شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۳)

محمد تقی فلسفی

- ۷ -


سرآمد طاعت الهى  
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : راءس طاعة اللّه الصبر والرضا عن اللّه فى ما احب العبد او كره . (223)
امام صادق (ع ) فرمود: سرلوحه طاعت بارى تعالى صبر و رضاى بنده از خداوند است در آن چيزى كه آن را دوست دارد يا نسبت به آن بى رغبت است .
مراقبت در جلب رضاى خداوند 
جوارح به اعضايى گفته مى شود كه فعاليتشان در اراده و اختيار ماست . كسى كه مى خواهد در تمام اعمال ارادى خود طبق راءى بارى تعالى قدم بردارد و همچنين مى خواهد تمام مقدّرات خداوند را هر چند برخلاف خواسته اوست ، راضى و تسليم باشد، بايد همواره در افكار و اعمال خويش مراقبت نمايد و مجاهده كند كه به انحراف گرايش نيابد و برخلاف رضاى او نينديشد و عملى انجام ندهد، و اين پيروزى بزرگ نصيب افرادى مى شود كه خود در اين كار تصميم قاطع دارند و از خداوند نيز درخواست توفيق مى نمايند. حضرت على بن الحسين عليه السلام ، آن بنده مطيع خدا و رسول (ص )، براى نيل به اين هدف مقدس ، در جمله دوم دعاى موضوع بحث امروز، به پيشگاه الهى عرض مى كند:
وجللنى رضاك .
بار الها! كليّه انديشه ها و افكارم را از درون و همه گفتار و رفتارم را از برون و خلاصه ، تمام وجودم را در پوشش كامل رضا و خشنودى خودت قرار ده .
آميختن خوب و بد  
اگر كسى با حضور مردم لب فرو مى بندد و حرف نمى زند تا زبانش به گناه آلوده نشود و برخلاف رضاى خداوند سخنى نگويد، اما همان موقعى كه ساكت است فكر گناه در سر مى پرورد و به تعدّى و تجاوز به حقوق اين و آن مى انديشد، اگر كسى دستى به ترازو دارد تا به مردم كم ندهد و حق دگران را تضييع ننمايد، اما همان موقع به غيبت مسلمان گوش فرا داده و سخنان غيرمشروع را استماع مى نمايد، اين قبيل افراد در مقام عمل ، خوب و بد را به هم آميخته اند و خشنودى و خشم خداوند درباره آنان نسبى است . اما ائمّه معصومين عليه السلام و همچنين اولياى بزرگ الهى ، طالب رضاى مطلق او هستند و در جميع شئون زندگى ، حتى در امور بسيار عادى ، خشنودى و رضاى خداوند را رعايت مى نمايند.
حديث آموزنده اى از امام سجاد(ع ) 
روى انه لما حمل على بن الحسين عليهما السلام الى يزيد هم بضرب عنقه . فوقفه بين يديه و هو يكلمه ليستنطثه بكلمة يوجب بها قتله و على عليه السلام يجيبه حيثما يكلمه و فى يده سبحه صغيرة يديرها باصابعه و هو يتكلم . فقال له يزيد لع : انا اكلمك وانت تجيبنى و تدير اصابعك بسبحة فى يدك فكيف يجوز ذلك ؟ فقال حدثنى ابى عن جدى صلى اللّه عليه و آله انه كان اذا صلى الغداة و انفتل لايكلم حتى ياءخذ سبحة بين يديه فيقول : اللهم انى اصبحت اسبحك و احمدك و اهلك واكبرك وامجدك بعدد ما ادير به سبحتى و ياءخذ السبحه فى يده و يديرها و هو يتكلم بما يريد من غير ان يتكلم بالتسبيح وكر ان ذلك محتسب له ، فعلت هذا اقتداء بجدى . فقال له يزيد مرة بعد اخرى : لست اكلم احدا منكم الا و يجيبنى بما يفوز به . (224)
در روايت است كه وقتى حضرت زين العابدين (ع ) نزد يزيد برده شد، تصميم به قتل آن حضرت گرفت . او را به حضور طلبيد و مقابل خود نگاه داشت تا با حضرت سخن بگويد، شايد بين كلماتش به چيزى برخورد نمايد كه مستمسك قتلش شود. امام (ع ) به سؤ الات او پاسخ داد و همان موقع تسبيح كوچكى در دست داشت كه با انگشتان خود مى گرداند. يزيد گفت : من با شما سخن مى گويم ، به من جواب مى دهيد و در همان حال با انگشتانت تسبيح را مى گردانى ، اين چيست ؟ امام (ع ) فرمود: پدرم از جدّم رسول اكرم (ص ) حديث نمود كه وقتى نماز صبح را مى خواند و فراغت مى يافت ، بدون اينكه با كسى سخنى بگويد، تسبيحى را كه مقابلش بود برمى داشت و مى گفت : بار الها! صبح كردم ترا تسبيح مى گويم ، حمد مى نمايم ، به كلمه توحيد يادت مى كنم ، تكبيرت مى گويم ، و تمجيدت مى نمايم به عدد دانه هاى تسبيحى كه مى گردانم . سپس تسبيح را به دست مى گرفت بدون اينكه تسبيح بارى تعالى را بگويد و مى فرمود: اين گرداندن تسبيح ، ذكر خدا محسوب مى شود، و من اين كار را به پيروى از جدّم رسول اكرم (ص ) انجام مى دهم . يزيد چند بار گفت : من با هيچ يك از شماها سخن نگفتم ، مگر آنكه به من پاسخى پيروزمندانه داديد.
قواى بدن را طبق رضاى الهى و اوامر حكيمانه اش به كار بستن ، حاوى ثمرات و فوايد بسيار از نظر فردى و اجتماعى است .
كسى كه حركات و سكناتش بر وفق رضاى بارى تعالى انجام مى شود، گناه نمى كند و دامنش به پليدى معصيت آلوده نمى گردد. چنين انسانى از عذاب الهى در امان است و از رحمت واسعه او برخوردار.
عن على عليه السلام قال : امره قضاء و حكمة و رضاه امان و رحمة . (225)
على (ع ) فرموده : امر پروردگار جهان ، فرمان است و حكمت و رضاى خداوند توانا، امان است و رحمت .
