با نور فاطمه (سلام الله عليها) هدايت شدم

عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سيد حسين محفوظى موسوى

- ۲ -


سخن خويش را ادامه داده و گفتم: اما درباره ى كارهايى مانند توسل و بزرگ شمردن اولياء و احترام به آنان نيز نبايد كسى را مشرك به شمار آورد. زيرا اگر در معناى عبادت بيانديشيم، در واقع آن را عبادت از خضوع و اظهار كوچكى در برابر كسى خواهيم دانست كه معتقديم او پروردگار مستقل در كار خويش بوده و نيازى به غير خود ندارد.

بنابراين مجرد خضوع و كوچكى و احترام كردن را نمى توان عبادت به شمار آورد. در حاليكه قرآن نيز اين گونه احترام كردن و بزرگ شمردن را از ما خواسته و فرموده كه در برابر والدين و مومنين لازم است كه خضوع و احترام داشته باشيم. اما فراتر از آن موردى است كه خداوند فرشتگان را فرمان داد تا بر آدم سجده كنند.

با اين وصف روشن است كه احترام و زيارت قبول و توسل و تعظيم نسبت به اولياء را نمى توان شرك خواند. براى اينكه اين دسته اعتقاد به خدايى اولياء ندارند. در چشم اين گروه، اولياء بندگان خاصى بوده كه خداوند به فضل خويش آنان را كرامت بخشيده است، لذا اگر بخشش و عطايى دارند از توان مستقل و ذاتى آنان نيست، بلكه از فضل و عنايت الهى است.

گفت: چرا خواسته ى خويش را مستقيما از خداوند نمى خواهند؟ چه مانعى در اين كار وجود دارد، در حالى كه خود فرموده است:

(ادعونى استجب لكم) [سوره ى غافر، آيه ى 60.] يعنى (مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم)؟

گفتم: اين را هم بايد به ياد آوريم كه خداوند فرموده است: (وابتغوا اليه الوسيله) [سوره ى مائده، آيه ى 35.] يعنى: (به سوى او وسيله اى بجوييد) از اين گذشته آيا مى توانى بگويى كه چرا و به چه علت وقتى بيمار مى شوى به پزشك مراجعه مى كنى؟

مگر خداوند متعال در قرآن نفرموده است كه: (و اذا مرضت فهو يشفين) [سوره ى شعراء، آيه ى 80.] آيا شافى از نام هاى خداوند نيست؟

گفت: اين كار (يعنى مراجعه به پزشك) ضرورتى در زندگى است.

در جواب گفتم: آن نيز سنت و وسيله اى است كه توسط آن حاجت ها درخواست مى شوند...

سپس به حاضرين روى كرده، گفتم: آيا در اين گفته ى من اشتباه و خطائى مشاهده مى كنيم؟

حاضرين گفته ى مرا تصديق نموده و يكى از آنها كه بر مرام صوفيان بود در تأييد سخنان من گفت: اينها چيزى است كه در زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مرسوم بوده، و صحابه و تابعين و همه ى مسلمانان در ادوار مختلف تاريخ آن را ادامه دادند، تا اينكه كسانى چون ابن تيميه و شاگردش محمد ابن عبدالوهاب، چنين بدعت هايى (يعنى مذهب وهابيون) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] را بوجود آوردند.

آن جوان وهابى در پاسخ گفت: شما بدون علم و اطلاع سخن مى گوييد، الان وقت كم است. لذا مقدارى از بحث را اكنون ادامه مى دهيم، و بخش ديگر آن را به وقت ديگر موكول مى كنيم تا من با آمادگى بيشترى با شما به بحث بپردازم.

به او گفتم: سوال ديگرى از توحيد دارم. عقيده ى شما درباره ى صفات خداوند چيست؟

پاسخ داد: ما چيزى نداريم كه از جانب خود بگوييم لذا به جز آنچه كه خداوند در قرآن خود را به آن توصيف نموده، عقيده ى ديگرى نداريم.

به او گفتم: چگونه خود را توصيف نموده، آيا او خود را به عنوان جسمى متحرك يا واجد دست و پا و چشم توصيف نموده است؟

گفت: ما آنچه را در قرآن آمده است مى گوييم. چنانكه خداى متعالى فرموده است: (يد اللَّه فوق ايديهم) [سوره ى فتح، آيه ى 10.] همچنين بسيارى از آيات ديگر كه خداوند را وصف نموده نيز مبناى اعتقاد ما مى باشند.

پس بر اساس آيه ى فوق مى گوييم كه خداوند داراى دست است اما كيفيت اين دست را نمى دانيم لذا اظهار نظرى درباره ى آن نمى كنيم.

