امام شناسى ، جلد سیزدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۹ -


درس 201 تا 210:كتبى كه شيعه تأليف كرده است و تقدم شيعه در جميع علوم

بسم الله الرّحمن الرّحيم

و به نستعين، و صلّى الله على سيّدنا محمّد

و آله الطّاهرين، ولعنة الله على أعدائهم

أجمعين من الآن إلى قيام يوم‏الدّين، و لا

حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاّ بالله العلىّ العظيم.

قال اللهُ الحَكيمُ فِى كِتَابِهِ الكَرِيم:

بِسْمِ الله الرّحْمنِ الرّحيمِ. ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ. مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبّكَ بِمَجْنُونٍ، وَ إنّ لَكَ لأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ. وَ إنّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ. (1)

«ن، و سوگند به قلم و آنچه به سبب قلم (و يا با قلم) مى‏نويسند، كه تو (اى پيغمبر) به واسطه نعمتى كه خدا به تو داده است ديوانه نمى‏باشى؛ و حقّاً و حقيقةً تو داراى پاداش و مزد پيوسته و غير منقطعى هستى؛ و حقّاً و حقيقةً تو بر اخلاق عظيمى استوار مى‏باشى !»

حضرت استاد مكرّم آيةالله علاّمه طباطبائى ـقدس سرهـ در تفسير اين آيه چنين آورده‏اند : معنى قلم معروف است. و سَطْر با فتحه و پس از آن سكون و چه بسا با دو فتحه استعمال مى‏شود ـهمانطور كه در «مفردات» ذكر نموده استـ عبارت است از: يك صفّ و رديفى از كتابت؛ و از درختان، صفّى است كاشته شده، و از مردمان، گروهى ايستاده. و فُلاَنٌ سَطَرَ كَذَا يعنى سَطْر به سَطْر نوشت.

خداوند سوگند ياد كرد به قلم و به آنچه با قلم مى‏نويسند. و ظاهر سياق آيه مطلق قلم و مطلق نوشته‏اى است كه با قلم مى‏نويسند كه عبارت از مكتوب باشد؛ به علّت آنكه هم خود قلم و هم كتابتى كه به واسطه قلم متحقّق مى‏گردد از أعظم نعمتهاى إلهيّه‏اى است كه انسان بدان راه يافته است. به وسيله قلم است كه انسان مى‏خواند آنچه را از حوادث دور و بعيد از أنظار، و از معانى و اسرار پنهانى كه در دلها مُختفى بوده است و ضبط و ثبت گرديده است؛ و به واسطه قلم است كه انسان استحضار مى‏يابد آنچه را كه مرور زمان و يا بُعْد مكان بر روى آن پرده كشيده است.

خداوند سبحانه بر انسان به وسيله هدايت او به سوى آن دو چيز، و تعليم وى را بدان دو چيز، منّت نهاد؛ و در گفتار خود فرمود: خَلَقَ الاِنْسَانَ، عَلّمَهُ الْبَيَانَ (سوره رحمن آيه 4):

«خداوند انسان را خلق كرد و بدو بيان را آموخت.»

و درباره قلم فرمود: عَلّمَ بِالْقَلَمِ، عَلّمَ الاِنْسَانَ مَالَمْ يَعْلَمْ (سوره علق آيه 5):

«خداوند با قلم آموخت، به انسان تعليم كرد آنچه را كه نمى‏دانست.»

بنابراين قسم خوردن خداوند به قلم و به آنچه به وسيله قلم مى‏نويسند، قسم خوردن اوست به نعمت. و حقّاً خداوند در كلام خود به بسيارى از مخلوقات خود از جهت آنكه رحمت و نعمتند سوگند ياد نموده است، مانند آسمان و زمين، و خورشيد و ماه، و شب و روز، الى غيرذلك حتّى به انجير و زيتون.

بعضى گفته‏اند: مراد از لفظ «ما» در گفتارش: وَ مَا يَسْطُرُونَ مصدريّه است و عليهذا مراد از آن كتابت است.

و بعضى گفته‏اند: مراد از قلم، قلم اعلى است كه در حديث وارد است كه: آن اوّل مخلوقى است كه خداوند آفريده است. و مراد از مَا يَسْطُرُونَ آن نوشته‏اى است كه فرشتگان حَفَظه و كرام كاتبون مى‏نويسند.

و أيضاً احتمال داده شده است كه: صيغه جمع در يَسْطُرُونَ براى تعظيم باشد نه براى تكثير و معنى زيادى. و اين توهّم، توهّم سست و ضعيفى است. و أيضاً احتمال داده شده است كه : مراد از آن چيزى كه در آن مى‏نويسند لَوْح مَحْفوظ باشد. و أيضاً احتمال داده شده است كه: مراد از قلم و از مسطورات با آن، اصحاب قلم و مسطوراتشان باشد. اينها همه احتمالات واهيه و بى‏بنيادى است.

اين سوگندها را خدا ياد نموده است تا برساند كه: مَا أنْتَ بِنِعْمَةِ رَبّكَ بِمَجْنُونٍ . و اين جمله معنائى است كه سوگند بر آن وارد گرديده است، و خطاب هم به پيامبر صلى الله عليه وآله مى‏باشد: و باء در لفظ بنعمة يا سببيّه است يا مصاحبه. يعنى تو به سبب نعمتى ـو يا با نعمتىـ كه خداوند پروردگارت بر تو ارزانى داشته است، مجنون و ديوانه نيستى !

و سياق آيه مؤيّد اين معنى است كه: مراد از نعمت، نعمت نبوّت است. چرا كه دليل نبوّت از پيغمبر خدا هرگونه اختلال عقلى را برمى‏دارد تا آنكه هدايت إلهيّه‏اى كه لازمه نظام حيات انسانيّت است، درست آيد.

و عليهذا اين آيه ردّ مى‏نمايد جنونى را كه به پيغمبر نسبت دادند به طورى كه در آخر سوره از ايشان حكايت شده است: وَيَقُولُونَ إنّهُ لَمَجْنُونٌ. «و مشركين قريش مى‏گويند : حقّاً و واقعاً او ديوانه است.»

و مراد از وَ إنّ لَكَ لأجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ «از براى تو مزدى لاينقطع مى‏باشد» كلمه مَمْنُون از مَنّ است به معنى قطع؛ و از اين قبيل است آنچه گفته‏اند: مَنّهُ السّيْرُ مَنّا إذَا قَطَعَهُ وَ أضْعَفَهُ. «سير و حركت او را ضعيف ساخت و از راه بازداشت.» نه از مِنّت به معنىِ: در گفتار و كلام، نعمت را بزرگ شمردن و به حساب آوردن.

و مراد از أجْر، أجر رسالت است عندالله سبحانه؛ و در اين عبارت لطيفه‏اى است براى به دست آوردن دل پيغمبر و دلخوشى و شادى خاطر وى كه در برابر تحمّل رسالت خداوندى أجر غيرمقطوع و مزد هميشگى كه از بين نرود به او داده مى‏شود.

و مراد از خُلُق در وَ إنّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ همان ملكه نفسانيّه‏اى است كه از آن افعال به سهولت صادر مى‏گردد و به دو قسمت: فضيلت كه ممدوح است همچون عفّت و شجاعت، و رذيلت كه مذموم است، همچون شَرَه و جُبْن منقسم مى‏شود؛ وليكن وقتى كه آن را همين طور بدون قيدى اطلاق نمايند از آن حُسن خُلْق فهميده مى‏گردد...

و در بحث روائى فرموده‏اند: در كتاب «معانى الأخبار» از سُفيان بن سعيد ثَوْرى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير حروف مقطّعه قرآن آورده است كه گفت:

و أمّا «ن» نهرى است در بهشت. خدا به او گفت: منجمد شو! منجمد شد و به صورت مدادى درآمد (يعنى به صورت مركّب) و سپس به قلم گفت: بنويس! پس قلم در لوح محفوظ نوشت تمام حوادث گذشته و آينده را تا روز قيامت. و بنابراين، آن مداد و مركّب از نور است؛ و قلم نيز قلمى از نور است؛ و لَوْح نيز لوحى از نور است.

سُفْيان گفت: من به حضرت عرض كردم: يابن رسول الله! براى من درباره امر لوح و امر قلم و امر مداد بيان وافى و مشروحى را إفاده فرما! و از آنچه خدا به تو تعليم نموده است مرا تعليم كن!

