كشورها، ايشان را از جام شراب هواى نفس اماره مست كرد، تا به همان خلاف ديرين جاهليت‏خود بازگشتند، و حق را به پشت‏سر انداختند، و با ثمن بخس و بهاى بى‏ارزشى، پيمان خداوند را فروختند و چه معامله بد و زيانبارى كردند.

و رسول خدا پيش از آنكه مرگ او فرا رسد، گفت: دوات و كاغذى بياوريد، براى آنكه اشكال امر شما را از بين ببرم، و براى شما بگويم كه چه كسى بعد از من استحقاق خلافت را دارد.

عمر گفت: اين مردك را رها كنيد كه هجر مى‏گويد و اختلاط بهمرسانده است! و يا بواسطه غلبه مرض، هذيان مى‏گويد و گفتارش نامعقول است! (44)شيعه يكايك كردار ايشان را مورد تحليل و بررسى قرار مى‏دهد، و على العميآء و كوركورانه به عنوان مارك سلف صالح، و برچسب صحابى پيغمبر، با آنها معامله عدالت و تقوى نمى‏كند، بلكه با ذره‏بين‏هاى قوى تجزيه و جرح و تعديل به عمل مى‏آورد، و هر صحابى را كه سخنش با عملش مطابق نباشد، رد مى‏كند، و هر صحابى را كه طبق قرآن و سنت رسول خدا عمل نكند، مردود مى‏شمرد، و تمام كتابهائى را كه عامه از فضائل و مناقب شيخين و همراهان و دست‏اندركارانشان نوشته‏اند، با ديده شك و ترديد و ابهام مى‏نگرد، و قبول نمى‏كند، و نمى‏تواند قبول كند، زيرا با اين تاريخ وسيع و گسترده‏اى كه در روايت‏سازى در مناقب شيخين و معاويه و عثمان و امثالهم داريم، كجا مى‏توان به يك منقبت از آنها يقين حاصل كرد.و نويسندگان اين صحاح و مسانيد و سائر كتب، چون از وعاظ السلاطين هستند، و بر طبق مرام و عقيده خود، و طبق مذهب و ممشاى خود، اين كتب را گردآورى كرده‏اند، از درجه اعتبار ساقط است.و ما كه از كتب عامه رواياتى را در فضائل اهل بيت و در مثالب اعدآء آنها ذكر مى‏كنيم از جهت‏حجيت است، بلكه از جهت فن جدال و محكوم كردن و مفحم نمودن خصم است، با مسلماتى كه خود بر آنها اعتراف دارند. و خلاصه مكتب تشيع مكتب حق و بررسى واقعيات است، و كنار زدن اباطيل و موهومات.

در اينجا مناسب است داستان تشيع يك فقيه سنى مذهب را كه از مستنصريه بوده است، به دست عالم جليل و فقيه نبيل: سيد ابن طاوس رحمة الله عليه، در اينجا ذكر كنيم تا كيفيت ورود شيعه، و مكتب شيعه در بحث روشن شود، و دانسته شود كه همه عالم تسنن به ناچار بايد به حق اعتراف كند، و دست از پيروى خلفاء غاصب بردارد، و به ناچار بايد از مكتب اهل بيت پيروى كند زيرا كه ماورآء العبادان قرية.(45)

سيد على بن طاوس در كتاب «كشف المحجة لثمرة المهجة‏» در فصل نود و هشتم مى‏گويد:

بدان اى فرزند من! من در حرم مطهر مولانا حضرت موسى بن جعفر و حضرت امام محمد تقى عليهم السلام، بودم كه يك فقيهى سنى از مدرسه مستنصريه بغداد، بدانجا آمد.و اين فقيه پيش از اين نيز با من تردد داشت و گاهى به سراغ من مى‏آمد.در اين وقت چون ديدم جاى آن دارد كه در مذهبش با او معارضه كنم، گفتم: اى فلان! نظر تو چيست درباره اسبى كه از تو گم شود، و به من متوسل شوى در پيدا كردن آن، و يا آنكه اسبى از من گم شود، و براى پيدا كردن و رد آن به تو متوسل شوم! آيا پيدا كردن و رد كردن اين اسب، كار خوبى و يا كار واجبى است؟ ! گفت: آرى!

گفتم: اينك هدايت گم شده است، يا از من و يا از تو! و مصلحت در آن است كه بنشينيم و انصاف دهيم، و در نفس‏هاى خود بنگريم، ببينيم كه اين هدايت از چه كسى گم شده است، تا آن را به او برگردانيم! گفت: آرى.

گفتم: من با تو احتجاج نمى‏كنم و استدلال نمى‏نمايم با آنچه اصحاب من از شيعه نقل كرده‏اند، زيرا كه آنها در نزد تو متهم هستند، تو هم احتجاج و استدلال مكن به آنچه اصحاب تو از عامه نقل كرده‏اند، زيرا كه آنها در نزد من و يا بنابر عقيده من متهم هستند، و ليكن ما احتجاج و استدلال به قرآن مى‏كنيم، و يا به‏آنچه بين اصحاب من و اصحاب تو اجماعى و اتفاقى است، و در آن خلاف نيست، يا به آنچه اصحاب من براى تو، و اصحاب تو براى من روايت كرده‏اند! گفت: اين عين انصاف است!

گفتم: نظر تو درباره روايات بخارى و مسلم در دو كتاب صحيح خودشان چيست؟ ! گفت: حق است‏بدون شك!

