با نور فاطمه (سلام الله عليها) هدايت شدم

عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سيد حسين محفوظى موسوى

- ۴ -


شيعه و تشيع

و اژه ى شيعه به تنهايى در نزد بسيارى از مردم (اهل تسنن)، بمنزله ى ناسزا، دشنام و گمراهى است...

زيرا اينگونه آنان را ياد داده اند... و اين چنين آنان را در محاصره ى جهل و نادانى قرار داده اند، به آنان توصيه شده كه در مورد شيعيان مطالعه نكنند... و از نوشته هاى آنان چيزى نخوانند. و ما اكنون به روزگار معاويه بازگشته ايم، آن هنگامى كه سب على عليه السلام در بالاى منبرها يك سنت و رويه شده بود. آنان به سبب لعن هر چه بيشتر به ساحت ابوالحسن و اهل بيتش عليهم السلام پاداش بيشترى دريافت مى كردند. اما هرگز، ما به آن دوره بازنگشته ايم، در واقع اين پيكار ايدئولوژيك است كه تا امروز تداوم يافته، لذا همچنان به على عليه السلام ناسزا گفته مى شود. فقط نام آن تغيير كرده و اكنون به شيعه دشنام داده مى شود. اما كار عوام الناس اينست كه فقط دستورات را از «احبار» خويش بگيرند. در حالى كه به خيال خود در پوشش سنت و جماعت قرار گرفته اند!. آيا كسى وجود دارد كه سنت و جماعت را نپذيرد، اما كدام سنت و كدام جماعت؟ آيا مى توان گفت كه اين سنت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است يا در واقع سنت كسانى است كه سنت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را دگرگون و مبدل نموده اند؟ براى اينكه راه خويش را گم نكنيم، اندكى در شناخت اين عناوين و نام ها توقف مى نماييم. مى پرسيم شيعه يعنى چه، و شيعيان چه كسانى هستند؟... سنت و جماعت كدام است؟... اين مطالعه را به نحو مختصر انجام مى دهيم...

1- تشيع در لغت به معنى مشايعت، پيروى و يارى و موالات [ا ج العروس و لسان العرب ماده شيع.] است در قرآن كريم آمده است:

(و ان من شيعته لابراهيم) [سوره ى صافات، آيه ى 83.] يعنى: (ابراهيم، از شيعيان «پيروان» اوست). و در اصطلاح، مقصود از آنان گروه پيروان و ياران اهل بيت عليهم السلام است. شيعيان كسانى هستند كه در رنج ها و محنت هاى اهل بيت ياور آنان بوده، شيوه ى آنان را برگزيده، و نسبت به آنان وفادار بوده اند. ابن خلدون مى گويد: (شيعه در لغت به معنى يارى و پيروى است و در عرف فقهاء و متكلمان حال و گذشته، به پيروان على و فرزندانش اطلاق مى گردد) [سوره ى صافات، آيه ى 83.] بايد دانست كه نظريات مختلفى درباره ى آغاز پيدايش تشيع وجود دارد. عده اى برآنند كه شيعيان پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوجود آمدند. از جمله معتقدان به اين نظريه، ابن خلدون است كه در تاريخ خويش مى نويسد: (شيعه، هنگامى كه پيامبر رحلت نمود، بوجود آمد، در آن هنگام، اهل بيت خود را شايسته ترين افراد براى خلافت مى ديدند، و خلافت را مختص مردان خويش مى دانستند، و نه افراد ديگر از قريش، و از آنجا كه گروهى از صحابه كه پيرو على بودند، خلافت را حق او مى دانستند، لذا هنگامى كه خلافت از وى به سوى ديگرى تغيير جهت داد، نارضايتى خويش را نسبت به آن اظهار نمودند [مأخذ پيشين، ج 3، ص 364.] از جمله ى پيروان اين نظريه يعقوبى است كه در تاريخش اظهار مى دارد: گروهى كه از بيعت با ابوبكر سرباز زدند، هسته ى نخست تشيع مى باشند كه از مشهورترين آنان سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود، و عباس بن عبدالمطلب بودند [ا ريخ يعقوبى، ج 2، ص 124.]

عده اى ديگر عقيده دارند كه تشيع در ايام خليفه سوم، عثمان بوجود آمد، و برخى مى گويند كه در ايام خلافت حضرت على عليه السلام شكل گرفت. و نظريه ديگرى ظهور تشيع را پس از واقعه كربلا مى داند.

همه ى اين نظريات اگر با دقت و پژوهش در كتاب هاى تاريخ، حديث و تفسير بگرديم قابل اثبات نيستند. شايد درست ترين نظريه را آن قولى بدانيم كه مى گويد: تشيع با رحلت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم آغاز گرديد. اما در برابر اين نظريه، پرسشى مطرح مى گردد كه چگونه ممكن است اين فكر در ظرف كمتر از يك هفته متبلور گردد؟ مگر اينكه بپذيريم شيعه پيش از آن وجود داشته، ولى در آن زمان عيان گشته است.

اما شيعيان و برخى از پژوهشگران مذاهب ديگر، اعتقاد دارند كه تشيع همزمان با پديد آمدن رسالت و پيامبرى در روزگار حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوجود آمده است. و خود پيامبر، آن را با گفته هاى خويش در دل ها جاى مى داد، و به مردم جايگاه و مقام على عليه السلام را يادآور مى گرديد.

لذا از مواردى كه علاوه بر شيعه، افراد معتبرى از اهل سنت آن را روايت نموده اند. كلمه ى شيعه، از زبان حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم است كه نمونه هايى از آن بدين شرح است:

1- ابن عساكر در الدر المنثور سيوطى، در ج 8، ص 598، به سند خود از قول جابر بن عبداللَّه روايت كرده كه ما نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوديم، كه على عليه السلام وارد شد. سپس پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: (سوگند به آنكه جان من در دست اوست، على و شيعيان رستگاران روز قيامت مى باشند). در اين هنگام اين آيه ى شريفه نازل گرديد كه فرمود: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه) يعنى: (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، آنان بهترين مردم مى باشند).

