عشق و رستگارى
شرح دعاى ابوحمزه ثمالى

احمد زمرديان شيرازى

- ۵۰ -


مصيبت و بلا در دنيا براى اهل ايمان سبب ازدياد اجر در آخرت است

در بعضى از تفاسير در ذيل اين آيه شريفه كه ترجمه آن گذشت آورده كه اين مخصوص به مجرمين است و اگر بى گناهى را مصيبت رسد از انبياء و مؤ منين و اطفال و مجانين پس به سبب اجر ايشان خواهد بود.

در تفسير منهج آورده : كه از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم مرويست كه هيچ رگى و عضوى نباشد كه بجنبد ((يا بجهد)) و هيچ چوبى نباشد كه عضوى را بخراشد و يا سنگى كه در پاى آيد، الا به گناهى كه صاحب آن كرده باشد، و مغفرت خداى زيادتر است از عذاب وى .

و نيز در آن تفسير آورده : كه انس ، از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه چون حق سبحانه به بنده اراده خير نمايد تعجيل عقوبت وى كند در دنيا و الا عقوبت او را در عقوبت عقبا اندازد.

در بعضى از تفاسير قريب به اين مضمون نقل كرده اند، كه حضرت امير عليه السلام فرمود كه اميدوارترين آياتى كه خداى تعالى بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده ، در اين آيت است كه مى فرمايد: و يعفو عن كثير زيرا كه خبر داده است ، كه به سبب بعضى گناه مصيبت مى رسانم و از بسيارى جرم در مى گذرم ، و وى از آن كريم تر است كه گناهى كه يكبار عفو كرده باشد در دنيا، بار ديگر بر آن عقوبت فرمايد در عقبا.

پس در واقع با اين تفاسير امام عليه السلام در ايراد اين جمله از دعا توجه خود را بر بيان قول حق تعالى معطوف داشته و اشاره او بر اين است كه ، اى كسى كه خود فرمودى ؛ و يعفو عن كثير پس ما را مشمول الطاف گفتار خود فرما، و در تاكيد اين بيان اشاره به گفتارى كرده كه خداى تعالى در هفتاد و دو مورد از قرآن مجيد خود را بر اين صفت معرفى فرموده و با اقتباس از آن عرض مى كند: انك انت الغفور الرحيم كه شرح آن در اوراق همين كتاب گذشت .

در بيان فقرات مورد شرح

اى كه در سختى مرا باشى پناه   نزد اندوهم تويى بر من گواه
از تو خواهم دادخواهى آشكار   كه برى در حكم خود فضلى به كار
چون مرا جز تو نباشد هيچكس   كه به محنت باشدم فريادرس ‍
پس به سوى تو فزع دارم چنان   تا ز رنج و محنتم گيرى امان
همچنان قلبم كنى روشن ز نور   تا گشايش باشدم در هر امور
در مهماتم فرج گيرى تمام   تا نيفتم بر صعوبت نزد دام
اى كه طاعت مى پذيرى بر قليل   من اميدم بر تو باشد زين دليل
كه شنيدم از تو يعفو عن كثير   گو مرا باشد گناهان كبير
من نكردم خواهش از حاجت به دور   چون محقق شد مرا انت الغفور
پس به اندك طاعتم فرما قبول   جرم بسيارم ببخشا بر رسول

اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى و رضنى من العيش بما قسمت لى يا ارحم الراحمين

خدايا، همانا از تو سوال مى كنم ايمانى را كه مباشر گردانى به آن دل مرا ((يعنى ايمان باطنى و قلبى ، نه ايمان سطحى و لسانى )).

و مرا بر اعتقادى ثابت و محكم بدار تا آن كه يقين حاصل كنم ، كه به من نمى رسد جز آنچه تو براى من نوشته و نيت فرموده اى ، و راضى و خشنود گردان مرا، به آنچه نصيبم فرمودى ((به همان زندگانى كه قسمتم كردى )) اى رحم كننده ترين رحم كنندگان .

امام عليه السلام خواستار ايمانى در مرتبه يقين است ؟

آنچه را كه امام عليه السلام از اول تا آخر اين دعاى شريف در تعليمات عاليه خود به كار برده اگر كاملا به اصل معانى آنها توجه حاصل شود، تمام در باب ايمان به خدا و مسائلى كه در تحت شرائط ايمانست مى باشد، چون اساس و پايه بندگى او عليه السلام فقط بر همين يك موضوع استوار است ، همچنانكه اين معنا در شرح فقره : و انا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا...

