امام شناسى ، جلد دوازدهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۵ -


مراد از اهل بيت و عترت

امّا در مرحله دوم بايد ديد مراد رسول خداصلى الله عليه وآله از اهل بيت و عترت در حديث ثَقَلَيْن چه بوده است؟ مراد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله از، عِتْرَتِى اَهْلَ بَيْتِى خصوص وجود مقدّس اميرالمؤمنين‏عليه السلام و فاطمه زهراء عليها السلام و حضرت امام حسن و امام حسين‏عليهما السلام و نُه پسر يكى پس از ديگرى از ذرّيّه امام حسين‏عليه السلام است كه آخرين آنها حضرت بقيّة الله ـ ارواحنا فداه ـ مى‏باشد.

شاهد ما اوّل حديث كساء است كه پيمبر كه على و فاطمه و حسنين عليهم السلام را در زير كساء گرفت عرض كرد: اَللّهُمّ هَؤُلاَءِ أهْلُ بَيْتِى! و با خودش مجموعاً پنج نفر أهل الْبَيْت بودند و ذرّيّه حضرت سيّدالشهداء عليهم السلام به دلايل قطعيّه و قرائن شهوديّه تا امام زمان داخلند (220) و ما بحث از اين حقيقت را به طور مستوفى در ضمن بحث از آيه تطهير نموده‏ايم. (221)

دوم رواياتى است كه شيعه و عامّه از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت كرده‏اند كه آن حضرت تفسير اين فقره را مشروحاً فرموده و علىّ بن ابيطالب و حَسَنين و صدّيقه كبرى، و سپس نُه امام ديگر را يا يكايك آنها را با نام و نشانشان و يا به طور اجمال تا حضرت مهدى قائم آل محمّدعليهم السلام بيان نموده است.

اين روايات كه از فريقين با سند قطعى و صحيح الصّدور رسيده است فراوان و بسيار جالب است و ما اينك به بعضى از آنها كه از طريق عامّه نيز وارد شده است، اشاره مى‏نمائيم . اين روايات به طور إجمال به سه دسته منقسم مى‏شوند: اوّل آنهائى كه فقط به عنوان دوازده خليفه، و يا به عدد نقباء بنى اسرائيل آمده است. دوم آنهائى كه تعداد ائمه‏عليهم السلام را تا امام دوازدهم شمرده است. سوم آنهائى كه اسامى يا القاب و خصوصيّات يكايك از آنها را ذكر نموده است.

اما از دسته اوّل روايت بخارى است كه با سند متّصل خود از جابر بن سمره روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم از رسول‏خداصلى الله عليه وآله كه مى‏گفت: يَكُونُ اثْنَاعَشَرَ أمِيراً . فَقَالَ كَلِمَةً لَمْ‏أسْمَعْهَا، فَقَالَ أبِى: إنّهُ قَالَ كُلّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ . (222)«پس از من دوازده امير خواهد بود. در اين حال كلمه اى گفت كه من آن را نشنيدم. پدرم گفت : پيغمبر گفت: همه ايشان از قريش مى‏باشند.»

مُسلم قُشَيْرى با سند متّصل خود روايت مى‏كند از حَصِين از جابر بن سمره كه گفت: با پدرم وارد شديم بر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله و شنيدم كه مى‏گفت: إنّ هَذَا الأمْرَ لاَيَنْقَضِى حَتّى يَمْضِىَ فِيهِمُ اثْنَاعَشَرَ خَلِيفَةً. قَالَ: ثُمّ تَكَلّمَ بِكَلاَمٍ خَفِىَ عَلَىّ. فَقُلْتُ لِأبِى: مَا قَالَ؟! قَالَ: كُلّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ . (223)«اين امر پايان نمى‏يابد مگر زمانى كه دوازده خليفه در آن بگذرند. گفت: سپس پيمبر جمله‏اى فرمود كه بر من پنهان بماند. من به پدرم گفتم: چه گفت؟! گفت: همگى آنان از قريش هستند .»

اين حديث را حَمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» آورده است (224). و نيز حمّوئى با سه سند ديگر از مسلم با عبارتى مشابه اين عبارت ذكر كرده‏است و همگى از مسلم قُشَيْرى هستند. (225)

حاكم در «مستَدْرك» با دو سند يكى از عون بن جُحَيْفه از پدرش، و ديگرى از شَعبى از جابر با عبارتى شبيه به اين مضمون آورده است. (226)

قُندوزى از كتاب «جمع الفوائد» از جابربن سمره مرفوعاً اين حديث را آورده است و گويد : شيخين (بُخارى و مُسلم) و تِرْمَذى و ابوداود نيز با همين لفظ روايت نموده‏اند. (227)، (228)

امّا آن دسته دوم از روايات كه تعداد آنها را به عنوان أوّلُهُمْ عَلِىّ ثُمّ الحسنُ ثمّ الحسينُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الحسينِ، با اختلاف مضامين و تعبيرات مُبيّن مى‏نمايد بسيار است:

شيخ صدوق در «عيون أخبار الرضاعليه السلام» از حضرت صادق جعفربن محمّد از پدرش محمّدبن على از پدرش علىّ بن الحسن از پدرش حسين بن على روايت مى‏كند كه گفت: سُئِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِ‏اللهِ‏صلى الله عليه وآله: إنّى مُخَلّفٌ فيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى؛ مَنِ الْعِتْرَةُ؟ «از أميرالمؤمنين‏عليه السلام از معنى گفتار رسول‏خداصلى الله عليه وآله پرسيدند كه فرموده است: من در بين شما دو چيز ارزشمند و مصون و خطير را از خود به يادگار مى‏گذارم، كتاب خدا و عترتم را، مراد چه كسانى هستند؟»

گفت: أنَا وَ الْحَسَنُ وُ الْحُسَيْنُ وَ الْأئمّةُ التّسْعَةُ؛ تاسِعُهُمْ مَهْدِيّهُمْ وَ قَائِمُهُمْ، لايُفارِقُونَ كِتابَ اللهِ و لايُفارِقُهُمْ حَتّى يَرِدُوا عَلَى رَسُولِ اللهِ حَوْضَهُ (229). «حضرت فرمود: مراد از آن، من و حسن و حسين و امامان نه‏گانه مى‏باشيم كه نهمين آنها مهدىّ آنها و قائم آنهاست كه از كتاب خدا جدا نمى‏شوند، و كتاب خدا از آنها جدانمى‏شود تا بر رسول خدا در حوضش وارد گردند.»

حمّوئى در «فرائدالسّمْطَيْن» با سند متّصل خود از ابراهيم بن عمر يمانى از ابوطفيل از حضرت ابوجعفرعليه السلام روايت مى‏كند كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين على‏عليه السلام گفتند: بنويس آنچه براى تو املاء مى‏نمايم! اميرالمؤمنين‏عليه السلام عرض كرد: مگر تو بيم آن دارى كه من فراموش كنم؟! رسول خدا فرمود: من از فراموشى تو نگران نيستم، زيرا از خداوند عزّوجلّ خواسته‏ام كه حافظه‏ات را نگهدارد و چيزى را كه دانستى دستخوش نسيان نسازد! وليكن اين مطلب را براى شركاى خودت بنويس! عرض كرد: شركاى من چه كسانى هستند اى پيامبر خدا؟!

