مناظره علمى
(ترجمه المراجعات)

محمد صادق نجمى

- ۲ -


(فـلا وربـك لا يـؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما) (26) .

راسـتـى خيلى بعيداست كه انسان , ايمان به معاد ووعده هاى خداوندى داشته باشد, سپس ضمان رسول خدا را هم نپذيردونعمتهاى مسلم بهشتى را به ثمن بخس از دست بدهد.

سمره بن جندب بعد از رسول خدا(ص ) سـمره بعد از رحلت رسول خدا (ص ) علاوه بر اينكه در مشروب خوارى ومشروب فروشى در ميان مـردم شـهـرت داشـت , از شـقـى تـريـن وخـونـريزترين واز دشمن ترين افراد نسبت به اهل بيت (ع )وشيعيانشان بود ودر جعل حديث ودروغ سازى وكشتن ابريا ونيكان امت پيشقدم بود.

در صـحـيح بخارى وصحيح مسلم , جريان مشروب فروشى سمره در شهر بصره در دوران خلافت عمر بن خطاب از ابن عباس نقل گرديده است (27) كه خليفه دوم با شنيدن اين جريان گفت : (قاتل اللّه سمره )خدا او را بكشد.

جالب اينكه همان جريان را خود احمد بن حنبل نيز نقل نموده است (28) .

بنابه نقل ابن ابى الحديد: معاويه يكصد هزار درهم به سمره داد تااعلان كند كه از رسول خدا (ص ) شنيده است آيه ( ومن الناس من يعجبك قوله فى الحياة الدنيا ويشهد اللّه على ما فى قلبه وهو الد الخصام )درباره على بن ابى طالب وآيه ( ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاءمرضات اللّه واللّه رؤوف بالعباد ) در باره ابن ملجم نازل گرديده است (29) !! سمره پيشنهاد اورا نپذيرفت . معاويه اجرت ايـن دروغ بزرگ را بيشتر نمود تا به چهار صد هزار درهم رسيد. سمره با ديدن آن وجه قابل توجه , حاضر گرديد تا دستور معاويه را انجام بدهد (30) .

در تاريخ طبرى آمده است كه : زياد بن ابيه حكومت بصره را به سمرة بن جندب محول نمود, پس از مـدتـى سـمره كه هشتهزار نفر ازمردم (ودر بعضى نقلها از شيعيان )را به قتل رسانيده بود, در كوفه بازياد بن ابيه ملاقات نمود. زياد به وى گفت : آيا در ميان آن همه مردم كه به قتل رساندى , احـتـمـال نـمـى دهى كه خون يك نفر را بيهوده ريخته باشى ؟

در پاسخ گفت : اگر دو برابر اين افرادرا هم مى كشتم , بازهم كوچكترين وحشتى نداشتم (31) ! وبـالاخـره بـنـابـه نقل ابن ابى الحديد, در جريان شهادت حسين بن على (ع ), سمره از دستياران و(شـرطى )هـاى ابـن زيـاد بـود ومـردم كوفه را براى جنگ با فرزند پيامبر (ص ) ترغيب وتشويق مى نمود (32) .

10 ـ نمونه اى از احاديث : اين بود نمونه اى از شخصيت معنوى واسلامى يكى از افراد راويان حديث مسند احمد بن حنبل كه در حـدود يكصد وپنجاه حديث از وى نقل نموده است . واما نمونه حديثى كه يكى از ناقلان حديث مسندكبير وصحاح ششگانه يعنى عمرو بن عاص نقل نموده است .

قبل از نقل اين حديث , تذكر اين نكته ضرورى است : همانگونه كه عاص بن وائل پدر عمرو با رسول خـدا (ص ) دشـمـنـى شـديد داشت وسوره (كوثر) در مقام رد استهزاى او نازل گرديد وخداوند, ابـتـرش نـامـيـد, خود عمرو عاص نيز در دشمنى با اهل بيت فروگذار نكرد ودربه كار بردن اين عـداوت , از هـر وسـيله ممكن , حد اكثر بهره بردارى رانمود. از شركت نمودن در جبهه جنگ در مـقـابـل امـيـر مـؤمنان (ع ) و... تاحديث سازى بر ضد اهل بيت (ع ) واز جمله حديثهائى كه او در ايـن رابـطـه جـعـل نموده است ومتاسفانه علاوه بر صحيح بخارى وصحيح مسلم , خود احمد ابن حنبل هم آن را بعنوان چهارمين حديث وى دركنار ساير احاديثش نقل نموده است اين است : (سـمـعـت رسـول اللّه جـهـارا غير سر يقول ان آل ابى طالب ليسوا لى باولياء انما وليى اللّه وصالح المؤمنين )! از رسول خدا (ص ) شنيدم كه آشكارا, نه مخفيانه مى گفت كه : در ميان من وفرزندان ابو طالب (ع )ولايت ودوستى نيست ولى ودوست من خدا ومؤمنان صالح هستند!! او بـا ايـن حديث ساختگى نه تنها امير مؤمنان (ع ) بلكه عقيل وجعفرطيار وحسنين (ع ) را از صف مـؤمـنان خارج وبه خيال خود رابطه پيامبررا با آنان قطع نموده است زيرا همه آنان آل ابى طالب هـستند وبراى تثبيت دروغش , دروغ ديگرى بر آن پيوند نموده است كه پيامبر اين مطلب را (علنا وجهارا) ودر ميان مردم اعلان نمود نه در يك جلسه سرى وبا افراد مخصوص (33) .

11 ـ تعداد حديثهائى كه احمد بن حنبل از اهل بيت نقل نموده است .