حضرت فرمود: اى پسر سعيد! اگر تو أهليّت جواب را نداشتى پاسخى به تو نمى‏گفتم! نون فرشته‏اى است به سوى قلم؛ و آن نيز فرشته‏اى است. و قلم به سوى لوح ادا مى‏كند؛ و آن نيز فرشته‏اى است. و لَوْح به سوى إسرافيل ادا مى‏نمايد، و إسرافيل به سوى ميكائيل، و ميكائيل به سوى جبرئيل أدا مى‏كند، و جبرائيل به سوى انبياء و رُسُل الهى أدا مى‏نمايد.

راوى حديث كه سُفيان است مى‏گويد: حضرت در اين حال فرمود: برخيز اى سفيان و برو كه من (از دستگاه حكومت جائره به واسطه نشستن در اينجا) بر تو ايمن نمى‏باشم! (2)

از گفتار حضرت استاد به دست آمد كه: مراد از قلم همه انواع قلم است؛ و مراد از مسطورات همه انواع آنهاست و اختصاصى به قلم خاصّى و نوشته بخصوصى ندارد.

و چون مى‏دانيم: اوّلاً قلم و نوشته، مورد قَسَم پروردگار قرار گرفته است، و ثانياً مُقْسَمٌ عَلَيْه و چيزى كه قسم براى تحكيم و ايفاء استوارى و ثبات آن مى‏باشد، استقامت عقل و نعمت نبوّت پيامبر اكرم، و پاداش لايزالى و ابدى او، و خُلق عظيم و اخلاق بزرگ و سترگ اوست، فلهذا مورد قَسَم كه قلم و نوشته است هر گونه كه باشد و به هر صورت و كيفيّتى كه تحقّق پذيرد، داراى اهميّتى عظيم و قدر و قيمتى جليل و خطير مى‏باشد. چرا كه خداوند بدين دو امر مهمّ مى‏خواهد اثبات مقامات و درجات و فيض ازلى و ابدى و سَرمدى را به پيغمبرش بفرمايد. و عليهذا قلم و نوشتار به طور اطلاق در اين آيه مورد اهميّت فراوان و اعتناى ذات أقدس حقّ متعال قرار گرفته است.

به واسطه قلم و كتابت است كه اينهمه علوم در دسترس ماست و اگر احياناً قلمى نبود و نوشته‏اى در عالم وجود صورت تحقّق به خود نمى‏گرفت اين عالم فعلى ما در پهناى ظلمت و جهل و كورى باطنى گرفتار، و در امواج دلهره آميز لُجّه‏هاى غامره و گردابهاى ژرف درياى تاريكى غوطه ور بود.

با دقّت تمام، علوم فعلى ما را كه در ذخائر كتابهاى جهان و كتابخانه‏هاى عالم با قلم نوشته شده است اگر حساب كنيم، و وجود و عدّم هر يك را جدا جدا بسنجيم، اين موهبت عظيم بر ما مشهود خواهد شد. والحَمْدُلِلّهِ وَحْدَه كه چنين پروردگارى انسان را بيافريد، و وى را به نيروى علم به وسيله قلم و كتابت بياراست، و علوم معنوى را با كتب آسمانى و قرآن مجيد و نهج‏البلاغة و صحيفه سجّاديّه وكتب فقهى و تفسيرى و حِكَمى و عرفانى و با علوم طبيعى كه در راه و مقدمه كمال واقعند، و همه اينها به سبب قلم و كتابت صورت گرفته است، در راه مسير كمال او قرار داد تا وى را از أسْفَلُ السّافِلين آورد و به مقام الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (3) ارتقاء بخشيد، فَشُكْراً لَهُ ثُمّ شُكْراً.

در بحث سابق دانستيم كه: أوّلين كتابى كه در اسلام نوشته شد، عبارت بود از مُصْحَف امير المؤمنين على بن ابيطالب ـ عليه أفضل صلوات الله و ملئكته المقرّبين و أنبيائه المرسلين ـ . اين مُصْحَف تامّ و تمامى بود كه واجد جهات نزول، و شأن ورود آيات، و ترتيب سور و آيات طبق نزول، و بيان ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيّد، و بيان محكمات و متشابهات، و تأويل و تفسير و غيرذلك از جهات عديده بود. اين مصحف همان قرآنى است كه ابن‏سيرين درباره آن مى‏گويد: اگر تو بدان دسترسى يابى در آن علمى را خواهى يافت! و نام آن در تواريخ و احاديث و تفاسير عبارت است از: مُصْحَف على، صَحيفه عَلى، الْجَامِعَة، كِتَاب عَلى، صحيفه عَتِيقَه.

فقيه أهل بيت آيةالله حاج‏آقا حسين طباطبائى بروجردى رضى الله عنه در كتاب نفيس و ارزشمند «جامع أحاديث الشّيعة فى أحكام الشّريعة» در مقدّمه بديع و ذيقيمت آن كه به قلم مبارك خود إملاء فرموده‏اند، در ضمن بيان احاديثى در علوم اهل بيت و رواياتى در شأن ايشان، از جمله فرموده‏اند: از جمله ادلّه آنكه أئمّه طاهرين ـعليهم الصّلوة و السّلامـ عالم به احكام مى‏باشند، و از طرق خاصّه و عامّه بر اين مهمّ روايات و دلائلى است آن است كه: حديث آنان حديث رسول اكرم صلى الله عليه وآله است و در نزد آنهاست صحيفه جامعه كه به إملاء رسول خدا صلى الله عليه وآله و خط على عليه السلام است. (4)

مرحوم مجلسى رضى الله عنه (جدّ اعلاى امّى ما از طرف مادرِ پدر) در كتاب «بحارالأنوار» به طور تفصيل روايات وارده در اين باب را ذكر نموده است و احياناً بعضى از مواضع را با بيان و شرح خود روشن و مبيّن فرموده است. وى چنانكه از مطاوى كلماتش ظاهر است در خانه أهل بيت علاوه بر جامعه كتابهاى ديگر به عنوان كتاب جَفْر و مُصْحَف فاطمه و كتاب مسائل ديات (كه به ذؤابه شمشير اميرالمؤمنين عليه السلام آويزان بود) و لوح فاطمه را ذكر نموده است. و ما در اينجا به حول و قوّه‏خداوند متعال به بيان و شرح هر يك از آنها مى‏پردازيم:

1ـ جامِعَه

درباره اين كتاب و كيفيّت نگارش آن و محتويات آن روايات كثيرى وارد است. تنها در بيست و دو روايت كه در «بحار» ذكر نموده است طول آن را به هفتاد ذراع (5) معيّن نموده است؛ غير از آنهائى كه در آنها خصوصيّات جامعه مذكور شده است ولى عبارت هفتاد ذراع در آنها نيست. اين روايات را از كتب معتبره‏اى همچون «اختصاص» و «ارشاد» و «احتجاج» و «أمالى» و بالأخصّ از كتاب «بصائرالدّرجات» نقل نموده است. از جمله مى‏فرمايد : در «إرشاد» مُفيد و «احتجاج» شيخ طَبَرْسى وارد است كه: بسيارى از اوقات حضرت صادق عليه السلام مى‏فرمود:

عِلْمُنَا غَابِرٌ، وَ مَزْبُورٌ، وَ نَكْتٌ فِى الْقُلُوبِ، وَ نَقْرٌ فِى الأسْمَاعِ، وَ إنّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ الاَحْمَرَ وَ الْجَفْرَ الأبْيَضَ، وَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ عليها السلام ، وَ عِنْدَنَا الْجَامِعَةُ فِيهَا جَمِيعُ مَا تَحْتَاجُ النّاسُ إلَيْهِ .

«علم ما چند گونه است: علم به وقايع آتيه، و علم به وقايع گذشته، و إلهام بر دلهايمان، و به صدا درآمدن در گوشهايمان (پس سخن و گفتگويمان با ملائكه طورى است كه كلامشان را مى‏شنويم و خودشان را نمى‏بينيم). و نزد ما جَفْر قرمز (كه در آن أسلحه رسول خدا صلى الله عليه وآله است) و جَفْر سپيد (كه در آن تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داود و كتابهاى آسمانى است كه خداوند قبل از اينها به پيامبران نازل نموده است) و مُصْحَف فاطمه عليها السلام مى‏باشد. ونزد ما جامعه است كه در آن همه چيزهائى است كه مردم بدان احتياج دارند.»

