آموزش عقايد
(دوره سه جلدى)

آية اللّه محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۲ -


درس سى و نهم : عصمت و علم امام

مقدّمه

در درس سى و ششم گفتيم كه اختلاف شيعه و سنّى پيرامون موضوع امامت، در سه مسأله است: يكى آنكه امام بايد از طرف خداى متعال نصب شود، ديگر آنكه بايد داراى ملكه عصمت باشد، و سوم آنكه بايد داراى علم خدادادى باشد. و در درس سى و هفتم هر سه مسأله را با يك بيان عقلى، اثبات كرديم و در درس سى و هشتم به بعضى از دلايل نقلى منصوب بر بودن ائمه (عليهم الصلوة و السلام) از طرف خداى متعال، اشاره كرديم و اينك در اين درس به بيان عصمت و علم خدادادى ايشان مى‌پردازيم.

عصمت امام

بعد از اثبات اينكه امامت، منصبى است الهى كه خداى متعال به على بن ابيطالب و فرزندانشان(ع) عطا فرموده است مى‌توان عصمت ايشان را از اين آيه شريفه، استنباط كرد:«لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِين» (217) كه اعطاء مناصب الهى را به كسانى كه آلوده به گناه باشند نفى مى‌كند.

و نيز از آيه «أُولِي الْأَمْرِ» (218) كه اطاعت مطلق از ايشان را لازم شمرده و آن را قرين اطاعت رسول خدا(ص) قرار داده است استفاده مى‌شود كه هيچگاه اطاعت ايشان منافاتى با اطاعت خداى متعال نخواهد داشت پس امر به اطاعت ايشان به طور مطلق، به معناى ضمانت عصمت است.

همچنين عصمت اهل بيت (عليهم السلام) را مى‌توان با آيه تطهير، اثبات كرد: «إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» (219) با اين بيان كه اراده تشريعى الهى درباره تطهير بندگان، اختصاص به كسى ندارد، پس اين اراده كه اختصاص به اهل بيت(ع) دارد اراده تكوينى الهى و تخلّف ناپذير است چنانكه مى‌فرمايد: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (220) و تطهير مطلق و نفى هرگونه رجس و پليدى از منسوبان پيامبر اكرم(ص) را ندارند به جز شيعه كه معتقد به عصمت حضرت زهراء (سلام الله عليها) و ائمه دوازده گانه (عليهم الصلوة و السلام) هستند (221).

لازم به تذكر است كه بيش از هفتاد روايت كه اغلب آنها را علماء اهل سنت نقل كرده‌اند دلالت دارد بر اينكه اين آيه شريفه، در شأن (خمسه طيّبه) نازل شده است (222). و شيخ صدوق از اميرمؤمنان(ع) نقل كرده است كه رسول خدا(ص) فرمودند: يا على! اين آيه درباره تو حسن و حسين و امامان از نسل تو نازل شده است.

پرسيدم امامان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: تو يا على، و بعد حسن، و بعد حسين، و بعد از وى فرزندش على، و بعد از وى فرزندش محمد، و بعد از وى فرزندش جعفر، و بعد از وى فرزندش موسى، و بعد از وى فرزندش على، و بعد از وى فرزندش حسن، و سپس فرزندش حجت خدا.

آنگاه اضافه فرمود: اين چنين، نامهاى ايشان بر ساق عرش الهى نوشته است، و من از خداى متعال پرسيدم كه اينها نام چه كسانى است؟ فرمود: يا محمد، ايشان امامان بعد از تو هستند كه تطهير شده و معصومند و دشمنان ايشان مورد لعنت من خواهند بود (223).

همچنين حديث «ثقلين» كه پيغمبر اكرم(ص) اهل بيت و عترت خود را همسنگ قرآن قرار دادند و تأكيد كردند كه هيچگاه از آن، جدا نمى‌شوند دليل روشنى بر عصمت ايشان مى‌باشد زيرا ارتكاب كوچكترين گناه حتى اگر بصورت سهوى باشد مفارقت عملى از قرآن است.

علم امام

بى شك اهل بيت پيغمبر(ص) بيش از ساير مردم از علوم آن حضرت، بهره‌مند بودند چنانكه درباره ايشان فرمود: «لا تُعلِّموهُمْ فَاِنَّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُم» (224) مخصوصاً شخص اميرمؤمنان (ع) كه از دوران كودكى در دامان رسول خدا(ص) پرورش يافته و تا آخرين لحظات عمر آن حضرت ملازم وى، و همواره درصدد فراگرفتن علوم و حقايق از پيامبر اكرم(ص) بود، و درباره وى فرمود: «اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلىُّ بابُها» (225) و از خود اميرمؤمنان(ع) نقل شده كه فرمود: «اِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله عَلَّمَنى اَلْفَ باب، وَ كُلُّ باب يَفْتَحُ اَلْفَ بابِ فَذلِكَ اَلْفَ باب، حتّى عَلِمْتُ ما كانَ وَ ما يكونُ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ عَلِمْتُ عِلْمَ الْمَنايا وَ الْبَلايا وَ فَصْلَ الْخِطابِ» (226) يعنى رسول خدا(ص) هزار باب علم به من آموخت كه هر بابى هزار باب ديگر مى‌گشايد و مجموعاً مى‌شود هزار هزار باب، تا آنجا كه از هر چه بوده و تا روز قيامت خواهد بود آگاه شدم و علم منايا و بلايا (مرگها و مصيبتها) و فصل الخطاب (داورى بحق) را فرا گرفتيم.