تـعداد واقعى وآمار صحيح احاديثى كه احمد بن حنبل در مسند خوداز اهل بيت نقل نموده است نه 769 حديث است كه جنابعالى مرقوم فرموده ايد, بلكه بمراتب كمتر واگر تعجب نكنيد فقط 29 حديث مسند ومتصل مى باشد.

الـبـتـه اين آمار باحذف حديثهاى تكرارى وبنا به اصطلاح خود احمدبن حنبل در مورد اهل بيت است كه در موضوع (7) توضيح داده شد.بدين ترتيب : 1 ـ حسن بن على (ع )6 حديث 2 ـ حسين بن على (ع )6 حديث 3 ـ عقيل بن ابى طالب يك حديث 4 ـ جعفر بن ابى طالب يك حديث 5 ـ عبداللّه بن جعفر 15 حديث جمع 29 حديث واگـر بـخـواهيم اهل بيت را به اصطلاح واقعى آن بگيريم بازهم احاديث آنان در اين مسند به آن تـعـدادى كه مرقوم فرموده ايد نخواهدرسيد, بلكه مجموعا در حدود 318 حديث خواهد گرديد زيـرا درمسند كبير از امير مؤمنان (ع ) با حذف مكررات در حدود 300 حديث واز هريك از حسنين وفاطمه زهراء: شش حديث . آرى فقط شش حديث نقل شده است .

مـگر اينكه منظور جنابعالى از آمار ياد شده , مجموع احاديث اعم ازتكرارى وغير تكرارى باشد, در ايـن صـورت ايـن آمـار, صـحـيح بنظرمى رسد زيرا با محاسبه مكررات , احاديث نقل شده از امير مـؤمـنان (ع )در مسند به 800 حديث بالغ ميگردد ولى احاديث تكرارى كه مضمون ومتن آنها يكى است ولو با اسناد مختلف نقل شده باشد, در واقع يك حديث محسوب ميگردد.

12 ـ احـمـد بـن حـنـبـل چه سفرهائى نموده واز چه كسانى حديث فراگرفته واز چه كسانى فرا نگرفته است : عبدالعزيز (سيد الاهل ) مى گويد: احمد بن حنبل براى سفرهاى پرزحمت عادت داشت وبراى اخذ حـديـث وديـدار بـا عـلـمـا ومحدثين به سوى شهر وديار آنان در دورترين نقاط وحتى در دوران پـيـرى وكـهـولـتش حركت مى كرد وسرما وگرما ورنج راه وهيچ مانع ديگر نمى توانست از اراده وتصميم وى جلو گيرى كند ولذا او هنوز به بيست سالگى نرسيده بود كه اولين سفر علمى خودرا از زادگـاهـش بـغـدادبـسوى كوفه شروع كرد, سپس به بصره وشهرهاى مختلف شام وفلسطين وبـعـدهـا به مكه ومدينه ودر يمن به شهر صنعا ورمانه مسافرت كرد ودر دوران پيرى رو به شرق نمود وعازم رى گرديد ودرمسير خود از فارس وكرمان ديدار نمود. سيد الاهل مى گويد: بعضى ازسـفـرهـاى وى مـانـند سفر مكه ومدينه وبصره وكوفه مكرر وچندين باربوده ودر بعضى از اين سفرها اقامتهاى طولانى داشته در مدينه دو بارمجاورت ودر يمن نزديك به دو سال اقامت گزيد.

سـپـس مـى گـويـد:احـمـد بن حنبل براى اخذ حديث شخصا مسافرت وبا شيوخ حديث ملاقات مى نمود اما براى دريافت علوم ديگر مانند تاريخ وغيره افرادى را مامور مى ساخت تا با صاحبان اين علوم , ملاقات وعلوم آنان را به وى منتقل كنند همانگونه كه به حنبل پسر عمويش ماموريت دادكه به نزد ابن سعد (كاتب واقدى ) رفته ومطالب فراوانى از او يادداشت ودر اختيار احمد بن حنبل قرار داد (34) .

كسانى كه احمد بن حنبل از آنان حديث فرا گرفته است : ابـو الـفـرج ابـن جوزى بيش از چهارصدتن از شيوخ حديث ابن حنبل وعلمائى كه با آنان ملاقات نـمـوده نام مى برد وآنهارا به ترتيب وبا اسم ومشخصات معرفى مى كند كه در ميانشان بانوئى بنام (ام عمر بنت حسان بن زيد ثقفى ) به چشم مى خورد.

ابن جوزى سپس مى گويد: اينها شيوخ حديثى ابن حنبل است كه اوحديث آنهارا نوشته است واما شيوخى كه وى از آنان حديث فراگرفته ولى ننوشته است , بيش از اينها است (35) .

واما كسانى كه احمد بن حنبل از آنان حديث فرا نگرفته است : مـتـاسـفـانه بايد از چهارتن از ائمه وپيشوايان شيعه حضرت موسى بن جعفر وامام رضا وامام جواد وامـام هـادى : يـاد نـمود كه احمد بن حنبل قسمت مهم ويا تمام شهرهائى كه يك يا چند نفر عالم ومـحـدث وجـودداشـت از شـرق وغـرب زير پاگذاشته وبا بيش از چهارصدتن از علماومحدثين مـلاقـات واز آنان حديث فراگرفته ولى در ميان اين علماومحدثين از هيچ يك از اين چهار نفر از فـرزنـدان رسـول خـداوذريه هاى حضرت زهرا واز اغصان شجره نبوت وولايت ـ كه با آنان معاصر ومـجـاور بـوده (36) ـ اسـمـى به ميان نيامده است ومسلما اگرملاقاتى در بين او وائمه : واقع مـى شـد ويـا حـديثى از يكى از آنان اخذمى كرد در تاريخ ثبت مى گرديد همانگونه كه نام يكى از بـانـوان دررديـف شـيـوخ وى ثبت شده ويا چگونگى اخذ علوم واطلاعات (كاتب واقدى ) بوسيله فرستاده وعموزاده اش حنبل براى ما نقل گرديده است .

