شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۲)

محقق دانشمند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد تقى فلسفى

- ۱۸ -


خلاصه مجموع روايات روشنگر اين حقيقت است كه شكر مخلوق در كنار شكر خالق و اعتراف به احسان مخلوق در كنار احسان خالق بايد مورد كمال توجه مسلمين باشد، همان طور كه شكر نعمت مخلوق موجب تشويق معطى نعمت مى شود همچنين اعتراف به احسان مخلوق كه خود، شكر محسن است مايه دلگرمى و تشويق وى مى گردد و در اينجا به طور نمونه يك مورد از عمل رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اثر مفيد آن به عرض شنوندگان محترم مى رسد: پيغمبر اسلام غنايم جنگ حنين را بين قريش تقسيم نمود و به بعضى از آنان كه مى خواست قلوبشان را به اسلام و علاقه مند نمايد سهم زيادترى داد. گفته شده است كه از آن غنايم مقدار ناچيزى به انصار رسيد. بر اثر اين تقسيم ، بعضى از انصار خشمگين شدند و خبر آن به پيمبر اكرم (ص ) رسيد. دستور داد منادى ندا در دهد كه انصار گردهم آيند، همه جمع شدند، فرمود بنشينيد و كسى جز انصار بين آنان نباشد. آنگاه حضرت رسول و على بن ابيطالب صلوات الله عليهما وارد مجلس شدند و در وسط انصار نشستند. آنگاه پيمبر اكرم (ص ) فرمود: من مطالبى را از شما سؤ ال مى كنم به من جواب بدهيد. عرض كردند: بفرماييد. حضرت فرمود: آيا شما گمراه نبوديد و خداوند به وسيله من هدايتتان نمود؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله . فرمود: آيا شما بر لب پرتگاه آتش ‍ نبوديد و خداوند به وسيله من شما را نجات داد؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله . فرمود: آيا شما جمعيت كمى نبوديد و خداوند به وسيله من شما را تكثير كرد؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله . فرمود: آيا شما با هم دشمن نبوديد و خداوند به وسيله من دلهاى شما را با هم ماءلوف و مهربان نمود؟ عرض كردند: بلى يا رسول الله .
ثم سكت النبى صلى الله عليه و آله هنيئة ، ثم قال : الا تجيبونى بما عندكم . قالوا: بما نجيبك ؟ قد اجبناك بان لك الفضل و المن و العطاء علينا. قال : اما لو شئتم لقلتم : و انت قد كنت جئتنا طريدا فاويناك و جئتنا خائفا فامناك ، و جئتنا مكذبا فصد قناك . فارتفعت اصواتهم بالبكاء و قام شيوخهم و ساداتهم اليه و قبلوا يديه و رجليه .(520)
سپس رسول اكرم (ص ) چند لحظه سكوت كرد، آنگاه فرمود: آيا به من جواب نمى دهيد به آنچه نزد شماست . عرض كردند به چه چيز جواب بگوييم ؟ ما كه جواب داديم برترى و منت و عطا از آن توست . حضرت فرمود: اگر مى خواستيد مى گفتيد: تو نزد ما آمدى موقعى كه مردم مكه شما را رانده بودند ما مسكن و ماءوايت داديم ، نزد ما آمدى در حالى كه خائف بودى ما موجبات ايمنى خاطرت را فراهم آورديم ، نزد ما آمدى در حالى كه مورد تكذيب بودى ، ما تو را تصديق نموديم ، گرچه در ظاهر رسول اكرم (ص ) از زبان انصار سخن گفت اما در واقع به احسانهاى انصار اعتراف نمود. اين جملات كه حاكى از حقشناسى پيشواى اسلام بود آنچنان در روحيه انصار اثر عميق گذاشت كه از شدت هيجان به صداى بلند گريستند، سپس پيرمردان و بزرگان انصار از جا برخاستند و دست و زانوى پيمبر اسلام را بوسيدند و عرض كردند: ما به عمل شما راضى هستيم ، حتى حاضريم اموال خود را هم در اختيارات قرار دهيم تا به هر كس كه مى خواهى اعطا نمايى . اگر بعضى از افراد ما در تقسيم غنايم گله نمودند نه از عمل شما بود بلكه از سخطى بود كه نسبت به قريشيان داشتند، زيرا اينان قبل از هجرت به شما آزار بسيار دادند. سپس به عرض رساندند كه گله مندان ما از لغزش خود پشيمان شده اند و در پيشگاه الهى استغفار نموده اند، اميد است كه مشمول عفو و رحمت و دعاى شما نيز قرار گيرند.
نتيجه آنكه اعتراف به احسان خالق كه در كلام امام سجاد (ع ) آمده شكرگزارى از ذات اقدس الهى است و همچنين اعتراف به احسان مخلوق ، نيز حقشناسى از محسن و اداى وظيفه انسانى است و به شرحى كه توضيح داده شد اولياى گرامى اسلام در زمينه معصيت ، اقرار به گناه را اكيدا توصيه نموده اند و در زمينه احسان نيز اعتراف به زبان را كه قدرشناسى از محسن است سفارش كرده اند.
امام سجاد عليه السلام در قطعه سوم دعا كه موضوع آخرين قسمت سخنرانى امروز است به پيشگاه الهى عرض مى كند:
و احصاء لمننك ؛بارالها! تعداد نعمتهاى بزرگ خود را به زبانم جارى نما و آن را جايگزين سخنان زشت شيطانى قرار ده .