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: امامان از فرزندان تو كه به واسطه آنهاست كه باران رحمت بر امّت من مى‏بارد، و به واسطه آنهاست كه دعايشان مستجاب مى‏شود، و به واسطه آنهاست كه بلا از آنان مى‏گردد، و به واسطه آنهاست كه رحمت از آسمان فرو مى‏ريزد، وَ هَذَا أوّلُهُمْ، وَ أوْمَأ بِيَدِهِ إلَى الحَسَنِ ثُمّ أوْمَأ بِيَدِهِ اِلَى الْحُسَيْنِ‏عليهما السلام ثَمّ قَالَ صلى الله عليه وآله: الأئمّةُ مِنْ وُلْدِهِ. (230)«و اين است اوّلين آنها، و حضرت با دست خود اشاره به حَسَن‏عليه السلام كردند سپس اشاره به حسين‏عليه السلام نمودند و پس از آن رسول‏خداصلى الله عليه وآله فرمود: امامان از اولاد حسين.»

اين روايت را شيخ صدوق در «أمالى» خود آورده است. (231)

و حمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» با سند متّصل خود از ابوجعفر محمّد بن علىّ‏بن بابويه تا مى‏رسد به مجاهد از ابن عبّاس روايت مى‏كند كه مردى يهودى كه به او نَعْثَل مى‏گفتند بر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وارد شد و عرض كرد: يا محمّد! مطالبى در ذهن من خطور مى‏كند و از دير زمانى است كه چنين است. اگر پاسخش را بدهى من به دست تو مسلمان مى‏شوم .

در اينجا يهودى مسائلى از توصيف پروردگار و صفات او و از وصىّ حضرت سؤال مى‏كند و حضرت مُفصّلاً جواب مى‏دهند و درباره وصىّ مى‏فرمايند: نَعَمْ إنّ وَصيّى وَ الْخَلِيفَةَ مِنْ بَعْدِى عَلِىّ بنُ أبِى طَالِبٍ‏عليه السلام وَ بَعْدَهُ سِبْطَاىَ: الْحَسَنُ ثُمّ الْحُسَيْنُ يَتْلُوهُ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ أئِمّةٌ أبْرَارٌ. «وصىّ من و جانشين پس از من علىّ بن ابيطالب‏عليه السلام است، و پس از او دو سبط من حسن و حسين كه در دنبال حسين، نه نفر از صلب حسين امامان ابرار خواهند بود.»

نَعثَل يهودى مى‏گويد: يَا مُحَمّدُ! آنها را براى من نام ببر! رسول خدا فرمود: نَعَمْ إذَا مَضَى الْحُسَيْنُ فَابْنُهُ عَلِىّ، فَإذَا مَضَى عَلِىّ فَابْنُهُ مُحَمّدٌ، فَإذَا مَضَى مُحَمّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ، فَإذَا مَضَى جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَى، فَإذَا مَضَى مُوسَى فَابْنُهُ عَلِىّ، فَإذَا مَضَى عَلِىّ فَابْنُهُ مُحَمّدٌ، ثُمّ ابْنُهُ عَلِىّ، ثُمّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، ثُمّ الْحُجّةُ بْنُ الْحَسَنِ. فَهَذِهِ اثْنَاعَشَرَ أئمّةً (232) عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِى إسْرَائيلَ.

«آرى! چون حسين درگذرد فرزندش على است، و چون على درگذرد فرزندش محمّد است، و چون محمّد درگذرد فرزندش جعفر است، و چون جعفر درگذرد فرزندش موسى است، و چون موسى درگذرد فرزندش على است، و چون على درگذرد فرزندش محمّد است، و سپس فرزندش على است، و سپس فرزندش حسن است، و سپس حجّت خدا پسر حسن است. اينان دوازده امام هستند كه به عدد نقباء بنى‏اسرائيل مى‏باشند.»

در اينجا نعثل پس از آنكه جاى آنها را در بهشت مى‏پرسد و حضرت از آن خبر مى‏دهد، و از غيبت طولانى امام قائم‏عليه السلام خبر مى‏دهد، و تفاصيلى در ظهور حضرت قائم بيان مى‏كند، يهودى مسلمان مى‏شود، و اشعارى بديع و دل‏انگيز مى‏سرايد. (233)

اين حديث را بتمامه علىّ بن محمّد خزّاز در كتاب نصوص خود كه «كفاية الأثر» نام دارد آورده است. (234) و ايضاً بحرانى در «غاية المرام» بطور تفصيل آورده (235) و در «كفايةالأثر» موجوداست (236) و قندوزى همچنين مشروحاً و مفصّلاً از «فرائدالسّمْطَيْن» روايت نموده است. (237)

و حمّوئى در «فرائد السّمْطين» حديث مناشده و احتجاج مفصّل اميرالمؤمنين‏عليه السلام را در زمان عثمان در مسجد رسول أكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم با سند متّصل عبدالحميد بن فخّاربن مَعْدبن فخّار موسوى متّصلاً تا برسد به سُليم بن قيس هلالى از اميرالمؤمنين‏عليه السلام روايت مى‏كند. اين حديث مشروحاً و بطور تفصيل مناقب و فضائل آن حضرت را نشان ميدهد و ملاحظه تمام آن بسيار جالب است و اينك ما چند فقره از آن را كه تصريح درباره امامان دوازده گانه دارد در اينجا ذكر مى‏كنيم:

اوّل فقره‏اى راجع به آيه تطهير است كه اُمّ سلمه مى‏گويد: من هم اى رسول خدا از زمره آنها مى‏باشم؟! فَقَالَ: أنْتِ إلَى خَيْرٍ، إنّمَا نَزَلَتْ فِىّ [وَ فِى ابْنَتِى‏] وَ فِى أخِى عَلِىّ ابْنِ أبى‏طَالِبٍ وَ فِى ابْنَىّ وَ فِى تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ ابْنِىَ الْحُسَيْنِ خَاصّةً لَيْسَ مَعَنَا فِيهَا لِأحَدٍ شِرْكٌ(ظ) (238).

«رسول خدا فرمود: تو بر روش نيكو هستى امّا اين آيه فقط درباره من [و درباره دخترم‏] و درباره برادرم علىّ بن أبى‏طالب، و درباره دو پسرانم و درباره نه نفر از فرزندان پسرم حسين بخصوصهم فرود آمده است و هيچ كس را با ما در معنى و مفاد آيه شركتى نيست.»

دوم فقره: وَ فِى هَذَا لِيَكُونَ الرّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ. (239)«و او شما را مسلمان ناميد پيش از اين و در اين (قرآن) تا رسول شهيد و گواه بر شما باشد و شما شهيدان و گواهان بر مردم باشيد!» است كه سلمان برخاست و گفت: يَا رَسُولَ اللهِ ! آن كسانى كه تو شهيد و گواه برايشان هستى و آنان گواه و شهيد بر مردمان هستند چه كسانى مى‏باشند؟! آنان كه خداوند ايشان را برگزيد و در دين خدا برايشان حَرَجْ و تَنگى و عُسرتى قرار نداد، و آنان بر ملّت و آئين پدر شما ابراهيم هستند.

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند فقط سيزده نفر را اراده نموده است، و در ميان امّت اختصاص به آنها دارد. سلمان گفت: براى ما بيان كن اى رسول خدا! فرمود: أنَا وَ أخِى عَلِىّ وَ أحَدَعَشَرَ مِنْ وُلْدِى. (240)، (241)«من هستم، و برادرم على است، و يازده تن از اولاد من مى‏باشند.»

و سوم فقره حديث ثقلين است كه رسول خدا در آخرين خطبه بيان فرمود، و عمر شبيه مرد خشمگين برخاست و گفت: يا رسول الله! آيا جميع اهل بيت تو جانشين تواند؟! فقال : لاَ، وَلَكِنْ أوْصِيَائى مِنْهُمْ، أوّلُهُمْ أخِى وَ وَزِيرى وَ وَارثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤْمِنٍ بَعْدِى. هُوَ أوّلُهُمْ، ثُمّ ابنِىَ الْحَسَنُ، ثُمّ ابنِىَ الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّىَ يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، [هُمْ‏] شُهَداءُ اللهِ فِى أرْضِهِ، وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ، وَ خُزّانُ عِلْمِهِ، وَ مَعَادِنُ حِكْمَتِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَ‏اللهَ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللهَ.

