از پست ترين و سخيفترين
حالات زمامداران نزد مردم صالح و درستكارى اين است كه به آنان گمان
برده شود كه به فخر و مباهات علاقه دارند.
بعضى از مسلمانان كه عادت ديرينه آباء و اجداد خويش را از ياد نبرده
بودند و گاه به پدران خود مباهات مى كردند اگر در حضور يكى از ائمه
معصومين آنگونه سخن مى گفتند فورا امام تذكر مى داد و آنان را متوجه
روش نادرستشان مى نمود.
عن عقبه بن الاسدى قال : قلت لابيجعفر عليه
السلام : انا عقبه بن بشير الاسدى ، انا فى الحسب الضخم من قومى ، قال
، فقال : ماتمن علينا يحسبك ، ان الله رفع بالايمان من كان الناس
يسمونه وضيعا اذا كان مومنا و وضع بالكفر من كان الناس يسمونه شريفا
اذا كان كافرا فليس لاحد فضل على احد الا بالتقوى
(284)
عقبه بن بشير اسدى مى گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم ، من عقبه بن
بشير اسدى هستم و در قوم خود از جهت شرافت پدرى بسيار عظيم و رفيعم .
حضرت فرمود: با حسب خود بر ما منت مگذار كه خداوند به وسيله ايمان ،
كسى را كه مردم او را پست مى خواندند، اگر مؤ من باشد، بالا برد، و به
واسطه كفر، كسى را كه مردم او را شريف مى خواندند، اگر كافر باشد، پست
نمود. پس هيچكس بر دگرى فضيلت و برترى ندارد مگر به تقوى .
نتيجه آنكه در اسلام ، فخر فروشى و مباهات به مردم كه ناشى از خود بزرگ
بينى و تكبر است ممنوع شناخته شده ، خواه پايگاه افتخار امرى موهوم و
غير واقعى باشد مانند دارا بودن مال يا داشتن آباء و عشيره متعين و
بزرگ ، خواه منشاء مباهات و فخرفروشى كمال واقعى باشد مانند علم ، ملكه
تقوا، و مكارم اخلاق . مفاخره و مباهات به مردم به هر انگيزه و از هر
منشاءيى باشد دو زيان بزرگ اخلاقى دارد: از طرفى وسيله ابراز كبر و
خودبزرگ بينى فخر كننده است ، و از طرف ديگر موجب تحقير مردم و كوچك
شمردن آنان است و اين هر دو در تعاليم اسلام ممنوع است . امام سجاد (ع)
در جمله اول دعا كه موضوع بحث امروز بود از خدا درخواست معالى اخلاق و
كرايم خصال مى نمايد و در جمله دوم از او مى خواهد كه مرا با دارا بودن
مكارم اخلاق از فخر و مباهات مصون و محفوظ بدار، گويى مى خواهد عرض كند
بارالها! من مكارم اخلاق را براى اطاعت تو و اجابت دعوت پيمبرت مى
خواهم نه براى آنكه معالى اخلاق را به رخ مردم بكشم و در پرتو آن
مباهات نمايم .
13- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ،
وَ لَا تَرْفَعْنِى فِى النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِى عِنْدَ
نَفْسِى مِثْلَهَا
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
امام سجاد (ع) در اين قسمت از دعاى ((مكارم
الاخلاق )) به پيشگاه خدا عرض مى كند: بارالها!
بر محمد و آلش درود فرست و هيچ درجه اى از من بين مردم بالا مبر جز
آنكه مرا معادل آن منزلت و مزيت ، در نزد خودم پست گردانى .
از جمله مسائل مهم در زمينه مكارم اخلاق و سجاياى انسانى ، موازنه و
تعادلى است كه بايد همواره بين روح و جسم و حالات درونى و حركات برونى
انسان وجود داشته باشد تا در پرتو آن آدمى بتواند در مقابل رويدادهاى
خوب و بد و پيشامدهاى مطبوع و نامطبوع كرامت خلق محافظت كند. به خواست
خداوند موضوع سخنرانى امروز بيان موازنه و تعادل بين جسم و روح است .
عن على عليه السلام قال : فى تصاريف الاحوال
يعرف جواهر الرجال
(285)
على (ع) فرموده است : در دگرگونى حالات گوهر وجودى و لياقت درونى مردان
شناخته مى شود.
يك فرد ادارى يا پيشه ور عادى كه شغل متوسطى دارند و نسبت به مردم
متواضع اند اگر به علت يا عللى ناگهان ترقى كنند و در جامعه ، رفعت
يابند، عضو اداره رئيس شود و پيشه ور متوسط سرمايه دار گردد، قهرا اين
بلندى مقام در روحيه آن دو اثر مى گذارد: ممكن است دچار خود بزرگ بينى
و تكبر شوند، تواضعى را كه نسبت به مردم رعايت مى نمودند از ياد ببرند
و آنان را از اين پس با چشم حقارت و پستى بنگرند. اگر بخواهند به اين
بيمارى اخلاقى دچار نشوند بايد پيشگيرى كنند و عملا بر تواضع خود
بيفزايند، مردم را در تمام مواقع بيش از پيش تكريم و احترام نمايند تا
از غرور و نخوت ، كه خطر بزرگى است ، مصون و محفوظ باشند. براى روشن
شدن مطلب ، قضيه افسرى را كه براى فهم جمله بحث ما از دعاى
((مكارم الاخلاق )) صحيفه
سجاديه به من مراجعه نمود شرح مى دهم ، شايد با توجه به آن ، مطلب دعا
بخوبى واضح گردد. يكى از افسران عالى رتبه كه پيش از انقلاب اسلامى در
شهربانى خدمت مى كرد مردى بود متدين و از مرحوم آيت الله العظمى آقاى
بروجردى قدس سره تقليد مى نمود و براى ادامه كارش در شهربانى از مرجع
خود اجازه گرفته بود و وظايف خود را آنطور كه دستور داده بودند انجام
مى داد.
