امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۲ -


منظور ما از آوردن اين روايات كثيره از «صحيح» بخارى به نقل اين مرد بيدار سنّى مذهب آن بود كه: اصل تحقّق اين صحيفه بنابر روايت كثيره مخالفين، سندى است براى شيعه در كتابت و تدوين اميرالمؤمنين عليه السلام. و امّا اشكال او به اين نحو كه ملاحظه شد وارد نيست؛ به علّت آنكه هر راوى گوشه‏اى از آن را روايت و ذكر نموده است و اين فقط درباره مسائل حدودِ ديات و جِراحات و نظائرها بوده است؛ و امّا جميع مسائل در امور مهمّه و مختلفه در كتاب «جامعه» بوده است كه شرح و تفصيل آن گذشت همان طور كه أبورَيّه خود بدان تصريح دارد، در آنجا كه مى‏گويد: شيعه مى‏گويد: اوّلين كسى كه حديث را گردآورى كرد و در أبواب مختلف مرتّب ساخت أبورافِع مولاى رسول الله بود (78) ؛ و وى داراى كتابى است در سُنَن و احكام و قضايا. شيعه مى‏گويد: از أبو رافع مُقَدّم‏تر در ترتيب أبواب الحديث و جمع آن در أبواب كسى نيست. (79)

و عالم كبير محمّد حسين آل كاشف الغِطاء نجفى در كتاب خود به نام «المطالعات و المراجعات و الرّدُود» (80) مى‏گويد: اوّل كسى كه حديث را در اسلام تدوين كرد پسر أبو رافع كاتب اميرالمؤمنين عليه السلام و خازن او بر بيت المال بوده است. وليكن حقّ آن است كه: اوّل كسى كه تدوين حديث نمود، خود اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب عليه السلام بود همچنانكه خبر صحيفه در صحيحين (صحيح بخارى و مسلم) بر آن دلالت دارد. (81)

از جمله كلام أبُورَيّه بر صحيفه اميرالمؤمنين مطلبى است كه آن را از سيّد رشيد رضا نقل مى‏كند. او مى‏گويد: نَخْتِمُ هَذَا الْموضُوعَ بِكَلِمَةٍ قَيّمَةٍ لِلْعَلاّمَةِ السّيّدِ رَشِيد رِضَا رَحِمَهُ اللهُ:

بعضى از خبرهاى واحد حجّت مى‏باشند بر كسى كه ثابت شود نزد او و دلش بدان مطمئنّ گردد؛ امّا بر غير او حجّت نيست به طورى كه براى وى واجب العمل باشد. و به همين علّت صحابه جميع احاديثى را كه مى‏شنيدند و بدان دعوت مى‏شدند نمى‏نوشتند؛ با آنكه ايشان دعوت مى‏كردند به متابعت قرآن و عمل به آن وبه سنّت عمليّه متّبعه مبيّنه كه قرآن را تفسير مى‏نمود؛ مگر مقدار قليلى از بيان سنّت مانند صحيفه على رضى الله عنه كه مشتمل بود بر بعضى احكام مانند ديه، و آزاد كردن اسير، و حرم قرار دادن براى مدينه مثل مكّه ـ تا آخر. (82)

آرى أبُورَيّه حقّ دارد، چرا كه اين روايات را از مصادر عامّه همچون بخارى و مسلم تخريج كرده است؛ و عناد ايشان در حذف، و تقطيع، و تحريف، و إسقاط حديث اميرالمؤمنين عليه السلام به پايه‏اى است كه امروزه بر احدى حتّى بر بسيارى از علماء با انصاف اهل سنّت پوشيده نيست.

اگر أبُورَيّه در اين مطالب به كتب شيعه مراجعه مى‏كرد، به قدرى براى وى روشن بود كه كَالشّمْسُ فِى السّمَاء الضّاحِيَةِ خودش بدين حقيقت اعتراف مى‏نمود. همچنانكه رئيس المحدّثين صاحب دائرةالمعارف كبير شيعه جَدّنا الأعلى من جانب اُمّ الوالِد: محمّد باقر مجلسى قدس سره در كتاب «بحارالأنوار» از كتاب «بصائرالدّرجات» روايت كرده است از محمّدبن الحسين، از جعفر بن بشير، از محمّد بن الفضيل، از بَكربن كَرَب صَيْرفى كه گفت: شنيدم حضرت امام صادق عليه السلام مى‏فرمود:

مَا لَهُمْ وَ لَكُمْ؟ وَ مَا يُرِيدونَ مِنْكُمْ وَ مَا يَعِيبُونَكُمْ؟! يَقُولُونَ : الرّافِضَةُ! نَعَمْ وَاللهِ رَفَضْتُمُ الْكِذْبَ وَ اتّبَعْتُمُ الْحَقّ. أمَا وَاللهِ إنّ عِنْدَنَا مَا لاَ نَحْتَاجُ إلَى أحَدٍ، وَالنّاسُ يَحْتَاجُونَ إلَيْنَا.

إنّ عِنْدَنَا الْكِتَابَ بِإمْلاَءِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ خَطّ عَلِىّ عليه السلام بِيَدِهِ، صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً، فِيهَا كُلّ حَلاَلٍ وَ حَرَامٍ. (83)

«درگيرى شما و آنان در چيست؟! و چه از شما مى‏خواهند؟ و چه عيبى از شما مى‏گيرند؟! مى‏گويند : شما رافضى هستيد! آرى سوگند به خدا شما دروغ را رفض كرديد! و از حقّ متابعت نموديد ! سوگند به خدا تحقيقاً نزد ما چيزى است كه با آن نيازى به احدى نداريم و مردم به ما نياز دارند!

تحقيقاً نزد ما كتابى است به املاء رسول الله صلى الله عليه وآله و خطّ على عليه السلام با دست خودش. صحيفه‏اى است كه طولش هفتاد ذراع است، و در آن هر حلالى و هر حرامى موجود مى‏باشد.»

و أيضاً در «بصائر الدّرجات» با سند متّصل خود از أبُوأرَا كه روايت مى‏كند كه گفت: ما با على عليه السلام در مسكن بوديم و با رفقارى خود گفتگو داشتيم كه: على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله شمشير را به ارث برده است؛ و بعضى گفتند: بَغْلَةُ رَسُولِ الله را (استر او را) و بعضى گفتند: صحيفه‏اى را كه در حمايل شمشير اوست؛ كه ناگهان در اين حال كه ما گرم سخن در او بوديم، او وارد شد و گفت:

وَ أيْمُ اللهِ لَوْاُنْشَطُ وَيُؤْذَنُ لَحَدّثْتُكُمْ حَتّى يَحُولَ الْحَوْلُ لاَ اُعِيدُ حَرْفاً.

وَ أيْمُ اللهِ إنّ عِنْدِى لَصُحُفاً كَثِيرَةً قَطَايِعُ (84) رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ أهْلِ بَيْتِهِ، وَ إنّ فِيهَا لَصَحِيفَةً يُقَالَ لَهَا: الْعِيطَةُ؛ (85) وَ مَا وَرَدَ عَلَى الْعَرَبِ أشَدّ عَلَيْهِمْ مِنْهَا، وَ إنّ فِيهَا لَسِتّينَ قَبِيلَةً مِنَ الْعَرَبِ بَهْرَجَةً مَا لَهَا فِى دِينِ اللهِ مِنْ نَصِيبٍ.