ولى علوم ائمه اهل بيت(ع) منحصر به آنچه از پيامبر اكرم(ص) بىواسطه يا باواسطه شنيده بودند نبوده است بلكه ايشان از نوعى علوم غيرعادى نيز بهره‌مند بوده‌اند كه بصورت «الهام» و «تحديث» (227) به ايشان افاضه مى‌شده است نظير الهامى كه به خضر و ذوالقرنين (228) و حضرت مريم و مادر موسى (عليهم السلام) شده (229) و بعضاً در قرآن كريم، تعبير به «وحى» گرديده كه البته منظور از آن، وحى نبوت نيست، و با چنين علمى بوده كه بعضى از ائمه اطهار(ع) كه در سنين طفوليت به مقام امامت مى‌رسيدند از همه چيز آگاه بودند و نيازى به تعلّم و فراگيرى از ديگران نداشتند.

اين مطلب از روايات فراوانى كه از خود ائمه اطهار(عليهم السلام) نقل شده و با توجه به عصمت ايشان، حجيّت آنها ثابت است استفاده مى‌شود. ولى پيش از آنكه به ذكر نمونه‌اى از آنها بپردازيم به آيه از قرآن كريم، اشاره مى‌كنيم كه از شخص يا اشخاصى بعنوان «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب» (230) ياد كرده بعنوان شاهد بر حقّانيت پيغمبر اكرم(ص) معرفى مى‌كند، و آن آيه اين است: «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» (231) بگو براى شهادت ميان من و شما، خدا و كسى كه علم الكتاب دارد كفايت مى‌كند.

بدون شك، چنين كسى كه شهادت او قرين شهادت خداى متعال قرار داده شده و داشتن علم الكتاب، او را شايسته چنين شهادتى كرده داراى مقامى بس ارجمند بوده است.

در آيه ديگرى نيز اشاره به اين شاهد كرده و او را «تالى تِلْو» رسول خدا(ص) شمرده است: «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» (232) و كلمه «مِنْه» دلالت دارد بر اينكه اين شاهد از خاندان رسول خدا(ص) و اهل بيت اوست. و روايات متعدّدى از طرق شيعه و اهل سنّت، نقل شده كه منظور از اين شاهد، على بن ابيطالب(ع) است.

از جمله ابن مغازلى شافعى از عبدالله بن عطاء روايت كرده كه گفت: روزى در حضور امام باقر(ع) بودم كه فرزند «عبدالله بن سلام» (يكى از علماء اهل كتاب كه در زمان رسول خدا(ص) اسلام آورد) عبور كرد، از آن حضرت پرسيدم: آيا منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» پدر اين شخص است؟ فرمود: نه، بلكه منظور على بن ابيطالب(ع) است كه آيه «وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْه» و آيه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...» (233) نيز در شأن او نازل شده است. و نيز چندين روايت از طرق فريقين نقل شده كه منظور از «شاهد» در سوره هود، علىّ بن ابيطالب(ع) مى‌باشد (234) و با توجه به ويژگى ياد شده «مِنْه» روشن مى‌شود كه مصداق آن جز آن حضرت كسى نبوده است.

اهميت داشتن «علم الكتاب» هنگامى روشن شود كه در داستان حضرت سليمان(ع) و احضار تخت بلقيس كه در قرآن كريم آمده است دقت كنيم در آنجا كه مى‌فرمايد: «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ...» (235) يعنى كسى كه بهره‌اى از علم الكتاب داشت گفت: من تخت بلقيس را حاضر مى‌كنم پيش از آنكه چشم به هم زنى...

از اين آيه، استفاده مى‌شود كه آگاه بودن از برخى از علم الكتاب چنين اثر شگفت انگيزى داشته است، و از اينجا، مى‌توان حدس زد كه داشتن همه علم الكتاب چه آثار عظيم ترى را در بر خواهد داشت. و اين، نكته‌اى است كه امام صادق(ع) در حديثى كه «سدير» نقل كرده خاطر نشان ساخته اند:

سدير گويد: من و ابوبصير و يحياى بزّاز و داود بن كثير در مجلس (بيرونى) امام صادق(ع) بوديم كه آن حضرت با حالت غضب، وارد شدند و پس از نشستن فرمودند: تعجب است از مردمى كه گمان مى‌كنند ما علم غيب داريم! در صورتى كه جز خداى متعال كسى علم غيب ندارد، و من خواستم كنيزم را تنبيه كنم، او فرار كرد. و ندانستم در كدام اطاق رفته است (236).

سدير گويد: هنگامى كه حضرت برخاستند كه به منزلشان (اندرونى) بروند من و ابوبصير و ميسر، همراه آن حضرت رفتيم و عرض كرديم، فدايت شويم، ما سخنانى كه درباره كنيز گفتيد شنيديم، و ما معتقديم كه شما علوم فراوانى داريد ولى ادّعاى علم غيب درباره شما نمى‌كنيم.