پاسخ اصلى سؤال : ايـنـك پـس از مـطالب وموضوعات دوازده گانه كه از طرح آنها ناگزيربوديم مى رسيم به اصل جواب حضرتعالى : گرچه از مطالب گذشته پاسخ سؤال به دست مى آيد اما بصورت جمع بندى همان مطالب وبطور خلاصه ودر چند جمله , پاسخ شماراعرض ميكنم .

1 ـ بـا وجـود هـزاران وهزاران حديث كه از طريق اهل بيت از رسول خدا (ص ) نقل گرديده , تنها چهل ويكهزار از آن در (كتب اربعه ) جمع آورى شده است .

2 ـ وبا وجود توصيه رسول خدا (ص ) در تمسك به قرآن واهل بيت ومعرفى آنان بعنوان تنها وسيله مصونيت وامان از گمراهى وضلالت وتاكيد براينكه (فانظرونى بم تخلفونى فيهما).

3 ـ وبا توجه به اينكه احمد بن حنبل در مسند خود هزاران حديث ازافرادى مانند سمره نقل نموده وتنها از يك نفر به نام ابو هريره هزاران ,آرى هزاران حديث تحويل داده است (37) كه خليفه دوم بجهت دروغگوئى اين راوى , آنقدر تازيانه بروى نواخت كه از بدنش خون جارى گرديد (38) .

4 ـ وبـا تـوجه به اينكه احمد بن حنبل براى اخذ حديث وملاقات باعلماء, شهرهاى زيادى را زير پا گـذاشـته واو در زمانى ومكانى قرارگرفته بود كه مى توانست با چندتن از ائمه وپيشوايان شيعه وفـرزنـدان رسـول خـدا (ص ) شـخـصـا مـلاقات وبا فراگرفتن حديث از آنان جامعه اسلامى را از سرچشمه زلال وشيرين احاديث اهل بيت كه حديث واقعى رسول خدا است برخوردار وتا قيامت با اقـيـانـوس عظيم ومواج علومشان آشنا سازد, آيا با اين شرايط, احمد بن حنبل وظيفه خودراانجام داده است ؟

بـا توجه به اين مطلب , سؤال جنابعالى به يك سؤال ديگر تبديل مى شود. شما ميفرمائيد: احمد بن حنبل در مسند كبير 769 حديث ازاهل بيت مسندا ومتصلا نقل نموده است ومفهوم اين سؤال اين است كه او در اين راه قدم بزرگى برداشته ومهمترين وظيفه خودرا انجام داده است ! صورت سؤال ما اين است كه .

آيـا او بـا نـقـل سيصد حديث از اميرمؤمنان وهيجده حديث از سه تن ديگر از اعضاى اهل بيت , در مـقـابـل نقل نمودن هزاران حديث ازافرادى كه به نمونه هائى از آنان اشاره گرديد, واقعا وظيفه خودرا درقبال توصيه رسول خدا (ص ) در مورد اهل بيت انجام داده است ؟

نه با نقل سيصد وهيجده حديث بلكه بقول حضرتعالى با نقل 769وحتى با نقل هزار حديث هم اين وظيفه بزرگ وحساس انجام مى پذيرفت ؟

ما چه ميدانيم ؟

قضاوت با شما است ! يك نكته قابل توجه : نـكـتـه مـهـم وقابل توجه اينكه اگر حديث اهل بيت در مسند احمد بن حنبل مجموعا به سيصد وهيجده حديث بالغ گرديده است , در صحاح ششگانه مخصوصا در صحيحين كه تاليف دو محدث بـزرگ ديگر(بخارى ومسلم ) واز شاگردان احمد بن حنبل مى باشند, به حد اقل يابه مرحله صفر تنزل يافته است . مثلا در صحيح مسلم (39) از امير مؤمنان (ع ) 32 حديث واز حضرت زهرا (س ) تـنـهـا يـك حـديـث مـسـند ومتصل نقل گرديده است واما از دوتن ديگر از اعضاى اهل بيت دو ريحانه رسول خدا (ص ) امام مجتبى وحضرت سيد الشهداء (ع ) تا آنجا كه بررسى به عمل آمد, حتى يك حديث مسند ومتصل هم نقل نگرديده است (40) .

واين در حالى است كه او بيش از پانصد وپنجاه حديث از ابو هريره وتعداد پنج حديث از هريك از دو راوى ديگر عمرو بن عاص وسمره بن جندب و... نقل نموده است .

اعتراف ابو زهره : گـوشـه اى از اين واقعيت را نويسنده توانا ومعاصر مصرى (محمدابوزهره ) در كتاب خود (الامام الصادق ) در مورد امير مؤمنان (ع ) بيان نموده ومى گويد: بـايد به اين حقيقت اعتراف كنيم كه فقه على (ع ) وقضاوت ها فتاواى اوكه در كتب اهل سنت نقل شـده است نه تنها بمقدارى نيست كه بادوران خلفاى سه گانه كه تمام وقت آن حضرت مصروف بـه فـقـه وفتواوتعليم احكام بود, وفق بدهد, بلكه حتى با دوران خلافت چند ساله آن حضرت هم مـتـنـاسب نيست , زيرا مى دانيم كه تمام دوران حيات وزندگى آن بزرگوار وقف ومصروف علم ديـن واحـكـام بـود ومـصـاحـبـت او بـيـش از همه صحابه , با رسول خدا (ص ) وقبل از بعثت واز دوران كـودكى على (ع ) شروع وتا رحلت پيامبر (ص ) ادامه واستمرار داشت واز اينجا است كه بايد احاديث او در كتب اهل سنت چندين برابراحاديث موجود باشد.