حفظ مصالح اجتماعى  
حفظ مصالح اجتماعى با رعايت موازين دينى يكى از شاخه هاى شجره طيّبه رضاى الهى در اعمال قواى برونى و ردونى بدن است و اين مطلب در خلال روايات زيادى خاطر نشان گرديده است . پس اگر كسى بخواهد گفتار و رفتارش بر اساس رضاى الهى انجام شود، نمى تواند از كنار مصالح و مفاسد اجتماع بى تفاوت بگذرد و آنها را ناديده انگارد. بر همين اساس امام زين العابدين عليه السلام با حضور يزيد به خطيب گناهكار و دروغگوى او بشدت اعتراض نمود و سخنان ظالمانه اش را سخت مورد نكوهش قرار داد.
معامله رضاى مخلوق به سخط خالق  
ودعا يزيد لعنه اللّه بالخاطب وامره ان يصعد المنبر ويذم الحسين واباه صلوات اللّه عليهما. فصعد وبالغ فى ذم اميرالمؤ منين و الحسين الشهيد و المدح لمعاوية و يزيد. فصاح زين العابدين (ع ) ويلك اشتريت مرضات المخلوق بسخط الخالق . (226)
يزيد دستور داد خطيب او منبر برود. از حضرت حسين (ع ) و پدرش مذمّت كند. منبر رفت و به امام اميرالمؤ منين (ع ) و حضرت حسين شهيد(ع ) بدگويى زياد كرد و معاويه و يزيد را مورد تمجيد بسيار قرار داد. در اين موقع امام سجاد عليه السلام به صداى بلند خطيب را مخاطب ساخت و فرمود: واى بر تو! رضاى مخلوق را به غضب خالق خريدارى كردى .
اداى وظيفه از درون و برون  
خلاصه ، اولين قسمتى كه بايد زير پوشش رضاى الهى قرار گيرد و دعاى امام سجّاد (ع ) شامل آن مى شود، جوارح و قواى بدن انسان است كه با اراده و اختيار آدمى انجام وظيفه مى نمايد، بايد فعاليت آنها بر وفق رضاى الهى باشد و در مسير خشنودى بارى تعالى به كار افتد و اين همان است كه على (ع ) در دعاى كميل به پيشگاه الهى عرض مى كند:
يا رب ! قوّ على خدمتك جوارحى و اشدد على العزيمة جوانحى . (227)
بار الها! جوارحم را در خدمت خودت نيرومند كن و تصميم را در اداى وظيفه بندگى محكم نما.
رضا به قضاى حق  
دومين قسمتى كه بايد زير پوشش رضاى بارى تعالى قرار گيرد و دعاى امام سجاد(ع ) شامل آن مى شود، راضى بودن به قضاى الهى و مقدّرات بارى تعالى است . خداوند انسانها را متفاوت آفريده و حظّ و نصيب آنان را نيز متفاوت قرار داده است . اختلاف مردم در مراتب عقل و هوش ، درك و فهم ، حافظه يادگيرى و يادآورى ، تفاوت در چهره و اندام ، آهنگ و صدا، حظّ و نصيب ، رزق و روزى ، و ديگر امورى از اين قبيل ، همه بر اساس مصلحتهاى حكيمانه و اداره امور جوامع بشرى است .
عن محمد بن على الرضا عن آبائه عليهم السلام قال : قال اميرالمؤ منين عليه السلام : لايزال الناس بخير ما تفاوتوا و اذا استووا هلكوا. (228)
حضرت عبدالعظيم الحسنى از امام جواد(ع ) روايت نمود از پدرانش كه على (ع ) فرموده : مردم پيوسته در خير و صلاح به سر مى برند، مادام كه با هم تفائت دارند و اگر متساوى شوند، هلاك خواهند شد.
انسانها و تفاوتهاى حكيمانه  
با تفاوت در چهره و قيافه ، زن شوهر را و شوهر زن را مى شناسد، پدر و مادر فرزندان را و فرزندان والدين را، دائن مديون را و مديون دائن را، فروشنده خريدار را و خريدار فروشنده را تشخيص مى دهند، و اگر اين تفاوت نمى بود و اشخاص با نگاه به يكديگر شناخته نمى شدند، قطعا نظام جامعه دچار اختلالى عظيم و اختلافى شديد مى گرديد و مفاسدى بزرگ و غير قابل جبران به بار مى آمد. اين مشكل در موارد دوقلوهاى يك سلولى مشاهده شده و گاه مادر در تميز هر يك از فرزندان خود دچار اشتباه گرديده است . مملكت مهندس ساختمان ، پزشك جرّاح ، مهندس كشاورزى و دامپزشك و ديگر افراد تحصيلكرده از اين قبيل در رشته هاى مختلف علنى لازم دارد، ولى دستور علمى مهندس ساختمان را بنّا و كارگر ساختمان اجرا مى كند، دستور جرّاح و رسيدگى به حال بيمار را پرستار اجرا مى كند، دستور مهندس كشاورزى و دامپزشك را كشاورز و دامدار اجرا مى كند. اگر بنا بود همه مردم در عقل و استعداد مانند بوعلى سينا مى بودند و همه در دانشگاهها شركت مى كردند و به مدارج عالى علمى دست مى يافتند، مملكت مملوّ از مهندس و پزشك بود و كسى حاضر نمى شد كشاورزى و دامدارى نمايد يا پرستار بيمارستان شود يا كارگر ساختمان گردد، و در نتيجه ، جامعه فلج مى شد. تفاوت ساختمان درونى و برونى مردم يك ضرورت اجتناب ناپذير است كه به قضاى حكيمانه بارى تعالى برقرار گرديده و خشنودى و خشم مردم در وضع طبيعى خودشان كمترين اثرى در نظام آفرينش نمى گذارد. با توجه به تفاوتهايى كه در استعدادها و نيروى فهم و درك انسانها وجود دارد و طبعا ارزش كار و مقدار درآمدشان متفاوت خواهد بود، اگر ظلم و ستم در جامعه نباشد و جهانخواران زورگو مردم ضعيف را به استثمار نكشند، هر فردى كار مى كند و به قدر استعداد خود روزى به دست مى آورد و ارتزاق مى نمايد و مصائب زندگى افراد عاجز و معلول و از كار افتاده به عهده بيت المال مسلمين است . بنابراين ، هر كس ‍ معرفتش به ذات اقدس الهى بيشتر و علم و آگاهيش به نظام آفرينش فزونتر باشد، رضا و تسليمش در مقابل قضاى حكيمانه الهى فزونتر است .
معرفت بيشتر و رضاى فزونتر 
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : ان اعلم الناس باللّه ارضاهم بقضاء اللّه تعالى عزوجل . (229)
امام صادق (ع ) فرموده است : عالمترين مردم به خداوند، راضى ترين آنان به قضاى بارى تعالى است .