«و قسم به خدا اگر با نشاط گردم و به من اجازه داده شود، براى شما در مدّت سال به قدرى حديث بيان كنم تا سال سپرى شود و سال ديگر درآيد و من در اين احاديث يك حرف را تكرار ننموده باشم!

و قسم به خدا نزد من صحيفه‏هاى بسيارى است كه آنها قطايع رسول اكرم صلى الله عليه وآله و اهل بيت او مى‏باشد، و در ميان آن صحائف، صحيفه‏اى است كه آن را عِيطَة (عَبِيطَة) نامند؛ و بر عرب وارد نشده است حادثه‏اى شديد تر از آن صحيفه! در آن صحيفه وارد است كه: شصت قبيله از عرب، مردم بدون ارزش و فرومايه هستند، كه آنان بهره و نصيبى از دين خدا ندارند.»

مجلسى در بيان خود از «قاموس» نقل نموده است كه: بَهْرَج به معنى باطل و پست و بدون مقدار است. و بَهْرَجَة عبارت است از عدول به واسطه چيزى از جادّه معتدل به غير آن. و مُبَهْرِج از آبها به آبى گويند كه: هرز آب است و كسى جلوى آن را نمى‏گيرد. و مُبَهْرِج از خونها به خون هَدر گويند. (86)

4ـ صَحِيفَةُ الْفَرائضِ يا صَحيفَةُ كِتابِ الْفَرائضِ يا فرائضُ عَلىّ عليه السلام

مجلسى رضى الله عنه در «بحار الأنوار» از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن الحسين، از جعفر بن بشير، از حسين، از ابو مخلّد، از عبدالملك روايت كرده است كه او گفت:

دَعَا أبُوجَعْفَرٍ عليه السلام بِكِتَابِ عَلِىّ فَجَاءَ بِهِ جَعْفَرٌ مِثْلَ فَخِذِ الرّجُلِ مَطْوِىّ، فَإذَا فِيهِ: إنّ النّسَاءَ لَيْسَ لَهْنّ مِنْ عِقَارِ الرّجُلِ إذَا هُوَ تُوُفّىَ عَنْهَا شَىْ‏ءٌ. فَقَالَ أبوجعفرٍ عليه السلام: هَذَا وَاللهِ خَطّ عَلِىّ بِيَدِهِ وَ إمْلاَءُ رَسُولِ اللهِ! (87)

«حضرت امام محمّد باقر عليه السلام كتاب على را طلبيدند، پس جعفر آن را كه مانند رانِ مرد بود آورد، و در آن بود: زنهائى كه شوهرانشان بميرند از اراضى آنان ارث نمى‏برند . حضرت باقر عليه السلام فرمودند: قسم به خدا اين خطّ على با دست خود و املاء رسول الله مى‏باشد!»

آيةالله سيّد محسن امين عَامِلى گويد: اين كتاب به همين عناوينى كه آورديم وارد شده است؛ همان طور كه در روايات با همين تعابير آمده است؛ و محتمل است آنكه مراد از كتاب على كه در برخى اخبار وارد شده است همان باشد؛ و محتمل است كه غير آن باشد.

اين كتاب أيضاً نزد أئمّه عليهم السلام بوده، و ثقات از اصحاب آن را مشاهده نموده‏اند و بسيارى از روايات و محتويات آن در كتب شيعه به روايات ثقات از ثقات تا امروز نقل گرديده است.

اين كتاب نزد حضرت باقر عليه السلام بوده است. شيخ ابوجعفر محمد بن يعقوب كلينى در «كافى» از محمّد بن يحيى، از احمد بن محمّد، از علىّ بن حديد، از جميل بن دُرّاج، از زُراره روايت مى‏كند كه گفت: حضرت ابوجعفر امر كردند تا حضرت ابوعبدالله صحيفه فرائض را قرائت كردند. من ديدم: جُلّ آنچه در آن بود بر چهار سهم بوده است.

و كلينى أيضاً روايت مى‏نمايد از أبوعلى اشْعَرى از عُمَر بن اُذَيْنَه از محمّد بن مسلم كه گفت: أقْرَأنِى أبُوجَعْفَرٍ صَحِيفَةَ كِتَابِ الْفَرائضِ الّتِى هِىَ إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم وَ خَطّ عَلِىّ عليه السلام بِيَدِهِ‏و فَإذَا فِيهَا: إنّ السّهَامَ لاَتَعُولُ.

«حضرت ابوجعفر مرا به قرائت صحيفه كتاب فرائض كه املاء رسول اكرم صلى الله عليه وآله و خطّ على عليه السلام با دستش بود، واداشت؛ پس در آن بود كه: در سهام ميراث عَوْل پيدا نمى‏شود.»

و اين روايت را محمّد بن علىّ بن بابويه با اسناد خود روايت كرده است. و كلينى با دو سند ديگر، و شيخ طوسى ابوجعفر با سند ديگر همين مضمون را روايت نموده‏اند.

پس از حضرت باقر اين كتاب نزد حضرت صادق عليهما السلام بوده است.

شيخ ابوجعفر طوسى با إسناد خود از علىّ بن حسن بن فَضّال، از علىّ بن أسْباط، از محمّد بن عمران، از زُراره روايت مى‏كند كه گفت: أرَانِى أبُو عَبْدِاللهِ عليه السلام صَحِيفَةَ الْفَرَائضِ فَإذَا فِيهَا ـ (الحديث)

«حضرت صادق عليه السلام صحيفه فرائض را به من نشان دادند، و در آن همان مطلب بود.»

و ظاهراً اين صحيفه همان صحيفه‏اى است كه نزد حضرت باقر عليه السلام بوده است.

كلينى روايت مى‏نمايد از علىّ بن ابراهيم، از پدرش، از ابن أبى‏عُمَير از أبوايّوب، از محمّد بن مسلم كه گفت: نَشَرَ أبُوجَعْفَرٍ عليه السلام صَحِيفَةً فَأوّلُ مَا تَلَقّانِى فِيهَا: ابْنُ أخٍ وَ جَدّ الْمَالُ بَيْنَهُمَا نِصْفَانِ (إلى أن قال) فَقَالَ: إنّ هَذَا بِخَطّ عَلِىّ عليه السلام وَ إمْلاءِ رسولِ الله صلى الله عليه وآله.

«حضرت امام محمّد باقر عليه السلام براى من صحيفه‏اى را گستردند، و اوّلين چيزى كه در آن به چشم من خورد اين بود كه: پسر برادر و جدّ چنانچه وارث باشند، مال متوفّى ميان آن دو به طور نصف قسمت مى‏شود.»

و كلينى با سند ديگر اين روايت را آورده است، و در پايان گفته است: فَقَالَ أبُوجَعْفَرٍ : أمَا إنّهُ إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم مِنْ فِيهِ وَ خَطّ عَلِىّ عليه السلام بِيَدِهِ!

و صَفّار در «بصائر الدّرجات» با سند خود، از سليمان بن خالد، از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏كند (تا آنكه مى‏گويد): فَلْيُخْرِجُوا قَضَايَا عَلِىّ عليه السلام وَ فَرَائضَهُ إنْ كَانُوا صَادِقِينَ ـ (الحديث).

«بنابراين اگر آنان راست مى‏گويند: بايد قضايا و فرائض على عليه السلام را بياورند و ارائه بدهند» ـ (تا آخر حديث).