روزى براى حل مشكل مردى كه بضاعتى نداشت به ايشان تلفن كردم و گرفتارى
او را شرح دادم . وعده داد كه مشكلش را حل كند و ضمنا گفت اگر مى دانيد
كه استحقاق دارد بفرماييد تا به او كمك مالى كنم . من از طرف آيت الله
العظمى آقاى بروجردى مجازم كه قسمتى از سهم امام را به افراد بى بضاعت
بدهم . خلاصه ، مرد خوبى بود و پيش از انقلاب از دنيا رفت . روزى آن
مرد، قبل از ظهر، به منزلم آمد. جمعى از آقايان روحانيين هم در مجلس
بودند. مقابل در ايستاد و پس از سلام گفت : من عجله دارم ، خواهشمندم
به اطاق ديگر تشريف بياوريد، عرضى دارم ، بگويم و مرخص شوم . به اطاق
ديگر رفتم . كتابى در دست داشت كه لاى آن نشان گذارده بود. باز كرد،
ديدم كتاب شريف صحيفه سجاديه و در قسمت دعاى ((مكارم
الاخلاق )) است . گفت : امروز پس از نماز صبح ،
اين دعا را مى خواندم . به اين جمله رسيدم كه امام به پيشگاه الهى مى
گويد:
ولا ترفعنى فى الناس درجه الا حططتنى عند نفسى
مثلها
من ديدم در اين عبارت كلمه درجه آمده و اين كلمه در اصطلاح ما هم هست ،
يعنى افسران به عنوان گرفتن درجه بالا مى روند، آمده ام سؤ ال كنم كه
آيا اين كلمه در دعا شامل ما هم مى شود و اگر چنين است توضيح دهيد تا
وظيفه خود را بشناسم و به آن عمل كنم . در پاسخ به ايشان گفتم : درجه
اى كه شما الان داريد درجه سرهنگى است ، افراد محترمى كه به اطاق شما
مى آيند بايد در مقابل آنان متواضع باشيد، پشت ميز خود بايستيد، و به
آنان دست بدهيد، و صندلى را ارائه كنيد كه بنشيند، وقتى نشست شما هم
بنشينيد. اما يك درجه گرفتيد و سرتيپ شديد، بايد تذلل و خضوع شما در
نفستان بيشتر گردد و نسبت به واردين احترام زيادتر بنماييد، بايد در آن
موقعى كه به درجه سرتيپى رسيده ايد وقتى شخص محترمى وارد مى شود از پشت
ميز برخيزيد، به خارج ميز بياييد، و در كنار ميز بايستيد، به او دست
بدهيد و اشاره كنيد كه روى صندلى بنشينيد و وقتى كه نشست شما پشت
ميزتان برويد و بنشينيد و مودبانه سخنان او را بشنويد. اگر درجه
بالاترى گرفتيد و سرلشكر شديد بايد تذلل و خضوع شما بيشتر باشد، بايد
فروتنى شما زيادتر گردد، از روى صندلى خود برخيزيد، از پشت ميز خارج
شويد، وسط اطاق بياييد و به او دست بدهيد، وقتى كه او روى صندلى نشست
شما هم روى صندلى مقابل او بنشينيد و پشت ميز نرويد، و خلاصه ، اين
برنامه كار را اگر عمل كنيد و هر قدر درجه شما بالاتر مى رود خودتان
نزد خودتان كوچكتر و در باطنتان پست تر باشيد و بر مقدار تواضع خود
بيفزايد، در اين موقع است كه مقام بالاتر شما را از مسير فضيلت منحرف
نمى كند، شما را دچار اخلاق بد نمى كند، از وظايف انسانى و كرامت خلق
باز نمى دارد. گفتم بايد متوجه باشيد كه مقام و مال در آدمى اثر غرور
مى گذارد، دچار تكبر و خودبزرگ بينى مى شود. وقتى مغرور شد رفتارش عوض
مى شود، حالت درونيش در برون اثر مى گذارد، وضع رفتار و گفتارش تغيير
مى كند. براى اينكه بيمارى غرور و كبر، شما را نگيرد و از نظر معنوى
دچار سيئات اخلاقى نشويد بايد مراقبت كنيد كه هر چه درجه شما بالاتر مى
رود بر تواضع و فروتنى شما افزوده شود.
عن النبى صلى الله عليه و آله : كفى بالمرء فتنه
ان يشار اليه بالاصابع فى دين اودنيا(286)
رسول گرامى فرمود: براى آزمايش و امتحان يك انسان كافى است كه مردم با
انگشت به وى اشاره كنند و او را از نظر دين يا دنيا به هم نشان دهند.
كسانى كه در جامعه قدر و منزلتشان بالا مى رود مورد توجه مردم قرار مى
گيرند و همين امر وسيله امتحان آنان است .
اگر بتوان در آن موقع حساس بر تواضع خود بيفزايند، به مردم سبقت سلام
بگيرند، و آنان را با ديده تكريم و احترام بنگرند از عهده آزمايش
برآمده و امتحانشان مورد قبول خواهد بود. تواضع از صفات حميده و سجاياى
پسنديده است و كسانى كه علاقه مند به حسن خلق اند بايد از پى آن بروند
و به فروتنى متخلق گردند، اما اين صفت براى اشخاصى كه در جامعه به رفعت
درجه نايل مى شوند، خواه از جهت قدرت و مقام باشد يا از نظر ثروت و مال
، فروتنى و تواضع اينان در مكتب اسلام به مراتب ارزنده تر است .