در صفحه 362 به تفصيل گذشت ، و لكن در اين جا خواستار ايمانى شده است كه دل او بر آن ايمان كارپرداز باشد، يعنى ايمانى قلبى ، راست و ثابت و پايدار كه به مرتبه يقين رسيده باشد.

و شايد اين تقاضا آخرين حد مرتبه ايمان باشد كه او عليه السلام در دنبال اين تقاضا اشاره مستقيم بر بيان قول حق تعالى كرده ، و عرض مى كند: و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبنى الا ما كتبت لى .... كه اين در معنا اقتباس از آيه شريفه است كه خداى تعالى خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: س 9 ى 51 قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا.... يعنى بگو اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم نرسد ما را مگر آن چه نوشته است خداى بر ما در لوح محفوظ، و ما را به آن اختصاص داده .

و البته آنچه را كه خداى تعالى براى حبيب خود در مقدرات او ثبت فرموده ، بهترين تقديرات است و در اين جا اشاره امام عليه السلام هم بر بهترين مقدرات است از آن جهت كه گفتار خود را بر اين بيان دنبال كرده و عرض مى كند: ((و رضنى من العيش )) كه اشاره اين كلام به مقام كسانى است كه در مرحله ايمان به مرتبه يقين رسيده و خداى تعالى در شاءن ايشان فرمود: س 69 ى 21 فهو فى عيشة راضية فى جنة عالية ((يعنى آن كس كه ايمانش در مرتبه يقين باشد)). پس او در زندگانى پسنديده در عيشى صاف و خالص باشد و در رتبه عالى جنان مستقر گردد و راضى و خشنود باشد به آنچه خداى تعالى بر او قسمت و مقدر فرموده است .

و اين مقام ميسر نمى شود مگر آن كه در ايمان ، يقين صادق حاصل شود.

يقين صادق چيست ؟

اصل معناى يقين اعتقاد ثابت و جازم داشتن به حقيقت و واقع است ، بطورى كه كوچكترين شك و ترديد و حيرت در آن راه نيابد.

و مرتبه يقين در ايمان به حق تعالى اشرف فضايل و افضل كمالات و اعظم صفات انسانى است از آن جهت كه صاحب يقين خود را پيوسته در پيشگاه شهود حضرت حق حاضر و او را به همه اعمال و افعال خود ناظر مى بيند، پس هميشه متوجه است كه كردار ناشايست از او سر نزده و كارى بى رضاى حق انجام ندهد.

و از براى يقين مراتبى چند است كه قرآن مجيد اشاره اى فرموده يكى مرتبه علم اليقين و ديگرى عين اليقين و ديگرى حق اليقين است كه اين خود بحثى جداگانه داشته و از شرح ما خارج است ، ولى گفته مى شود كه بيان امام عليه السلام ((در يقين صادق )) همان مرتبه حق اليقين است كه براى آدمى اين اعتقاد قلبى حاصل شود، كه هيچ قدرتى جز قدرت پروردگار بر عالم حكمفرما نيست ، و همه امور مستند به ذات مقدس او سبحانه است و همه احوال منسوب به وجود اقدس اوست .

و همچنين بداند، آنچه كه از براى او مقدر است به او خواهد رسيد و هر امريه اى كه از مقام پروردگارى صادر شود بلا شك اجرا خواهد شد، همچنانكه آن بزرگوار در جايى از همين دعاى شريف اين اقرار را در مقام يقين اظهار فرموده و عرض مى كند:

و ايقن ان الخلق لك و الامر اليك .

آخرين كلام

موضوعى كه در اين دعاى شريف بيشتر جلب نظر خواننده را مى كند، همانا تكرار مطالبى است كه در خلال دعا امام عليه السلام در باب راءفت و رحمت پروردگارى آورده و با بيانهاى گوناگون گمان نيك خود را در رحمت واسعه او ابراز داشته است كه شرح آنها همه در اوراق اين كتاب گذشت .

و لكن شاهد گفتار در پايان اين دعاى شريف آن است كه او عليه السلام از اميدوارى به رحمت پروردگارى باز نه ايستاده و آخرين كلام خود را به ((يا ارحم الراحمين )) ختم مى نمايد.