و ظاهراً مراد حضرت، بنى الحسن مى‏باشند؛ و مراد به قضايا، يا قضاياى او در فرائض و مواريث است، يا مطلق قضاياى وى كه در آن زمان تدوين شده بود و نزد آل على عليهم السلام بوده است. (88)

5ـ كتاب السّتّين

آية الله سيّد محسن امين عاملى رضى الله عنه كتابى را براى اميرالمؤمنين عليه السلام شمرده است كه در آن شصت نوع از انواع علوم قرآن را آنحضرت املاء فرموده است؛ و از براى هر يك از آنها مثالى به خصوص ذكر نموده است. و اين كتاب حكم اصل را دارد براى هر كس كه در انواع علوم قرآن چيزى نوشته است.

مجلسى در «بحارالأنوار» اين كتاب را از ابوعبدالله محمّد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى در تفسيرى كه بر قرآن نقل نموده است، و نعمانى آن را از ابن‏عُقْدَه با سند متّصل خود از حضرت صادق جعفر بن محمّد عليهما السلام روايت كرده است كه آن را به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت داده‏اند، روايت مى‏كند. اين كتاب به قطع كامل بالغ بر سيزده ورقه مگر ربع ورقه مى‏باشد، و هر صفحه از آن 27 سطر است كه هر سطر 23 كلمه دارد.

رافعى در كتاب خود: «إعْجاز القُرْآن» اشاره بدين كتاب مى‏كند و مى‏گويد: شيعه گمان دارد كه: على شصت نوع از انواع علوم قرآن را املاء كرده است، و براى هر يك از آنها مثالى بخصوصه ذكر نموده است. و اين در كتابى است كه از اميرالمؤمنين با طرق عديده‏اى روايت مى‏كنند و تا امروز در دست شيعه مى‏باشد.

آنگاه مى‏گويد: و اين گفتار گرچه بر حسب ظاهر، قريب به نظر مى‏رسد غَيْرَ أنّهُ بِالْحِيلَةِ عَلَى تَقْرِيبِهِ مِن الحَقِيقَة صَارَ أبْعَدَ مِنْهَا وَ أمْحَضَ فِى الزّعْمِ ـ اه.

«مگر آنكه اين كلام به واسطه حيله‏اى كه در قريب نشان دادن آن به كار رفته است، از حقيقت دورتر گشته و در پندار و خيال بهتر جا گرفته است.»

و ما گمان مى‏كنيم با اين عبارتش اشاره به كتاب «الشّيعَةُ و فنونُ الإسلام» كرده است كه در دو جاى آن، اين عبارت ذكر گرديده است، وليكن نفس رافعى به او اجازه نمى‏دهد كه بدين كتاب اعتراف نمايد و اذعان نمايد كه: على عليه السلام كه باب مدينه علم مصطفى صلى الله عليه وآله است شصت نوع از انواع علوم قرآن را در كتابى كه شيعه آن را با اسانيد خود روايت مى‏نمايد و در دستشان تا امروز مى‏باشد، املاء كرده باشد، و اين گفتار را حيله‏اى براى نزديك ساختن آن به حقيقت قرار داده است.

يَا سُبْحَانَ اللهِ! چگونه ممكن نيست مثل اين كتاب از اميرالمؤمنين و سيّد العلماء و الموحّدين و وارث علوم خير النّبيّين صلى الله عليه وآله و كسى كه رسول خدا در حق او فرمود: أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىّ بَابُهَا، صادر گردد؟!

و چگونه امكان دارد رافعى آن را تصديق كند در جائى كه راويان آن شيعه هستند و آن كتاب تا امروز در دستشان موجود باشد؟! بلكه خود رافعى به واسطه حيله كردن براى قريب ساختن كلام خود به حقيقت، از حقيقت دورتر شده است.

آيا رافعى اين را تصديق نمى‏كند در حالى كه در حاشيه همين كتاب «اعجاز القرآن» مى‏گويد : بعضى از محقّقين مشايخ صوفيّه دقايقى در تفسير دارند به جهت روح بلندشان و نور باطنشان كه براى غيرشان اتّفاق نمى‏افتد. از ايشان است امام سلطان حنفى صاحب مقام مشهور در قاهره .

روزى شيخ الإسلام بلقينى شنيد كه: وى تفسير آيه‏اى را مى‏نمايد، و سپس گفت: من چهل تفسير را مطالعه كرده‏ام و هيچ يك از اين دقايق را در آن نديده‏ام ـ اه.

رافعى در حاشيه همين كتابش از بعضى از علماء نقل كرده است كه: كلام خداوند تعالى:

ألَمْ‏تَرَ إلَى رَبّكَ كَيْفَ مَدّالظّلّ وَ لَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمّ جَعَلْنَا الشّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيل (89) اشاره است به تصوير شمسى.

و كلام خداوند تعالى: ثُمّ اسْتَوَى إلَى السّماءِ وَ هِىَ دُخَانٌ (90) اشاره است به آنكه: مادّه اين عالم كون، أثير مى‏باشد.

و كلام خداوند تعالى درباره آسمانها و زمين: كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَ (91) اشاره است به آنكه: زمين از منظومه شمسى جدا گرديده است.

و كلام خداوند تعالى: وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلّ شَىْ‏ءٍ حَىّ (92) اشاره است به آنكه: حيات جمادات به آب متبلور است (93) .

و كلام خداوند تعالى: فَأخْرَجْنَا بِهِ أزْوَاجاً مِنْ نَبَاتٍ شَتّى (94) دليل است: بر تلقيح در ميان نباتات ـ الى غير ذلك.

آرى اين مطالب از علومى كه قرآن محتوى آن است بعيد نمى‏باشد، در صورتى كه مى‏دانيم: وَ إنّ فِيهِ تِبْيَانَ كُلّ شَىْ‏ءٍ؛ (95) وليكن سخن مادر اين است كه كسى كه اين مطالب را تصديق مى‏كند چگونه براى وى گران است كه تصديق نمايد كه على اميرالمؤمنين عليه السلام شصت نوع از علوم قرآن را املاء نموده است؟

در اينجا آية الله امين عاملى مى‏فرمايد: ما مناسب ديديم كه سند خود را به اين كتابى كه آن را به طور اجازه از مشايخ خودمان تا متّصل گردد به اهل بيت نبوّت عليهم السلام روايت مى‏كنيم، ذكر كنيم و مقدارى از آن را بياوريم.

سپس مى‏گويد: ما تا ابن‏عقده كه راوى اين كتاب با سند خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام است، چند طريق داريم و چون حضرت إسناد به اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏دهند، تا آنحضرت چند طريق داريم كه از همه آنها در اينجا فقط يك طريق متّصل السّنَد را ذكر مى‏نمائيم.

در اينجا مرحوم امين با سلسله سند متّصل خود تا ابن‏عقده، و از وى تا اسمعيل ابن‏جابر كه از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏نمايد، مفصّلاً و مشروحاً اسامى علماء واقع در سلسله روايت را يكايك مُعَنْعَناً ذكر مى‏كنند، تا آنكه حضرت صادق أبو عبدالله جعفر بن محمّد عليهما السلام مى‏فرمايد: إنّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بَعَثَ مُحَمّداً صلى الله عليه وآله فَخَتَمَ بِهِ الأنْبِيَاءَ فَلاَ نَبِىّ بَعْدَهُ، وَ أنْزَلَ عَلَيْهِ كِتَاباً فَخَتَمَ بِهِ الْكُتُبَ فَلاَكِتَابَ بَعْدَهُ. أحَلّ فِيهِ حَلاَلاً وَ حَرّمَ حَرَاماً. فَحَلاَلُهُ حَلاَلٌ إلَى يَوْمِ الْقِيمَةِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ.