عن النبى صلى الله عليه و آله : افضل الناس من
تواضع عن رفعه
(287)
رسول اكرم فرمود: برتر و افضل مردم كسى است كه از موضع رفعت و قدرت ،
فروتنى نمايد و نسبت به مردم متواضع باشد.
عن على عليه السلام قال : ما احسن تواضع
الاغنياء للفقراء طلبا لما عندالله
(288 )
على (ع) فرمود: چقدر پسنديده و ممدوح است كه ثروتمندان براى نيل به
پاداش الهى نسبت به فقرا تواضع و فروتنى نمايند.
تواضع قدرتمندان نسبت به افراد عادى و همچنين فروتنى صاحبان ثروت در
مقابل فقرا همانند عفو و اغماض كسى است كه از موضع قدرت لغزش گناهكار
را مى بخشد و از كيفر او چشم پوشى مى نمايد. على عليه السلام در اين
باره فرمود است :
احسن افعال المقتدر العفو
بهترين عمل شخص قدرتمند عفو و اغماض است
برداشتى را كه خواننده دعاى مكارم الاخلاق از كلام امام سجاد عليه
السلام مى نمايد اين است كه اگر خداوند درجه كسى را بين مردم بالا برد
و او در معرض غرور و تكبر قرار گرفت از پيشگاه خداوند درخواست نمايد كه
معادل آن رفعت و بلندى اجتماعى به وى پستى و انحطاط درونى بدهد كه خود
را كوچك و حقير ببيند، نسبت به مردم فروتنى نمايد، و از خطر بلند
پروازى و خودبزرگ بينى مصون و محفوظ باشد. ممكن است براى خواننده دعا
اين سؤ ال پيش آيد كه اگر كسى به اقتضاى پاره اى از اعمال نارواى خويش
يا به مصلحت حكيمانه بارى تعالى بين مردم دچار پستى و انحطاط گرديد يا
بر اثر ابتلاى به بيمارى جانكاهى رفعت خويش را از دست داد وظيفه او
چيست و چه كند كه بر اثر آن رويداد تلخ و ناگوار گرفتار حقارت درونى
نشود، به زبونى و فرومايگى نگرايد، و شخصيت خويش را از دست ندهد، پاسخ
اين پرسش آن است كه از خداوند قوت روح و قدرت مقاومت بخواهد، درخواست
كند كه به او نيروى صبر عنايت فرمايد تا بتواند در زمينه سقوط اجتماعى
بردبارى نمايد و خويشتن را نبازد و ارزش انسانى خود را از دست ندهد.
ائمه معصومين عليهم السلام در اين قبيل مواقع ، دوستان و اصحاب خود را
راهنمايى مى فرمودند، آنان را تقويت مى كردند، اميدوارشان مى ساختند، و
نمى گذاردند كه در جامعه با سرافكندگى به مردم برخورد نمايند.
يونس بن عمار از اصحاب امام صادق (ع)بود. زمانى دچار بيمارى برص شد و
لكه هاى سفيدى بر صورتش آشكار گرديد. اين عارضه او را بسختى ملول و
آزرده خاطر ساخت ، بعلاوه ، بر اثر اين عارضه ، كسانى درباره اش سخنانى
ناروا مى گفتند و آن گفته ها قدر و منزلتش را در جامعه كاهش داد و نمى
توانست مانند گذشته در مجامع عمومى حضور يابد و با مردم سخن بگويد.
تصميم گرفت حضور امام صادق (ع) برود و اوضاع و احوال خود را به عرض آن
جناب برساند و چاره جويى كند. شرفياب شد و توضيح داد كه از طرفى گرفتار
بيمارى برص هستم و از طرف ديگر، سخنان دردناك بعضى از اشخاص بشدت مرا
رنج مى دهد و سخت متاءثرم . امام (ع) براى آنكه روحيه او را تقويت كند
و مشكل اجتماعى اش را حل نمايد به وى فرمود:
لقد كان مؤ من آل فرعون مكنع الاصابع فكان يقول
هكذا و يمد يديه و يقول : يا قوم اتبعو المرسلين
(289)
دست مؤ من آل فرعون عيب مادرزادى داشت . انگشتانش خميده و به هم چسبيده
بود. اما موقع سخن گفتن بدون احساس ضعف و انكسار، دست معيوب خود را به
سوى مردم دراز مى كرد و مى فرمود: اى مردم ! از فرستادگان خدا پيروى
كنيد.
امام (ع)با اين بيان كوتاه از يك طرف جواب سخنان بى اساس مردم را داد و
خاطر نشان كرد كه ممكن است يك نفر انسان شريف و پاكدل كه خدمتگزار دين
خداست به عارضه اى مبتلا باشد، همانطور كه مؤ من آل فرعون دچار بود، و
از طرف ديگر با نقل قضيه مؤ من آل فرعون روحيه يونس را تقويت كرد و به
وى فهماند كه به سبب عارضه لكه هاى صورت از مردم كناره گيرى مكن و
اطمينان و شخصيت خويشتن را از دست مده و همچنان با شهامت به انجام
وظايف تبليغى خود مشغول باش چنانكه مؤ من آل فرعون ، دست معيوب خود را
به سوى مردم دراز مى كرد و آنان را به پيروى از انبياى الهى دعوت مى
نمود، يعنى همانطورى كه نقص عضو انگشتان دست ، اراده مؤ من آل فرعون
را متزلزل نكرد و نتوانست شخصيت معنوى او را در هم بشكند، لكه هاى صورت
نيز نبايد اراده شما را تضعيف كند و از انجام وظايف اجتماعيت باز دارد.
بيان امام صادق (ع) خاطر پريشان يونس بن عمار را آرام كرد و او را براى
تجديد آميزش با مردم و سازش با محيط، تقويت و تشويق نمود و به شخصيت
تزلزل يافته اش قرار و استقرار بخشيد.