«رسول خدا فرمود: نه، وليكن اوصياى من بخصوصهم مى‏باشند. أوّل آنها برادرم و وزيرم و وارثم و جانشينم در اُمّتم و ولىّ هر مؤمن پس از من است، اوست اوّل آنها، سپس پسرم حسن، پس از او پسرم حسين، پس از او نه تن از فرزندان حسين يكى پس از ديگرى خواهند بود تا بر من در حوض وارد آيند، (ايشانند) شهداء و گواهان خداوند بر روى زمينش، و حجّت او بر مخلوقاتش، و خزانه داران علمش، و معدنهاى حكمتش، كسى كه آنها را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه مخالفت آنان را بنمايد خدا را مخالفت نموده است.»

در دنبال هر سه فقره، همگى حضّار مسجد از مهاجرين و انصار تصديق نموده گفتند: شهادت مى‏دهيم كه رسول خداصلى الله عليه وآله اين‏طور فرمود. (242)

اين روايت را سُلَيْم در كتاب خود بطولها و تفصيلها ذكر نموده است. (243)

قندوزى از ميرسيّد على همدانى از كتاب «مودّة القربى» از عبايةبن ربعى از جابر روايت مى‏كند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: أنَا سَيّدُ النّبِيّينَ وَ عَلِىّ سَيّدُ الْوَصِيّينَ، وَ إنّ أوْصِيَائِى بَعْدِى اثْنَاعَشَرَ: أوّلُهُمْ عَلِىّ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الْمَهْدِىّ. (244)

«من سيّد و سالار پيغمبرانم، و على سيّد و سالار اوصياى پيغمبران است، و اوصياى من پس از من دوازده نفرند، اوّل آنها على و آخر آنها قائم مهدى است».

و قندوزى ايضاً از ميرسيّد على همدانى از سُليم بن قيس هلالى از سلمان فارسى روايت مى‏كند كه او گفت: من بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شدم در حالى كه حسين‏عليه السلام بر روى دو رانش نشسته بود، و رسول خدا دوگونه‏اش را مى‏بوسيد، و دهانش را مى‏بوسيد و مى‏گفت: أنْتَ سَيّدٌ، ابْنُ سَيّدٍ، أخُو سَيّدٍ، وَ أنْتَ إمَامٌ، ابْنُ إمَامٍ، أخْو إمَامٍ، وَ أنْتَ حُجّةٌ، ابْنُ حُجّةٍ، أخُو حُجّةٍ، أبُوحُجَجٍ تِسْعَةٍ، تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمُ الْمَهْدِىّ. (245)

«تو سيّد و سالارى! پسر سيّد و سالارى! برادر سيّد و سالارى! و تو إمامى! پسر إمامى! برادر إمامى! و تو حجّتى! پسر حجّتى! برادر حجّتى! پدر نُه حجّتى كه نهمين آنها قائمشان مهدى است.»

و اين حديث را همچنين حمّوئى در «فرائد السّمطين» و موفّق بن احمد خوارزمى در «مناقب» تخريج كرده‏اند. (246)

و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از ابن‏عبّاس روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم از رسول خداصلى الله عليه وآله كه مى‏گفت: أنَا وَ عَلِىّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهّرُونَ مَعْصُومُونَ. (247)«من با على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين هستيم كه مطهّران و معصومان مى‏باشيم .»

و اين حديث را همچنين حمّوئى در «فرائد السّمطين» تخريج كرده است.

و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب‏عليه السلام روايت مى‏كند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: مَنْ أحَبّ أنْ يَرْكَبَ سَفِينَةَ النّجَاةِ، وَ يَسْتَمْسِكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى، وَ يَعْتصِمَ بِحَبْلِ‏اللهِ الْمَتِينِ فَلْيُوَالِ عَلِيّا وَلْيُعَادِ عَدُوّهُ، وَلْيَأتَمّ بِالأئِمّةِ الْهُداةِ مِنْ وُلْدِهِ، فَإنّهُمْ خُلَفَائى وَ أوْصِيَائى وَ حُجَجُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ بَعْدِى وَ سَادَاتُ اُمّتِى وَ قُوّادُ الأتْقِيَاءِ إلَى الْجَنّةِ. حِزْبُهُمْ حِزْبِى وَ حِزْبِى حِزْبُ‏اللهِ، وَ حِزْبُ أعْدَائِهِمْ حِزْبُ الشّيْطَانِ. (248)

«هر كس دوست دارد سوار كشتى نجات شود، و تمسّك به دستگيره محكم نمايد، و به ريسمان متين و استوار الهى خود را نگهدارد، بايد با على ولايت داشته باشد، و با دشمنش دشمن باشد، و بايد به ائمّه هدى از فرزندان على اقتدا نمايد، زيرا كه ايشان جانشينان من، و اوصياى من، و حجّت‏هاى خداوند بر خلائقش پس از من، و سيّد و سروران اُمّت من، و راهنمايان و كِشندگان متّقيان به سوى بهشت مى‏باشند. حزب آنها حزب من است، و حزب من حزب خداست، و حزب دشمنانشان حزب شيطان است.»

و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از ابن‏عبّاس روايت كرده است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّ اللهَ فَتَحَ هَذَا الدّينَ بِعَلىّ، وَ إذَا قُتِلَ فَسَدَ الدّينُ وَ لاَ يُصْلِحُهُ إلاّ الْمَهْدِىّ. (249)

«خداوند اين دين را با على گشود، و چون كشته شود دين فاسد مى‏گردد و كسى نمى‏تواند آن را اصلاح كند مگر مهدى.»

در كتاب سُلَيم بن قَيْس از اميرالمؤمِنين‏عليه السلام روايت مى‏كند ضمن خطبه‏اى كه در حضور ابُودرداء و ابوهريره كه معاويه آنها را قبل از واقعه صفّين به عنوان رسالت به محضر حضرت فرستاده بود، در حضور جماعت عسكر خود كه حاوى مهاجرين و انصار بودند ايراد كردند، حضرت فضايل خود را ايراد نمودند من جمله حديث غدير را از رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله نقل كردند تا به اينجا مى‏رسند كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمودند: عَلِىّ أخِى وَ وَزيرِى وَ وَصِيّى وَ وَارِثى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤمِنٍ بَعْدِى وَ أحَدَعَشَرَ إمَاماً مِنْ وُلْدِهِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ. الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ، لاَ يُفَارِقُونَهُ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ. (250)

«على برادرم، و وزيرم، و وصيّم، و وارثم، و جانشينم در اُمّتم، و مولا و صاحب اختيار هر مؤمنى است كه پس از من است، و يازده امام از اولادش: حسن و حسين و سپس نه نفر از اولاد حسين يكى بعد از ديگرى. قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند، با قرآن مفارقت نمى‏كنند تا در حوض بر من وارد شوند.»