در اينجا مرحوم امين تمام ستّين مورد يعنى شصت مورد را با اختصار بعضى از آنها طبق الفاظ روايت ذكر مى‏كند؛ پس از آن آياتى را راجع به ناسخ و منسوخ كه در اين روايت از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيان شده است ذكر مى‏كند، مانند حكم زناى زن در جاهليّت كه در خانه حبس مى‏شد تا بميرد، و زناى مرد كه مورد شتم و آزار و نفى از مجالس بود؛ و نسخ آن به آيه: اجراء حدّ زنا بر زن و مرد در قرآن كريم؛

و مانند مقدار عدّه زنان كه در جاهليّت يك سال تمام بود، و فسخ شد به آيه‏اى كه آن را براى آنان چهار ماه و ده روز معيّن كرد؛

و مانند حكم مدارا و تحمّل اذيّتهاى مشركين كه به آيات جهاد نسخ شد؛

و مانند وجوب قتال بر مسلمين در وقتى كه در برابر يك تن از آنها ده تن از كافرين بودند؛ و نسخ آن به آيه وجوب قتال فقطّ در وقتى كه در برابر يك تن از آنها دو نفر از كافرين باشند؛

و مانند حكم به ارث بردن مسلمين از هم بنا بر اساس اُخُوّت دينى؛ و نسخ آن به حكم ارث بنا بر اساس خويشاوندى و قرابت رحميّت؛

و مانند آيات وجوب نماز به سمت قبله و مسجد الحرام كه نسخ وجوب صلوة را به سوى بيت‏المقدس نمود؛

و مانند آيات قصاص كه نسخ حكم تورات را كرد؛

و مانند نسخ احكام شاقّه‏اى كه بر بنى‏اسرائيل واجب بوده است؛

و مانند نسخ حكم به وجوب خوددارى از مباشرت با زنان و اكل و شرب در شبهاى ماه مبارك رمضان، به آيه جواز اكل و شرب و آميزش با زنان در شبها تا طلوع فجر صادق؛

و بسيارى ديگر از آيات منسوخه به احكام قرآنيّه جديده؛

و بيان مثالهائى از مُحْكَم و متشابه و مثالهائى از آياتى كه ظاهرش عموم، و مراد از آنها خصوص مى‏باشد؛ و آياتى كه ظاهرش خصوص و مراد از آنها عموم هستند؛ و آياتى كه لفظش ماضى و معنى آنها مستقبل است، و آيات عزائم و آيات ترخيص، و احتجاج بر مُلْحِدين و ردّ بر عبادت كنندگان أصنام و ثنويّه، و زنادقه و دهريّه و نصارى و غيرذلك از آنچه صاحب كتاب «اعيان الشّيعة» به تفصيل ذكر نموده است و حاوى مطالب رشيق و أنيق مى‏باشد ولى ما در اينجا به جهت رعايت اختصار به اصول آنها اكتفا نموديم. (96)

6ـ كتاب حضرت به مالِك أشْتَر و محمّد بن الحَنَفِيّة

اين دو كتاب كه صدورش از حضرت قطعى است، و اوّلى را در «نهج البلاغة» ذكر كرده است؛ و دوّمى را صاحب «أعيان» در ترجمه احوال أصْبَغ بن نُبَاتَه نقل نموده است، و ساير كتب حضرت را كه در «نهج البلاغة» و غير آن وارد است مى‏توان مجموعاً از مُدَوّنات و مُصَنّفات حضرت به شمار آورد؛ چرا كه نامه‏هائى است كه با دست مبارك خود به خطّ خود نوشته‏اند .

مرحوم امين همه اينها و بعضى از كتب حضرت را كه در احكام فقه نوشته‏اند جدا جدا محاسبه كرده و با مصحف فاطمه مجموع مؤلّفاتش را به دوازده عدد بالغ گردانيده است؛ ولى ما در اينجا به واسطه ادغام بعضى در بعضى، و عدم ذكر بعضى به جهت اختصار به همين مقدار اكتفا نموديم. و

7ـ مُصْحَف فاطمه عليها السلام يا كتاب فاطمه

را كه از كتب معتبره و مسلّمه به خطّ خود آنحضرت بوده است، پايان كتب مُدَوّنه و مُصنّفه او در رديف إحصاء و شمارش قرار داديم، بِحَوْله و قوّته و لا حول و لا قوة إلاّ بالله العلىّ العظيم.

مجلسى در «بحارالأنوار» از «بصائر الدّرجات» روايات بسيارى را بيان مى‏كند كه آنحضرت كتابى داشتند به نام مصحف فاطمه و به خطّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده است؛ و در كثيرى از اين اخبار وارد است كه: در آن مصحف چيزى از قرآن موجود نبوده است.

مثل آنچه از «بصائرالدّرجات» از عبّاد بن سليمان ، از سعد، از علىّ بن ابى‏حمزه از عبد صالح عليه السلام روايت مى‏كند كه فرمود: عِنْدِى مُصْحَفُ فَاطِمَةَ لَيْسَ فِيهِ شَىْ‏ءٌ مِنَ الْقُرْآنِ. (97)

«حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام فرمودند: در نزد من مصحف فاطمه مى‏باشد كه در آن چيزى از قرآن يافت نمى‏گردد.»

و در بعضى وارد است كه: آن گفتار جبرائيل بوده است كه اميرالمؤمنين عليه السلام به خطّ خود مى‏نوشتند؛ مثل روايت «بصائر الدّرجات» از حضرت صادق عليه السلام تا مى‏رسد بدينجا كه مى‏گويد:

قَالَ لَهُ: فَمُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟! فَسَكَتَ طَوِيلاً ثُمّ قَالَ: إنّكُمْ لَتَبْحَثُونَ عَمّا تُرِيدُونَ وَ عَمّا لاَتُرِيدُونَ! إنّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً، وَ قَدْ كَانَ دَخَلَهَا حُزْنٌ شَدِيدٌ عَلَى أبِيهَا، وَ كَانَ جَبْرَئيلُ عليه السلام يَأتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءَهَا عَلَى أبِيهَا وَ يُطَيّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا عَنْ أبِيهَا وَ مَكَانِهِ وَ يُخْبِرُهَا بِمَايَكُونُ بَعْدَهَا فِى ذُرّيّتِهَا، وَ كَانَ عَلِىّ عليه السلام يَكْتُبُ ذَلِكَ . فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليها السلام. (98)

«راوى به آنحضرت گفت: پس مُصْحَف فاطمه كدام است؟!

حضرت پس از سكوت طويلى گفتند: شما بحث مى‏كنيد از چيزهائى كه براى شما فايده دارد و خواستنش لازم است، و از چيزهائى كه براى شما فايده ندارد و سؤال آن براى شما ضرورتى ندارد! فاطمه عليها السلام پس از پدرش هفتاد و پنج روز در دنيا مكث نمود، و بر فراق پدر غصّه و حُزن شديدى بر او عارض مى‏گشت، و جبرائيل عليه السلام به نزد او مى آمد و تسليت و دلدارى و تعزيت خوبى بر فراق پدرش براى او مى‏گفت، و جان فاطمه را خوشحال و بشّاش مى‏كرد، و از پدرش و محلّ پدرش به او خبر مى‏داد و او را از آنچه پس از اين بر ذُرّيّه‏اش وارد مى‏شود با خبر مى‏ساخت، و على عليه السلام آن را مى‏نوشت. و اين است مصحف فاطمه!»