ابـو زهره سپس مى گويد: واگر بخواهيم علت وانگيزه اين موضوع رابررسى كنيم , به اين نتيجه خـواهـيـم رسـيد كه حكومت بنى اميه دراختفاى آثار على (ع ) نقش مؤثرى ايفاء نموده است زيرا مـعـقول نيست كه در بالاى منابر, على را سب ولعن كنند ودر عين حال به علماء اجازه بدهند كه عـلم وقفه او را نقل وآراء واقوال اورا مخصوصا در رابطه باحكومت نشر نمايند ومى دانيم عراق كه مـحـل زنـدگـى ومحيط نشر علم على (ع ) است در اوائل واواسط دوران حكومت امويها د در زير سلطه فرمانروايان غلاظ وشدادى قرار گرفته بود كه نه تنها اجازه نشر آراءوافكار آن حضرت را در مـيـان جـامـعه نمى دادند, بلكه در اذهان مسلمانان نسبت به او شك وترديد وبدبينى هم بوجود مى آوردند (41) .

دفاع از محدثين : الـبـته ممكن است حضرتعالى از محدثين بزرگ ودر راس آنان احمدبن حنبل دفاع كرده وچنين پـاسـخ بدهيد كه آنها به عنوان محدثين بزرگ وبنام ومؤلفين دست اول وگرد آورندگان حديث در قرون اول اسلامى مصمم بودند كه دستور پيامبر را درباره اهل بيتش اجرا كنند وحديث واقعى رسـول خـدا (ص ) را از زبـان اهل بيت او براى مسلمانان آينده ابلاغ ومفهوم صحيح (نضراللّه عبدا سـمـع مقالتى فبلغها)را به انجام برسانند وحد اقل اينكه بتعداد احاديثى كه از عمرو عاص وسمره و...نـقل نموده اند از اهل بيت نيز حديث نقل نمايند. وقرائن وشواهدى ,اين پيش بينى را مخصوصا در حق احمد بن حنبل تاييد مى كند زيرا: 1 ـ مـى بـيـنيم تعداد زيادى از احاديثى را كه درباره فضائل اهل بيت ازرسول خدا (ص ) نقل شده است مى توان از لابلاى احاديث مسنداحمد بن حنبل بدست آورد.

2 ـ گـرچه احمد بن حنبل از ائمه وفرزندانشان كه باآنان معاصر بود,مستقيما حديث نقل ننموده اسـت ولـى در مـيـان اسـاتيد وشيوخ حديث وى در حدود هفده نفر به چشم مى خورد كه از علما ومحدثين شيعه هستند (42) .

آرى ! مـحـدثـيـن , خودرا موظف مى دانستند كه حديث رسول خدا(ص ) را از زبان اهل بيت او فرا گيرند وبه مسلمانان نقل كنند, امامتاسفانه موضع گيرى وعمل كرد حاكمان در مقابل اهل بيت در طول تاريخ , احمد بن حنبل ومحدثين ديگر را مرعوب وآنان را از انجام چنين وظيفه اى ممنوع ساخته است وآن همان مطلبى است كه (محمدابو زهره ) بدان اشاره نموده است : زيرا بجز مقاطع خاص ومحدودى از دوران طولانى خلافت ويا سلطنت بنى اميه وبنى مروان وبنى العباس , نه تنها بـا دوستى ومحبت اهل بيت , مخالفت شديد واز نقل حديث آنان , ممانعت وجلوگيرى مى گرديد بلكه حتى ذكر نام اهل بيت , جرمى بزرگ وگناهى نابخشنودنى به حساب مى آمد.

مـگـر احـمـد ابـن حـنبل , دستور معاويه را فراموش كرده بود كه طى بخشنامه اى به تمام حكام وقضات خود در سراسر جهان اسلام اين دستور را صادر نمود: (هـر كسى را كه متهم به دوستى خاندان على باشد, اورا تحت فشارشديد قرار بدهيد وخانه اش را بر سرش خراب كنيد تا براى ديگران هم عبرت باشد ) (43) .

مگر احمد بن حنبل فراموش كرده بود كه معاويه به مردم شام وعراق وساير نقاط ديگر دستور اكيد صادر نمود كه على را سب ولعن كنند (44) ؟

! مـگـر احـمـد بن حنبل ادامه وتوسعه اين سياست را در خلفاى ديگرنمى ديد بطورى كه وليد بن عبدالملك 86 ـ 96 علاوه بر اينكه در بالاى منبر آن حضرت را سب ولعن مى نمود, اين جمله راهم اضافه كرد كه (لص ابن لص ) على هم خود وهم پدرش سارق وراهزن بودند (45)

! مـگـر هـنـوز آثـار جـنـايت ورعب ووحشتى كه حجاج بن يوسف والى وحاكم دو خليفه والا مقام (عـبـدالـمـلـك ووليد بن عبدالملك ) در عراق بوجود آورده بود, از دلها زدوده واز ذاكره ها محو گـرديـده بـود كه او درطول بيست سال حكومتش 74 ـ 95 در كشتار وريختن خون پيروان اهل بيت , غوغا كرد وچنين كشتار وخونريزى در تاريخ كم سابقه ويابى سابقه است .؟

حـجاج بن يوسف همچنين سياست معاويه ووليد بن عبدالملك رادر سب امير مؤمنان ادامه داده وبـا اضـافـه نمودن نام حسنين وحضرت زهرا دختر رسول خدا (س ) در سب خود, بر اين سياست شوم ,توسعه ورسميت داد (46) ونه تنها سب امير مؤمنان (ع ) بلكه سب نمودن اهل بيت تا دوران عمر بن عبدالعزيز, جزء مراسم عبادى گرديد (47) .