المنة النعمة الثقيلة و على ذلك قوله تعالى : لقد من الله على المؤ منين .(521)
راغب مى گويد: منة به معناى نعمت وزين و سنگين است و بر همين اساس ، خداوند در قرآن شريف ، بعثت رسول گرامى را منت و نعمت بزرگ خوانده كه به اهل ايمان اعطا فرموده است . هر يك از نعمتهاى بارى تعالى هر چند به نظر كوچك بيايد در جاى خود لازم و مفيد است و ارزش آن در فقدان آن نعمت روشن مى شود. اما قدر و منزلت نعمتهاى بزرگ الهى آنقدر مهم است كه نمى توان آنها را با ارزش بعضى از نعمتهاى متوسط مقايسه نمود، مثلا عقل در وجود آدمى يك نعمت است و هر يك از انگشتان پا نعمت ديگر، آدمى با وجود انگشتان پا بسهولت راه مى رود و با فقد آنها راه رفتن بسى دشوار و مشكل مى شود. اما نيروى عقل آنقدر مهم است كه اگر امر داير شود بين آنكه تمام انگشتان پا برود و عقل بماند يا عقل برود و انگشتان پا بماند هر انسانى وجود عقل را بر وجود تمام انگشتهاى پا ترجيح مى دهد و خواسته اش اين است كه كه حتما عقل ، باقى و برقرار باشد.
در لغت عرب ، اعضا و جوارح مهم بدن را كريمه مى گويند، چشم بينا، گوش شنوا، و زبان گويا از گروه اعضاى كريمه هستند، وجود اين اعضا در ايام زندگى انسان بسيار مهم است ، از اين رو على (ع ) در پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:
اللهم اجعل نفسى اول كريمة تنتزعها من كرائمى ، و اول وديعة ترتجعها من ودائع نعمك عندى .(522)
بارالها! جان مرا اولين كريمه اى از كرايم من قرار ده كه آن را قطع مى كنى ، و اولين وديعه از ودايع نعمتهاى تو باشد كه آن را باز مى ستانى ، يعنى خداوندا! وضع على به گونه اى نشود كه زنده باشد اما نابينا، زنده باشد اما ناشنوا، زنده باشد اما فاقد قدرت تكلم .
قدر و منزلت نعمتهاى خارج از ساختمان بدن انسان نيز، كه در طول زندگى همواره مورد نياز است با هم تفاوت دارند و در بعضى از روايات ، اين مطلب براى آگاهى مردم با ايمان خاطر نشان گرديده است .
عن على عليه السلام قال : الا و ان من النعم سعة المال و افضل من سعة المال صحة البدن و افضل من صحة البدن تقوى القلب .(523)
آگاه باشيد كه از جمله نعمتهاى الهى گشايش مالى است و برتر و بالاتر از گشايش مالى صحت بدن است و افضل از صحت بدن تقواى قلب است .
مى دانيم كه تقواى قلب سرمايه رستگارى و سعادت است ، تقواى قلب محصول بعثت نبى اكرم (ص ) است ، خلاصه تقواى قلب نتيجه نعمت وزين و سنگين رسالت پيشواى اسلام است كه خداوند در قرآن شريف آن را منت خوانده و به مؤ منين اعطا فرموده است . بعضى از افراد ناآگاه در اسلام آوردن خود دچار اشتباه گرديده و تصور نمودند كه اسلام پذيرى آنان نعمت وزين و سنگينى است كه در اختيار پيمبر اسلام (ص ) گذارده اند. خداوند در قرآن شريف خطاى فكرى آنان را تذكر داد و خاطر نشان فرمود كه هدايت الهى نعمت بزرگ است كه به مؤ منين راستين اعطا فرموده است .
يمنون عليك ان اسلموا قل لا تمنوا على اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين .(524)
پيمبر گرامى ! اينان اسلام آوردن خود را نعمت و منت مى پندارند و به حساب تو مى گذارند. به آنان بگو: بر من منتى نداريد بلكه خداوند از جهت اعطاى ايمان به شما منت دارد اگر راست بگوييد و به حقيقت ايمان آورده باشيد.
از آنچه مذكور افتاد اين نتيجه به دست آمد كه منت خداوند بر مردم به صورت الفاظ و كلمات نيست بلكه منت الهى عمل اوست ، يعنى وقتى منعم واقعى نعمت وزين و گرانقدرى را به مردم اعطا مى كند آن را منت مى خواند و اگر لازم باشد دريافت كنندگان نعمت را از عطيه بزرگ خود آگاه مى سازد تا قدر آن را بشناسند و كفران نعمت ننمايند. حضرت زين العابدين (ع ) به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و احصاء لمننك ؛بارالها! شمارش نعمتهاى بزرگ خود را به زبان من جارى نما.
مقصود امام از اين درخواست مى تواند دو امر مهم باشد: اول آنكه عطاياى بزرگ الهى همواره در خاطرش بماند و از يادش نرود، دوم آنكه با شمارش ‍ منتها و نعمتهاى بارى تعالى از آنها قدردانى كند و مالك نعمت را شكر گويد. اگر افراد متمكن براى خشنودى خداوند به تهى دستان خدمت كنند و عملا آنان را از نعمتهاى ارزشمند خود برخوردار سازند بدون آنكه به زبان بياورند عمل مقدسشان نزد بارى تعالى محفوظ است و در روز جزا ماءجور خواهند بود. اما اگر با زبان بر آنان منت گذارند و خدمتى را كه انجام داده اند
به رخشان بكشند و تحقيرشان نمايند خدمت خود را با گفته هاى خويش ‍ ابطال مى كنند و اين مطلب صريحا در قرآن شريف خاطرنشان گرديده است :
يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى .(525)
اى اهل ايمان ! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار دادن مستمندان ابطال ننماييد و از ميان نبريد.