در بيان فقرات مورد شرح

اى خدا خواهم ز تو ايمان چنان   تا مباشر قلب من باشد بر آن
باشدم از جان و دل اين اعتقاد   كه تويى يكتا خداوند عباد
همچنان صادق بود من را يقين   كه شوم بر سرنوشت خود قرين
چونكه خود گفتى رسانم بر شما   آنچه در لوح قضا شد در نما
پس به تقديرم درآور در بهشت   تا مرا نيكو در آيد سرنوشت
آنچه كردى قسمتم از نوش و نيش   راضيم كن تا نگردم دل پريش ‍
زندگى بر من كن آسان از وفا   تا نگيرد قهر دهرم بر جفا
مطلب خود آن چنان گويم تمام   كه رسد رحمت ز تو بر خاص و عام
زانكه خود بهتر به خود باشى عليم   نام خود خواندى به رحمن الرحيم

پايان

آرزو آمد مرا يكسر بكام   تا كه كردم شرح اين مصحف تمام
روز و شب بى خواب و آرام و قرار   تا كه بردم رمز اين معنا به كار
چونكه دانستم در آن گنجى نهان   هر كه واقف شد بگيرد بهره زان
گوهرى بيرون كشيدم از صدف   تا رسانم تير خود را بر هدف
گوهرى پنهان ز چشم ناشناس   ناشناسد كس به جز گوهر شناس ‍
پربهاتر زين نگين در دهر نيست   يك خريدارش چو من در شهر نيست
زانكه ديدم اين چنين در گران   سالها بود عرضه بر خلق جهان
ليك كس طالب نشد جز مستمند   اين فقير بى بضاعت دردمند
خوش خريدارى كه بى سرمايه است   اعتبارش بر اساس و پايه است
پس نكو گويم به آوازى بلند   كه خريدم گوهرى زيباپسند

* * *

آنچه را ديدى ز قرآن گفته ام   بس گهرهايى كه از در سفته ام
غير از اين بر من نباشد افتخار   كه شدم ماءمور امر شهريار
گرچه لايق بر چنين امرى نيم   چون مرا قدرى نباشد من كيم
خوشدل از آنم كه ديدم از نهان   شد برون دستى كه گيرد ناتوان
پس چنين نيرو مرا آمد پديد   كه بسوز آتشين عشقم رسيد
محرمى خواهم كه سازم آشكار   آنچه هست اندر نهانم سر كار
تا بگويم ماجراى اشتياق   كه نبودم مبتلا جز بر فراق
گاه از خود بيخود و گه بر ملال   گاه خندان گاه گريان در خلال
زين روش بودم بسى دامن كشان   رنج هجران بردم و درد نهان
آن زمان تا چون رسيدم بر مراد   رشته را محكم گرفتم در وداد

* * *

اينكه بستم از ازل پيمان عشق   نگسلم هرگز كه تا پايان عشق
چون روم از اين جهان بر عشق يار   اين اثر از من بماند برقرار
گفتگو باشد ز سر سودائيم   بس بيايد يادى از شيدائيم
كه چسان شايق بدم بر وصل دوست   هر چه ياد آمد ز من از ياد اوست
من بر آن بودم نسازم آشكار   نام خود تا از زيان باشم كنار
ليك گفتا هاتفى از غيب دوش   از چه لب بستى به نام خود خوش ‍
گفتمش كى ممكن آيد در بيان   كه كند ناچيز نام خود عيان
گفت بودى احمد زار از الست   كى توان بر عهد خود آرى شكست
چون ضعيف و ناتوانى دل فگار   پس به نام خود تخلص گير ((زار))
بعد از آن بر آن شدم در شعر خويش   گويم از دل نكته اى زار و پريش ‍
تا پس از من گفتگو باشد چنان   كه نبودم جز ضعيفى ناتوان
اين نشان از من بماند يادگار   كه چنين گويند او بود است زار

* * *

همزمان با طبع و نشر اين كتاب   رو به پايان شد مرا عهد شباب
سيصد و چل از هزار و شش گذشت   تا توسل جستمى بر چار و هفت
كه مرا اين خدمت آيد در قبول   بز رضاى خالق و خاتم رسول

اردى بهشت ماه 1346