آموزش عقايد
(دوره سه جلدى)

آية اللّه محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۱ -


درس سى و پنجم : خاتميّت

مقدّمه

با توجه به جاودانى بودن دين اسلام، احتمال مبعوث شدن پيامبرى كه شريعت اسلام را نسخ كند نفى مى‌شود اما جاى چنين توهّمى باقى مى‌ماند كه پيامبر ديگرى بيايد كه مبلغ و مروّج اسلام باشد، چنانكه بسيارى از پيامبران پيشين چنين مسئوليتى را بعهده داشته‌اند خواه پيامبرانى كه معاصر پيامبر صاحب شريعت بوده‌اند مانند حضرت لوط (ع) كه معاصر حضرت ابراهيم (ع) و تابع شريعت وى بود، و خواه پيامبرانى كه بعد از پيامبر صاحب شريعت، مبعوث مى‌شدند و از او تبعيت مى‌كردند مانند اكثر انبياء بنى اسرائيل، از اينروى، بايد موضوع خاتميّت پيامبر اسلام(ص) را جداگانه مورد بحث قرار دهيم تا جاى چنين توهّمى نيز باقى نماند.

دليل قرآنى بر خاتميّت

يكى از ضروريّات اسلام اين است كه سلسله پيامبران (عليهم الصلوة و السلام) با پيغمبر اسلام(ص) ختم شده و بعد از آن حضرت هيچ پيامبرى نيامده و نخواهد آمد. و حتى بيگانگان نيز مى‌دانند كه اين موضوع، از جمله اعتقادات اسلامى است كه بايد هر مسلمان به آن، معتقد باشد و از اينروى، مانند ساير ضروريّات دين، نيازى به استدلال نخواهد داشت. در عين حال، مى‌توان اين مطلب را هم از قرآن كريم هم از روايات متواتر، استفاده كرد.

قرآن كريم مى‌فرمايد: «ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّين» (186) و صريحاً آن حضرت را خاتم همه پيامبران معرفى مى‌كند.

بعضى از دشمنان اسلام درباره دلالت اين آيه بر خاتميّت پيامبر اكرم(ص) دو اشكال را مطرح كرده اند:

يكى آنكه: واژه «خاتم» به معناى انگشترى نيز آمده است، و شايد در اين آيه هم همين معنى «انگشترى» منظور باشد.

دو ديگر آنكه: به فرض اينكه خاتم به همان معناى معروف باشد مفاد آيه اين است كه سلسله «نبييّن» بوسيله آن حضرت ختم شده نه اينكه سلسله «رسولان» هم ختم شده باشد.

پاسخ اشكال اول اين است كه خاتم به معناى وسيله ختم كردن و پايان دادن (= ما يَخْتِم به الشى) است و انگشترى هم از اين جهت خاتم ناميده شده كه بوسيله آن، نامه و مانند آنرا ختم و مهر مى‌كرده اند.

پاسخ اشكال دوم اين است كه هر پيامبرى كه داراى مقام رسالت باشد داراى مقام نبوت هم هست و با پايان يافتن سلسله انبياء، سلسله رسولان هم پايان مى‌يابد و چنانكه قبلا نيز گفته شد (187) هر چند مفهوم «نبى» اعم از مفهوم «رسول» نباشد اما از نظر مورد، نبى اعم از رسول است.

دلايل روانى بر خاتميّت

موضوع خاتميّت پيغمبر اسلام(ص) در صدها روايت نيز مورد تصريح و تأكيد قرار گرفته كه از جمله آنها حديث منزلت است (188) كه شيعه و سنّى به تواتر، آنرا از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده‌اند به طورى كه جاى هيچ شك و شبهه‌اى در صدور مضمون آن، باقى نمى‌ماند. و آن اين است:

هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) براى جنگ تبوك از مدينه حركت مى‌كردند اميرمؤمنان على (عليه السلام) را براى رسيدگى به كارهاى مسلمانان بجاى خود گماشتند. آن حضرت از اينكه از فيض شركت در اين جهاد، محروم مى‌شوند اندوهگين شدند و اشك از چشمانشان جارى شد. پيامبر اكرم(ص) به آن حضرت فرمودند: اَما تَرْضى اَن تَكُونَ مِنّى بِمَنزِلَةِ هارُون مِنْ مُوسى الّا انّه لا نَبِيَّ بَعدى» (189) آيا راضى نيستى كه نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى؟ و بلافاصله اين جمله را اضافه كردند: «با اين تفاوت كه بعد از من پيامبرى نيست» تا جاى هيچگونه توهّمى باقى نماند.

در روايت ديگرى از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: أَيُّهَا النّاسُ إِنَّهُ لا نَبِيَّ بَعدى و لا سنّةَ بَعد سنّتى...» (190).

همچنين در چندين خطبه نهج البلاغه (191) و در روايات و ادعيه زياراتى كه از ائمه اطهار (عليهم الصلاة و السلام) نقل شده بر اين مطلب، تأكيد شده است كه نقل آنها به درازا مى‌كشد.