و در بعضى وارد است كه: خداوند فرشته‏اى را مى‏فرستاد و اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏نوشتند . مثل روايت مجلسى از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد، از عمران بن عبدالعزيز، از حَمّاد بن عثمان روايت مى‏نمايد كه گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود :

تَظْهَرُ الزّنَادِقَةُ سَنَةَ ثَمَانِيَةٍ وَ عِشْرِينَ وَ مِأةٍ. وَ ذَلِكَ لأنّى نَظَرْتُ فِى مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليها السلام. قَالَ: فَقُلْتُ: وَ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ؟ !

فَقَالَ: إنّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمّا قَبَضَ نَبِيّهُ صلى الله عليه وآله دَخَلَ عَلَى فَاطِمَةَ مِنْ وَفَاتِهِ مِنَ الْحُزْنِ مَا لاَ يَعْلَمُهُ إلاّ اللهُ عَزّ وَ جَلّ. فَأرْسَلَ إلَيْهَا مَلَكاً يُسَلّى عَنْهَا وَ يُحَدّثُهَا.

فَشَكَتْ ذَلِكَ إلَى أميرِالمُؤمِنينَ عليه السلام. فَقَالَ لَهَا: إذَا أحَسْتِ بِذَلِكِ وَ سَمِعْتِ الصّوْتَ قُولِى لِى. فَأعْلَمَتْهُ؛ فَجَعَلَ يَكْتُبُ كُلّ مَا سَمِعَ حَتّى أثْبَتَ مِنْ ذَلِكَ مُصْحَفاً.

قَالَ: ثُمّ قَالَ: أمَا إنّهُ لَيْسَ مِنَ الْحَلاَلِ وَالْحَرامِ، وَلَكِنْ فِيهِ عِلْمُ مَا يَكُونُ.

«زنادقه در سنه صد و بيست و هشتم ظهور مى‏كنند، به علت آنكه من در مُصْحف فاطمه عليها السلام نظر كردم. راوى مى‏گويد: من گفتم: مُصْحَف فاطمه كدام است؟!

فرمود: خداوند تبارك و تعالى چون روح پيغمبرش صلى الله عليه وآله را به سوى خود قبض نمود، بر فاطمه به قدرى اندوه و غم وارد شد كه غير از خداوند عزّوجلّ كس نداند. در اين حال خداوند مَلَكى را فرستاد تا غم و غصّه وى را تسليت و آرامش بخشد و با او به گفتگو پردازد. فاطمه عليها السلام جريان حال خود را به على عليه السلام عرضه داشت. اميرالمؤمنين عليه السلام بدو گفت: چون احساس اين امر را نمودى و صداى فرشته را شنيدى، مرا آگاه كن . فلهذا فاطمه او را آگاه مى‏كرد، و على عليه السلام شروع كرد به نوشتن و هر چه را كه مى‏شنيد، مى‏نوشت تا به حدّى كه از آن مُصْحَفى به وجود آمد.

راوى مى‏گويد: سپس حضرت گفت: آگاه باشيد كه: در آن از علم حلال و حرام چيزى نمى‏باشد وليكن در آن علم حوادث و وقايع آينده است.»

مجلسى در بيان خود آورده است: در «قاموس» گويد: أحْسَسْتُ و أحْسَيْتُ و أحَسْتُ باسين بدون تكرار كه از شواذّ تخفيف به شمار مى‏آيد، به معنى ظَنَنْتُ وَ وَجَدْتُ و أبْصَرْتُ و عَلِمْتُ مى‏باشد. والشّىْ‏ءَ: وَجَدْتَ حِسّهُ. (99)

و در بعضى وارد است كه: آن مصحف كلام خداست كه آن را بر فاطمه فرومى‏فرستاد، و حضرت رسول املاء مى‏نمود و حضرت اميرالمؤمنين ـعليهم الصّلوة والسّلام أجمعينـ با خطّ خود مى‏نوشتند؛ مثل آنچه كه مجلسى از «بصائرالدرجات» با سند متّصل خود از محمّد بن مسلم روايت مى‏كند كه گفت: حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به اقوامى كه نزد وى مى‏آمدند و از آنچه رسول خداصلى الله عليه وآله از خود باقى گذاشتند و به على عليه السلام ردّ كردند، و از آنچه على عليه السلام از خود باقى گذاشت و به حسن ردّ كرد، مى‏پرسيدند، گفتند: وَ لَقَدْ خَلّفَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله عِنْدَنَا جِلْداً مَا هُوَ جِلْدَ جِمَالٍ وَ لاَ جِلْدَ ثَوْرٍ وَ لاَ جِلْدَ بَقَرَةٍ إلاّ إهَابَ شَاةٍ، فِيهَا كُلّ مَايُحْتَاجُ إلَيْهِ حَتّى أرْشُ الْخَدْشِ وَ الظّفْرِ.

وَ خَلّفَتْ فَاطِمَةُ عليها السلام مُصْحَفاً مَا هُوْ قُرْآنٌ، وَلَكِنّهُ كَلاَمٌ مِنْ كَلاَمِ اللهِ أنْزَلَهُ عَلَيْهَا، إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ وَ خَطّ عَلِىّ عليه السلام .

«و هر آينه تحقيقاً رسول اكرم صلى الله عليه وآله در نزد ما پوستى را به يادگار گذاشت كه آن پوست شتران نبود، و پوست گاو نر نبود، و پوست گاو ماده نبود مگر پوست دبّاغى نشده گوسپندى بود كه در آن تمام چيزهائى كه بدان نياز است حتّى غَرامت و ديه خراش پوست و ناخن وجود دارد.

و فاطمه عليها السلام از خود به يادگار گذاشت مصحفى را كه قرآن نبود، وليكن از كلام خداوندبود كه آن‏را برفاطمه فروفرستاده‏بود.آن املاءرسول‏الله وخطّ على‏عليه السلام‏بود .»

مجلسى در بيان خود دارد: فيروزآبادى گفته است: إهَاب بر وزن كِتَاب عبارت است‏ازپوست‏ياپوست‏دبّاغى‏نشده .ومرادازرسول‏الله‏دراينجاجبرئيل‏عليه السلام‏مى‏باشد. (100)

اين از جهت املاء كننده مصحف فاطمه؛ و امّا از جهت مَتْن و مُفاد، در روايات وارده ديديم كه: قرآن نيست و از حلال و حرام نيست، فقط راجع به حوادث و وقايعى است كه در آينده تحقّق مى‏پذيرد، و موجب تسليت و آرامش خاطر آن مُخَدّره سدره نشين ، بى‏بى دو عالم مى‏گردد .

چنانكه مجلسى از «بصائرالدّرجات» با سند خود روايت مى‏كند از وَليد بن صبيح كه گفت: حضرت أبوعبدالله عليه السلام گفتند: يَا وَلِيدُ! إنّى نَظَرْتُ فِى مُصْحَفِ فَاطِمَةَ عليها السلام قُبَيْلَ فَلَمْ‏أجِدْ لِبَنى فُلاَنٍ فِيهَا إلاّ كَغُبَارِ النّعْلِ . (101)

«اى وليد، من نظر كردم در مصحف فاطمه عليها السلام قدرى جلوتر از اين وقت، و نيافتم در آن براى بنى‏فلان اثرى را مگر مانند گرد روى كفش!»