2- ابن حجر در الصواعق المحرقه، ص 161، باب (11) فصل اول، آيه ى يازدهم: از ابن عباس، نقل مى نمايد: هنگامى كه خداوند متعال آيه ى: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه) را نازل نمود، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم به على عليه السلام روى كرد و فرمود: (آنان، تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت خرسند و راضى مى آييد و اما دشمنانت، خشمگين و خوار شده مى آيند).

3- قندوزى حنفى در ينابيع الموده، ج 2، ص 248، از ام سلمه رضى اللَّه عنها، نقل نمود كه: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: (على و شيعيان، رستگاران روز قيامت هستند).

از منابع ديگرى كه اين روايت را در تفسير آيه: (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات)، ذكر نموده اند مى توان اين منابع را برشمرد:

الف- تفسير طبرى، ج 30، ص 171

ب- روح المعانى آلوسى، ج 30، ص 207

ج- كفايه گنجى شافعى، ص 244 الى 246 و منابع ديگر، كه (جهت اطاله ى كلام از ذكر آنها خوددارى مى نمايم) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

در اين باره شواهد تاريخى بسيارى نيز وجود دارد، چنانكه در كليه ى وقايعى كه على عليه السلام يا حسن و حسين عليهماالسلام در آنها شركت داشته اند، به يارانشان عنوان شيعه داده اند.

اكنون، شيعيان، كسانى هستند كه در ولايت اهل بيت عليهم السلام مى باشند، و احكام دينى در اصول و فروع را از آنان مى گيرند. بدين اعتبار كه آنان حاملان سنت و ادامه دهندگان طبيعى راه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى باشند، و بدين ترتيب آنان هستند كه سنت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را پيروى نموده، و ملتزم به تمسك به ائمه ى اهل بيت عليهم السلام گرديده اند، به آن نحو كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به آنان دستور داده است. اما اختلافى كه ميان شيعيان و اهل سنت وجود دارد، اختلافى صرفا در نام و عنوان نيست. بلكه مسأله ى به مسلك هر يك از آن دو برمى گردد، و اينكه واقعا كداميك از آنان رسالت آسمانى را بر عهده گرفته است.

لكن براى كسب اطلاعات در مورد اهل سنت و جماعت بايد گفت: سنت در لغت به معنى راه و روش است و در اصطلاح به معنى هر چيزى مى باشد كه از رسول اللَّه صادر شده باشد، كه در برگيرنده قول، فعل و يا تقرير مى باشد.

سنيان مذهب خويش را «اهل سنت و جماعت» مى نامند، و مقصودشان اين است كه آنان صاحب روش پسنديده و درست مى باشند. اين نام در اين اواخر بر آنان نهاده شد. و اين عنوان تعبيرى از روش اهل سقيفه در برابر مخالفان آنان، يعنى على و شيعيانش است. از نحوه ى نام گذارى روشن است كه منظورشان اينست كه شيعيان مخالف با سنت شريفه مى باشند. ولكن پس از اين خواهيم ديد كه واقعا چه كسى پيرو سنت محمد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوده و چه كسى از راه او منحرف گرديده و تبديل و دگرگونى در آن را روا دانسته است.

تشيع و ايرانيان

عليرغم آنكه تشيع، عمق اسلام و جوهره آن مى باشد، باز هم بعضى از مزدوران را مى بينيم كه مى كوشند تا تشيع را به ايران ارتباط دهند به نحوى كه ضمن آن، اين مطلب را مى رساند كه چيزى تازه بوجود آمده در كالبد اسلامى مى باشد كه با فرهنگ مردم ايران قبل از اسللام آميخته شده است... اينان فراموش كرده اند كه تشيع پيش از ورود اسلام به ايران وجود داشته است، آنگونه كه قبلا بيان كرديم كه تولد تشيع همراه با طلوع فجر رسالت محمدى صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوده و از عراق و لبنان و ديگر مناطق كشورهاى عربى به ايران وارد گرديد و در آنجا افرادى را يافت كه امانت را بر عهده گرفتند آنگونه كه سلمان فارسى (رض) بوده است. و براى اينكه فايده عموميت يابد، براى برادران سنى خود يادآور مى شويم كه اغلب علماى آنان از ايران بوده اند از آن جمله بخارى و ترمذى و نسائى و ابن ماجه و رازى و قاضى بيضاوى و ديگر بزرگان اهل سنت و جماعت. اينك همه مدعى تمسك به سنت حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى باشند و حد فاصل آن است كه هر دو گروه را در ميزان قرار دهيم و ببينيم.

سايه تشيع در سودان

پس از آنكه از غفلت بيدار شدم و نور حقيقت، كشف واقعيت را آغاز نمود، به اجتماع خود در سودان توجه كردم كه سادگى و فطرت و اخلاق دينى وجه تمايز آن است. ديدم كه پس از استبصار چيزهاى ديگرى براى من شروع به آشكار شدن نمودند و آن اينكه سابقه فرهنگى كه ملت سودان شيوه رفتار و روش تفكرش را بر آن بنا نهاده، بدون هيچ شكى، سابقه اى شيعى بوده است. اين امر را در هر مسأله اى از مسائل زندگى عمومى در سطح جامعه سودانى ملاحظه كردم و بيشتر عقايد آنان نيز فرياد مى كشد كه تشيع ريشه هايى عميق در سودان دارد و من بياد دارم كه يكى از برادران به من گفته بود كه تصوف ثمره ى تشيع است يا اينكه آنها دو فرع از يك اصل مى باشند بلكه صوفيها همان شيعيان هستند در جامه اى سنى. به او گفتم: در آن صورت، سودان يك كشور شيعى است كه موج آن را به انحراف كشانده است. و با آگاهى من بر تاريخ، اشاره هايى را يافتم كه اين حقيقت را بيان مى كند و عقيده دارم كه دولت فاطمى كه در مصر برپا شد، در اين خصوص تأثير داشته است زيرا كه حوضه نيل كه مصر را با سودان مرتبط مى سازد، يكى از عوامل مساعد براى انتقال تشيع به سودان در عهد دولت فاطمى بوده كه دولتى شيعى بوده است. و دوستى اهل بيت عليهم السلام و آنچه از معتقدان به آن مربوط مى شود به صورتى مجمل از پايه هاى ثابت فكرى مشترك ميان مصر و سودان است و زيارتگاه هاى اهل بيت عليهم السلام در مصر و براه افتادن كاروان ها از سودان براى زيارت آنها، شاهدى بر اين امر مى باشد تا آنجا كه يكى از مشايخ سودان كه محمود البرعى ناميده مى شود و قصايد فراوانى در مدح اهل بيت عليهم السلام دارد، در يكى از قصايد خود، گفته است: «مصر، كه به آل اللَّه، ايمان دارد» و مقصود وى آن بوده است كه مصر، به اهل بيت عليهم السلام ايمان دارد.