گفتم: آيا مى‏دانى كه مسلم در صحيح خود، از زيد بن ارقم روايت كرده است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله ما را در خم مخاطب قرار داد و در خطبه گفت:

ايها الناس انى بشر يوشك ان ادعى فاجيب و انى مخلف فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى!

«اى مردم من بشرى هستم و نزديك است كه از طرف خدا مرا بخوانند، و من اجابت كنم و بميرم.و من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانقدر از خود باقى مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند! من خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما مى‏آورم! من خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما مى‏آورم!»

گفت: اين مطلب صحيح است!

گفتم: مى‏دانى كه مسلم در صحيح خود، در مسند عائشه روايت كرده است از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه چون آيه

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.(46)

«خداوند حقا اراده كرده است كه فقط از شما اهل البيت هر گونه پليدى و رجس را بزدايد، و به مقام طهارت و پاكى مطلق برساند» نازل شد، آن حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را جمع كرد و گفت: اينها اهل بيت من هستند؟

گفت: آرى! اين مطلب صحيح است.

گفتم: آيا مى‏دانى كه بخارى و مسلم، در دو صحيح خود روايت كرده‏اند كه: طائفه انصار بعد از رحلت رسول خدا در سقيفه بنى ساعده جمع شدند، تا با سعد بن عباده بيعت كنند، و آنها در پى ابو بكر و عمر نفرستادند، و در پى هيچيك از مهاجرين نفرستادند، تا اينكه چون خبر اجتماع انصار به ابو بكر و عمر وابو عبيده رسيد، آنها به سقيفه آمدند، و ابو بكر به آنها گفت: من براى خلافت‏بر شما يكى از اين دو نفر: عمر و ابو عبيده را مى‏پسندم! عمر گفت: من مقدم بر تو نمى‏شوم! و عمر با ابو بكر به خلافت‏بيعت كرد، و آن افرادى كه از انصار بيعت كردند، با ابو بكر بيعت كردند، و على و بنى هاشم تا شش ماه از بيعت امتناع كردند.

و ديگر اينكه بخارى و مسلم گفته‏اند، در آنچه را كه حميدى از صحيح آن دو در يك جا گرد آورده است كه: در زمان حيات فاطمه عليها السلام براى على عليه السلام در بين مردم منزلت و مكانتى بود، و همين كه پس از شش ماه از رحلت پيغمبر صلى الله عليه و آله فاطمه رحلت كرد، وجوه مردم از على عليه السلام انصراف نمودند.

و چون على عليه السلام ديد كه: مردم از او برگشته‏اند، خارج شد و با ابو بكر مصالحه كرد؟

گفت: اين سخن، صحيح است.

گفتم: نظر تو چيست درباره بيعتى كه از آن، اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله تخلف كرده‏اند؟ آن اهل بيتى كه رسول خدا آنها را جانشين و خلف بعد از خودش قرار داده است، و درباره آنها مردم را مخاطب ساخته و گفته است: من خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما مى‏آورم! و درباره آنها گفته است كه: آيه تطهير نازل شده است، و آنها هم نه تنها در يك مدت كوتاهى از بيعت‏با ابو بكر تخلف ورزيده‏اند، تا اينكه بتوان گفت‏بواسطه بعضى از مشاغل شخصى بيعت را به تاخير انداخته‏اند، بلكه اين تاخير بيعت، بعلت طعن و وارد كردن اشكال در خلافت ابو بكر بدون شك بوده است، آنهم در مدت شش ماه.و اگر كسى از بيعت‏بواسطه غضبى كه بر خليفه دارد، و يا بواسطه شبهه‏اى كه براى او پيدا شده است، تخلف ورزد، و آن غضب در زمان كوتاهى برمى‏گردد، و آن شبهه نيز در زمان كوتاهى زائل مى‏شود، و نيازى بدين مدت طولانى يعنى شش ماه ندارد.

و به مقتضاى حديث‏بخارى على با ابو بكر بيعت نكرد، مگر پس از آنكه فاطمه عليها السلام رحلت كرده بود، و ديده بود كه: وجوه مردم از او برگشته‏اند.و در اين صورت و كيفيت‏براى مصالحه با ابو بكر بيرون رفت.

و اين صورت حالى است كه بيانگر آن است كه او در حال اختيار و رضايت‏بيعت نكرده است.

و بخارى و مسلم نيز در اين حديث، روايت كرده‏اند كه: احدى از بنى هاشم بيعت نكردند تا زمانى كه على عليه السلام بيعت كرد.

گفت: من در هيچيك از كارهائى كه سلف و صحابه انجام داده‏اند، طعن و اشكال وارد نمى‏كنم!

گفتم: اين است قرآن كه گواهى مى‏دهد كه آنها در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله كارهائى را به جاى آورده‏اند كه به هيچ وجه نمى‏توانند و توانائى آن را ندارند كه ورود طعن و اشكال را بر خودشان انكار كنند - و اين در حالى بود كه پيغمبر حيات داشت، و مردم به او اميد داشتند، و از او مى‏ترسيدند، و وحى خداوندى بر او نازل مى‏شد، و اسرار و مخفيات آنها را براى پيغمبر بيان مى‏كرد - .

و چون جائز باشد براى آنها مخالفت‏با پيغمبر در زمان زندگى پيغمبر كه مورد رجاء و مورد خوف آنهاست، بنابراين در حال مرگ پيغمبر كه نه اميد دارند، و نه ترسى دارند، و ديگر وحى هم نازل نمى‏شود كه از نيات مختفى، و كارهاى سرپوشيده، و اسرار ايشان به پيغمبر خبر دهد.در اين صورت مخالفت آنها با پيغمبر اقرب است و نزديكتر.