55- درخواست دفع ستم ديگران - درخواست ستم نكردن بهديگران
بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل على محمد و آله ، و لا اظلمن و انت مطيق للدفع عنى ، و لا اظلمن و انت القادر على القبض منى .
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق از پيشگاه الهى درخواست مى كند: بارالها! بر محمد و آلش ‍ درود فرست و موجباتى را فراهم آور كه من مورد ستم دگران واقع نشوم كه تو قادرى آن را از من بگردانى ، بارالها! چنين كن كه از من نيز به ديگران ستمى نرسد كه تو مى توانى مرا از آن بازدارى . مدلول اين عبارت بايد مورد تمناى درونى همه مسلمانان باشد و در باطن هموازه از خدا بخواهند موجباتى را فراهم آورد كه نه از ديگرى به آنان ستم برسد و نه آنان به دگران ستم نمايند.
به خواست خداوند توانا اين دو جمله از دعا موضوع بحث و سخنرانى امروز است . راغب در معناى ظلم مى گويد:
الظلم عند اهل اللغة و كثير من العلماء وضع الشى ء فى غير موضع المختص به اما بنقصان او بزيادة .(526)
ظلم ، نزد اهل لغت و بسيارى از دانشمندان ، قرار دادن چيزى است در غير موضع خودش و تحقق اين قرار دادن نابجا، گاهى براى كم گذاردن و تفريط است و گاهى به سبب زياده روى و افراط.
مثلا آزادى از نعمتهاى بزرگ خداوند است كه به مردم اعطا فرموده و بايد آنان با اندازه گيرى صحيح و دور از افراط و تفريط از آن برخوردار باشند. پس اگر حكومتى مانند بعضى از زمامداران كشورهاى غرب امروز در زمينه آزادى به افراط گرايش يابند و به نام آزادى ، ناپاكى ها و بى عفتى ها را مجاز اعلام نمايند با اين عمل به آزادى و ملت خود ستم نموده اند و نسل جوان كشور را به سقوط و تباهى سوق داده اند. همچنين اگر حكومتى از آزادى صحيح و عاقلانه جلوگيرى كند و در مملكت اختناق به وجود آورد مانند بعضى از حكام مستبد كه دست نشانده غربى هاى استثمار گرند او نيز با اعمال استبدادى خويش به آزادى و به مردم ظلم نموده و سد راه تعالى جامعه شده است .
دو عامل مهم و اساسى در جوامع بشرى وجود دارد كه منشاء ظلم است و نمى گذارد اشياء در موضع واقعى خود استقرار يابند و از افراط و تفريط مصون بمانند: يكى جهل بشر از شناخت موقع حقيقى آنهاست و آن ديگر اطاعت انسانهاى ظالم از هواى نفس و بيرون بردن اشياء از جاى خود به منظور اقناع شهوات و ارضاى تمايلات است . تنها كسى كه حد واقعى اشياء را آنطور كه هست مى داند و از موضع واقعى آنها آگاه است ، ذات اقدس ‍ الهى است و اين مطلب در قرآن شريف با عبارتى كوتاه و جامع آمده است :
الا يعلم من خلق و هو الطيف الخبير.(527)
آيا كسى كه عالم را آفريده است از مخلوق خود آگاهى ندارد با اينكه او به تمام حقايق درون و برون اشياء واقف و خبير است .
پروردگار حكيم به منظور هدايت انسانها و تعليم سعادت آنان موضع و حدود تمام اشيائى را كه مبتلا به بشر است با اندازه گيرى صحيح و دور از افراط و تفريط تعيين نموده و در هر زمان به وسيله پيمبران به جوامع بشرى ابلاغ كرده است . حدودى را كه خداوند حكيم براى مردم تعيين نموده قطعا به صلاح و سعادت واقعى آنان است و بايد از آن پيروى نمايند و ضمنا در قرآن كريم خاطرنشان فرموده :
و من يتعد حدود الله فاولئك هم الظالمون .(528)
آن كس كه از حدود خداوند تجاوز كند و به تندروى يا كندروى گرايش يابد ظالم و ستمكار است .
بعضى از افراد راه خود را از راه الهيون جدا كردند، مسير ماديگرى را در پيش گرفتند، نداى پيمبران را غير واقعى تلقى نمودند، نخواستند به دستور الهى در شناخت اشياء و موضع واقعى آنها واقف شوند و مانند كمونيستها دهها سال راه باطل را پيمودند و سرانجام پس از زيانهاى جانى و مالى بسيار به گمراهى خويش پى بردند. بعضى از افراد در صف الهيون قرار گرفتند، دعوت پيمبران را پذيرفتند ولى در خلال عمل دچار بدعتها شدند، يا بر اثر پاره اى از رويدادها دين حق را با نظريات شخصى خود به غلط تفسير نمودند و تصور غير واقعى خويش را راه سعادت و رستگارى پنداشتند، در بيراهه مى رفتند و گمان داشتند صراط مستقيم مرضى خدا را مى پيمايند. قرآن شريف ، اينان را زيانكارترين مردم خوانده و درباره آنها فرموده است :
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا. الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا.(529)
اى پيمبر گرامى ! به مردم بگو آيا مى خواهيد شما را به زيانكارترين انسانها آگاه نمايم ؟ اينان كسانى هستند كه در دنيا جهد و كوشش گمراهانه دارند، در اعمال باطل خويش غرق اند و گمان مى كنند كارهايى را كه انجام مى دهند همه خوب و نيكوست .