آرى ، بيان نافذ مربيان بزرگ در جبران شكستهاى روحى افراد و تقويت
شخصيت و اراده آنان اثر بسيار درخشانى دارد.
در اين قسمت از دعاى ((مكارم الاخلاق
)) كه مورد بحث قرار گرفت ، درخواست امام سجاد
از پيشگاه خداوند اين بود كه براى من بين مردم درجه اى را بالا مبر جز
آنكه معادل همان درجه ، مرا در نفس خودم پست و منحط نمايى . بشرحى كه
توضيح داده شد نتيجه اين دعا مصون ماندن از عجب و خودبزرگ بينى است .
در كنار اين قسمت از دعاى ((مكارم الاخلاق
))، قسمت ديگرى در كلام امام سجاد آمده كه مطلبش
از بعد دگرى شبيه به قسمت اول است و در مقابل پروردگار عرض مى كند:
و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذله باطنه
عند نفسى بقدرها
بارالها! براى من عز و احترام آشكارى را در جامعه پديد نياور جز آنكه
به اندازه عز ظاهزى در ضميرم ذلت باطنى پديد آورى و مرا پيش نفس خودم
به همان مقدار خوار نمايى .
امام سجاد (ع) در ((دعاى مكارم الاخلاق
)) با جمله ((و اعزنى
)) از پيشگاه بارى تعالى براى خود درخواست عزت
نموده بود و در سخنرانى نهم راجع به آن بحث شد. در اين جمله كه موضوع
قسمتى از سخنرانى امروز است كلمه ((عزت
)) نيز آمده ، اما به عنوان عز ظاهرى . براى
اينكه روشن شود عزى كه قبلا از پيشگاه بارى تعالى درخواست نموده بود با
عز ظاهرى كه هم اكنون مورد بحث است تفاوتهاى متعددى دارد، لازم است
براى آگاهى شنوندگان محترم در اينجا به پاره اى از آن تفاوتها اشاره
شود:
1.عز اولى كه امام سجاد (ع)با دعاى ((واعزنى
)) از خداوند درخواست نموده ، عز باطنى و درونى
است ، عزى است كه با روح شخص عزيز آميخته مى شود و در اعماق وجودش جاى
مى گيرد، ولى عز ظاهرى احترامى است كه مردم نسبت به شخص عزيز معمول مى
دارند و او را مورد تكريم خود قرار مى دهند.
2. راغب در مفردات قرآن ، عز باطنى را چنين معنى كرده ، است :
العزه حاله مانعه للانسان ان يغلب
(290)
عزت عبارت از حالت معنوى و روحى انسان است كه نمى گذارد آدمى در مقابل
مال و مقام ، شهوت و غضب ، جاه و محبوبيت ، و ديگر تمايلات نفسانى و
شئون مادى مغلوب و مقهور گردد. به عبارت ديگر: شخصى كه عزت روحى دارد
آنقدر نيرومند و قوى است كه در مقابل هوى و خواهشهاى نفسانى ، شخصيت
بزرگ خود را از دست نمى دهد و به پستى و زبونى نمى گرايد. اما عز ظاهرى
عبارت از اين است كه مردم نسبت به شخصى ابراز علاقه كنند، او را بزرگ
بشمرند، و مورد تكريمش قرار دهند، و اين با ضعف درونى و پستى روح
منافات ندارد.
3.عز باطنى كه افراد با ايمان مكلف اند از پى آن بروند و خويشتن را
عزيز النفس بار آورند ارزشمند و مهم است كه قرآن شريف آن را در رديف عز
خدا و عز پيغمبر ذكر نموده و فرموده است :
لله العزه و لرسوله و للمؤ منين
(291)
خداوند عزيز است و پيغمبر اكرم نيز عزيز است و مؤ منين و متدينين هم
بايد عزيز باشند.
قرآن كريم خداوند را عزيز خوانده و فرموده است :
و هو العزيز الحكيم
(292)
پروردگار، عزيز و حكيم است .
راغب مى گويد:
و العزيز الذى يقهر ولا يقهر(293)
عزيز كسى است كه مقهور و مغلوب مى كند اما خودش مقهور و مغلوب نمى
گردد.
او آفريدگار تمام جهان هستى و مالك واقعى همه عوالم وجود است ، موجودات
، آفريده او هستند و به جبر تكوينى مغلوب و مقهور او. افراد باايمان كه
خود را بنده و مخلوق او مى شناسند فقط او را مى پرستند و خود را ذليل و
مقهور او مى دانند و بس ، و مقابل غير خدا تن به ذلت و پستى نمى دهند و
هرگز مقهور و مغلوب نمى شوند. اما در عز ظاهرى لازم نيست كه شخص داراى
عزت داراى رفعت روح و كرامت نفس باشد، ممكن است كسى از جهتى مورد عزت
مردم واقع شود و عملا او را تكريم و احترام نمايند اما از نظر روحى
زبون و فرومايه باشد و براى نيل به تمايلات نفسانى خويش و ارضاى غرايز
به ذلت تن دهد و پستى را بپذيرد و ارزش انسانى خود را از دست بدهد.
4. افراد باايمان و عزيز النفس همواره از خدا درخواست دارند كه در
زمينه عزت نفس دچار كجروى نشوند و به ذلت و زبونى گرايش نيابند زيرا
عزت نفس مايه تحكيم انسانيت و تقويت مكارم اخلاق است ، و برعكس ، ذلت و
زبونى ، شخصيت انسان را تضعيف مى كند و آدمى را به پستى و فرومايگى سوق
مى دهد. اما در زمينه عزت ظاهرى ، مطلب بعكس است . امام سجاد (ع) در
پيشگاه الهى عرض مى كند:
و لا تحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذله باطنه
عند نفسى بقدرها
بارالها! براى من عزت و احترام آشكارى را در جامعه پديد نياور جز آنكه
در ضميرم به اندازه عز ظاهرى ذلت باطنى پديد آورى و مرا پيش خودم به
همان مقدار خوار نمايى .