هيچ كس منكر عمق محبت به اهل بيت در مصر و سودان نيست و من نمى توانم همه آن مظاهر داراى ريشه هاى شيعى را به شمار آورم ولى آنچه را از آثار ديديم دلالت بر اين دارد كه روزى شيعيان به سودان منتقل شدند و محبت اهل بيت عليهم السلام را در جان نسلها جاى دادند بدون اينكه عمق عقيده خود را آشكار سازند و شايد اين به علت بيم و هراس بوده پس از آنكه شيعيان در طول تاريخ تلخكامى هاى فراوانى را متحمل شده بودند.

آنچه از كتب تاريخى بدست مى آوريم آن است كه اعتماد دولت فاطمى ها در سپاهيانش به سودانى ها بوده و محافظان خاص خلفا، از آنان بوده اند. ابن كثير در تاريخ خود در شرح آنچه صلاح الدين ايوبى با ياران فاطمى ها انجام داد مى گويد كه مؤتمن الخلافه از سودانيها بود و تلاش كرد كه صلاح الدين ايوبى را پيش از مسلط شدنش بر همه سرزمين ها و نابود ساختن اموال و نسل ها، از بين ببرد ولى صلاح الدين از نقشه وى آگاه شد و منتظر فرصتى براى دست يابى به مؤتمن الخلافه كه جوهر نام داشت، بوده تا اينكه او را به قتل رساند. ابن اثير سپس مى گويد: سودانى هاى مقيم به خاطر قتل موتمن الخلافه به خشم آمدند و به تجمع و فراهم ساختن نيرو پرداختند و تعداد آنان به بيش از پنجاه هزار نفر رسيد كه تصميم به جنگ با لشكريان (صلاح الدين) گرفتند.

جنگ شروع شد «و از دو طرف عده زيادى كشته شدند پس صلاح الدين عده اى را به محله آنان كه المنصوره نام داشت فرستاد و آنجا را با اموال و فرزندان و خانواده هايشان به آتش كشيد و هنگامى كه اين خبر به آنان رسيد، پاى به فرار نهادند كه شمشيرها به تعقيب آنان پرداخته، راهها را بر آنها بستند... (تا آنجا كه مى گويد) پس همه آنان را از دم شمشير گذراند و فقط عده اندكى باقى مانده كه آواره شدند» [كامل ابن اثير، ج 11، ص 346- 347.]

بدين ترتيب، سودانى ها جايگاهى در زمان فاطميون داشتند و آنچه برايشان اتفاق افتاد تنها به خاطر اين بوده است كه آنان هدف دولت فاطمى را دنبال مى كردند كه فراخوانى به سوى اهل بيت عليهم السلام بوده است و مقاومت در برابر صلاح الدين ايوبى مخالف شيعيان، بزرگترين دليل بر اين امر است «و قيام بر ضد صلاح الدين ايوبى از سوى سپاه فاطمى بوده كه بيشتر افراد آن از سودانيان بوده اند». [الدوله الفاطميه فى مصر، دكتر جمال الدين، ص 132.]

به نظر من، شدت عمل صلاح الدين و دشمنيش با شيعيان [دكتر محمد جمال الدين سرور در كتاب خود الدوله الفاطميه فى مصر ص 135 مى گويد: هنگامى كه صلاح الدين يقين حاصل كرد كه دولتش مستقر شده است، توجه خود را معطوف به نابودى مذهب شيعه در مصر نمود. سپس در سال 566 مدرسه اى براى تدريس مذهب شافعى و مدرسه ديگرى براى تدريس مذهب مالكى تأسيس نمود و قضات شيعه را معزول ساخت...» همين سخن را ابن اثير در تاريخ خود ج 11 ص 366 آورده است. صلاح الدين ايوبى سفاكى ها و خونريزى ها و هتك حرمت هاى فراوان نسبت به شيعيان اهل بيت عليهم السلام روا داشته است. شيخ محمد جواد مغنيه در كتاب خود الشيعه و الحاكمون درباره صلاح الدين مى گويد: اما سياستش با خاندان حاكم «فاطميون» سياست سركوب و پستى و دون همتى در بدترين صورت هاى آن بود زيرا كه همه بازماندگان امراى دولت را دستگير نموده يارانش را در همان شب در خانه هايشان جاى داد و باقيماندگان علوى در مصر را به زندان افكند و ميان مردان و زنان جدائى انداخت تا زاد و ولد ننمايند و بار ديگر روز شهادت حضرت حسين (عاشورا) را به عنوان روز عيد قرار داد به روش بنى اميه و حجاج. ص 192.] نقشى در پنهان شدن مظاهر اعلام شده شيعى داشته و آنگونه كه گفتم، شكى نيست كه جهت گيرى در سودان، شيعى بوده ولى به مرور زمان و آمد و رفت بازرگانان عرب با گرايش هاى مختلفشان، و ترس از انتقام ايوبى، همه آنها تأثيرى در تغيير نسل هاى بعدى داشته اند.