كسى كه كار بد انجام دهد و مى داند بد مى كند انسانى است بدبخت و چون به بدكارى خويشتن وقوف دارد ممكن است روزى به خود آيد، توبه كند، و از بارى تعالى درخواست عفو و بخشش نمايد. اما بدبخت تر از او كسى است كه بد مى كند و گمان مى كند كه به انجام كارهاى خوب مشغول است ، او ممكن است با تصور نادرست خود تا پايان عمر به اعمال نارواى خويش ‍ به گمان حسن عمل ادامه دهد و در همان حال بميرد. قرآن شريف در آيه مذكور از اين گروه سخن مى گويد و آنان را زيانكارترين انسانها معرفى مى نمايد.
عن على عليه السلام انه سئل عن هذه الاءية . فقال كفرة اهل الكتاب اليهود و النصارى و قد كانوا على الحق فابتدعوا فى اديانهم و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا. ثم قال : و ما اهل النهروان منهم ببعيد.(530)
از على (ع ) درباره اين آيه سؤ ال شد. فرمود: مراد، كفار اهل كتاب از يهود و نصارى هستند، اينان بر حق بودند اما بدعتهايى در دين خود گذاردند و طبق آن بدعتها عمل مى نمودند و تصور مى كردند كار خوب انجام مى دهند. سپس فرمود: خوارج نهروان نيز از آنان دور نيستند، يعنى خوارج در مقابل امام ، گزيده الهى قيام مسلحانه نمودند، با آن حضرت جنگيدند، و تصورشان اين بود كه كار خوب و طبق رضاى الهى انجام مى دهند.
خلاصه كسانى كه از حدود الهى در مواضع اشياء ناآگاه اند و جاهلانه معيارهاى باطلى را كه با سعادت بشر سازگار نيست انتخاب مى نمايند و آن را حق مى پندارند و تصور مى كنند سخت در اشتباه اند و به طورى كه مذكور افتاد خداوند در قرآن شريف اين گروه را زيانكارترين مردم خوانده است . على (ع ) نيز در يكى از روايات با تعبير ديگرى آنان را معرفى نموده و فرموده است :
اجور الناس من عد جوره عدلا منه .(531)
ظالمترين مردم كسى است كه عمل جائرانه خود را دادگرى تصور كند و آن را عدل به شمار بياورد.
نتيجه آن شد كه بعضى از افراد كه مرتكب ظلم مى شوند براى اين است كه از حدود الهى در تعيين مواضع اشياء آگاهى ندارند و مى خواهند با نظر و تشخيص خود، حق را از ناحق و روا را از ناروا تميز دهند و بر اثر نارسايى فكر دچار خطا مى شوند تا جايى كه گاهى عدل را ظلم و ظلم را عدل مى پندارند. بعضى از قدرتمندان يا افراد عادى از دستور بارى تعالى و تعاليم پيمبران آگاه اند، عدل و ظلم را مى شناسند، و به موضع اشياء و اعمال وقوف دارند، اما بنده و برده هواى نفس خويش هستند و براى ارضاى غرايز و اقناع تمايلات خود مرتكب ظلم مى شوند و راه تعدى و تجاوز را در پيش مى گيرند. قرآن شريف اين گروه را هوى پرست خوانده و درباره آنان فرموده است :
اراءيت من اتخذ الهه هواه افانت تكون عليه وكيلا.(532)
اى رسول معظم ! آيا ديدى آن كس را كه هواى نفس خويشتن را به الهيت گرفته و آن را معبود خود ساخته است ؟ مگر تو مى توانى حافظ و نگهبان او باشى ؟
نفس سركش آدمى طالب آزادى بى قيد و شرط است ، مى خواهد در راه ارضاى غرايز و اقناع تمايلات خود با مانعى مواجه نشود و در مسير تمنيات خويش طبق خواسته اى كه دارد پيشروى نمايد ولى نظم و امنيت اجتماعى از يك طرف و نيل به كمال سعادت و موفقيت انسانى از طرف ديگر ايجاب مى كند كه هر فردى از تمنيات ناروا و خواهشهايى كه براى جامعه و انسانيت زيانبار است چشم پوشى نمايد و همين امر موجب شده است كه ضمير بشر همواره صحنه كشاكش و تضاد بين انسانيت و حيوانيت باشد و بر اثر اين تضاد غير قابل جبران است كه انسانها به انشعاب گراييده اند، بعضى از پى هوى پرستى ، لذت گرايى ، و ارضاى غرايز حيوانى رفته و هر عمل ناروايى كه مايه كامرانى آنان شود بى پروا مرتكب مى شوند، و گروهى در راه خداپرستى ، احياى انسانيت و صلاح جامعه قدم بر مى دارند و از معاصى و اعمال خلاف انسانيت اجتناب مى نمايند. على (ع ) مسئله تضاد درونى انسانها را ضمن يك روايت كوتاه بيان نموده و آنان را از وضعى كه دارند آگاه ساخته است .
النفس مجبولة على السوء الادب و العبد ماءمور بملازمة حسن الادب و النفس تجرى بطبعها فى ميدان المخالفة و العبد يجهد بردها عن سوء المطالبة فمتى اطلق عنانها فهو شريك فى فسادها و من اعان نفسه فى هوى نفسه فقد اشرك نفسه فى قتل نفسه .(533)
نفس آدمى به اقتضاى ساختمان طبيعى و غرايز حيوانى خود زشتكار و بد عمل است . بنده خداوند وظيفه دارد كه خويشتن را به حسن ادب و اخلاق خوب متخلق نمايد. نفس آدمى بر وفق طبع خود در عرصه مخالفت مى تازد و در جهت باطل مى گرايد و بنده حق مى كوشد تا آن را از مسير نادرستش بگرداند و مانع خواسته هاى نامشروعش شود. اگر انسانى عنان نفس سركش خود را در تمنيات نامشروعش يارى دهد با اين عمل در قتل نفس خود سهيم شده است . هوى پرستى نقطه مقابل خداپرستى است ، انسان يا بايد بنده خدا باشد،، اوامر او را به كار بندد، و تمنيات هواى نفس ‍ را با اوامر بارى تعالى بسنجد و در حدود اجازه شرع مقدس آن را اعمال نمايد، يا بايد طوق بندگى هواى نفس را به گردن نهد، اوامر خداوند را ناديده انگارد، و بى قيد و شرط مجرى دستورهاى هوى باشد.