كسانى كه از نظر معنوى مدارج عالى كمال را پيموده و به ايمان واقعى دست يافته اند، در تمام جزر و مدّهاى زندگى و رويدادهاى مطلوب و نامطلوب ايام عمر به قضاى الهى راضى و به مقدرات ذات اقدسش ‍ تسليم اند و هرگز جمله اى نمى گويند كه از آن استشمام عدم رضايت شود. رسول گرامى اسلامى (ص ) اين گروه را بسيار محترم شمرده و آنان را مؤ منين واقعى خوانده است .
مؤ منين واقعى  
عن النبى صلى اللّه عليه و آله : ساءن طائفة من اصحابه ما انتم ؟ فقالوا مؤ منون . فقال ما علامة ايمانكم ؟ فقالوا: نصبر على البلاء و نشكر عند الرخاء و نرصى بمواقع القضاء. فقال : مؤ منون و ربّ الكعبة . (230)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله از گروهى از اصحاب خود سؤ ال نمود: شما كيستيد؟ پاسخ دادند كه جمعى هستيم مؤ من به خداوند. فرمود: علامت ايمان شما چيست ؟ گفتند: در مصيبت و بلا صبر مى كنيم ، در رفاه و گشايش ‍ شكر مى نماييم ، و در مواقع قضاى الهى راضى هستيم . حضرت فرمود: به خداوند كعبه قَسم ، اينان افراد با ايمان اند.
نتيجه آنكه امام سجاد(ع ) در جمله دوم دعاى موضوع بحث امروز، به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
وجللنى رضاك .
بار الها! تمام وجود مرا با جامه رضا و خشنوديت بپوشان .
به شرحى كه توضيح داده شد، شجره طيّبه رضاى الهى دو شاخه بزرگ دارد: يكى آنكه انسان با ايمان ، همواره مراقبت كند تمام جوارح و قواى بدنش كه با اراده و اختيار او انجام وظيفه مى نمايد بى قيد و شرط در اختيار اوامر الهى باشد و طبق رضاى بارى تعالى آنها را به كار بندد. دوم آنكه به مقدّرات بارى تعالى راضى و خشنود باشد، هر چند مقدّرات او بر وفق خواسته و ميل او نباشد، و دعاى حضرت زين العابدين عليه السلام شامل هر دو قسمت است و پيروان واقعى آن حضرت بايد در مقام دعا آنچنان باشند و در مقام عمل اينچنين .
71: ووفقنى اذا اشتكلت على الامور لاهداها، واذا  تشابهتالاعمال لا زكاها، واذا تناقضت الملل لارضاها.
ين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق حاوى سه مطلب است كه امام سجاد عليه السلام به پيشگاه الهى عرض نموده و مردم جهان نيز بيش و كم با آنها مواجه بوده و خواهند بود. براى آنكه موقع برخورد با اين سه مشكل ، بهترين راه را انتخاب نماييم ، بايد از خداوند توانا استمداد كنيم تا او با فيض و لطف خود ما را راهنمايى فرمايد.
استمداد از خدا در سه امر مهم  
اول : بار الها! در مواقعى كه امور به هم مى آميزد و موجب اشتباه مى شود، تو مرا مشمول توفيق خود قرار ده تا آن را كه به حق و صواب نزديكتر است ، برگزينم . دوم : بارالها! در زمينه كارهاى مشابه با يكديگر موفقّم بدار تا پاكيزه ترين و نافعترينش را انتخاب نمايم .
سوم : بارالها! در مواردى كه (پيروان ) اديان و مذاهب دچار تناقض و تضادّ مى شوند، من به راهى بروم كه هر چه بيشتر مرضىّ تو باشد.
به خواست خداوند بزرگ ، اين سه جمله از دعاى حضرت على بن الحسين عليه السلام موضوع بحث و سخنرانى امروز است .
نمى دانيم امام زين العابدين (ع ) چه امورى را در اين سه جمله ورد توجّه قرار داده و به زبان دعا به عرض مقدّس بارى تعالى رسانده و حلّ مشكل آنها را به گونه اى هر چه بهتر درخواست نموده است ، اما مى دانيم محتواى دعاى امام (ع ) مطالبى است كه در طول زندگى براى بعضى از افراد گاه به گاه پيش مى آيد و اگر به پيروى از امام سجّاد (ع ) دعا كنند و در كمال خلوص ، حلّ آنها را از خداوند بخواهند، ممكن است فيض بارى تعالى شامل حالشان گردد و با استجابت دعا متوجّه بهترين راه شوند. براى آنكه مضامين اين قسمت از دعا براى شنوندگان محترم به خوبى روشن گردد، راجع به هر يك از سه خواسته امام (ع ) مثالى ذكر مى شود، اميد است مفيد و سودمند افتد.
پى بردن قاضى به واقع پنهان  
در محاكم قضا، گاه دعوايى طرح مى شود بسيار پيچيده و مبهم و افرادى كه در اين دعوا به حقيقت امر واقف اند و مى توانند پرده ابهام را بر كنار نمايند و مطلب را آنطور كه هست بگويند، لب باز نمى كنند و حرفى نمى زنند و قاضى پس از تعمّق و مطالعه پرونده ، سرانجام يا با دشوارى از رويداد آگاه مى گردد و راءى مى دهد و يا گاه از پى بردن به واقع ، ماءيوس مى شود. در دنياى امروز با پيشرفتهايى كه در رشته هاى مختلف علون تصيب بشر گرديده ، قاضى مى تواند در مواردى با كمك علم از حقيقت امر آگاهى يابد و طبق واقع راءى بدهد. امّا در قرون گذشته كه اين قبيل وسايل علمى در دسترس قضات نبود، كار قضاوت و دست يافتن به امر واقعى اشكال بسيار داشت . آفريدگار جهان حضرت على بن ابيطالب (ع ) را به گونه اى ممتاز آفريده و ذخاير گرانقدرى را در وجود مقدّسش به وديعه گذراده كه مايه شگفتى است .
از آن جمله هوش و سرعت انتقال فوق العاده ان حضرت است كه در امر قضاوت و پى بردن به واقعيتها پنهان و دقايق ناشناخته اثر بسيار دارد. رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله ضمن روايات متعددى ، قدرت بى نظير قضاوت على (ع ) را به مسلمانان خاطر نشان فرمود و جامعه را از اين برترى و مزيّت آگاه ساخت . در زمان عمر، دو شاهد به شرب خمر يك فرد شهادت دادند، ولى در شهادت آن دو نفر دو مشكل به نظر عمر رسيد كه لازم دانست جمعى از اصحاب پيمبر (ص ) را گرد آورد و مطلب را با آنان در ميان بگذارد.