حضرت فرمود:‌اى سدير، مگر قرآن نخوانده اى؟ عرض كردم چرا. فرمود: اين آيه را خوانده اى: «قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُك» گفتم: فدايت شوم، خوانده ام. فرمود: مى‌دانى كه اين شخص چه اندازه از علم الكتاب داشت؟ عرض كردم: شما بفرماييد. فرمود: باندازه قطره‌اى از درياى پهناور! سپس فرمود: آيا اين آيه را خوانده‌اى «قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب»؟ گفتم: آرى. فرمود: آن كسى كه علم همه كتاب را دارد داناتر است يا كسى كه بهره اندكى از علم الكتاب دارد؟ عرض كردم: آن كسى كه علم همه كتاب را دارد. پس با اشاره به سينه مباركش فرمود: به خدا قسم، علم همه كتاب نزد ماست، به خدا قسم علم همه كتاب نزد ماست (237). اينك به ذكر نمونه هاى ديگرى از روايات وارده در علوم اهل بيت (عليهم السلام) اشاره مى‌كنيم.

حضرت رضا(ع) در ضمن حديث مفصّلى درباره امامت فرمود: هنگامى كه خداى متعال كسى را (بعنوان امام) براى مردم برمى گزيند به او سعه صدر، عطا مى‌كند و چشمه هاى حكمت را در دلش قرار مى‌دهد و علم را به وى الهام مى‌كند تا براى جواب از هيچ سؤالى در نماند و در تشخيص حق، سرگردان نشود، پس او معصوم و مورد تأييد و توفيق و تسديد الهى بوده از خطاها و لغزشها در امان خواهد بود. و خداى متعال، اين خصلتها را به او مى‌دهد تا حجت بر بندگان و شاهد بر آفريدگانش باشد. و اين، بخشش الهى است كه به هر كس بخواهد مى‌دهد.

آنگاه اضافه فرمود: آيا مردم مى‌توانند چنين كسى را (بشناسند) و برگزينند؟! و آيا برگزيده ايشان داراى چنين صفاتى است (238)؟!

و از حسن بن يحياى مدائنى نقل شده كه از امام صادق(ع) پرسيدم: هنگامى كه سؤالى از امام مى‌شود چگونه (و با چه علمى) جواب مى‌دهد؟ فرمود: گاهى به او الهام مى‌شود، و گاهى از فرشته مى‌شنود و گاهى هر دو (239).

و در روايت ديگرى امام صادق(ع) فرمود: امامى كه نداند چه مصيبتى به او مى‌رسد و كار او به كجا مى‌انجامد حجت خدا بر بندگانش نخواهد بود (240).

و نيز چند روايت از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: هرگاه امام بخواهد چيزى را بداند خداى متعال او را آگاه مى‌سازد (241).

و همچنين در روايات متعددى از آن حضرت آمده است كه فرمود: روح، آفريده ايست اعظم از جبرئيل و ميكائيل كه با رسول خدا(ص) بود و بعد از وى با ائمه(ع) است و ايشان را تسديد مى‌كند (242).

پرسش

1- عصمت امام را با چه آياتى مى‌توان اثبات كرد؟

2- كدام روايت، دلالت بر عصمت امام دارد؟

3- علم خاص امام از چه راههايى است؟

4- در گذشته چه كسانى از اين گونه علم، بهره‌اى داشته اند؟

5- كدام آيه، دلالت بر علم امامت دارد؟ وجه دلالت آن را بيان كنيد.

6- اهميت علم الكتاب را توضيح دهيد.

7- چند نمونه از روايات مربوط به علوم ائمه(ع) را ذكر كنيد.

درس چهلم : حضرت مهدى (عج)

مقدّمه

در ضمن بحثهاى گذشته، چند حديث را كه متضمّن اسماء ائمّة اثناعشر بود آورديم ولى روايات فراوان ديگرى از طرق شيعه و سنّى از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده كه در بعضى از آنها فقط به تعداد آن بزرگواران اشاره شد، در بعضى اضافه شده كه همگى ايشان از قريش هستند، و در بعضى ديگر عدد ايشان را عدد نقباء بنى اسرائيل شمرده، و در بعضى ديگر آمده است كه نه نفر ايشان از فرزندان امام حسين(ع) هستند و بالاخره در بعضى از روايات اهل سنّت و روايات متواتر از طرق شيعه، اسماء يكايك ايشان بيان شده است (243). و نيز روايات زيادى از طرق شيعه درباره امامت هر يك از ائمه اطهار (عليهم الصلوة و السلام) نقل شده كه در اين مختصر، مجال ذكر نمونه‌اى از آنها هم نيست (244). از اينروى، آخرين درس از اين بخش را به بحث درباره امام دوازدهم حضرت صاحب الزمان (عجلّ الله فرجه الشريف) اختصاص مى‌دهيم و براى رعايت اختصار، تنها به ذكر مهمترين نكات مى‌پردازيم.

حكومت الهى جهانى

دانستيم كه هدف الهى و اولى از بعثت انبياء، كامل كردن شرايط براى رشد و تكامل آزادانه و آگاهانه انسانها بوده كه بوسيله قرار دادن وحى الهى در دسترس مردم، تحقق يافته است.