حضرت خطبه را ادامه مى‏دهند و در ذيلش از حضرت رسول نقل مى‏كنند كه فرمود: وَ أمَرَنِى فِى كِتَابِهِ بِالْوَلاَيَةِ، وَ إنّى اُشْهِدُكُمْ أيّهَا النّاسُ إنّهَا خَاصّةٌ لِعَلىّ بْنِ أّبيطَالِبٍ وَ الأوْصيَاءِ مِنْ وُلْدِى وَ وُلْدِ أخِى وَ وَصِيّى، عَلِىّ أوّلُهُمْ، ثُمّ الْحَسَنُ، ثُمّ الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، لاَ يُفَارِقُونَ الْكِتَابَ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ. (251)

«و خداوند مرا در كتابش امر به ولايت نمود، و من شما را اى مردم گواه مى‏گيرم كه آن ولايت و امامت و امارت اختصاص به علىّ بن ابيطالب و اوصياى از فرزندان من و فرزندان برادرم و وصيّم دارد. اوّل آنها على است، پس از او حسن، پس از او حسين، پس از او نُه تن از اولاد حسين، كه ايشان از كتاب خدا جدا نمى‏شوند تا بر من در كنار حوض وارد شوند.»

در اينجا اميرالمؤمنين‏عليه السلام مطلب را ادامه مى‏دهند تا احتجاج مى‏كنند به آخرين خطبه‏اى كه پيمبر خواندند و پس از آن خطبه‏اى نخواندند، و دعوت به ثَقَلَين: كتاب و عترت يعنى اهل بيت كردند، و عُمَر به صورت غضب برخاست و گفت: اى رسول خدا اين براى جميع اهل بيت توست ؟! پيغمبر فرمود: لاَ، وَلَكِنْ أوْصِيائِى مِنْهُمْ: أخِى وَ وَزِيرى وَ وارثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مؤمِنٍ بَعْدِى؛ هَذَا أوّلُهُمْ وَ خَيْرُهُمْ، ثُمّ وَصِيّى ابْنِى هَذَا ـ وَ أشَارَ إلَى الْحَسَنِـ ثُمّ وَصِيّهُ هَذَا ـ وَ أشَارَ إلَى الْحُسَيْنِـثُمّ وَصِىّ ابْنِى سَمِىّ أخِى، ثُمّ وَصِيّهُ سَمِيّى، ثُمّ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِهِ واحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّىَ يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، شُهَداءُاللهِ فِى أرْضِهِ وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَ‏اللهَ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى‏اللهَ ـ الخطبة. (252)

«نه، وليكن فقط در ميان ايشان اوصياى من هستند كه با كتاب خدا مفارقت ندارند و خليفه من مى‏باشند: برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه‏ام در اُمّتم و ولىّ و صاحب اختيار هر مؤمن بعد از من، اين اوّل آنها و بهترين آنهاست، و سپس وصىّ من اين پسرم ـ و اشاره كرد به حسن ـ و سپس وصىّ او اين ـ و اشاره كرد به سوى حسينـ و سپس وصىّ پسرم كه همنام برادرم مى‏باشد، و سپس وصىّ او كه همنام من است، و پس از او هفت نفر از اولاد او يكى بعد از ديگرى تا بر من در كنار حوض وارد شوند. ايشانند شهداى خداوند در روى زمين او و حجّت او بر خلق او، كسى كه فرمانشان را ببرد فرمان خدا را برده است، و كسى كه سرپيچى كند سرپيچى از خدا كرده است» تا آخر خطبه. (253)

و امّا دسته سوم از روايات آنهائى كه اسامى و يا القاب يكايك از امامان‏عليهم السلام را از رسول خداصلى الله عليه وآله بيان مى‏كند از عامّه و خاصّه:

حَمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» چهار حديث متّصل الاسناد از جابر بن عبدالله انصارى روايت مى‏كند كه او لَوْحِ فَاطمه‏عليها السلام را كه لوح اخضر (سبز) بوده است ملاحظه كرده است و در آن به طور تفصيل نام و خصوصيات هر يك از امامان‏عليهم السلام نوشته شده بوده است. (254) اين روايات با سند شيعه اجمالاً در «عيون أخبار الرّضاعليه السلام» و كتاب «اكمال الدين و اتمام النّعْمَة» شيخ أعظم أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه و در «أمالى» شيخ الطّائِفة محمّد بن حسن طوسى ـ رضوان الله عليهما ـ آمده است و ما در اينجا فقط به ذكر يكى از آنها مى‏پردازيم:

در «فرائد السّمْطَين» و «عيون اخبار الرّضا» با سند متّصل خود روايت مى‏كنند از ابونضْر كه چون حالت احتضار به حضرت محمّدبن على‏عليهما السلام در حال ارتحال دست داد، فرزند خود حضرت صادق‏عليه السلام را فراخواند تا عهد و ميثاق امامت را به او واگذار نمايد . برادرش زَيْدُبنُ على گفت: لَوِامْتَثَلْتَ فِى تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ‏عليهما السلام لَرَجَوْتُ أنْ لاَتَكُونَ أتَيْتَ مُنْكَراً! «تو در اين پيمان اگر مثل انتقال امامت از حسن و حسين‏عليهما السلام كه از برادر به برادر ديگر بود نه به فرزند، عمل مى‏نمودى من اميدمند بودم كه عمل منكَر و زشتى را در اينجا بجا نياورده بودى!»

حضرت باقرعليه السلام در پاسخ فرمود: يَا أبَاالْحُسَيْنِ! إنّ الأمَانَاتِ لَيْسَ بِالْمِثَالِ، وَ لاَ الْعُهُودُ بِالسّوْمِ، وَ إنّمَا هِىَ اُمُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِ‏اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. «اى ابوالحسين! مواثيق و عهود امامت و امانتهاى ولايت و امارت از روى به مثل عمل نمودن نيست، و پيمان‏ها و التزام‏هاى آن به معامله و عرض متاع و ثمن نمى‏ماند، بلكه تنها مربوط به امور سابقه و وصيّت‏ها و التزامهائى است كه از حجّت‏هاى خداوندى تبارك و تعالى رسيده است.»

در اين حال حضرت، جابربن عبدالله را طلب كردند (255) و به او گفتند: اى جابر! آنچه خودت عياناً از صحيفه فاطمه مشاهده كرده‏اى براى ما بيان كن! جابر عرض كرد: آرى يا ابَا جَعْفَر! من وارد شدم بر سيّده و خانم فاطمه دختر رسول الله‏صلى الله عليه وآله تا آنكه وى را به ميلاد حسين‏عليه السلام تهنيت گويم، در آنجا ديدم كه در دست او صحيفه‏اى است از جنس دُرّ سپيد (دُرّةٌ بَيْضَاءُ)، گفتم: اى خانم و سيّد و سرور بانوان! اين صحيفه‏اى را كه من با تو مى‏بينم چيست؟!

گفت: در آن اسامى ائمّه از فرزندان من مى‏باشد. من عرض كردم: به من بده تا ببينم در آن چيست؟!

گفت: اى جابر اگر منع و نهيى نبود، من به تو مى‏دادم وليكن نهى شده است از اينكه كسى آن را مسّ كند مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا اهل بيت پيغمبر باشد و امّا تو اجازه دارى از ظاهر آن نگاه به درون آن اندازى!

جابر گفت: من آن را خواندم و در آن بود:

ابوالقاسم محمّد بن عبدالله المصطَفَى، و مادرش آمنه است.

ابوالحسن علىّ‏بن ابى‏طالب الْمُرْتَضَى، مادرش فاطمه دختر اسدبن هاشم بن عبدمناف است .

ابومحمّد الحسن بن على و ابوعبدالله الْحُسَيْن بن على التّقِى، مادرشان فاطمه دختر محمّد است.

ابومحمّد على بن الْحُسَيْنِ العَدل، مادرش شاه‏بانويه دختر يزدجرد بن شاهنشاه.

ابوجعفر محمّد بن علىّ‏الباقر، مادرش امّ عبدالله دختر حسن بن على بن ابيطالب است.

ابوعبدالله جعفر بن محمّد الصّادق، مادرش امّ فَروه دختر قاسم بن محمّد بن ابى‏بكر است .

