امام شناسى ، جلد سوم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۶ -


درس سى و هشتم و سى و نهم

تفسير آيه «من يطع الرسول فقد اطاع الله‏»

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

من يطع الرسول فقد اطاع الله (1) .

«كسى كه متابعت‏حضرت رسول را كرده باشد به تحقيق خدا را اطاعت كرده است‏» .چون رسول خدا فرستاده خداست و واسطه بين خلق و خالق.و اطاعت موكل به اطاعت وكيل، و اطاعت منوب عنه به اطاعت نائب، و اطاعت‏سلطان به اطاعت قائم مقام اوست.اطاعت‏خدا هم به اطاعت فرستاده و پيغام آورنده خداست.

از ميان تمام دستجات و فرق مختلفه اسلام فقط شيعه اطاعت‏خدا را مى‏نمايد چون اطاعت رسول او را مى‏كند، و باقى مذاهب از نزد خود در كتاب و سنت تصرفاتى مى‏نمايند و بالنتيجه عقيده و همچنين عمل آنها طبق دستور خدا و رسول خدا نشده بلكه افكار و آراء خود آنان نيز در عقيده و عمل آنان مدخليت پيدا مى‏كند.

بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شيعه طبق كلام رسول خدا و وصيت‏هاى آن حضرت از امير المؤمنين و ائمه اهل بيت عليهم السلام پيروى كرد و آراء باطله و افكار متهوسانه‏اى را كه اكثريت جمعيت را به دنبال خود مى‏برد رفض نموده و به دور ريخت، و به امت‏حق و جماعت‏يقين پيوست، و لذا دو صف متمايز در مقابل‏يك ديگر واقع شدند: شيعه پيرو اهل بيت، و عامه پيرو شيخين و ساير خلفائى كه بعد از آنها يكى پس از ديگرى آمدند.

شيعه مى‏گويد: پيروى از سنت و رويه شيخين طبق هيچ آيه و روايتى از رسول اكرم امضاء نشده است لكن پيروى از عترت و اهل بيت طبق نصوص صريحه متواتره از رسول خدا و بيان تفسير آيات قرآنيه و شان نزول آنها معين شده و پيروى از اهل بيت عين سنت رسول خداست.و مراد از جماعتى كه پيغمبر فرمود: از آن بر كنار نرويد و هميشه با جماعت‏باشيد منظور جماعت‏حق است نه باطل.بنابراين شيعه هم اهل سنت و جماعت است‏بالمعنى الحقيقى و هم اهل رفض و دور افكندن مرام باطل و عقيده و اعمال مستحدثه و بدعت مى‏باشد.

عامه مى‏گويند: ما اهل سنتيم و اهل جماعت، اما اهل سنتيم به علت آنكه از اصحاب رسول خدا پيروى كرديم و آنها را گرامى و محترم شمرديم و حكم آنها را لازم الاجراء دانستيم.و اما اهل جماعت‏به علت آنكه اكثريت افراد امت كه توده انبوه و عظيم امت را تشكيل مى‏داد بعد از رسول خدا از عترت تبعيت ننمودند و از آراء و انتخابات اصحاب پيروى كردند.و شما رافضى هستيد، بدين معنى كه سنت رسول خدا را به دور انداختيد و از اصحاب آن حضرت پيروى نكرديد و بر جماعت و توده چشمگير مسلمانان شكست‏حاصل نموده، خود داراى رويه و آئين مستقلى شديد (2) .

شيعه مى‏گويد: خدا حق است و رسول خدا حق و كتاب خدا حق و آفرينش آسمان و زمين حق،

و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار . (3)

«و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست‏باطل نيافريديم، اين گمان كسانى است كه كافر شده (و چهره واقعيت و حقيقت را نسبت‏به خدا و رسول خدا پوشانيده‏اند) و واى بر چنين افراد حق‏پوش از آتش دوزخ‏» .

بنابراين مراد رسول خدا از پيوستن به جماعت، جماعت‏حق است نه باطل.دينى كه بر اساس عدل و حق آمده و تمام كليات و جزئيات خود را بر اين اساس پايه‏گذارى مى‏كند چگونه پيوند با جماعت‏باطل را حق مى‏شمارد؟ مراد از جمعيت‏حق وصى رسول خدا و اهل بيت آن حضرت و شيعيان واقعى هستند كه در نهايت درجه از سختى‏ها تحمل ورزيده، و در شدائد و مكاره با وجود نداشتن امكانات به دنبال باطل نرفته و از جمعيت‏حق جدا نشدند.

ابراهيم خليل گرچه يك انسان بيشتر نبود ولى روى عظمت روحى و ايمانى خداوند او را در قرآن مجيد به لفظ امت‏ياد مى‏كند:

ان ابراهيم كان امة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين (4)

«ابراهيم حقا امتى بود مطيع و منقاد خدا، پيوسته گرايشش به سوى حق بود و از مشركان نبود» .

بنابراين مراد از جماعت، اهل حق هستند گرچه در اقليت‏باشند همان طور كه مرحوم صدوق فرموده است كه:

اهل الجماعة اهل الحق و ان قلوا; و قد روى عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم انه قال: المؤمن حجة، و المؤمن وحده جماعة (5) .

«اهل جماعت اهل حقند گرچه عددشان كم باشد.و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت‏شده است كه فرمود: مؤمن به تنهائى حجت‏خداست‏بر خلق خدا، و مؤمن به تنهائى جماعت است‏» .

بنابراين مراد از اتصال به جماعت كه رسول خدا توصيه مى‏كند.جماعت‏حق است و شيعه فقط اين دستور را رعايت كرده و عامه تخلف ورزيده‏اند، و نتيجه آنكه شيعه اهل جماعت‏بوده و عامه از اهل جماعت تخلف ورزيده‏اند.

و نيز شيعه مى‏گويد: سنت‏يعنى عمل كردن به گفتار رسول خدا و پيروى‏كردن از كردار و رويه آن حضرت، بنابراين اهل سنت كسانى هستند كه بدستور آنحضرت عمل كنند نه آنكه تخلف نمايند، و فقط شيعه اوامر آن حضرت را اطاعت كرده و پيروى از عترت و اهل بيت، طبق آن همه سفارشها و وصيت‏ها و گوشزدهاى متواتره نموده است، و عامه سنت را ترك گفتند و از تبعيت و اطاعت دستورات آن رسول - مكرم تخلف ورزيدند.پس شيعه از اهل سنت است و عامه از ترك‏كنندگان سنت.

و اما رفض را كه به شيعه نسبت مى‏دهند داراى معنى صحيح و حقيقى است گرچه آنها خلاف آن را اراده دارند.آنها مى‏گويند: شيعه بعد از رسول خدا از صحابه كه دست پرورده رسول خدا بودند، تبرى جستند و سنت رسول خدا را به دور افكندند.شيعه مى‏گويد: ما صحابه را محترم شمرده و مى‏شماريم اما نه همه صحابه را، چون طبق آيات قرآن همه آنها يكسان نبودند، در ميان آنها منافقين بودند، و علاوه احترام صحابه در صورتى است كه از دستورات رسول اكرم پيروى كنند اما اگر مخالفت ورزند و در دين او بدعت‏بگذارند و زحمات آن حضرت را تباه كنند آيا باز هم بايد آنها را محترم شمرد و از آنها اطاعت نمود؟ شيعه مى‏گويد: ما رفض كرديم سنت‏باطل را و بدعت را، ما از گروه باطل و دار و دسته تباه دورى جستيم و به جمعيت‏حق پيوستيم.پس اين رفض، شرف ماست و عنوان رافضى افتخار ما، شما از اين عنوان، معنى باطل را در نظر خود گرفته و به ما نسبت مى‏دهيد، گناه از فهم كوتاه و درك ناقص شماست.

در كتاب «محاسن‏» احمد بن محمد بن خالد برقى از عتيبه نى‏فروش از حضرت صادق عليه السلام روايت‏شده كه:

قال: و الله لنعم الاسم الذى منحكم الله ما دمتم تاخذون بقولنا و لا تكذبون علينا (6) .

«حضرت فرمود: سوگند به خدا (رافضى) اسم بسيار خوبى است كه چون مورد عنايت‏خدا قرار گرفته‏ايد اين اسم را به شما عطا كرده است، اما تا زمانى كه از گفتار ما پيروى كنيد و دروغ بر ما نبنديد» .

و نيز از «محاسن‏» نقل است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود:

انا من الرافضة و هو منى، قالها ثلاثا (7) .

«من از رافضه هستم و رافضه از من است، اين جمله را حضرت سه بار تكرار فرمود» .

و نيز از «محاسن‏» نقل است از ابو بصير

قال: قلت لابى جعفر عليه السلام جعلت فداك اسم سمينا به استحلت‏به الولاة دماءنا و اموالنا و عذابنا، قال: و ما هو قال: الرافضة، فقال ابو جعفر عليه السلام: ان سبعين رجلا من عسكر فرعون رفضوا فرعون فاتوا موسى عليه السلام فلم يكن فى قوم موسى احد اشد اجتهادا و اشد حبا لهارون منهم فسماهم قوم موسى الرافضة، فاوحى الله تعالى الى موسى عليه السلام: ان اثبت لهم هذا الاسم فى التوراة فانى نحلتهم، و ذلك اسم قد نحلكموه الله (8) .

«ابو بصير گويد: به حضرت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم: فدايت‏شوم براى ما اسمى گذارده‏اند كه به واسطه آن، حاكمان و واليان حكومت‏خون ما و اموال ما را حلال كرده‏اند و هر گونه عذاب و شكنجه را در حق ما روا مى‏دارند.حضرت فرمود: آن اسم چيست؟ عرض كرد: رافضه، حضرت فرمود: هفتاد نفر از لشكر فرعون جدا شده و بدعت‏ها و سنت‏هاى فرعون را ترك كردند و به موسى پيوستند و به اندازه‏اى مطيع و منقاد اوامر موسى بوده و نسبت‏به هارون برادر و وصى موسى محبت و علاقه داشتند و در راه دين خدا كوشش مى‏كردند كه در ميان قوم موسى كسى مانند آنها نبود، قوم موسى آنها را رافضه نام نهادند، خداوند تبارك و تعالى به حضرت موسى عليه السلام خطاب كرد: اين اسم را براى آنان باقى بدار، من اين اسم را به آنها عطا كرده‏ام.اى ابو بصير اين اسمى است كه خدا به شما عنايت فرموده است‏» .