همچنين اهداف ديگرى نيز منظور بوده كه از جمله مى‌توان كمك به رشد عقلانى و تربيت روحى و معنوى افراد مستعد را بشمار آورد. و در نهايت، انبياء عظام (عليهم الصلوة و السلام) درصدد تشكيل جامعه ايده آل براساس خداپرستى و ارزشهاى الهى، و گسترش عدل و داد در سراسر زمين بوده‌اند و هركدام در حدّ امكان، قدمى در اين راه برداشته‌اند و بعضى از ايشان توانسته‌اند در محدوده جغرافيايى و زمانى خاصى، حكومت الهى را برقرار سازند. ولى براى هيچكدام از ايشان شرايط تشكيل حكومت جهانى، فراهم نشده است.

البته فراهم نشدن چنين شرايطى به معناى نارسايى تعاليم و برنامه هاى انبياء يا نقصّ مديريّت و رهبرى ايشان نيست و نيز به معناى تحقق نيافتن هدف الهى از بعثت ايشان نمى‌باشد زيرا همچنانكه اشاره شد هدف الهى، فراهم شدن زمينه و شرايط براى سير و حركت اختيارى انسانهاست «لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل» (245) نه الزام و اجبار مردم بر پذيرفتن دين حق و پيروى از رهبران الهى. و اين هدف، تحقق يافته است.

در عين حال، خداى متعال در كتابهاى آسمانيش وعده تحقق حكومت الهى را در پهنه زمين داده است كه مى‌توان آن را نوعى پيشگويى نسبت به فراهم شدن زمينه پذيرش دين حق در سطح وسيعى از جامعه انسانى به حساب آورد كه با استفاده از افراد و گروههاى بسيار ممتاز و از مددهاى غيبى الهى، موانع تشكيل حكومت جهانى از سر راه برداشته شده عدل و داد بر توده هاى ستمديده مردم كه از بيداد ستمگران به ستوه آمده و از همه مكتب ها و رژيم ها نااميد شده‌اند گسترش خواهد يافت. و مى‌توان آن را تحقق هدف نهايى از بعثت پيامبر خاتم(ص) و دين جهانى و جاودانى او به حساب آورد. زيرا درباره وى فرموده است: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه» (246).

و با توجه به اينكه امامت، متمم نبوت، و تحقق بخش حكمت خاتميّت است مى‌توان نتيجه گرفت كه اين هدف بوسيله آخرين امام، تحقق خواهد يافت. و اين همان مطلبى است كه در روايات متواترى كه درباره حضرت مهدى ارواحنافداه وارد شده مورد تأكيد قرار گرفته است.

در اينجا نخست به چند آيه از قرآن كريم كه متضمّن بشارت به تحقق چنين حكومتى است اشاره مى‌كنيم و سپس به ذكر نمونه‌اى از روايات مربوط به اين بحث مى‌پردازيم.

وعده الهى

خداى متعال در قرآن كريم مى‌فرمايد: در تورات و زبور نوشته‌ايم كه صالحان، وارث زمين خواهند بود. «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ» (247) و در آيه ديگرى نظير اين مضمون، از حضرت موسى(ع) نقل شده است. (248) و بى شك اين وعده، روزى تحقق خواهد يافت.

و در جاى ديگر بعد از اشاره به داستان فرعون كه مردم را به استضعاف كشانده بود مى‌فرمايد: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ» (249) اين آيه هر چند در مورد بنى اسرائيل و به قدرت رسيدن آنان بعد از رهايى از چنگال فرعونيان است ولى تعبير «وَ نُرِيد...» اشاره به يك اراده مستمر الهى دارد و از اينروى در بسيارى از روايات، بر ظهور حضرت مهدى عجلّ الله فرجه الشريف تطبيق شده است (250).

همچنين در جاى ديگر خطاب به مسلمانان مى‌فرمايد:

كسانى از شما كه ايمان واقعى و اعمال شايسته داشته باشند به خلافت خواهند رسيد و با امنيت كامل، به پرستش خداى متعال، خواهند پرداخت: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (251). و در روايات آمده است كه مصداق كامل اين وعده در زمان ظهور ولى عصر عجلّ اللّه فرجه الشريف تحقق خواهد يافت (252).

نيز روايات ديگرى در تطبيق چندين آيه (253) بر آن حضرت وارد شده كه براى رعايت اختصار، از ذكر آنها صرف نظر مى‌كنيم (254).

نمونه‌اى از روايات

رواياتى كه شيعه و سنّى از پيامبر اكرم(ص) درباره حضرت مهدى عجلّ اللّه فرجه الشريف نقل كرده‌اند فوق حدّ تواتر است، و تنها رواياتى كه اهل سنت نقل كرده‌اند به تصديق عده‌اى از علماء خودشان به حدّ تواتر مى‌رسد (255)! و گروهى از علماء ايشان اعتقاد به آن حضرت را مورد اتفاق همه فرقه هاى اسلامى دانسته اند (256). و عده‌اى از علماء اهل سنّت، كتابهايى درباره آن حضرت و علائم ظهورشان نوشته اند (257). اينكه نمونه‌اى از روايات اهل سنّت:

از جمله چندين روايت از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده‌اند كه فرمود: اگر يك روز از عمر جهان، بيشتر نمانده باشد خداى متعال آن روز را چنان طولانى خواهد كرد تا مردى از اهل بيت من و همنام من به حكومت برسد (و زمين را پر از عدل و داد كند آن چنانكه پر از ظلم و جور شده است) (258).