گفتم: اين حرف به معناى اين است كه خداوند را جسم بدانيم، در حاليكه خداوند جسم نيست و هيچ شباهتى به آفريده هاى خود ندارد. و انگهى با اين حرف چه تفاوتى ميان شما و مشركان مكه مى توان در نظر گرفت؟ زيرا آنان بت هاى دست تراشيده ى خود را مى پرستند، در حالى كه شما نيز بتهايى را مى پرستيد كه با عقلتان تراشيده و در ذهنتان وجود دارد! شما براى خدا قائل به دست و پا و چشم هستيد، و حتما مكان و جايى براى رفت و آمد او نيز در نظر داريد. اين بى احترامى به خداوند است در حالى كه قرآن مى فرمايد: (ما لكم لا ترجون لله وقارا) [سوره ى نوح، آيه ى 13.] يعنى: (چرا خداى را محترم نمى شماريد). لذا شما در حالى كه خداوند معناى مجازى اين الفاظ را در آياتى كه خواندى اراده نموده ، معناى حقيقى آنها را در نظر گرفتى!

پاسخ داد: ما به معانى مجازى و تأويل در قرآن اعتقاد نداريم.

گفتم: نظر شما درباره ى كسى كه در دنيا كور است، چيست؟ آيا چنين كسى در آخرت نيز نابينا برانگيحته مى شود؟

پاسخ داد: خير!

گفتم: با توجه به اينكه شما اعتقادى به معانى مجازى در قرآن نداريد، چگونه پاسخى مى دهيد؟ در حالى كه خداى متعال مى فرمايد: (و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى) [سوره ى اسراء، آيه ى 72.] يعنى (كسى كه در دنيا نابينا باشد در آخرت نيز نابينا محشور خواهد شد. )

همچنين بنار اعتقاد شما (كه معانى مجازى در قرآن را نمى پذيريد) [جمله داخل پرانتز از مترجم است.] خداوندى كه داراى دست و پا است- العياذ بالله- بايد به جز صورت تمامى اجزاء جسمش از بين بروند. زيرا خداوند جل و علا در قرآن مى فرمايد: (كل شى ء هالك الا وجهه) [سوره ى قصص، آيه ى 88.] يعنى (همه چيز به جز صورت خدا نابود شدنى است). يا مى فرمايد: (كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام) [سوره ى رحمن، آيه ى 26 و 27.] يعنى (هر كس كه بر روى زمين است فانى و نابود شدنى است و تنها صورت پروردگارت كه باشكوه و گرانقدر است، باقى مى ماند).

گفت: اين دلايل ارتباطى با ادعاهاى تو ندارند.

گفتم: كلام خدا داراى وحدتى يگانه و تجزيه ناپذير است. بنابراين چنانكه به آن براى درستى و صحت گفتار خويش استناد نمايى؟ من نيز حق خواهم داشت كه براى اثبات درستى عقايدم از آن بهره بگيرم. (سپس در ادامه سخنان خويش گفتم:) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] استنباط شما از آيات قرآن اين است كه خداوند در روز قيامت در صفى واحد به همراه فرشتگان حضور مى يابد!

گفت: اين همان سخن خداوند در قرآن است.

به او گفتم: مشكل اصلى در فهم شما از قرآن است. زيرا قرآن داراى آيات محكم و آيات متشابه مى باشد. بنابراين (چنانكه قرآن تأكيد نموده است) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

نبايستى از متشابهات پيروى نمايى، زيرا موجب انحراف و گمراهى تو خواهند شد، وگرنه، خداوند كجا قرار داشته است كه اكنون بخواهد بيايد. (يعنى خداوند در همه جا هست، جايى نيست كه نباشد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

او در پاسخ به من گفت: اينگونه امور را نبايد مورد سؤال قرار داد زيرا تحقيق و پرسش درباره ى اين امور جايز نيست.

گفتم: از اين بحث بگذريم. آيا شما نمى گوييد كه خداوند در ثلث آخر شب، پايين مى آيد تا دعا را اجابت كند؟

پاسخ داد: آرى! اين چيزى است كه در احاديث از طريق صحابه و تابعين، به ما رسيده است.

پرسيدم: در اين صورت، آيا مى توانى بگويى كه هم اكنون خداوند در كجا قرار دارد؟

گفت: بالاى آسمانها است!

گفتم: چگونه خدا از ما با خبر مى شود در حالى كه ما در زمين هستيم (و او در بالاى آسمانها از ما فاصله ى بسيارى دارد)؟ [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

گفت: با علم خودش.

در پاسخ گفتم: در اين صورت، بايد بگوييم كه ذات الهى يك چيز است و علم و دانش او چيز ديگرى است.