و در «كافى‏» نيز از ابو بصير نظير اين روايت‏به طور مشروح و مبسوط روايت‏شده است (9) .و از «تفسير امام حسن عسكرى‏» عليه السلام روايت است كه: «روزى خدمت‏حضرت صادق عليه السلام عرض كردند كه: عمار دهنى روزى براى اداء شهادت نزد قاضى كوفه ابن ابى ليلى حاضر شد، قاضى گفت: اى عمار ما تو را شناخته‏ايم و چون رافضى هستى شهادتت را نمى‏پذيريم.عمار ناگهان به پا برخاست و بدنش لرزيد و آنقدر گريه كرد كه گريه به او مهلت نمى‏داد.ابن ابى ليلى گفت: اى عمار تو مردى هستى از اهل علم و حديث، اگر بر تو ناگوار است كه به تو رافضى گويند از رافضى بودن بى‏زارى بجوى، در آن حال از برادران ما هستى و شهادت تو را البته خواهيم پذيرفت.عمار گفت: اى مرد اشتباه فهميدى نظر من آنچه كه تو تصور كردى نبود ليكن من هم برخودم و هم بر تو گريستم، اما گريه بر خودم به جهت آنكه نسبت‏شريفى را به من دادى كه من اهل آن نيستم، گمان كردى من رافضى هستم، واى بر تو امام صادق براى من حديث كرد كه: اولين كسانى كه رافضى ناميده شده‏اند همان ساحرانى بودند كه مشاهده معجزه موسى را نموده و عصاى او را نگريستند و به او ايمان آوردند و از او پيروى كردند و امر فرعون را به دور افكندند و تسليم تمام مشكلاتى شدند كه بر آنها وارد شد.فرعون آنها را رافضى ناميد، چون دين و آئين او را به دور ريختند.پس رافضى كسى است كه به دور اندازد تمام آن چيزهائى را كه بر خدا ناپسند است و به جاى آورد تمام كارهائى را كه خدا به او امر كرده است.و كجا مثل چنين كسى در اين زمان پيدا مى‏شود؟ و علت گريه من آن بود كه اين اسم شريف را بر خود ببندم و تلقى به قبول كنم و خداوند كه از دل من آگاه است مرا مورد عتاب و مؤاخذه خود قرار دهد و بگويد: اى عمار آيا تو رفض كننده باطل و به جا آورنده طاعات من هستى كه اين لقب را به خود بستى؟ و در اين صورت اگر با من مسامحه كند لا اقل از درجات من كم كند و اگر مسامحه نفرمايد مرا مورد عذاب شديد خود قرار دهد مگر آنكه به بركت‏شفاعت مواليان من مرا به آنها ببخشد.و اما جهت گريه من بر تو آن بود كه دروغ بزرگى گفتى و مرا به اسمى كه سزاوار آن نيستم خواندى، بر تو رحمت آوردم و شفقت نمودم كه عذاب خدا به تو برسد كه بهترين اسم‏ها و شريف‏ترين لقب‏ها را به پست‏ترين از بندگان او نهادى، چگونه بدن تو طاقت عذاب اين كلمه تو را دارد!

حضرت صادق عليه السلام چون اين را شنيدند فرمودند: اگر فرضا عمار گناهانى را به اندازه آسمانها و زمين مرتكب شده بود هر آينه به پاداش اين كلام حق در مقابل اين قاضى جائر محو و نابود مى‏شد، و آن قدر اين گفتار درجات او را نزد خداى تعالى بالا برد كه هر ذره به اندازه خردل از طاعات او را چندين هزار برابر دنيا نمود» .

از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست آمد كه رافضى عنوان صحيحى است‏براى شيعيان، لكن عامه از آن معناى بدى را اراده مى‏كنند كما آنكه شيعه از شاع يشيع به معناى مطاوعه و فرمانبرى دل است، و مشايعت كردن به معنى دنبال كردن و پيروى نمودن است.

ابن اثير در كتاب لغت‏خود در ماده شيع گويد: اصل شيعه فرقه‏اى از مردم را گويند، و بر يك نفر و دو نفر و بر جماعت‏به طور يكسان گفته مى‏شود، و در آن مذكر و مؤنث واحد است، و اين اسم غلبه پيدا كرده بر كسانى كه گمان مى‏كنند كه ولايت على - رضى الله عنه - و اهل بيت او را دارند، و اين غلبه به حدى رسيده كه اسم خاص آنان شده است.بنابر اين اگر گفته شود: فلان كس از شيعه است دانسته مى‏شود كه از مواليان اهل بيت است، و اگر گفته شود كه: در مذهب شيعه فلان مطلب است‏يعنى در نزد اين طائفه خاص اين مطلب است.و لفظ شيعه جمعش شيع آيد، و اصل اين لفظ از ماده مشايعت است و آن به معناى متابعت و تسليم و پذيرش است - انتهى كلام ابن اثير.

اختلاف شيعه با عامه در اصول و فروع است

شيعه هم در اصول با عامه اختلاف دارد، هم در فروع.عامه، سيره شيخين را عملا جزو برنامه عمل خود قرار داده و معتقدند در عمل بايد از رويه و سنت آنها پيروى كرد.گرچه در ظاهر فقط كتاب خدا و سنت رسول خدا را مدرك حكم مى‏گيرند ولى در تمام مسائل بدون استثناء سيره شيخين را با كتاب خدا و سنت رسول خدا ضميمه مى‏كنند، و لذا در مجلس شورائى كه بعد از عمر تشكيل شد عبد الرحمن عوف به امير المؤمنين گفت: حاضرى با تو بيعت كنم برخلافت‏به شرط آنكه به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره شيخين عمل كنى؟ حضرت فرمود: من فقط به كتاب خدا و سنت پيغمبر عمل مى‏كنم، لذا با آن حضرت بيعت نكرد، و روى به عثمان نمود و گفت: حاضرى به كتاب خدا و سنت پيغمبر و سيره شيخين عمل كنى؟ گفت: آرى، و لذا با او دست‏بيعت داده، او را به خلافت‏برگزيد.

شيعه صحابه را معصوم نمى‏داند و لذا پيروى از آنها را جايز نمى‏شمرد.در وقتى كه ابو بكر انتظار دارد كه رسول خدا او را از اهل بهشت‏بشمرد، و حضرت صريحا او را رد كرده و مى‏فرمايد: به علت‏حوادثى كه بعد از من ممكن است از شما سر زند نمى‏توانم شما را از اهل بهشت‏بشمارم، چگونه مى‏توان او را معصوم دانست و عمل او را ملاك عمل قرار داد؟ !

در باب جهاد از «موطا» مالك وارد است كه:

عن مالك، عن ابى النضر مولى عمر بن عبيد الله انه بلغه ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال لشهداء احد: هؤلاء اشهد عليهم.فقال ابو بكر الصديق: السنا يا رسول الله اخوانهم؟ اسلمنا كما اسلموا و جاهدنا كما جاهدوا، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: بلى و لكن لا ادرى ما تحدثون بعدى.فبكى ابو بكر ثم بكى ثم قال: ائنا لكائنون بعدك؟ (10)

«مالك با سند خود از عمر بن عبيد الله روايت مى‏كند كه به او چنين رسيده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درباره شهداء احد فرمودند: اينان جماعتى هستند كه من گواهى مى‏دهم از اهل بهشت‏اند.ابوبكر مى‏گويد: اى رسول خدا آيا ما برادر آنها نيستيم؟ ما اسلام آورديم همانطور كه آنها اسلام آوردند، و جهاد كرديم همانطور كه آنها جهاد كردند (يعنى حتما ما هم اهل بهشتيم كما آنكه آنها اهل بهشت‏اند) .

حضرت رسول اكرم فرمود: بلى شما اسلام آورده و جهاد كرديد لكن من نمى‏دانم كه بعد از من چه حوادثى پيش خواهيد آورد. ابوبكر از شنيدن اين كلام گريه كرد و باز هم گريه كرد و سپس گفت: اى رسول خدا آيا ما بعد از تو خواهيم بود؟» .

همچنين عمر خود را مجتهد مى‏دانست و طبق راى خود رفتار مى‏كرد، و بسيارى از چيزهائى را كه رسول خدا حلال فرموده بود حرام كرد، و تغييراتى در سنت رسول خدا داد، در اين صورت چگونه مى‏شود از او پيروى كرد؟ در حالى كه شيعه و سنى روايت كنند از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود:

ايها الناس و الله ما من شى‏ء يقربكم من الجنة و يباعدكم من النار الا و قد امرتكم به، و ما من شى‏ء يقربكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه (11) .

«اى مردم هيچ چيز شما را به بهشت نزديك و از آتش دور نمى‏نمود الا آنكه من شما را به آن امر كردم، و هيچ چيز شما را به آتش نزديك و از بهشت دور نمى‏نمود مگر آنكه من شما را از آن نهى كردم‏» .

و نيز فرمود:

حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة

«حلال محمد حلال است تا روز قيامت، و حرام محمد حرام است تا روز قيامت‏» .

علامه امينى (12) و علامه طباطبائى (13) گويند: اخرج الطبرى فى المستبين عن عمر انه قال: ثلاث كن على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انا محرمهن و معاقب عليهن: متعة الحج، و متعة النساء، و حى على خير العمل فى الاذان.

«طبرى در كتاب «مستبين‏» با سلسله سند متصل خود از عمر روايت كند كه گفت: سه چيز در زمان رسول خدا بوده است لكن من آنها را حرام مى‏كنم و هر كس بجا آورد او را عقاب مى‏كنم: متعه حج و متعه زنان و گفتن حى على خير العمل در اذان‏» .