و از‌ام سلمه روايت كرده‌اند كه رسول خدا(ص) فرمود: مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است (259).

و از ابن عبّاس نقل كرده‌اند كه رسول خدا(ص) فرمود: همانا على امام امت، بعد از من است و از فرزندان او قائم منتَظَر مى‌باشد. و هنگامى كه ظهور كند زمين را پر از عدل و داد مى‌سازد چنانكه پر از ظلم و جور شده است (260).

غيبت و راز آن

از ويژگيهاى امام دوازدهم عجلّ اللّه فرجه الشريف كه در روايات وارده از اهل بيت (عليهم السلام)، مورد تأكيد واقع شده غيبت آن حضرت است. و از جمله، عبدالعظيم حسنى از امام محمد تقى از پدرش اميرمؤمنان (عليهم السلام) نقل كرده است كه فرمود: قائم ما غيبتى درازمدت دارد، و گويا شيعيان را مى‌بينيم كه در زمان غيبت او همانند حيوان گرسنه‌اى كه دنبال چراگاه مى‌گردد در جستجوى اويند ولى او را نمى‌يابند. آگاه باشيد كه هر كس از ايشان كه بر دينش ثابت بماند و در اثر طول غيبت امامش دچار قساوت قلب نگردد در روز قيامت با من در درجه من خواهد بود. سپس فرمود: هنگامى كه قائم ما قيام مى‌كند بيعتى از هيچكس بر گردن او نخواهد بود (و هيچ حاكم ستمگرى تسلطى بر او نخواهد داشت) و بدين منظور، مخفيانه متولد مى‌شود و از چشم مردم، غايب مى‌گردد (261).

و از امام سجاد از پدرش از اميرمؤمنان (عليهم السلام) روايت شده كه فرمود: قائم ما دو غيبت دارد كه يكى طولانى‌تر از ديگرى است، و تنها كسانى كه يقين قوى و معرفت صحيح داشته باشند بر امامت او ثابت مى‌مانند (262).

براى روشن شدن راز غيبت، بايد نظرى به سرگذشت ائمه اطهار (عليهم السلام) بيفكنيم.

چنانكه مى‌دانيم بعد از رسول خدا(ص) اكثريت مردم با ابوبكر و بعد با عمر و سپس با عثمان بيعت كردند، و در اواخر حكومت وى كه نابسامانيهاى فراوانى در اثر تبعيضات ناروا پديد آمد دست به شورش زده او را به قتل رسانيدند و با اميرمؤمنان على(ع) بيعت كردند.

آن حضرت كه خليفه منصوب از طرف خدا و رسول(ص) بود در طول حكومت خلفاء سه گانه براى رعايت مصالح جامعه نوبنياد اسلامى دم فروبست و جز از سر اتمام حجت، سخنى نگفت و در عين حال، از هيچ اقدامى به نفع اسلام و مسلمين دريغ نورزيد. اما دوران حكومت چند ساله خودش به جنگ با اصحاب جمل و معاويه و خوارج، سپرى شد و سرانجام بدست يكى از خوارج به شهادت رسيد.

امام حسن مجتبى(ع) نيز به دستور معاويه مسموم شد. و پس از مرگ معاويه فرزندش يزيد كه اعتنايى به ظواهر اسلام هم نداشت بر اريكه سلطنت اموى تكيه زد. و با اين روند نزولى مى‌رفت كه نام و نشانى از اسلام باقى نماند. از اينروى، امام حسين(ع) چاره‌اى جز قيام نديد و با شهادت مظلومانه‌اش مسلمانان را تا اندازه‌اى هوشيار و بيدار كرد و اسلام را از نابودى، نجات داد. ولى شرايط اجتماعى براى تشكيل حكومت عدل اسلامى فراهم نگرديد. و از اين جهت ساير ائمه اطهار(ع) به تحكيم مبانى عقيدتى و نشر معارف و احكام اسلام و تربيت و تهذيب نفوس مستعد پرداختند و در حدودى كه شرايط، اجازه مى‌داد مخفيانه مردم را به مبارزه با ظالمان و جبّاران، دعوت مى‌كردند و ايشان را به تحقق حكومت الهى جهانى، اميدوار مى‌ساختند. و بالاخره يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند.

بهرحال، ائمه اطهار (عليهم السلام) در مدت دو قرن و نيم توانستند با تحمل مشكلات و فشارهاى فوق العاده حقايق اسلام را براى مردم بيان كنند: بخشى را بصورت عمومى، و بخشى را بصورت خصوصى براى شيعيان و اصحاب خاصّ خودشان. و بدين ترتيب، معارف اسلامى در ابعاد گوناگونش در جامعه، انتشار يافت و بقاء شريعت محمدى، تضمين شد. و ضمناً در گوشه و كنار كشورهاى اسلامى گروههايى براى مبارزه با حاكمان ستمگر تشكيل گرديد و دست كم توانستند تا حدودى جلو ستمها و خودسريهاى جبّاران را بگيرند.