گفت: در كدام جاى قرآن، مخالفت آنها ذكر شده است؟

گفتم: در مخالفت ايشان در حال خوف، خداوند جل جلاله مى‏فرمايد:

و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلن تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين.(47)

«(و خداوند شما را يارى كرد) در روز حنين، در آن وقتى كه بسيارى لشكر و سپاه شما، شما را به شگفت درآورد، و هيچ آن بسيارى و كثرت سپاه شما، كارى براى شما نكرد.و زمين با اين فراخى آن بر شما تنگ شد، و سپس شما پشت كرده، و رو به فرار گذاشتيد» !

اصحاب تواريخ گفته‏اند كه در آنحال همه گريختند، و با پيغمبر نماند مگر هشت تن: على عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و ربيعة و ابو سفيان: دو پسران حارث بن عبد المطلب و اسامة بن زيد و عبيده پسر ام ايمن.و نيز روايت‏شده است: ايمن پسر ام ايمن. و خداوند درباره مخالفت آنها در حال امن گفته است:

و اذا راوا تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما قل ما عند الله خير من اللهو و من التجارة و الله خير الرازقين.(48)

«و زمانى كه كار لهوى را ببينند، و يا تجارتى را بنگرند، به سوى آن مى‏شتابند، و تو را در حال نماز هنگام قيام تنها مى‏گذارند! بگو: آنچه در نزد خداست از لهو و تجارت، بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگانست‏» .

جمعى از مورخان ذكر كرده‏اند كه: پيامبر در روز جمعه مشغول خواندن خطبه بود، كه به مردم خبر رسيد كه: شترانى زينت‏شده كه متعلق به بعض صحابه بود، آورده است.مردم براى تماشاى آنها شتافتند، و پيامبر را به حال قيام تنها گذاشتند، در حالى كه در آن شتران چيزى نبود كه به ايشان منفعتى بخشد.حالا گمان و پندار تو چيست اگر خلافتى براى آنها حاصل شود كه اميد منفعت در آن و رياست در آن را داشته باشند؟ !

و خداوند راجع به بدى معاشرت آنها با پيغمبر گفته است:

و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر.(49)

«و اگر تو سخت رفتار و سنگين دل باشى، از اطراف تو پاشيده مى‏شوند، و متفرق مى‏گردند، بنابراين از گناهانشان بگذر، و براى آنان مغفرت طلب كن، و در امور با آنها مشورت كن!»

و اگر در سوء صحبت و بدى برخوردشان با پيغمبر، معذور بودند، خداوند نمى‏فرمود: از گناهانشان بگذر و براى آنها آمرزش بخواه! و تو مى‏دانى كه در صحيح مسلم و بخارى وارد است كه: آنها با پيغمبر معارضه كردند، در وقتى كه‏غنيمتى آمده بود و پيغمبر سهميه مؤلفة قلوبهم(50)را از سهميه آنان بيشتر قرار داد.

و معارضه كردند با پيغمبر كه چرا در حال فتح مكه، اهل مكه را عفو نمود، و از ايشان انتقام نگرفت.

و معارضه كردند با پيغمبر كه چرا مى‏خواهى كعبه را تغيير دهى؟ فلهذا پيغمبر كه مى‏خواست‏ساختمان كعبه را به همان حدود زمان ابراهيم عليه السلام برگرداند، از خوف معارضه ايشان، دست از اين اقدام برداشت.

و معارضه كردند با پيغمبر در هنگامى كه براى تبرئه صفوان بن معطل كه عائشه را قذف كرده بود، خطبه مى‏خواند، به طورى كه پيغمبر نتوانست‏خطبه را به پايان برساند.

گفتم: آيا مى‏دانى كه تمام اين مطالب در صحيح مسلم و بخارى است؟ ! گفت: صحيح است!

گفتم: درباره اينكه ايشان چيز كمى را از دنيا بر پيغمبر ترجيح دادند، و بر پيامبر انتخاب و اختيار كردند، خداوند مى‏فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجواكم صدقة.(51)

«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، زمانى كه بخواهيد با پيغمبر به تنهايى سخن گوئيد، و نجوى كنيد، قبل از اين راز گفتن صدقه‏اى بايد بدهيد»

و تو مى‏دانى كه آنها از محادثه و نجواى با پيامبر، امتناع كردند، براى آنكه به دادن يك گرده نان و يا كمتر از آن مبتلا نشوند.و على بن ابيطالب عليه السلام ده درهم صدقه داد، براى ده بار نجوائى كه با پيغمبر كرده بود، و سپس اين حكم نسخ شد، بعد از اينكه عار و فضيحت و رسوائى را براى ايشان تا روز قيامت‏بجاى گذارد، زيرا خداوند آيه فرستاد:

ااشفقتم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم.(52)

«آيا از اينكه پيش از راز گفتن با پيغمبر صدقه دهيد، از فقر ترسيديد؟ ! پس حالا كه صدقه نداده‏ايد، و خدا هم شما را بخشيد، اينك نماز را بپاى داريد...»

بنابر آنچه گفته شد، اگر در روز قيامت، در موقف عرض در پيشگاه خداوند جل جلاله، حاضر شوى، و در محضر رسولش حاضر شوى، و از تو بپرسند: چطور از گروهى تقليد كردى در اعمالشان و كردارشان، و حال آنكه مثل اين امور وحشت‏زا را از آنها ديده بودى؟ كدام عذرى و كدام حجتى براى تو در نزد خدا و رسولش باقى ماند، در اينكه از اين گروه تقليد و تبعيت نموده‏اى؟ !