و نيز طبرى در «تاريخ‏» خود با سلسله سند متصل خود از عمران بن سواء روايت كند كه: عمران مى‏گويد: «نماز صبح را با عمر خواندم، عمر در نماز سبحان (14) را و يك سوره را با آن خواند و سپس برخاست و منصرف شد.من با او برخاستم، گفت: آيا حاجتى دارى؟ گفتم: بلى حاجت دارم.گفت: با من بيا.من‏با او رفتم، چون داخل منزل شد به من اجازه ورود داد و خود در روى تختى كه هيچ چيز بر روى آن نبود نشست.گفتم: آمده‏ام تو را نصيحتى كنم.گفت: مرحبا به پند دهنده هر صبح و شام.گفتم: امت تو، بر تو چهار چيز را عيب مى‏شمارند.در اين حال شلاق كوتاه خود را كه به دره معروف است‏يك سر آنرا در زير چانه و سر ديگر آنرا روى ران خود قرار داد و سپس گفت: بگو ببينم چه مى‏گوئى؟

گفتم: امت مى‏گويند كه: تو عمره تمتع را در ماههاى حج‏حرام كردى و رسول خدا حرام ننمود و ابو بكر نيز حرام ننمود و عمره تمتع حلال است.گفت: آيا حلال است؟ اگر مردم در ماههاى حج عمره تمتع بجا آوردند آنرا از رفتن به ميقات براى احرام حج كافى مى‏دانند، بنابر اين نتيجه عمل آنها در آن سال فقط عمره بوده و حج آنها خراب و كوفته و له خواهد شد در حالى كه حج‏حسن و نظارت و طراوتى است از نضارت و حسن‏هاى خدا، و من در اين حكم كار صحيحى انجام دادم.و لو انهم اعتمروا فى اشهر الحج راوها مجزية من حجهم فكانت قائبة قوب عامها فقرع حجهم و هو بهاء من بهاء الله، و قد اصبت. (15) گفتم: و امت مى‏گويند كه: تو متعه نساء را حرام كردى در حالى كه از طرف خدا جايز شمرده شده است، و ما در سابق با يك كف از طعام استمتاع مى‏نموديم و بعد از سه استمتاع در سه مرحله متفاوت جدائى ابدى حاصل مى‏كرديم (16) .گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم متعه را در زمان ضرورتى جايز شمرد و سپس مردم به وسعت و گشايش رسيدند و از آن به بعد ياد ندارم يكى از مسلمانان به آن عمل كرده، يا آن عمل را تكرار كرده باشد و الآن هم اگر كسى بخواهد با يك كف از طعام عقد كند و بعد از سه طلاق مفارقت جويد مانعى ندارد، و من در حكم به تحريم متعه كار صحيحى انجام دادم.

گفتم: و چنين حكم كرده‏اى كه اگر كنيزى از مولاى خود بچه‏اى بزايد فورا آزاد مى‏شود با آنكه مولا او را آزاد نكرده باشد.گفت: الحقت‏حرمة بحرمة و ما اردت الا الخير و استغفر الله (17) .من به جهت احترام فرزند كه آزاد است احترام مادر او را رعايت كردم و حكم به آزادى او نمودم، در اين عمل اراده خير و خوبى كردم.گفتم: امت از تو شكايت دارند كه رعيت را به شدت و تندى حركت مى‏دهى و با خشونت و تعب مى‏رانى.در اين حال عمر آن شلاق كوتاه خود را به هم پيچد و دستى از اول آن تا آخر آن كشيد و پس از آن گفت: انا زميل محمد - و كان زامله فى غزوة قرقرة الكدر - فوالله انى لارتع فاشبع، و اسقى فاروى، و انهز اللفوت، و ازجر العروض، و اذب قدرى، و اسوق خطوى، و اضم العنود، و الحق القطوف، و اكثر الزجر، و اقل الضرب، و اشهر العصا، و ادفع باليد، لو لا ذلك لاعذرت.

عمر گفت: «من هم طراز و هم رديف محمد هستم - و در غزوه قرقرة الكدر روى مركب در رديف پيغمبر اكرم نشسته و عديل او بود - سوگند به خدا كه من گله را مى‏چرانم (18) و سيرشان مى‏كنم، و آب مى‏دهم و سيراب مى‏كنم، و شتر سركش را مى‏زنم و دفع مى‏كنم، و ناقه غير مطيع و متمرد را زجر و عذاب مى‏دهم، و به اندازه قدر خودم دفع مى‏كنم و به قدر گام خود مردم را سوق مى‏دهم، و شخص منحرف و كج‏رو را به جمع دعوت مى‏كنم، و حيوان متمرد بد راه را به جماعت ملحق مى‏نمايم، و زياد زجر مى‏كنم لكن كم مى‏زنم، عصا بلند مى‏كنم اما با دست مدافعه مى‏كنم، و اگر چنين نبود هر آينه من مراتب عذرخواهى خود را بيان مى‏نمودم‏» .راوى گويد: چون اين كلام عمر را براى معاويه نقل كردند، گفت: سوگند به خدا كه به احوال رعيت‏خود عالم است‏» (19) .

در اين روايت ملاحظه مى‏شود كه عمر علنا اظهارنظر مى‏كند.اولا - احكامى را كه از نزد خود بر خلاف احكام رسول خدا اجرا كرده است صحيح مى‏شمارد و مى‏گويد: من در اين امور اصابه به واقع كرده‏ام و كار صحيح انجام دادم.ثانيا - خود را زميل يعنى هم طراز و هم رديف پيغمبر مى‏شمرد و مى‏گويد: همان طور كه پيغمبر داراى نظر و اجتهاد بوده است من هم داراى نظر و اجتهاد هستم.

شيعه مى‏گويد: غير از قرآن و سنت پيغمبر هيچ چيز لازم الاجراء و معصوم يعنى خالى از خطا نيست و ائمه اهل بيت كه معصوم‏اند اولا به علت معجزات و كرامات و عدم وقوع خبط و اشتباه، و ثانيا به جهت نصوص متواترى است كه از صاحب شريعت معصوم رسيده و آنها را واجب الاطاعة يعنى معصوم دانسته است، و بدون جهت نبايد كسى را مطاع شمرد و از او تبعيت كرد.

عمر به عقيده خود مجتهد بوده ولى به چه دليل امر او لازم الاجراء باشد و به چه علت‏حكم به تحريم متعه حج و متعه نساء را مسلمانان از او بايد پيروى كنند؟ به كدام آيه يا به كدام يك از كلمات رسول خدا چنين حقى به او داده شده است كه حكم قرآن و حكم رسول خدا را نسخ كند و تا روز قيامت در بين مسلمانان لازم الاجراء باشد؟ حكم لازم الاجراء حكمى است كه از خطا و غلط محفوظ باشد و بنابر لزوم تبعيت از سنت‏شيخين بايد آنها معصوم باشند.

و عجيب است كه عامه عصمت ائمه را قبول ندارند، و بعضى از آنها عصمت رسول خدا را نيز قبول ندارند، و بعضى در آيات قرآن قبول دارند و در سيره و روش خود آن حضرت قبول ندارند، و رواياتى كه از آنان وارد شده و نسبت‏خطا و سهو و نسيان و اشتباه به رسول الله داده شده بسيار زياد است، حتى در بعضى صراحت دارد كه در هنگام نزول بعضى از آيات قرآن شيطان بر زبان آن حضرت آيه دعوت به بت و تمجيد از بتها را گذارد و پيغمبر براى مردم قرائت كرد لكن جبرئيل نازل شد و پيغمبر را متوجه اشتباه خود نمود، و لكن مع ذلك عملا شيخين را معصوم مى‏دانند يعنى سيره آنها را لازم الاتباع مى‏دانند و ناسخ سيره پيغمبر مى‏شمرند.

شيعه مى‏گويد: شيخين معصوم نيستند، آنها مانند ساير افراد مردم جايز الخطا هستند و تبعيت از سيره و روش آنها تبعيت از خطا است، در حالى كه‏مى‏بينيم بسيارى از آيات قرآن در مذمت و توبيخ و عتاب و مؤاخذه بعضى اصحاب نازل شده است و رواياتى را بزرگان اهل تسنن نقل نموده‏اند كه دلالت‏بر انحراف بعضى از صحابه و بيزارى رسول خدا از آنها و عدم قبول شفاعت آن حضرت درباره آنها است.در عين حال به مجرد آن كه كسى نام صحابى بر خود گرفت چگونه طاهر و مطهر مى‏شود و از هر گونه نقص و عيب، مادر زاد بيرون مى‏آيد؟ مگر اين همه اختلافات و مشاجرات و منازعات و قتال در زمان حضرت رسول الله و بعد از آن حضرت در ميان اصحاب واقع نشد؟ پس چگونه بدون چون و چرا چشم بسته بايد آنها را خوب دانست و سخن آنها را پذيرفت؟ دين اسلام دين علم و واقع‏بينى است، چگونه مى‏شود امر به تبعيت از باطل كند و سخن افراد مجهول الحال را بدون تفحص و تجسس در صحت و سقم آن لازم الاتباع داند.

مگر قرآن مجيد نمى‏فرمايد:

و لا تقف ما ليس لك به علم (20) .

«از آنچه به آن علم ندارى پيروى مكن‏» .

مگر نمى‏فرمايد:

ان الظن لا يغنى من الحق شيئا (21) .

«به درستى كه گمان، انسان را نسبت‏به چيزى از حق بى‏نياز نمى‏كند» .

در روايت صحيح عامه آمده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

روز قيامت كه مى‏شود بينا انا قائم اذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم، فقال: هلم. فقلت: اين؟ .قال: الى النار و الله.قلت: و ما شانهم؟ قال: ارتدوا على ادبارهم القهقرى، ثم اذا زمرة حتى اذا عرفتهم خرج رجل من بينى و بينهم، فقال: هلم، قلت: اين؟ قال: الى النار و الله.قلت: ما شانهم؟ قال: انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى، فلا اراه يخلص الا مثل همل النعم (22) .

«حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: چون قيامت‏برپا شود در هنگامى كه من در صحراى محشر ايستاده‏ام ناگهان جماعتى را مى‏آورند و چون من آنها را شناختم مردى از بين من و آنها مى‏آيد و به آن جماعت مى‏گويد: بيائيد و حاضر شويد.من مى‏گويم: به كجا بيايند؟ جواب مى‏دهد: سوگند به خدا به سوى آتش.من مى‏گويم: به چه علت؟ جواب مى‏گويد: آنها به پشت‏سر و بر آداب جاهليت‏برگشتند.پس ناگهان جماعت ديگرى را بياورند و همين كه من آنها را شناختم مردى از بين من و آنها مى‏آيد و مى‏گويد به آن جماعت كه: بيائيد و حاضر شويد.من مى‏گويم: به كجا بيايند؟ جواب مى‏دهد: سوگند به خدا به سوى آتش من مى‏گويم: گناهشان چيست؟ جواب گويد: آنها به پشت‏سر به آداب جاهليت‏برگشتند.سپس حضرت رسول فرمايد: همين طور دسته دسته به جهنم روند تا حدى كه من نيابم كسى را كه نجات يابد مگر به اندازه همل النعم‏» .

علامه امينى گويد كه: قسطلانى در «شرح صحيح بخارى‏» ج 9 ص 325 همل را به معناى شتران گم شده يا شتران بدون ساربان معنى نموده است، يعنى نجات يافتگان از اصحاب من كم‏اند مانند كم بودن شتران گمشده و بى‏ساربان (23) .

و علامه طباطبائى در تفسير خود فرمايد:

و فى الصحيحين عن ابى هريرة: ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال: يرد على يوم القيامة رهط من اصحابى (او قال: من امتى) فيحلئون عن الحوض، فاقول: يا رب اصحابى. فيقول: لا علم لك بما احدثوا بعدك.ارتدوا على اعقابهم القهقرى فيحلئون (24) .