و چون از آنحضرت از تفسير اين كلام سؤال شد، پاسخ وى به عين همين عباراتى بود كه ما در ترجمه آورديم. سپس فرمود: وَ أمّا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليها السلام فَفِيهِ مَا يَكُونُ مِنْ حَادِثٍ وَ أسْمَاءُ مَنْ يَمْلِكُ إلَى أنْ تَقُومَ السّاعَةُ.

وَ أمّا الْجَامِعَةُ فَهُوَ كِتَابٌ طُولُهُ سَبْعُونَ ذِرَاعاً إمْلاَءُ رَسُولِ صلى الله عليه وآله مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَْطّ عَلِىّ بْنِ أبِيطَالِبٍ عليه السلام بِيَدِهِ، فِيهِ وَ اللهِ جَمِيعُ مَا تَحْتَاجُ إلَيْهِ النّاسُ إلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ حَتّى أنّ فِيهِ أرْشَ الْخَدْشِ وَ الْجَلْدَةِ وَ نِصْفِ الْجَلْدَةِ. (6)

« و أمّا مصحف فاطمه، در آن بيان حوادث و اسامى كسانى است كه تا روز قيامت بر مردم سلطنت مى‏نمايند. و امّا جامعه: كتابى است كه طول آن هفتاد ذراع است به إملاء و انشاء رسول الله كه از لبهاى مبارك دهانش صادر شده و به خطّ علىّ بن ابيطالب عليه السلام مى‏باشد . و در آن سوگند به خدا كه جميع احتياجات مردم تا روز رستاخيز بيان شده است حتّى در آن ديه خراش وارد بر پوست بدن و ديه يك تازيانه زدن، و يا نصف تازيانه بيان شده است.»

و در «بصائر الدّرجات» از محمد بن عبدالحميد از يونس بن يعقوب از منصور بن حازم از ابى عبدالله عليه السلام وارد است كه او گفت: من به حضرت عرض كردم: مردم مى‏گويند: در نزد شما صحيفه‏اى است كه درازايش هفتاد ذراع است، و در آن جميع آنچه مردم بدان نياز دارند موجود است، وَ إنّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ. «و حقّاً و حقيقةً اين است علم.»

حضرت فرمود: لَيْسَ هَذَا هُوَ الْعِلْمَ، إنّمَا هُوَ أثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله إنّ الْعِلْمَ الّذِى يَحْدُثُ فِى كُلّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ. (7)

«اين علم نيست، اين أثرى است كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيده است. علم واقعى و حقيقى آن علمى است كه در هر روز و در هر شب براى ما پيدا مى‏شود.»

و أيضاً در «بصائرالدّرجات» از ابراهيم بن هاشم، از برقى، از ابن سَنان يا غير او، از بِشر، از حمران بن أعْيَن روايت است كه گفت: به حضرت صادق عليه السلام گفتم: نزد شما تورات و انجيل و زبور و آنچه در صحيفه‏هاى پيشين است: صحيفه‏هاى ابراهيم و موسى، موجود است؟! گفت: آرى!

گفتم: إنّ هَذَا لَهُوَ الْعِلْمُ اْلأكْبَرُ «تحقيقاً اين علم، علم اكبر است.»

حضرت فرمود: يَا حُمْرَانُ! لَوْ لَمْ يَكُنْ غَيْرُ مَا كَانَ، وَلَكِنْ مَا يَحْدُثُ بِاللّيْلِ وَ النّهَارِ عِلْمُهُ عِنْدَنَا أعْظَمُ. (8)

«اى حمران! اگر ما علمى غير از آن نداشتيم، آن علم أكبر بود، وليكن علم به آنچه كه در شب و روز حادث مى‏گردد، براى ما اعظم است.»

در اينجا مجلسى براى توضيح و تبيين اين روايت، و رفع اشكالى كه أحياناً ممكن است وارد شود بيانى دارد. او مى‏گويد:

بَيَانٌ: معنى لَوْ لَمْ يَكُنْ اين است: اگر نبود براى ما غير از آن علمى كه براى سابقين از پيغمبران بود، آن علم مذكور، علم اكبر بود، وليكن آن علمى كه براى ما حادث مى‏گردد آن علم اكبر است.

آنگاه مى‏گويد: من مى‏گويم كه: در اينجا اشكال قويّى موجود است و آن اينكه: از آنجائى كه روايات بسيارى دلالت دارند بر آنكه پيغمبر ما صلى الله عليه وآله علم وقايع پيشين و علم وقايع پسين و علم جميع شرايع إلهيّه و احكام را مى‏دانست و تمام اين علوم را به على عليه السلام تعليم فرمود، و على آن علم را به حَسَن عليه السلام آموخت و همينطور؛ بنابراين كدام علمى براى آنان بجاى مى‏ماند تا براى ايشان در شب و روز پديدار گردد؟ !

و ممكن است از اين اشكال به وجوهى پاسخ داد:

اوّل: آنچه گفته شده است كه: علم با شنيدن و قرائت كُتُب و حفظ آنها پيدا نمى‏شود؛ زيرا كه اين تقليد است، و حقيقت علم واقعى منحصر است در آنچه از جانب خداوند سبحانه بر قلب مؤمن روز به روز و ساعت به ساعت إفاضه مى‏گردد، و با انكشاف آن حقايق، نفس به مرحله اطمينان برسد و انشراح صدر حاصل گردد، و قلب بدين وسيله نورانى شود.

و حاصل مطلب آنكه: اين علم موجب تقرير و تأكيد وتثبيت معلومات سابقه مى‏گردد، و موجب مزيد ايمان و يقين و كرامت و شرف، به إفاضه علم بر آن ذوات مقدّسه بدون واسطه پيامبران مرسلين، خواهد شد.

دوم: آنكه بر ايشان إفاضه مى‏شود تفاصيل حقايقى كه مجملات آنها نزد آنان وجود دارد و اگر چه امكان داشته باشد كه خود آنها آن تفاصيل را به واسطه آنچه از اصول و موادّ نزدشان موجود است استخراج نمايند.

سوم: آنكه بر مسأله بَدَا مبتنى باشد. چونكه آنچه را سابقاً دانسته‏اند در آن احتمال بَدَا و تغيير است امّا چون بديشان الهام شود آن مواردى كه در آن تغيير داده مى‏شود پس از آنكه بر أنبيا و فرستادگان از حجّتهاى إلهيّه كه پيش از آنها بوده‏اند كلّيّات و اصول غير منطبق بر بَدَا افاضه گرديده بود، و يا آن مواردى كه تأكيد در آن به عمل آورده شود كه قابل تغيير نمى‏باشد؛ در اين صورت اينگونه علوم، قويترين و شريف‏ترين علوم آنان خواهد بود.

چهارم: كه در نزد من از همه اين وجوه قويتر مى‏باشد آن است كه بگوئيم: ذوات معصومين عليهم السلام در دو نشأه قبل از حيات بدنى، و بعد از وفات دنيوى، به سوى مقامات ربّانيّه در معارف إلهيّه غيرمتناهيه، طبق مدارج كمال عروج مى‏نمايند؛ چرا كه براى عرفان خداى متعال نهايتى نيست، و در درجات قرب او انتهائى تصوّر ندارد. و اين معنى از رواياتى مشهود است.

و معلوم است كه: ايشان در ابتداى امر امامتشان اگر علمى را فراگيرند، در آن درجه و مرتبه از عمل درنگ نمى‏نمايند؛ و به سبب ازدياد مقام قرب و طاعات، زيادتى‏هائى از علم و حكم و ترقّيات در معرفت خدا براى ايشان حاصل مى‏گردد. و چگونه ممكن است براى آنان ترقّى نباشد در حالى كه اين ترقّيات راجع به ساير مخلوقات با وجود نقص قابليّت و استعدادشان مشهود است؟ و آن ذوات مقدّسه سزاوارتر و مناسب‏تر مى‏باشند كه ترقّيات در آنها به وجود آيد.