برترى على (ع ) در امر قضا 
و ارسل عمر الى اناس من اصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ، منهم امير المؤ منين عليه السلام ، فقال له : ما تقول يا اباالحسن فانك الذى قال فيك رسول اللّه (ص ): انت اعلم هذه الامة و اقواها بالحق . (231)
عمر از پى چند نفر از اصحاب پيمبر (ص ) فرستاد، از آن جمله على (ع ) بود. به حضرت عرض كرد: اى اباالحسن ! در اين باره چه مى گويى ؟ شما كسى هستى كه پيغمبر اكرم (ص ) درباره ات فرمود: تو در بين اين امت از همه عالمتر و در امر قضاوت از ديگران برتر و بالاترى .
على (ع ) دو مشكل عمر را فورا جواب داد و او نيز طبق پاسخ آن حضرت عملا اقدام نمود.
مادر واقعى و نفى ولد 
در كتب روايات قضاوتهايى از على (ع ) نقل شده و آن حضرت براى حلّ مشكلها و روشن نمودن مبهمها از فيزيك و شيمى ، روان شناسى و روانكاوى ، غريزه حبّ ذات و غريزه حبّ اولاد، وجدان اخلاقى فطرى ، و وجدان اخلاقى تربيتى دينى استفاده نموده و حقايق پنهان را آشكار ساخته است . در اينجا براى روشن شدن جمله اول دعاى امام سجاد(ع ) كه موضوع بحث امروز است ، دو مورد از قضاوتهاى آن حضرت را به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رساند. قاسم بن عمره مى گويد: جوانى در مدينه به صداى بلند مى گفت : اى خدايى كه بهنرين حكم كننده اى ! بين من و مادرم حكم كن . عمر كه نزديك بود و صداى او را مى شنيد، گفت : از مادرت چه شكايت دارى ؟ جواب داد: او نه ماه مرا در شكم پرورده و دو سال تمام شيرم داده ، چون بزرگ شدم و نيك و بد را شناختم و به جوانى رسيدم . عمر گفت : مادرت كجاست ؟ جواب داد: در سقيفه بنى فلان . عمر دستور داد زن را احضار كنند. زن به اتفاق چهار برادر خود و چهل شاهد در محكمه حاضر شد. عمر به جوان گفت : چه مى گويى ؟ گفته هاى خود را تكرار كرد و قسم ياد نمود كه اين زن مادر من است ، نه ماه در شكمش بودم و دو سال شيرم داده است . عمر به زن گفت : اين پسر چه مى گويد؟ زن جواب داد: به خداى ناديده قسم و به حق نبىّ اكرم قسم ، من اين پسر را نمى شناسم و نمى دانم از كدام خاندان است ، او مى خواهد مرا در عشيره و خانواده ام رسوا كند، من زنى از خاندان قريشم و تا كنون شوهر نكرده ام و مهر بكارتم محفوظ است . عمر گفت : شاهد دارى ؟ زن جواب داد: اينها همه شهود من هستند. چهل نفر كه هم قسم شده بودند، به عنوان شاهد شهادت دادند كه پسر به دروغ ادعاى فرزندى زن را مى نمايد و مى خواهد بدين وسيله زن را درخانواده و عشيره اش رسوا كند. شهادت دادند كه زن باكره است و تا كنون شوهر نكرده است .
عمر گفت : پسر را زندانى كنيد تا درباره شهود تحقيق شود، اگر صحّت گفتارشات ثابت شد، پسر را به عنوان مفترى مجازات خواهم كرد. ماءمورين او را به طرف زندان بردند. بين راه با على (ع ) بر خورد نمود. پسر فريادى زد و گفت : يا على ! من جوان مظلومى هستم و شرح حال خود را به عرض ‍ رسانيد و گفت : عمر به زندان امر كرده است . حضرت فرمود: پسر را نزد عمر برگردانيد. چون برگشتند، عمر گفت : من دستور زندان دادم ، چرا جوان را برگردانديد؟ گفتند: على (ع ) به ما دستور داد و ما از شما شنيده ايم كه مى گفتيد: با امر على بن ابيطالب مخالفت نكنيد.
حكم على (ع ) بر وفق رضاى خداوند 
در اين بين على (ع ) وارد شد. فرمود: مادر پسر را بياوريد، آوردند. حضرت به جوان فرمود: آيا موافقى كه من در اين باره قضاوت كنم ؟ عمر گفت : سبحان اللّه ! چطور موافق نباشم ؟ من از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: على بن ابيطالب از همه شما داناتر است . حضرت به زن فرمود: آيا در ادّعاى خود شاهد دارى ؟ گفت : بلى ، چهل شاهد، همه نزديك آمدند و مانند دفعه قبل اداى شهادت كردند. على (ع ) فرمود: اينك به رضاى خدا حكم مى كنم ، حكمى كه رسول اكرم (ص ) به من آموخته است . سپس به زن فرمود: آيا در كار خود بزرگ و صاحب اختيارى دارى ؟ جواب داد: بلى ، اين چهار نفر برادر و صاحبان اختيار دارى ؟ جواب داد: بلى ، اين چهار نفر برادر و صاحبان اختيار من هستند. حضرت به برادران زن فرمود: آيا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختيار مى دهيد؟ گفتند: بلى ، شما درباره ما و خواهرمان مجاز و مختاريد.
حضرت فرمود: به شهادتخداوند بزرگ و به شهادت تمام مردمى كه در اين مجلس حاضرند، اين زن را به عقد ازدواج اين پسر درآوردم ، به مهريّه چهارصد درهم وجه نقد كه از مال خودم پرداخت كنم و به قنبر فرمود: فورا چهارصد درهم حاضر كن . قنبر چهارصد درهم آورد.
حضرت پولها را ريخت در دست جوان . فرمود: بگير و برخيز و مهريّه را در دامن زنت بريز و فورا زنت را بردار و ببر و نزد ما برنگردى ، مگر آنكه آثار عروسى در تو باشد، يعنى غسل كرده برگردى . پسر از جا حركت كرد و پولها را در دامن زن ريخت و گفت : برخيز برويم .