بـا ايـنـكه راه ورسم مورخان بر حفظ قداست وشخصيت حكام وقدرتمندان تاريخ جارى گرديده اسـت ولـى جـنـايـات حـجاج , آنچنان وسيع وگسترده است كه مورخان را نيز مجبور به اعتراف نموده است .

مثلا ابن كثير, گوشه هائى از جنايات اورا ارائه مى دهد وچنين مى گويد: حـجاج مرد سفاك ناصبى بود وبا على بن ابى طالب وپيروانش دشمنى وبغض عميقى داشت كه با كـوچـكـتـريـن تـهمت خون آنان رامى ريخت واز او كلماتى نقل شده است كه نشانگر كفر والحاد اواست (48) .

حـجـاج بـن يوسف نه تنها افراد سرشناس شيعه وخواص اصحاب امير مؤمنان (ع ) مانند كميل بن زيـاد (49) وسـعـيد بن جبير (50) را بشهادت رسانيد, بلكه در دوران حكومتش يكصد وبيست هزار نفر زن ومرد ازشيعيان امير مؤمنان (ع ) را از دم شمشير گذرانيده ويا در زندانها باشكنجه از بـيـن بـرد (51) . وپس از هلاكت حجاج , تعداد زندانيهاى او كه آزاد گرديدند به هشتاد هزار نفر بالغ مى گرديد كه سى هزارشان را زنان تشكيل مى دادند (52) .

ايـن فـشـارها آنچنان شديد شد كه اگر يكى از شيعيان امير مؤمنان (ع )مى خواست مطلبى از آن حضرت نقل كند, جرات نداشت نام اورا به صراحت بر زبان براند بلكه با كنايه وبه تعبير (ابو زينب ) از آن حضرت ياد مى نمود (53) .

جاى دور نرويم , مگر احمد بن حنبل نمى ديد كه خليفه معاصرش متوكل عباسى (54) نسبت به اهـل بيت چه حساسيت عجيب وعداوت شديد دارد ودر راه ممانعت از زيارت قبر حسين بن على چـه جـنـايـاتـى انـجـام مـى دهد وبالاخره دستور تخريب حرم مطهر آن حضرت را صادروگنبد وبـارگـاهـش را بـاخـاك يكسان مى كند (55) ؟

وآنگاه كه از يعقوب بن سكيت مى خواهد كه دو فرزندش , معتز ومؤيد را بر حسنين (ع )ترجيح بدهد وبا انكار او مواجه مى گردد, دستور قتلش را صادروزبانش را از پشت گردن بيرون مى كشد (56) .

مگر احمد بن حنبل نمى ديد كه متوكل عباسى با احترام فوق العاده اى كه نسبت به وى قائل است , چـون بـعـضـى از مـعـاصـريـنـش سـعـايـت نموده ودر نزد خليفه متهم به تمايل به شيعه ويا به مخفى نمودن شيعه اى در منزلش مى كنند, همه احترامات وعلاقه خودوتوجه وعلاقه جامعه را كه احـمد بن حنبل , از آن برخوردار بود, زيرپاگذاشته ودستور محاصره محله او وتفتيش منزلش را صادرمى نمايد.

خـلاصه اين جريان را از زبان فرزند احمد بن حنبل (صالح ) بشنويم كه ابن جوزى از او چنين نقل نموده است : مـامـورين متوكل درب خانه پدرم را زدند, او كه فقط پيراهنى به تن داشت , به پشت در رفت . آنان پـيـام خليفه وماموريت خودرا به وى ابلاغ نمودند كه شيعه اى در خانه ات مخفى كرده اى . احمد ضمن انكار اين موضوع گفت : من كه اطاعت خليفه را در هر شرايطى واجب مى دانم , چنين امرى چگونه امكان پذيراست .؟

مامورين قانع نگرديده وطبق دستور, خليفه احمد را سوگند دادند, او با اينكه سوگند ياد نمودبازهم قانع نگرديدند, وبه همراه دو نفر مامور زن , وارد منزل شدند.بيرونى مـنـزل را مـامورين مرد واندرون را مامورين زن بازرسى , سپس به تفتيش منزل من روى آوردند وبيرونى واندرونى منزل مرا هم مانندمنزل پدرم بازرسى نمودند.

صـالـح مـى گويد: اين مامورين در بازرسى خود آنقدر دقيق بودند كه با روشن نمودن شمعى به بـازرسـى داخـل چـاهى كه در حياط منزلم بود,پرداختند وپس از دو روز, فرمان خليفه به برائت پدرم وآزادى اوصادر گرديد.

ابـن جـوزى سـپـس از (ذريح عكبرى ) يكى از شاگردان احمد, تاريخ ‌اين تفتيش وبه محاصره در آمدن محله ابن حنبل بوسيله مامورين متوكل را كه در سال 236 بود, بازگو مى كند (57) .

خلاصه دفاعيه خـلاصه دفاعيه حضرتعالى در رد استيضاح محدثان , اين است كه آيااحمد بن حنبل وشاگردانش در مقابل اين ظلمها وجنايتها, مى توانستندبجز راهى كه در پيش گرفته اند, راه ديگرى را انتخاب كنند؟

وآيامجبور نبودند در نقل حديث از اهل بيت به چند حديث , اكتفا كنند ويااصلا حديث اهل بيت را در بوته فراموشى قرار دهند؟

وآيـا شـمـا ايـن احتمال را نمى دهيد كه مشاهده صحنه دلخراش بريدن زبان ابن سكيت وهزاران جـنـايـت ديـگر, موجب گرديده است كه احمد بن حنبل مثلا در معرفى اهل بيت كه يك افتخار قـرآنى آسمانى است , عقيل وجعفر وعبداللّه را در جاى على وفاطمه قرار بدهد تا خوددچار, چنان سـرنـوشت خطرناكى نشود؟