پرسيد: مقصود تو را نمى فهمم!

گفتم: تو گفتى كه خداوند در آسمان قرار دارد و با علم خويش از ما با خبر است، در حالى كه ما در زمين هستيم (و از او فاصله ى زيادى داريم) در اين صورت بايد گفت كه خداوند يك چيز است و علم و دانش او چيز ديگرى است.

در اين حال آن جوان وهابى در حاليكه حيرت زده بود، خاموش به سخنان من گوش فراداد.

من به سخن خويش ادامه داده و خطاب به او گفتم: آيا مى دانى كه معانى چنين تصورى چيست؟ در واقع اين همان شركى است كه شما ديگران را به آن متهم مى نماييد. (سپس گفتم:) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] زيرا نتيجه جدا ساختن ذات الهى از علم و دانش او، يكى از اين دو خواهد بود. يا اينكه دانش خداوند صفتى حادث است و او پس از آنكه مدتى جاهل بوده، به آن موصوف گشته است. يا اينكه اين دانش صفتى قديم است كه بنابر تصورى كه شما از خداوند داريد اين صفت با ذات نمى تواند يكى باشد. در واقع اين همان شرك است. زيرا شما همراه خداوند موجودى قديمى كه غير اوست قرار داده ايد، اين اعتقاد، شما را به آنجا

مى رساند كه قائل به مركب بودن خداوند بشويد. و مركب بودن نيز، خود نشانه ى نقص است. در حاليكه خداوند بى نياز و كامل است. و ساخت او منزه و دور از توصيفاتى است كه نادانان جاهل از او مى نمايند.

در اين هنگام يكى از حاضرين گفت: اگر وهابيون چنين مى گويند، خداوند و پيامبرش از آنان بيزارند. سپس همان فرد روى به من كرده و پرسيد: اين سخنان را از كجا آورده اى؟

من گفتم: آنچه را كه بيان مى كنم، در واقع سخنان اهل بيت عليهم السلام است و مى بينيد كه آن سخنان داراى آنچنان روشنى و وضوحى هستند كه فطرت و طبيعت هر انسانى به سادگى آن را مى پذيرد و هر صاحب عقل سليم آن را رد نمى كند. و قرآن نيز آن گفته ها را مورد تأييد و تأكيد قرار مى دهد. سپس به برخى از خطبه هاى امامان درباره ى توحيد اشاره نمودم، كه در ميان آنها خطبه ى امام على عليه السلام بود كه مى فرمايد: «آغاز دين معرفت اوست، و كمال معرفت او تصديقش مى باشد، و كمال تصديقش، يگانه دانستن اوست، و كمال يگانه دانستنش، اخلاص براى اوست، و كمال اخلاص براى او نفى صفات از او مى باشد. بدين جهت كه هر صفتى خود غير از موصوف است و هر موصوفى غير از صفت مى باشد. پس هر كس خداى را توصيف كند، او را قرين چيزى قرار داده است و هر كس او را قرين چيزى قرار دهد. او را دوگانه دانسته است و هر كس او را دوگانه بداند، او را تجزيه كرده است و هر كس براى او اجزاء قائل باشد، نسبت به او جاهل شده است و هر كس نسبت به او جاهل باشد، به وى اشاره كرده است و هر كس به وى اشاره كند، او را محدود كرده است و هر كس او را محدود كند، او را شمارش كرده است. و هر كس بگويد كه خدا در چيزى قرار دارد، وى را بخشى از آن چيز قرار داده است. و هر كس بگويد كه خدا بر روى چه چيزى مى باشد، جايى را خالى از او قرار داده است...».

سپس معانى و مقاصد خطبه را براى آنها توضيح دادم.

(با شنيدن اين مطالب) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] يكى از حاضرين در جلسه گفت: به خدا قسم كه اين سخنى شيوا، روان و محكم است. سپس همگى به اتفاق نادرستى عقايد آن وهابى را مورد اذعان و تأكيد قرار داده و تأكيد نمودند كه بايد براى اينكه آن جوان به دام آتش جهنم گرفتار نشود به بازبينى و بررسى مجدد عقايد و باورهاى خويش بپردازد.

من گفتم: در واقع كسانى كه مدعى هستند كه نزديكترين و بهترين افراد به پيامبر و دين او مى باشند، خود به حقيقت دورترين مردم نسبت به رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم هستند.

پس از اين گفته جوان وهابى كه چيز ديگرى براى گفتن نداشت، در وضعيت مورد تمسخر و نگاه هاى ريشخندانه حاضرين قرار گرفته بود.

اما او در پايان اين مناظره، (براى غلبه بر اين وضعيت) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] سوال تحريك آميزى را مطرح كرد.