وجدان دينى و اعتراف مادر 
فنادت المراءة : النار النار! يابن عم محمد اتريد ان تزوجنى من ولدى ؟ هذا واللّه ولدى زوجنى اخوتى هيجنا فولدت منه هذا فلما ترعرع و شب امرونى ان انتفى منه واطرده وهذا واللّه ولدى وفؤ ادى يتغلى اسفا على ولدى . اقل : ثم اخذت بيد الغلام وانطلقت ونادى عمر: واعمراه ! لولا على لهلك عمر. (232)
در اين موقع زن فرياد برآورد: آتش ، آتش . اى پسر عمّ پيغمبر، آيا مى خواهى مرا به همسرى پسرم درآورى ؟ به خدا قسم اين جوان فرزند من است . برادرانم مرا به مردى پست شوهر دادند، پدرش عرب بود، اما مادرش ‍ كنيزى بود آلوده دامن . اين پسر را من از او آورده ام .
وقتى بزرگ شد و به جوانى رسيد به من گفتند از او دورى كنم و او را طرد نمايم . اين بچه به خدا فرزند من است و دلم از تاءسف بر او ناراحت و در جوش و اضطراب بود. آنگاه برخاست ، دست پسر را گرفت و از مجلس ‍ قضا خارج شد. در اين موقع عمر از قضاوت حيرتزاى آن حضرت با صداى بلند گفت : اگر على نمى بود، عمر هلاك شده بود.
اين يكى از قضاوتهاى على (ع ) بود كه مطلب پيچيده و مشكلى را، بدون اينكه پسر يا مادر براى اعتراف به واقع زندانى شوند يا در معرض فشار و شكنجه قرار گيرند، از راه وجدان دينى و حرمت ازدواج با مادر، قضيّه را روشن نمود و با حكم واقعى به دعوا خاتمه داد.
امام صادق (ع ) فرمود: مردى از اهل جبل در زمان خلافت على (ع ) عازم حج بيت اللّه شد. غلام جوانى داشت ، همراه خود برد. غلام در بين راه مرتكب تقصيرى شد، آقاى او براى تاءديب وى را زد. غلام جسورانه به مولاى خود متوجه شد و گفت : تو مولاى من نيستى ، بلكه من مولاى تو هستم و پيوسته در راه يكديگر را تخويف و تهديد مى نمودند و سخنان تند با هم ردّ و بدل مى كردند تا كوفه آمدند و حضور على (ع ) شرفياب شدند.
قضاوت جالبى از على (ع ) 
فقال الذى ضرب الغلام اصلحك اللّه هذا غلام لى و انه اذنب فضربته . فوثب على وقال الاخر هو واللّه غلام لى ان ابى ارسلنى معه ليعلمنى و انه وثب على يدعينى ليذهب بمالى . قال فاخذ هذا يحلف وهذا يحلف وهذا يكذب هذا وهذا يكذب هذا. قال فقال انطلقا فتصادقا فى ليتكما هذه ولاتجيئانى الا بحق . قال فلمّا اصبح اميرالمؤ منين (ع ) قال لقنبر: اثقب فى الحائط ثقبين قال و كان اذا اصبح عقب حتى تصير الشمس على رمح يسبح . فجاء الرجلان واجتمع الناس . فقالوا لقد وردت عليه قضية ما ورد عليه مثلها لا يخرج منها. فقال لهما: ما تقولان . فحلف هذا ان هذا عبده و حلف هذا ان هذا عبده . فقال لهما، فانى لست اراكما تصدقان . ثم قال لاحدهما: ادخل راءسك فى هذا الثقب ، ثم قال الاخر: ادخل راءسك فى هذا الثقب . ثم قال : يا قنبر! على بسيف رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله . عجل . اضرب رقبة العبد منهما. قال فاخرج الغلام راءسه مبادرا. فقال على (ع ) للغلام : الست تزعم انك ليس بعيد؟ ومكث الاخر فى الثقب . فقال : بلى ولكنه ضربنى و تعدى على . قال فتوثق له اميرالمؤ منين (ع ) ودفعه اليه . (233)
دعوايى پيچيده و مبهم  
آنكه غلام را زده بود به حضرت عرض كرد: اين غلام من است ، مرتكب گناه شد، او را زدم . حضرت متوجه دومى شد. او گفت : به خدا قسم ، اين غلام من است ، پدرم مرا با او فرستاده كه معلم من باشد و اكنون مدعى است كه مولاى من است و مى خواهد اموالم را ببرد. هر يك به نفع خود قسم ياد مى كرد و ديگرى را تكذيب مى نمود. امام (ع ) فرمود: هر دو برويد و امشب با هم توافق كنيد كه راست بگوييد و صبح نزد من بياييد، جز آنكه بحق سخن نگوييد.
صبح فرا رسيد، على (ع ) به قنبر فرمود: در اين ديوار دو شكاف بزرگ ايجاد كن كه عمق هر يك به قدرى باشد كه سر و سينه يك فرد را رد خود جاى دهد. رسم امام (ع ) اين بود كه چون صبح مى شد، تسبيح مى گفت تا آفتاب به بلندى يك نيزه بالا بيايد. در اين موقع آن دو نفر آمدند و مردم نيز اجتماع نمودند، با خود مى گفتند: قضيّه اى به على (ع ) مراجعه شده كه نظير نداشته و على (ع ) نمى تواند از آن بيرون بيايد.
حضرت به آن دو نفر رو كرد، فرمود چه مى گوييد؟ هر دو نفر قسم ياد كردند كه آن ديگرى بنده من است . حضرت فرمود: برخيزيد، نمى بينم كه شما راست بگوييد. به يكى از آن دو فرمود: خم شو و سرت را در داخل شكاف ديوار ببر، و به ديگرى فرمود: تو نيز چنين كن . سپس با صداى بلند كه هر دو نفر مى شنيدند فرمود: قنبر! عجله كن ، خيلى زود شمشير رسول اكرم (ص ) را بياور كه من گردن غلام را بزنم . غلام از ترس جان سر را از شكاف بيرون آورد و آن ديگرى سر را همچنان در شكاف ديوار نگاه داشته بود. على (ع ) به او فرمود: مگر تو عقيده نداشتى كه بنده نيستى ، چرا سر را از شكاف بيرون آوردى ؟ عرض كرد: اعتراف مى كنم ، من بنده هستم ، ولى او به من تعدّى نمود و مرا زد. على (ع ) از مولاى غلام عهد و پيمان گرفت كه از اين پس او را نزند و آنگاه غلام را به وى سپرد.