و شايد اين وجه يكى از وجوه استغفار و توبه آنان در هر روز هفتاد بار و بيشتر بوده باشد؛ زيرا در وقت عروجشان به هر درجه رفيعه از درجات عرفان، مى‏ديده‏اند كه: ايشان در مرتبه سابقه از آن در نقصان بوده‏اند؛ بنابراين از آن نقص استغفار مى‏نموده‏اند و به سوى خداى تعالى توبه مى‏كردند.

اين وجوه مجموع آن احتمالاتى بود كه در حلّ اين مشكل بر دل من وارد شد. و من از خداوند طلب غفران مى‏كنم از آن گفتار و كردارم كه موجب خشنودى و رضاى او نيست. (9)

أقول: اين وجه بسيار متين است، وليكن مرحوم جدّ، حيات سابقه و لاحقه بر اين عالم را سابق و لاحق زمانى پنداشته است؛ و أئمّه عليهم السلام را طبق اين اخبار در معناى أزل و ابدى كه در دو سر طولى دنيا واقعند، داراى مقامات و درجات نامتناهى عرفان قرار داده است؛ با آنكه طبق حركت جوهريّه النّفْسُ حِسْمَانِيّةُ الْحُدُوثِ رُوحَانِيّهُ الْبَقَاء و آيات مباركات ثُمّ أنْشَأنَاهُ خَلْقاً آخَرَ تمام آن درجات و مقامات در همين نشأه مادّه و عالم طبع حاصل است؛ و ابد و ازل دو سر اين سلسله در معارج و مدارج عرضى هستند نه طولى. و طىّ اين عروج در اين نشأه منافاتى با جسمانيّة الحدوث ندارد. فَشَكَراللهُ سَعْيَه و أجْزَل ثَوَابَهُ.

و نيز از «بصائرالدّرجات» از عبدالله بن جعفر از محمد بن عيسى از إسمعيل بن سَهْل از ابراهيم بن عبدالحميد از سليمان از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

إنّ فِى صَحِيفَةٍ مِنَ الْحُدُودِ ثُلْثَ جَلْدَةٍ؛ مَنْ تَعَدّى ذَلِكَ كَانَ عَلَيْهِ حَدّ جَلْدَةٍ. (10)

«در آن صحيفه و كتاب جامعه از بعضى از مقادير حدّ، به يك سوّم تازيانه ثبت شده است؛ كه اگر كسى از اين مقدار تجاوز كند بايد خودش يك تازيانه به عنوان پاداش بد خود بخورد.»

و نيز از «بصائرالدّرجات» از حسن بن على بن نعمان از پدرش على بن نُعْمان از بَكربن‏كَرب روايت است كه گفت: ما در محضر حضرت صادق عليه السلام بوديم و شنيديم كه مى‏گفت:

أمَا وَاللهِ إنّ عِنْدَنَا مَا لاَ نَحْتَاجُ إلَى النّاسِ، وَ إنّ النّاسَ لَيَحْتَاجُونَ إلَيْنَا. إنّ عِنْدَنَا الصّحِيفَةَ سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطّ عَلِىّ عليه السلام وَ إمْلآءِ رَسُولِ اللهِ ـ صلّى الله عَلَيْهِمَا وَ عَلَىَ أوْلاَدِهِمَاـ، فِيهَا مِنْ كُلّ حَلاَلٍ و حَرَامٍ. إنّكُمْ لَتَأتُونَنَا فَتَدْخُلُونَ عَلَيْنَا فَنَعْرِفُ خِيَارَكُمْ مِنْ شِرَارِكُمْ. (11)

«قسم به خدا كه در نزد ما چيزى است كه با وجود آن نيازى به مردم نداريم، و مردم نياز به ما دارند. در نزد ما صحيفه‏اى است كه هفتاد ذراع طول دارد، و به خط على عليه السلام واملاء رسول خدا ـ صلّى الله عليهما و على أولادهما ـ است در آن از هر حلالى و از هر حرامى سخن به ميان آمده است. شمابه سوى ما مى‏آئيد و بر ما وارد مى‏شويد و ما خوبانتان را از بدانتان (به واسطه همان صحيفه) مى‏شناسيم!»

و در روايت «بصائر» أيضاً وارد است كه آن صحيفه به عرض أديم مثل فَخِذِالْفَالِج است، و در آن تمام نيازمنديهاى مردم وجود دارد و هيچ قضيّه‏اى نيست مگر آنكه حكمش در آن بيان شده است حتّى أرش خدش.

و مجلسى در بيان آن گفته است: مراد از أديم پوست حيوان است، يا خصوص رنگ قرمز از آن، و يا خصوص دبّاغى شده از آن. و مراد از فَالِج شتر نر قوى هيكل است كه داراى دو كوهان است و از سِنْد براى جفت گيرى مى‏آورند.

و أيضاً از «بصائرالدّرجات» از يعقوب بن يزيد از ابن أبى‏عُمَير از ابراهيم بن عبدالحميد و أبى المغرا از حمران بن أعْين از حضرت باقر عليه السلام روايت مى‏كند كه: أشَارَ إلَى بَيْتٍ كَبِيرٍ وَ قَالَ: يَا حُمْرَانُ! إنّ فِى هَذَا الْبَيْتِ صَحِيفَةً طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطّ عَلِىّ عليه السلام وَ إمْلاءِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله . لَوْ وَلِينَا النّاسَ لَحَكَمْنَا بِمَا أنْزَلَ اللهُ لَمْ نَعْدُ مَا فِى هَذِهِ الصّحِيفَةِ. (12)

«حضرت اشاره به اطاق بزرگى كرد و گفت: اى حمران! در اين بيت صحيفه‏اى است كه طولش هفتاد ذراع است به خطّ على عليه السلام و املاء رسول خدا صلى الله عليه وآله. اگر ما بر ولايت امر مردم قرار گيريم حتماً به آنچه خدا نازل نموده است حكم مى‏نمائيم و از آنچه در اين صحيفه مى‏باشد تجاوز نمى‏كنيم!»

و همچنين از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد، از أهوازى از فُضاله از قاسم بن بريد از محمد بن مسلم روايت نموده است كه گفت: حضرت باقر عليه السلام گفتند:

إنّ عِنْدَنَا صَحِيفَةً مِنْ كُتُبِ عَلِىّ عليه السلام طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً . فَنَحْنُ نَتّبِعُ مَا فِيهَا لاَ نَعْدُوهَا.

وَ سَألْتُهُ عَنْ ميرَاثِ الْعِلْمِ مَا بَلَغَ؟! أجَوَامِعُ هُوَ مِنَ الْعِلْمِ أمْ فِيهِ تَفْسِيُر كُلّ شَىْ‏ءٍ مِنْ هَذِهِ الاُمُورِ الّتِى تَتَكَلّمُ فِيهِ النّاسُ مِثْلِ الطّلاَقِ وَ الْفَرَائضِ؟!

فَقَالَ: إنّ عَلِيّا عليه السلام كَتَبَ الْعِلْمَ كُلّهُ الْقَضَاءَ وَالْفَرَائضَ . فَلَوْ ظَهَرَ أمْرُنَا لَمْ يَكُنْ شَىْ‏ءٌ إلاّ فِيهِ سُنّةً نُمْضِيهَا. (13)

«نزد ما صحيفه‏اى است از كتابهاى على عليه السلام كه درازاى آن هفتاد ذراع مى‏باشد. ما از آنچه در آن ثبت و ضبط است پيروى مى‏نمائيم و از آن تجاوز نمى‏نمائيم.

و من از آن حضرت از ميراث علوم پرسيدم كه مقدارش به كجا منتهى است؟! آيا آن علوم به ارث رسيده جوامعى است كه در آن علم وجود دارد، يا آنكه در آن تفسير هر چيز از اين امورى است كه مردم در آن گفتگو دارند مانند طلاق و مقدار ميراث؟

حضرت فرمود: على عليه السلام تمام اقسام علم را نوشت؛ علم قضاء و علم ميراث را، بنابراين اگر امر ولايت ما ظاهر شود در زمان ظهور چيزى نيست مگر آنكه در آن سُنّتى را به اجرا در مى‏آوريم.»