فقيه مستنصريه مبهوت شد، و در حيرت عظيمى فرو رفت.

من به او گفتم: آيا ندانسته‏اى كه در صحيح بخارى و مسلم در مسند جابر بن سمره و غير او وارد است كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله در احاديث‏بسيارى گفته‏اند:

لا يزال هذا الدين عزيزا ما ولاهم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش.

«پيوسته اين دين استوار و ثابت است، تا وقتى كه دوازده خليفه بر آن حكومت كنند، كه همگى از قريش مى‏باشند.» و در بعضى از احاديث آن حضرت صلى الله عليه و آله كه در صحيحين وارد است، بدين عبارت است:

لا يزال امر الناس ماضيا ما ولاهم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش.

«پيوسته امر مردم در جريان و گردش است، تا زمانى كه دوازده خليفه بر آنها حكومت كنند، كه همگى آنان از قريش مى‏باشند» و امثال اين عبارات، همگى متضمن اين عدد دوازده مى‏باشد.

آيا تو در اسلام سراغ دارى طائفه‏اى را كه معتقد به ولايت اين عدد دوازده باشند، غير از طائفه اماميه؟ ! پس اگر اين احاديث صحيح است، همانطور كه خودت بر عهده گرفتى كه آنچه را كه بخارى و مسلم روايت مى‏كنند صحيح است، پس اين احاديث مصحح عقيده اماميه است، و شاهد بر صدق روايات اسلاف‏و گذشتگان ايشانست! و اگر دروغ است پس به چه علت‏شما آنها را در كتب صحاح خود روايت كرده‏ايد؟ !

گفت: من چكنم با آنچه را كه بخارى و مسلم، درباره پاكى و تزكيه ابو بكر و عمر و عثمان، و درباره پاكى و تزكيه پيروان و متابعان آنها روايت كرده‏اند؟ !

گفتم: تو مى‏دانى كه در صدر بحث، من با تو شرط كردم كه احتجاج نكنى و استدلال ننمائى به آن احاديثى كه اصحاب تو از عامه در بيان آنها متفرد هستند! و تو مى‏دانى كه انسان گر چه در اعلا درجه و بزرگترين مقام عدالت‏باشد، و براى خودش به يك درهم و كمتر از آن شهادت دهد، شهادت او قبول نيست، و اگر در همان حال شهادت دهد بر عليه بزرگترين اهل عدالت، به هر چه شهادت دهد، از امورى كه شهادت امثال او در آن امور پذيرفته مى‏شود، شهادتش مقبول است؟ !

بخارى و مسلم، اعتقاد به امامت اين قوم دارند، و بنابراين شهادت آنها بر نفع قوم شهادتى است‏بر اساس اعتقاد نفوس آنها، و بر اصل معتقداتشان، و به جهت تقويت رياستشان و منزلتشان در قلوب مردم.

فقيه مستنصريه گفت: سوگند به خداوند كه ميان من و ميان حق، عداوتى نيست، نيست اين گفتار تو مگر واضح و آشكارا كه هيچ شبهه‏اى در آن نيست، و من از آن عقيده‏اى كه داشته‏ام به سوى خداوند تعالى توبه مى‏كنم، و بازگشت مى‏نمايم.

و چون اين فقيه مستنصريه از شروط توبه فارغ شد، ناگهان مردى از پشت‏سر من آمد، و خود را به روى دست‏هاى من انداخت، و هى مى‏بوسيد و گريه مى‏كرد.

گفتم: تو كيستى؟ ! گفت: به اسم من چكار دارى؟ ! من در پرسش از نام او جديت كردم، تا اين حد كه به او گفتم: تو اينك صديق من هستى! و يا صاحب حقى بر من هستى! و بر عهده من است كه پاداش دهم و جزا و كفايت كنم! آن مرد از بيان اسم خود امتناع كرد.

من از آن فقيه مستنصريه پرسيدم: اين مرد كيست؟ ! گفت فلان بن فلان ازفقهاى مدرسه نظاميه بغداد است، كه الآن من نام او را به خاطر ندارم.(53)

و مرحوم سيد ابن طاوس رضوان الله عليه در «اقبال‏» راجع به عيد غدير گفته است: فصل در آنچه ذكر مى‏كنيم از فضل خداوند جل جلاله، و عنايتى كه به عيد غدير دارد كه بيش از ساير اعياد است، و در آن منتى كه در اين عيد، بر بندگان خود نهاده است.

بدان كه هر عيد جديدى كه خداوند جل جلاله مقدارى از جود و احسان خود را بر عبد سعيدش افاضه كند، حقا افاضه و اطلاق اين احسان از طرف خداوند جل جلاله، براى كسى است كه به معرفت‏خداوند و معرفت رسول او صلى الله عليه و آله و معرفت امام زمانش ظفر يافته باشد، و ايمانش صحيح باشد، چون به نقل متظافر و مستفيض از صاحب شريعت نبويه رسيده است كه: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية.

«كسى كه بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است‏» .

و اين عيد غدير، در هجدهم ذو الحجه است، كه در آن خداوند و رسول او از راه روشن و طريق واضح پرده برداشتند، و براى آن كسى كه او را براى امامت اختيار نموده بودند، تصريح به عمل آوردند.

و بدان كه: منت و احسان خداوندى بر كشف اين مهم، و سختى و مشكلاتى كه به لطف او در تحقق امر ولايت صورت گرفت، نزديك است كه از امتحانى را كه به صاحب نبوت عظيم الشان نمود، زيادتر گردد.