راز ختم نبوّت

قبلا اشاره كرديم (192) كه حكمت تعدّد پيامبران و پى در پى آمدن آنان اين است كه از سويى در زمانهاى پيشين، تبليغ رسالت الهى در همه اقطار زمين و در ميان همه امتها بوسيله يك فرد، ميسّر نبوده است؛ و از سوى ديگر، گسترش و پيچيده شدن روابط و پيدايش پديده هاى اجتماعى نوين، وضع قوانين جديد، يا تغيير قوانين قبلى را مى‌طلبيده است؛ و از سوى ديگر، تحريفها و دگرگونيهايى كه به مرور زمان و در اثر دخالتهاى جاهلانه و مغرضانه افراد و گروههايى پديد مى‌آمده نياز به تصحيح تعاليم الهى را به وسيله پيامبر ديگرى بوجود مى‌آورده است.

بنابراين، در شرايطى كه تبليغ رسالت الهى در همه جهان بوسيله يك پيامبر و به كمك ياران و جانشينان وى ميسّر باشد؛ و احكام و قوانين يك شريعت، پاسخگوى نيازهاى حال و آينده جامعه باشد و پيش بينى هاى لازم براى مسائل نوظهور، در آن شريعت شده باشد؛ و نيز تضمينى براى بقاء و مصونيّت آن از تحريفات، وجود داشته باشد ديگر موجبى براى مبعوث شدن پيامبر ديگرى نخواهد بود.

اما دانشهاى عادى انسانها توان تشخيص چنين شرايطى را ندارد و خداى متعال است كه با علم نامتناهى خود، زمان تحقق اين شرايط را مى‌داند و اوست كه مى‌تواند ختم نبوّت را اعلام كند چنانكه اين كار را در آخرين كتاب آسمانيش انجام داده است.

ولى ختم نبوّت به معناى قطع رابطه هدايت بين خدا و بندگان نيست بلكه هرگاه خداى متعال صلاح بداند مى‌تواند از علوم غيبى، به بندگان شايسته‌اش افاضه فرمايد هر چند بصورت «وحى نبوّت» نباشد چنانكه به عقيده شيعه، چنين علومى را به امامان معصوم (عليهم الصلوة و السلام) عطا كرده است. و به خواست خدا در درسهاى آينده به بررسى مطالب مربوط به امامت خواهيم پرداخت.

پاسخ به يك شبهه

از بيان فوق بدست آمد كه راز ختم نبوت اين است كه اولا پيامبر اسلام(ص) مى‌توانست به كمك ياران و جانشينانش رسالت خود را به گوش جهانيان برساند، و ثانياً مصونيّت كتاب آسمانى وى از هرگونه تحريفى تضمين شده است، و ثالثاً شريعت اسلام، توان پاسخگويى به نيازهاى بشر تا پايان جهان را دارد.

ولى ممكن است كسى درباره مطلب اخير، شبهه‌اى را به اين صورت، مطرح كند: همانگونه كه در گذشته، پيچيده شدن روابط اجتماعى، اقتضاى وضع احكام جديد يا تغيير احكام پيشين را داشته و از اينروى، پيامبر ديگرى مبعوث مى‌شده است و بعد از پيامبر اسلام(ص) هم دگرگونيهاى چشمگيرى رخ داده و روابط اجتماعى، پيچيده‌تر شده است، و از كجا اين گونه تحولات، اقتضاى شريعت جديدى نداشته باشد؟

در پاسخ بايد گفت: همانگونه كه اشاره شد تعيين اينكه چگونه تحوّلاتى اقتضاى تغيير قوانين بنيادى را دارد در حدّ توان انسانهاى عادى نيست زيرا ما احاطه به علل و حكمتهاى احكام و قوانين نداريم بلكه از دلايل جاودانى بودن اسلام و خاتميّت پيامبر اكرم(ص) كشف مى‌كنيم كه احتياجى به تغيير قوانين بنيادى اسلام نخواهد بود.

البته ما پيدايش پاره‌اى از پديده هاى اجتماعى نوين كه اقتضاى وضع مقررات جديد دارد را نفى نمى‌كنيم اما در شريعت اسلام براى وضع اين گونه مقررات جزئى، اصول و قواعدى پيش بينى شده كه مقامات صلاحيت دار مى‌توانند براساس آنها مقررات لازم را وضع كنند و به اجراء در آورند. و تفصيل مطلب را بايد در فقه اسلام در مبحث اختيارات حكومت اسلامى (امام معصوم و ولى فقيه) جستجو كرد.

پرسش

1- بعد از اثبات جاودانى بودن اسلام، چه نيازى به بحث درباره خاتميّت، وجود دارد؟

2- چگونه مى‌توان خاتميّت را با دليل قرآنى، اثبات كرد؟

3- شبهات مربوط به اين دليل را ذكر، و پاسخ آنها را بيان كنيد.

4- سه روايت از رواياتى كه دلالت بر خاتميّت دارد را بيان كنيد.