ولى آنچه وحشت و اضطراب حاكمان خودكامه را برمى انگيخت وعده ظهور حضرت مهدى(عج) بود كه هستى آنان را تهديد مى‌كرد. از اينروى معاصرين امام حسن عسگرى(ع) به شدت ايشان را تحت نظر قرار دادند كه اگر فرزندى براى آن حضرت متولد شود او را به قتل برسانند و خود آن بزرگوار را در عنفوان جوانى به شهادت رساندند. ولى اراده خداى متعال بر اين، قرار گرفته بود كه حضرت مهدى(عج) متولد و براى نجات جامعه بشرى، ذخيره شوند. و به همين جهت بود كه در زمان حيات پدرشان تا سن پنج سالگى جز افراد معدودى از خواصّ شيعه، كسى آن حضرت را زيارت نمى‌كرد و بعد از وفات پدر بزرگوارشان تماسّ امام با مردم بوسيله چهار نفر (263) كه يكى پس از ديگرى به سمت نيابت خاصّ، مفتخر مى‌شدند برقرار مى‌گرديد. و از آن پس، براى مدت نامعلومى «غيبت كبرى» واقع شد تا روزى كه جامعه بشرى، آماده پذيرش حكومت الهى جهانى شود و به امر خداى متعال ظهور فرمايد.

بنابراين، راز اصلى غيبت آن حضرت اين است كه از شرّ جبّاران و ستمگران محفوظ بماند. و در بعضى از روايات به حكمت هاى ديگرى نيز اشاره شده كه از جمله آنها آزمايش مردم است كه بعد از اتمام حجّت، چه اندازه پايدار و استوار مى‌مانند.

البته در زمان غيبت هم مردم بكلّى از فيوضات آن حضرت بى بهره نيستند و به تعبيرى كه در روايات آمده همانند خورشيدى كه پشت ابر باشد (264). كمابيش از نور او استفاده مى‌كنند چنانكه افراد بى شمارى هر چند بصورت ناشناس به زيارت ايشان مشرّف شده و براى رفع گرفتاريهاى مادّى و معنوى، از آن بزرگوار، بهره‌مند شده اند. و اساساً حيات آن حضرت، عامل مهمى براى دلگرمى و اميدوارى مردم است تا خود را اصلاح و آماده ظهور كنند.

پرسش

1- هدف نهايى از بعثت پيامبر اسلام(ص) چيست؟

2- چگونه اين هدف، تحقق پذير است؟

3- كدام آيات، بشارت برپايى حكومت الهى جهانى را مى‌دهد؟

4- نمونه‌اى از روايات اهل سنّت درباره حضرت مهدى(عج) را ذكر كنيد.

5- نمونه‌اى از روايات اهل بيت(ع) درباره غيبت آن حضرت را بيان كنيد.

6- غيبت صغرى و كبرى و فرق ميان آنها را شرح دهيد.

7- راز غيبت امام زمان(عج) را توضيح دهيد.

8- در زمان غيبت، مردم چه بهره هايى مى‌توانند از آن حضرت ببرند؟

درس چهل و يكم : اهميت فرجام‌شناسى

مقدّمه

در آغاز اين كتاب، اهميّت تحقيق درباره دين و مبانى عقيدتى آن (توحيد، نبوت، معاد) را بيان كرديم و توضيح داديم كه انسانى بودنِ زندگى، در گرو حلّ صحيح اين مسائل است. و در بخش اول، مسائل خداشناسى؛ و در بخش دوم، مسائل راه و راهنماشناسى (نبوت و امامت) را مرود بحث قرار داديم و اينك به طرح مهمترين مباحث معاد، تحت عنوان «فرجام شناسى» مى‌پردازيم.

نخست، ويژگى اين اصل اعتقادى و تأثير خاصّ آن را در رفتارهاى فردى و اجتماعى انسان، بيان مى‌كنيم. سپس توضيح مى‌دهيم كه داشتن تصوّر صحيحى از معاد، منوط به پذيرفتن روح نامحسوس و جاودانى است، و همانگونه كه «هستى شناسى» بدون اعتقاد به خداى يگانه، ناقص است؛ «انسان شناسى» هم بدون اعتقاد به روح جاودانى ناتمام است. آنگاه مسائل اساسى معاد را به شيوه‌اى متناسب با نگارش اين كتاب، مورد بررسى قرار خواهيم داد.