پرسيد اى شيخ: مى توانيد نظرتان را درباره ى صحابه ى پيامبر كه ما آنان را از اولياء اللَّه به شمار مى آوريم، بيان كنيد [سؤال كننده، نظر نويسنده را درباره ى صحابه اى چون عمر و عثمان و ابوبكر مى خواست و با طرح اين بحث قصد داشت تا حاضرين را كه اهل تسنن بودند، تحريك نمايد. مترجم.]

به او گفتم: يا شيخ... آغاز دين معرفت و شناخت نسبت به پروردگار است و تو خدا را نمى شناسى، پس چگونه مى توانى اولياء او را بشناسى؟! در همان حال (براى گريز از وضعيت تحريك آميز) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] با او وعده گذاشتيم كه روز ديگرى، گفتگو را پى بگيريم. روز ديگر نيز در رسيد، و او در حالى كه به نظر مى آمد كه از آموزگارانش معجون نيروبخشى گرفته باشد، بحث خويش را با دشنام و ناسزا آغاز نمود. و از حاضران در جلسه خواست تا از همنشينى با من خوددارى ورزند. بدون مبالغه، تقريبا دو ساعت به ناسزاگويى و دشنام دادن مشغول بود.

او مدام فرياد مى زد و دستهاى خويش را به حالت تهديدآميزى تكان مى داد و به من وعده مى داد كه به عنوان «جهاد» مرا خواهد گشت. نمى دانم اين حرفها را از كجا ياد گرفته بود زيرا جهاد در مذهب و مرام آنان حتى اگر بر ضد طاغوت باشد حرام است. اما او غافل از اين بود كه هميشه خون امام حسين عليه السلام در رگهاى شيعيان مى جوشد... با وجود اين، خدا شاهد است كه (خود را كنترل كردم) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] و پاسخى به او ندادم زيرا با آگاهى خاصى كه از دين داشتم و آموخته بودم كه چگونه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در برابر آزار كفار با صبر و حوصله برخورد مى كرد.

آن چنانكه آزار كودكان را كه به تحريك كفار تعقيب و اذيتش مى كردند، يا اينكه مردم را وادار مى نمودند تا به سخنان پيامبر گوش ندهند، تحمل مى كرد. و اكنون نيز مشاهده مى كردم كه تاريخ تكرار مى گردد.

در واقع به دليل همين مظلوميت ها است كه من كتاب خويش را به خواننده عزيز آن تقديم مى نمايم. تا اين بانگ حق فرياد رس خود را بيابد. و اين فلسفه و هدف من از نگارش اين كتاب است.

زيرا چشمان مشتاق حق آنچنان كه در حاضرين معلوم بود، در ميان كلمه ى آزادگانى كه مظلومانه پرداخت كننده ى بهاى تبليغات گمراه كننده و دروغ پرداز هستند، نيز يافت مى شود.

(اين انگيزه بدان سبب در من قوت گرفت) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] كه هر انسان موفق در نبرد با نفس اماره، كه توانسته نور حق را بسان شعله اى درخشان ببيند و از آن لذت ببرد، به طور طبيعى نيز خواهان آنست كه ديگران نيز در بهره مندى از اين نور مشاركت جويند، تا بدين وسيله راه را از بيراهه بازشناسند.

لذا اين كتاب: چيزى نيست جز تلاش براى كشف گنجينه ى خردها، و ايجاد انگيزه ى لازم در مردم براى كاوش درباره ى حقيقتى كه در ميان (ضربات خرد كننده ى) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] چكش دنباله روى از نياكان از يسكو، وسندان سياست گمراه كننده ى علما از سوى ديگر مى باشد، كه كسانى مانند آن جوان وهابى را طعمه ى خويش ساخته بودند، و اين حقيقت را قريب نابودى قرار داده اند.

لذا در حالى كه افراد پاك سرشت بسيار هستند، با توجه به اينكه موضوع را به جهت شرايط فوق الذكر عوضى مى گيرند، و بر آن باطلى كه به جاى حق باور نموده، پايدارى مى كنند، (به گونه اى كه بخشى از وجود آنان مى گردد). لذا با تعصب از عقايد باطل خود دفاع نموده، و با اين روش مانعى در برابر عقل خود ايجاد كرده، بدين سبب توفيق شناخت حقيقت را نمى يابند.