واين نوع معرفى اهل بيت ازروى عمد بوده است ونه يك اشتباه وآيا احتمال نمى دهيد كه محاصره وتفتيش خانه او وفشارهاى ديگر, موجب گرديده است كه حديث (ان آل ابـى طـالـب لـيسوا لى باولياء ) رااز عمرو عاص نقل كند تا بتواند نفس راحتى بكشد وده ها مطلب ديگر مانند آن ؟

زيـرا مـى دانـيم نقل چنين حديثهاى ساختگى , نه تنها با شرايط يادشده كاملا سازگار بود وهيچ اشـكـال وممنوعيتى نداشت , بلكه موجب آزادى ها ورفع محدوديت ها وموجب سرازير شدن جوايز سلطنتى وتشويقهاى حكومتى نيز مى گرديد كه تجليل وتكريم احمد بن حنبل در حال حياتش از سـوى مـتوكل وتشييع جنازه يك ميليون وهشتصدهزار نفرى او, كرامات وخوابهائى كه درباره او پـس از وفاتش نقل گرديده (58) , كه حتى درباره خلفاى سه گانه چنين كرامات وخوابهاديده نشده است , شاهد گويائى بر اين مطلب است .

واما در مورد بخارى ومسلم وساير محدثين , نبايد اصلا اشكال نمود وبر رد واعتراض دهان گشود, زيـرا علاوه بر فشارهاى ياد شده كه متوجه آنان نيز مى گرديد, آنها نمى توانستند از استاد خويش احمدبن حنبل سبقت جويند واز دايره نقل او قدم فراتر نهند.

خـلاصه : گرچه هماهنگى وعاظ السلاطين ومحدثين دربارى باحكومتها, عامل اصلى در انزواى حـديـث اهـل بـيـتـى وجـايـگزين شدن حديث سمره اى بوده است , اما نبايد فراموش كرد كه اين هـمـاهـنگى بدون علت هم نبوده , بلكه در اثر عداوت ودشمنى شديد حكام با اهل بيت وبه انگيزه الـزام واجـبـار ايـن محدثين به وجود آمده است ودر واقع اين انحراف دو عامل داشته : زورگوئى وزورپذيرى !! ايـن است دفاعى كه على الظاهر مى توان براى محدثين بزرگ تصورنمود واين است عذر محدثين بـزرگ در مـقـابـل هـمـه مسلمانان تا قيامت در اين جهان , واما در جهان آخرت ودر پيشگاه خدا ورسولش ما چه مى دانيم ؟

! ولـى گـفـتـنـى است كه : آيا اين عذرهاى موجه ! مى توانند آثار سوءوعواقب زيانبار قطع رابطه با حديث اهل بيت را در ابعاد گوناگونش كه در جامعه اسلامى بوجود آورده است ؟

جبران كند وآيا ايـن عـذرهـامـى تـوانـد آن آثار منفى را از اجتماع مسلمين زدوده وآثار مثبت حديث اهل بيتى را جايگزين آن سازد؟

حديث اهل بيتى وغير اهل بيتى : ممكن است حضرتعالى سؤال كنيد كه اين نتيجه گيرى در موردحديث اهل بيت وحديث ديگران كـه بـصـورت سؤال مطرح نموديد, ازتفكرى آميخته با تعصب واز نگاهى غلو آميز, ناشى گرديده اسـت والاقـطـع رابطه با حديث اهل بيت وگرايش به حديث ديگران , چه آثارسوء وعواقب وخيم وزيـانـبـار مـى تـواند داشته باشد مگر, نه اين است كه اهل بيت هم مى گويد حديث رسول خدا و ديگران هم مى گويندحديث رسول خدا پس هدف يكى است گرچه راه نيل به آن جداست .

پاسخ اينكه : برادر عزيز نكته مهم ونازكتر از مو در همين جا است ,زيرا همانگونه كه در اول اين نامه اشاره گرديد گرچه اسلام در قرآن وحديث متبلوراست , اما حديث پيامبر(ص ) يكى از اركان مهم وازنـظـر بـيـان قـوانين اسلام ركن عظيم وتجسم بخش اسلام است . اكثراحكام وقوانين اسلام با تـجـريـد از حـديـث رسـول خـدا (ص ) غير قابل عمل وبا كنار گذاشتن سنت وبيان پيامبر مبهم ومجمل است .

حـديـث وبيان رسول خدا است كه با منضم نمودن به كلام الهى ومعجزه جاودانى , احكام اسلام را كـامـل وروشـن وبقاء وهميشگى آن را تضمين مى نمايد. نه تنها احكام وفروع دين بلكه حتى ابعاد مختلف اصول اعتقادى را نيز بايد از حديث وسنت فرا بگيريم . اصل توحيدومعاد ونبوت كه از اصول مسلم قرآنى است اما همين اصول سه گانه نيز داراى ابعاد وجزئياتى است كه بايد از حديث بدست آورد يعنى درتفسير وتوضيح قسمت مهمى از آيات قرآنى هم بايد از حديث استمداد كنيم .

از ايـنـجـا بـه اهميت حديث پى ميبريم ودر شناخت اسلام به آن تمسك جسته ودر ناقلان حديث خـودرا مـلـزم بـه نـقد وبررسى مى بينيم كه اگر ناقلان حديث افراد غير مطمئن ودروغساز هم نـبـاشـنـد ودر نقل حديث ومعرفى صحيح توحيد ونبوت كم وزياد ودر تفسير قران تحريف نكنند (59) , بلكه فقط افرادى ضعيف النفس ودر شناخت روح وكلام پيامبر (ص ) كج سليقه ويا افرادى داراى اعـوجـاج وانـحـراف فـكـرى ويـا مـتـمـايـل به ثروت ومقام دنيوى باشند چنين روحيه ها درنـشـان دادن قـيـافـه واقـعى حديث رسول خدا (ص ) وترسيم مقام معنوى نبوت وارائه صحيح برنامه هاى اسلام موثر بوده واين حقايق را از مسيردرست وهدف صحيح خود منحرف خواهد نمود واين اعوجاج وانحراف تا قيامت در جامعه اسلامى باقى خواهد ماند.