شناخت ارتباط سودانى ها با اهل بيت عليهم السلام در مظاهر بسيارى متجلى است، از جمله كه تعدادى از آنها را مى شمريم. [علاقمندان مى توانند از بخشهايى از تحقيقات نويسنده سودانى الطيب احمد حسن، و مجله اهل البيت عليهم السلام، شماره نخست، بيروت، تحت عنوان اهل بيت، ميراث مسلمين در سودان آگاهى بيشترى برگيرند.]

وفادارى دينى و سياسى:

بخش عظيمى از ملت سودان به طوايف صوفيه مرتبط مى شوند كه كارهاى سياسى و دينى را رهبرى مى كنند و زعماى آنها غالبا منتسب به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم هستند و رابطه عاطفى اين بخش گسترده با اين طريقت ها، بر اساس انتساب آنان به اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى باشد، و هيچ فرقه صوفى در سودان يافت نمى شود كه منتسبين به آن، اهل بيت عليهم السلام را نشناسند، بلكه دوستى و احترام

فراوانى نسبت به آنان در دل خود دارند و به عنوان دليل بر آن، به بخشى از آنچه در كتاب هاى الشريف يوسف الهندى مؤسس طريق هنديه به عنوان نمونه زنده اى بر آنچه بيان داشتيم، اشاره مى نماييم: «پروردگارا، تو را سپاس مى گوييم با همه سپاس هاى والايت و از تو مسئلت مى نماييم به ذات و صفاتت و كتابهاى قديمى واديان، كه دروز و سلام فرستى بر محمد و آلش و يارانش در هر چشم بهمزدنى و بر پدران و همسران و فرزندان و برادران درستكارشان، و بر پيشواى امامان على و سيده ى ما فاطمه كه از آن دو ذريه را برگزيدى، و بر دو فرزندشان، سروران جوانان اهل بهشت و دو گل خوشبوى پيامبر اين امت، حسنين، و بر ائمه ما على زين العابدين و محمد باقر علوم دينى و جعفر صادق و موسى كاظم رهبران انس و جان و على رضا و محمدجواد، راهنمايان هدايت كننده هدايت شده و على هادى و حسن عسكرى خالص وارثان اسرار نبوت و قرآن و امام ما مهدى صاحب بشارت فاطمى كه پس از او خيرى در معيشت و زندگى براى اهل ايمان نباشد» (نقل از مولد كبير ص 72، از الشريف يوسف الهندى)، مولف به ذكر اهل بيت عليهم السلام در آثار منشور خود اكتفا ننموده بلكه در مجموعه اى از قصايد خود نيز آنان را ياد كرده است كه از قصايد وى قصيده اى را مى آوريم كه در آن آمده است:

الحسنين و الامام و الزهراء فى القتام
زين العابدين تمام القادات الهمام

حسنين و امام و زهراى درخشنده در ظلمت
زين العابدين سرآمد فرماندهان بزرگ

الكاظم للكلام و الراضى بالقسام
الهادى للانام و الباقر للظلام

كاظم در سخن و راضى به قسمتها
هادى مردم و شكافنده تاريكيها

آل البيت يا غلام اصل الدين و النظام
فى المبدأ والحتام بهم نيل المرام

اى جوان، اهل بيت اصل دين و نظام هستند
در آغاز و پايان، آرزوها به ايشان حاصل مى شود

و در قصيده ى ديگرى مى گويد:

سفن النجاه للملأ بشهاده النص الاتم
هم النهى هم البهى هم التقى اهل الشيم

كشتى هاى نجات امت به شهادت نص كامل
آنان دانايان و بزرگان و پرهيزگاران و نيكو سيرتانند

هم الشفاعه فى غد هم السقايه فى الملم
هم الهدايه حاضره و النور و القصد الاعم

شفاعت فردايند و ساقيان هنگام سختى
هدايت حال و نور و هدف كامل

الطاهرون من سوء ارجاس اللمم

پاكان از زشتى پليديهاى نزديك شدن به گناه

و بيت اخير دليل بر اعتقاد شاعر به عصمت اهل بيت عليهم السلام از گناهان كوچك است علاوه بر گناهان و كبائر.

بسيارى از شاعران صوفى ديگر نيز وجود دارند كه در مدح اهل بيت عليهم السلام تخصص يافته اند و اين يكى از آنهاست كه البرعى نام دارد و در سودان معروف است كه مى گويد:

هم اهل البيت الواضح سرهم
زرهم بمحبه لتنال من برهم

همراه اهل بيت كه رازشان آشكار است
آنان را زيارت كن تا از عطاى آنها بهره يابى

سيدى الحسين الناثر درهم
و على زين العابدين حبرهم

سرور من حسين كه جواهراتشان را تقسيم مى كند
و على زين العابدين عالم آنان

جعفرنا الصادق مع موسى صدرهم
استاذنا الباقر فى العلم بحرهم

جعفر صادق ما همراه موسى كه صدر آنان است
استاد ما باقر كه در علم درياى ايشان باشد

فى البر و بحرهم للَّه درهم

در خشكى و دريا، خداوند خيرشان را فراوان سازد

بعضى نام هاى منتشر در سودان:

اهل بيت را القاب خاصى است كه پيش از آنان شناخته شده نبودند و ارتباط محكمى به آنان دارد و دوستداران و پيروانشان نسل در نسل آن نامها را منتقل ساخته، نام هاى متداولى گرديدند و آنها عبارتند از: مرتضى (على)، زهرا و بتول (فاطمه) حسن، حسين، زين العابدين (سجاد)، باقر، صادق، كاظم، رضا، هادى و مهدى. اين نام ها را بطور گسترده قابل توجهى در سودان مى بينيم و شايد انتشار نام مهدى، نسبتى با محمد احمد المهدى داشته باشد كه بر ضد تركها قيام كرد و آنان را از سودان راند و حكومتى اسلامى تأسيس كرد