اما خداوند با لطف خويش با هدايت بر من منت نهاد، و مرا به سبب رحمتش به جايى كه نور حق وجود داشت دخل نمود. لذا براى سپاس و شكر چنين نعمتى، بر خود فرض مى دانم تا آنچه را كه دريافته ام به ديگران منتقل نمايم. بنابراين (براى انجام اين فرضيه) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] به نوشتن مباحث اين كتاب مشغول شدم، و بايد دانست كه اين نوشته شعله ى حقيقتى است كه از سوى حضرت فاطمه زهرا (س) نصيبم گرديده است. و من آنرا به هر جوينده ى حق كه مشتاق آن باشد تقديم مى نمايم.

اما بيشترين چيزى كه مرا به نوشتن اين كتاب تشويق نمود. (وضعيت خاص اسلام و امت اسلامى مى باشد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] كه در بلاى ايجاد شده توسط دشمنان اسلام كه به صورت تهاجم عليه امت و تحريم سيماى پاك درخشنده ى دين اسلام درآمده دست و پا مى زنند به صورتى كه فتنه هاى قوى را در ميان گروه هاى اسلامى دامن زده، و عناصر انگلى و شيطان صفت كه در كالبد امت غفلت زده ى اسلام كاشته شده اند را مورد حمايت و پشيتبانى قرار مى دهد. و تو اى خواننده ى عزيز، در آن هنگام كه با اسرار و رموز افتراهاى دروغين آنان عليه ياران حق (يعنى شيعيان) آشنا شده باشى، به روشنى حقيقت بالا را خواهى يافت. براى آنكه ترفند دشمنان كارگر بيافتد و در نتيجه هويت مسلمانان تباه و نابود گردد، لازم است (اين كار را از طريق كسانى انجام دهند كه) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] ادعاى دين دارند و از آن سخن مى گويند، در حالى كه حقيقتا دورترين مردم از دين بوده، و تيشه در دست در صدد ويرانى امت از درون مى باشند. بارزترين اين افراد همان وهابى ها هستند، آنان چنانكه در احاديث شريفه وارد شده همان «شاخ شيطان» مى باشند كه از «نجد» بوجود آمده اند لذا هر كس به جز پيروان وهابيت، با فرهنگ و روشى كه اين گروه در تكفير همگان پيشه ساخته اند، و با اندكى انديشه در سياست آنان نسبت به امت مسلمان، در خواهد يافت كه اين فرقه تنها براى سركوب اسلام و تخليه ى آن از روح و خصوصيات اصلى اش بوجود آمده است.

ما روش هاى خاص آنان را در سودان تجربه كرديم، (و در آن هنگام كه ضرورت داشت كه مردم در برابر دشمنان اسلام بيدار شده داخل در سياست شوند) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] در آن برهه ى زمانى خاص، مشاهده كرديم كه وهابيون فعاليت سياسى را تحريم نمودند. و تماميت دين خدا را به بلند كردن ريش و كوتاه كردن لباس و مطالبى از اين قبيل خلاصه كردند. البته به اضافه ى متهم كردن همه ى مسلمانان به شرك! و اين تمامى تمدن و شيوه ى آنان براى امت اسلام بود....

اما در زمانى ديگر، يعنى هنگامى كه شعارهاى اسلامى به عنوان راه و رسمى براى فرمانروايى از سوى حكومت اعلام گرديد. و يكى از گروه هاى اسلامى، فعاليت سياسى را به عنوان يك فريضه ى دينى مطرح نمود، از منبرهاى سياسى وهابيون با خبر شديم كه در مساجد سودان به عنوان مخالف بوجود آمده بودند (در اينجا مشاهده كرديم كه) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] عمل حرام داخل شدن در سياست، ناگهان فعلى واجب و ضرورى به شمار آمد. اين در حالى بود حه در دوره پيش از حكومت فعلى، تعداد فروشگاه هاى مشروبات الكلى، بيش از نانوايى هاى كشور بود. در آن زمان فرقه ى وهابيت براى مقابله با چنين وضعيتى هيچگونه تحركى از خود نشان نداد.

در واقع اين نيروهاى استكبار هستند كه مى دانند چگونه با سر انگشتان خود نخ (عروسك هاى خويش را) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] كه شبكه مانند در اندرون امت اسلام قرار داده اند، به حركت درآورند.

امروز وهابيون را مشاهده مى كنيم كه همه چيز را رها كرده و مشغول القاى تهمت و افتراهاى گوناگون عليه پيروان اهل بيت عليهم السلام مى باشند و كليه ى امكاناتى كه در دست دارند بر ضد شيعيان به كار مى گيرند... بر آنان دروغ مى بندند... و سخن شيعيان را واژگونه و تحريف مى نمايند، و حقيقت گفته هاى آنان را پنهان مى سازند تا جايى كه براى من بزرگى فاصله ى اين گروه با قرآن مجهول است. و هابيون پيوسته زمان خويش را با قرآن به حركت درمى آورند، اما دورترين مردم از آن مى باشند. زيرا در آيات آن تدبر نمى كنند (و تنها به صورت و ظاهر آيات دل مى بندند) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] آنها هيچ كوششى در راستاى تحقق انديشه قرآنى در متن واقعيت زندگى مردم ندارند. در حالى كه قرآن ندا درمى دهد كه: (ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين) [سوره ى نحل- آيه ى 125.] يعنى: (با حكمت و اندرز نيكو مردم را به سوى پروردگارت فرابخوان، و با آنان به نيكوترين صورت بحث بنما، كه پروردگار تو آگاهتر به آن كسى است كه از راهش گمراه شده و او به هدايت يافتگان نيز آگاهتر است).