آية الله سيّد محسن أمين عامِلى درباره مصحف فاطمه عليها السلام چنين انشاء نموده‏اند : ذكر مُصْحف فاطمه عليها السلام در اخبار اهل البيت عليهم السلام مكرّراً آمده است. از «ارشاد» مفيد، و «احتجاج» طبرسى در حديثى وارد است كه:

كَانَ الصّادِقُ عليه السلام يَقُولُ: وَ إنّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ الأحْمَرَ وَ الْجَفْرَ الأبْيَضَ وَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ (إلى ان قال:) وَ أمّا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليها السلام فَفِيهِ مَا يَكُونُ مِنْ حَادِثٍ وَ أسْمَاءُ مَنْ يَمْلِكُ إلَى أنْ تَقُومَ السّاعَةُ ـ الحديث.

«حضرت صادق عليه السلام اين طور مى‏گفتند: و حقّاً در نزد ما جفر أحمر و جفر أبيض و مُصْحَف فاطمه عليها السلام مى‏باشد (تا آنكه مى‏گويد:) و امّا مصحف فاطمه عليها السلام پس در آن است حوادث و وقايعى كه بعداً پيشامد مى‏كند، و اسامى كسانى كه سلطنت مى‏نمايند تا زمانى كه قيامت بر پا گردد» ـ تا آخر حديث.

در اينجا مرحوم امين اخبار وارده درباره اين مصحف را به طور تفصيل از «بصائر الدّرجات» و غيره نقل مى‏كند كه در پايانش اين روايات را مى‏آورد كه:

از «بصائر» با سند خود از ابوبصير روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه مى‏گفت: مَا مَات أبُوجَعْفر الباقر عليه السلام حَتّى قَبَضَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ . «حضرت باقر أبوجعفر عليه السلام نمردند مگر آنكه مصحف فاطمه را اخذ نمودند.»

و از «بصائر» از عبدالله بن جعفر، از موسى بن جعفر، از وشّاء، از أبوحمزه، از حضرت ابوعبدالله عليه السلام روايت است كه فرمود: مُصْحَفُ فَاطِمَةَ مَا فِيهِ شَىْ‏ءٌ مِنْ كِتَابِ اللهِ، وَ إنّمَا هُوَ شَىْ‏ءٌ اُلْقِىَ عَلَيْهَا بَعْدَ مَوْتِ أبِيهَا صَلّى اللهُ عَلَيْهِمَا.

«از كتاب الله در مصحف فاطمه چيزى نيست؛ و آن عبارت است از چيزى كه بعد از رحلت پدرش ـ صلّى الله عليهما ـ بر وى إلقا شده است.»

و پوشيده نماند كه: در اين احاديث با قسم و سوگند مؤكّد نفى كرده‏اند كه چيزى از قرآن در مصحف فاطمه باشد. و ظاهراً علّتش آن است كه: به سبب آنكه نام آن «مصحف فاطمه» بوده است، اين تسميه موهِم آن است كه: آن يكى از نسخ مصاحف شريفه باشد. و با عبارتِ: چيزى از قرآن در آن نمى‏باشد، اين توهّم و پندار را ردّ كرده‏اند.

و جُلّ اين احاديث از اينكه اين مصحف چه چيز را در برداشته است ساكت مى‏باشند؛ و در بعضى از آنها وارد است كه: لَيْسَ فِيهِ مِنَ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ وَلَكِنّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَكُونُ. بنابراين، اين حديث تفسير آن را نموده است؛ و در بعضى وارد است كه: إنّ فِيهِ وَصِيّتَهَا. «وصيّت حضرت فاطمه در آن بوده است.» و شايد وصيّتنامه يكى از محتوياتش بوده است.

از اين گذشته، بعضى از آنها دلالت دارد بر آنكه: آن إملاء رسول اكرم صلى الله عليه وآله و خطّ على عليه السلام بوده است.

و بعضى دلالت دارد بر آنكه: آن عبارت است از آنچه جبرائيل پس از موت پيغمبر صلى الله عليه وآله نازل كرده است.

و در «بحار الأنوار» گويد: مراد از رسول الله جبرائيل مى‏باشد.

اينجا مرحوم امين مى‏گويد: بنابراين تنافى ميان روايات از بين مى‏رود، وليكن اين تعبير بعيد است، چرا كه در عادت نمى‏بينيم از جبرائيل تعبير به رسول الله شده باشد اگر چه جبرائيل از جمله رسولان الهى مى‏باشد. و بنابراين بهتر است آنكه بگوئيم: مصحفهاى فاطمه دو عدد بوده‏اند: يكى به املاء رسول الله صلى الله عليه وآله و خطّ على عليه السلام، و ديگرى از حديث جبرائيل عليه السلام.

و أنا أقُولُ: چه اشكال دارد كه مصحف واحدى بوده باشد به خطّ على عليه السلام؛ غاية الأمر مقدارى از آن به املاء رسول اكرم در زمان حياتش، و مقدارى از آن از حديث جبرئيل پس از مماتش؟! و اين تقريب از جهاتى مناسبتر به نظر مى‏رسد.

سپس مرحوم امين فرموده است: هيچ استبعاد و استنكارى نيست در آنكه: جبرئيل با حضرت زهراء ـ سلام الله عليهاـ حديث كند و آن را على عليه السلام بشنود و بنويسد در كتابى كه بر آن مصحف فاطمه اطلاق شده باشد، پس از آنكه مُوَثّقين از اصحاب أئمّه عليهم السلام اين معنى را روايت نموده باشند.

و گويا من كسى را كه اين را استنكار كند و يا استبعاد نمايد، يا آن را غُلُوّ بشمارد، از انصاف خارج مى‏بينم. چگونه در قدرت خداوند تعالى شك دارد؟ و يا در اينكه مانند بَضْعه مصطفى: زهرائى اهليّت براى مثل اين گونه كرامت را داشته باشد؟ يا در صحّت تحقّق آن بعد از آنكه موثّقين از راويان آن را از أئمّه هُدَى از ذرّيّه زهرا روايت كرده باشند؟!

و تحقيقاً از اين نوع كرامت عظيمه براى آصف بن بَرْخِيا وزير سليمان عليه السلام همان طور كه قرآن كريم خبر داده است، واقع گرديده است. و او نزد خدا گرامى‏تر از آل محمّد نبود، و نه سليمان گرامى‏تر از محمّد صلى الله عليه وآله وسلم.

و كتاب عزيز خبر داده است از مادر موسى به قول خدا: وَ أوْحَيْنَا إلَى اُمّ مُوسَى أنْ أرْضِعيهِ ـ الآية (102) «و ما به سوى مادر موسى وحى فرستاديم كه:موسى را شير بده» ـتا آخر آيه.

و ابن خلدون مى‏گويد: از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت شده است كه گفت: إنّ فِيكُمْ مُحَدّثينَ! «در ميان شما كسانى مى‏باشند كه ملائكه با آنها سخن مى‏گويند!»

و صاحب «ارشاد السّارى» از بعضى صحابه روايت كرده است كه: كُنْتُ اُحَدّثُ حَتّى اكْتَوَيْتُ . (103) «حال من چنين بود كه فرشتگان را بدون آنكه ببينم با من سخن مى‏گفتند، تا به جائى كه افتخار مى‏كردم به آنچه در من وجود نداشت!»