غريزه حبّ ذات و رفع ابهام  
در اين دعواى پيچيده و مبهم كه نوشته اى در كار نبود و هر يك از طرفين دعوا به حقانيّت خود و بطلان گفته طرف مقابل قسم ياد مى كرد، على (ع ) از راه غريزه حبّ ذات و عشق به زندگى ، اين مشكل را از پرده ابهام بيرون آورد و قضاى شرعى طبق واقع و بدون شكنجه و زندان ، انجام پذيرفت .
امام سجاد(ع ) در جمله اول دعاى مورد بحث امروز، به پيشگاه الهى عرض ‍ مى كند:
و وفقنى اذا اشتكلت على الامور لاهداها.
بارالها! در مواقعى كه با امور مبهم و مشكل مواجه مى شوم ، موفقم بدار تا آن را كه به حقّ و صواب نزديكتر است ، انتخاب نمايم .
در دو موردى كه مذكور افتاد، على (ع ) با دو قضيه مشتبه و پيچيده مواجه گرديد و به فضل الهى با بهترين صورت به حقّ و صواب دست يافت و طبق واقع قضاوت نمود. شايد بتوان گفت اين دو مورد از مصاديق دعاى حضرت على بن الحسين عليه السلام است .
امام سجّاد(ع ) در جمله دوم دعاى مورد بحث امروز، عرض مى كند:
واذا تشابهت الاعمال لازكاها.
بار الها! در زمينه كارهايى كه مشابه يكديگرند، موفقم بدار تا پاكيزه ترين و نافعترينش را انتخاب نمايم .
در اين جمهل ، كلام امام (ع ) ناظر به مطلق اعمال خوب و خير است ، خواه آن اعمال از گروه عبادات باشد يا تحصيل علم يا هر كار خوبى كه به وسيله مال يا قلم و قدم انجام مى شود، از خدا مى خواهد در اين قبيل اعمال كه در خوبى با يكديگر مشابهند، موفقم بدار تا آن را كه منزهتر و مايه سعادت فزونتر است ، برگزينم .
مثالى در توضيح كلام امام (ع ) 
براى آنكه اين جمله از دعاى امام (ع ) روشن شود، مثالى را به عرض ‍ شنوندگان محترم مى رسانم : شخص متديّن و عفيفى را در نظر بگيريد كه تا اندازه اى از تمكّن مالى برخوردار است . او به منظور سير و گردش عازم سفر مى شود. روزى نزديك روستايى مى رسد، مى بيند عده اى از زنان و دختران و پسران ، ظرفهاى آبى را بر سر گذارده و راه روستا را در پيش گرفته اند، و عدّه ديگر ظرفهاى خالى را در دست دارند و در جهت مخالف حركت مى كنند. مرد متديّن وارد روستا مى شود، توقّف مى كند، از ماشين بيرون مى آيد، به كسانى كه در آن حدود بودند نزديك مى گردد و راجع به وضع ده سؤ الاتى مى نمايد و سرانجام متوجه مى شود كه مردم اين روستا در داخل ده نه آب مشروب دارند و نه درمانگاه ، همه روزه بعضى از اعضاى هر خانواده بايد به قدر يك كيلومتر راه برود و از چشمه اى كه زير كوه مى جوشد براى مصرف خانواده آب بردارد و اگر كسى مريض شود، بايد به وسيله اتومبيل چند فرسخ او را ببرند تا به شهر برسد، نزد طبيب برود، دستور بگيرد، دوا تهيه نمايد و برگردد. مسافر با ايمان سخت متاءثّر مى شود، تصميم مى گيرد خدمتى به اهل اين روستا بنمايد. اگر به قدر مصارف لوله كسى آب و ساختن درمانگاه و قرارداد بستن با پزشك تمكّن مالى مى داشت ، هر دو را انجام مى داد، امّا او فقط به يكى از اين دو كار قدرت دارد. با كسانى در داخل روستا و خارج روستا مشورت مى كند، بعضى مى گويند درمانگاه ساختن مفيدتر است و بعضى مى گويند لوله كشى آب بهتر. او در شرايط دعاى امام سجّاد (ع ) قرار مى گيرد:
واذا تشابهت الاعمال لازكاها.
بار الها! در زمينه كارهاى خوب و مشابه يكديگر موفّقم بدار تا آن را كه منزّهتر و مايه سعادت بيشتر است انجام دهم .
توفيق انجام كار بهتر 
دعا مى كند، از خداوند راهنمايى مى خواهد، سرانجام مصمّم مى شود آب چشمه را به وسيله مهندس متخصّص مهار كند، به طورى كه چيزى از آن هدر نرود. تمام آب را با لوله به روستا آورد و به هر منزل ، انشعابى داد و بر اثر اين كار خير، اولا نيروهايى كه همه روزه براى تهيه آب مصرف مى شد در مجارى توليد به كار افتاد و در رفاه و آسايش مردم اثر گذارد، ثانيا به واسطه سالم شدن آب مشروب ، قسمتى از بيمارى هاى روستاييان كاهش يافت و به سلامت اهالى كمك قابل ملاحظه نمود.
اين جمله از دعاى امام (ع ) به ما مى آموزد موقعى كه بين دو عمل خير قرار مى گيريم و مى خواهيم يكى از آن دو را كه برتر و بهتر است و بيش از آن ديگرى مرضىّ بارى تعالى است انجام دهيم ، مى توانيم دست دعا به پيشگاه الهى برداريم و از ذات اقدس او راهنمايى بخواهيم . ممكن است خداوند هدايت خود را بر دل ما الهام فرمايد و بهترين آن دو را در قلب ما بيفكند و در نتيجه خدمت بزرگترى انجام شود و خير بيشترى عايد گردد.
در جمله سوّم دعاى مورد بحث امروز، امام سجّاد (ع ) به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
واذا تنا قضت الملل لارضاها.
بار الها! موقعى كه اديان و مذاهب دچار تناقص و تضادّ مى شوند، موفقم بدار تا به راهى گرايش يابم كه هر چه بيشتر مرضىّ تو باشد.
الملة بالكسر الشريعة او الدين . قيل الملة والطريقة سواء وقد تطلق على الباطل ك الكفر ملة واحدة . (234)
ملة به معناى شريعت و دين است . بعضى گفته اند معناى ملة و طريقة يكى است ، و گاهى كلمه ملّة در مورد باطل نيز به كار برده مى شود، مثل اينكه مى گويندكفر يك ملت است .