5- چرا سلسله پيامبران با آمدن پيامبر اسلام(ص) ختم شده است؟

6- آيا ختم نبوت به معناى مسدود شدن راه استفاده از علوم الهى است؟ چرا؟

7- آيا تحولات اجتماعى بعد از ظهور پيامبر اسلام(ص) اقتضاى شريعت جديدى ندارد؟ چرا؟

8- نياز جامعه به مقرراتى براى پديده هاى نوظهور، چگونه رفع مى‌شود؟

درس سى و ششم : امامت

مقدّمه

پيامبر گرامى اسلام(ص) بعد از مهاجرت به مدينه، و حمايت بى دريغ مردم آن شهر از آن حضرت و از مسلمانانى كه از مكه مهاجرت مى‌كردند (مهاجرين) كه موجب مفتخر شدن ايشان به لقب «انصار» گرديد يك جامعه اسلامى را پى نهادند و به تدبير امور آن پرداختند و مسجدالنبى علاوه بر آنكه محل عبادت و تبليغ رسالات الهى و تعليم و تربيت مردم بود پناهگاه مهاجرين و محرومان نيز بود و در همانجا به وضع اقتصادى ايشان رسيدگى مى‌شد، و همچنين محل قضاوت و فصل خصومت و تصميم گيرى هاى نظامى و اعزام نيرو به جبهه هاى جنگ و پشتيبانى از جبهه ها و ساير مسائل حكومتى بود. و در يك جمله، اداره امور دين و دنياى مردم به دست پيامبر اكرم(ص) انجام مى‌گرفت و مسلمانان، خود را موظف مى‌دانستند كه دستورات آن حضرت را اطاعت كنند زيرا خداى متعال، علاوه بر ايجاب مطلق اطاعت از آن حضرت (193) در خصوص مسائل سياسى و قضايى و نظامى، اوامر مؤكدى به فرمانبردارى از رسول اكرم(ص) صادر كرده بود (194).

به ديگر سخن: پيامبر اكرم(ص) علاوه بر منصب نبوت و رسالت، و منصب تعليم و تبيين احكام اسلام، منصب الهى ديگرى بعنوان فرمانرواى جامعه اسلامى نيز داشتند كه منصبهاى فرعى قضاوت و فرماندهى نظامى و... از آن، اشتقاق مى‌يافت. و همانگونه كه دين اسلام، علاوه بر وظايف عبادى و اخلاقى، داراى احكام سياسى و اقتصادى و حقوقى و... بود پيامبر اسلام هم علاوه بر وظايف تبليغ و تعليم و تربيت، از طرف خداى متعال عهده دار اجراى احكام و قوانين الهى و داراى همه مقامات حكومتى بودند.

بديهى است دينى كه ادّعاى رهبرى همه جوامع بشرى تا پايان جهان را دارد نمى‌تواند نسبت به اينگونه مسائل، بى تفاوت باشد و جامعه‌اى كه براساس اين دين بوجود مى‌آيد نمى‌تواند فاقد چنين مناصب سياسى و حكومتى باشد، مناصبى كه تحت عنوان «امامت» مندرج مى‌شود.

اما سخن در اين است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) چه كسى بايد عهده دار اين مقام شود؟ و آنرا از چه كسى دريافت كند؟

آيا همانگونه كه خداى متعال اين منصب را به پيامبر اكرم(ص) عطا فرموده بود به كسان ديگرى نيز داده است و تصدّى اين مقام تنها در سايه نصب الهى، مشروعيت مى‌يابد يا اعطاء اين مقام از طرف خداى متعال، اختصاص به پيامبر اكرم(ص) داشته و بعد از حضرت، مردم هستند كه بايد امامى براى خودشان برگزينند و او را فرمانرواى خودشان قرار دهند؟ و آيا براستى، مردم داراى چنين حقى هستند يا نه؟

و اين، درست همان نقطه اصلى اختلاف بين شيعه و سنّى است. يعنى از يك سوى، شيعيان معتقدند كه امامت، منصبى است الهى كه بايد از طرف خداى متعال به كسانى كه صلاحيت آنرا دارند داده شود و خداى متعال بوسيله پيامبر اكرم(ص) اين كار را انجام داده و اميرمؤمنان على (عليه السلام) را جانشين بلافصل وى قرار داده و سپس يازده نفر از فرزندان او را يكى پس از ديگرى براى تصدّى مقام امامت، تعيين و نصب فرموده است. و از سوى ديگر، اهل سنت معتقدند كه امامت الهى همانند نبوت و رسالت، با رحلت پيامبر اكرم(ص) خاتمه يافت و از آن پس، تعيين امام به مردم واگذاشته شد. و حتى بعضى از بزرگان اهل سنت، تصريح كرده‌اند كه اگر كسى به زور اسلحه، بر مردم مسلط شود بعد از تسلط، اطاعت وى بر ديگران لازم خواهد بود (195). و روشن است كه چنين نظرهايى تا چه حدّ مى‌تواند راه را براى سوء استفاده زورمندان و جبّاران و حيله گران، باز كند و موجبات پراكندگى و انحطاط مسلمانان را فراهم آورد.