و همچنين از «بصائرالدّرجات» از احمد بن محمد از على بن حَكَم، از على بن أبى حمزه از أبى بصير از حضرت امام محمد باقر عليه السلام بدين گونه روايت نموده است كه:

أخْرَجَ إلَىّ أبُوجَعْفَرٍ عليه السلام صَحِيفَةً فِيهَا الْحَلاَلُ وَالْحَرَامُ وَ الْفَرَائضُ. قُلْتُ: مَا هَذِهِ؟! قَالَ: هَذِهِ إمْلاءُ رَسُولِ الله صلى الله عليه وآله ، وَ خَطّهُ عَلِىّ عليه السلام بِيَدِهِ.

قَالَ: قُلْتُ: فَمَا تَبْلَى؟! قَالَ: فَمَا يُبْلِيهَا؟! قُلْتُ: وَ مَا تَدْرُسُ؟ ! قَالَ: وَ مَا يَدْرُسُهَا؟! قَالَ: هِىَ الْجَامِعَةُ أوْ مِنَ الْجَامِعَةِ. (14)

«حضرت امام محمد باقر عليه السلام صحيفه‏اى را براى من بيرون آوردند كه در آن علم حلال و حرام و ميراث بود. گفتم: اين چيست؟! فرمود: اين است املاء رسول خداصلى الله عليه وآله و على عليه السلام آن را با دست خود نوشته است.

أبوبصير گويد: من گفتم: آيا اين كهنه نمى‏شود؟! فرمود: چه چيز مى‏تواند آن را كهنه گرداند؟ ! گفتم: مندرس نمى‏شود و محو و نابود نمى‏گردد؟! فرمود: چه چيز مى‏تواند آن را از بين ببرد؟! حضرت فرمود: اين است جامعه! يا اين است از جامعه (15)

و مجلسى در شرح خود فرموده است: بيانٌ: گفتار آنحضرت: «چه چيز مى‏تواند آن را كهنه كند؟» يعنى با وجودى كه خدا حافظ آن است چه چيز مى‏تواند آن را كهنه گرداند؟ و يا آنكه دستهاى بسيار بدان نمى‏رسد تا كهنه شود و مندرس گردد و آثارش محو و نابود شود.

و نيز از «بصائرالدّرجات» است با روايت او از محمدبن الحسين، از محمد بن سِنان، از عَمّار بن مروان، از منخل بن جميل، از جابر بن يزيد، از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام كه گفت: ابو جعفرعليه السلام به من گفت: إنّ عِنْدِى لَصَحِيفَةً فِيهَا تِسْعَةَ عَشَرَ صَحِيفَةً قَدْ حَبَاهَا رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله . (16)

«در نزد من صحيفه‏اى است كه در آن نوزده صحيفه مى‏باشد، و آن را رسول خداصلى الله عليه وآله عطا نموده است.»

و نيز از «بصائرالدّرجات» از محمد بن عبدالحميد، از يعقوب بن يونس، از مُعَتّب روايت است كه گفت: أخْرَجَ إلَيْنَا أبُوعَبْدِاللهِ عليه السلام صَحِيفَةً عَتِيقَةً مِنْ صُحُفِ عَلِى عليه السلام فَإذَا فِيهَا مَا نَقُولُ إذَا جَلَسْنَا لِنَتَشّهَدَ. (17)

«حضرت امام جعفر صادق عليه السلام صحيفه عتيقه (قديمى)اى را براى ما بيرون آوردند از صحيفه‏هاى على عليه السلام و در آن بود آنچه ما در حال جلوس براى تشهّد مى‏گوئيم.»

و نيز از «بصائرالدّرجات» از محمد بن عيسى، از يونس، از حَمّاد، از عَمروبن ابى مقدام، از ابو بصير، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى‏كند كه فرمود:

ضَلّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ، إنّ الْجَامِعَةَ لاَ تَدَعُ لأَحَدٍ كَلاَماً. فِيهَا عِلْمُ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ. إنّ أصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزِدْهُمْ مِنَ الْحَقّ إلاّ بُعْداً؛ وَ إنّ دِينَ اللهِ لاَ يُصَابُ بِالْقِيَاسِ. (18)

«در برابر كتاب جامعه، علم پسر شبرمه گم شده است. كتاب جامعه براى أحدى جاى سخن باقى نمى‏گذارد. در آن علم حلال و حرام مى‏باشد. طرفداران عمل به قياس، علم خود را از قياس طلب مى‏كنند، بنابراين جز دورى از واقع و فتواى صحيح چيزى دستگيرشان نمى‏شود. و حقّاً و حقيقةً دين خدا با قياس به دست نمى‏آيد.»

و نيز از «بصائر الدّرجات» از محمد از حسين بن سعيد از محمد بن ابى عُمَير از محمد بن حكيم از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهما السلام روايت مى‏كند كه فرمود: إنّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِالْقِيَاسِ، وَ إنّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَقْبِضْ نَبِيّهُ حَتّى أكْمَلَ لَهُ جَمِيعَ‏دِينِهِ فِى حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ، فَجَاءَكُمْ بِمَا تَحْتَاجُونَ إلَيْهِ فِى حَيَاتِهِ، وَ تَسْتَغِيثُونَ بِهِ وَ بِأهْلِ بَيْتِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ، وَ إنّهَا مَخْبِيّةٌ عِنْدَ أهْلِ بَيْتِهِ حَتّى أنّ فِيهِ لأرْشَ الْخَدْشِ.

ثُمّ قَالَ: إنّ أبَا حَنِيفَةَ مِمّنْ يَقُولُ: قَالَ عَلِىّ وَ قُلْتُ أنَا. (19)

«تنها علّت هلاكت اقوامى كه پيش از شما بوده‏اند عمل به قياس بوده است، و خداوند تبارك و تعالى روح پيغمبرش را به سوى خود قبض ننمود مگر آنكه تمام دين او را در حلالش و حرامش براى او تكميل نمود. بنابراين آنچه به آن نيازمند بوديد وى در زمان حيات خود براى شما آورد؛ و شما به او و اهل بيت او بعد از مرگش روى مى‏آوريد! و نوشته‏هاى آن آئين نزد اهل بيت او پنهان گرديده است؛ حتّى در آن نوشته و صحيفه مقدار ديه وارد بر خراش پوست بدن مشخص گرديده است.

سپس فرمود: ابو حنيفه از كسانى است كه مى‏گويد: على چنان گفت، و من چنين مى‏گويم.»

بارى اين روايات، نمونه‏اى از روايات كثيره‏اى بود كه در جوامع شيعه وارد شده است و دلالت بر وجود جامعه در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام دارد و به طور كلى در اصل تحقّق كتاب جامعه و تدوين آن در زمان حيات رسول اكرم صلى الله عليه وآله به املاء و انشاء آن حضرت و به خطّ و كتابت مولى‏الموالى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نزد شيعه و اهل سنّت جاى ترديد نيست. و بدين جهت آنحضرت را مى‏توان اوّلين مدوّن در اسلام در عصر رسول الله و زير نظر مقام نبوّت به شمار آورد. (20)

محقّق عظيم و فقيه خبير عالم عصر أخير سيدحسن صَدْر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» مى‏فرمايد: شيعه اوّلين گروهى بودند كه به جمع آثار و اخبار نبوى و سنّت محمدى در عصر خلفاء نبىّ مختار ـعليه و عليهم الصّلوة والسّلام ـ پرداختند و در اين امر تقدّم داشتند .

ايشان در امر كتابت و تصنيف به امامشان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اقتدا كردند چون آن حضرت در عصر رسول خدا صلى الله عليه وآله تصنيف نمود.

شيخ ابوالعباس نجاشى در ترجمه محمد بن عذافر مى‏گويد: به ما خبر داد احمد بن محمد بن سعيد، از محمد بن احمد بن حسن، از عبّاد بن ثابت، از عبدالغفّار بن قاسم از عذافر صَيرفى كه گفت:

من با حَكَم بن عُيَينْه نزد ابوجعفر محمد بن علىّ‏الباقر عليهما السلام بوديم و او شروع كرد از حضرت سؤال نمودن ـ و حضرت پيوسته از او ناخوشايند بودندـ و در مسأله‏اى با همدگر اختلاف نمودند. در اين حال حضرت ابوجعفر گفتند: يَا بُنَىّ قُمْ فَأخْرِجْ كِتَابَ عَلِىّ! «اى نور ديده، پسرم برخيز و كتاب على را بيرون بياور!»