مسئله حكومت از ديدگاه حديث اهل بيتى وغير اهل بيتى .

اگـر بـخـواهيم بر اين گفتار خود در تمام ابعادش از اصول عقايدگرفته تا احكام وفروع دين , از تـوحـيـد گرفته تا معاد واز تفسير گرفته تاتاريخ مثالهائى ذكر كنيم ودر شناخت قيافه اسلام از مـتـن حـديـث اهـل بـيتى وغير اهل بيتى مقايسه اى به عمل آوريم نيازمند كتابى قطوروفرصت بـيـشـتـرى خواهد بود, لذا بعنوان نمونه تنها مسئله حكومت راكه يكى از قوانين ودستورات مهم اسلام است از ديدگاه اين دو حديث بررسى ومقايسه مى كنيم . مسئله اى كه هميشه بوده وخواهد بودوباگذشت زمان وتحول اوضاع واحوال از اهميت بيشترى نيزبرخوردار خواهد گرديد .

مى بينيم در اين مورد حديث غير اهل بيتى هر حكومت مستبدوزورگو وهر حاكم ظالم وستمگر را كـه بـدتـر از آن مـتـصـور نـيـست قبول وتاييد ميكند وپيروى نمودن از يك چنين حكومت را واجـب ومـخـالـفت با آنرا از گناهان بزرگ ميداند ولى حديث اهل بيتى چنين حكومتى را نه تنها مردود بلكه مبارزه با آن را واجب مى داند.

واينك متن وترجمه اين دو نوع حديث : 1 ـ حديث غير اهل بيتى : عـن نـافـع قال لما خلع اهل المدينة يزيد بن معاوية جمع ابن عمرحشمه وولده فقال انى سمعت الـنبى صلى اللّه عليه وسلم يقول ينصب لكل غادر لواء يوم القيامه وانا قد بايعنا هذا الرجل على بيع اللّه ورسوله وانى لا اعلم غدرا اعظم من ان يبايع رجل على بيع اللّه ورسوله ثم ينصب له القتال وانى لا اعلم احدا منكم خلعه ولا بايع في هذا الامر الا كانتا الفيصل بينى وبينه : چون مردم مدينه يزيد بن معاويه را از حكومت خلع نمودند عبداللّه بن عمر فرزندان وخدمتكارانش را جمع كرد وبه آنان گفت : من ازرسول خدا (ص ) شنيدم كه ميفرمود در روز قيامت بر بالاى سر هرغدر كننده اى جهت معرفى عظمت اين گناه پرچمى برافراشته خواهدشد واضافه نمود كه ما با ايـن مـرد (يـزيـد) وبـا پـيـمـانى كه با خدا ورسول داشتيم بيعت نموده ايم ومن بزرگترين غدر وپيمانشكنى , همين راميدانم كه با شخصى , چنين بيعت وپيمانى منعقد وسپس با وى اعلان جنگ شـود, عـبداللّه بن عمر افزود: اگر بدانم كه يكى از شما بيعت اوراشكسته ويا با مخالفين او بيعت نموده , همان اقدام وى موجب قطع رابطه بين من واو خواهد گرديد.

ايـن حـديـث بـا شـرح وتـفصيلى كه راوى (عبداللّه بن عمر) بر آن افزوده است در صحيح بخارى ومـسند احمد بن حنبل (60) نقل گرديده است وما در نقل خود به صحيح بخارى استناد نموده ايم .

2 ـ حـديـث اهـل بـيـتـى : حسين بن على (ع ) در مسير خود به سوى عراق وارد منزلى بنام بيضه گـرديـد. آن حـضـرت در ايـن منزل فرصت يافت تا با سپاهيان كوفه كه به فرماندهى (حر) براى مـمـانـعـت از حـركت امام (ع ) آمده بودند سخن بگويد وحديث رسول خدا (ص ) را به گوش آنان وبگوش ياران خويش برساند. فرزند پيامبر وچهارمين عضو از اهل بيت در اجتماع آن مردم خطاب به آنان چنين فرمود: ايها الناس ان رسول اللّه (ص ) قال من راى سلطانا جائرا مستحلالحرام اللّه ناكثا عهده مخالفا لسنة رسـول اللّه يـعـمـل فى عباد اللّه بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل ولا قول كان حقا على اللّه ان يـدخله مدخله الا وان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان وتركوا طاعة الرحمن واظهروا الفساد وعطلوا الحدود واستاثروا بالفى ء واحلوا حرام اللّه وحرموا حلاله (61) ...

مـردم ! رسـول خـدا (ص ) فـرمـود: هر مسلمانى سلطان زورگوئى راببيند كه حرام خدا را حلال نـمـوده وپـيـمان الهى را درهم مى شكند, باسنت وقانون پيامبر از در مخالفت در آمده ودر ميان بـنـدگـان خـدا راه گـناه ومعصيت وعدوان ودشمنى در پيش مى گيرد ولى او در مقابل چنين سلطانى سكوت كند وبا عمل وگفتار خود در تغيير چنين وضع ,قيام نكند بر خداوند است كه اين فـرد (سـاكـت ) را بـه محل همان طغيانگر (آتش جهنم ) داخل كند. مردم ! آگاه باشيد اينان (بنى امـيه )اطاعت خدا را ترك وپيروى شيطان را بر خود فرض نموده اند: فساد راترويج وحدود الهى را تعطيل كرده , فيئى را بر خود اختصاص , حلال وحرام خدا را تغيير داده اند.

