امام شناسى ، جلد هشتم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۴ -


(1) - آيات يكصد و دوم تا يكصد و پنجم از سوره كهف: هجدهمين سوره از قرآن كريم.
(2. «روضه كافى‏» طبع مطبعه حيدرى ص 58 تا ص 63.
(3. «سنن بيهقى‏» از مسلم، از ابو نضره بنا بر نقل «تفسير الميزان‏» ج 2، ص 90 و ص 91.
(4. آيه 18، از سوره 12: يوسف: «و در اين مصيبت صبر جميل مى‏كنم، و خداوند فقط مورد اتكاء و يارى من است در رفع اين بليه كه شما اظهار مى‏داريد» .
(5. «و خداوند در هر روزى به شان و كارى خاص پردازد» .و آيه مباركه 29، از سوره 55: الرحمن اينطور است: يسئله من فى السموات و الارض، كل يوم هو فى شان.
(6. اين مطلب كه عبد الرحمن مى‏گويد: «با مردم مشورت نمودم‏» در «تاريخ طبرى‏» طبع حسينيه مصريه سنه 1326، و در «كامل ابن اثير» وجود ندارد.و ممكن است از اضافات در طبع باشد، و بر فرض آنكه عبد الرحمن چنين مطلبى را گفته باشد دروغ گفته است.زيرا اگر راست‏بود به بزرگان اصحاب كه در خلافت عثمان از كارهاى او خشمگين شدند و به او اعتراض كردند كه اين عملى است كه بدست تو صورت گرفته است پاسخ داده و مى‏گفت: بلكه اين نتيجه راى و انديشه و عمل خود شماست كه من با شما مشورت كردم.و ليكن عبد الرحمن چنين عذرى نداشت و فقط به اصحاب گفت: من ديگر در مدت عمرم با عثمان سخن نمى‏گويم (قهر مى‏كنم) و با او ديگر سخن نگفت، و چون مريض شد و عثمان به ديدن او آمد رو به ديوار كرد و سخن نگفت (عقد الفريد، ج 3، ص 73) .آرى مگر قهر كردن و سخن نگفتن كفاره گناه او مى‏شود كه امت مسلمان را در تحت‏سيطره مرد هواخواه و شكم پرست قرار داده است؟ !
(7. آيه 235 از سوره 2: بقره، حتى يبلغ الكتاب اجله مى‏باشد.
(8. «تاريخ طبرى‏» طبع مطبعه استقامت قاهره ج 3، ص 297، و طبع دار المعارف مصر، ج 4، ص 233 و «عقد الفريد» ج 3، ص 76.
(9. «الامامة و السياسة‏» طبع مطبعة الامة بدرب شغلان، سنه 1328 هجرى، ص 26.
(10. آيه 10، از سوره 48: فتح.
(11. «تاريخ طبرى‏» ج 3، ص 302.
(12. «تاريخ طبرى‏» ، مطبعه استقامت، ج 3، ص 293 و ص 294، و مطبعه دار المعارف، ج 4، ص 229، و ص 230.و «عقد الفريد» طبع اول سنه 1331، ج 3، ص 72.
(13. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خديجه از جنس دختر، چهار دختر آوردند: زينب، رقيه، ام كلثوم، فاطمه سلام الله عليها.رقيه را در مكه به عتبه بن ابى لهب تزويج كردند.چون سوره تبت نازل شد ابو لهب پسرش را امر كرد تا رقيه را طلاق دهد.و عتبه رقيه را قبل از دخول طلاق داد كرامة من الله و هوانا لابى لهب.و رقيه را پس از طلاق، عثمان در مكه تزويج كرد.و رقيه با عثمان هجرت به حبشه كردند، در آنجا خداوند به رقيه پسرى داد كه او را عبد الله گفتند و به همين جهت عثمان را ابو عبد الله مى‏گفتند.اين پسر شش ساله شد و خروسى بر چشم او منقار زد و صورت او متورم شد و در جمادى الاولى سنه چهارم از هجرت فوت كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر او نماز خواندند.در وقتى كه رسول خدا براى غزوه بدر مى‏رفتند دخترشان رقيه مريض بود حضرت عثمان را اجازه بدر ندادند و او را براى مراقبت از رقيه در مدينه باقى گذاردند.و رقيه در روزى كه زيد بن حارثه به مدينه آمد و خبر ظفر رسول الله را بر مشركين آورد از دنيا رفت.مرض رقيه حصبه بود كه بر اثر آن وفات كرد.و اما كلثوم را عثمان بعد از وفات رقيه تزويج كرد، و ام كلثوم در خانه عثمان رحلت كرد. («تنقيح المقال‏» ج 3، ص 78 و ص 73.و «اعلام الورى‏» ص 147 و ص 148.