ابوابراهيم موسى بن جعفر الثّقَة، مادرش جاريه‏اى است به نام امّ‏حميده.

ابوالحسن على بن موسى الرّضا، مادرش جاريه‏اى است به نام نجمه.

ابوجعفر محمّد بن على الزّكِى، مادرش جاريه‏اى است به نام خَيْزُران.

ابوالحسن على بن محمّد الأمين، مادرش جاريه‏اى است به نام سوسن.

ابومحمّد الحسن بن على الرّفِيق، مادرش جاريه‏اى است به نام سَمّانه.

أبوالقاسم محمّد بن الحَسَن كه اوست حجّت قائم، مادرش جاريه‏اى است به نام نرجس، صلوات الله عليهم اجمعين.

شيخ ابوجعفر ابن بابويه گويد: در اين حديث اين طور نام حضرت قائم‏عليه السلام بدين‏گونه آمده است و آنچه فتوا و نظريّه من است همان نهيى است كه در روايات از بردن نام او وارد است. (256)، (257)

اين بود محصّل گفتار ما در تحقيق معنى لغوى اهل بيت و عترت و مراد و مقصود از آن در حديث ثقلين كه بر زبان رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله جارى شده است. و در اين صورت با علم و يقين به خصوص مراد و منظور، مطلب روشن است و بحث و فحص از معانى لغويّه با آنكه خالى از فائده نيست امّا زياد فايده‏اى ندارد، و عترت و اهل‏بيت رسول خداصلى الله عليه وآله به سعه و گسترش و عنوان عامّ و كلّى خود باقى نيست و منحصراً در اين أفراد خاصّ و اشخاص مخصوص متعيّن است.

و از آنچه گفته شد، معلوم مى‏شود تفسيرى كه زيدبن ارقم از معنى اهل بيت نموده است من‏درآوردى است و شاهدى از لغت و سُنّت ندارد. او اهل بيت را به اهل و عَصَبه آنان كه صدقه بر آنها حرام است: آل على و آل عبّاس و آل جعفر و آل عقيل تفسير نموده است، چنانكه حمّوئى با سند متّصل خود از يزيدبن حيّان روايت كرده است كه گفت: ما بر زيدبن ارقم داخل شديم او به ما گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله براى ما خطبه خواند و گفت: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ: أحَدُهُمَا كِتَابُ اللهِ عَزّوَجَلّ، مَنْ تَبِعَهُ كَانَ عَلَى الْهُدَى، وَ مَنْ تَرَكَهُ كَاَنَ عَلَى الضّلالَةِ، ثُمّ أهْلُ بَيْتِى. اُذَكّرُكُمُ اللهَ فِى أهْلِ بَيْتِى. (قَالَهَا) ثَلاَثَ مَرّاتٍ.

قُلْنَا: [يَا زَيْدُ] مَنْ أهْلُ بَيْتِهِ؟! نِسَاؤهُ؟ قَالَ: لاَ، أهْلُ بَيْتِهِ أهْلُهُ وَ عَصَبَتُهُ الّذِينَ حُرِمُوا الصّدَقَةَ بَعْدَهُ: آلُ عَلِىّ وَ آل الْعَبّاسِ وَ آلُ جَعْفَرٍ وَ آلُ عَقِيلٍ. (258)

«من در ميان شما دو چيز نفيس و خطير و مصون به يادگار از خود مى‏نهم: يكى از آندو كتاب الله عزّوجلّ است كه هر كه از آن پيروى كند بر هدايت است و هر كه آن را رها كند در ضلالت است. و آن ديگر اهل بيت من است. آنگاه رسول خدا سه‏بار فرمود: من خدا را به ياد شما مى‏آورم، در حفظ و حراست و تبعيّت و اطاعت از اهل بيت من!

يزيدبن حيّان مى‏گويد: ما گفتيم: اى زيد! اهل بيت او كيستند؟! آيا زنان او اهل بيت او هستند؟! گفت: اهل بيت او، اهل او و خويشاوندان پدرى او مى‏باشند كه صدقه گرفتن بر آنان حرام شده است: آل على و آل عبّاس و آل جعفر و آل عقيل.»

علّامه محمّد بن يوسف گنجى شافعى بر اين تفسيرى كه زيدبن ارقم براى اهل بيت مى‏كند، سه اشكال دارد. توضيح آنكه: گنجى در كتاب خود «كِفايَةُ الطّالب» اين خطبه غدير را با سند متّصل و با متن مفصّل از زيدبن ارقم روايت مى‏كند و مى‏گويد: اين حديث را نيز مسلِم در «صحيح» و ابوداوُد و ابنُ‏ماجَه قزوينى در دو كتاب «سُنَن» خود تخريج نموده‏اند. آنگاه مى‏گويد: تفسيرى كه زيدبن ارقم براى اهل بيت نموده است پسنديده نيست. چون او مى‏گويد : أهْلُ بَيْتِهِ مَنْ حُرِمَ الصّدَقَةَ بَعْدَهُ. «اهل بيت وى كسانى هستند كه پس از او بر آنها صدقه حرام است.» يعنى بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله. و حرام بودن صدقه اختصاص به زمان بعد ندارد شامل زمان حيات پيمبر هم مى‏شود، و نيز به علّت آنكه كسانى كه صدقه بر آنها حرام است منحصر در اين افراد نيستند بلكه جميع بنى‏المطّلب (فرزندان مطّلب) (259) با ايشان در حِرمان شركت دارند، و به علّت آنكه آل مرد غير از خود اوست بنابر قول صحيح، و بنابر تفسير ابن‏ارقم بايد اميرالمؤمنين‏عليه السلام خارج از عنوان اهل بيت باشد.

امّا مذهب صحيح آن است كه اهل البيت عبارتند از على و فاطمه و حسنَيْن‏عليهم السلام همان طور كه مُسْلِم به اسناد خود از عائشه روايت كرده است كه رسول خداصلى الله عليه وآله صبحگاهى بيرون آمد وَ عَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحّلٌ (260) مِنْ شَعْرٍ أسْوَدَ. «در حالى كه بر دوشش كِسائى بود از موى سياه كه بر آن نقوشى مانند نقوش جهاز شتر بود.» پس حَسَن بْن على‏عليهما السلام آمد، او را در زير كساى خود برد، سپس حُسَين‏عليه السلام آمد او را با حَسَن در زير كسا برد، و پس از آن فاطمه‏عليها السلام آمد او را هم در زير كسا برد و سپس على‏عليه السلام آمد او را هم در زير كسا برد، و پس از آن فرمود: إنّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ أهْلَ‏الْبَيْتِ وَ يُطَهّرَكُمْ تَطْهِيراً. (261)«اين است و غير از اين نيست كه خداوند خواسته است هرگونه آلودگى و پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را به حدّ أعلاى طَهارت و قداست و نزاهت برساند.»

و اين عمل پيغمبر دليل بر آن است كه اهل بيت همان كسانى هستند كه خداوند با گفتار خود با عنوان اهل‏بيت، آنان را ندا كرده است و رسول خدا آنها را با خود داخل در كِسا نموده است.