باعتبار اينكه وى مهدى منتظر باشد، و سبب انتشار اين نام هر چه باشد، ريشه آن، اعتقاد به ولايت اهل بيت عليهم السلام باقى مى ماند و همه اين نامهاى ياد شده را در سودان بيش از ديگر كشورهاى عربى مى بينيم كه اين، دليل بر عمق محبت سودانى ها به اهل بيت نبوت عليهم السلام مى باشد:

قبايلى كه خود را منتسب به اهل بيت مى كنند:

همچنانكه قبايل بسيارى هستند كه مدعى انتساب به اهل بيت عليهم السلام مى باشند و ما كارى به صحت ادعايشان نداريم بلكه اين مطلب را به عنوان دليلى بر درستى گفتارمان درباره عمق شناخت و محبت مردم به اهل بيت عليهم السلام مى آوريم و از جمله اين قبايلند: قبيله عبدلاب كه نسبشان را منتهى به امام محمد تقى فرزند امام على الرضا مى دانند و قبيله ركابيه كه نسبش آنگونه كه خود مى گويند، به امام موسى بن جعفر كاظم مى رسد و نيز قبيله جعافره كه منسوب به امام جعفر صادق عليه السلام است... و قبايل ديگر.

فرهنگ مردمى:

هر گاه كسى از سودانى ها بخواهد ميزان مظلوميت خود را نشان دهد و فراوانى ستمى را كه بر روى رفته است بيان كند، مى گويد: «انا مظلوم ظلم الحسن و الحسين» به من همانند حسن و حسين ستم رسيده است. و شايد بعضى ها با وجود تكرار اين گفتار، ندانند كه چه كسى به حضرت حسن ظلم نمود و چه كسى بر حضرت حسين، ستم راند؟ و چگونه به آنان ستم روا داشته شد، بلكه وى جزئى از ميراث فرهنگى مردمى در سودان را تكرار مى كند و از جهتى ديگر تقريبا در ميان ما كسى نيست كه در خردسالى از والدين يا پدر بزرگ و مادر بزرگ خود چيزى در مورد شمشير على كرار و شجاعت حيدر كرار نشنيده باشد و شعر مديحه هاى سودانى سرشار از اين معانى مى باشد.

با نور فاطمه هدايت يافتم

گفتگويى در آغاز راه

بسيار پريشان بودم، در حالى كه مى كوشيدم تا از گفتگو با عموزاده ام درباره اين مذهب جديدى كه در رفتار ادبى، اخلاقى و گفتارى وى متجلى شده بود، پرهيز كنم. اين امر مرا بر آن داشت تا فكر كنم كه بحث كردن با وى درباره اصل اين فكر، اشكالى ندارد با وجود آنكه عقيده داشتم كه آنچه بدان ايمان دارد از حدود خرافات فراتر نمى رود و يا شايد گرايش زودگذر او را بر آن داشته است تا اين افكار عجيب را پيدا كند.

نگرانى من ناشى از اين هراس بود كه مبادا از فكر وى اثر گيرم يا شايد خود را مجبور به اعتراف به آن يابم و سرانجام با آنچه مردم عقيده دارند، و پدارنم را بر آن يافته ام مخالفت ورزم و در آن صورت جداى از اجتماع خواهم بود و شايد متهم به اين شوم كه از دين منحرف شده ام، آنگونه كه خود وى متهم شده بود. و لى من از همه اينها گذشتم و تصميم گرفتم كه با او به گفتگو بنشينم شايد راهى بيابم كه از طريق آن ايمان اين مرد را به آنچه معتقد شده بود متزلزل سازم، خصوصا اينكه من كتاب هاى زيادى بر ضد شيعه و تشيع خوانده بودم و ذخيره اى از آنها داشتم كه از خلال آن براى مجادله با وى اقدام كنم پس، گفتگويم را با وى شروع كردم.

به او گفتم: اينك تو، آنچه را كه مردم برآنند، ترك نموده و شيعه شده اى. چه ضمانت هايى وجود دارد كه مانع شود از اينكه فردا مذهبت را تغيير دهى؟

گفت: آيه كريمه مى گويد: (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين) [سوره ى بقره، آيه: 111، سوره نمل، آيه: 64.] بگو، دليل تان را بياوريد اگر راست مى گوييد، و من از ياوران دليل هستم، به هر طرف كه برود من هم مى روم و من به قدر طاقتم تلاش كرده به راه راستى رسيده ام كه مذهب اهل بيت عليهم السلام است و دليل بر درستى آن دلايلى است كه صاحبان آن مى آورند و همه مسلمين بر آن اتفاق دارند.

گفتم: چرا، غير از تو كسى اين حقيقت را كشف ننمود؟

گفت: اولا، چه كسى به تو گفته است كه غير از من كسى يافت نشود! و ثانيا، اينكه غير از تو كسى به حقيقت برسد يا نرسد دليل بر درستى يا نادرستى آنچه تو بدان رسيده اى، نيست. مسأله در نفس وجود حقيقت و حق مستتر است و پس از آن پيروان آن، و من كارى به غير از خودم ندارم زيرا كه خداوند مى فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم) [سوره ى مائده، آيه: 105.] يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد خودتان را داشته باشيد كه به شما زيان نمى رساند آن كس كه گمراه شده باشد هر گاه شما هدايت شده باشيد». به او گفتم: اگر درستى مذهب شيعه را فرض كنيم، اين بدان معنى است كه 90% مسلمين خطاكارند، زيرا كه همه مسلمين به مذهب اهل سنت و جماعت ايمان دارند، پس اين تشيع چه جايگاهى در ميان عامه مردم دارد؟

گفت: شيعيان به اين كمى كه تو فكر مى كنى نيستند، زيرا كه آنان اكثريت را در بسيارى از كشورها دارند، از اين گذشته، زيادى و كمى ملاكى براى حق نيست، بلكه قرآن كثرت را در موارد بسيارى نكوهش كرده است. خداى تعالى مى فرمايد: (ولكن اكثركم للحق كارهون) [سوره زخرف، آيه/ 78.] يعنى: «ولى بيشتر شما حق را نمى پسنديد» و مى فرمايد: (و لا تجد اكثرهم شاكرين) [سوره ى اعراف، آيه: 17.] يعنى: «و بيشتر آنان را سپاس گزار نمى يابى» و مى فرمايد: (و قليل من عبادى الشكور) [سبا، آيه: 13.] يعنى: «اندكى از بندگان من سپاس گزارند»، و بدين ترتيب كثرت افراد دليلى بر اين نيست كه آنان بر حق هستند.