(و «اسد الغابة‏» ج 3، ص 376 و ص 377) .
(14. «تاريخ طبرى‏» ، طبع مطبعه استقامت، ج 3، ص 2.
(15. «تاريخ طبرى‏» طبع استقامت، ج 2، ص 618 و ص 619، و طبع دار المعارف، ج 3، ص 429.و «الرياض النضرة‏» با تعليقه محمد مصطفى ابو العلاء، ج 3، ص 66.
(16. در «اعلام زركلى‏» ج 1، ص 153 چنين آورده است: محب الدين طبرى متولد 615 و متوفى 694 احمد بن عبد الله بن محمد طبرى، ابو العباس حافظ فقيه شافعى از متفننين در علوم مختلفى بوده است.تولدش و وفاتش هر دو در مكه بوده است، و شيخ الحرم در مكه بوده است.تصانيف او عبارت است از: «السمط الثمين فى مناقب امهات المؤمنين‏» و «الرياض النضرة فى مناقب العشرة‏» و «القرى القاصد ام القرى‏» و «ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى‏» و «الاحكام‏» .
(17. «الرياض النضرة‏» ، طبع دوم، ج 2، ص 182.
(18 و 19. «الرياض النضرة‏» ، طبع دوم، ج 3، ص 66.
(20. «كنز العمال‏» ، طبع اول، ج 3، ص 158.
(21. «الامامة و السياسة‏» طبع مصر، 1328 هجرى، ص 9.
(22. «الاصابة‏» ، ج 3، ص 412.و در «شرح نهج البلاغة‏» ابن ابى الحديد، طبع دار احياء الكتب العربية، ج 1، ص 338 آورده است كه: معاويه چهل و دو سال حكومت كرد.از اين مدت، بيست و دو سالش حكومت‏شام را بعد از مردن برادرش يزيد بن ابى سفيان بعد از پنج‏سال از خلافت عمر تا كشته شدن امير المؤمنين عليه السلام در سال چهلم از هجرت، داشته است، و بيست‏سال به عنوان خلافت تا در سنه شصتم هجرى كه مرگش فرا رسيد، بوده است.
(23. رساله «تطهير الجنان‏» مطبوع در هامش «الصواعق المحرقة‏» ص 37 و ص 38.و اصل اين حديث را ابن حجر عسقلانى شافعى در كتاب «الاصابة‏» ج 3، ص 414، در ضمن ترجمه معاويه ذكر كرده است.
(24. «الامامة و السياسة‏» ص 28، از طبع سوم، مصر، سنه 1382 مطبعه مصطفى البابى الحلبى، و در اين طبع عبارت ما غاب على با غين معجمه است، و بنابراين ترجمه آن همان است كه در متن آورديم.و ليكن در طبع مطبعه امه، درب شغلان، مصر، سنه 1328 در ص 26 و ص 27 كه اين داستان را آورده است‏با عبارت ما عاب على با عين مهمله آورده است، و بنابراين ترجمه‏اش اينطور مى‏شود: «آگاه باشيد، سوگند به خدا كه به هيچيك از معايبى كه عيب گيرندگان از شما بر من عيب گرفته‏اند جاهل نيستم‏» .
(25. «الاصابة‏» ج 3، ص 413.
(26. «الامامة و السياسة‏» ، ص 27.
(27. «الاصابة‏» ج 3، ص 413.
(28. استاد ما علامه آيت الله طباطبائى - رضوان الله عليه - در كتاب «شيعه‏» مذاكرات با پرفسور هانرى كربن، در بيان مشكل اول: سقوط ولايت و حكومت اسلامى در ص 27 در ضمن گفته‏اند: و علاوه، در قلمرو حكومت وى، معاويه در شام، سالها با يك وضع كسرائى و قيصرى، حكومت مى‏كرد، حكومتى كه جز يك سلطنت استبدادى قيافه‏اى نداشت.بهانه معاويه اين بود كه بواسطه مجاورت با امپراطورى روم، از اتخاذ چنين رويه‏اى ناگزير است و خليفه عذر وى را پذيرفته و ديگر متعرض حالش نمى‏شد.