در «صحيح بخارى و مسلم‏» از ابو هريره از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‏كند كه فرمود: «روز قيامت جماعتى از اصحاب من (يا از امت من) بر من وارد مى‏شوند و آنها را از حوض كوثر دور مى‏كنند.من مى‏گويم: بار پروردگارا اينان اصحاب من هستند.خداوند تبارك و تعالى خطاب مى‏فرمايد: تو نمى‏دانى بعد از تو چه حوادثى پيش آورده‏اند، آنها بر پاشنه پاهاى خود به عقب برگشته بر آداب جاهليت‏به قهقرى رجوع كرده‏اند» .

علامه امينى در جلد سوم «الغدير» (25) روايات بسيارى از صحاح عامه در اين‏موضوع بيان مى‏فرمايد، و علامه مجلسى در جلد هشتم «بحار الانوار» اخبار كثيرى از بخارى و مسلم و ديگران راجع به انحراف صحابه بعد از رحلت رسول خدا نقل مى‏كند (26) .

و كلينى در «روضه كافى‏» با اسناد متصل خود از زراره از حضرت باقر يا صادق عليهما السلام روايت مى‏كند كه

قال: اصبح رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم كئيبا حزينا، فقال له على عليه السلام: ما لى اراك يا رسول الله كئيبا حزينا؟ فقال: و كيف لا اكون كذلك و لقد رايت فى ليلتى هذه ان بنى تيم و بنى عدى و بنى امية يصعدون منبرى هذا يردون الناس عن الاسلام القهقرى، فقلت: يا رب فى حياتى او بعد موتى؟ فقال: بعد موتك (27) .

«حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صبحگاهى به حال غصه و اندوه شديدى بودند، امير المؤمنين عليه السلام عرض مى‏كند: اى رسول خدا چرا اين قدر اندوهگين و غمناكى؟ حضرت رسول فرمودند: چگونه حزين و غمگين نباشم، ديشب ديدم بنى - تيم و بنى عدى و بنى امية از ابن منبر من بالا مى‏روند و مردم را از اسلام برگردانده و به قهقراى جاهليت‏سوق مى‏دهند.پس عرض كردم: اى پروردگار من آيا اين كار را در زمان حيات من مى‏كنند يا بعد از مردن من؟ خطاب از طرف خدا آمد: بعد از مرگ تو» .

لو لا اكره ان يقال: ان محمدا استعان بقوم حتى اذا ظفروا بعدوه قتلهم لضربت اعناق قوم كثير (28) .

«حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: اگر من ناپسند نمى‏داشتم اين كه گفته شود: محمد از گروهى يارى جست و چون با كمك آنان بر دشمنش غالب شد آنها را كشت، هر آينه گردنهاى افراد بسيارى را مى‏زدم‏» .

بارى اين روايات كه به طور نمونه بيان شد شاهد است‏بر آنكه تمام اصحاب رسول خدا مؤمن و تسليم اوامر نبوده و در ميان آنها متمرد و مخالف بسيار بوده‏اند.و چون شرط عمل به گفتار كسى را قرآن مجيد و گفتار رسول خدا منحصر به علم به صحت و واقعيت و حقانيت مى‏داند لذا بايد در عمل صحابه و روش آنان تفحص‏نمود، آنان كه اهل تقوا و عمل صالح و تسليم اوامر خدا و رسول خدا بوده‏اند روايتشان را از رسول خدا پذيرفت و كلام آنها را كه مطابقه با كتاب و سنت كند قبول كرد، و آنان كه تسليم اوامر خدا و رسول خدا نبوده و از آنان خلافى در زمان رسول خدا يا بعد از رحلت آن حضرت سرزده است نه كلام آنها را پذيرفت و نه روايتشان را از رسول خدا قبول كرد، و الا متابعت از باطل بوده و طبق صراحت آيه قرآن منع شده است.

اين يك جهت، مخالفت‏شيعه با عامه است در اصول.

جهت مخالفت‏شيعه با عامه در فروع

و اما جهت مخالفت‏شيعه با آنان در فروع اين كه: عامه مى‏گويند: در عمل به احكام بايد از يكى از علماى مذاهب اربعه پيروى كرد، يا از ابو حنيفه يا از شافعى و يا از مالك و يا از احمد بن حنبل، و غير از آراء آنان مجزى و كافى نيست.شيعه مى‏گويد: كتاب خدا بر همه افراد بشر نازل شده و همه افراد حق استفاده از آنرا دارند و پيامبر اكرم واسطه نزول وحى خدا براى استفاده بشر است.

و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (29) .

«اى پيغمبر، ما قرآن را به سوى تو فرستاديم تا آنكه براى مردم بيان كنى و روشن سازى آنچه را به سوى آنان نازل شده است و به اميد آنكه تفكر كنند» .

كلام و سنت رسول خدا نيز براى هر شخص عاقل حجت است.به چه علت مسلمانان نتوانند خود در كتاب خدا نظر نموده و سنت رسول خدا را نيز ضميمه نموده و از آن دو استفاده حكم شرعى خود را بنمايند، و باب اجتهاد مسدود شود؟ آيا دين اسلام دين علم نيست؟ آيا تقليد براى همه افراد بشر غير از اين چهار نفر واجب شده است؟ آيا ممكن نيست فردى از مسلمانان با تحصيل علم و كاوش در پيدا كردن مراد از آيات و تفحص در سيره رسول خدا پايه دانشش از هر فرد از اين چهار تن بالا رود؟ به چه مجوز عقلى اين مرد عالم بايد از اينها تقليد كند و حق نداشته باشد فتوائى مخالف آنان بدهد، و خود و ديگران را زندانى در فتاواى آنان كند؟ اين منطق، خلاف منطق‏فطرت و حكم عقل مستقل است.

معنى انحصار مذهب در مذاهب چهارگانه آن است كه هر مسلمان بايد عملا معنى يا ايها الذين آمنوا را از يكى اين چهار تن بپرسد و در عمل به هر آيه‏اى از آيات و هر گفتارى از رسول خدا زبان يكى از اين چهار تن را مفسر قرار دهد، آيا اين چهار نفر معصوم‏اند، و در كلام آنها خطائى نيست؟ اگر چنين است پس چرا چهار مذهب شد و اختلافات به چهار رسيد؟ دين، دين واحد است، و اين اختلاف، خود بهترين شاهد بر عدم عصمت آنان است.علاوه با علم اجمالى قطعى در بين اين آراء و فتاوى يا همه باطل و يا بعض از آنها باطل است، و لزوم اتباع از يكى از آنها لزوم پيروى و وجوب متابعت از امر محتمل الخطاء است و اين حكم خلاف حكم عقل است.هر كس مى‏تواند مستقلا با عقل و دانش خود از كتاب خدا و سنت رسول خدا پيروى كند.عدم جواز اجتهاد به طور مطلق و حصر اجتهاد در داخل يكى از مذاهب چهارگانه، حكم به لزوم پيروى از خطا است، و چون اين چهار تن معصوم از خطا نيستند و هيچ كس درباره آنان احتمال عصمت را نداده است، بنابر اين باب اجتهاد مطلق بدون محبوسيت در آراء و فتاواى اين چهار نفر براى تمام افراد مسلمانان تا روز قيامت‏باز است.اين گفتار صريح شيعه مى‏باشد، كه ابدا جاى اشكال و ابهامى ندارد و احدى را از عامه قدرت بر دفع آن نيست.

كتاب معروف علامه عصر سيد شرف الدين جبل عاملى به نام «النص و الاجتهاد» (30) از كتب بسيار نفيس و ذى قيمتى است كه نوشته شده است، و شايد به پيرو مطالعه اين كتاب و با سعى مرحوم آية الله بروجردى، مفتى اعظم مصر و رئيس جامعة الازهر شيخ محمود شلتوت فتواى معروف و جهانى خود را مبتنى بر جواز تمسك به فقه شيعه اماميه صادر نمود.اينك، عين فتواى او را در اينجا ذكر مى‏كنيم:

بسم الله الرحمن الرحيم

متن الفتوى التى اصدرها السيد صاحب الفضيلة الاستاد الاكبر الشيخ محمود شلتوت شيخ الجامع الازهر فى شا
ن جواز التعبد بمذهب الشيعة الامامية

قيل لفضيلته: ان بعض الناس يرى انه يجب على المسلم لكى تقع عباداته و معاملاته على وجه صحيح ان يقلد احد المذاهب الاربعة المعروفة و ليس من بينها مذهب الشيعة الامامية و لا الشيعة الزيدية، فهل توافقون فضيلتكم على هذا الراى على اطلاقه فتمنعون تقليد مذهب الشيعة الامامية الاثنا عشرية مثلا.

فاجاب فضيلته:

1- ان الاسلام لا يوجب على احد من اتباعه اتباع مذهب معين بل نقول: ان لكل مسلم الحق فى ان يقلد بادى‏ء ذى بدء اى مذهب من المذاهب المنقولة نقلا صحيحا و المدونة احكامها فى كتبها الخاصة، و لمن قلد مذهبا من هذه المذاهب ان ينتقل الى غيره اى مذهب كان و لا حرج عليه فى شئى من ذلك.

2- ان مذهب الجعفرية المعروف بمذهب الشيعة الامامية الاثنا عشرية مذهب يجوز التعبد به شرعا كساير مذاهب اهل السنة.

فينبغى للمسلمين ان يعرفوا ذلك و ان يتخلصوا من العصبية بغير الحق لمذاهب معينة، فما كان دين الله و ما كانت‏شريعته بتابعة لمذهب او مقصورة على مذهب، فالكل مجتهدون مقبولون عند الله تعالى، يجوز لمن ليس اهلا للنظر و الاجتهاد تقليدهم و العمل بما يقررونه فى فقههم و لا فرق فى ذلك بين العبادات و المعاملات.

محمود شلتوت السيد صاحب السماحة العلامة الجليل الاستاذ محمد تقى‏القمى السكريتر العام لجماعة التقريب بين المذاهب الاسلامية! سلام الله عليكم و رحمته.

اما بعد فيسرنى ان ابعث الى سماحتكم بصورة موقع عليها امضائى من الفتوى التى اصدرتها فى شان جواز التعبد بمذهب الشيعة الامامية راجيا ان تحفظوها فى سجلات دار التقريب بين المذاهب الاسلامية التى اسهمنا معكم فى تاسيسها و وفقنا الله لتحقيق رسالتها، و السلام عليكم و رحمة الله.