و اينكه بعضى از صالحين خضر را ديده بودند كه عُمربن عَبدالعزيز را تسديد مى‏كرد بدون آنكه ساير مردم او را ببينند؛ همچنانكه به تمام اين مسائل از غير طريق شيعه اشاره شد .

و صاحب «سيره حَلَبيّه» و غير او روايتى نموده‏اند كه حاصلش آن است كه: بعد از رحلت پيغمبر صلى الله عليه وآله جبرائيل براى تعزيت و تسليت به سوى اهل البيت عليهم السلام مى‏آمد. آنان صداى او را مى‏شنيدند ولى شخص او را نمى‏ديدند.

آيا اين حقايق رفع استبعاد صدور كرامات از بَضْعَةُ النّبىّ صلى الله عليه وآله وسلم وَ سَيّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْ سَائرِ الْعِتْرَةِ الطّاهِرَة نمى‏نمايد؟ ! (104)

شيخ الإسلام ابراهيم بن محمّد بن مؤيّد حَمّوئى در كتاب نفيس و گرانقيمت خود: «فرائد السّمْطَين» روايتى را نقل مى‏كند كه منطبق با محتوى و مضمون مندرجات مصحف فاطمه سلام الله عليها مى‏باشد؛ فلهذا ما آن را در اينجا كه بحث از آن مصحف شريف مى‏باشد ذكر مى‏نمائيم .

وى در عنوانى بدين عبارت: [أمْرُ رَسُولِ الله صلى الله عليه وآله وسلم عَلِيّاً بِكِتَابَةِ مَا يُمْلِيهِ عَلَيْهِ ثُمّ بيان بَرَكَات الأئمّةِ مِنْ وُلْدِهِ وَ أنّ أوّلَهُمْ هُوَ الإمَامُ الْحَسَنُ وَ بَعْدَهُ الْحُسَيْنُ وَ أنّ الأئمّةَ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ وُلْدِهِ‏] مى‏گويد:

527 ـ سيّد نسّابه جلال‏الدّين عبدالحميد، از پدرش امام شمس الدّين شيخ الشّرف فَخّار بن مَعْد موسوى، از شاذان بن جبرئيل قمّى، از جعفر بن محمّد دوريستى، از پدرش، از ابوجعفر محمّد بن علىّ بن بابويه (105) به ما خبر داد و گفت: خبر داد به ما پدرم كه گفت: حديث كرد براى ما سعد بن عبدالله، گفت: حديث كرد براى ما احمد بن محمّد بن عيسى، از حسين بن سعيد، از حَمّاد بن عيسى، از ابراهيم بن عُمَر يَمَانى، از أبوطُفَيْل:

عن أبى جعفر عليه السلام قَالَ: قَالَ النّبِىّ صلى الله عليه وآله وسلم لأمِيرالْمُؤمِنينَ عَلِىّ عليه السلام: اكْتُبْ مَا اُمْلِى عَلَيْكَ!

قَالَ: يَا نَبِىّ اللهِ وَ تَخَافُ عَلَىّ النّسْيَانَ؟!

فَقَالَ: لَسْتُ أخَافُ عَلَيْكَ النّسْيَانَ وَ قَدْ دَعَوْتُ اللهَ عزّ وَ جَلّ لَكَ أنْ يُحَفّظَكَ وَ لاَيُنْسِيَكَ (106) وَ لَكِنِ اكْتُبْ لِشُرَكَائكَ!

قَالَ: قُلْتُ: وَ مَنْ شُرَكَائى يَا نَبِىّ اللهِ؟!

قَالَ: الأئمّةُ مِنْ وُلْدِكَ، بِهِمْ يُسْقَى اُمّتِىَ الْغَيْثَ، وَ بِهِمْ يُسْتَجَابُ دُعَاؤهُمْ، وَ بِهِمْ يَصْرِفُ اللهُ عَنْهُمُ الْبَلاَءَ، وَ بِهِمْ تَنْزِلُ الرّحْمَةُ مِنَ السّمَاءِ.

وَ هَذَا أوّلُهُمْ ـ وَ أوْمَأَبِيَدِهِ إلَى الْحَسَنِ، ثُمّ أوْمَأ بِيَدِهِ إلَى الْحُسَيْنِ عليهما السلام ثُمّ قَالَ عليه‏وآله السّلام: الأئمّةُ مِنْ وُلْدِهِ. (107)

«از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند: بنويس آنچه را كه من بر تو املاء مى‏كنم.

عرض كرد: اى پيغمبر خدا! مى‏ترسى از من كه نسيان كنم؟!

فرمود: من از نسيان تو نگران نمى‏باشم؛ چرا كه از خداى عزّوجلّ خواسته‏ام كه حافظه‏ات را نگه دارد و نگذارد چيزى در تو دستخوش فراموشى گردد! وليكن براى شركايت بنويس!

مى‏گويد: عرض كردم: اى پيغمبر خدا! شركاى من كيانند؟!

فرمود: امامان پس از تو! به واسطه ايشان است كه امّتم به باران سيراب مى‏شوند، و به واسطه ايشان است كه دعايشان مستجاب مى‏گردد، و به واسطه ايشان است كه خداوند بلا را از آنها برمى‏گرداند، و به واسطه ايشان است كه رحمت خدا از آسمان فرود مى‏آيد.

و اين است اوّل آنها ـ و اشاره كرد با دستش به حسن، و پس از آن اشاره كرد با دستش به حسين عليهما السلام، و سپس رسول خدا ـعليه و آله السّلامـ فرمود:امامان از اولاد او .»

از آنجائى كه كتاب «جامعه» غالباً در احكام حلال و حرام بوده است، و كتاب جفر در استخراج وقايع با كلّيّات رموز، و مصحف فاطمه براى ذكر وقايع و حوادث آينده به خاطر تسلّى حضرت زهراء ـ سلام‏الله عليهاـ مى‏توان حدس زد كه: اين مطالب را حضرت امير به دستور پيامبر در مصحف فاطمه ـ سلام الله عليهم اجمعينـ كتابت نموده‏اند.

شيخ محمّد جواد مَغْنِيّه درباره مصحف فاطمه بحثى مفصّل مى‏كند و از اشتباه عمدى و نسبت‏هاى ناروائى كه علماى عامّه غالباً به شيعه مى‏دهند، و در اينجا از تشابه اسمى مصحف سوء استفاده نموده، به شيعه نسبت داده‏اند كه: مراد از مصحف فاطمه، قرآنى است كه او داشته است غير از قرآن متعارف، بسيار رنج برده است و اثبات كرده است كه تحريف قرآن گرچه به كلمه يا حرف واحدى باشد، چه از ناحيه زيادتى، و يا نقصان، و يا تغيير در نزد شيعه و علماى شيعه محكوم است؛ و بالأخصّ مطالب شيخ أبُوزُهْرَه عالم سنّى مذهب مصرى معاصرش را مورد خطاب قرار داده و مستدلاّ اتّهامات وى را دفع مى‏نمايد، در خاتمه آن مى‏گويد : أبُوزُهْرَه در كتاب «المَذَاهب الإسْلاميّة» ص 21 تصريح كرده است كه: آن خلافى كه نتيجه استنباط باشد محمود العاقبة و حسن النّتيجه مى‏باشد. بنابراين آيا اين حُسْن اختصاص به طائفه‏اى غير از طائفه ديگر دارد؟!