5. در عزت باطنى ، شخص عزيزالنفس ، خويشتن را عزيز مى دارد و بزرگوارى
خود را حفظ مى كند، اما عزيز ظاهرى اختيار احترام و تكريمش در دست مردم
است ، ممكن است روزى فرا رسد كه روش مخالفت در پيش گيرند و عزيز امروز
را مورد تحقير و اهانت قرار دهند.
6. انگيزه افرادى كه از پى عزباطنى و كرامت نفس مى روند احياى انسانيت
است ، اينان مى خواهند در دنيا بزرگوار زندگى كنند، انسان آزاد باشند،
و به بردگى هوى و شهوات خود تن در ندهند، زبان به چاپلوسى و تملق اين و
آن نگشايند، و خود را ذليل و خوار نسازند. اما كسانى كه افراد را به
ظاهر مورد عز و تكريم قرار مى دهند ممكن است به انگيزه طمع يا ترس چنين
كنند، يا عامل ديگرى از علل مادى ، آنان را به اين كار واداشته باشد.
در هر صورت اين دو قسم عزت از نظر ارزش بسيار متفاوت اند.
امام سجاد (ع) پس از درخواست عز باطنى و كرامت نفس ، به پيشگاه خداوند
عرض مى كند:
ولا تبتلينى بالكبر
بارالها! به من عزت نفس و كرامت روح عطا فرما، اما به بيمارى كبر
مبتلايم منما.
دعاى صيانت از كبر و بيمارى خود بزرگ بينى ، پس از عزت نفس از اين جهت
است كه آدمى وقتى داراى كرامت نفس شد و به ارزش انسانى خويش واقف گرديد
شئون مادى و علائق دنيوى در نظرش كم ارج مى آيد. به آنها بى اعتنا مى
شود و خود را بزرگتر از آن مى داند كه طوق اسارت دنيا را به گردن افكند
و براى دست يافتن به تمنيات حيوانى و ارضاى غرايز، مرتكب گناه گردد و
ارزش انسانى خود را تنزل دهد. اولياى گرامى اسلام ، علو همت و بزرگى
روح افراد عزيز النفس را در خلال روايات بيان نموده و نتيجه و اثر
كرامت نفس را خاطرنشان ساخته اند.
عن على بن الحسين عليهما السلام قال : من كرمت
عليه نفسه هانت عليه الدنيا(294)
امام سجاد (ع)مى فرمود: كسى كه به بزرگوارى و كرامت نفس و شخصيت روحانى
نايل آمده است ، دنيا و امور دنيوى در نزد او حقير و ناچيز است .
قال امير المؤ منين عليه السلام : من كرمت عليه
نفسه لم يهنها بالمعصيه
(295)
آن كس كه به بزرگى و كرامت نفس خود باور آورده هرگز آن را با پليدى
گناه ، پست و موهون نمى كند.
ملاحضه مى فرماييد كه عزت نفس و بزرگوارى معنوى ، آدمى را به گونه اى
مى سازد كه پيرامون معصيت نمى گردد، به شهوات حيوانى و تمايلات نفسانى
بى اعتنا مى شود و دنيا را با ديده پستى و تحقير مى نگرد. اگر چنين
انسانى در راه عزت نفس زياده روى كند و به افراط گرايش يابد ممكن است
رفته رفته مردم را نيز كوچك شمارد، نسبت به افراد جامعه بى اعتنا شود،
و آنان را در موقع مراجعه و برخورد با ديده تكبر و تحقير بنگرد. از اين
رو امام سجاد (ع) پس از درخواست عزت نفس متوجه خطر بزرگ تكبر مى شود و
از پيشگاه بارى تعالى درخواست مى كند كه خدايا! در زمينه عزت نفس مرا
به كبر و خود بزرگ بينى مبتلا منما.اما خطر عز ظاهرى و تكريم آشكار
مردم اغفال شدن و گول خوردن است ، يعنى انسانى كه مورد تكريم مردم قرار
مى گيرد ممكن است دچار اشتباه شود، عز و احترام آنان را امرى پايدار و
دائمى تلقى نمايد و گمان كند كه وضع هميشه به همين منوال خواهد بود و
براساس آن تصور نمايد و گمان كند كه وضع هميشه به همين منوال خواهد بود
و براساس آن تصور ناصحيح دچار بلندپروازى شود، حد و ارزش خود را فراموش
نمايد و بر اثر اين غفلت در معاشرت با مردم رفتار نادرستى در پيش
گيرد.امام سجاد (ع) براى مصون ماندن از اين خطر درخواست مى كند:
بارالها! براى من هرگز عز آشكارى را پديد نياور جز آنكه به اندازه همان
عز و احترام ظاهرى ، مرا در نفس خودم ذليل و خوار نمايى تا موازنه و
تعادل درون و برونم را حفظ كنم ، حد واقعى خود را از ياد نبرم و روز
احترام مردم ، از مرز وظيفه شناسى و اخلاق تجاوز ننمايم . اگر در ايام
عز آشكار، ذلت درونى تحقق نيابد و آن موازنه و تعادل سودمند برقرار
نگردد روزى كه مردم از اطراف عزيز ظاهرى پراكنده مى شوند او در نفس خود
گرفتار پستى و خوارى مى گردد، خويشتن را حقير و كوچك مى يابد، در اين
موقع خطر فساد اخلاق و اعمال ، او را تهديد مى كند، ممكن است به كارهاى
ناروا دست بزند و مردم از شر او در مضيقه و عذاب قرار گيرد.