شيخ الجامع الازهر محمود شلتوت صورة الفتوى و اذيعت من دار التقريب بالقاهرة فى 17 ربيع الاول 1378 ه. (31)

بسم الله الرحمن الرحيم

نص فتواى استاد بزرگ آقاى بزرگوار شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه ازهر راجع به جواز عمل به مذهب شي
عه اماميه

از ايشان سئوال شد: بعضى از مردم چنين مى‏انديشند براى آنكه مسلمان عبادات و معاملاتش صحيح باشد حتما بايد به يكى از مذاهب چهارگانه معروف عمل كند و در بين آنها مذهب شيعه اماميه و مذهب زيديه نيست.آيا شما با اين راى به طور كلى موافقت داريد، و تقليد از مذهب شيعه اماميه را جائز نمى‏شمريد؟

در جواب چنين گفتند:

1- دين اسلام بر احدى از پيروانش متابعت از مذهب خاصى را لازم نمى‏شمرد بلكه ما مى‏گوئيم: براى هر فرد مؤمن چنين حقى است كه بتواند در ابتداى امر از هر يك از مذاهبى كه صحيحا نقل شده و در كتابهاى مخصوص احكام آن مذهب نوشته شده است پيروى كند و همچنين كسى كه از يك مذهب از اين مذاهب پيروى مى‏كرده مى‏تواند عدول به مذهب ديگر بنمايد، هر مذهبى باشد، و در اين عمل باكى بر او نيست.

2- جايز است‏شرعا عمل كردن به دستورات مذهب جعفريه كه به مذهب‏اماميه اثنا عشريه معروف است مانند ساير مذاهب اهل سنت.و سزاوار است مسلمانان اين مطلب را بدانند و از عصبيت و طرفدارى‏هاى بى‏جا و بدون حق و حمايت از مذهب معينى خوددارى كنند.دين خدا و شريعت او تابع مذهبى نيست‏يا منحصر در مذهبى نيست، هر كس به مقام اجتهاد فائز گردد عنوان مجتهد بر او بار، و در نزد خداى تعالى عملش مقبول خواهد بود.و جايز است‏براى كسى كه اهليت نظر و اجتهاد را ندارد از ايشان تقليد كند و به آنچه در فقهشان مقرر داشته‏اند عمل بنمايد، و در اين مسئله بين عبادات و معاملات تفاوتى نيست.

محمود شلتوت

آقاى بزرگوار محترم علامه جليل استاد محمد تقى قمى دبير كل جماعت تقريب در بين مذاهب اسلام

سلام خدا و رحمت او بر شما باد، اما بعد: خوشحالم كه صورتى از فتواى خود را كه امضاء نموده‏ام و راجع به جواز عمل و تعبد به دستورات مذهب شيعه اماميه است‏خدمت‏شما بفرستم.اميدوارم آن را در ميان محفوظات و پرونده‏هاى دارالتقريب بين مذاهب اسلام كه من در تاسيس آن با شما همكارى نموده‏ام حفظ كنيد.خداوند ما را در نيل به هدف و منظور اين مؤسسه موفق گرداند، و سلام و رحمت‏خدا بر شما باد.

شيخ جامع ازهر - محمود شلتوت كدام عاقلى مى‏تواند اصرار بر حصر پيروى از يكى از مذاهب اربعه داشته باشد با آنكه فتاواى اين ائمه چهارگانه معروف (32) و بعضى در عدم قبول به حدى است كه هيچ انسان صاحب فطرتى نمى‏تواند بپذيرد.جائى كه مالك، وطى غلام را جايزشمرد، و شافعى شطرنج را مباح داند، و نكاح و ازدواج با دخترى را كه از زناى خود او متولد شده است جايز داند، و ابو حنيفه خوردن نبيذ و آب انگور جوشيده را كه شراب است جايز شمرد، و اجراى حد را بر لواط لازم نداند، و نيز حد زنا را بر مجامعت‏با مادر خود، يا دختر خود را كه به عقد خود درآورده و اين عقد فاسد بوده است لازم نشمرد، و احمد حنبل از استعمال چرس و بنك مانعى نبيند، فعلى الاسلام السلام!

عجيب است كه عامه مى‏گويند: از فتواى اين چهار نفر نمى‏توان تجاوز كرد و حقيقت اين كلام قول به عصمت آنهاست، اما ائمه طاهرين را كه منزل وحى و اهل - بيت وحى هستند معصوم نمى‏دانند.بخارى مى‏گويد: من هر روايتى را كه مى‏خواستم در صحيح خود بنويسم قبلا دو ركعت نماز مى‏خواندم و سپس مى‏نوشتم، اما در اين كتاب مفصل و قطور خود يك روايت از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام نقل نكرده، و خودش مى‏گويد: علت اينكه از جعفر بن محمد روايتى نقل نكردم آن بود كه در دلم نسبت‏به او چيزى بود، يعنى شبهه و شكى داشتم.

اين روش كم كم اذهان را متوجه يك حقيقتى مى‏كند و تنفر عامه را از مذهب غير صحيح بيشتر و به مذهب اهل بيت نزديك‏تر مى‏سازد، و اميد است‏با اجازه ورود كتب شيعه در زمين‏هاى سنى‏نشين همه آنها به دين حق برگردند و اين آئين پاك را بپذيرند. اگر حق منكشف گردد اشخاص بى‏غرض از قبول آن دريغ نخواهند نمود، همانطور كه سلطان محمد خدابنده مذهب شيعه را پذيرفت و بعد از آنكه حنفى - مذهب بود در اثر بحث علامه حلى با نظام الدين عبد الملك شافعى مذهب حق را دريافته و در همان مجلس بحث‏به مذهب شيعه درآمد.

خلاصه مطلب

آنكه غازان خان فرزند ارغون خان فرزند آباقا خان فرزند هلاكوخان فرزند تولى خان فرزند چنگيز خان معروف در سنه 702 هجرى در بغداد بود.اتفاقا يك روز جمعه در مسجد بغداد يك نفر سيد علوى با جماعت، نماز جمعه را با اهل سنت‏خواند و بعدا نماز ظهر خود را منفردا بجاى آورد.چون از اين عمل او، او را شيعه يافتند او را كشتند.نزديكان او شكايت نزد غازان خان بردند كه به چه علت و گناهى او را كشته‏اند؟ غازان خان بسيار متاثر شد و اظهار ملالت نمود كه چرا به مجرد اعاده نمازى مردى از اولاد رسول خدا بايد كشته شود.و چون علمى به مذاهب اسلاميه نداشت در صدد تفحص مذاهب، و آراء و فتاواى اهل سنت‏برآمد.در بين امراى او جماعتى بودند كه اظهار تشيع مى‏نمودند از جمله امير طرمطار فرزند مانجو بخشى بود و از طفوليت در خدمت‏سلطان بوده و بسيار نزد او موجه و آبرومند بود.امير طرمطار مذهب شيعه را پيوسته تقويت مى‏نمود و چون سلطان غازان خان را بر اهل سنت غضبناك ديد موقع را مغتنم شمرده و او را به مذهب شيعه ترغيب كرد.سلطان نيز ميل نمود و در تربيت‏سادات و آبادى مشاهد مشرفه ائمه عليهم السلام همت گماشت تا آنكه مرگ او را در ربود و برادرش سلطان محمد كه او را شاه خدا بنده گويند و در سابق اسمش الجايتو بود به جايش به سلطنت نشست و به اغواء بسيارى از علماى حنفيه ميل به مذهب حنفى‏ها پيدا كرد و آنها را بسيار توقير و تكريم مى‏نمود، و حنفى‏ها بسيار تعصب و حميت نسبت‏به مذهبشان به خرج مى‏دادند و جانبدارى مى‏نمودند. وزير او خواجه رشيد الدين شافعى از اين معنى ملول بود و ليكن قدرت سخن گفتن حتى به كلمه‏اى را در مقابل حنفى‏ها نداشت.

چون پادشاه وقت‏حنفى مذهب بود تا زمانى كه قاضى نظام الدين عبد الملك از مراغه به حضور سلطان آمد و در علم معقول و منقول ماهر بود، سلطان او را قاضى - القضاة تمام كشورهاى خودنمود! او در مباحثه را با علماى حنفى مذهب در حضور سلطان باز نمود و در مجالس عديده با آنها بحث نمود و آنها را عاجز ساخت.سلطان محمد به مذهب شافعيه ميل پيدا كرد و او آن داستان و حكايت مشهور كشته شدن سيد - علوى را به جرم اعاده نماز، در حضور سلطان بيان كرد.سلطان از يكى از علماى شافعى مذهب به نام قطب الدين شيرازى سئوال كرد كه اگر حنفى بخواهد شافعى شود چه كند؟ او در پاسخ گفت: اين كار بسيار سهل و آسان است‏بگويد: لا اله الا الله، محمد رسول الله.

و در سنه 709 پسر صدر جهان كه از علماى مشهور و حنفى مذهب بود از بخارا حضور شاه خدابنده رسيد.حنفى‏هاى بغداد همه به او از قاضى نظام الدين شكايت كردند و گفتند: ما را نزد شاه و امراء ذليل و زبون نموده است.پسر صدر - جهان به آنها ملاطفت نمود و وعده كرد در روز جمعه كه به محضر سلطان مى‏رسد در حضور شاه از روى استهزاء و مسخره از قاضى نظام الدين از مسئله جواز ازدواج با دخترى كه از نطفه همان شخص به وجود آمده سئوال كند و آبروى او را ببرد.چون روز جمعه رسيد در حضور سلطان از اين مسئله از قاضى سئوال كرد.قاضى فوراگفت: اين مسئله معارض است‏به مسئله جواز ازدواج با خواهر و مادر در مذهب ابو حنيفه.بحث اين دو نفر به طول انجاميد و به افتضاح كشيد و بالاخره پسر صدر حنفى مذهب خواست‏به كلى انكار كند و اين مسئله را از ابو حنيفه نداند.قاضى نظام فورا يك بيت از منظومه ابو حنيفه خواند:

و ليس فى لواطه من حد و لا بوطى الاخت‏بعد العقد

«اگر كسى لواط كند حد نمى‏خورد، و اگر كسى با خواهرش بعد از عقد مجامعت كند نيز حد بر او جارى نمى‏شود» .