اما تشيع بعنوان مسلكى آسمانى، وجود دارد، بدليل اينكه من شيعه هستم و اگر اشكالى متوجه عدم گسترش تشيع باشد، اين امر متوجه حضرت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم در آغاز دعوت، و حتى تا هنگام رحلت حضرتش نيز مى شود كه اسلام گسترده نشده ولى با وجود آن، حق نازل شده ى از سوى خداى تعالى بود.

با تعجب گفتم: آيا از من مى خواهى قبول كنم كه پدران و اجداد ما كه آنها را افرادى متدين مى دانيم، راهشان غير از آنچه خداوند فرمان داده بوده است.

لبخندى زد و گفت: من در مقام بيان و ارزيابى حال گذشتگان نيستم زيرا كه خداوند به آنان آگاهتر است ولى تو را يادآور مى شوم كه قرآن نپذيرفته است اينكه اساس در اعتقاد، تقليد از پدران و اجداد باشد. خداى تعالى مى فرمايد: (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللَّه قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان آباوهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون) [سوره بقره، آيه ى: 170.] يعنى: «و هر گاه به آنها گفته شود كه آنچه را خداوند نازل كرده است، پيروى كنيد، مى گويند بلكه از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم حتى اگر پدرانشان چيزى نمى دانستند و هدايت نمى شدند».

متوجه شدم كه گفتگو جهتى عام پيدا كرده و حجت وى در اين زمينه قوى به نظر مى رسيد و با آياتى قرآنى تقويت مى شد، پس تصميم گرفتم جزئيات عقيده اش را با وى بحث كنم كه من انتقاد آنها را در كتابها خوانده و آن را همچون آخرين برگ براى پايان كار نگه داشته بودم، زيرا مطمئن بودم كه وى قادر به پاسخ گويى بر آنها نيست در حالى كه من نظر خاص خود را بر آنها افزوده بودم، لذا براى اينكه جريان بحث را به سويى كه مورد نظرم بود، تغيير دهم، به او گفتم: خوب، شيعه چه مى گويد؟ در اينجا طرز نشستن خود را مرتب نمود و گفت: شيعه مى گويد كه اين دين خاتم را نمى توانيم جز از طريق ائمه اهل بيت عليهم السلام بگيريم و اين امر را عين تمسك جستن به سنت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى دانند كه مطلوب هر انسان است.

با تمسخر گفتم: همه ما از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله پيروى مى كنيم و هيچ كس معتقد نيست كه بر خلاف آنچه آن حضرت، كه برترين دورد و سلام بر آن حضرت باد، عمل مى كند. گفت: مسئله تنها يك ادعا نيست، بايد آن را با دليل اثبات كرد و ما به عنوان شيعه، عقيده داريم كه مسأله اساسى كه امت به آن مبتلا شد، همان مسأله امامت و رهبرى بعد از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله است كه خاص حضرت على عليه السلام به عنوان وصى و جانشين است و پس از او ائمه اهل بيت عليهم السلام هستند و يكى از مستلزمات اين وصايت و امامت، خلافت سياسى مى باشد و تنها از اهل بيت است كه گرفتن دين صحيح مى باشد اما آنچه از ديگران گرفته شده است، نمى گوييم كه مطلقا باطل است ولى حقى است كه با باطل آميخته شده و ما مأمور هستيم كه تنها حق را دريافت كنيم و نه غير از آن را.

گفتم: چه فايده اى دارد كه در مورد قضيه اى بحث كنيم كه قرنها بر آن گذشته است و آيا براى ما سودمند است اگر على خليفه باشد يا ابوبكر؟!

اندكى ساكت شد و سپس گفت: برادر، هر وقت به مسأله اى بنگريم لازم است كه از ريشه هاى آن مشكل جويا شويم تا آن را تجزيه و تحليل نماييم و آنچه ما مسلمانان امروزه گرفتار آن هستيم از تفرقه و اختلاف و تباهى، همه نتيجه آن روزى است كه خلافت از على بن ابى طالب بازداشته شد و بناحق به غير از او واگذار گرديد و از آنجا، تفرقه امت آغاز شد و اينك من در برابر تو هستم و به تو مى گويم كه شيعه بر حق است و تو خلاف آن را معتقد هستى و از اينجا نتيجه مى گيريم كه بايد در مورد گذشته بحث كنيم تا بدانيم كه اصل كجاست و چه كسى مخالفت كرده است...

در اينجا من گرفتار غرور باطل شده تصميم گرفتم از هر سوى بر او يورش برم و لذا پى در پى پرسش هايى بر او مطرح كرده، سخنش را قطع نموده گفتم: در اين صورت شما در مورد صحابه تشكيك مى كنيد!؟

به آرامى پاسخ داد: ما در مقام تشكيك نسبت به هيچ كس نيستيم. آنچه ما مى گوييم اين است كه هر كس از صحابه يا ديگران از حق پيروى كند، بر سر ما جاى دارد، آنها را تقديس مى كنيم و محترم مى شماريم و هر كس با شيوه درست آسمانى مخالفت كند، به خودمان اجازه نمى دهيم كه امور دينمان را از او دريافت كنيم.