شرح و تفسرهاى متعدّدى بر صحيفه سجّاديه نوشته شده ، بعضى از آنها را كه ديده ام در شرح اين عبارت توضيحى نداده ، فقط به ترجمه لفظى قناعت نموده و از آن گذشته اند، فقط علامه سيد على خان ذيل اين جمله به مناسبت كلمه ارضيها سؤ الى را طرح نموده و پاسخى داده است كه در اينجا نقل مى شود:
سخنى از علامه سيد على خان  
فان قلت افعل التفضيل انما يصح فى شيئين يشتر كان فى معنى ثم يكون للفضل فضل على الاخر فيه و كيف يتصور فى غى هذه الملة رضا اللّه تعالى حتى يستقيم هذا التفضيل . قلت لا شى ء من الملل الاّ وفيه نوع مما يرضى اللّه تعالى او يرضاه اللّه تعالى كالاعتراف باللّه سبحانه ومكارم الاداب وقوانين السّياسات الا ان بعض الخلل ابطل الكل فصح التفضيل واللّه اعلم . (235)
اگر بگويى افعل التفضيل در جايى صحيح است كه دو چيز در معنى مشترك باشند ولى يكى از آن دو بر ديگرى برتر است ، چگونه تصوّر مى شود كه در غير دين اسلام رضاى الهى باشد تا بگوييم رضاى او در اسلام برتر است . پاسخ مى گويم كه هيچ يك از اديان و ملل نيست مگر آنكه در آن چيزى از رضاى الهى هست يا چيزى كه خداى را راضى مى كند در آن وجود دارد، مثل اعتراف به خداوند و آداب كريمه و قوانين سياسى پسنديده و چون در آن ملل و اديان خللى راه يافته ، تمام دين را ابطال نموده است ، پس تفضيل و برترى صحيح است . در پايان مى گويد: خدا مى داند اين پاسخ من با واقع منطبق است يا نه .
اطلاق كلمه دين در قرآن شريف  
براى توضيح اين جمله ، احتمالى به نظر مى رسد كه با ذكر دو مقدّمه تقديم شنوندگان محترم مى گردد.
اول : كلمه دين در قرآن شريف به دين حقّ و دين باطل اطلاق شده است ، و در سوره كافرون پيمبر گرامى اسلام (ص ) از طرف بارى تعالى ماءموريت يافته به كسانى كه غير خدا را پرستش مى كنند، بفرماييد:
لكم دينكم ولى دين . (236)
دين شما براى شما و دين من براى من .
كلمه ملّة نيز همانند كلمه دين به طريق حقّ و به تمام طرق باطل اطلاق مى گردد.
الكفر ملة واحدة .
دوم : مكّة به معناى دين است ، و گاهى كلمه ملّة به كار مى رود و اهل ملّة اراده مى شود، بر اساس حذف مضاف ، از قبيل :
واساءل القرية ، يعنى اءهل القرية
كلامى از حضرت رضا(ع ) 
در عللى كه فضل بن شاذان از حضرت على بن موسى الرضاعليه السلام شنيده راجع به جعل اولوالامر، سه علت ذكر شده و در علت دوم چنين فرموده است :
ومنها انا نجد فرقة من الفرق ولاملة من الملل بقوا وعاشوا الا بقيم و رئيس ولما لابد لهم منه فى امر الدين والدنيا فلم يجز فى حكمة الحكيم ان يترك الخلق مما يعلم انه لابد له منه ولاقوام لهم الا به فيقاتلون به عدوهم و يقسمون فيئهم ويقيم لهم جمعهم وجماعتهم ويمنع ظالمهم عن مظلومهم . (237)
ضرورت فرمانروا در جامعه  
هيچ طايفه اى از طوايف و هيچ اهل دينى را از اديان نمى يابيم كه باقى مانده و زندگى كرده باشند، مگر آنكه سرپرست و رئيسى داشته اند و همچنين براى ضروريّات امر دين و دنياى خويش از وجود فرمانروايى برخوردار بوده اند. با توجه به اين اصل مسلّم ، جايز نيست در حكمت حكيم كه خلق را بدون سرپرست ترك گويد با آنكه مى داند اين امر براى آنان ضرورى است و بدون رئيس نمى توانند بر پا باشند، با دشمنان مقاتله كنند، بيت المال را بين خويشتن تقسيم نمايند، جمع و جماعتشان را بر پا دارد و مانع ستم ظالمشان به مظلومشان گردد.
ملاحظه مى كنيد كه حضرت رضا(ع ) در آغاز سخن كلمه ملّة را به كار برده ، ولى در توضيح مطلب روشن مى شود كه اهل ملة و مردم متديّن را اراده فرموده است ، بنابراين شايد بتوان گفت كه جمله سوم دعاى امام سجاد(ع ) نيز از اين قبيل است .
واذا تناقضت الملل لارضاها.
بار الها! در مواردى كه پيروان اديان و مذاهب دچار تناقض و تضادّ مى شوند، من به راهى بروم كه هر چه بيشتر مرضىّ تو باشد.
و اين تناقض و تضاد بين پيروان مذاهب در عصر رسول اكرم (ص ) و همچنين ائمه معصومين عليه السلام مكرّر روى داده و در اينجا به ذكر مورد اكتفا مى شود. در قرآن شريف آمده است :
انا انزلنا اليك بالحق لتحكم بين الناس بيما ارابك اللّه ولا نكن للخائنين خصيما. (238)
ما به حق قرآن را بر تو فرو فروستاده ايم ، براى آنكه حكومت بين مردم به گونه اى باشد كه خداوند به تو ارائه نموده و به نفع خيانتكاران مدافع نباشى .
نزول اين آيه به مناسبت واقعه اى بود كه در عصر رسول اكرم (ص ) روى داد و مفسّرين اين قضيّه را با تفاوتهايى ذيل آيه در كتب تفسير نقل نموده اند و در اينجا خلاصه اى از آن ذكر مى شود، كسانى كه مايل اند از جريان امر آگاهى بيشترى يابند، مى توانند به كتب تفاسير مراجعه نمايند.