و ايضاً مُسلم با اسناد خود روايت كرده است كه چون آيه مباهله نازل شد، رسول خداصلى الله عليه وآله على و فاطمه و حسن و حسين‏عليهم السلام را فراخواند و گفت: اَللّهُمّ هَؤلاَءِ أهْلِى. (262)«بار خداوندا! اينان هستند اهل من.» (263)، (264)

آنچه از حديث ثقلين به دست مى‏آيد از امامت و امارت و حكومت و ولايت و طهارت و علم و فهم و اعلميّت امامان و رشد و هدايت متابعان، و كفر و غَوايت و ضلالت متخلّفان، و بقاء و دوام اين امر تا قيامت و غير ذلك، از دقّت در اين حديث با طرق مختلفه و مضامين متفاوته بسيار است، ولى ما فقط در اينجا به ذكر دو نكته اشاره مى‏كنيم:

نكته اوّل: حُجّيّت اهل بيت و عترت است همانند حجّيّت كتاب در جميع معارف اصيل و فرهنگ قويم اسلام. بدين معنى كه به مثابه قرآن كريم در اصالت و واقعيّت و اتقان و مَصونيّت از غلط و خلط و اشتباه در تمام معارف و عقايد و احكام و قصص و حكايات و قوانين باقسامها و اخلاق و فلسفه و عرفان و علوم طبيعى و تجربى همان‏طور كه قرآن سند است و تمام اين فرهنگ گسترده بايد بدان برگردد همچنين اهل‏بيت و امامان دوازده‏گانه در تمام اين مراحل و منازل دوشادوش قرآن اصالت و واقعيت و تحقّق دارند و بايد جميع معارف و فرهنگ با آن گستردگى و وسعتش بدانها بازگشت نمايد، و گرنه غلط و اشتباه و متزلزل و فاسد و خراب خواهد بود.

ما با هر فرد از افراد عامّه و سنّى مذهب بحث و گفتگو داشته باشيم چون به كتاب الله برگردد و شاهدى از آيه‏اى آورده شود، براى طرفين بحث تمام است، زيرا آيه قرآن از جهت إتقان و إحكام و مصونيّت و عصمت، بالادست ندارد و كسى را ياراى آن نيست كه بر آن خرده گيرد و به علّت عدم قبول قرآن بحث را ادامه دهد.

حديث ثقلين، عترت را همدوش و همپايه و هم‏ترازو و هم‏لنگه قرآن قرار داده است، و هر كس به پيمبر معتقد است بايد طبق اين حديث، كلام و گفتار و روش و عمل و كردار و اخلاق و عقيده و ساير جهات ادراكى خود را با امامان وفق دهد و تطبيق نمايد، زيرا اين حديث عيناً ايشان را مانند قرآن قرارداده است از جهت حجّيّت و اصالت. (265)

بناءً عليهذا وقتى ما با يك نفر از عامّه و سنّى مذهبان در بحث برخورد مى‏نمائيم، چون به گفتار اميرالمؤمنين و يا امام حسن و امام حسين و هر يك از امامان تا حضرت بقيّةالله مى‏رسيم كه صدور آن كلام از ذوات مقدّسه ايشان به ثبوت رسيده باشد، حتماً بايد بحث را قطع كنيم و دنبال ننمائيم، چرا كه به حجّت رسيده‏ايم و او براى ما روشنگر راه و چراغ هدايت است كه تمام ظلمت‏ها و ضلالت‏ها در پرتو او روشن مى‏شود، و راه نمايان مى گردد، و تزلزل‏ها و اضطراب‏ها سكون مى‏پذيرد، و از تيه و وادى تاريك و تحيّر و سرگردانى به مقام امن و امان و آبشخوار علم و معرفت و عقل و درايت مى‏رسد. اين است مفاد اين حديث در خليفه قرار دادن آنان را در مقارنت قرآن كريم كتاب وحى آسمانى، نه تنها مفاد آن كه نصب خليفه و امام از جهت امارت و حكومت و رياست بر قاطبه مردم باشد.

تمام فِرَق عامّه چه در اصولشان از اشاعره و معتزله، و چه در فروعشان از حنابله و احناف و مالكيّه و شافعيّه و يا فرق دگرى كه بر افتاده‏اند و يا كم و بيش وجود دارند همچون ظاهريّه، مذهبشان در عقائد و اصول كه تابع اشعرى هستند و در فروع، دچار خلل و اشكال است، زيرا بدون حجّت مى‏باشند.

ما در اينجا نمى‏خواهيم بگوئيم رؤساى آنان اهل دنيا و خائن بوده‏اند و يا فاسق و معصيتكار، و يا جاهل و نادان، بلكه مى‏خواهيم بگوئيم با فرض آنكه آنها از جهت ورع و تقوى، و از جهت زهد و بى اعتنائى به زخارف دنيا، و از جهت اطلاع هم در مقام عالى جاى داشته باشند، با وجود اين، تمسّك به آنان و به عقائدشان و آرائشان بدون دليل و حجّت است. نه كتاب خدا گفتارشان را حجّت كرده است، و نه سُنّت رسول الله‏صلى الله عليه وآله.

امّا حديث ثَقَلَيْن كه مؤيّد كتاب خداست، گفتار ائمّه اثناعشر شيعه را حجّت كرده است؛ و تبعيّت شيعه در عقائد و معارف و اصول دين و فقه و قوانين و احكام از اين امامان طبق حديث ثقلين است كه عامّه از آن اعراض نموده‏اند.

ما مى‏گوئيم: همان‏طور كه امروز نمى‏توانيم از حضرت موسى و عيسى تبعيّت كنيم با آنكه رسول خدا بوده‏اند، و نمى‏توانيم دستورات تورات و انجيل را گرچه فرضاً صحيح و درست باشد به كار بنديم، زيرا حجّت براى ما نيستند، پيغمبريشان وكتابشان نسخ شده است و حتماً بايد از محمّد بن عبدالله‏صلى الله عليه وآله و كتابش قرآن كريم تبعيّت كنيم چونكه حجّت داريم، همين طور نمى‏توانيم از غير ائمّه اثناعشر پيروى كنيم، و معارف و فقه و تفسير و اخلاق و ساير امور معارف و فرهنگ را از غير ايشان أخذ كنيم، چون حجّت بر گفتار آنان اقامه شده است، و حجّت بر پيروى قول غيرشان نداريم.

اگر خدا در موقف و عرصات قيامت از سنّى مذهبان بپرسدـ و حتماً مى‏پرسدـ كه چرا شما در دين خود اصول را مثلاً از ابوالحسن اشعرى گرفتيد، و فروع را مثلاً از شافعى؟ كه به شما گفت؟ كه امر كرد؟ چه جواب دارند؟!

اگر بگويند: اينها بهترين مردم در نزد ما در روى زمين بودند، و خدا جواب دهد: مردم خوب بسيارند، از موسى و عيسى‏عليه السلام كه برتر نيستند، به چه دليلِ قاطعِ عذر و به چه حجّتى از آنان تقليد و تبعيّت نموديد؟! هيچ پاسخى ندارند.

امّا به مفاد حديث ثقلين، عاملين به آن مى‏گويند: پيغمبرت، امام صادق‏عليه السلام را براى ما حجّت كرد، امام رضاعليه السلام را حجّت كرد، امام زمان‏عليه السلام را حجّت كرد. ما به گفته پيغمبر تو كه خودت در قرآنت گفتارش را براى ما حجّت نمودى عمل كرديم و او براى ما امامان را حجّت نمود؛ گفتارشان، كردارشان و رفتارشان را در جميع شئون علمى و معارف و فقه و تفسير و اخلاق حجّت نمود.

نكته دوم: عصمت اهل‏بيت و عترت است. يعنى در حديث ثقلين، رسول خدا شهادت به عصمت آنان داده است همان‏طور كه شهادت به عصمت قرآن داده است. از اينجاست كه اميرالمؤمنين‏عليه السلام در خطبه خود مى‏فرمايد: فَأنْزِلُوهُمْ مَنَازِلَ الْقُرآنِ (266). «عترت رسول خدا را در منزلهاى قرآن قرار دهيد!»