گفتم: نمى خواهم كه در مورد مسائل عام با من بحث كنى! غير معقول است كه همه صحابه اى كه با ابوبكر بيعت كردند، با فرمان حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله مخالفت نموده اند! آيا مى دانى معنى آن چيست؟ يعنى اينكه در همه دينمان شك نماييم.

چگونه به خودتان اجازه اين كار را مى دهيد. اميدوارم كه با من تقيه را بكار نبرى، كه نزد شما معروف است.

پاسخ داد: اولا تقيه در كتاب و سنت، مشرع است و جاى خود را دارد و در همه حال واجب نيست، بلكه شرايط خاص خودش را دارد، و من نماينده همه شيعيان نيستم. تو مى دانى كتابهاى شيعه را مطالعه كنى كه غير از اين سخن من نخواهى يافت و اما در مورد صحابه، مسأله به درجه تشكيك در دين نمى رسد مگر اينكه نزد تو، دين در صحابه خلاصه شده باشد.

سخن او را قطع نموده گفتم: آنان هستند كه دين را به ما انتقال دادند.

گفت: بحث ما اينك درباره شيوه نقل آنان است و اين آغاز كلام و بيت القصيد است. شما در علم رجال، اشخاص را مورد جرح قرار مى دهيد و كار اين شناخت احوال اشخاص را از قرون بعد از روزگار حضرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آغاز مى كنيد و ما شيعيان از كسانى كه در اطراف پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بودند، آغاز مى نماييم.

زيرا در ميان آنان افرادى منافق و عده اى ناآگاه بودند و همچنين، به اين امر اضافه كن كه چه كسى گفته است كه همه با ابوبكر بيعت كردند. به كتاب هاى تاريخ مراجعه كن، خواهى ديد نخستين اعتراض كنندگان حضرت على عليه السلام بوده كه جمعى از صحابه نيز همراه وى بوده اند.

گفتم: اگر مسأله چنان باشد كه شما مدعى هستيد، خداوند على را يارى مى داد و ابوبكر را فرومى گذاشت و اين دليل بر آن است كه خداوند، ابوبكر را براى امت برگزيده است.

گفت: با اين گفته، فلسفه ابتلاء را كه خداوند بندگان را با آن مى آزمايد، ملغى مى كنى. خداوند، تنها راه را براى مردم بيان مى فرمايد و سپس آنها را مى گذارد تا هر كس بخواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد كافر شود و خداوند، مردم را مجبور نمى كند و الا از كسانى خواهيم بود كه به جبر ايمان دارد و ثواب و عقاب را ساقط مى نمايد و نتيجه سخن آنكه هر شخصى كه برگردن ما مسلط شود لازم است كه براى او شعار دهيم و اين امر را تأييدى از جانب خدا بدانيم كه اين امر عاقلانه نيست.

آخرين تير تركشم را رها كرده گفتم: شما درباره اهل بيت غلو كرده مى گوييد آنان معصوم هستند، همچنان كه شما ازدواج متعه را جايز مى دانيد و نمازها را با هم مى خوانيد و براى سنگ نماز مى خوانيد و اين مورد آخر را من به چشم خود ديده ام يعنى آن را فقط در كتاب نخوانده ام. گفت: برادرم، اينها فروع هستند و مى توانم پيرامون آنها با تو بحث كنم ولى راه علمى آن است كه ابتدا پيرامون اصلى كه فرع خود بخود تابع آن است، بحث كنى، زيرا تو هر گاه بخواهى انسان غير معتقد به خدا را به اسلام دعوت كنى با او از چگونگى وضو و نماز آغاز نمى كنى، بلكه لازم است كه او را به وجود خداى تعالى و سپس حضرت پيامبر معتقد سازى و پس از آن به فروع بپردازى.

پس من از تو اى برادرم مى خواهم كه بيطرفانه بحث كنى، آن گاه نور حقيقت را خواهى ديد.

اين جلسه گفتگو را به پايان رسانديم در حالى كه من از اين اعتماد به نفسى كه دارا بود، در شگفت شده بودم و به بحث فكر كردم ولى نه به خاطر اينكه قانع شوم، بلكه براى اينكه دلايل قوى ترى بدست آورم تا دلايلش را بى اثر سازم اما پس از مدتى تصميم گرفتم كه با وى وارد بحث نشوم تا دور از مشكلات باقى بمانم و نيز از اين افكار غريبى كه از نزديك شخصى را مى ديدم كه معتقد به آنها بود، تحت تأثير واقع نشوم.

پس از آن سرآغازى بود كه از آن جا بحث را دنبال نمايم.

سرآغاز

«شبانه آهسته بالا مى رويد و مخفيانه به سوى خانواده و فرزندانش حركت مى كنيد، ما از شما صبر مى كنيم بر بريدن چاقوها و ضربه نيزه ها به درون بدنها و شما اينك مدعى هستيد كه براى ما ارثى نباشد، آيا حكم جاهليت را مى خواهيد؟ در حالى كه چه كسى حكمى بهتر از خدا دارد براى مردمى كه ايمان داشته باشند؟ آيا نمى دانيد؟ آرى، براى شما همچون آفتاب نميروز آشكار شده است كه من دختر او هستم، اى مسلمانان، آيا بر ارث خود مغلوب شدم.