به مدلول بعضى از روايات ، بت هواى نفس نزد بارى تعالى از هر بتى عظيمتر و هوى پرستى از هر پرستش مشركانه اى سنگينتر است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : ما تحت ظل السماء من اله يعبد من دون الله اعظم عند الله من هوى متبع .(534)
رسول اكرم (ص ) فرموده : در زير سايه آسمان از آنچه غير خداوند كه پرستش مى شود، نزد حضرت بارى تعالى ، عظيمتر از هواى نفسى كه مورد تبعيت و پيروى باشد يافت نمى شود.
اولياى گرامى اسلام درباره خطر هوى پرستى از ابعاد مختلف سخن گفته و پيروان خود را از اين عمل ظالم پرور و ضد انسانى برحذر داشته اند و در اينجا بعضى از آن روايات براى مزيد اطلاع شنوندگان محترم ذكر مى شود:
عن الجواد عليه السلام قال : من اطاع هواه اعطى عدوه مناه .(535) امام جواد (ع ) فرموده : آن كس كه از هواى نفس خود اطاعت مى كند دشمن خويش را به تمنايش مى رساند.
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : احذروا اهواءكم كما تحذرون اعداءكم فليس شى ء اعدى للرجال من اتباع اهواءهم و حصائد السنتهم .(536)
امام صادق (ع ) فرمود: از هواى نفس خود حذر كنيد همان طور كه از دشمنان خود حذر مى نماييد كه هيچ چيز براى افراد دشمنتر از هواى نفس ‍ و برداشت محصول زبانشان نيست .
هوى پرستى چشم دل را نابينا و گوش دل را ناشنوا مى كند، آدمى را از واقع بينى و شناخت حقايق باز مى دارد و به راه تباهى و هلاكتش سوق مى دهد.
عن على عليه السلام قال : اوصيكم بمجانبة الهوى فان الهوى يدعوا الى العمى و هو الضلال فى الاخرة و الدنيا.(537)
على (ع ) فرمود: توصيه مى كنم به شما: از هواى نفس و پيروى از آن پرهيز نماييد كه هواى نفس ، آدمى را به كوردلى مى خواند و آن ضلالت و گمراهى در آخرت و دنياست .
و عنه عليه السلام قال : انكم ان امرتم عليكم الهوى اصمكم و اعماكم و ارادكم .(538)
و نيز فرموده است : اگر هواى نفس فرمانرواى شما گردد كر و كور و پستتان مى نمايد.
جهاد اكبر، در لسان روايات جهاد با نفس سركش و غلبه بر هوى و تمايلات است . اين جهاد به مراتب مهمتر و سنگينتر از جنگيدن با ابطال توانا و افراد نيرومند است و در اين باره روايات بسيارى از اولياى گرامى اسلام رسيده و پيروان خود را به اهميت اين مبارزه واقف ساخته اند. عن النبى صلى الله عليه و آله قال : الشديد ليس من غلب الناس و لكن الشديد من غلب على نفسه .(539)
رسول اكرم (ص ) فرموده : انسان قوى و نيرومند آن كس نيست كه بر هواى نفس خود ظفر يابد و بر آن غلبه كند.
كسى كه در پرتو قوت اراده و قوت تصميم در جهاد با نفس پيروز مى شود، بر هوى و بر تمايلاتش غلبه مى كند و از اسارت رهايى مى يابد هرگز دستش ‍ به تجاوز و ستم دراز نمى شود و دامن خود را به تعدى و ظلم به اين و آن آلوده نمى نمايد زيرا او در پرتو مجاهده از اسارت رهايى يافته و انديشه ستم كسى را به ضمير خود راه نمى دهد و اين خود عالى ترين اثر درخشان پيروزى در پيكار با هواى نفس است .
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : يا على ! اثقل الجهاد من اصبح و لا يهم بظلم احد.(540)
رسول اكرم به على (ع ) فرمود: برترين جهاد اين است كه آدمى صبح كند در حالى كه نيت ستم احدى را در دل ندارد و فكر ظلمى را در سر نمى پرورد.
به شرحى كه توضيح داده شد ظلم نمودن يا معلول جهل و نادانى است يا ناشى از ضعف و ناتوانى ، آن كس كه ظلم و عدل را مى شناسد و از حدود آنها بخوبى آگاهى دارد و همچنين آن كس كه در مقابل دشمن برون يعنى رقيب خود يا دشمن درون يعنى هواى نفس خويش نيرومند و تواناست نيازى ندارد كه براى نيل به هدفهاى خود از در ظلم وارد شود، دروغ بگويد، خيانت كند، بى گناهى را متهم نمايد، خونى را به ناحق بريزد، و دهها ظلم ديگر از اين قبيل ، او در كمال قوت و قدرت راه صحيح خود را بر اساس ‍ عدل و دادگرى مى پيمايد و سرانجام با سربلندى و پاك دامنى پيروز مى گردد. امام سجاد (ع ) در يكى از دعاهاى خود بر همين مبناى اساسى سخن گفته و ذات اقدس او را از ظلم مبرا و منزه خوانده است .