عن ابى الحسن الثالث عليه السلام قال : من هانت
عليه نفسه فلا تامن شره
(296 )
امام هادى (ع) فرموده است : كسى كه در باطن ، گرفتار خوارى و حقارت نفس
است از شر و ايمن نيستى و خويشتن را از كارهاى نارواى وى مصون و محفوظ
مدان .
كسانى كه در پرتو مجاهده و كوشش به عز باطنى و شرافت روحى نايل شده
اند، خويشتن را انسان واقعى ساخته اند، و از كرامت نفس و معالى اخلاق
برخوردار گرديده اند، خدمت به مردم را وظيفه خود مى دانند و بدون منت ،
كارهاى بزرگى را انجام مى دهند و اعمال پرارج خويشتن را به حساب عز
انسانى و شرافت نفس مى گذارند اين درسى است كه مولى الموحدين ، على
ابن ابيطالب ، آن انسان بزرگ ، به پيروان خود آميخته است .
ان مكرمه صنعتها الى احد من الناس انما اكرمت
بها نفسك و زينت بها عرضك ، فلا تطلب من غيرك شكر ما صنعت الى نفسك
(297)
كار نيكى را كه نسبت به يكى از افراد مردم انجام مى دهى بى گمان ، خود
را اكرام نموده اى و با آن كار پسنديده شرافت نفس خويش را زينت بخشيده
اى ، پس شكر عمل نيكت را كه درباره خودت انجام داده اى از غير خودت طلب
منما.
تعالى روح و كرامت خلق افراد شريف النفس آنچنان در ضميرشان اثر نيكو مى
گذارد و روحيه آنان را تغيير مى دهد كه طرز تفكرشان را با انديشه افراد
عادى تفاوت بسيار دارد. اينان خدمتگذارى به مردم را از ديدگاه مخصوص به
خود مى نگرند و بر وفق نگرشى كه دارند عمل مى كنند.
عن على عليه السلام قال : الكريم يرى مكارم
افعاله دينا عليه يقضيه
(298)
على (ع)فرموده : شخص كريم ، كرايم اعمال خود را همانند دينى مى داند كه
بر ذمه اوست و بايد آن را ادا نمايد.
عز و محبوبيت ظاهرى كه بر اثر علل و رويدادهايى نصيب انسان مى شود از
نعمتهاى خداوند است ، كسى كه از آن نعمت برخوردار مى گردد هر چند مدتش
كوتاه باشد بايد از آن نعمت قدرشناسى كند و به وظيفه دينى و عقلى خود
عمل نمايد، توجه كند كه اين نعمت همانند ديگر نعمتهاى دنيا موقت و
زودگذر است ، از ابتدا بايد به فكر زوال آن نعمت باشد، از خداوند
بخواهد كه معادل عز ظاهرى ، او را پيش نفس خودش كوچك و ذليل نمايد تا
به موازات عز ظاهرى ذلت باطنى را در خود احساس كند و اين دو به موازات
يكديگر در وجودش استقرار يابند، چنين عزى كه در كنارش احساس ذلت است
مايه غرور نمى شود و همواره به خاطر دارد كه ممكن است با يك تحول كوچك
وضع دگرگون گردد و عز ظاهرى به ذلت باطنى مبدل شود.
اى دل از پست و بلند روزگار انديشه كن |
|
|
در
برومندى ز قحط برگ و بار انديشه كن |
از نسيمى دفتر ايام برهم مى خورد |
|
|
از
ورق گردانى ليل و نهار انديشه كن |
علاوه بر دعا بايد عقل را به كار اندازد، مال انديش و روشن بين باشد،
از نيروى خرد، آنطور كه بايد، استفاده كند، و با راهنمايى آن خط مشى
خود را در ايام عز ظاهرى ترسيم نمايد.
عن على عليه السلام قال : كفاك من عقلك ما اوضح
لك سبل غيك من رشدك
(299)
على (ع) فرموده است : عقل واقع نگر كه راههاى هدايت و ضلالت را در
مسيرت روشن مى كند و حق را به تو ارائه مى نمايد ترا كفايت مى كند.
عقل به عزيز ظاهرى مى گويد در ايام عزت ، هر قدر مى توانى نسبت به مردم
متواضع باش و با فروتنى بذر دوستى و محبت در دل آنان بيفشان ، عقل مى
گويد از فرصت محبوبيت استفاده كن ، به مردم احسان نما، حوايجشان را
برآور، مشكلاتشان را حل كن ، و موجبات آسايش فكر و رفاه آنان را فراهم
بنما. عقل مدبر و مال انديش مى گويد اگر خدمتى براى مردم انجام دادى به
رخشان مكش ، منت بر سرشان مگذار، آبروى آنان را مبر، و با اين كار
ناروا عمل خود را باطل منما، و خلاصه ، عزيز ظاهرى بايد با دلالت و
راهنمايى عقل روشن بين قدم بردارد تا در آينده دچار ندامت نشود.
عن على عليه السلام قال : ادل شى ء على غزاره
العقل حسن التدبير(300)
على (ع)فرموده است : بهترين دليل بر روشن بينى عقل ، تدبير و مآل
انديشى است .
14- اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ
مُحَمَّدٍ، وَ مَتِّعْنِى بِهُدًى صَالِحٍ لَا أَسْتَبْدِلُ بِهِ
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
اين جمله از دعاى
((مكارم الاخلاق
)) به خواست خدا موضوع سخنرانى امروز است . امام
(ع) در پيشگاه الهى عرض مى كند: بارالها! بر محمد و آل محمد درود فرست
و مرا از هدايتى شايسته و بر وفق صلاح ، بهره مند فرما، هدايتى كه
آنقدر مفيد و سعادت بخش باشد كه من آن را با هيچ چيز عوض نكنم و بدلى
به جاى آن انتخاب ننمايم .