اهميت اعتقاد به معاد

انگيزه فعاليتهاى زندگى، تأمين نيازها و خواسته ها، و نيل به ارزشها و آرمانها، و در نهايت رسيدن به سعادت و كمال نهائى است و چندى و چونىِ كارها و كيفيّت جهت دادن به آنها بستگى به تشخيص اهدافى دارد كه تلاش هاى زندگى براى رسيدن به آنها انجام مى‌گيرد. بنابراين، شناخت هدف نهائى زندگى براى رسيدن، نقش اساسى را در جهت دادن به فعاليتها و انتخاب و گزينش كارها ايفاء مى‌كند. و در واقع، عامل اصلى در تعيين خطّ مشى زندگى را نوع نگرش و بينش و شناخت انسان، نسبت به حقيقت خود و كمال و سعادتش تشكيل مى‌دهد و كسى كه حقيقت خود را تنها مجموعه‌اى از عناصر مادّى و فعل و انفعالات پيچيده آنها مى‌پندارد و حيات خود را منحصر به چند روزه زندگى دنيا مى‌انگارد و لذت و سعادت و كمالى را وراى بهره هاى مربوط به همين زندگى نمى‌شناسد، رفتارهاى خود را به گونه‌اى تنظيم مى‌كند كه تنها نيازهاى دنيوى و خواسته هاى اين جهانيش را تأمين كند، اما كسى كه حقيقت خود را فراتر از پديده هاى مادّى مى‌داند و مرگ را پايان زندگى ندانسته، آنرا نقطه انتقال از جهان گذرا به جهان جاودانى مى‌شناسد و رفتارهاى شايسته خود را وسيله‌اى براى رسيدن به سعادت و كمال ابدى مى‌شمارد، برنامه زندگيش را به گونه‌اى طرح و اجراء مى‌كند كه هر چه بيشتر و بهتر براى زندگى ابديش سودمند باشد. و از سوى ديگر، سختيها و ناكاميهاى زندگى دنيا، او را دل سرد و نااميد نمى‌كند و از تلاش در راه انجام وظايف و كسب سعادت و كمال ابدى، باز نمى‌دارد.

تأثير اين دو نوع انسان شناسى، منحصر به زندگى فردى نيست بلكه در زندگى اجتماعى و رفتارهاى متقابل افراد نسبت به يكديگر نيز تأثير بسزائى دارد و اعتقاد به حيات اخروى و پاداش و كيفر ابدى، نقش مهمى را در رعايت حقوق ديگران و احساس و ايثار نسبت به نيازمندان، بازى مى‌كند و در جامعه‌اى كه چنين اعتقادى زنده باشد براى اجراى قوانين و مقررات عادلانه و جلوگيرى از ظلم و تجاوز به ديگران، كمتر نياز به اِعمال زور و فشار خواهد بود. و طبعاً در صورتى كه اين اعتقاد، جهانى و همگانى شود، مشكلات بين المللى هم بصورت چشمگيرى كاهش خواهد يافت.

با توجه به اين نكات اهميّت مسأله معاد و ارزش پژوهش و تحقيق درباره آن، روشن مى‌شود، و حتّى اعتقاد به توحيد، به تنهائى (و بدون اعتقاد به معاد) نمى‌تواند تأثير كامل و گسترده‌اى در بخشيدن جهت مطلوب به زندگى داشته باشد. و از اينجا راز اهتمام اديان آسمانى و بخصوص دين مقدّس اسلام به اين اصل اعتقادى، و تلاش فراوان انبياء الهى براى راسخ كردن اين عقيده در دلهاى مردم، آشكار مى‌گردد.

اعتقاد به زندگى اخروى در صورتى مى‌تواند نقش خود را در جهت دادن به رفتارهاى فردى و اجتماعى، ايفاء كند كه نوعى رابطه عليّت بين فعاليتهاى اين جهانى و سعادت و شقاوتِ آن جهانى، پذيرفته شود و دستِ كَم، نعمتها و عذابهاى اخروى به عنوان پاداش و كيفر براى رفتارهاى شايسته و ناشايسته اين جهان، شناخته گردد. و گرنه، در صورتى كه چنين پنداشته شود كه سعادت اخروى را مى‌توان در همان جهان، كسب كرد همچنان كه بهره هاى دنيوى را مى‌توان در همان جهان بدست آورد اعتقاد به زندگى اخروى، نقش تعيين كننده خود را در رفتارهاى اين جهانى، از دست خواهد داد. زيرا طبق اين پندار مى‌توان گفت كه: در اين دنيا براى تحصيل سعادت دنيوى، كوشش كرده، و براى رسيدن به سعادت اخروى بايد پس از مرگ و در همان عالم آخرت به تلاش پرداخت!

بنابراين، لازم است علاوه بر اثبات معاد و زندگى اخروى، رابطه بين دو زندگى (دنيا و آخرت) و تأثير رفتارهاى اختيارى در سعادت يا شقاوت ابدى نيز اثبات گردد.

اهتمام قرآن به مسأله معاد

بيش از ثلث آيات قرآن، ارتباط با زندگى ابدى دارد: در يك دسته از آيات، بر لزوم ايمان به آخرت تأكيد شده (265)؛ در دسته ديگر، پى آمدهاى انكار آن، گوشزد شده (266)؛ و در دسته سوم، نعمتهاى (267) ابدى، و در دسته چهارمى عذابهاى عذابهاى جاودانى، بيان شده است (268). همچنين در آيات فراوانى رابطه بين اعمال نيك و بد با نتايج اخروىِ آنها ذكر گرديده؛ و نيز با شيوه هاى گوناگونى امكان و ضرورت رستاخيز مورد تأكيد و تبيين قرار گرفته و به شبهات منكران، پاسخ داده شده؛ چنانكه منشأ تبهكاريها وكجرويها فراموش كردن يا انكار قيامت و روز حساب، معرّفى شده است (269).