نظام الدين حنفى‏ها را منكوب كرد و پسر صدر جهان و بقيه حنفى‏ها ساكت‏شدند و سرها را به زير انداختند.سلطان محمد بسيار ملول و ناراحت‏شد، امراء سلطان نيز منضجر و ملول شدند و همه بر آنكه مذهب اسلام را اختيار كرده‏اند پشيمان شدند.شاه خدابنده با حالت غضب از جا برخاست و اميران او با يك ديگر مى‏گفتند: چه كارى ما كرديم، دين پدران و اجداد خود را ترك گفتيم و دين عرب را گرفتيم كه به اين مذاهب منشعب مى‏گردد و در آن ازدواج با دختر و خواهر و مادر را جايز مى‏شمرد، حتما بايد به دين گذشتگان خود برگرديم.

اين خبر در ميان تمام ايالات سلطان منتشر شد و مردم هر وقت عالمى يا طلبه مشغول به علمى را مى‏ديدند مسخره مى‏كردند و از روى استهزاء از اين مسائل سئوال مى‏كردند.چون امير طرمطار سلطان را در امر خود متحير ديد گفت: سلطان غازان خان از همه مردم عقلش بيشتر و كياست و فراستش عجيب‏تر و كامل‏تر بود و چون بر قبائح اهل سنت واقف شد به مذهب شيعه گرائيد و چاره‏اى نيست كه سلطان نيز بايد شيعه شود.سلطان محمد گفت: مذهب شيعه چيست؟ امير طرمطار گفت: همين مذهبى كه مشهور به رفض است.ناگهان سلطان بر او يك فرياد زد و گفت: اى شقى تو مى‏خواهى مرا رافضى كنى؟ امير طرمطار محاسن مذهب شيعه را براى او شرح داد و دائما طهارت و پاكيزگى اين مذهب را در نظر او جلوه داد تا آنكه بالاخره بعد از سه ماه تشتت و اضطراب خاطرى كه سلطان محمد داشت‏به مذهب شيعه ميل پيدا كرد و سفرى به نجف اشرف نمود و وضع سادات و علماى شيعه را در آنجا ديد، اين نيز مزيد بر محبت او گرديد و از آن جا به وزيرش رشيد الدين نوشت كه علماى شيعه را به بغداد احضار كند.رشيد الدين بزرگترين عالم شيعى مذهب جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهر علامه حلى و فرزندش فخر المحققين را به بغداد احضار كرد.علامه با خود سه عدد از تاليفات خود را كه كتاب «نهج الحق‏» و «كشف الصدق‏» و «منهاج الكرامة‏» بود آورد و هر سه را به سلطان هديه كرد و مورد الطاف و مراحم او واقع شد.سلطان دستور داد مجلسى عظيم براى بحث‏برپا كردند و از جميع علماء و فضلاء در آن گرد آوردند.و در آن مجلس امر نمود كه قاضى القضاة نظام الدين - عبد الملك كه افضل علماء آن عصر بود با آيت الله علامه مناظره و مباحثه كند.علامه در آن مجلس با براهين ساطعه و دلائل قاطعه خلافت‏بلافصل امير المؤمنين عليه السلام را بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اثبات كرد و خلافت‏خلفاى سه گانه را باطل كرد به طورى كه ابدا براى قاضى جاى انكار و محل ايراد نماند و قدرت بر دفاع نداشت، بلكه شروع كرد در مدح علامه سخن گفتن و ادله او را تحسين و تمجيد نمودن، و در پايان سخن گفت: و ليكن چون گذشتگان از ما راهى را طى كرده‏اند بر آيندگان نيز لازم است همان راه را طى نمايند براى آنكه لجامى در دهان عوام الناس باشد و در ميان آنها تفرقه پيدا نشود و كلمه اسلام متشتت نگردد و لغزشهاى صحابه پوشيده گردد و در ظاهر نيز از طعن به آنها خوددارى شود.سلطان محمد در برابر اين كلمات سست و آن ادله قوى علامه حلى بدون تامل وارد دين اماميه گشت و بسيارى از اميران او نيز شيعه شدند و از اعمال و بدعت‏هائى كه قبل از آن داشتند توبه نمودند و سلطان امر نمود به تمام كشورهاى اسلامى كه در تحت‏سيطره او بود خطبه‏ها را بر فراز منبرها تغيير دهند و نام خلفاى سه گانه را از آن بردارند و نام مبارك امير المؤمنين عليه السلام و ائمه طاهرين عليهم السلام را در خطبه بر فراز منبرها بخوانند، و در اذان حى على خير العمل را بگويند، و نقش سكه‏ها را تغيير دهند و بر آنها اسامى مباركه را نقش كنند.

چون اين مجلس مناظره بپايان رسيد علامه خطبه بليغى به طور كافى و شافى ايراد كرد و حمد خدا را بر اين موهبت‏به جاى آورد و بر او ثنا فرستاد و بر محمد مصطفى و على مرتضى و اولاد معصومين آنها از آل پيغمبر صلوات فرستاد.سيد ركن الدين موصلى كه در آن مجلس حضور داشت و از اول مناظره علامه انتظار فرصت مى‏كشيد كه شايد در بحث علامه مختصر لغزشى كند و بر او ايراد گيرد و نتوانسته بود در اين وقت كه علامه صلوات بر محمد و آل محمد فرستاد گفت: دليل بر جواز صلوات بر غير پيغمبران چيست؟ علامه اين آيه را قرائت كرد:

الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (33) .

«آن كسانى كه بر آنها مصيبتى وارد گردد بگويند ما ملك خدا هستيم و به سوى او بازگشت مى‏كنيم، بر آنها از طرف پروردگارشان صلوات و رحمت است و آنها راه يافتگانند» .

سيد موصلى گفت: مصيبت‏هاى على و اولاد او چه بوده كه مستحق صلوات باشند؟ علامه بعض از مصائب آنها را يكايك شمرد و سپس گفت: كدام مصيبت‏بر آنها از اين بزرگتر است كه مثل توئى ادعا مى‏كنى از اولاد آنها هستم و در عين حال در راه مخالفين آنها قدم بر مى‏دارى و بعض از منافقين را بر آنها ترجيح مى‏دهى و چنين مى‏پندارى كه كمال در گروه كمى از جهال است.حاضرين مجلس از كلام علامه بسيار خشنود شدند و بر سيد خنديدند و بعضى از حاضرين مجلس بالبداهة اين شعر را انشاء كرد:

اذا العلوى تابع ناصبيا لمذهبه فما هو من ابيه و كان الكلب خيرا منه طبعا لان الكلب طبع ابيه فيه

«اگر سيد علوى در مذهب خود تابع دشمن آل پيغمبر شود مسلما او فرزند پدرش نيست، و سگ طبعا از او بهتر است چون در سگ طبع پدرش موجود است‏» (34) .

پى‏نوشتها:‌


1. سوره نساء 4- آيه 80.

2. ظاهرا اين اصطلاحات تاريخ مخصوصى ندارد، اما در زمان صلح با معاويه اصطلاح جماعت رسميت‏يافت و اهل سنت هم گويا در زمان اشعرى اصطلاح شده است.و با نظر دقيق‏تر مى‏توان گفت كه: اصطلاح اهل سنت ابتدا در مقابل معتزله وضع شد كه عقل را سند و حجت مى‏دانستند، بر خلاف جماعت و جمهور كه اهل تعبد محض بودند، و از قرن دوم و احتمالا اواخر قرن اول اين اصطلاح رائج‏شد.آنچه از زمان اشعرى رائج‏شد اصطلاح اشاعره بود كه بر اهل سنت و جماعت اطلاق شد.قرار گرفتن اصطلاح سنى در مقابل شيعى پس از آن بود كه معتزله در قرن سوم به سوى نابودى رفتند و تنها شيعه از اصحاب عدل و عقل باقى ماند. ظاهرا اصطلاح جماعت هم از همان وقت پيدا شد كه اصطلاح سنت پيدا شد.و در لسان ائمه اطهار عليهم السلام لغت‏سنى در مقابل شيعى به كار نرفته است.

3. سوره ص 38- آيه 27.

4. سوره نحل 16- آيه 120.

5. «بحار الانوار» ج 8 ص 2.

6. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 127.

7. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 127.

8. همان.

9. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 115.در كتاب «الصواعق المحرقة‏» ص 79: و من كلام الشافعى رضى الله عنه:

قالوا ترفضت قلت كلا و ما الرفض دينى و لا اعتقادى لكن توليت غير شك خير امام و خير هادى ان كان حب الولى رفضا فاننى ارفض العباد

و قال ايضا رضى الله عنه:

يا راكبا قف بالمحصب من منى و اهتف بساكن خيفها و الناهض سحرا اذا فاض الحجيج الى منى فيضا كملتطم الفرات الفائض ان كان رفضا حب آل محمد فليشهد الثقلان انى رافضى

10. «موطا» مالك ج 2 ص 20- 21 كتاب الجهاد طبع مصر دار احياء الكتب العربية با تصحيح و تعليق محمد فؤاد عبد الباقى.و نيز در ص 18 از جلد دوم «تنوير الحوالك‏» كه در متن آن «موطا» مالك است اين حديث را در متن آورده است.

11. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الاخلاق ص 18 از «اصول كافى‏» كلينى (ره) .

12. «الغدير» ج 6 ص 213.

13. «الميزان‏» ج 4 ص 316.

14. يعنى آيه:

«سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام...»

را تا آخر آيه، و يك سوره تمام را بعد از قرائت‏حمد قرائت كرد.