همچنين خداى تعالى مى فرمايد: (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين) [سوره ى بقره- آيه ى 111.] يعنى: (بگو، دليلتان را بياوريد، اگر راستگو هستيد...).

آيا وهابيون جز اينكه، تمامى هم و غم خود را معطوف به تكفير و رسوا كردن و دروغ و افتراء بستن نموده اند، در برابر تكاليفى كه (در آيات بالا مشاهده نموديم) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] چه كرده اند؟

سخن در مورد وهابيون به درازا كشيد (لذا بحث خويش را درباره ى اين فرقه به پايان مى برم) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] و البته در فرصتى ديگر، به خواست خداوند، به بحث درباره ى آنان خواهيم پرداخت.

در نوشتن اين كتاب علل گفته شده و علل ديگر دخيل بوده اند، تا بدين وسيله در دفع شبهات رسوب يافته در اذهان برخى از مردم بر ضد تشيع كه همانا اسلام خالص است و تنها راهى است كه مى توان بوسيله ى آن از عذاب خداوند سبحان و متعال نجات يافت، سهمى داشته باشم.

اين كتاب به زبان ساده و بدون اصطلاحات پيچيده، بگونه اى تدوين شده كه قابل فهم و درك براى همگان باشد.

ضمنا لازم به تذكر است كه در اين كتاب، قصد هيچگونه خودنمايى نداشته، بلكه كوشيده ام تا آن را مانند مشعلى نورانى براى خواستاران بصيرت و حقيقت و بيرون آوردن عقل و خرد از زندان اوهام به سوى لذت شيرين ايمان، بسازم.

مطالعه و فهم تاريخ يك ضرورت است

اگر ما بخواهيم به درون اين بحث كه مانند دريايى متلاطم است داخل شويم، لازم است كه براى اينكار به ژرفاى تاريخ نفوذ كرده، آن را شكافته و نسبت به جريان حوادث آن آگاهى يابيم...

اما در اين ميان گروههايى وجود دارند كه ضمن ادعاى تقوا و ورع، پرسش هاى شبهه گونه اى را طرح مى كنند تا بدين وسيله جلوى شناخت حقيقت از طريق مطالعه ى تاريخ را گرفته، آن را توجيه نمايند! از قبيل... چرا درباره ى چيزى مطالعه كنيم كه تعلق به گذشته دارد، و يا اينكه فايده عنوان نمودن موضوعات زمان گذشته در چه مى باشد؟

آيا بررسى اختلاف على عليه السلام با ابوبكر درباره ى خلافت، چه جايگاهى نزد ما مى تواند داشته باشد؟! و پرسش هايى از اين قبيل كه انسان را به يكى از اين دو تصور مى رساند: كه يا گوينده ى اين پرسشها داراى انحراف فكرى است، و يا داراى عقب ماندگى و جهلى است كه او را احاطه نموده است... لاجرم براى اينكه پرده هاى ضخيم شبهات از برابر ديدگان برخى از افراد برداشته شود، در مورد دو موضوع بحث خواهم كرد: نخست، تاريخ در قرآن را مورد بررسى قرار خواهم داد، و در مرتبه ى بعد، تأثير تاريخ بر حال و آينده ى خود را به عنوان امت اسلامى، كه رسالت بناى تمدنى در ستيز با تمدن مادى مسلط را به عهده دارد، بررسى خواهم نمود.