و قد علمت انه ليس فى حكمك ظلم و لا فى نقمتك عجلة و انما يعجل من يخاف الفوت و انما يحتاج الى الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهى عن ذلك علوا كبيرا.(541)
بارالها! مى دانم كه در حكم تو ظلم نيست و در كيفر اعمال گناهكاران شتاب ندارى زيرا كسى در كار خود عجله مى كند كه از فوت شدن فرصت خائف باشد و آن كس كه ضعيف و ناتوان است به ظلم احتياج دارد. بارالها! تو از نقائص در حد اعلى مبرا و منزهى .
حضرت زين العابدين (ع ) در قسمت اول اين قطعه از دعا كه موضوع سخنرانى امروز است ، پس از ذكر صلوات ، به پيشگاه الهى عرض ‍ مى كند:
و لا اظلمن و انت مطيق للدفع عنى ؛ بارالها! موجباتى را فراهم آور كه من مورد ستم دگران واقع نشوم كه تو قادرى آن را از من بگردانى .
دعاى امام (ع ) شامل ظالمهاى دو گروه مى شود: گروه اول كسانى هستند كه از مقام امام آگاهى ندارند و حدود الهى را درباره آن حضرت نمى شناسند و بر اثر جهل و نادانى ظلم مى كنند، گروه دوم كسانى هستند كه تا حدى به مقام امام معرفت دارند ولى برده و بنده هواى نفس خويشتن اند و براى اقناع تمايلات و نيل به هدفهاى غير مشروع خود به امام ستم مى كنند، حضرت على بن الحسين عليهما السلام دفع ظلم هر دو گروه را از پيشگاه حضرت بارى تعالى درخواست گردد كه تنها مخلوق خداوند نيست كه مورد ستم بشر واقع مى شود بلكه انسانهاى نادان و هوى پرست بر اثر شرك ، ذات اقدس الهى را نيز مورد ستم قرار مى دهند. قرآن شريف از زبان لقمان حكيم نقل نموده كه به فرزندش فرمود:
يا بنى ! لا تشرك بالله ، ان الشرك لظلم عظيم ؛(542) فرزند عزيز! به خداوند، شرك نياور و براى او عديل و نظيرى قرار مده كه شرك ظلمى است بس بزرگ .
در آيه ديگر خداوند فرموده است :
الذين امنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ؛(543)
كسانى كه ايمان آورده و ايمان خويش را به ظلم نيالوده اند داراى ايمنى هستند و از نعمت هدايت بارى تعالى برخوردار.
روى عن عبدالله بن مسعود قال : لما نزلت هذه الاية شق على الناس و قالوا يا رسول الله : و اينا لم يظلم نفسه ! فقال صلى الله عليه و آله : انه ليس ‍ الذى تعنون . الم تسمعوا الى ما قال العبد الصالح : يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم .(544)
از عبدالله بن مسعود روايت شده كه وقتى اين آيه بر رسول گرامى نازل شد، براى مسلمانان گران آمد. به پيمبر عرض كردند: كدام يك از ما به نفس خود ظلم نكرده است ؟ بنابراين طبق اين آيه هيچ يك از ما ايمنى نخواهد داشت . رسول اكرم (ص ) فرمود: مقصود از آيه آن نيست كه در فكر شما آمده ، مگر نشنيده ايد كه بنده صالح خداوند به فرزندش فرمود: شرك به بارى تعالى نياور كه شرك ، ظلمى است بزرگ ، يعنى مقصود از ظلم در اين آيه شرك به حضرت بارى تعالى است .
ظلم شرك درباره خداوند ممكن است ناشى از جهل مشرك باشد، از اين نظر كه درباره مخلوق ناچيزى به افراط گراييده آن را از حد مخلوق بودن خارج نموده و هم قدر آفريدگار قرار داده است و پرستش را كه به ذات اقدس الهى اختصاص دارد درباره آن آفريده جماد معمول داشته است ، و ممكن است ظلم شرك ، ناشى از هوى پرستى باشد يعنى بت پرست مى داند كه قطعه سنگ يا چوبى كه پدرانش به صورت بت درآورده اند لياقت پرستش ندارد ولى هواى نفس فرمان مى دهد تعصب قومى را حفظ كن ، معبود پدران خويش را از ياد مبر، و بت باقى مانده از آباى خود را همچنان بر كرسى خدايى نگاهدارى بنما. گناه شرك نزد حضرت بارى تعالى آنقدر مهم است كه صريحا در قرآن شريف فرموده :
ان الله لا يغفر ان يشرك به ؛(545) خداوند گناه كسى را كه به او شرك آورده است نمى آمرزد و او را مشمول عفو خود قرار نمى دهد.
از آنچه مذكور افتاد روشن شد كه امام (ع ) در قسمت اول اين قطعه از دعا كه موضوع سخنرانى امروز است به پيشگاه الهى عرض مى كند: بارالها! تو قادرى ظلم ظالم را بگردانى ، موجباتى را فراهم آور كه من مورد ستم دگران واقع نشوم .
در قسمت دوم دعاى امروز عرض مى كند:
و لا اظلمن و انت القادر على القبض منى ؛بارالها! چنان كن كه از من نيز به دگران ستمى نرسد كه تو مى توانى مرا از آن باز دارى .
نظير آنچه در دعاى مكارم الاخلاق ، موضوع سخنرانى امروز آمده است امام سجاد (ع ) با تعبير ديگرى آن را دعاى چهاردهم صحيفه سجاديه از پيشگاه الهى خواسته است :
اللهم فكما كرهت الى ان اظلم فقنى من ان اظلم .
بارالها! همان طور كه نمى خواهى من مورد ظلم و تعدى واقع شوم مرا نگاهدارى و محافظت فرما تا به دگران ستم نكنم .