در حقيقت، اهل سنّت با پذيرفتن مشروعيت امامت بدون نصب الهى، نخستين پايه تفكيك دين از سياست را نهاده‌اند و به عقيده شيعيان، همين امر، بزرگترين نقطه انحراف از مسير صحيح اسلام راستين و پرستش خدال متعال، در همه ابعاد و شئون زندگى است و نيز خاستگاه هزاران انحراف ديگرى است كه از زمان رحلت پيامبر اكرم(ص) در ميان مسلمانان، رخ داده يا خواهد داد.

از اينروى، ضرورت دارد كه شخص مسلمان، اين موضوع را با كمال جدّيت و دور از هرگونه تقليد و تعصّب، مورد تحقيق و بررسى قرار دهد (196) و مذهب حق را تشخيص داده با تمام توان، از آن حمايت كند.

ناگفته پيدا است كه بايد مصلحت كلى جهان اسلام را در نظر گرفت و از فراهم كردن زمينه براى بهره بردارى دشمنان اسلام از اختلاف و رويارويى طرفداران مذاهب مختلف، دورى جست و نبايد كارى كرد كه موجب بروز شكاف در صفوف مسلمانان شود و نتيجه‌اى جز ضعف جامعه اسلامى نخواهد داشت. ولى از سوى ديگر، نبايد حفظ وحدت و هماهنگى مسلمانان، مانع از تحقيق و تلاش در راه شناختن مذهب حق و ايجاد جوّ سالم براى بررسى مسائل امامت گردد مسائلى كه حل صحيح آنها تأثير بسزايى در سرنوشت مسلمانان و سعادت دنيا و آخرت آنان دارد.

مفهوم امامت

امامت در لغت به معناى پيشوايى و رهبرى است و هر كسى كه متصدّى رهبرى گروهى شود «امام» ناميده مى‌شود و خواه در راه حق باشد يا در راه باطل، چنانكه در قرآن كريم، واژه «أَئِمَّةَ الْكُفْر» (197) درباره سران كفّار بكار رفته است، و كسى كه نمازگزاران به او اقتداء مى‌كنند «امام جماعت» ناميده مى‌شود.

اما در اصطلاح علم كلام، امامت عبارت است از: «رياست همگانى و فراگير بر جامعه اسلامى در همه امور دينى و دنيوى».

و ذكر كلمه «دنيوى» براى تأكيد بر وسعت قلمرو امامت است، و گرنه تدبير امور دنيوى جامعه اسلامى، جزيى از دين اسلام است.

از ديدگاه شيعه، چنين رياستى هنگامى مشروع خواهد بود كه از طرف خداى متعال باشد، و كسى كه اصالتاً (و نه به عنوان نيابت) داراى چنين مقامى باشد معصوم از خطا در بيان احكام و معارف اسلامى و نيز مصون از گناهان خواهد بود. در واقع، امام معصوم همه منصب هاى پيامبر اكرم(ص) به جز نبوت و رسالت را دارد و هم سخنان او در تبيين حقايق و قوانين و معارف اسلام، حجت است و هم فرمانهاى وى در امور مختلف حكومتى واجب الاطاعة مى‌باشد.

بدين ترتيب، اختلاف شيعه و سنّى در موضوع امامت، در سه مسأله ظاهر مى‌شود:

نخست آنكه امام بايد از طرف خداى متعال باشد.

دوم آنكه بايد داراى علم خدادادى و مصون از خطا باشد.

سوم آنكه بايد معصوم از گناه باشد.

البته معصوم بودن، مساوى با امامت نيست زيرا به اعتقاد شيعه حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) هم معصوم بودند هر چند مقام امامت را نداشتند، چنانكه حضرت مريم (سلام الله عليها) نيز داراى مقام عصمت بوده‌اند و شايد در ميان اولياء خدا كسان ديگرى نيز چنين مقامى را داشته‌اند هر چند ما اطلاعى از آنان نداريم و اساساً شناختن شخص معصوم جز از طريق معرفى الهى، ميسّر نيست.

پرسش

1- پيامبر اسلام(ص) غير از نبوت و رسالت، چه منصب هاى الهى ديگرى داشتند؟

2- نقطه اصلى اختلاف بين شيعه و سنّى چيست؟

3- پذيرفتن امامت بدون نصب الهى، چه پيامدهايى داشته است؟

4- معناى لغوى و اصطلاحى امامت را بيان كنيد.

5- مسائل بنيادى امامت كدامند؟

درس سى و هفتم : نياز به وجود امام

مقدّمه

بسيارى از كسانى كه تعمق و ژرف نگرى در مسائل اعتقادى ندارند چنين مى‌پندارند كه اختلاف شيعه و سنّى درباره امامت، جز اين نيست كه شيعيان معتقدند پيامبر اكرم(ص) على بن ابيطالب (ع) را براى جانشينى خود در اداره امور جامعه، تعيين كرده ولى اهل سنت معتقدند كه چنين چيزى انجام نگرفته و مردم به دلخواه خود، فرمانروايى را تعيين كردند و او جانشين را شخصاً برگزيد، و در مرحله سوم، تعيين فرمانروا به يك گروه شش نفرى سپرده شد، و خليفه چهارم بار ديگر با انتخاب عمومى تعيين گرديد. و بنابراين، روش خاصى براى تعيين فرمانروا در ميان مسلمانان، وجود نداشته است. و از اينروى، بعد از خليفه چهارم، هر كسى قدرت نظامى بيشترى داشت متصدى اين مقام شد چنانكه در كشورهاى غيراسلامى نيز كمابيش امر به همين منوال بود.