تاريخ در قرآن

هر كس قدرى در قرآن كريم تأمل و انديشه نمايد، مشاهده خواهد نمود كه اين كتاب آسمانى قصه ى گذشتگان را فراوان مورد توجه قرار داده است... البته نمى توان، اين گونه مباحث (در قرآن را كه از تاريخ و زندگى گذشتگان مى گويد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] بيهوده و زائد به حساب آورد. يا سخن گروهى كه گمان مى نمايند (اين دسته از آيات) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] براى دلدارى به حضرت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله بوده اند، را درست تلقى كرد. و اگر اينچنين بود كه داستان ها فقط براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نازل شده باشند، در اين صورت فايده قابل توجهى براى آن آيات، پس از رحلت آن حضرت نمى توانستيم در نظر بگيريم. در حالى كه خداوند متعال در اين باره مى فرمايد: (نحن نقص عليك احسن القصص) [سوره ى يوسف، آيه ى 3.] يعنى: (ما بهترين داستان ها را بر تو مى خوانيم). و همچنين مى فرمايد: (كذلك نقص عليك من انباء ما قد سبق و قد آتيناك من لدنا ذكرا) [سوره ى طه آيه ى 99.] يعنى: (بدينگونه ما از خبرهاى گذشته بر تو مى خوانيم، و ما به تو از نزد خود ذكر را داده ايم). و مى فرمايد: (فافصص القصص لعلهم يتفكرون) يعنى: (پس قصه ها را بيان كن شايد كه انديشه نمايند.)

همچنين خداوند عزوجل مى فرمايد: (لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب) [سوره ى يوسف، آيه ى 111.] يعنى: (در داستان هاى آنان، عبرتى براى خردمندان است). و آيات ديگرى كه بوضوح توجه ما را معطوف به تفكر و تدبر در تاريخ مى سازد. در واقع چنين برداشت و استنتاجى از قرآن نيازى به انديشه و تفكر ندارد، بلكه از بديهيات و مسلمات آن است. لكن براى اين موارد بديهى را به بهانه ى اينكه سبب ايجاد فتنه مى شوند رد مى كنند. تو گويى قرآن خود سبب فتنه انگيزى است!!؟ پناه بر خدا!!

قرآن كريم مى فرمايد: (افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) [سوره ى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم آيه ى 242.] يعنى: (آيا در ژرفاى قرآن تدبر و انديشه نمى نمايند، و يا اينكه دلهايى قفل زده وجود دارد).

اگر قرار بود كه خداوند عزوجل بعد از قرآن كتابى نازل نمايد، يقين دارم كه در آن ظلم ها و ستم ها و گرفتن جايگاه و مقام واقعى شان، بيان مى گرديد. و روشن مى نمود كه پس از رحلت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم چه بر سر آنها آمده است. اما همه ى اين وقايع و ظلم ها تحمل شد زيرا بنا بر حكمت و اراده ى الهى قرار بود كه محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم آخرين پيامبر، و قرآن به عنوان قانون اساسى حكم باشد، تا آن زمان كه زمين و آنچه كه در او است به خدا بازگردد.

اما از سوى ديگر ضرورت مطالعه در تاريخ از اين جهت است كه بدانيم علل ريشه اى اختلافاتى كه امت را چند پاره كرده، و به صورت گروه ها و فرقه هاى متفرق درآورده چيست؟

در پايان بررسى مزبور، نمونه هايى از انحرافات در امت هاى گذشته را يادآورى نموده كه نمونه هاى عينى آن در امت اسلامى وجود دارد.

آگاهى به تاريخ، ضرورتى كه عصر حاضر به ما تحميل مى نمايد

ميان دوره اى كه در آن زندگى مى كنيم و عصرى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در آن مى زيست، فاطمه اى طولانى وجود دارد. اين امر ما را ناچار نموده كه جهت فهم و درك شريعت آسمانى اسلام، تاريخ را شناخته و ملاحظه نماييم.

بايد دانست آنچه را كه عبادت مى نماييم، در واقع از خلال اسناد تاريخى، مانند قرآن، سنت، حديث، سيره، فقه و غيره به ما رسيده است. با اين وصف چگونه ممكن است بى آنكه تاريخ را مطالعه نماييم، اين فاصله ى زمانى كه متجاوز از چهارده قرن است را در نورديده و در فهم اين اسناد معتبر موافق باشيم... بى ترديد خردمندان نخواهند پذيرفت كه عبرت ها و درسهاى تاريخ را رها كرده و از آن غافل بمانيم.

امت اسلام، امتى است كه خود را براى پيشرفت آماده مى سازد. بنابراين چاره اى جز توجه به تاريخ با عقلى نور گرفته از هدايت هاى وحى نداريم...

با اين حال تاريخ در نزد ما به آن گونه نيست كه آن را به نحو كوركورانه مقدس بشماريم. و نه آنچنان كه همه ى آنرا رد نماييم.