با توجه به اينكه قضاى قطعى بارى تعالى بر اين تعلق گرفته است كه بشر در اعمال تشريعى و تكاليف دينى آزاد باشد، لازم است نگاهدارى و قبض ‍ مردم از ارتكاب ظلم كه در دعاى امام آمده به گونه اى واقع شود كه منافى با اصل اختيار و آزادى انسانها نباشد. خداوند براى تحقق بخشيدن به اين هدف مقدس و بازداشتن مردم از اعمال ظالمانه با حفظ جهات آزادى ، برنامه تعليم و تربيت را به وسيله پيمبران پايه گذارى نمود و در تمام قرون و اعصار، افراد شايسته و لايقى را براى تربيت انسانها مبعوث فرمود تا با سعى و مجاهده ، مردم را به صراط مستقيم انسانيت سوق دهند و از نعمت عدل و انصاف برخوردارشان سازند و اين مطلب صريحا در قرآن شريف آمده است :
لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط.(546)
ما رسولان خود را با ادله روشن و كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم را آنچنان بسازند و به گونه اى تربيت نمايند كه خودشان به جاذبه معنوى و كشش ‍ روحانى به عدل و دادگرى قيام نمايند.
ملاحظه مى كنيد كه در اين آيه تصريح شده كه هدف بعثت رسل و انزال كتب اين است كه قيام مردم در جامعه بر اساس عدل باشد. اولين قدمى را كه تمام پيمبران الهى در راه انسان سازى و تربيت مردم بر مى داشتند اقامه بزرگترين عدل يعنى احياى توحيد و يكتاپرستى و سركوب نمودن عظيمترين ظلم يعنى احياى توحيد و يكتاپرستى و سركوب نمودن عظيمترين ظلم يعنى اماته شرك و بت پرستى بود. يكتاپرستى ، مردم را از بندگى و بردگى غير خدا آزاد مى سازد، به آنان عزت نفس و شخصيت مى بخشد، و اين حالت روانى ، خود عامل بسيار مؤ ثر در اجتناب از ظلم و تعدى است .
ولى انبيا براى از ميان بردن بت و نابود ساختن انديشه بت پرستى صدمات و لطمات بسيار ديدند و با تعصبهاى جاهلانه مردم نادان سخت مواجه بودند، تا جايى كه بعضى از آنان جان خود را از دست دادند، اما سرانجام توانستند با حفظ آزادى و اختيار بشر گروهى را بيدار كنند، آنان را به خود آورند، نيروى عقلشان را به فعاليت وادارند، و از راه باطل شرك بگردانند و به خداى يگانه متوجهشان نمايند. از پى استدلال عقلى ، در اثبات توحيد و ابطال شرك و اينكه توحيد عدل است و شرك ظلم ، سخن از عدل و ظلم اخلاق و اعمال و افعال به ميان آورند و موضع واقعى هر يك از آنها را طبق دستور بارى تعالى توضيح دادند و افراط و تفريط هر يك را بيان نمودند و در ضمن فوايد عدل و زيانهاى ظلم را در زندگى دنيا خاطر نشان ساختند، و به قوم خود فهماندند كه رعايت عدل علاوه بر فوايد دينى موجب پاداش ‍ اخروى و اجر الهى است و اعمال ظالمانه با زيانهاى دنيوى عذاب قيامت و كيفر الهى را در پى دارد. اگر كسانى در دنيا به ظلم آلوده شده اند و به جان و مال و عرض مردم تجاوز نموده اند بايد آنها را در دنيا تفيه كنند و صاحبان حق را راضى نمايند و با توبه و استغفار، حقوق مردم از ميان نمى رود.
عن شيخ من النخع قال قلت لابيجعفر عليه السلام : انى لم ازل واليا منذ زمن الحجاج الى يومى هذا فهل لى من توبة . قال فسكت ثم اعدت عليه فقال : لاحتى تؤ دى الى كل ذى حق حقه .(547)
پيرمردى از نخع مى گويد: به امام باقر (ع ) عرض كردم : من از زمان حجاج تا امروز والى و استاندار بوده ام ، آيا براى من توبه هست و مى توانم با استغفار، آلودگى خويش را برطرف نمايم ؟ حضرت سكوت كرد. مى گويد دوباره پرسيدم . فرمود: با توبه نمى شود مگر حق هر صاحب حقى را به وى ادا كنى .
اگر در دنيا انسان مغرور و مسئولى از پى راضى كردن صاحبان حق نرود بايد در قيامت به انتظار تصفيه حساب سخت و كيفر شديد باشد. در قرآن شريف آمده است :
ان ربك لبا المرصاد؛(548) پروردگارت در كمينگاه ، مراقب اعمال و افعال مردم است .
عن ابيعبدالله عليه السلام قال : المرصاد قنطرة على الصراط. لا يجوزها عبد بمظلمة عبد.(549)
امام صادق (ع ) فرمود: مرصاد نقطه مرتفعى است بر صراط كه از آن گذر نمى كند بنده اى كه مورد مطالب و مؤ اخذه مظلومى باشد.
نتيجه آنكه خداوند با رعايت آزادى و اختيار، بشر را به وسيله پيمبران هدايت مى نمايد، نيك و بد، حق و باطل ، و عدل و ظلم را در شئون مختلف به وى ارائه مى كند. اين مردم اند كه مى توانند آزادانه آن را بپذيرند يا به اختيار خويشتن آن را رد كنند، و اين مطلب صريحا در كتاب مجيد آمده است :
ان هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا.(550)
ما راه را به انسان ارائه مى كنيم و به مسير سعادت و كمال ، هدايتش ‍ مى نماييم ، او آزاد است ، مى تواند نعمت هدايت ما را شكرگزار باشد و مى تواند آن را كفران نمايد.