(و تعليقه زنندگان بر عبارات علامه در ص 324 و ص 325 گفته‏اند: ابن ابى الحديد روايت مى‏كند: هنگامى كه عمر به شام مى‏رفت، معاويه به استقبالش شتافت و در حالى كه لباس‏هاى زيبا بر تن داشت و غلامان در اطرافش بودند، جلو آمده و دست عمر را بوسيد. عمر گفت: اى پسر هند! خوش گذرانى و عياشى و لباس‏هاى خوب و نعمت فراوان دارى؟ ! شنيده‏ام كه حاجتمندان و بيچارگان بر در خانه‏ات گرد آمده و انتظار اجازه دارند، و دربان و حاجب دارى؟ ! معاويه گفت: يا امير المؤمنين! در كنار شهرهاى دشمنان اسلام هستيم (مرادش روم است) دوست داريم كه نعمت‏خدا را در بر ما ببينند.و اما اينكه مردم را راه نمى‏دهيم ترس داريم كه آنها جرى شوند.عمر گفت: چيزى از تو نپرسيدم مگر اينكه مرا در تنگناى سخن گير انداختى! اگر راست گفته باشى راى عاقلانه است، و الا جواب اديبانه دادى!
(ابن حجر در «اصابه‏» ج 3، و ابن اثير در «اسد الغابة‏» در ترجمه حال معاويه مطالبى از عمر درباره معاويه نقل كرده‏اند كه روزى عمر معاويه را ديد و گفت: «اين مرد كسراى عرب است‏» .عمر مى‏بيند كه: معاويه زندگانى كسرائى دارد، و بر خلاف طريقه پيغمبر اكرم رفتار مى‏كند و لكن راى او را پسنديده و آنرا بر سيره پيغمبر اكرم ترجيح مى‏دهد و اين جنايتكار ستم پيشه را بر مردم مسلط مى‏كند، كه دنباله‏اش به جنگ صفين و جنايت‏هاى بى‏شمار معاويه و يزيد و ملوك بنى اميه و عمال ستمگر آنها منتهى مى‏شود. طالبين به كتاب «النصايح الكافية‏» تاليف سيد محمد بن عقيل مراجعه كنند.
(29. «عقد الفريد» طبع اول، ج 3، ص 71.
(30. «انساب الاشراف‏» ج 5، ص 18.و در جلد امير المؤمنين طبع جديد ص 103: لئن ولوها الاجيلح وارد است.و «الرياض النضرة‏» ، ج 2 ص 182 و ص 183 به تخريج نسائى.
(و حافظ كبير عبد الرزاق بن همام صنعانى متوفى در سنه 211 هجرى در كتاب «المصنف‏» ج 5، ص 446 و ص 447، از عمرو بن ميمون بدين عبارت آورده است كه: قال: كنت عند عمر بن الخطاب حين ولى الستة الامر فلما جازوا اتبعهم بصره، ثم قال: لئن ولوها الاجيلح ليركبن بهم الطريق - يريد عليا - .
(31. «استيعاب‏» ، ج 3، ص 1154.
(32. «الرياض النضرة‏» ج 2، ص 183.
(33. در «شرح نهج البلاغه‏» ابن ابى الحديد از طبع 4 جلدى: طبع دار احياء التراث العربى، ج 2 ص 120 گويد: و طلحة هو الذى قال لابى بكر عند موته: ماذا تقول لربك و قد وليت فينا فطا غليظا؟ و هو القائل له: يا خليفة رسول الله! انا كنا لا نحتمل شراسته و انت‏حى تاخذ على يديه، فكيف يكون حالنا معه و انت ميت و هو الخليفة؟ ! «طلحه همان كسى است كه به ابوبكر در وقت مرگش گفت: جواب پروردگارت را چه خواهى داد كه مرد غليظ بد اخلاق درشت كلام سنگين دلى را براى امر ولايت ما معين كردى؟ ! و همان كسى است كه به ابوبكر گفت: اى خليفه رسول خدا! ما در زمان حيات تو كه از او جلوگيرى مى‏نمودى تحمل سوء اخلاق او را نمى‏توانستيم بكنيم، پس حال ما چگونه خواهد بود با او در وقتى كه تو مرده‏اى و او به مقام خلافت رسيده باشد» ؟ !