اين بود نمونه اى از حديث اهل بيتى وحديث غير اهل بيتى .

ايـنك ملاحظه ميفرمائيد هم يكى از افراد اهل بيت حديث پيامبر(ص ) را نقل ميكند وهم يك نفر محدث ديگر وهر دو حديث ,حديث رسول خدا است .

وهر دو راوى از رسول خدا نقل حديث ميكنند.

وهر دو راوى حديث خودرا به يزيد بن معاويه تطبيق ميكنند.

اما يكى ميگويد بر اساس حديث پيامبر بايد از يزيد حمايت وپشتيبانى كرد.

ولى ديگرى ميگويد به استناد حديث رسول خدا بايد با يزيد مبارزه نمود.

يـكـى ميگويد به استناد حديث پيامبر نه مبارزه با يزيد بلكه كناره گيرى از وى بزرگترين گناه است .

وديگرى ميگويد به استناد حديث پيامبر سكوت در مقابل يزيدبزرگترين گناه است .

وبـالاخـره يـكـى بـه استناد حديث رسول خدا نه تنها حمايت از يزيدرا بر خود واجب ميداند بلكه فرزندان واقوام وعشيره اش را بر ادامه اين بيعت توصيه وتاكيد ميكند.

امـا ديـگـرى بـه اسـتـنـاد حديث پيامبر در راه مبارزه با يزيد نه از جان خود بلكه از جان فرزندان ويارانش هم صرف نظر ميكند.

ايـن است اثر عملى وحديث اهل بيتى وحديث غير اهل بيتى واين است فرق دو برداشت متضاد در دو گروه از ناقلان حديث .

دو نمونه ديگر: بـايـد تـوجـه داشـت كه اين نوع تلقى وبرداشت از مفهوم حديث به يك مورد معين ويك محدث , اختصاص ندارد ومنحصر به يك حاكم نيست بلكه در ميان محدثان ديگر ودر طول تاريخ در مورد همه حاكمان ظالم وستمگر وجود داشته واين انديشه امروز هم در گوشه وكنار جهان اسلام ادامه دارد وبراى اهميت موضوع توجه جنابعالى رابه دو نمونه ديگر از اين نوع محدثان جلب مينمايم : 1 ـ انـس بـن مالك : بخارى در صحيح خود از زبير بن عدى نقل ميكند كه از جنايات حجاج به نزد انـس بـن مـالـك شـكـايت برده ودرنجات از اين فشارها از وى چاره جوئى كرديم , او در پاسخ ما چنين گفت كه تا زنده هستيد بوضع موجود صبر وتحمل كنيد, زيرا هردوران جديد بدتر از دوران پـيـشين خواهد بود وبراى تاييد سخنش به حديث رسول خدا (ص ) متوسل گرديد وچنين گفت كه اين مطلب رااز پيامبر خودتان شنيده ام (62) .

2 ـ احـمـد بـن حـنـبل : احمد بن حنبل در رساله اى كه عقيده وفتواى خويش را نسبت به اصول وفـروع اسـلام وبـا اسـتـنـاد بـه احـاديـث در پاسخ ‌يكى از علماى معاصرش بنام مسدد نگاشته است (63) در موردحكومت چنين ميگويد: واجب است فرمان حكام وپيشوايان وفرمان امير مؤمنان را (كسى كه در راس حكومت قرار گرفته است ) اعم از بر ونيكو كار وفاجربدكار با جان ودل پذيرفت وبايد از هركسى كه حكومت وخلافت را بارضا ورغبت مردم ويا با زور شمشير بدست گرفت وامير مؤمنان ناميده شد اطاعت نمود واجراى حكم جهاد صادره از سوى حكام اعم از بر وفاجر تا قيامت بر مسلمانان واجب واقامه حدود از سوى اين پيشوايان درست وبجا است , كسى حق ندارد بر آنان ايراد ويا بمقام مخالفت ونزاع بر آيد وتحويل دادن زكات بر آنان اعم از بر وفاجر, جايز ونافذ است واقامه كردن نماز جمعه با وى وباهر كسى كه حـكـومـت را بدست گرفت جايز است وهر كس چنين نمازرا اعاده كند بدعت گذارى است كه احـاديث وسنت رسول خدا را زيرپاگذاشته واو كه نماز خواندن با حكام را اعم از نيكو كار وبد كار صـحـيـح نـمـيـدانـد,از ثواب وفضيلت نماز بهره اى نخواهد داشت وكسى كه برضد هر حاكم كه مـسـلـمانان حكومت اورا از روى رضا ورغبت ويا ازراه قهر وغلبه پذيرفته اند قيام كند ودر اين راه بميرد مرگ او مرگ دوران جاهلى است , زيرا او با اين قيام در ميان مسلمانان ايجاد تفرقه واختلاف وبا احاديث وآثار پيامبر مخالفت نموده است (64) .

وايـن بود فتواى احمد بن حنبل وتلقى وى وتلقى انس بن مالك وعبداللّه بن عمر از حديث رسول خدا (ص ).

ونياز به توضيح نيست كه حكايت محدث بزرگ عبداللّه بن عمر ازيزيد بن معاويه در شرايطى است كـه او فـرزند رسول خدا (ص ) حسين ابن على ويارانش را بشهادت رسانيده ومتعاقب اين حمايت اقـدام به جنگ (حره ) وتهاجم به مدينة الرسول (ص ) نموده وآن جنايات فجيع وهولناك را بوجود آورده است كه او نه قتل وغارت مردم مدينه بلكه نواميس صحابه رسول خدا (ص ) را بر مهاجمين مباح وآزاد اعلان كردوبلا فاصله بامر او كعبه ويران گرديد.