ابن ابى‏الحديد در شرح مى‏گويد: تَحْتَهُ سِرّ عَظِيمٌ. وَ ذَلِكَ أنّهُ أمَرَ الْمُكَلّفِينَ بِأنْ‏يُجْرُوا الْعِتْرَةَ فِى إجْلاَلِهَا وَ إعْظَامِهَا وَ الْاِنْقِيادِ لَهَا وَالطّاعةِ لِأوَامِرِهَا مَجْرَى الْقُرْآنِ. «در زير اين گفتار سرّى است عظيم، به علّت آنكه حضرت به مكلّفين امر كرده است كه عترت را در بزرگداشتش، و در اعظامش، و در انقياد و اطاعت از آن، و در پيروى و تبعيّت از اوامرش، جارى مجراى قرآن و به منزله و محلّ قرآن قرار دهند.»

آنگاه مى‏گويد: اگر بگوئى اين سخن اِشعار دارد بر اينكه عترت عصمت دارند، رأى اصحاب شما در اين مسأله چيست؟!

من در جواب مى‏گويم: ابومحمّد بن مُتّوَيْه رحمه الله در كتاب «الكِفاية» نَصّ و تصريح نموده است بر اينكه على‏عليه السلام معصوم است، و اگر چه واجب العصمة نيست و اگر چه نيز عصمت شرط در امامت نباشد، امّا ادلّه و نصوص دلالت بر عصمت على دارد، و بر علم غيب و اطّلاع وى بر باطن. اين أمرى است كه على اختصاص به آن دارد و صحابه ديگر را از آن بهره اى نيست.

و تفاوت ميان اينكه بگوئيم: زيدٌ مَعْصومٌ (زيد معصوم است) و ميان اينكه بگوييم: زَيدٌ واجِبُ العِصْمَةِ (زيد واجب العصمة است) ظاهر است، بر اساس آنكه على امام است و از شرائط امام آن است كه معصوم باشد.

اعتبار اوّل مذهب ماست، (267) و اعتبار دوم مذهب اماميّه. (268)

امّا پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله چنان اين كتاب عزيز را از لحاظ معنى و مفاد تحريف و تعطيل و ضايع نمودند، و چنان عترت رسول خدا را منكوب و مقهور و مأسور و مقتول و منهوب و محبوس و مطرود و مصلوب نمودند كه تا ظهور آخرين حجّت حقّ، اين مظلوميّت و غربت و غيبت در سراسر گيتى مشهود است، و اميد است كه با ظهور حضرتش، دردها درمان، و امراض شفا يابد، و چشمهاى رمدآلود و مبتلا به دوبينى و نفاقْ به زيارتش منوّر گردد. آمين ربّ‏العالمين.

شيخ طوسى در «أمالى» مى‏فرمايد: خبر داد به ما شيخ مفيد از جعفر بن محمّد بن قولويه از پدرش از سعدبن عبدالله از أحمد بن محمّد بن عيسى از حسن بن محبوب زرّاد از ابومحمّد انصارى از معاوية بن وهب كه گفت: من حضور جعفربن محمّدعليهما السلام نشسته بودم كه پيرمردى كه از پيرى خم شده بود آمد و گفت: السّلاَمُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللهِ و بَرَكَاتُهُ . حضرت ابوعبدالله‏عليه السلام گفتند: وَ عَلَيْكَ السّلاَمُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ، اى پيرمرد بيا نزد من! پيرمرد پيش آمد و دست حضرت را بوسيد و گريست. حضرت فرمودند: اى پير مرد! علّت گريه‏ات چيست؟!

پيرمرد گفت: يابن رسول الله، صد سال است كه در آستانه اميد شما اقامت دارم، با خود مى‏گويم اين سال، و اين ماه، و اين روز زمان فرج است و نمى‏بينم در شما گشايشى را، آيا تو مرا ملامت مى‏كنى كه چرا مى‏گريم؟!

معاوية بن وهب گفت: حضرت گريست و سپس گفت: اى پيرمرد! اگر مرگت دير برسد، با ما هستى، و اگر به سرعت بدان عالم شتافتى در روز قيامت با ثَقَلِ رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏باشى!

پير مرد گفت: پس از اين ديگر بر آنچه از دستم رفته است باك ندارم اى پسر رسول خدا! حضرت گفتند: اى پيرمرد رسول خداصلى الله عليه وآله فرمودند: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ، مَا إنْ تَمَسّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ‏تَضِلّوا: كِتَابَ اللهِ الْمُنْزَلَ، وَ عِترَتِى أهْلَ بَيْتِى. وَ أنْتَ مَعَنَا يَوْمَ الْقِيَمَةِ.

«پس از آن فرمود: اى پيرمرد تو را از اهل كوفه نمى‏پندارم! گفت: نه. حضرت فرمود: از كجا هستى؟ گفت: از دهات و اطراف كوفه، فدايت شوم. حضرت فرمود: أيْنَ أنْتَ عَنْ قَبْرِ جَدّىَ الْمَظْلُومِ الْحُسَيْنِ‏عليه السلام؟! «چقدر فاصله دارى با قبر جدّ مظلومم حسين‏عليه السلام؟!» گفت: نزديك آن مى‏باشم، حضرت فرمود: چقدر به زيارتش مى‏روى؟! گفت: مى‏روم و زياد مى‏روم.

حضرت فرمود: ذَاكَ دَمٌ يَطْلُبُ اللهُ تَعَالَى بِهِ مَا اُصِيبَ وَلْدُ فَاطِمَةَ، وَ لاَ يُصَابُونَ بِمِثْلِ الْحُسَيْنِ‏عليه السلام، وَ لَقَدْ قُتِلَ‏عليه السلام فِى سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أهْلِ بَيْتِهِ نَصَحُوا اللهَ وَ صَبَرُوا فِى جَنْبِ اللهِ، فَجَزَاهُمْ أحْسَنَ جَزاءِ الصّابِرينَ.

إنّهُ اذَا كَانَ يَوْمُ القِيَمَةِ أقْبَلَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله وَ مَعَهُ الْحُسَيْنُ‏عليه السلام وَ يَدُهُ عَلَى رَأسِهِ تَقْطُرُ دَماً، فَيَقُولُ: يَا رَبّ ! سَلْ اُمّتِى فِيمَ قَتَلُوا ابْنِى؟!

وَ قَالَ‏عليه السلام: كُلّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهٌ سِوَى الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ عَلَى الْحُسَيْنِ‏عليه السلام. (269)

«آن خونى است كه خداوند به واسطه اهميّت آن، طلب مى‏كند تمام مصايبى را كه بر فرزندان فاطمه رسيده است (يعنى از هيچ يك از مصائب نمى‏گذرد، بلكه از يكايك از مصائب مؤاخذه و مداقّه و محاسبه مى‏نمايد). در حالى كه فرزندان فاطمه هيچ كدام به مثل حسين‏عليه السلام مصيبت نمى‏بينند. حسين‏عليه السلام با هفده تن از اهل بيتش كشته شد، به واسطه آنكه براى خدا خيرخواهى كردند، و در اين راه خدا صبر كردند، و خداوند هم به آنها نيكوترين پاداش شكيبايان و صابران را عنايت نمود.

چون روز قيامت برپا شود، رسول خداصلى الله عليه وآله در صحراى محشر در موقف عدل الهى مى‏آيد در حالى كه با وى حسين‏عليه السلام است، و دست رسول خدا بر سر حسين است به طورى كه از دست رسول خدا قطره‏هاى خون مى‏چكد و مى‏گويد: اى پروردگار من! از اُمّت من بپرس به چه علّت پسرم را كشتند؟!