و به ديگر سخن: چنين تصور مى‌كنند كه شيعيان درباره تعيين نخستين امام، همان چيزى را معتقدند كه اهل سنّت درباره تعيين خليفه دوم از طرف خليفه اول، اعتقاد دارند با اين تفاوت كه نظر پيامبر اكرم(ص) مورد قبول مردم واقع نشد ولى نظر خليفه اول، از طرف مردم پذيرفته شد!

ولى صرف نظر از اين سؤال كه خليفه اول، اين حق را از كجا بدست آورده بود؟ و چرا رسول خدا (ص) براساس اعتقاد اهل سنّت به اندازه وى براى اسلام، دلسوزى نكرد و جامعه نوبنياد اسلامى را بى سرپرست رها كرد با اينكه هنگام بيرون رفتن از مدينه براى جهاد، جانشينى براى خودش معيّن مى‌كرد و با اينكه خود آن حضرت از وقوع اختلافات و فتنه ها در امّتش خبر داده بود، صرف نظر از اين سؤال ها و سؤال هاى ديگر، اساساً بايد توجه داشت كه اختلاف شيعه و سنّى، قبل از هر چيز در اين است، كه آيا امامت، يك مقام دينى و تابع تشريع و نصب الهى است يا يك سلطنت دنيوى و تابع عوامل اجتماعى؟ و شيعيان معتقدند كه حتى شخص پيامبر اكرم(ص) هم نقش استدلالى در تعيين جانشين خود نداشتند بلكه آنرا به امر الهى، انجام دادند. و در واقع، حكمت ختم نبوت با نصب امام معصوم، ارتباط دارد و با وجود چنين امامى است كه مصالح لازم الاستيفاء جامعه اسلامى بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) تأمين مى‌شود.

از اينجا روشن مى‌شود كه چرا امامت از ديدگاه شيعه بعنوان يك «اصل اعتقادى» مطرح است نه بعنوان يك حكم فقهى فرعى، و چرا ايشان شرايط سه گانه (علم خدادادى، عصمت، نصب الهى) را در امام، معتبر مى‌دانند، و چرا در عرف كلام شيعى، اين مفاهيم با مفهوم مرجعيّت در شناختن احكام الهى و حكومت و فرمانروايى بر جامعه اسلامى، عجين شده بدان گونه كه گويى واژه امامت، بر همگى آنها دلالت مى‌كند.

اينك با توجه به مفهوم امامت و موقعيّت آن در ميان مجموعه عقايد شيعه، به بيان صحّت اين عقيده مى‌پردازيم.

ضرورت وجود امام

در درس بيست و دوم روشن شد كه تحقق يافتن هدف از آفرينش انسان، منوط به راهنمايى وى بوسيله وحى است، و حكمت الهى اقتضاء داشته كه پيامبرانى را مبعوث فرمايد تا راه سعادت دنيا و آخرت را به بشر بياموزند و اين نياز وى را برطرف سازند، و نيز به تربيت افراد مستعد بپردازند و آن را تا آخرين مرحله كمالى كه بر ايشان ميسّر است برسانند، و همچنين در صورتى كه شرايط اجتماعى، مساعد باشد اجراء قوانين اجتماعى دين را بعهده بگيرند.

و در درس سى و چهارم و سى و پنجم توضيح داديم كه دين مقدّس اسلام، همگانى و جاودانى و نسخ ناشدنى است و بعد از پيامبر اسلام (ص) پيامبرى نخواهد آمد. و ختم نبوت در صورتى با حكمت بعثت انبياء وفق مى‌دهد كه آخرين شريعت آسمانى، پاسخگوى همه نيازهاى بشر باشد و بقاء آن تا پايان جهان، تضمين شده باشد.

اين ضمانت، در مورد قرآن كريم، وجود دارد و خداى متعال، مصونيّت اين كتاب عزيز را از هرگونه تغيير و تحريفى تضمين كرده است. ولى همه احكام و قوانين اسلام، از ظاهر آيات كريمه استفاده نمى‌شود و فى المثل تعداد ركعات نماز و كيفيت انجام و صدها حكم واجب و مستحب آن را نمى‌توان از قرآن كريم بدست آورد و معمولاً قرآن درصدد بيان تفاصيل احكام و قوانين نيست و تعليم و تبيين آنها را بعهده پيامبر اكرم(ص) گذاشته تا با علمى كه خدا به او عطا فرموده (غير از وحى قرآنى) آنها را براى مردم بيان كند (198) و بدين ترتيب، حجيّت و اعتبار سنّت آن حضرت بعنوان يكى از منابع اصيل براى شناخت اسلام، ثابت مى‌شود.