(و نيز در ج 2، ص 119 و ص 120 از «شرح نهج البلاغة‏» 4 جلدى كه از سوء اخلاق عمر مطالبى را آورده است از جمله گويد: و كان عمر بن الخطاب اذا غضب على واحد من اهله لا يسكن غضبه حتى يعض يده عضا شديدا حتى يدميها «و عادت عمر بن خطاب اين بود كه چون بر يكى از اهل بيت و اقربايش غضب مى‏كرد، غضب او آرام نمى‏گرفت تا اينكه دست او را با دندان چنان بگزد و گاز بگيرد كه از آن دست‏خون جارى شود» .
(34. «سيره ابن هشام‏» طبع 1383 طبع مطبعه مدنى قاهره، ج 4 ص 1071 تا 1073.و در عبارت «انساب الاشراف‏» جزء اول طبع دار المعارف مصر در ص 584 اينطور وارد است: فمن بايع رجلا على غير مشورة فانهما اهل ان يقتلا.و انى اقسم بالله ليكفن الرجال او ليقطعن ايديهم و ارجلهم و ليصلبن فى جذوع النخل.و در صدر خطبه عمر آمده است كه قال فيها: ان فلانا و فلانا قالا: «لو مات عمر، بايعنا عليا فتمت‏بيعته.فانما كانت معه الى ابى بكر فلتة وقى الله شرها» .و سپس بعد از نقل اين جمله از آن دو نفرى كه گفته‏اند با على بيعت مى‏كنيم، مفصلا عمر خطبه طويلى دارد.
(35. «شرح نهج البلاغة‏» طبع دار احياء الكتب العربية ج 2، ص 25، و طبع 4 جلدى دار احياء التراث العربى ج 1 ص 123.و ابن ابى الحديد اين مطلب را از شيخ خود ابو القاسم بلخى و او از شيخ خود ابو عثمان حاحظ نقل كرده است.
(36. «انساب الاشراف‏» ج 5، ص 15.
(37. «انساب الاشراف‏» ج 5، ص 15.
(38. «انساب الاشراف‏» ج 5، ص 19.و قريب به همين مضمون را در «عقد الفريد» ج 3 ص 74 آورده است.
(39. «كنز العمال‏» ج 3، ص 160.
(40. «قضاء امير المؤمنين عليه السلام‏» تسترى، ص 281 و ص 282.
(41. آيه 187، از سوره 3: آل عمران.
(42. «سر العالمين‏» مطبعة النعمان النجف الاشراف، سنه 1385 هجرى ص 21.
(43. آيه 69، از سوره 29: عنكبوت: «و آن كسانى كه درباره ما جهاد مى‏كنند، ما به راههاى خودمان ايشان را راهنمائى مى‏كنيم، و البته خداوند با نيكوكاران است‏» .
(44. «آيه 97، از سوره 16: نحل: «هر كس عمل صالح انجام دهد چه مرد باشد و چه زن باشد، در حالى كه مؤمن باشد، ما به حيات طيبه او را حيات مى‏بخشيم و پاداش آنها را به بهترين وجهى از آنچه بجاى آورده‏اند مى‏دهيم‏» .
(45. بهترين دليل براى تشيع او همين كتاب «سر العالمين‏» است.قاضى نور الله شوشترى در كتاب «مجالس المؤمنين‏» نقل مى‏كند كه غزالى در راه حج‏با سيد مرتضى علم الهدى ملاقات كرد و از بركت انفاس او از مذهب تسنن برگشت و شيعه خالص شد و گفت:
(دوست‏بر ما عرض ايمان كرد و رفت پير گبرى را مسلمان كرد و رفت
(و سپس مى‏گويد: شهيد اول ابو عبد الله محمد بن مكى ملاقات غزالى را با سيد مرتضى تكذيب كرده است.و خود قاضى نور الله احتمال مى‏دهد كه ملاقات غزالى با شريف مرتضى ابو احمد پسر سيد رضى اتفاق افتاده باشد.و صاحب «روضات الجنات‏» و «طرائق الحقائق‏» نيز مطلب مذكور را از «مجالس المؤمنين‏» نقل كرده‏اند.و چون حيات غزالى بين 450- 505 هجرى و حيات علم الهدى بين 355- 436 بوده است فلهذا ملاقات غزالى با علم الهدى غير ممكن است.و نيز به نوشته ابن اثير، ابو احمد پسر سيد رضى بعد از سيد مرتضى نقيب علويين شد و در سال 449 يك سال قبل از تولد غزالى فوت كرد.او هم نمى‏تواند با غزالى ملاقات كرده باشد.آقا محمد على كرمانشاهى پسر وحيد بهبهانى در كتاب «قوامع الفضل‏» در پاسخ كسى كه سؤال از احوال غزالى كرده و از مناظره او با سيد مرتضى در راه مكه و شيعه شدن او و تاليف كتاب «سر العالمين‏» پرسيده است، گفته است: «ملاقات غزالى با سيد مرتضى رازى صاحب كتاب «تبصرة العوام‏» عربى است.و بعضى احتمال داده‏اند كه غزالى با سيد مرتضى علوى مقتول در سنه 480: محمد بن محمد بن زيد حسينى كه به فرمان خاقان ماورآء النهر كشته شد ملاقات كرده باشد (ملخص ص 327 تا ص 329 غزالى نامه) .