زيرا كه پيغمبر مبعوث صلوات الله و سلامه عليه، در ابتداى امرش در مكه مبعوث شد، براى قومى كه چوب و سنگ را مى‏پرستيدند، كه نه اين چوبها و سنگها مى‏توانستند ضررى را از خود دفع كنند، و نه منفعتى برسانند، و نه خطاب كسى را گوش فرا دارند، و نه پاسخى بدهند.و تمامى عقل‏هاى اهل عالم وجود گواهى مى‏دهد كه: كسانى كه اين بت‏ها را خدايان خود اتخاذ كنند، و خداوندمعبود را رها كنند، مردمى جاهل و نادان مى‏باشند.

اين از يكسو، و از سوى ديگر ميان اهل مكه و رسول خدا صلى الله عليه و آله قبل از رسالت او عداوتى نبوده است، و بين آنها و بين او كشتارى واقع نشده، و خونى ريخته نشده بود كه ريزنده آن رسول خدا باشد، كه طبعا اينگونه امور، و عقلا از پذيرش نبوت او مانع مى‏شد.

و اما مولانا امير المؤمنين عليه افضل السلام كه خداوند جل جلاله، بر زبان رسولش، در روز غدير تنصيص و تصريح به امامت او نمود، اهل اسلام در وضعيت و موقعيتى بودند كه شبهات عقول، و انديشه‏ها بر مردم گسترش يافته بود، و راه تاويل چيزهائى را كه توان تاويل آن را نداشتند، باز شده بود.

و امير المؤمنين عليه السلام بطورى بود كه در راه خداوند جل جلاله، و در راه پيروى و متابعت از پيامبر با جلالش، با بسيارى از مردم مخاصمه نموده بود، و خون‏هاى بسيارى از نياكان و اسلاف آنها، و از بزرگان آنها، و از امثال آنها ريخته بود.و با رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسير واحدى گام برمى‏داشت در دشمنى با كسى كه با رسول خدا دشمنى كند.و اين رويه او بود از اول امرش تا به آخر، بدون مراعات آنكه دل‏هاى دشمنان را از مردانشان نگهدارى كند.و آنقدر براى او از كرامات و عنايات پديد آمده بود كه اقتضا مى‏كرد كه صاحبان مقامات نسبت‏بدو حسد ورزند و بالنتيجه نسبت‏به دشمنى‏هائيكه براى امامت او داشتند، و حسدى كه بر زندگى و حيات او مى‏كردند، و بواسطه تنفر طباع مردم از اينكه او عمل نمى‏كند مگر به سيره رسول خدا، و بدون سستى و مداهنه در همان سيره و خط مشى رسول خدا گام برمى‏دارد، دشمنى‏ها و عداوت‏هاى بيشترى براى او به وقوع پيوست، كه به مراتب بزرگتر و بيشتر بود از دشمنى‏هائى كه در وقت‏بعثت رسول خدا عليه افضل الصلوات مى‏نمودند، و بالاخره دشمنى‏ها به حدى رسيد كه ما در فصل سابق مفصلا آورديم.آنگاه گويد:

فصل ابو هلال عسكرى كه از مخالفين و معاندين است در كتاب الاوائل كلام جليلى را در سبب عداوت مردم با مولانا على بن ابيطالب عليه السلام آورده است: او در مدح ابو الهيثم بن التيهان(54)گويد: او اولين كسى است كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله در ابتداء امر نبوتش بيعت كرده است.و پس از آن با اسناد خود از ابو الهيثم بن تيهان روايت كرده است كه: انه قام خطيبا بين يدى امير المؤمنين على بن ابيطالب فقال: ان حسد قريش اياك على وجهين:

اما خيارهم فتمنوا ان يكونوا مثلك منافسة فى الملاء و ارتفاع الدرجة.

و اما شرارهم فحسدوا حسدا اثقل القلوب و احبط الاعمال.و ذلك انهم راوا عليك نعمة قدمها اليك الحظ و اخرهم عنها الحرمان فلم يرضوا ان يلحقوا حتى طلبوا ان يسبقوك فبعدت و الله عليهم الغاية و سقط المضمار.

فلما تقدمتهم بالسبق و عجزوا عن اللحاق بلغوا منك ما رايت، و كنت و الله احق قريش بشكر قريش، نصرت نبيهم حيا و قضيت عنه الحقوق ميتا.

و الله ما بغيهم الا على انفسهم و لا نكثوا الا بيعة الله.يد الله فوق ايديهم فيها.و نحن معاشر الانصار ايدينا و السنتنا معك! فايدينا على من شهد و السنتنا على من غاب.

«ابو الهيثم بن التيهان در برابر امير المؤمنين على بن ابيطالب به خواندن خطبه بپا خاست، و گفت: حسد قريش با تو بر دو قسم است:

اما خوبان آنها آرزو مى‏كردند كه همانند تو باشند، به جهت مباهات و مفاخرتى كه در بين مردم پيدا كنند و درجه و مقام رفيعى بيابند.و اما بدان آنها بر تو حسد ورزيدند، بگونه‏اى كه دل‏ها را سخت و سنگين كرد، و اعمال را حبط و نابود ساخت، به علت اينكه ديدند نعمت‏هايى در تو وجود دارد، كه كاميابى و بهره‏بردارى و حظ وافر آنها را به سوى تو پيش آورده است، و حرمان و خسران و زيان، آنها را از ايشان دور ساخته است.و بنابراين راضى نشدند و اكتفا ننمودند به آنكه به تو برسند و ملحق گردند، تا اينكه خواستند بر تو پيشى گيرند و مقدم‏شوند.و سوگند به خدا كه: در اين ميدان مسابقه، هدف و غايت از ايشان دور شد، و ميدان و مسابقه ساقط شد و فرو ريخت.