از دقت در آيات قرآنى بدست مى‌آيد كه بخش عمده‌اى از سخنان پيامبران و بحثها و جدالهاى ايشان با مردم، اختصاص به موضوع معاد داشته است و حتى مى‌توان گفت كه تلاش آنها براى اثبات اين اصل، بيش از تلاشى بوده كه براى اثبات توحيد كرده‌اند زيرا اكثر مردم، سرسختى بيشترى براى پذيرفتن اين اصل، نشان مى‌داده اند. علت اين سرسختى را مى‌توان در دو عامل، خلاصه كرد: يكى عامل مشترك در انكار هر امر غيبى و نامحسوس، و ديگرى عامل مختص به موضوع معاد يعنى ميل به بى بندوبارى و عدم مسئوليت. زيرا همانگونه كه اشاره شد اعتقاد به قيامت و حساب، پشتوانه نيرومندى براى احساس مسئوليت و پذيرفتن محدوديتهاى رفتارى و خوددارى از ظلم و تجاوز و فساد و گناه است و با انكار آن، راه براى هوسرانيها و شهوت پرستيها و خودكامگيها باز مى‌شود:

قرآن كريم با اشاره به اين عامل مى‌فرمايد:

«أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ. بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ. بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسانُ لِيَفْجُرَ أَمامَهُ» (270).

آيا انسان چنين مى‌پندارد كه استخوانهايش را (پس از متلاشى شدن) جمع نخواهيم كرد؟ چرا (اين كار را خواهيم كرد در حالى كه) تواناييم كه سر انگشتانشان را (مانند اول) هموار سازيم. بلكه انسان مى‌خواهد جلوى خويش را باز كند (و بى بندوبار باشد).

همين روحيه اباء و امتناع از پذيرفتن معاد به معناى حقيقى را مى‌توان در كسانى يافت كه در گفتارها و نوشتارهايش مى‌كوشند كه «رستاخيز» و «روز واپسين» و ديگر تعبيرات قرآنى درباره معاد را بر پديده هاى اين جهانى و رستاخيز ملتها و تشكيل دادن جامعه بى طبقه و ساختن بهشت زمينى، تطبيق كنند يا عالم آخرت و مفاهيم مربوط به آن را مفاهيمى ارزشى و اعتبارى و اسطوره‌اى (271) قلمداد نمايند!

قرآن كريم چنين كسانى را «شياطين انس» و «دشمنان انبياء» دانسته است كه با سخنان آراسته و فريبنده شان به راهزنى دلها مى‌پردازند و مردم را از ايمان و اعتقاد صحيح و پايبندى به احكام الهى، باز مى‌دارند:

«وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْض زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ. وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ» (272)

و بدين سان براى هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم كه براى فريفتن مردم پيرايه هاى سخن را به يكديگر الهام مى‌كنند و اگر خدا مى‌خواست (جبراً جلوى آنها را مى‌گرفت و) چنين كارهايى انجام نمى‌دادند (ولى خواست خدا اين است كه مردم در گزينش راه خوب و بد، آزاد باشند) پس آنان را با دروغهايشان واگذار. و تا دلهاى كسانى كه ايمان به آخرت ندارند به سخنان آراسته آنان فرا داده شود و آنها را بپسندند و آنچه را بخواهند مرتكب شوند.

نتيجه

براى اينكه شخص بتواند راهى را در زندگى برگزيند كه به سعادت حقيقى و كمال نهائيش بينجامد بايد بينديشد كه: آيا حيات انسانى با مرگ، پايان مى‌يابد يا پس از آن، حيات ديگرى خواهد داشت؟ و آيا انتقال از اين جهان به جهان ديگر، همانند مسافرت از شهرى به شهر ديگر است كه مى‌توان لوازم و وسايل زيستن را در همان جا فراهم كرد يا اينكه حيات اين جهان، مقدّمه و زمينه ساز خوشيها و ناخوشيهاى آن جهان است و كار را بايد در اين جا انجام داد و نتيجه نهائيش را در آنجا يافت؟ و تا اين مسائل، حلّ نشود نوبت به شناختن راه و گزينش خطّ مشى و برنامه زندگى نمى‌رسد زيرا تا مقصد سير و سفر، معلوم نشود نمى‌توان راه وصول به آنرا تشخيص داد.

در پايان، يادآور مى‌شويم كه احتمال وجود چنين حياتى هر قدر ضعيف، فرض شود كافى است كه انسان هوشيار و خردمند را وادار به تحقيق و پژوهش درباره آن كند زيرا «مقدار محتمَل» بى نهايت است.

پرسش

1- تفاوت اعتقاد به معاد و عدم آن در جهت دادن به فعاليتهاى زندگى را شرح دهيد.

2- اعتقاد به زندگى اخروى در چه صورتى مى‌تواند نقش عظيم خود را در جهت مطلوب بخشيدن به زندگى، ايفاء كند؟

3- اهتمام قرآن به موضوع معاد را شرح دهيد.

4- علت سرسختى مردم در برابر پذيرفتن معاد را توضيح دهيد.

5- نمونه تلاش بيماردلان براى تحريف اعتقاد به معاد را ذكر، و موضوع قرآن در برابر امثال اين تحريفات را بيان كنيد.

6- ضرورت تحقيق درباره معاد و برترى آن بر تحقيق در مسائل دنيوى را شرح دهيد.