اما شرايط دشوار زندگى آن حضرت مانند چند سال محصور بودن در شعب ابيطالب و ده سال جنگ با دشمنان اسلام، اجازه نمى‌داد كه همه احكام و قوانين اسلام را براى عموم مردم، بيان كند و همان اندازه هم كه اصحاب فرا مى‌گرفتند ضمانتى براى محفوظ ماندن نداشت و حتى كيفيت وضو گرفتن آن حضرت كه سالها در مرئى و منظر مردم بود مورد اختلاف، واقع شد و در جايى كه احكام چنين عملى در معرض اختلاف باشد عملى كه روزانه مورد حاجت همه مسلمانان بوده و هست و انگيزه چندانى براى تغيير و تحريف عمدى ندارد خطر اشتباه در نقل و تحريفات عمدى در مورد احكام دقيق و پيچيده به ويژه احكام و قوانينى كه با هوسهاى افراد و منافع گروهها برخورد مى‌كند به مراتب بيشتر خواهد بود (199).

با توجه به اين نكات، روشن مى‌شود كه هنگامى دين اسلام مى‌تواند بعنوان يك دين كامل و پاسخگوى نيازهاى همه انسانها تا پايان جهان، مطرح باشد كه در متن دين، راهى براى تأمين مصالح ضرورى جامعه، پيش بينى شده باشد مصالحى كه با رحلت پيامبر اكرم(ص) در معرض تهديد و تفويت قرار مى‌گرفت. و اين راه، چيزى جز نصب جانشين شايسته براى رسول اكرم(ص) نخواهد بود. جانشينى كه داراى علم خدادادى باشد تا بتواند حقايق دين را با همه ابعاد و دقايقش بيان كند، و داراى ملكه عصمت باشد تا تحت تأثير انگيزه هاى نفسانى و شيطانى واقع نشود و مرتكب تحريف عمدى در دين نگردد. و نيز بتواند نقش تربيتى پيامبر اكرم(ص) را بعهده بگيرد و افراد مستعد را به عاليترين مدارج كمال برساند و همچنين در صورت مساعد بودن شرايط اجتماعى، متصدّى حكومت و تدبير امور جامعه شود و قوانين اجتماعى اسلام را اجراء كند و حق و عدالت را در جهان گسترش دهد.

حاصل آنكه: ختم نبوت هنگامى كه موافق با حكمت الهى خواهد بود كه توأم با نصب امام معصوم باشد امامى كه همه ويژگيهاى پيامبر اكرم(ص) به جز نبوت و رسالت را دارا باشد.

بدين ترتيب، هم ضرورت وجود امام، ثابت مى‌شود؛ و هم لزوم علم خدادادى و مقام عصمت براى وى؛ و هم اينكه بايد از طرف خداى متعال، نصب شود زيرا اوست كه مى‌داند چنين علمى و چنين ملكه‌اى را به چه كسى عطا فرموده و اوست كه اصالتاً حق ولايت بر بندگانش را دارد و مى‌تواند چنين حقى را در مرتبه نازلتر به افراد واجد شرايط بدهد.

لازم به تذكر است كه اهل سنّت، هيچيك از اين ويژگيها را براى هيچيك از خلفاء، قائل نيستند و نه ادّعاى منصوب بودن آنان از طرف خدا و پيغمبر را دارند و نه ادّعاى علم خدادادى و ملكه عصمت براى خلفاء. بلكه موارد زيادى از لغزشها و اشتباهات و عجز ايشان از پاسخگويى به سؤالات دينى مردم را در كتابهاى معتبر خودشان ثبت كرده‌اند و از جمله از خليفه اول نقل كرده‌اند كه گفت: «انّ لى شيطاناً يعترينى» و از خليفه دوم نقل كرده‌اند كه بيعت با خليفه اول را «فلته» (كار عجولانه و حساب نشده) ناميد (200) و نيز بارها اين جمله را به زبان آورد: «لو لا علىّ لهلك عمر» (201) و اما لغزشهاى خليفه سوم (202) و خلفاء بنى اميّه و بنى عبّاس، واضحتر از آن است كه نيازى به اشاره داشته باشد و هر كس اندك آشنايى با تاريخ مسلمين داشته باشد به قدر كافى، از اين مطالب آگاه مى‌باشد.

تنها شيعيان هستند كه به وجود شرايط سه گانه در امامان دوازده گانه معتقدند. و با توجه به بيان فوق، صحّت اعتقاد ايشان در مسأله امامت، ثابت مى‌شود و ديگر نيازى به دلايل تفصيلى نخواهد بود. در عين حال، در درس آينده به بعضى از دلايل مستفاد از كتاب و سنّت، اشاره خواهيم كرد.

پرسش

1- ديدگاه شيعه در مسأله امامت و اختلاف آنرا با ديدگاه اهل سنت بيان كنيد.

2- چرا شيعيان، امامت را بعنوان يك «اصل اعتقادى» معتبر مى‌دانند؟

3- ضرورت وجود امام را بيان كنيد.

4- چه نتايجى از اين بيان بدست مى‌آيد؟

درس سى و هشتم : نصب امام

در درس پيشين توضيح داديم كه ختم نبوت بدون نصب امام معصوم، خلاف حكمت الهى است و كامل بودن دين جهانى و جاودانى اسلام، منوط به اين است كه بعد از پيامبر اكرم(ص) جانشينان شايسته‌اى براى او تعيين گردند به گونه‌اى كه به جز مقام نبوت و رسالت، داراى همه مناصب الهى وى باشند.