فَأخْرَجَ كِتَاباً مُدْرَجاً عَظِيماً فَفَتَحَهُ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ حَتّى أخْرَجَ الْمَسْألَةَ. فَقَالَ أبُوجَعْفَرٍ. هَذَا خَطّ عَلِىّ وَ إمْلاءُ رسولِ الله صلى الله عليه وآله.

«پسر حضرت باقر (ظاهراً حضرت صادق) برخاست و كتاب پيچيده شده بزرگى را بيرون آورد. و حضرت آن را گشودند و شروع كردند به نظر كردن در آن تا آنكه آن مسأله را بيرون كشيدند . و سپس حضرت امام باقر فرمودند: اين است خطّ على و املاء رسول خدا صلى الله عليه وآله .»

وَ أقْبَلَ عَلَى الْحَكَمِ وَ قَالَ: يَا أبَا مُحَمّدٍ! اذْهَبْ أنْتَ وَ سَلِمَةُ وَ الْمِقْدَادُ حَيْثُ شِئْتُمْ يَمِيناً وَ شِمَالاً، فَوَاللهِ لاَتَجِدُونَ الْعِلْمَ أوْثَقَ مِنْهُ عِنْدَ قَوْمٍ كَانَ يَنْزِلُ عَلَيْهِمْ جِبْرائيلُ ـالحديث (21) .

«و سپس روى به حَكَم بن عُيَيْنه نمودند و گفتند: اى أبو محمد! تو با سَلِمه و با مقداد هر كجا كه مى‏خواهيد به راست و به چپ گردش كنيد! سوگند به خدا كه علمى را از اين موثّق‏تر و مطمئن‏تر در خاندان قومى كه جبرائيل بر آنها فرود مى‏آمده است نخواهيد يافت!» تا آخر حديث كه در اينجا بدين مقدار اكتفا شد.

و روايات از اهل بيت درباره اين كتاب (جامعه) فوق حدّ إحصاء است، بسيارى از آنها را محمد بن حسن صفّار در كتاب «بَصائر الدّرجات» تخريج نموده است.

كتاب «بصائر الدّرجات» از اصول قديمه مى‏باشد كه در زمان بُخارى صاحب كتاب «صحيح» موجود بوده است و در كشور ايران به طبع رسيده است. (22)

و همچنين در علّت تقدّم شيعه در كتابت حديث، و تأخّر اهل سنّت ذكر مى‏كند كه: اين فقط منوط به تأسّى شيعه از امامشان اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه از بدو اسلام نزد پيامبر دست به كتابت زد، و تأسّى عامّه از امامشان عمر بن خطّاب بود كه امّت را از تدوين سنّت منع نمود. او مطلبى تحت عنوان «تنبيه» آورده است:

تنبيهٌ: در كتاب خودم: «نهايةالدّراية فى علم دراية الحديث» وجه تأخّر برادران اهل سنّت را در تدوين و جمع حديث ذكر نموده‏ام. و حاصلش همان است كه ابن‏صلاح در مقدمه، و مسلم در اول صحيحش، و ابن حَجَر در «فتح البارى» در مقدمه «صحيح» بخارى ذكر كرده‏اند؛ و آن بدين گونه است كه:

پيشينيان و سَلَف در كتابت حديث اختلاف كرده‏اند؛ جماعتى آن را روانداشتند؛ و از ايشان است عمر بن خطّاب و عبد الله بن مسعود، و ابو سعيد خُدْرى با جمعى ديگر از صحابه و تابعين . و جماعتى ديگر مانند اميرالمؤمنين على بن ابيطالب و فرزندش حسن و أنَس و عبدالله بن عَمرو بن العاص مباح و جائز دانستند؛ و سپس اهل عصر دوم همگى اتفاق و اجماع بر جواز كتابت و تدوين سنّت نمودند ـ تا آخر كلامشان در اين موضوع.

بنابراين گفتار، شيعه تقدّم دارند چون همان طور كه دانستى: امامشان آن را مباح مى‏دانست، و خود تدوين و جمع حديث نمود. شيعه هم به پيروى از وى جمع و تدوين حديث كردند. و اهل سنّت از تدوين حديث عقب افتادند چون عُمَر با جمعى ديگر آن را حرام شمردند.

و عليهذا هر يك از تدوين‏كنندگان حديث و ترك كنندگان آن مصيبند به اندازه پيروى از امامشان . و خداوند تقدّم شيعه را در اين علم مقدّر كرد همچنانكه تقدّمشان را در تدوين ساير علوم اسلاميّه مقدّر فرمود. فَاغْتَنِمْ. (23)

و عالم خبير و آگاه از برادران اهل سنّت ما در عصر اخير: شيخ محمود أبوريّه مصرى در كتاب تحقيقى و مبتكرانه خود به نام «شَيْخُ الْمَضِيرة أبُوهُرَيْره دَوْسى» در تحت عنوان مَارَوَاهُ عَلِىّ چنين آورده است:

على اوّلين كسى است كه اسلام آورد و در دامان پيغمبر پرورش يافت و قبل از بعثت در تحت كنف او زندگى نمود، و بازوانش در دامن وى استحكام يافت، و پيوسته با او بود در سفر و حضر، و أبداً از وى مفارقت ننمود تا پيامبر به رفيق أعلى انتقال پيدا كرد.

و اوست پسر عموى او، و شوهر دختر او: فاطمة الزّهراء. در تمام غزوات و مشاهد حضور داشت غير از غزوه تبوك، چرا كه رسول خدا او را به جانشينى خود بر شهر مدينه و اهل مدينه نصب فرمود؛

فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أتُخَلّفُنِى فِى النّسَاءِ وَالصّبْيَانِ؟!

فَقَالَ رَسُولُ اللهِ: أمَا تَرْضَى أنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَى إلاّ أنّهُ لاَ نَبِىّ بَعْدى.

«و على به رسول الله گفت: اى رسول خدا! آيا تو مرا در مدينه با زنان و بچگان باقى مى‏گذارى؟ !

رسول خدا فرمود: آيا راضى نيستى كه منزله تو نسبت به من مانند منزله هارون با موسى باشد، بجز آنكه پس از من پيامبرى نخواهد بود؟!»

اين روايت را شيخين و ابن سَعْد (24) تخريج نموده‏اند.

و اگر على رضى الله عنه هر روز از پيغمبر ـدر حالى كه مرد با فهم و باهوش و با درايت بود و ربيب و دست پرورده او بودـ (فقط يك حديث مى‏شنيد) در حالى كه مى‏دانيم با پيامبر بيش از ثُلْثِ قرن با موفقيّت و رُشد گذرانيد، تحقيقاً مقدار رواياتى كه بايد روايت كند از دوازده هزار حديث بيشتر مى‏شد.

اين در صورتى است كه هر روز فقط يك روايت حديث نمايد تا به خاطر تو چه خواهد گذشت اگر وى تمام احاديثى را كه از پيامبر شنيده است روايت نموده باشد؟!

و از براى على حقّ در روايت كردن بود، و احدى را توان آن نيست كه در اين موضوع مجادله نمايد؛ و البته نبايد فراموش كنى كه معذلك كلّه على اهل خواندن و نوشتن هم بود.

و اين امامى كه احدى از صحابه را در علم ياراى مشابهت با او نبود (ببينيد كار به كجا كشيده است كه) فقط 589 حديث به روايت سيوطى به او اسناد داده‏اند. و ابن‏حَزْم مى‏گويد : حديث صحيح از او روايت نشده است مگر پنجاه حديث؛ و بُخارى و مسلم از او روايت نكرده‏اند مگر بيست حديث. (25)

2ـ جَفْر

از جمله كتابهاى مسلّمه كه به خط مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و به املاء رسول اكرم صلى الله عليه وآله بوده است، صحيفه يا كتاب جَفْر مى‏باشد كه از حوادث واقعه بعد از ارتحال رسول الله سخن در آن به ميان آمده است.