براى روشن شدن معناى سخن امام (ع) لازم است درباره دو كلمه كه در اين
عبارت آمده بحث شود: يكى كلمه
((هدايت
)) است و آن ديگر كلمه
((صالح
)). تمام آفريده هاى جهان هستى عموما و انواع
حيوانات روى كره زمين خصوصا از هدايت تكوينى ذات اقدس الهى برخوردارند
و در پرتو آن هدايت حكيمانه است كه هر موجودى مسير صحيح خود را مى
پيمايد، و نظم حيرت زاى جهان بر اثر آن باقى و برقرار است . زنبور عسل
، اين موجود زنده كوچك و نافع ، با هدايت تكوينى ، زندگى جمعى خود را
اداره مى كند، با هم كندو مى سازند، مقررات داخلى كندو را مى دانند و
عملا رعايت مى نمايند. كارگران كندو از پى شيره گل مى روند، غذاى اعضاى
كندو را ذخيره مى نمايند، اصول بهداشت در آن محيط كاملا رعايت مى شود،
و اگر يكى از اعضاى كندو از برنامه خود تخلف كند مورد موآخذه و كيفر
قرار مى گيرد. تمام انواع حيوانات براى تاءمين زندگى خود و فرزندان
خويش از هدايت تكوينى برخوردارند و با همان هدايت ، صلاح و فساد را مى
شناسند و بزندگى خويشتن ادامه مى دهند. انسان نيز در بعد حيوانى داراى
هدايت تكوينى است ، معده و روده با هدايت تكوينى غذا را هضم و جذب مى
نمايند، كبد با هدايت تكوينى كارهاى بهت آور خود را در بدن انجام مى
دهد، رحم با هدايت تكوينى بچه مى سازد، اعصاب با هدايت تكوينى وظايف
دقيق حس و حركت را انجام مى دهند، و خلاصه ، آدمى در جنبه حيوانى
همانند ديگر حيوانات از هدايت تكوينى استفاده مى كند، ولى براى وظايف
انسانى و شئون معنوى نياز به هدايت تشريعى و قوانين موضوعه دارد و از
اين رو خداوند در هر زمان پيمبرانى را مبعوث فرموده تا مقررات الهى را
كه هدايت تشريعى ذات اقدس اوست به مردم بگويند و آنان را به اطاعت از
آن قوانين سعادت بخش دعوت نمايند. پيروان مكتب پيمبران الهى و همچنين
اكثريت قريب به اتفاق جامعه شناسان و دانشمندان بزرگ بشر وجود قوانين و
مقررات موضوعه را براى حفظ نظم و تعيين حدود و حقوق افراد جامعه بشر
ضرورى و لازم دانسته اند، فقط عده معدودى از غربى ها قوانين موضوعه را
در زندگى انسانها غير ضرورى شناخته و بعضى آن را با آزادى طبيعى انسان
را به نحو مرمت ناپذيرى ويران كرده است ، ديگرى مى گفت كه : طبيعت
انسانى با فضيلت فطرى خود مى تواند بدون كمك قانون ، نظم را نگه دارد،
اگر هم قوانين ملغى شود عقل و خلق و خوى انسان به نحو بى سابقه و بى
مانندى مى شكفد. ديگرى مى گفت : هيچ قانونى در نظر من جز قانون طبيعت
خود من محترم نيست و حق همان چيزى است كه فقط بر قانون اساسى خود من
مبتنى باشد.
(301)
مخالفين قوانين موضوعه اين قبيل سخنان را گفته اند ولى نظريه آنان از
ديدگاه علمى دانشمندان و همچنين از جهت ضرورت اجتماعى ، غير قابل اعتنا
تلقى شده است . نه تنها براى نظم زندگى اجتماعى انسان قوانين و مقررات
موضوعه لازم است بلكه براى حسن اجراى قانون نيز وجود حكومت ضرورى است ؛
بايد در مملكت قدرتى وجود داشته باشد كه بر اعمال مردم نظارت كند، اگر
مشاهده نمود كسى از مرز قانونى خود فراتر رفته و به حقوق دگران تجاوز
نموده است ، آن قدرت مداخله نمايد، متجاوز را به مرز خود برگرداند و او
را به تناسب تخلفش كيفر نمايد، و اين مطلب نيز در روايات اولياى اسلام
آمده كه در اينجا بعضى از آن احاديث ذكر مى شود:
عن على بن موسى الرضا عليهما السلام قال : انا
لانجد فرقه من الفرق ولامله من الملل بقواوعاشوا الا بقيم و رئيس ولما
لابدلهم منه فى امر الدين و الدنيا(302)
حضرت على بن موسى الرضا عليهما السلام فرموده : ما در طول تاريخ بشر
طايفه اى از طوايف بشرى و ملتى از ملل جهان نمى يابيم كه باقى و پايدار
مانده و به زندگى اجتماعى خويش ادامه داده باشند مگر آنكه داراى حكومت
و سرپرستى بوده اند و از ناحيه آن سرپرست ضروريات دينى و دنيوى آنان كه
مربوط به شاءن حكومت بوده تاءمين گرديده است .
عن على عليه السلام قال : و انه لابد للناس من
امير بر اوفاجر(303)
على (ع) فرموده : جوامع بشرى ناگزيرند از اينكه امير و فرمانروايى
داشته باشند، خواه آن فرمانروا شخصى صالح و نيكوكار باشد، خواه ناصالح
و بدكار.