(46. «المحجة البيضاء» فيض، ج 1، ص 1.
(47. «غزالى نامه‏» شرح حال و آثار و عقائد و افكار ادبى و مذهبى و فلسفى و عرفانى امام ابو حامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد غزالى طوسى.تاليف و تصنيف استاد جلال الدين همائى، ص 272 تا ص 274.
(48. ج 1، ص 500، قال ابو حامد الغزالى فى كتاب «سر العالمين‏» : شاهدت قصة الحسن بن صباح - الخ.
(49. ص 215: و قال ابو حامد الغزالى فى كتاب «سر العالمين‏» - الخ.
(50. ص 36 و ذكر ابو حامد الغزالى فى كتاب «سر العالمين و كشف ما فى الدارين‏» - الخ.
(51. ج 3 ص 98 از جمله كتابهاى غزالى - 10 «سر العالمين و كشف ما فى الدارين‏» يبحث فى نظام الحكومات - منه نسخة خطية فى المكتبة الخديوية و نسخة فى مكتبة برلين.
(52. ج 1، ص 1: ان ابا حامد كان حين تصنيف الاحيآء عامى المذهب و لم يتشيع بعد، و انما رزقه الله هذه السعادة فى اواخر عمره، كما اظهره فى كتابه المسمى بسر العالمين و شهد به ابن الجوزى الحنبلى.
(53. طبع كمپانى ج 9، ص 236: و لنعم ما قال الغزالى فى «كتاب سر العالمين‏» .
(54. ج 1، ص 391 پاورقى: لا شك فى نسبة الكتاب الى الغزالى فقد نص عليه الذهبى فى «ميزان الاعتدال‏» فى ترجمة الحسن بن صباح الاسماعيلى و ينقل عنه قصته، و صرح بها سبط ابن الجوزى فى التذكرة ص 36 و شطرا من الكلام المذكور.
(55. سيد محمد صادق بحر العلوم.
(56. «الذريعة‏» ج 12، ص 168.و نيز در همين صفحه آورده است كه كتاب «سر العالمين‏» ديگرى نيز هست، در حقيقت دنيا و عقبى، للشيخ الفقيه المفسر نعمت الله بن يحيى ديلمى شاگرد شيخ بهائى.و در «رياض العلمآء» گويد: اسم اين كتاب را از «سر العالمين‏» تاليف غزالى اخذ كرده است.
(57. «الامامة و السياسة‏» ص 25.
(58. «الامامة و السياسة‏» ص 123.
(59. آن مرد، ربيعة بن ابى شداد خثعمى است كه در جنگ جمل و صفين با امير المؤمنين عليه السلام حضور داشت.و خثعم - با ضم خآء و سكون ثآء و فتح عين - نام قبيله‏اى است كه به نام نياى آن قبيله ناميده شده‏اند.
(60. «مروج الذهب‏» طبع مطبعة السعادة سنه 1367 هجرى، ج 2، ص 350.
(61. غضب الخيل على اللجم مثلى است در عرب كه زده مى‏شود براى كسى كه غضب مى‏كند بدون فائده و بدون محل و غضب منصوب است‏بنا بر مصدر اى غضب غضب الخيل. (مجمع الامثال ميدانى ج 2، ص 56) .
(62. «مروج الذهب‏» مطبعة السعادة سنه 1367 هجرى، ج 2، ص 351.