سَنَدالمحدّثين در عصر اخير مرحوم حاج شيخ عباس قمّى ـرضى الله عنهـ در كتاب ارزشمند خود: «سفينة البحار» آورده است كه: آن صحيفه‏اى بوده است به خط اميرالمؤمنين عليه السلام و املاء رسول الله صلى الله عليه وآله كه در آن بيان تمام وقايع پس از رحلت حضرت رسول الله صلى الله عليه وآله آمده است، و آنكه حسين عليه السلام كشته مى‏گردد، و چه كسى او را مى‏كشد، و چه كسى او را نصرت مى‏كند، و چگونه فاطمه عليها السلام و حسن عليه السلام به شهادت مى‏رسند. و در آن مقتل حسين عليه السلام است و آنچه بر اميرالمؤمنين عليه السلام جارى مى‏شود، و وقايع ماكان و مايكون تا روز بازپسين.

اين صحيفه نزد اميرالمؤمنين عليه السلام بود، و ابن عباس آن را در ذى‏قار نزد وى ديده است و حضرت به او گفتند: بخوان براى من اين صحيفه را! ابن عباس آن را براى حضرت قرائت نمود، و چون به داستان مقتل حسين عليه السلام رسيد و كسى كه وى را به قتل مى‏رساند، اميرالمؤمنين عليه السلام به شدّت گريست و سپس صحيفه را درهم‏پيچيد. (اين مطلب در مجلد پنجم از «بحارالانوار» كمپانى ص 16 وارد است.)

محدث قمّى مى‏فرمايد: أقُولُ: ظاهراً اشاره به اين صحيفه نموده است ابن‏عباس در هنگامى كه به واسطه عدم يارى و نصرت امام حسين عليه السلام مورد مؤاخذه واقع شد، آنجا كه گفت : إنّ أصْحَابَ الْحُسَيْنِ لَمْ يَنْقُصُوا رَجُلاً وَ لَمْ يَزِيدُوا؛ نَعْرِفُهُمْ بِأسْمَائهِمْ مِنْ قَبْلِ شُهُودِهِمْ!

«اصحاب امام حسين يك نفر در ميانشان كم و زياد نمى‏شود. ما آنها را به اسامى‏شان پيش از شهادتشان مى‏شناسيم.»

و ظاهراً اين صحيفه همان ديوانى است كه بار شترى بود كه با امام حسن عليه السلام بود و هر جا مى‏رفت با خود مى‏برد و از آن جدا نمى‏شد. و بيان اين صحيفه در مادّه حَذَفَ گذشت. (26)

مجلسى ـرضى الله عنهـ در «بحارالانوار» جميع احاديثى را كه در باب علم جَفْر وارد شده است گرد آورده است. بعضى از آنها ظهور دارند در اينكه: مراد از اين علم، علم به احكام و شرايع است. و آن را جَفر گويند به سبب آنكه روى پوست گوسفند نوشته شده است. و بعضى از آنها ظهور دارند در اينكه: مراد از اين علم اطّلاع بر حوادث ايّام و مَغيبات است كه از روى حساب مشخص مى‏گردد. و ما در اينجا به طور انتخاب شش روايت از دسته اوّل، و شش روايت از دسته دوّم را ذكر مى‏نمائيم و پس از آن در محصّل و مُفاد آنها به بحث مى‏پردازيم . امّا دسته اوّل:

اوّل از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمد بن على بن حَكَم، از حسين بن ابى‏العَلا روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه مى‏گفت:

إنّ عِنْدِىَ الْجَفْرَ الأبْيَضَ. قَالَ: قُلْنَا: وَ أىّ شَىْ‏ءٍ فِيهِ؟!

قَالَ: فَقَالَ لِى: زَبُورُ دَاوُدَ وَ تَوْرَاةُ مُوسَى وَ إنْجِيلُ عِيسَى وَ صُحُفُ أبْرَاهِيمَ وَالْحَلاَلُ وَالْحَرامُ. وَ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ مَا أزْعَمُ أنّ فِيهِ قُرْآناً. وَ فِيهِ مَايَحْتَاجُ النّاسُ إلَيْنَا وَ لاَ نَحْتَاجُ إلَى أحَدٍ حَتّى أنّ فِيهِ الْجَلْدَةَ وَ نِصْفَ الْجَلْدَةِ وَ ثُلْثَ الْجَلْدَةِ وَ رُبْعَ الْجَلْدَةِ وَ أرْشَ الْخَدْشِ؛ وَ عِنْدِى الْجَفْرُ الأحْمَرُ.

«در نزد من جفر أبيض (سپيد) موجود است. مى‏گويد: گفتيم: در آن چه چيز است؟! راوى كه ابن ابى‏العلاست مى‏گويد: سپس حضرت به من گفت: زبور داود و تورات موسى و انجيل عيسى و صُحُف ابراهيم و حلال و حرام، و مُصْحف فاطمه؛ و من چنان نمى‏دانم كه در مصحف فاطمه قرآنى باشد. و در آن است جميع آنچه مردم به ما احتياج دارند؛ و ما احتياج به احدى نداريم تا به جائى كه در آن پاداش عمل زشتى كه به قدر يك تازيانه است، و نيم تازيانه و يك سوم تازيانه و يك چهارم تازيانه، و غرامت خراش پوست بدن موجود است. و در نزد من جفر أحمر (سرخ) موجود است.»

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ أىّ شَىْ‏ءٍ فِى الْجَفْرِ الأحْمَرِ؟!

قَالَ: السّلاَحُ إنّهَا يُفْتَحُ للِدّمِ، يَفْتَحُهُ صَاحِبُ السّيْفِ لِلْقَتْلِ .

فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللهِ بْنُ‏أبِى يَعْفُوزٍ: أصْلَحَكَ اللهُ فَيَغْرِفُ هَذَا بَنُوالْحَسَنِ؟ !

قَالَ: إى وَاللهِ كَمَا يَعْرِفُ اللّيْلَ أنّهُ لَيْلٌ وَالنّهَارَ أنّهُ نَهَارٌ؛ وَلَكِنْ يَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ طَلَبُ الدّنْيَا؛ وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقّ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ. (27)

«گفت: گفتم: فدايت شوم در جفر أحمر چه چيز است؟!

فرمود: سلاح، وآن براى خونريزى و جنگ باز مى‏شود، و صاحب شمشير (صاحب‏الأمر) براى كشتن آن را مى‏گشايد.

در اين حال عبدالله بن أبى يَعفور گفت: خدا امور تو را به صلاح برساند، آيا اين مطالب را بنى‏حسن مى‏دانند؟!

گفت: آرى به خدا قسم مى‏دانند همان طور كه مى‏دانند: شب شب است و روز روز است، وليكن حَسَد و دنياطلبى بر ايشان غالب شده است؛ و اگر حقّ را مى‏طلبيدند هر آينه براى آنان بهتر بود.»

دوّم از «بصائرالدّرجات» از ابن‏يزيد، و محمدبن حسين، از ابن‏ابى‏عُمَير، از ابن‏اُذَيْنَة، از على بن سعيد كه گفت: من در نزد حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم، و جمعى ديگر از اصحاب ما نزد او بودند كه مُعَلّى بن خُنَيْس گفت: فدايت شوم! چقدر به تو از حَسَن بن حسن آزار رسيده است!

و پس از آن طيّار گفت: فدايت شوم وقتى كه من در ميان كوچه‏ها راه مى‏رفتم ديدم كه: محمد بن عبدالله بن حسن بر روى الاغى سوار است و جماعتى از زيديّه اطراف او هستند، در اين حال به من گفت:

اَيّهَا الرّجُلُ إلَىّ إلَىّ! فَإنّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وآله قَالَ: مَنْ صَلّى صَلاَتَنَا وَ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أكَلَ ذَبِيحَتَنَا فَذَاكَ الْمُسْلِمُ الّذىِ لَهُ ذِمّةُ اللهِ وَ ذِمّةُ رَسُولِهِ. مَنْ شَاءَ أقَامَ، وَ مَنْ شَاءَ ظَعَنَ !

فَقُلْتُ لَهُ: اتّقِ اللهَ، وَ لاَ تَغُرّنّكَ هَؤلاءِ الّذِينَ حَوْلَكَ!

«اى مرد بيا به سوى من! بيا به سوى من! چرا كه رسول خدا صلى الله عليه وآله گفته است : كسى كه نماز ما را بجا بياورد، و به سوى قبله ما رو بنمايد، و ذبيحه ما را بخورد، او مسلمان است كه براى اوست ذمّه خدا و ذمّه رسول او. هر كس مى‏خواهد درنگ نمايد، و هر كس مى‏خواهد حركت كند و برود!