حضرت صادق عليه السلام فرمود: هرگونه جزع و گريه‏اى ناخوشايند است مگر جزع و گريه بر حسين‏عليه السلام. (270)»

محمّد بن يعقوب كلينى در «كافى» با سند متّصل خود روايت مى‏كند از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: أنَا وَافِدٌ عَلَى الْعَزِيزِ الْجَبّارِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ، وَ كِتَابُهُ وَ أهْلُ‏بَيْتِى، ثُمّ اُمّتِى، ثُمّ أسْألُهُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِكِتَابِ اللهِ وَ بِأهْلِ بَيْتِى؟! (271)

«من به عنوان ميهمان محترم بر خداوند عزيز و جبّار در روز قيامت وارد مى‏شوم، و كتاب خدا و اهل بيتم وارد مى‏شوند، پس از آن امّتم وارد مى‏شوند؛ سپس من از اُمّتم مى‏پرسم : شما با كتاب خدا و با اهل‏بيت من چه كرديد؟!»

محمّد بن حسن صفّار در «بصائر الدرجات» (272) و سعد بن عبدالله قمّى در «بصائرالدّرجات» (273) مضمون اين حديث را نيز با سند متّصل خود روايت نموده‏اند.

از جناب محترم ثقة المحدّثين آقاى حاج شيخ فاضل تبريزى ـ أطال الله بقاءهـ كه فعلاً بحمدالله تعالى در حال حيات و در ارض مقدّس رضوى‏عليه السلام اقامت دارند و بنده نيز از منبر نيكو و سخن ولائى جنابش بهره‏مند شده‏ام نقل شده كه:

در سفرى كه در ماه جمادى الثّانيه 1395 يا 1396 هجريّه قمريّه به مكّه و مدينه براى اداى عمره مشرّف شده بودم، روزى كه براى زيارت مرقد مطهّر رسول‏اكرم‏صلى الله عليه وآله وارد حرم شدم ديدم عمله‏ها براى مرمّت اساس مرقد مطهّر داخل محوّطه شبّاكِ قبر مى‏شوند؛ من هم مقدارى آجر برداشتم و به دنبال عمله‏ها به درون محوّطه وارد شدم، چشمم به شكل قبور افتاد، با دقّت مشاهده نمودم، در پشت سر قبور، قبرى ديدم كه كنار محراب نمازگزاران بنا شده، و روى آن اين عبارت نوشته شده است: قَالَ رَسُولُ اللهِ‏صلى الله عليه وآله : فاطِمَةُ مُهْجَةُ قَلْبِى، وَ ابْنَاهَا ثَمَرَةُ فُؤَادِى، وَ بَعْلُهَا نُورُ بَصَرِى، وَ الْأئِمّةُ مِنْ وُلْدِهَا اُمَنَاءُ رَبّى، حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْخَلْقِ. مَنْ تَمَسّكَ بِهِمْ نَجَا، وَ مَنْ تَخَلّفَ عَنْهُمْ هَوَى.

«فاطمه جان و روح من است، و دو پسرانش ميوه دل منند، و شوهرش نور چشم من است، و امامان از فرزندانش امينان پروردگار منند، كه ريسمانى كشيده شده ميان او و خلائقش مى‏باشند . كسى كه به آنان چنگ زند و تمسّك جويد نجات مى‏يابد، و كسى كه از آنان تخلّف ورزد و اعراض كند در درّه هلاك سقوط مى‏نمايد.»

علاّمه حلّى در كتاب «نهج الحقّ و كشف الصدق» گويد: زمخشرى كه كَانَ مِنْ أشَدّ النّاسِ عِنَاداً لِأهْلِ الْبَيْتِ (274) و نزد جمهور عامّه مرد موثّق و مأمونى است، با اسناد خود روايت كرده است از رسول خداصلى الله عليه وآله كه فرمود: فاطِمَةُ مُهْجَةُ قَلْبِى، وَ ابْنَاهَا ثَمَرَةُ فُؤَادِى، وَ بَعْلُهَا نُورُ بَصَرِى، وَ الأئِمّةُ مِنْ وُلْدِهَا اُمَنَاءُ رَبّى، وَ حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، مَنِ اعْتَصَمَ بِهِمْ نَجَا، وَ مَنْ تَخَلّفَ عَنْهُمْ هَوَى. (275)

اين حديث عظيم المعنى و مبارك المراد را سيّدبن طاوس (276) و مجلسى (277) و شيخ سليمان قندوزى (278) و خوارزمى (279) و حمّوئى (280) و محمّد بن أبى الفوارس (281) و زمخشرى (282) و شيخ جمال‏الدين حنفى موصلى (283) روايت كرده‏اند.

در اين حديث مانند بعضى از احاديثى كه گذشت ائمّه‏عليهم السلام را به حَبْل ممدود (ريسمان كشيده و رابط بين خدا و خلق خدا) تعبير فرموده است. امّا اى شگفتا كه چند روز از رحلتش نگذشته بود كه ريسمان برگردن حبل‏الله انداخته، شير ژيان و اسدالله الغالب را براى تمكين و تسليم و بيعت با روبهان به مسجد كشيدند و فرزندش حسين را، كه عترت او و عترت رسول او بود و ريسمان رابط خدا و خلق بود، با لب تشنه ميان دو نهر آب سربريدند، و ريسمان خدا را پاره كردند، و ربط خدا و خلق را گسستند. خودش در رَجَز مى‏گويد:

مَنْ لَهُ جَدّ كَجَدّى فِى الْوَرَى؟

أو كَشَيْخِى؟ فَأنَا ابْنُ القَمَرَيْنْ 1

فَاطِمُ الزّهْراءُ اُمّى، وَ أبِى

قَاصِمُ الْكُفْرِ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنْ 2

فِى سَبِيلِ اللهِ؛ مَاذَا صَنَعَتْ

اُمّةُ السّوْءِ مَعاً بِالْعِتْرَتَيْنْ: 3

عِتْرَةِ الْبَرّ النّبِىّ المُصْطَفَى

وَ عَلِىّ الْوَرْدِ بَيْنَ الْجَحْفَلَيْنْ؟ 4

1 ـ «درميان جميع خلايق كيست كه جدّى مانند جدّ من داشته باشد؟ و يا مربّى و معلّمى مانند استاد من على ؟ پس من پسر دو ماه تابناكم.

2 ـ فاطمه زهرا مادر من است، و پدرم شكننده كفر است در روز جنگ بدر و غزوه حُنَيْن.

3 ـ اين كارها را پدرم در راه خدا انجام داده است؛ و حالا ببينيد اين اُمّت زشت كردار با دو عترت پاك چه كردند؟

4 ـ يكى عترت پيامبر نيكو و نيكوكردار محمّد مُصطفى پيامبر خدا، و ديگر عترت على مرتضى كه در جنگها ميان دو لشكر كه چهره‏ها زرد مى‏شد، چهره‏اش چون گل سرخ مى‏درخشيد.»

للّه الحمد و له الشّكر كه در ظلّ عنايات خاصّه و توجّهات كامله حضرت امام زمان ـ ارواحنا لتراب مقدمه الفداء ـ اين مجلّد از «امام‏شناسى» كه جلد سيزدهم از آن است از دوره علوم و معارف اسلام، در صبح روز شنبه بيست و پنجم ماه مبارك رمضان يكهزار و چهارصد و ده هجريّه قمريّه در شهر مقدّس مشهد رضوى ـ عليه و على آبائه و ابنائه الأئمّة الكرام ـ در وقت ضحى دو ساعت به ظهر مانده اختتام پذيرفت. بمحمّد و آله الطّاهرين صلّ على محمّد و آله الطيّبين، و العن اللّهمّ أعدائهم أجمعين من الآن الى قيام يوم‏الدين.