زيرا مقدس شمردن تاريخ، موجب مى گردد كه به عنوان پشتوانه ى فرهنگى اعمال منفى گذشتگان انباشت گردد به بهانه ى مقدس بودن اعمال گذشتگان خود را مانند سلف خود به غفلت بزنيم. و اين رويه، بر رفتار ما تأثير خويش را مى گذارد. چگونه مى تواتيم در كنار مقدس شمردن على عليه السلام معاويه را نيز مقدس بشماريم؟ و چگونه عقل و خرد ما اجازه مى دهد كه حضرت حسين بن على عليه السلام و يزيد را يكسان شمرده، و در يك كفه قرار دهيم؟ اگر تاريخ را كورانه تقديس نماييم، در وضعيتى قرار مى گيريم كه تفاوتى ميان ظالم و مظلوم، و قاتل و مقتول و طاغوت و مجاهد، قائل نخواهيم شد.

اما از آنجا كه پيوسته در معرض خطا قرار داريم و با اين حال كوشش ما بر اين است كه امانت آسمان [منظور نويسنده همان امانتى است كه قرآن فرموده كوه ها و آسمان آن را برنتابيدند ليكن انسان اين امانت را به عهده گرفت. مترجم.] را بر دوش كشيم، لازم است كه از پرتگاه هايى كه گذشتگان در آن افتاده اند، پرهيز نماييم. البته روشن است كه امكان پرهيز و اجتناب از اين پرتگاه ها، بدون تشخيص آنها از طريق مطالعه و كاوش دقيق درباره ى آنها وجود ندارد.

(يكى از اين پرتگاه ها اين است كه) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] براى نمونه، يزيد را مقدس شمرده و براى اعمال وى صفتى شرعى و قانونى قائل شويم. چنين امرى موجب مى گردد كه ديگر ستمگران تاريخ را (به علت پيروى از روش او) مورد تأييد قرار دهيم. بنابراين بايد نادرستى يزيد و روش هاى او را به خاطر اينكه فرزند معاويه بوده، و بدين خاطر كه از راه درست منحرف گشته، روشن و اثبات نماييم، و از وى فاصله گرفته و ماسك عظمتى كه تقديس كنندگانش بر چهره ى او زده اند، برداريم. (تا بدين وسيله حقايق تاريخ بر ما روشن گردد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]

(البته از سوى ديگر بر اين نكته تأكيد مى ورزم كه) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] نمى توان همه ى تاريخ را نيز باطل شمرد، و يا با خواسته ها و اميالمان هواپرستانه از آن خوشه چينى كرد. زيرا با باطل شمردن تاريخ، سنن قرآن و سنت و همه ى اسلام را باطل شمرده ملغى نموده ايم.

با توجه به مطالب فوق، خواننده ى ارجمند بايد بداند بر ما فرض است كه نسبت به حوادث تاريخى آگاهى يافته، و بر گردونه ى مسيرى كه امت بر آنها عبور نموده است تأمل و انديشه بنماييم. و بايد مشخص كنيم كه كداميك از شخصيت ها، شايستگى آن را دارد كه الگو و سرمشق ما باشد، تا بواسطه ى آن براى

حال كنونى بهره گرفته، (و با جهت گيرى درستى) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] به سوى آينده اى روشن پيروى نماييم. بى شك امتى كه ميان معاويه و على عليه السلام قائل به هيچ تفاوتى نيست. و همچنين ميان حسين عليه السلام و يزيد فرقى نمى گذارد، امتى بدون ترقى و پيشرفت خواهد بود. بلكه چنين تصورى از مهمترين موجبات، عقب ماندگى آنها است.

آنچه را كه من پى جويى مى نمايم، شناخت عامل نخستين، در فهم انحرافى است كه امت را به خود گرفتار نموده، و موجب گرديد تا از مسير خويش خارج و از طريقه ى صواب دور گردد. كه البته در فهم آن از تاريخ بى نياز نخواهم بود...

بايد دانست آنانى كه فتنه انگيزى و بى فايده بودن تاريخ را بهانه قرار داده، و توصيه به فاصله گرفتن از مطالعه ى تاريخ مى نمايند، از اين واهمه دارند كه حقيقت آشكار گردد و فجايعى كه امت بوجود آورده است، رسوا گردد. فجايعى كه با اراده كامل انتخاب گرديد، در حاليكه بواسطه ى آن از راه حق دور مى شد.

در نزد من، براى نيل به حقيقت در لابلاى تاريخ، اهميت ندارد كه شخصيت هايى كه به صورت ساختگى و دروغين از هاله ى مقدسى برخوردار شده اند، سقوط نمايند.

زيرا در ترازوى حق، براى هيچ يك از شخصيت ها ترجيحى وجود ندارد مگر اينكه متعهدانى كه به حق اخلاص داشته باشند. و در اين راستا حجت من، به خواست خدا، چيزى است كه تاريخ براى ما حفظ نموده است. [گمان مى كنم كه منظور نويسنده همانا قرآن و احاديث معتبر است. مترجم.]