و پس از آن مى‏گويد: و بعد از اين درنگ كوتاه با شيخ أبوزُهره برمى‏گرديم به سوى بحث از مصحف فاطمه، زيرا كه در اخبار اهل البيت ذكر آن و تفسير آن وارد شده است، كه آن از املاء رسول خدا بر على بوده است.

امام صادق عليه السلام گويد: عِنْدَنَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ، أمَا وَاللهِ مَا فِيهِ حَرْفٌ مِنَ الْقُرْآنِ، وَلَكِنّهُ مِنْ إمْلاءِ رَسُولِ اللهِ وَ خَطّ عَلِىّ.

سيّد امين در «اعيان» قسم اوّل از ج 1، ص 248 مى‏گويد: نفى امام صادق از اينكه در آن چيزى از قرآن نبوده است به جهت آن است كه: نام آن «مصحف فاطمه» مى‏باشد. اين نام چون مُوِهِم آن است كه: اين مصحف يكى از مصاحف شريفه بوده باشد لهذا امام نفى اين ايهام را كرده است.

و در كتاب «كافى» آمده است كه: منصور نامه‏اى نوشت و از فقهاى مدينه در مسأله‏اى از زكاة سؤال كرد؛ هيچ يك از آنها نتوانست پاسخ آن را بدهد مگر امام صادق. و چون از وى سؤال شد: از كجا اين مسأله را به دست آوردى؟! گفت: از كتاب فاطمه. (108)

بنابراين مصحف فاطمه كتابى مستقل بوده است، و قرآن نبوده است. عليهذا نسبت تحريف به اماميّه بر اساس قولشان به مصحف فاطمه، جهل و افتراء مى‏باشد.

و سزاوار آن است كه نسبت اين قول را به كسانى داد كه گمان دارند: عائشه داراى قرآنى بوده است كه در آن زيادتهايى از اين قرآن بوده است.

جلال الدين سُيوطى در كتاب «إتْقان» ج 2، ص 25، طبع حجازى قاهره بدين حروف تنصيص دارد : قَالَتْ حَمِيدَةُ بِنْتُ أبِى يُونُسَ: قَرَأ أبِى وَ هُوَ ابْنُ ثَمَانِينَ سَنَةً فِى مُصْحَفِ عَائشَةَ: «إنّ اللهَ وَ مَلَئكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبِىّ يَا أيّهَا الّذينَ آمَنُوا صَلّوا عَلَيْهِ وَسَلّمُوا تَسْلِيماً وَ عَلَى الّذِينَ يُصَلّونَ الصّفُوفَ الاُولَى.»

«حقّاً خداوند و فرشتگان او درود مى‏فرستند بر پيغمبر؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد درود بفرستيد بر او و تسليم صرف او باشيد، و درود بفرستيد بر كسانى كه در صفهاى اول نماز مى‏خوانند.» (109)

آيا نمى‏بينى چگونه سنّيها غيرخودشان را متّهم مى‏كنند به اتّهامى كه خودشان بدان سزاوارترند به تمام معنى الكلمه؛ همان طور كه در مسأله جفر و مسأله إيحاء و الهام همين اتّهامات و اولويّتها بر خودشان أقرب و أنسب مى‏باشد؟!

و در پايان، غرض من در اين فصل، و در فصول سابقه اين بود كه: با حساب ارقام و عدد شمارى ثابت نمايم كه: چيزى نزد شيعه اماميّه نيست مگر آنكه اصل آن به طور تفصيل يا اجمال در نزد اهل سنّت وجود دارد، يا منطوقاً و يا مفهوماً، و بنابراين وجهى براى طعن أبُوزُهْره و متقدّمين بر او و متأخّرين از او به نظر نمى‏رسد مگر تعصّب و تأكيد بر انقسام و افتراق .

مرحوم مَغْنيّه اينجا در تعليقه مى‏گويد: من چون در هنگام تحرير اين كتاب براى تعيين مصادر از كتابخانه‏هاى تجارتى و غير آنها بحث و تفتيش به عمل مى‏آوردم، به دست من كتابى رسيد كه اسمش «حَرَكَاتُ الشّيعَةِ الْمُتَطَرّفِينَ وَ أثَرُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الاجْتِمَاعِيّةِ وَ الأدَبِيّةِ لِمُدُنِ الْعِرَاقِ إبّانَ الْعَصْرِ الْعَبّاسِىّ الأوّل» بود، و مؤلّفش محمّد جابر عبدالْعَال مدير الشّئون الاجتماعيّة بجامعة قاهره بود. او در اين كتاب عيناً مانند شتر شب كور كه به راه افتد و پيوسته زمين خورد و برخيزد در اين كتاب شب كور و هرزه‏رو گرديده بود. تمام اين كتاب را مشحون به كذب و افتراء نموده بود كه البتّه اين مقام و شأن دروغ و اتّهام از بسيارى از اسلاف و نياكان وى به او رسيده است.

وليكن گفتارى را كه در مقدّمه آورده بود، و از فَلَتَاتِ قَلَمش تراوش كرده و بخواهى و نخواهى ذكر كرده بود اين بود كه: «إنّنَا نَعَلْمُ أنّ بَيْنَ أهْلِ السّنّةِ مَنْ تَعَصّبَ عَلَى الشّيَعَةِ وَ أمْعَنَ فِى ذَلِكَ إمْعَاناً جَعَلَهُ يَرْمِيهِمْ دُونَ تَثَبّتٍ بِاتّهَامَاتٍ يتبَيّنُ لِذِى الْعَيْنِ الْبَصيرَةِ أنّهَا بَاطِلَةٌ أمْلاَهَا التّعَصّبُ وَالتّشَاحُنُ الْمَذْهَبِىّ». (110)

«ما حقّاً و تحقيقاً مى‏دانيم كه در ميان اهل سنّت كسانى هستند كه بر عليه شيعه تعصّب ورزيده‏اند و به قدرى در اين امر مبالغه كرده و به نهايت رسيده و راه دور و درازى را پيموده‏اند كه بدون تحقيق و تفحّص و تَثَبّت، آنان را به اتّهاماتى متّهم ساخته‏اند كه براى هر چشم بينائى روشن است كه آنها اتّهامات باطلى مى‏باشد كه از روى تعصّب و كينه مذهبى املا گرديده است.»

مستشار عبدالحَليم جُنْدى نيز گويد: و از ميراث علمى نزد شيعه كتابى است كه مَصْحف فاطمه ناميده مى‏شود. از حضرت صادق حديث كرده‏اند چون از مصحف فاطمه از او سؤال شد، گفت: إنّ فَاطِمَةَ مَكَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً وَ كَانَ قَدْ دَخَلَهَا حُزْنٌ عَلَى أبِيهَا. وَ كَانَ جِبْرِيلُ يَأتِيهَا فَيُحْسِنُ عَزَاءهَا وَ يُطَيّبُ نَفْسَهَا وَ يُخْبِرُهَا بِمَا يَكُونُ بَعدَهَا فِى ذُرّيّتِهَا، وَ كَانَ عَلِىّ يَكْتُبُ ذَلِكَ. فَهَذَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ!

بنابراين، اين مصحف، مصحفى به معنى خاص آن نمى‏باشد كه مراد كتاب الله تعالى باشد، بلكه آن عبارت است از يكى از مُدَوّنات. (111)