سه منافق  
بنى اببرق سه برادر بودند از منافقين به نام بشر و بشير و مبشّر، و كينه بشر، اباطعمه بود. او به ضرر اسلام و مسلمين شعر مى گفت و اصحاب رسول اكرم (ص ) را هجو مى نمود و اشعار را مستند به اشخاص ديگر مى ساخت . رفاعة بن زيد، مسلمان محترنى بود. كيسه آردى در منزل داشت كه شمشير و زره خود را در آن پنهان نموده بود. ابوطعمه به منزل او نقبى زد و آن كيسه آرد را با محتويات آن ربود و به سرقت بود و آن را در منزل مردى يهودى كه در همسايگى وى بود به امانت سپرد. نام يهودى ، زيد بن شعير بود و چون كيسه در منزل او يافت شد، به سرقت متهم گرديد. مرد يهودى حضور پيشواى اسلام (ص ) شرفياب شد و جريان امر را گفت . بنو ابيرق حضور حضرت آمدند، صحبت كردند و خواستند كه پيمبر اسلام (ص ) به نام مسلمانى و مسلمانان از آنان دفاع نمايد و جمعى از قوم بنى ابيرق نيز حضور پيشواى اسلام (ص ) آمدند و به نفع آنان شهادت دادند.
تناقض بين مسلمان و يهود 
خلاصه ، تناقض و تضادّ بين دو ملّت يهود و مسلمان شدّت گرفت و جريان امر را بنى ابيرق و بستگان مسلمانشان به گونه اى فراهم آوردند كه زمينه مجروميّت يهودى فراهم مى شد. خداوند، پيمبر اسلام (ص ) را در ارائه حقّ و حقيقت يارى فرمود و او را مخاطب ساخت :
ولا تجادل عن الذين يختانون انفسهم ان اللّه لايحب من كان خوانا اثيما. (239)
اى پيمبر گرامى ! به نفع كسانى كه خائن به خود هستند جدل منما كه خداوند، خيانتگران گناهكار را دوست ندارد.
قال ابن عباس فى معنى الاية : لاتجادل عن الذين يظلمون انفسهم بالخيانة و يرمون بالخيانة غيرهم ، يريد به سارق الدرع ، سرق الدرع ورمى بالسرقة اليهودى فصار خائنا بالسرقة واثيما فى رميه غيره بها. (240)
ابن عباس در معناى آيه مى گويد: دفاع مكن از كسانى كه مرتكب ستم مى شوند و به نفس خود خيانت مى كنند و سپس آن خيانت را به غير خود مستند مى نمايند. از اين جمله ، سرقت زره اراده شده ، زره را دزديده اند و به يهودى نسبت داده اند. پس به سبب سرقتى كه مرتكب شده اند، خائن اند و بر اثر استناد به دگران ، گناهكارند.
تناقض مسلمين بعد از رسول اكرم  
على (ع ) در نامه اى كه به مردم مصر نوشته و توسط مالك اشتر فرستاده است ، درباره اوضاع مسلمانان بعد از مرگ رسول اكرم (ص ) فرموده :
فلمّا مضى عليه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده . وقتى پيشواى اسلام از دنيا رفت ، مسلمانان در امر جانشينى بعد از آن حضرت به اختلاف و نزاع گراييدند، گروهى از دستور آن حضرت اطاعت نموده به قرآن و عترت متمسّك شدند و عدّه اى حسبنا كتاب اللّه گفتند و عترت را ترك نمودند. در اين موقع تناقض و تضادّ بين پيروان دين اسلام پديد آمد. زبان حال على (ع ) به پيشگاه الهى همان جمله سوم دعاى امام سجاد(ع ) است :
واذا تناقضت الملل لارضاها.
بار الها! زمانى كه پيروان اديان دچار تناقض و تضادّ مى شوند، من به راهى بروم كه هر چه بيشتر مرضىّ تو باشد.
على (ع ) و ضرورت تغيير روش  
در همان نامه ، على (ع ) به مردم مصر نوشته :
فامسكت يدى حتى رايت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد(ص ). (241)
از بيعت خوددارى نمودم تا وقتى كه ديدم كسانى مى خواهند از فرصت سوء استفاده كنند، از دين حق برگردند، و موجبات هدم اسلام را فراهم آورند، از اين رو تغيير روش دادم ، زيرا اساس اسلام را در خطر مى ديدم .
72: اللهم صلّ على محمد وآله ، وتوّجنى بالكفاية ، وسمنى حسن الولاية ، وهب  لىصدق الهداية .
حضرت زين العابدين عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق ابتدا از خداوند مى خواهد كه بر حضرت محمد و آلش درود فرستد. آنگاه سه مطلب را از ذات اقدس الهى تمنّا مى نمايد. اول : بار الها! تاج كفايت را بر من بپوشان . دوم : در كارى كه تصدّى آن به عهده من است ، موجباتى را فراهم آور تا در انجامش به خوبى قيام نمايم . سوم : بارالها! هدايت صادقانه را به من عطا فرما.
به خواست خداوند توانا، موضوع سخنرانى و بحث امروز، شرح و تفسير اين سه جمله است .
ارزش صبر در اسلام  
سر در بدن آدمى شريفترين و مهمترين عضو است ، اگر كسى دو پاى خود را از دست بدهد، با وجود سر مى تواند زنده بماند، تعقّل كند، سخن بگويد، ببيند و بشنود، و خلاصه ، از حيات انسانى برخوردار باشد. اما با رفتن سر، حيات مى رود و زندگى پايان مى پذيرد.
صبر به معناى وسيع خود كه شامل خويشتندارى در معصيت ، در مصائب و بلايا، در نعمت و در تحمّل مشقّتهاى فرايض دينى است ، نسبت به شاءن ايمان ، مقامى بسيار رفيع دارد. اولياى گرامى اسلام براى آنكه ارزش ‍ صبر را به پيروان خود بفهمانند، از اين مثل بسيار ساده استفاده نموده اند.
فقد ايملان با فقد صبر 
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : الصبر من الايمان بمنزلة الرّاءس من الجسد فاذا ذهب الرّاءس ذهب الجسد، كذلك اذا ذهب الصبر ذهب الايمان . (242)
امام صادق (ع ) فرموده : صبر در مورد ايمان به منزله سر است براى جسد؛ اگر سر برود، جسد رفته است ؛ همچنين اگر صبر برود، ايمان رفته است .
اهالى كشورها از مرد و زن ، هر لباسى را كه دارند اگر معمولشان اين باشد كه سر را نيز بپوشانند، علاقه مندند بهترين پوشش را براى آن انتخاب نمايند. سلاطين در طول قرون و اعصار بهترين لباس را در بر و بهترين پوشش را بر سر داشتند، اما در مواقع خاصّى كه بر كرسى قدرت و سلطنت تكيه مى زدند، لباس بسيار عالى در بر مى نمودند و تاج بر سر مى گذاردند.

 

next page

back page