اين مطلب را مى‌توان از آيات كريمه قرآن و روايات فراوانى كه شيعه و سنّى در تفسير آنها نقل كرده‌اند استفاده كرد:

از جمله در آيه سوم از سوره مائده مى‌فرمايد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً».

اين آيه كه به اتفاق مفسّرين در حجّة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پيامبر اكرم(ص) نازل شد بعد از اشاره به نااميدى كفّار از آسيب پذيرى اسلام «اليومَ يَئِسَ الّذين كفروا مِنْ ديِنَكم...» تأكيد مى‌كند كه امروز دين شما را كامل، و نعمتم را بر شما تمام كردم، و با توجه به روايات فراوانى كه در شأن نزول اين آيه وارد شده كاملا روشن مى‌شود كه اين «اكمال و اتمام» كه توأم با نوميد شدن كفّار از آسيب پذيرى اسلام بوده با نصب جانشين براى پيامبر اكرم(ص) از طرف خداى متعال، تحقق يافته است. زيرا دشمنان اسلام، انتظار داشتند كه بعد از وفات رسول خدا(ص) مخصوصاً با توجه به اينكه فرزند ذكورى نداشتند اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گيرد، ولى با نصب جانشين براى وى دين اسلام به نصاب كمال، و نعمت الهى به سر حدّ تمام رسيد و اميد كافران بر باد رفت (203).

و كيفيّت آن، چنين بود كه پيامبر اكرم(ص) هنگام بازگشت از حجة الوداع همه حجاج را در محل «غدير خم» جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصّلى از ايشان سؤال كردند: «ألست أولى بِكُم مِنْ أَنْفُسِكُم» (204) آيا من از طرف خداى متعال بر شما ولايت ندارم؟ همگى يكصدا جواب مثبت دادند، آنگاه زير بغل على(ع) را گرفته او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند: «مَن كُنتُ مولاه فَعَلىُّ مولاه». و بدين ترتيب، ولايت الهى را براى آن حضرت، اعلام فرمودند. سپس همه حضّار با آن حضرت بيعت كردند و از جمله، خليفه دوم ضمن بيعت با اميرمؤمنان على(ع) بعنوان تهنيت گفت: «يخّ يخّ لك يا علىّ، أصْبَحْتَ مولاى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة» (205).

و در اين روز بود كه اين آيه شريفه، نازل شد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» و پيامبر اكرم(ص) تكبير گفتند و فرمودند: «تَمامُ نبوَّتى و تمامُ دينِ اللّهِ ولايةُ علىٍّ بعدى».

در روايتى كه بعضى از بزرگان اهل سنّت (حموينى) نيز نقل كرده‌اند آمده است كه ابوبكر و عمر از جا برخاستند و از رسول خدا(ص) پرسيدند كه آيا اين ولايت، مخصوص على است؟ حضرت فرمودند: مخصوص على و اوصياء من تا روز قيامت است. پرسيدند: اوصياء شما چه كسانى هستند؟ فرمودند: «علىُّ أخى و وزيرى و وارثى و وصيّى و خليفتى فى اُمَّتى و ولىُّ كُلّ مؤمن مِنْ بَعدى، ثمّ ابنى الحسن، ثمّ ابنى الحسين، ثمَّ تسعةُ من وُلْد ابنى الحسين واحداً بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن، لا يُفارِ قونَهُ و لا يُفارِقُهم حتّى يَرِدوا علىَّ الحوضَ» (206).

بر حسب آنچه از روايات متعدّد، استفاده مى‌شود پيامبر اكرم(ص) قبلا مأمور شده بودند كه امامت اميرمؤمنان(ع) را رسماً اعلام كنند ولى بيم داشتند كه مبادا مردم، اين كار را حمل بر نظر شخصىِ آن حضرت كنند و از پذيرفتن آن، سرباز زنند. از اينروى، در پى فرصت مناسبى بودند كه زمينه اين كار فراهم شود تا اينكه اين آيه شريفه نازل شد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاس» (207) و ضمن تأكيد بر لزوم تبليغ اين پيام الهى كه همسنگ با همه پيامهاى ديگر است و نرساندن آن بمنزله تركِ تبليغ كلّ رسالت الهى مى‌باشد به آن حضرت مژده داد كه خداى متعال تو را از پيامدهاى آن، مصون خواهد داشت. با نزول اين آيه، پيامبر اكرم(ص) دريافتند كه زمان مناسب، فرا رسيده و تأخير بيش از اين، روا نيست. از اينروى، در غدير خم به انجام اين وظيفه، مبادرت ورزيدند (208).