و چون در اين مسابقه از همه آنها مقدم شدى و پيشى گرفتى، و ايشان فرو ماندند و عاجز شدند از آنكه به تو برسند، آنچه ديدى درباره تو دريغ نكردند! و سوگند به خدا كه سزاوارترين كسى بودى از قريش كه قريش شكر و سپاس تو را بجاى آورند! پيامبرشان را در حال حيات يارى كردى! و حقوقى را كه بر عهده او بود در حال ممات ادا كردى! و سوگند به خدا اين ستم و ظلمى كه بر تو مى‏كنند، برنمى‏گردد مگر به خود آنها، و نشكستند مگر عهد و پيمان خداوند را، و در اين بيعت و پيمان دست‏خدا بالاى دست آنهاست.و ما گروه انصار چنين هستيم كه دست‏هايمان و زبان‏هايمان با توست! با دستهايمان مى‏جنگيم با هر كس كه بر عليه تو حضور داشته باشد، و با زبانهايمان با هر كس كه غائب باشد، و در اينجا نباشد!» (55)

و همچنين مرحوم سيد ابن طاوس گويد: مصنف كتاب النشر و الطى گويد: ابو سعيد خدرى گفت: ما با رسول خدا از غدير خم بيرون نيامده بوديم كه اين آيه نازل شد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.(56)

و بر اثر اين آيه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: الحمد لله على كمال الدين و تمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولاية على بن ابيطالب.و اين آيه نازل شد:

اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون

.(57)

صاحب كتاب «نشر و طى‏» گويد: حضرت صادق عليه السلام گفته‏اند: يئس الكفرة و طمع الظلمة: «كافران مايوس شدند، و ظالمان طمع بستند» .

و من مى‏گويم: مسلم در صحيح خود با اسنادش به طارق بن شهاب روايت مى‏كند كه: جماعت‏يهود به عمر گفتند: اگر بر ماعت‏يهود اين آيه نازل مى‏شد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا

آن روزى كه نازل شده بود، علامت و تاريخ مى‏گذارديم، و آن روز را عيد مى‏گرفتيم.(58)

و نزول اين آيه را در روز غدير جماعتى از مخالفين (سنى‏ها) روايت كرده‏اند، و ما در كتاب «طرائف‏» ذكر كرده‏ايم.و مصنف كتاب «نشر و طى‏» گويد: و روايت‏شده است كه خداوند در روز مباهله، على را بر دشمنان عرضه كرد، همه از عداوت برگشتند، و در روز غدير او را بر دوستان عرضه كرده همه دشمن شدند، چقدر ما بين اين دو مرحله تفاوت است! (59)

بارى تمام اين مزايا و خصوصيات و نزول آيات، به روز غدير اهميت و جلالى مى‏بخشد كه رسول اكرم صاحب الرسالة الخاتميه، و ائمه طاهرين: خلفاى به حق او را، و بدنبال آنها مؤمنان را مسرور و شاد مى‏نمايد، و اين همان حقيقت و معنائى است كه ما از عيد در نظر داريم.

فرات بن ابراهيم كوفى از محمد بن ظهير، از عبد الله بن فضل هاشمى، از حضرت امام جعفر صادق از پدرش، از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله يوم غدير خم افضل اعياد امتى، و هو اليوم الذى امرنى الله تعالى ذكره بنصب اخى على بن ابى طالب علما لامتى يهتدون به من بعدى، و هو اليوم الذى اكمل الله فيه الدين، و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الاسلام دينا.(60)

«رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت: روز غدير خم با فضيلت‏ترين عيدهاى امت من است، و آن روزى است كه خداوند تعالى ذكره، مرا امر كرد به نصب برادرم على بن ابيطالب را شاخص و پيشوا براى امتم، تا به او پس از من هدايت‏يابند.و آن روزى است كه خداوند در آن دين را كامل نمود، و نعمت را بر امت من تمام كرد، و پسنديد و راضى شد كه اسلام دين آنها باشد» .

و بر اساس همين عيد و معناى عيد است كه رسول خدا فرمود: هنئونى! هنئونى! به من تبريك بگوئيد، به من تهنيت‏بگوئيد! زيرا تهنيت و تبريك از مختصات عيد است، آنهم چنين عيدى.

ابو سعيد خرگوشى نيشابورى با اسناد خود از برآء بن عازب از احمد بن حنبل و از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه:

ثم قال النبى صلى الله عليه و آله: هنئونى! هنئونى! ان الله تعالى خصنى بالنبوة و خص اهل بيتى بالامامة.فلقى عمر بن الخطاب امير المؤمنين فقال: طوبى لك يا ابا الحسن! اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنة.(61)

«و پس از بيان خطبه پيامبر فرمود: به من تهنيت گوئيد! به من تبريك گوئيد! زيرا كه حقا خداوند تعالى، مرا به نبوت اختصاص داده است، و اهل بيت مرا به ولايت اختصاص داده است.و به دنبال آن عمر بن خطاب با امير المؤمنين ديدار كرد و گفت: مبارك باد بر تو اى ابو الحسن! صبح كردى در حالى كه مولاى من و مولاى هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه‏اى هستى!»