اى فرزند ابوقحافه، آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم، چيزى عجيب آورده اى، آيا عملا كتاب خدا را ترك كرده و آن را پشت سر افكنده ايد؟ آنجا كه مى فرمايد: (و ورث سليمان داود) [سوره نمل، آيه: 16.] يعنى: «سليمان وارث داود شد»، و آنجا كه داستان زكريا را بيان مى كند مى فرمايد: (فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب) [سوره مريم: آيه: 5- 6.] يعنى: «از نزد خود براى من فرزندى قرار ده كه مرا وارث باشد و وارث آل يعقوب شود». و فرمود: (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللَّه) [سوره انفال، آيه: 75.] يعنى: «و خويشاوندان در كتاب خدا، بعضى به بعضى ديگر شايسته ترند»، و فرمود: (ان ترك خيرا الوصيه للوالدين و الاقربين بالمعروف حقا على المتقين) [سوره بقره، آيه: 180.] يعنى: « اگر مالى را باقى گذاشت وصيت كند براى والدين و خويشاوندان به نيكى كه اين حقى است بر

پرهيزگاران». و شما مدعى شده ايد كه مرا از پدر نه بهره اى باشد و نه ارثى، آيا خداوند آيه اى را مخصوص شما قرار داده كه مرا از آن خارج ساخته باشد؟ يا اينكه مى گوييد كه ما اهل دو ديانت هستيم كه از هم ارث نمى برند؟ آيا من و پدرم اهل يك ديانت نيستيم؟ يا اينكه شما در مورد خصوص و عموم قرآن از پدرم و عموزاده اش آگاهتريد؟ پس آن را افسار شده و آماده دريافت كن كه روز حشر به ديدارت خواهد آمد كه بهترين داور خداوند است و رهبر حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و وعده ما به قيامت باشد و در ساعت قيامت تبه كاران زيان مى بينند و شما را سودى نباشد اگر پشيمان شويد.

كلمات همچون تيرى به اعماق وجودم راه يافت. زخمى را باز كردند كه گمان نمى كنم به آسانى التيام يابد، با اشك هايم در جدال بودم و سعى كردم مانع از سرازير شدنشان شوم ولى نتوانستم. اشك هايم فرو ريختند و گويى مى خواستند ننگ تاريخ را در قلبم بشويند. پس از آن تصميم گرفتم كه با گذشتن از ايستگاه هاى تاريخ، حركت كنم تا بر فاجعه امت آگاهى يابم و اين آغازى بود براى مشخص نمودن هويت حركت و انتقال با عبور از فضاى معتقدات و تاريخ و همسو شدن با دليل.

اين امر در خانه اى اتفاق افتاد كه عموزاده شيعى من اقامت داشت. من آمده بودم تا با او ديدارى داشته باشم و درباره امورى عام گفتگو كنم... در يك لحظه صداى خطيبى كه از يك دستگاه ضبط صوت، پخش مى شد، توجهم را جلب كرد كه مى گفت: «اين خطبه اى است كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده و حضرت فاطمه زهرا آن را ايراد نمود تا حق خود را در فدك ثابت نمايد.

سپس خطيب به ايراد خطبه پرداخت.

پيش از شنيدن اين نوار آماده نبودم تا در مسائل مورد اختلاف مذهبى وارد بحث شوم. ما دانسته بوديم كه عموزاده ام شيعه مى باشد و از خداوند مسئلت كرده بوديم تا او را هدايت كند و ما تا مى توانستيم از وارد شدن به بحث با او پرهيز مى كرديم و آن پس از گفتگويى بود كه در آغاز اين فصل بيان شد. و لى خداوند سبحانه و تعالى مى خواست كه حجت را بر ما تمام كند.

با صدايى آرام و زيبا، خطيب، آن خطبه را آغاز نمود و شعاع كلماتش تا اعماق وجودم نفوذ كرد. براى من آشكار شد كه چنين سخنانى از شخصى عادى صادر نمى شوند، حتى اگر دانشمندى سخنور باشد كه هزاران سال درس خوانده باشد، بلكه آنها در حد ذات خود يك معجزه بودند. سخنانى شيوا، عبارت هايى محكم، حجت هايى كوبنده و تعبيرى قوى... من خود را به آنها سپردم و با همه وجودم به آنها گوش مى دادم و هنگامى كه خطبه آن حضرت به كلماتى رسيد كه اين فصل را با آنها شروع كردم، نتوانستم خود را نگه دارم و اشك هايم سرازير شد. من از اين سخنان محكم كه خطاب به خليفه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ايراد مى شد، تعجب كردم و آنچه سبب شد تا حيرت من بيشتر شود اين بود كه وى دخت رسول خدا بود، پس چه اتفاقى پيش آمده است؟ در واقع درستى اين خطبه را نمى دانستم ولى شعورم در آن لحظه تكان خورد و با نخستين قطره اشكى كه از اعماق درونم سرازير گشت، تصميم گرفتم كه به صورتى جدى با وى وارد بحثى عميق شوم و در اين خصوص نمى خواستم كه از كسى بشنوم، بلكه ريسمان شروع يا آغاز ريسمان را مى خواستم تا حركت آغاز كنم.

خطبه تنها به اين عبارتها كه من نقل كردم، منحصر نبود، بلكه بسيار طولانى بود و مسائل فراوانى را در برداشت كه باعث مى شود، انسان به شناخت جزئيات و شرايط موضوعى پيرامون اتفاقى كه رخ داده بود، همت گمارد.

نوار به آخر رسيد، اشك هايم را پاك كردم و كوشيدم تا آنها را پنهان كنم تا عموزاده ام متوجه آنها نشود، نمى دانستم براى چه؟ شايد به خود مغرور بودم ولى عظمت فاجعه مرا بر آن داشت تا مجموعه اى از سؤالات را متوجه او سازم ولى خواستار جوابى نبودم بلكه اين تلاشى براى كم كردن فشار روحيم بوم و آخرين سؤال من اين بود كه اگر همه آنچه در بخش هاى مختلف خطبه وجود دارد، صحيح باشد، آيا همه ى آن به خاطر فدك، يعنى يك قطعه زمين بود؟! به من پاسخ داد: لازم است كه ابتدا بدانى كه فاطمه كيست و سپس خود، جستجو را آغاز كنى تا من عقايدم را بر تو تحميل نكنم و نخستين منبعى كه آغاز ريسمان را در آن خواهى يافت، صحيح بخارى است. آنگاه كتاب را به دست من داد و اين براى من كاملا غير منتظره بود.