15. قوب به معنى جوجه است و قائب يعنى ذاقوب، بنابراين تخمى را كه در آن جوجه باشد قائب گويند، و مقوب تخمى است كه جوجه آن بيرون آمده باشد.عمر چون حج را با احرام از ميقات مى‏داند و احرام از مكه را بعد از عمل عمره تمتع كافى نمى‏داند، همچنان كه در سنه حجة الوداع بعد از تبديل حج افراد به عمره تمتع و حج كه لازمه آن احرام حج از مكه است‏بر رسول خدا اعتراض كردند كه اين چه حجى است كه بعد از ورود به مكه و تمتع، جوانان ما در زير درخت اراك آرميده و از سرهاى آنان قطرات غسل جنابت جارى باشد؟ پيغمبر فرمود: امر خداست، دست من نيست.بنابراين عمر حج را فقط با احرام از ميقات مى‏داند و احرام از مكه را بعد از عمره تمتع صحيح نمى‏شمارد و مى‏گويد: حجى كه بعد از تمتع با زنان بعد از عمره بجا آورده شود حج يست‏بلكه حج ناقص و كوفته شده و له شده است.حج آن است كه از ميقات شعثا غبرا عازم عرفات شوند يا اگر در مكه آيند تمتع ننموده و با حال احرام صبر كنند تا موسم حج‏برسد.بنابراين كسى كه عمره تمتع بجا آرد آن عمره مانند تخمى است كه نتيجه آن كه جوجه است‏خارج شود و ديگر آن تخم بدون جوجه خواهد بود.اگر كسى عمره تمتع بجا آورد نتيجه آن سال همان عمره اوست و حج او صحيح نيست و چون حج‏بهائى است از بهاء خدا لذا از ميقات بايد محرم براى حج‏شد و در اين صورت عمره تمتع را حرام شمرده و عمل را منحصر به حج افراد قرار داده است.اشخاصى كه حج افراد مى‏كنند پس از اتمام آن از مكه خارج شده و از مسجد تنعيم يا جعرانه محرم مى‏شوند و به مكه آمده و عمره مفرده را انجام مى‏دهند، كما آنكه عائشه چون حائض بود و عمل حج را بجا آورد حضرت براى عمره او دستور دادند به مسجد تنعيم برود و از آنجا محرم شود و به مكه آمده عمل عمره مفرده را بجا آورد.اين معنى حرف عمر بود كه علنا مى‏گويد: عمره تمتع حرام است چون حج را مى‏شكند و حج‏بهاء من الله است.و ليكن ابن اثير در كتاب لغت، كلام عمر را به طورى ديگر تفسير مى‏كند و مى‏خواهد بگويد كه: علت تحريم عمر عمره تمتع را اين بود كه اگر مردم عمره تمتع را بجا آورند و با حج توام كنند ديگر در ايام سال به مكه نيامده و مكه از معتمرين خالى خواهد ماند.

قال فى «النهاية‏» فى مادة قوب: و فى حديث عمر: «ان اعتمرتم فى اشهر الحج رايتموها مجزئة عن حجكم فكانت قائبة قوب عامها» . ضرب هذا مثلا لخلو مكة من المعتمرين فى باقى السنة، يقال: قيبت البيضة فهى مقوبة اذا خرج فرخها منها، فالقائبة البيضة، و القوب الفرخ، و المعنى ان الفرخ اذا فارق بيضته لم يعد اليها و كذا اذا اعتمروا فى اشهر الحج لم يعودوا الى مكة.و عين اين كلام را در «لسان العرب‏» ذكر مى‏كند.و لا يخفى آنكه اين معنى مراد عمر نيست و آنها مى‏خواهند با اين تفسير خود روى كلام او را پرده بكشند و توجيه كنند.عمر تصريح مى‏كند كه حج كوبيده مى‏شود در حالى كه بهاء است و عمره قائبه قوب يعنى تخم با جوجه آن سال است و وقتى جوجه بيرون آمد تخم خالى مى‏شود و در آن سال ديگر حجى نيست.و اين خلاف نص رسول خدا و قابل هيچ گونه توجيهى نيست، چون در زمان رسول خدا افرادى كه حج ادا مى‏كردند بعدا بلافاصله مى‏توانستند از مسجد تنعيم محرم شوند، و لازمه حج افراد آن بود كه بعد از آن عمره را بجا نياورند و در بقيه ايام سال بجا آورند تا مكه از معتمر خالى نماند.

16. ممكنست معناى و نفارق عن ثلاث بطلاق اين باشد كه بعد از سه روز استمتاع رها مى‏كرديم.

17. در روايات اهل بيت، سنت رسول خدا بر اين است كه چنانچه كنيزى از مولاى خود بچه آورد و ام ولد گردد آن كنيز بعد از مردن مولا از سهميه ارث بچه خود آزاد مى‏شود يعنى قهرا به بچه مى‏رسد و چون بچه مالك مادر خود نمى‏تواند بشود قهرا آزاد مى‏شود.اما در زمان حيات مولا بدون آنكه مولا اختيارا او را آزاد كند آزاد نمى‏شود، ولى عمر مى‏گويد: من به جهت احترام ام ولد اين حكم را كردم گرچه مخالف حكم رسول خدا باشد.

18. جمله لارتع از باب افعال است‏بنابر اين معناى ارتع فاشبع اين مى‏شود كه: گله را مى‏چرانم و سيرشان مى‏كنم، كنايه از آنكه راعى خوبى براى رعيت هستم (ارتع الدابة: جعلها ترتع) .

19. اين روايت را از عمر طبرى در «تاريخ‏» خود ج 3 ص 29 آورده و در «الغدير» ج 6 ص 212 از طبرى و از ابن ابى الحديد در «شرح النهج‏» ج 3 ص 28 نقلا عن الطبرى و ابن قتيبه روايت مى‏كند.و در «تفسير الميزان‏» ج 4 ص 316 از طبرى و از ابن الحديد در «شرح نهج البلاغه‏» نقلا عن ابن قتيبة ذكر مى‏كند.

20. سوره اسراء 17- آيه 36.

21. سوره النجم 53- آيه 28.

22. «الغدير» ج 3 ص 297.

اين روايت‏خالى از تشويش لفظى نيست، اولا - بايد هلموا باشد نه هلم.ثانيا جمله فلا اراه يخلص بايد فلا اراها تخلص باشد، مگر اينكه گفته شود افراد هلم به اعتبار افراد لفظ زمرة است.و اما تذكير ضمير به اعتبار رجوع به شى‏ء و من و امثال آنها از الفاظ مبهمه بوده باشد.

23. «الغدير» ج 3 ص 297.

24. «الميزان فى تفسير القرآن‏» ج 3 ص 420.

25. «الغدير» ج 3 ص 296 و 297.

26. «بحار الانوار» ج 8 ص 7 و ص 8.

27. «روضه كافى‏» طبع آخوندى ص 345.

28. «روضه كافى‏» طبع آخوندى ص 345.

29. سوره نحل 16- آيه 44.

30. موضوع اين كتاب شريف اين است كه ما جماعت‏شيعه ملتزم به نص‏هاى پيغمبر اكرم (ص) هستيم ولى عامه در مقابل نص حضرت رسول اكرم از خود اجتهاد مى‏كنند و راى مى‏دهند، مثل آنچه كه در ص 97 به بعد همين كتاب گذشت، و در آن كتاب نفيس آن نمونه‏ها و نمونه‏هاى بسيار ديگر استقصاء شده است.

31. نقل از مجله «تاريخ اسلام‏» .

32. بايد براى پيدا كردن مدرك معتبر اين فتواها بكتب معتبر اهل تسنن مراجعه نمود چون بعيد است آنها صراحتا بدين مسائل فتوا داده باشند چون فى الجمله دقتى در اصل آنها شد به نظر رسيد اين فتواها را منتقدان از لوازم بعضى فتواهاى ديگر مثلا از عموم يا اطلاق يك فتوا استفاده كرده و خرده گرفته‏اند كه البته صاحب فتوا خود به آن عموم يا اطلاق ملتزم نبوده است و در اين صورت ايراد و اشكال بر عموم يا اطلاق فتوا است كه شامل چنين مواردى مى‏شود.

33. سوره بقره 2- آيه 156 و 157.

34. اين حكايت را مرحوم نورى در خاتمه «مستدرك الوسائل‏» در فائده سوم ص 460 آورده و ما ملخص آن را ذكر كرديم و ظاهرا نورى (ره) از «مجمع التواريخ‏» حافظ ابرو آورده است چنانكه دكتر خانبابا بيانى از حافظ ابرو در «مجمع التواريخ‏» (نسخه آقاى ملك جلد سوم ورق 237) در تعليقه ص 101 تا ص 104 از ذيل «جامع التواريخ‏» رشيدى كه آن نيز تاليف حافظ ابرو است نقل كرده است.

و اما در خود ذيل «جامع التواريخ‏» از ص 100 تا ص 103 حافظ ابرو علت قبول كردن الجايتو مذهب شيعه را به نهايت اختصار آورده است، آنجا كه گويد: و در ايام اعتبار خواجه سعد الدين آوجى، سيد تاج الدين آوجى كه محتدش از آوه و مولود به كونه و در نشو و نما به مشهد امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام، پيش سلطان اعتبار تمام يافت، و سلطان را بر مذهب شيعه تحريص مى‏نمود، سلطان به تقليد او مذهب شيعه قبول كرد، و به غايتى رسيد كه مدتى مديد نام شيخين و عثمان در خطبه ترك كردند، و بر نام على عليه السلام از خلفا اختصار كرد.

و در تاريخ «حبيب السير» در جلد سوم ص 191 از طبع خيام سنه 1333 شمسى، غياث الدين بن همام الدين حسينى كه معروف به خواند امير است گويد:

سلطان محمد بن ارغون خان كه موسوم بود به اولجايتو سلطان در سن بيست و سه سالگى بر تخت‏سلطنت نشست و در تشييد قواعد اسلام و تمهيد مبانى ملت‏خير الانام عليه الصلاة و السلام ابواب سعى و اجتهاد گشاده، درهاى ظلم و بيدار بر بست، منصب وزارت را به دستور زمان برادر خود (غازان خان) بر خواجه رشيد الدين فضل الله و خواجه سعدالدين محمد مسلم داشت، و لوح ضمير منير را به نقوش اخلاص عترت حضرت رسالت عليه السلام و التحية مزين ساخته، اسامى سامى ائمه معصومين را بر وجوه سكه نگاشت، و او اول پادشاهى است از چنگيز خانيان كه به سعادت متابعت مذهب عليه اماميه رسيد، و نام نامى ائمه اثنا عشر عليهم السلام در خطبه و سكه مندرج گردانيد.

و در ص 197 گويد: شيخ جمال الدين مطهر حلى با سلطان محمد خدابنده معاصر بود، و آن پادشاه سعادت پناه به ارشاد آن جناب متابعت مذهب عليه اماميه نمود.

فضائل و كمالات و محاسن ذات و كرايم صفات شيخ جمال الدين مطهر بسيار است، و تصنيفات افادات آياتش در علوم دينيه و فنون نقليه بى‏شمار، و كتاب «نهج الحق‏» كه مشتمل است‏بر ادله صحت ملت ائمه اثنا عشر عليهم السلام و التحية از آن جمله است، و «قواعد» و «شرح تجريد» نيز در سلك مؤلفات آن فاضل ماجد انتظام دارد، رحمة الله عليه رحمة واسعة انتهى.

و مرحوم محمد تقى مجلسى اول در كتاب «روضة المتقين‏» كه در شرح «من لا يحضره الفقيه‏» تاليف نموده است در جلد نهم از طبع بنياد فرهنگ اسلامى كوشانپور در كتاب طلاق در ضمن ادله بطلان سه طلاق در مجلس واحد از ص 30 تا ص 33، داستان بحث علامه حلى با علماى مذاهب اربعه تسنن و شيعه شدن سلطان محمد خدابنده را نقل مى‏كند و ما عين ترجمه عبارات او را در اينجا ذكر مى‏كنيم:

مسئله بطلان سه طلاق در مجلس واحد سبب ايمان سلطان محمد جايلتو - رحمه الله - (در اين كتاب اسم سلطان محمد را جايلتو ذكر كرده است) شد، و داستان اينكه: او بر زنش غضب كرد و به او گفت: انت طالق ثلاثا «تو سه بار رها هستى‏» .