و به پيروى از رسول خدا، امير المؤمنين عليه السلام روز غدير را عيد گرفتند، همچنانكه در خطبه آن حضرت كه از كتاب «مصباح المتهجد» نقل شد، يافتيم، و ائمه طاهرين عليهم السلام اين روز را شناختند، و آن را عيد نام نهادند، و تمام مسلمين را امر كردند كه عيد بگيرند، و فضائل آن روز را منتشر كنند، و ثواب‏هائى كه براى اعمال بر و حسنات و خيرات در آن روز بطور اضعاف مضاعف است، براى مردم بازگو كنند.

فرات بن ابراهيم نيز با سند متصل خود، از فرات بن احنف، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه گفت‏به آن حضرت گفتم: فدايت گردم! براى مسلمانان عيدى هست كه از عيد فطر و قربان و روز جمعه و روز عرفه، افضل‏باشد؟ !

حضرت فرمود: آرى افضل اعياد و اعظم اعياد و اشرف اعياد، در نزد خداوند از جهت قدر و منزلت، روزى است كه خداوند در آن روز، دين را كامل نمود، و بر پيامبرش محمد اين آيه را فرستاد:

اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.

من گفتم: آن روز، چه روزى است؟

حضرت فرمود: انبيآء بنى اسرائيل رويه‏شان اينطور بود كه: چون مى‏خواست‏يكى از آنها عقد وصيت و امامت را براى كسى بعد از خودش ببندد، و اين كار را انجام مى‏داد، آنروز را عيد مى‏گرفتند.

و بنابراين افضل اعياد، روزى است كه در آن رسول الله صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به عنوان شاخص و امام نصب كرد، و در آن روز نازل كرد آنچه را نازل كرد، و در آن روز دين كامل شد، و نعمت‏بر مؤمنان تمام شد.

من گفتم: كدام روزى است آنروز در سال؟ !

حضرت فرمود: روزها جلو و عقب مى‏روند، و چه بسا روز شنبه است و يكشنبه و دوشنبه تا آخر ايام هفته.

من گفتم: بنابراين چه كارى سزاوار است كه ما در آن روز بجا بياوريم؟ !

حضرت فرمود: آن روز عبادت، و نماز و شكر و حمد خداوند است، و روز سرور است، به جهت آنكه خداوند به واسطه ولايت ما بر شما منت گذارده و احسان نموده است، و بنابراين من دوست دارم كه شما در آن روز، روزه بگيريد! (62)

محمد بن يعقوب كلينى از على بن ابراهيم، از پدرش، از قاسم بن يحيى، از جدش حسن بن راشد، از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه او گويد: به حضرت گفتم: فدايت‏شوم! آيا مسلمانان عيدى غير از عيدين (فطر و اضحى) دارند؟ !

گفت: آرى اى حسن! عيدى است كه از آن دو عيد، اعظم و اشرف است!

گفتم: كدام روز است آن عيد؟ !

گفت: روزى كه امير المؤمنين عليه السلام در آن، به عنوان علم و شاخص و امام براى مردم نصب شد!

گفتم: فدايت‏شوم! چه كارى سزاوار است كه ما در آن روز انجام دهيم؟ !

گفت: اى حسن! در آن روز، روزه بگير، و بر محمد و آل محمد بسيار صلوات بفرست، و به سوى خداوند از آن كسانى كه به آنها ستم نموده‏اند، برائت و بيزارى بجوى! چون پيغمبران عليهم السلام سنتشان اين بوده است كه به اوصياى خود امر مى‏كرده‏اند كه: روزى را كه در آن، وصى به مقام وصايت نصب مى‏شود، عيد بگيرند.

گفتم: پاداش كسى كه در آن روز، روزه بدارد چيست؟ !

گفت: ثواب روزه شصت ماه! و و تو روزه روز بيست و هفتم از شهر رجب را نيز وامگذار! زيرا كه آن روزى است كه نبوت براى محمد صلى الله عليه و آله نازل شده است، و ثواب آن مثل روزه شصت ماه است‏براى شما.(63)

و همچنين كلينى، از سهل بن زياد، از عبد الرحمن بن سالم، از پدرش روايت كرده است كه او گفت: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم: آيا براى مسلمين، عيدى غير از جمعه و اضحى و فطر، هست؟ !

گفت: آرى! از جهت احترام عيدى هست كه از آنها اعظم است!

گفتم: فدايت‏شوم! آن عيد، كدام عيد است؟ ! گفت: روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آن روز امير المؤمنين عليه السلام را نصب نمود، و گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه!

گفتم: آن روز چه روزى است؟ !

گفت: چكار دارى به روزش؟ چون سال پيوسته در گردش است.(64)

و ليكن روز هجدهم از ماه ذو الحجه است.گفتم: چه كارى سزاوار است كه ما در آن روز بجاى آوريم؟ !

گفت: ذكر خداوند عز ذكره را بنمائيد، با روزه و عبادت، و ذكر محمد و آل محمد! چون رسول خدا صلى الله عليه و آله امير المؤمنين عليه السلام را وصيت كرد كه: اين روز را عيد بگيرد، و همچنين انبياء عليهم السلام اين كار را مى‏كردند كه به اوصياى خود سفارش مى‏كردند كه عيد بگيرند، و لهذا اوصياى انبيآء نيز روز عيد غدير را عيد مى‏گرفتند.(65)

سيد ابن طاوس بعد از نقل اين دو روايتى كه ما از «كافى‏» نقل كرديم گويد: از جمله كسانى كه در فضل غدير روايت كرده‏اند: شيوخ معظمون: ابو جعفرمحمد بن بابويه، و مفيد محمد بن محمد بن نعمان، و ابو جعفر محمد بن حسن طوسى هستند كه جميعا با اسنادشان از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده‏اند كه: ان العمل فى يوم الغدير: ثامن عشر ذى الحجة يعدل العمل فى ثمانين شهرا.(66)

«تحقيقا كه عمل در روز غدير كه هجدهم ماه ذى حجه است، معادل با عمل در هشتاد ماه است‏» .