عن ابيعبد الله عليه السلام قال : لايستغنى اهل
كل بلد عن ثلاثه يفزغ اليهم فى امر دنيا هم و آخرتهم ، فان عدموا ذلك
كانوا همجا: فقيه عالم ورع و امير خير مطاع و طبيب بصير ثقه
(304)
امام صادق (ع)فرمود: تمام جوامع بشرى به سه گروه نياز دارند و براى
تنظيم دنيا و آخرت خويش بايد از آنان يارى بخواهند: اول به فقيهى
احتياج دارند كه از علم آگاهى داشته و همچنين از ورع و تقوا برخوردار
باشد، دوم به فرمانروا و حكومتى نياز دارند كه خيرخواه جامعه باشد و
مردم اوامرش را مورد اطاعت و اجرا قرار دهند. سوم به طبيبى نيازمندند
كه در امر پزشكى بصير و آگاه بوده و بعلاوه مورد وثوق و اطمينان مردم
باشد.
وجود حكومت ، هر چند جائر باشد، موجب نظم و آرامش اجتماع است و نبودن
حكومت ، مايه فتنه و فساد.
عن النبى صلى الله عليه و آله قال : الامام
الجائر خير من الفتنه فكل لا خير فيه
(305)
رسول اكرم فرموده : پيشوا و زمامدار جائر و ستمكار بهتر از فتنه و فساد
است گرچه اين هر دو فاقد خير و خوبى هستند.
حضرت رضا (ع) درباره حكومت اسلامى و وجود اولوالامر به منظور مراقبت در
اجراى تعاليم الهى و قوانين اسلامى چنين فرموده است :
ان الخلق لما وقفوا على حد محدود و امروا ان
لايتعدوا ذلك الحد لما فيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك و لايقوم الا بان
يجعل عليهم فيه امينا يمنعهم من التعدى والد خول فيما حظر عليهم لانه
لولم يكن ذلك لكان احد لايترك لذته و منفعته بفساد غيره فجعل عليهم
قيما يمنعهم من الفساد و يقيم فيهم الحدود و الاحكام
(306)
وقتى مردم در حد و مرز معينى توقف داده شدند و امر شد كه از حد تعيين
شده فراتر نروند زيرا تجاوز از حد مقرر به فساد و تباهى آنان مى
انجامد، اين امر حياتى ، يعنى رعايت حدود تثبيت نمى شد و قوانين برپا
نمى گرديد مگر آنكه امينى بر مردم گمارده شود كه از تعدى و تجاوزشان
بازدارد و نگذارد در منطقه ممنوعه وارد شوند، چه اگر اين كار تحقق نمى
يافت هيچكس به طور طبيعى حاضر نبود لذت و سود خويشتن را به رعايت زيان
و فساد دگران ترك گويد. از اين رو حضرت بارى تعالى به آنان سرپرستى
قرار داد كه مانع فسادشان گردد و حدود الهى را كه قوانين كيفرى شرع
مقدس است در مورد بزهكاران به موقع اجرا بگذارد.
اگر آفريدگار حكيم ، انسانها را خودكفا و بى نياز از قوانين تشريعى و
حكومت مجرى قانون خلق كرده بود، حتما آنان را در زندگى به حال خودشان
وامى گذارد و هرگز پيمبران را مبعوث نمى نمود و كتب سماوى را، كه حاوى
قوانين تشريعى است ، نازل نمى فرمود، و براى نظارت در حسن اجراى آن
قوانين ، انبيا را ماءمور نمى ساخت . ارسال رسل و فروفرستادن كتب
آسمانى از طرف خالق حكيم ، خود دليل واضحى بر نياز انسانها به قوانين
تشريعى و حكومت مجرى قانون است .
در جمله اى كه از دعاى
((مكارم الاخلاق
)) موضوع سخنرانى امروز است ، امام سجاد (ع) از
هداى صالح سخن گفته و از پيشگاه الهى درخواست نموده كه او را هدايت
بهره مند نمايد. براى اينكه هداى صالح كه محتواى قوانين تشريعى خداوند
است واضح گردد لازم است قبلا درباره منشاء و سرچشمه قوانين بشرى به
اختصار صحبت شود. از روزگاران گذشته تا امروز سرچشمه قوانين و مقررات
در بعضى از جوامع بشرى آداب و رسومى بوده كه از نسلهاى قبل به نسلهاى
بعد منتقل شده و در نسل كنونى به جاى مانده است . در هر عصر، مردم بر
طبق آن رسوم عمل مى كردند و معيار
((خوب
)) در نظر آنان مطابقت با آن آداب بوده و
((بد
)) ناهماهنگى با آن .
در اين قبيل جوامع ممكن است قسمت مهمى از آن رسوم به صلاح زندگى مادى
مردم باشد، اما قسمتى از آن كه بر اثر جهل و نادانى پايه گذارى گرديده
و مردم گرفتار آن شده اند قطعا ناروا و مذموم است ، مثل زنده به گور
كردن نوزادان دختر كه در عصر جاهليت معمول بوده . مردم آن عصر طبق رسوم
عادى اجتماعى ، اين عمل زشت را پذيرفته بودند، اما اين عمل از نظر
انسانى و وجدانى عملى ظالمانه و ناروا و از نظر اجتماعى برهم زدن
موازنه و تعادل وجود مرد و زن در اجتماع است و اين هر دو، ضرر و زيان
بزرگ دربردارد. بنابراين مقررات ناشى از آداب و رسوم جاهلانه نمى تواند
آدمى را از هداى صالح و راهنمايى سعادت بخش برخوردار نمايد.
در كشورهايى كه با رژيم استبدادى و حكومت فردى اداره مى شوند شخص مستبد
با زور و قدرت ، مردم را اسير گرفته و ظالمانه بر آنان حكومت مى كند،
مقررات جارى مملكت عبارت از تصميمات خودسرانه است كه فرد مستبد طبق نظر
شخصى اتخاذ نموده و از مردم خواسته است آن را به نام قانون بپذيرند و
به موقع اجرا بگذارند.