من به او گفتم: تقواى خدا را پيشه گير، و اين كسانى كه اطراف تو را گرفته‏اند تو را فريب ندهند!»

حضرت صادق عليه السلام به طيّار گفتند: تو به او چيز دگرى نگفتى؟! گفت: نه!

قَالَ: فَهَلاّ قُلْتَ: إنّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وآله قَالَ ذَلِكَ وَالْمُسْلِمُونَ مُقِرّونَ بِالطّاعَةِ، فَلَمّا قُبِضَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ وَقَعَ الاخْتِلاَفُ انْقَطَعَ ذَلِكَ.

«گفت: چرا به او نگفتى: اين سخن را رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت در هنگامى كه مسلمانان همگى سر تسليم در برابر اطاعت وى فرود آورده بودند، امّا چون آنحضرت وفات يافت در ميان امّت اختلاف پديدار گشت و آن پيمان و ذمّه و عهد بريده شد.»

در اين حال محمّد بن عبدالله بن على (28) گفت: الْعَجَبُ لِعَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ إنّهُ يَهْزَأ وَ يَقُولُ: هَذَا فِى جَفْرِكُمُ الّذِى تَدّعُونَ؟!

«از عبدالله بن حسن شگفت است كه استهزاء مى‏كند و مى‏گويد: آيا اين مطلب در جفر شماست كه مدّعى هستيد؟!»

فَغَضِبَ أبُوعَبْدِاللهِ عليه السلام فَقَالَ: الْعَجَبُ لِعَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ يَقُولُ: لَيْسَ فِينَا إمَامُ صِدقٍ. مَا هُوَ بِإمَامٍ وَ لاَ كَانَ أبُوهُ إمَاماً . يَزْعَمُ أنّ عَلِىّ بْنَ أبِى طَالِبٍ عليه السلام لَمْ يَكُنْ إمَاماً؟ وَ يُرَدّدُ ذَلِكَ.

وَ أمّا قَوْلُهُ فِى الْجَفْرِ فَإنّمَا هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَذْبُوحٍ كَالْجِرَابِ، فِيهِ كُتُبٌ وَ عِلْمُ مَا يَحْتَاجُ النّاسُ إلَيْهِ إلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مِنْ حَلاَلٍ وَ حَرَامٍ، إمْلاَءُ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وَ خَطّ عَلِىّ عليه السلام بِيَدِهِ. وَ فِيهِ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ عليها السلام مَا فِيهِ آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ . وَ إنّ عِنْدِى خَاتَمَ رَسُولِ اللهِ وَ دِرْعَهُ وَ سَيْفَهُ وَ لِوَاءَهُ، وَ عِنْدِى الْجَفْرُ عَلَى رَغْمِ أنْفِ مَنْ زَعَمَ. (29)

«در اين حال حضرت صادق عليه السلام به غضب درآمدند و گفتند: عجب است از عبدالله حسن كه مى‏گويد: در ميان ما امام صدق وجود ندارد. نه او امام است ونه پدرش امام بود. آيا او مى‏پندارد كه على بن ابى طالب امام نبود؟ و چند بار حضرت اين عبارت را تكرار نمودند .

و اما گفتار وى درباره جَفْر، جَفْر پوست گاوى است ذبح شده مانند ظرف پوستى، كه در آن كتابهائى است و علم مايحتاج مردم تا روز قيامت از حلال و حرام كه به املاء رسول اكرم صلى الله عليه وآله و خطّ على عليه السلام مى‏باشد. و در آن مُصْحف فاطمه عليها السلام است كه آيه‏اى از قرآن در آن نمى‏باشد. و نزد من انگشترى رسول الله و زره و شمشير و لواى اوست. و در نزد من جَفْر است على‏رغم كسى كه مى‏پندارد: ما امام صدق نيستيم.»

سوم از «بصائر الدّرجات» از ابن هاشم، از يحيى بن ابى عمران، از يونس، از مردى، از سليمان بن خالد روايت است كه گفت: حضرت صادق عليه السلام گفتند: إنّ فِى الْجَفْرِ الّذِى يَذْكُرُونَهُ لَمَا يَسُوؤُهُمْ، لأنّهُمْ لاَ يَقُولُونَ الْحَقّ وَالْحَقّ فِيهِ.

فَلْيُخْرِجُوا قَضَايَا عَلِىّ عليه السلام وَ فَرَائضَهُ إنْ كَانُوا صَادِقِينَ. وَ سَلُوهُمْ عَنِ الْخَالاَتِ وَ الْعَمّاتِ وَ لْيُخْرِجُوا مُصْحَفَ فَاطِمَةَ عليها السلام فَإنّ فِيهِ وَصِيّةَ فَاطِمَةَ عليها السلام أوْ سِلاَحَ رَسُولِ اللهِ‏صلى الله عليه وآله.

إنّ الله يَقُولُ: ايْتُونِى بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أوْ أثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إنْ كُنْتُمْ صَادِقينَ. (30)

«حقّاً در جفرى كه نامش را مى‏برند مطالبى است كه ايشان را ناراحت مى‏كند و آزار مى‏رساند، زيرا كه آنان حقّ را نمى‏گويند در حالى كه حقّ در آن است.

اگر آنها راست مى‏گويند قضايا و مواريث على عليه السلام را بيرون آورند. از ايشان راجع به ارث خاله‏ها و عمه‏ها سؤال نمائيد، ايشان مصحف فاطمه عليها السلام را بيرون آورند، چرا كه در آن وصيّت فاطمه عليها السلام موجود است، يا اسلحه رسول خدا صلى الله عليه وآله.

خداوند مى‏فرمايد:شمابراى اثبات‏مدّعاى خود يا كتابى قبل از اين بياوريد و يا اثرى ازعلم كه نشان‏دهنده و گواه‏شماباشد،اگر اين‏طور هستيدكه‏از راستگويان مى‏باشيد!»

چهارم از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن احمد، از ابن‏معروف، از ابوالقاسم كوفى، از بعض اصحابش روايت است كه گفت: ذَكَرَ وُلْدُ الْحَسَنِ الْجَفْرَ فَقَالُوا: مَا هَذَا بِشَىْ‏ءٍ . فَذُكِرَ ذَلِكَ لأبِى‏عَبْدِاللهِ عليه السلام فَقَالَ: نَعَمْ هُمَا إهَابَانِ: إهَابُ مَاعِزٍ وَاهَابُ ضَأنٍ مَمْلُوّانِ كُتُباً، فِيهِمَا كُلّ شَى‏ءٍ حَتّى أرْشُ الْخَدْشِ . (31)

«اولاد حسن از جفر سخن به ميان آوردند و گفتند: چيزى نيست و اصلى ندارد. چون اين خبر را به حضرت صادق عليه السلام گزارش دادند، فرمود: دو تا پوست هستند: پوست بز و پوست ميش كه سرشارند از نوشتجاتى كه در آندو همه چيز موجود است حتّى أرْش خَدْش.»

پنجم: از «بصائر الدّرجات» از احمد بن موسى، از علىّ بن اسمعيل، از صفوان، از ابن‏مُغِيرة، از عبدالله بن سنان، از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه راوى گفت: شنيدم كه مى‏فرمود :

وَيْحَكُمْ أتَدْرُونَ مَاالْجَفْرُ؟! إنّما هُوَ جِلْدُ شَاةٍ لَيْسَتْ بِالصّغِيرَةِ وَ لاَ بِالْكَبِيرَةِ، فِيهَا خَطّ عَلِىّ عليه السلام وَ إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله مِنْ فَلْقِ فِيهِ. مَا مِنْ شَىْ‏ءٍ يُحْتَاجُ إلَيْهِ إلاّ وَ هُوَ فِيهِ حَتّى أرْشُ الْخَدْشِ. (32)

«واى بر شما! آيا مى‏دانيد: جفر چيست؟! جفر پوست گوسپندى است نه كوچك و نه بزرگ كه در آن است خط على عليه السلام و املاء رسول اكرم صلى الله عليه وآله كه از دو لب مباركش تراوش كرده است. هيچ چيزى نيست كه مورد نياز باشد مگر آنكه در آن موجود است حتّى ارش خدش.»