و در حديث ديگرى همگى ايشان با اسنادشان از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده‏اند كه: صوم يوم غدير خم كفارة ستين سنة.(67)

«روزه گرفتن در روز غدير خم، كفاره گناهان شصت‏ساله است‏» .

و از جمله راويان در فضيلت غدير، مصنف كتاب النشر و الطى مى‏باشد كه، با اسناد خود از حسن بن محمد بن سعيد هاشمى كوفى، از فرات بن ابراهيم كوفى، از محمد بن ظهير، از عبد الله بن فضل هاشمى از حضرت صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام روايت كرده است كه قال النبى صلى الله عليه و آله: يوم غدير خم افضل اعياد امتى، هو اليوم الذى امرنى الله فيه بنصب اخى على بن ابيطالب فيه علما لامتى يهتدون به بعدى.و هو اليوم الذى اكمل الله فيه الدين و اتم على امتى فيه النعمة و رضى لهم الاسلام دينا.

«پيامبر فرمود: روز غدير افضل عيدهاى امت من است، و آن روزى است كه خدا مرا امر كرد كه در آن روز على بن ابيطالب را شاخص و مقتداى امت قرار دهم، و نصب كنم، تا پس از من بواسطه او هدايت‏يابند.و آن روزى است كه خداوند در آن دين را كامل كرد، و نعمت را بر امت من تمام نمود، و راضى شد كه براى آنها اسلام، دين باشد» .

و سپس فرمود: معاشر الناس! ان عليا منى و انا من على خلق من طينتى و هو بعدى يبين لهم ما اختلفوا فيه من سنتى.و هو امير المؤمنين و قائد الغرالمحجلين و يعسوب المؤمنين و خير الوصيين و زوج سيدة نسآء العالمين و ابو الائمة المهديين.(68)

«اى جماعت مردم! على از من است، و من از على هستم، از سرشت من آفريده شده است، و او پس از من در آنچه از سنت من اختلاف كنند، سنت مرا مبين مى‏كند و روشن مى‏سازد و حق و واقع را واضح مى‏نمايد.و اوست امير و سالار مؤمنان، و پيشواى وضو سازندگان سفيد پيشانى كه آثار نورانيت مسح بر ناصيه، و پاهايشان مشهود است (و يا پيشواى فروزنده چهرگان در غرفه‏هاى بهشت) و رئيس مؤمنان، و بهترين اوصياى پيامبران، و شوهر سيده زنان عالميان، و پدر امامان راه يافتگان‏» .

و از جمله روايان فضيلت غدير، محمد بن على بن محمد طرازى در كتاب خودش است كه با اسناد متصل خود روايت مى‏كند از مفضل بن عمر از حضرت صادق عليه السلام كه: چون روز قيامت‏شود، چهار روز را به سوى خداوند عز و جل هديه مى‏برند، همچنانكه عروس را به سوى حجله خود مى‏برند: روز فطر و روز اضحى و روز جمعه و روز غدير خم.و روز غدير خم در بين روز فطر و اضحى و روز جمعه، مانند ماه است در بين ستارگان.

و خداوند به غدير خم مى‏گمارد فرشتگان مقرب خود را كه رئيس آنها در آن روز جبرئيل عليه السلام است.و مى‏گمارد پيامبران خود را كه رئيس آنها در آن روز محمد صلى الله عليه و آله است.و مى‏گمارد اوصياى انتخاب شده خود را كه رئيس آنها در آن روز امير المؤمنين است.و مى‏گمارد اولياى خدا را كه رؤساى آنها در آن روز سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار هستند.

و اينها غدير را به بهشت وارد مى‏كنند، همچنانكه چوپان گوسپندان خود را به آب و گياه وارد مى‏كند.

مفضل مى‏گويد: من گفتم: اى آقاى من! تو مرا امر مى‏كنى كه در آن روز، روزه بگيرم؟ حضرت به من گفت: اى والله! اى والله! اى والله! عيد غدير روزى است كه خداوند توبه آدم عليه السلام را پذيرفت، و به سپاس آن روزه گرفت.و روزى است كه خداوند تعالى ابراهيم را از آتش نجات بخشيد، و شكرا لله تعالى روزه گرفت.و روزى است كه موسى عليه السلام هارون را مقتدا و پيشوا ساخت، و به جهت‏سپاس خداوند، آن روز را روزه گرفت.و روزى است كه عيسى عليه السلام وصى خود شمعون صفا را معرفى كرد، و شكرا لله عز و جل، آن روز را روزه گرفت.و آن روز روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را پيشوا و امام مردم قرار داد، و در آن روز رسول خدا وصى خود را معين كرد، و فضائل على را ظاهر نمود، و آن روز را شكرا لله تعالى روزه گرفت، و تحقيقا كه آنروز، روز روزه، و قيام به نماز، و اطعام، و صله برادران دينى است، و در آن روز وسائل رضاى خداوند رحمن، و موجبات به خاك ماليده شدن بينى شيطان موجود است.(69)