و سپس از اين عمل خود پشيمان شد و علما را گرد آورده و فرا خواند، همه علماء گفتند: هيچ چاره‏اى براى بازگشت تو به اين زن نيست مگر آنكه محلل بگيرى! .

سلطان به آنها گفت: در مسائل فقهيه در هر موضوعى و حكمى در نزد شما اقوال و آراء مختلفى هست! آيا شما با يكديگر در اين مسئله اختلاف نداريد؟ گفتند: نه.

يكى از وزراى سلطان گفت: عالمى در شهر حله هست كه قائل به بطلان اين گونه طلاق است.

سلطان نامه‏اى براى آن عالم نوشت و او را احضار كرد.

و در اين حال كه به سوى آن عالم رفته بودند، علماء عامه به سلطان گفتند: اين مرد مذهبش باطل است چون رافضى است، و رافضيان عقل ندارند، و سزاوار نيست كه پادشاه در طلب شخص خفيف العقل بفرستد.

پادشاه گفت: چاره‏اى نيست از آنكه حضور پيدا كند.

چون علامه حلى از حله بيامد، پادشاه تمام علماء مذاهب اربعه را فرا خواند و در مجلسى گرد آورد.

علامه چون مى‏خواست وارد مجلس گردد، نعلين خود را به دست گرفته و داخل مجلس شد، و گفت: السلام عليكم، و در پهلوى سلطان نشست.

علماء تسنن گفتند: اى پادشاه! آيا ما به تو نگفتيم كه اينها ضعيف العقل هستند؟

سلطان گفت: از علت تمام اين كارهائى كه نموده است از او سئوال كنيد!

علماء گفتند: چرا به سلطان سجده نكردى؟ ! و آداب ملاقات سلطان را ترك نمودى!؟

علامه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلطان بود و مردم فقط به او سلام مى‏كردند، و خدا مى‏فرمايد:

فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة (سوره نور 24- آيه 61) .

«پس در زمانى كه در خانه‏ها وارد مى‏شويد بر خودتان سلام كنيد كه اين سلام تحيت مباركى از جانب خداوند است‏» .

و خلافى بين ما و شما نيست در اينكه سجده براى غير از خدا جايز نيست!

علماء عامه گفتند: چرا در نزد سلطان نشستى؟

علامه گفت: جائى غير از آنجا خالى و فارغ نبود.و كلمات علامه را مترجم تماما براى سلطان ترجمه مى‏نمود.

علماء گفتند: به چه علت نعلين خود را در دست گرفتى، و با خود در مجلس آوردى، و اين عملى است كه از هيچ عاقل، بلكه از هيچ انسانى سر نمى‏زند؟

علامه گفت: ترسيدم كه حنفى‏ها آنرا بدزدند، همچنانكه ابو حنيفه نعل رسول خدا صلى الله عليه و آله را دزديد.

حنفى‏ها گفتند و فرياد برآوردند كه: حاشا و كلا ابدا چنين نيست، ابو حنيفه كى در زمان رسول خدا بود؟ تولد ابو حنيفه بعد از صد سال از زمان وفات رسول خدا، واقع شد.

علامه گفت: فراموش كردم، شايد آن كسى كه نعل رسول خدا را دزديده باشد شافعى بوده است.

شافعى‏ها صيحه زدند و گفتند كه: تولد شافعى در روز وفات ابو حنيفه بوده است، و شافعى چهار سال در شكم مادرش ماند و به جهت مراعات ادب و احترام ابو حنيفه خارج نمى‏شد، و چون ابو حنيفه وفات يافت، شافعى از مادر متولد شد، و نشو و نماى شافعى در دويست‏سال بعد از وفات رسول الله بوده است.

علامه گفت: شايد آن دزد مالك بوده است!

مالكى‏ها گفتند همان مطالبى را كه حنفى‏ها گفته بودند.

علامه گفت: شايد آن دزد احمد بن حنبل بوده است!

حنبلى‏ها نيز همان گفتار شافعى را گفتند.

علامه در اين وقت متوجه به سلطان شد و گفت: اى پادشاه، دانستى كه هيچ يك از رؤساء مذاهب اربعه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله نبوده‏اند، و در زمان اصحاب رسول خدا نيز نبوده‏اند، و اين مطلب يكى از بدعت‏هاى آنان است كه از ميان مجتهدين خود فقط اين چهار نفر را انتخاب نموده‏اند، و اگر احيانا در ميان آنان فردى باشد كه به مراتب از آن چهار نفر افضل باشد باز جايز نمى‏دانند كه بر خلاف راى يكى از اين چهار نفر فتوا دهد.

سلطان محمد گفت: هيچ يك از اين چهار تن در زمان رسول الله صلى الله عليه و آله نبوده‏اند، و در زمان صحابه نيز نبوده‏اند؟

همگى متفقا گفتند: نه.

علامه گفت: اما ما شيعيان همگى از امير المؤمنين عليه السلام كه نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله و برادر و پسر عمو و وصى آن حضرت است پيروى مى‏كنيم.

و بر هر تقدير طلاقى را كه سلطان واقع ساخته‏اند باطل است، چون شروط آن تحقق نپذيرفته است، و از جمله شروط دو شاهد عادل است، آيا پادشاه زن خود را در حضور دو شاهد عادل طلاق داده‏اند؟ سلطان گفت: نه، و علامه درباره اين مسئله مشغول حث‏شد با علماى عامه و به طورى بحث كرد كه همگى را ملزم و مجاب نمود.

سلطان، تشيع را اختيار كرد و جماعتى را به سوى اقليم‏ها و شهرها گسيل داشت، تا آنكه بنام ائمه اثنا عشر خطبه بخوانند، و نام آنها را در مساجد و معابد بنويسند.

و از جمله آثارى كه از اين قضيه فعلا در اصفهان موجود است، اولا در سه موضع است از مسجد قديم كه در زمان خود سلطان محمد خدابنده نوشته شده است، و ديگر بر مناره دار السياده كه سلطان محمد بعد از آنكه برادرش غازان آن را احداث كرده بود، اتمام كرد، همچنين موجود است، و در محاسن اصفهان موجود است كه ابتداى خطبه به سعى بعضى از سادات انجام گرفته است كه نام او (ميرزا قلندر) است.

و ديگر از جمله معابدى را كه من ديدم نام ائمه اثنا عشر را بر روى آن نوشته بودند يكى معبد «پير بكران‏» است كه در «لنجان‏» واقع و در زمان خدابنده ساخته شده است، و آن اسامى الآن موجود است، و نيز در معبد قطب العارفين، نور الدين عبد الصمد نطنزى است كه اين مرد با من نيز از ناحيه مادر نسبت رحميت دارد، و آن اسامى در اين معبد نيز فعلا موجود است.

و حمد و سپاس اختصاص به خداوند رب العالمين دارد كه چنين نعمتى را موهبت فرمود كه اصفهان در حالى كه دورترين شهرها از نقطه نظر تشيع بود، به مرتبه‏اى رسيد كه در تمام شهر اصفهان و در قريه‏هاى اطراف آن (كه مشهور است كه هزار قريه است و اكثر آنها را فيروزآبادى در قاموس خود ذكر نموده است) بر خلاف مذهب حق يك نفر پيدا نمى‏شود، حتى آنكه به مذهب تسنن فقط يك نفر متهم است و آن نيز محض اتهام است.

و از شهرهائى كه از زمان ائمه عليهم السلام تا به حال از شهرهاى تشيع بوده است كمتر شهرى يافت مى‏شود كه مثل اصفهان يكسره شيعه شود و ابدا سنى در آن يافت نگردد مثل شهرهاى جبل عامل و تون و استراباد و سبزوار و طوس و تبريز و قم و كوفه و مازندران و كاشان و كشمير و تبت و حيدرآباد و آبه و تستر و بحرين و حويزه و نيمى از شام و غير از اينها از شهرهائى كه فاضل سيد نور الله شوشترى در «مجالس المؤمنين‏» خود ذكر كرده است.چون در اكثر اين شهرها يا در قريه‏هاى آنها بر خلاف مذهب حق افرادى يافت مى‏شوند.

سپاس و حمد اختصاص به خداوند رب العالمين دارد كه تشيع در جميع شهرهاى ايران به طور عموم و شمول شيوع يافته، و حتى در حرمين شريفين: مكه معظمه و مدينه منوره، و قزوين و گيلان و همدان و شهرهاى فارس و يزد و نواحى آن و حتى در بصره انتشار يافته است.

و از خداوند تعالى اميد و انتظار داريم كه در ظهور قائم آل محمد صلوات الله عليهم تعجيل فرمايد تا به جائى كه تمام خطه خاك و سراسر جهان بر طريقه حقه بيضاء كه حكومت‏حق بر باطل و ولايت آل محمد است قرار گيرد، همچنانكه خداوند وعده فرموده است:

وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا (سوره نور 24- آيه 55) .

«خداوند به كسانى كه ايمان آورده‏اند از شما و عمل صالح به جاى مى‏آورند، وعده داده است كه آنها را در روى زمين خليفه گرداند همچنانكه آن كسانى را كه قبل از اينها بودند در روى زمين خليفه گردانيد و همان دين آنها را كه مورد پسند و خوشايند او براى آنهاست‏براى آنها تمكين دهد، و خوف و هراس آنها را تبديل به امن و امان گرداند، به طورى كه مرا فقط عبادت كنند و ابدا با من شريكى قرار ندهند» .

در كتاب «ريحانة الادب‏» مرحوم محمد على مدرس در ضمن بيانات خود در شرح احوال علامه حلى (از صفحه 167 تا صفحه 179 از جلد چهارم طبع دوم مطبعه شفق تبريز) كه شرح احوال اين عالم بزرگوار را بيان مى‏كند، از شرح كتاب «من لا يحضره الفقيه‏» مجلسى اول بالواسطه، شرح شيعه شدن الجايتو، سلطان محمد خدابنده را همانطورى كه ما بيان كرديم با اضافاتى ديگر نقل مى‏كند، ولى چون حاوى اضافاتى بود كه در متن شرح نبود، لذا ما عين عبارات مجلسى اول را ترجمه كرديم تا در نقل، امانت مراعات گردد.