امام (ع ) در قطعه دوم دعا، موضوع بحث سخنرانى امروز، به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
و لا اظلمن و انت القادر على القبض منى : بار الها! چنان كن كه از من ديگران ستمى نرسد كه تو مى توانى مرا از آن بازدارى .
مراد امام از قبض و بازداشتن سلب آزادى و اختيار نيست ، بلكه مى خواهد عرض كند: بارالها! تو مقلب القلوبى و دلها در قبضه قدرت توست ، اگر اراده فرمايى مى توانى انسان دعا كننده را مورد حمايت و نصرت مخصوص خود قرار مى دهى ، در انديشه و فكرش تحول و دگرگونى ايجاد نمايى و در ضميرش موجباتى را فراهم آورى كه خودش آزادانه از نيت ظلمى كه در سر پرورانده و به انجامش تصميم گرفته است منصرف شود، دست تجاوز به شخص مورد نظر دراز نكند و دامن خويش را به گناه ظلم نيالايد. همچنين تو مسبب الاسبابى ، قدرت دارى كه در خارج از وجود دعا كننده موجباتى را فراهم آورى كه از ظلم مورد نظرش آزادانه خوددارى نمايد، مثلا اگر دعاكننده تصميم داشت از مسلمانى كه موجب آزردگى و رنجش خاطرش ‍ گرديده در مجلسى يا حضور جمع غيبت نمايد و با اين جرم بزرگ ، رنجش ‍ خويش را جبران كند اما در لحظه اى كه مى خواست زبان به غيبت بگشايد يكى از دوستان صميمى و ارزشمند آن شخص كه بنا بود مورد غيبت واقع شود در مجلس حضور يافت ، با آمدن او از تصميم خود گذشت ، همچنان لب فرو بست و از غيبت صرف نظر نمود. بنابراين امام (ع ) از جمله و انت القادر على القبض منى خواستار سلب آزادى و اختيار از دعاكننده نيست ، چه آنكه اين دعا بر خلاف سنت الهى در آزادى بشر است ، بلكه مقصود اين است كه در هر مورد با عاملى مؤ ثر يا رويدادى مناسب زمينه اى فراهم آيد كه دعا كننده با اختيار خويش از ستم چشم بپوشد و خود را به ظلم آلوده ننمايد.
56- مصون ماندن از ضلالت يا هدايت الهى - مصون ماندن ازفقر در پرتو عطاى بارى تعالى - بركنار ماندن از طغيان باتفضل پروردگار
بسم الله الرحمن الرحيم
و لا اضلن و قد امكنتك هدايتى ، و لا افتقرن و من عندك وسعى ، و لا اطغين و من عندك وجدى .
امام سجاد عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق سه درخواست از پيشگاه بارى تعالى مى نمايد: اول : بارالها! به گمراهى و ضلالت ، گرايش نيابم با آنكه هدايت من براى تو ممكن است . دوم : بارالها! دچار فقر و تنگدستى نشوم با آنكه از فضل تو تمكن مالى دارم . سوم : بارالها! گرفتار طغيان و تجاوز از حق نشوم با آنكه تمام هستى و تمكن من از ناحيه توست .
به خواست خداوند اين سه جمله از دعا كه موضوع بحث و سخنرانى امروز است . در آغاز لازم است معناى هدايت و معناى ضلالت از نظر لغت روشن شود، سپس پيرامون هر يك از آن دو مطالبى به عرض شنوندگان محترم برسد. راغب مى گويد:
الضلال العدول عن الطريق المستقيم و يضاده الهداية ، قال تعالى : فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها، و يقال الضلال لكل عدول عن المنهج عمدا كان او سهوا، يسيرا كان او كثيرا.(551)
ضلال عبارت از انحراف از صراط مستقيم است و ضد آن هدايت است . خداوند در قرآن شريف فرموده : هر كس راه هدايت بپيمايد به نفع خود اوست ، و هر كس از آن راه منحرف گردد به ضرر او. و گفته مى شود: ضلالت و گمراهى براى هر عدول از منهج صحيح است ، خواه عمدا باشد يا سهوا، كم باشد يا بسيار.
راه صحيح رفتن يكى است و راه باطل پيمودن متعدد است ، توحيد و يكتاپرستى يك راه است و بس ، اما شرك ، راههاى متعدد و مجارى گوناگون دارد: بت پرستى و آفتاب پرستى ، درخت پرستى و گاوپرستى ، رياكارى و هوى پرستى ، و خلاصه هر پرستشى غير از يكتاپرستى شرك است . از اين رو خداوند در قرآن ، هدايت را كه نور است مفرد آورده و گمراهى را كه ظلمت و تيرگى است جمع آورده است :
الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور، و الذين كفروا اولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات .(552)
خداوند ولى مردم با ايمان است و آنان را از ظلمتها و تيرگى هاى متعدد خارج مى كند و به راه روشن و نورانيت هدايت مى نمايد. اما كسانى كه وليشان طاغوت است و مايه گمراهى آنان است ، موجباتى را فراهم مى آورد كه آنان را از نور فطرت منحرف مى كند و به ظلمتهاى گمراهى سوق مى دهد.
راغب در معناى هدايت مى گويد:
الهداية دلالة بلطف و منه الهدية . ان قيل كيف جعلت الهداية دلالة بلطف و قد قال الله تعالى : و اهدوهم الى صراط الجحيم (553) قيل ذلك استعمل فيه استعمال اللفظ على التهكم مبالغة فى المعنى كقوله : فبشرهم بعذاب اليم .(554)(555)

 

next page

back page