البته آنچه اختصاص به اين روز داشت اعلام رسمى و گرفتن بيعت از مردم بود و گرنه رسول خدا(ص) در طول دوران رسالتش بارها و به صورت هاى گوناگون، جانشينى اميرمؤمنان على(ع) را گوشزد كرده بودند و در همان سالهاى آغازين بعثت، هنگامى كه آيه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (209) نازل شد در حضور همه خويشاوندان فرمودند: نخستين كسى كه دعوت مرا بپذيرد جانشين من خواهد بود و به اتفاق فريقين، نخستين كسى كه پاسخ مثبت داد على بن ابيطالب(ع) بود (210).

و نيز هنگامى كه آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» نازل شد و اطاعت كسانى كه بعنوان «اولواالامر» بطور مطلق، واجب كرد و اطاعت ايشان را همسنگ اطاعت پيغمبر اكرم(ص) قرار داد جابربن عبدالله انصارى از آن حضرت پرسيد: اين «اولواالامر» كه اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده چه كسانى هستند؟ فرمود: «هُم خلفائى يا جابر و أئمةُ المسلمينَ مِنْ بَعدى. أوّلُهم علىُّ بن أبى طالب، ثمّ الحسن، ثمّ الحسين، ثمّ علىُّ بن الحسين، ثمّ محمد بن علىّ المعروف فى التوراة بالباقر سَتُدْرِكُهُ يا جابر، فإذا لَقيتَهُ فَاقْرَأهُ منّى السلام ثمّ الصادق جعفربن محمّد، ثمّ موسى بن جعفر، ثمّ علىُّ بن موسى، ثمّ محمد بن علىّ، ثمّ علىّ بن محمد، ثمّ الحسن بن علىّ، ثمّ سَميىّ و كَنيّى حجّةُ اللّه فى اَرْضِه و بَقيّتُهُ فى عباده ابن الحسن بن علىّ...» (211) و طبق پيشگويى پيامبر اكرم(ص) جابر تا زمان امامت حضرت باقر(ع) زنده ماند و سلام رسول خدا (ص) را به ايشان ابلاغ كرد.

در حديث ديگرى از ابوبصير نقل شده كه گفت: درباره آيه اولواالامر از امام صادق(ع) سؤال كردم. فرمود: در شأن علىّ بن ابيطالب و حسن و حسين نازل شده است. عرض كردم: مردم مى‌گويند چرا قرآن كريم، على و اهل بيتش(ع) را بنام، معرّفى نكرده است؟ فرمودند: به ايشان بگوى: آيه نماز كه نازل شد اسمى از سه ركعت و چهار ركعت نبرد، و اين رسول خدا(ص) بود كه آن را براى مردم تفسير كرد، همچنين آيات زكات و حجّ و... اين آيه را هم مى‌بايست پيامبر اكرم(ص) براى مردم تفسير كند و او چنين فرمود:

«مَن كُنتُ مولاه فَعَلىُّ مولاه» و نيز فرمود: «اوصيكُمْ بكتاب اللّه و اهلِ بيتى، فإنّى سَألتُ اللّه عزّوجلّ أنْ لا يُفَرِّقَ بَيْنَهُما حتّى يُورِدَ هُما عَلَىَ الحوضَ فَأعْطانى ذلِكَ» يعنى شما را سفارش مى‌كنم به (ملازمت) كتاب خدا و اهل بيتم، همانا از خداى عزوجل درخواست كردم كه ميان قرآن و اهل بيتم، جدايى نيندازد تا در حوض كوثر ايشان را بر من وارد سازد، و خداى متعال درخواست مرا اجابت كرد. و نيز فرمود: «لا تُعَلّموهُم فَاَنَّهُمْ أعْلَمُ مِنْكُمْ اِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكم من بابِ هُدىً وَ لَن يُدْخِلوكُمْ فى باب ضلالة» (212).

]يعنى: در مقام تعليم ايشان برنياييد كه ايشان از شما داناترند. همانا هرگز شما را از باب هدايت، خارج و در باب ضلالت، وارد نمى‌سازند.[

و همچنين بارها و از جمله در آخرين روزهاى حياتش فرمود: «إنّى تاركُ فيكم الثّقلينِ كتابَ اللّهِ وَ اَهْل بَيتى اِنّهما لن يفترقا حتّى يردا عَلَى الحوض» (213) و نيز فرمود: «ألا إنَّ مَثَلَ أهل بَيْتى فيكُمْ مَثَلُ سَفينَةِ نوح مَن رَكبِهَا نَجا وَ مَنْ تَخلّفَ عنها غَرق» (214) و نيز بارها خطاب به على بن ابيطالب (ع) فرمود: «انت ولىُّ كِلَ مؤمن بَعدى» (215) و نيز دهها حديث ديگرى كه مجال اشاره به آنها نيست (216).

پرسش

1- كدام آيه قرآن، مربوط به نصب امام است؟ دلالت آن را توضيح دهيد.

2- جريان منصوب شدن اميرمؤمنان(ع) به امامت را بيان كنيد.

3- چرا پيامبر اكرم(ص) اعلام امامت آن حضرت را به تأخير مى‌انداختند؟ و چگونه شد كه به اين كار، اقدام كردند؟

4- كدام از روايات، دلالت بر امامت ساير ائمه(ع) دارد؟

5- ساير رواياتى كه اشاره به امامت اهل بيت دارد را بيان كنيد.