(63. در شرح «نهج البلاغة‏» ابن ابى الحديد، ج 6، ص 148 آورده است كه: مروان بن حكم بن ابى العاص بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف در سال دوم از هجرت متولد شد و در وقت رحلت رسول الله هشت‏ساله بود.پدرش حكم را رسول خدا به طائف تبعيد كردند و گويند كه مروان در آن زمان طفل خردسالى بوده و رسول خدا را نديده بود.حكم در طائف بود تا زمان خلافت عثمان، عثمان او را و پسرش مروان را به مدينه بازگردانيد و امور خود را بدانها سپرد، و مروان تازه جوان همه كاره عثمان بود.حكم بن ابى العاص عموى عثمان است كه در روز فتح مكه مسلمان شد و از مؤلفة القلوب است.حكم چند ماه قبل از كشته شدن عثمان از دنيا رفت.
(64. «الامامة و السياسة‏» ص 30 و ص 31.
(65. آيه 18 از سوره 12: يوسف: «پس صبر من، صبر نيكوست، و خداوند محل اعتماد و استعانت من است در آنچه شما مى‏گوئيد» .و مراد از عبد صالح، حضرت يعقوب است كه اين جمله را به فرزندان خود گفت در وقتى كه از بيابان برگشتند و خبر آوردند كه يوسف را گرگ دريده است.
(66. از جمله و الله لو وجدته تا آخر در «نهج البلاغة‏» خطبه 15 است.و تمام اين جملات را شيخ محمد عبده در تعليقه خود از كلبى مرفوعا از ابى صالح از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه: خطب على عليه السلام و قال كذا.
(67. در شب‏هاى ماه رمضان هزار ركعت نماز مستحبى را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سفارش كرده‏اند و در كيفيت آن اختلاف است.و آنچه به نظر، اقرب مى‏رسد آنست كه بعد از نماز مغرب هشت ركعت و بعد از نماز عشآء در دهه اول و دوم دوازده ركعت، و در دهه سوم بيست و دو ركعت، اين مى‏شود مجموعا هفتصد ركعت، و در هر يك شب از شب‏هاى قدر نيز يكصد ركعت علاوه مى‏شود و مجموع هزار ركعت مى‏شود.خود رسول خدا اين نمازها را انجام مى‏داده‏اند بطور فرادى، و حتى در مسجد چون مشغول مى‏شدند و مردم ندانسته اقتدا به جماعت‏با آنحضرت مى‏كردند حضرت منع نموده، و علاوه در فواصلى نمازها را رها كرده به منزل مى‏رفتند تا صولت جمعيت‏شكسته شود.و چون نافله است‏به جماعت انجام دادن آن حرام است.در زمان ابوبكر نيز بطور فرادى انجام مى‏شد تا در زمان خلافت عمر يك شب در ماه رمضان كه به مسجد آمد و ديد مردم متفرقا به طور فرادى انجام مى‏دهند، خوشش نيامد و گفت: براى جمعيت مردم خوب است‏به جماعت گزارده شود.يك نفر را به امامت نصب كرد و از آن به بعد تا به حال عامه اين نماز را به جماعت‏بجاى مى‏آورند، و به صلاة تراويح مشهور است.و اين جماعت از بدعتهاى معروف عمر است.
(68. «روضه كافى‏» ص 58 تا ص 63.
(69. «تاريخ طبرى‏» طبع مطبعه استقامت 1358 هجرى، ج 6، ص 196 و ص 198.
(70. «تاريخ ابن خلدون‏» ج 4، ص 5.
(71. ابن ابى الحديد در شرح «نهج البلاغة‏» ج 1، ص 338 گويد: معاويه از قديم الايام دشمن على بن ابيطالب عليه السلام بوده است و شديدا از او منحرف بوده است.و چطور اينگونه نباشد در حالى كه در روز جنگ بدر، على عليه السلام برادر او: حنظله را كشت، و دائى او: خالد بن وليد بن عتبه را كشت، و با عموى خود حمزه در كشتن جد او: عتبه و يا با عموى خود حمزه در كشتن عموى او: شيبه نيز - على اختلاف الروايتين - شريك بوده است.
(72. «مروج الذهب‏» طبع استقامت، ج 4، ص 40 و ص 41.و طبع دار الاندلس، ج 3، ص 454 و ص 455.
(73. «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 10، ص 112.
(74. «تحف العقول‏» ص 239.
(75. «ملل و نحل‏» شهرستانى در هامش كتاب «فصل‏» ابن حزم، طبع مصر 1317 هجرى، ص 234 از آخر ج 1، و ص 2 از اول ج 2.
(76. «ظهر الاسلام‏» ج 4، ص 114 و ص 115.