تقديم به
تقديم به روان پاك على ابن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد
عليه السلام
اين كتاب تنها براى آنها كه پايبند به اصول دينى هستند نوشته نشده ، بلكه براى هر
گروه كه طالب آراستگى خود به كمالات باشند، براى آنها كه بر سر دو راهى
((حق و باطل )) سرگردانند، براى آنها
كه در حال شك و ترديد به سر مى برند، به خصوص طبقه جوان و روشنفكر مطالعه اين كتاب
لازم و ضرورى است .
پيش گفتار
يك حقيقت غير قابل انكار
بسم الله الرحمن الرحيم
مى گويند دوران كهنه سپرى شده و امروز عصر تسخير فضاست ؛ بشر به ماوراء اين كره
خاكى دست يافته و اميدوار است بتواند بعضى از كرات آسمانى را هم به تصرف خود
درآورد!! و قابل توجه اين كه مى گويند انديشه كهنه و افكار فرسوده و متابعت از رويه
پيشينيان براى زندگى امروز شايسته پيروى نيست و امروز فكر نو، روش نو، كردار نو و
گفتار نو لازم است .
درست مى گويند، و بسيار بجا و اين حقيقت را نمى توان انكار كرد، ولى نمى دانم آيا
در اين عصر مشعشع كه افكار عاليه انسانى به مرحله اى رسيده كه عوالم خلقت را يكى پس
از ديگرى بررسى مى نمايد و چنين در صدد كنجكاويست تا بلكه بتواند به پاره اى از
اسرار جهان آفرينش پى برد.!! و در اين عصر كه مى گويند همه چيز نو شده و همه چيز نو
لازم است ؛ آيا ايمان نو هم لازم است ؟. آيا پرستش خدايى غير از خداى ازل و ابد را
بايد كرد؟ و يا آنكه به حكم ضرورت اين يك چيز را ديگر نمى توان نو كرد؟ و چاره اى
نيست كه بايد همان خداى كهن و همان پروردگار قديم را پرستش كرد.
پس با اين حالت عقيده آنست كه در اين عصر بهتر مى تواند در آثار صانع اين جهان
آفرينش تفكر و تدبر نمود، و همينطور كه در اوضاع ماديت جهان پيشرفت عظيمى ايجاد شده
؛ دائره افكار و مرتبه دانش بشرى هم در معنويت اوج گرفته و در كنجكاوى چگونگى ذات
احديت است .
و لكن در اين راه به نحو احسن موفقيت حاصل نخواهد شد، و هر اندازه تلاش به جايى
نخواهد رسيد مگر به پيروى و متابعت از خداشناسانى كه خداى تعالى خود؛ آنها را تاييد
كرده است ، يعنى همان خداشناسان كهن ، همان خداپرستان كه از صدها سال قبل به اوضاع
و احوال و ترقيات امروز اشاره كرده اند؛ چون هر فنى را در عالم متخصصى است و اين فن
مخصوص به انبيا و اوصيا مى باشد كه آنها گذشته از نبوغ ذاتى مؤ يد بتاءييدات الهى
بوده ، و از همه بالاتر از گفتار خود حق تعالى و از بيان كتاب هاى آسمانى جهانيان
را به وظيفه خود ((خداپرستى )) آشنا
كرده اند.
و موضوع مهم آن است كه با وجود اين تحولات عظيمى كه از اول خلقت تا حال ايجاد شده و
در اين قرن اخير سير تكاملى را مى پيمايد؛ اگر بخواهند در واقع منظور از خلقت را
بدانند و بخواهند بدانند كه اين تشكيلات براى چيست ؟ و مرحله نهايى به كجا منتهى
خواهد شد؛ مفهوم واقعى حاصل نخواهند كرد و به هيچ كجا راه نخواهند برد؛ مگر آنكه
جواب خود را تنها از آخرين كتابى بگيرند كه به وسيله آخرين پيغمبر صلى الله عليه و
آله و سلم نازل شده است .
و اين راز مهم را قرآن مجيد خوب آشكار كرده و پرده از روى آن برداشته است ؛ و گمان
مى كنم همين يك عبارت از آن كافى باشد كه مى فرمايد: و ما
خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ؛ اشاره بر اين كه تمام اين تشكيلات از
ابتداى خلقت و اين ترقيات پى در پى و اين اختراعات عجيب و غريب كه در امر صنايع ،
خداى تعالى خود افكار بشر را هدايت كرده ؛ و در واقع الهام بخشيده است ؛ فقط و فقط
براى شناسايى و پرستش خود او سبحانه است ؛ و لا غير.
از آنجهت كه معنى آيه شريفه چنين صراحت دارد: نيافريدم جن و انس را مگر آنكه به
پرستش من گرايند؛ و چنين گفته شده كه مراد از عبادت و پرستش ؛ معرفت است و به اين
اعتبار معنى اين شود كه نيافريدم بندگان را جز آنكه مرا بشناسند؛ پس علت غائى در
ايجاد موجودات و انشاء ممكنات معرفت مى باشد ((كه بحث اين
موضوع به تفصيل در جاى خود در خلال شرح مطالب اين كتاب بيايد)).
حال كه دانسته شد منظور از خلقت شناسايى خداى تعالى و ايمان به اوست ؛ بايد فهميد
كه اين ايمان و شناسايى براى چه منظور است ؟ و فايده آن چيست ؟ و باز شايد هيچ كس
نتواند بهتر از قرآن اين معنا را جواب دهد كه اگر به يك عبارت كوچك از آن اشاره
كنيم كافى است :
خداى تعالى در اكثر مواردى كه در قرآن مجيد مى فرمايد: من
آمن بالله يا يومنون بالله پيرو آن
و اليوم الآخر را آورده است ؛ يعنى لازمه شناسايى و
ايمان به خدا ايمان به امر آخرت است . و مبداء بدون معاد بى نتيجه است چون اين دو
ركن ، موجب سعادت انسان در عالم عقيده و ايمان است . و خلاصه نتيجه نهايى خلقت را
به روز باز پسين موكول كرده است ؛ كه شايد قسمتى اعظم از آيات قرآنى در اين مورد
نازل شده ، و نگارنده در كتاب ((سرنوشت انسان
)) اين موضوع را به قدر توانايى حلاجى كرده و تقريبا به طور جامع عوالم
قيامت و صحنه هاى مختلف آن را از نظر قرآن مجسم ساخته است . طالبين به آن كتاب
مراجعه نمايند.
و چون در هر دوره چه در زمان جاهليت و بربريت و چه در اين عصر طلايى كه به اصطلاح
دوران تكامل عقل است ؛ براى پرستش خداى تعالى و براى حصول به ايمان ؛ بشر هر آن
محتاج هدايت است ؛ و براى اين منظور مربى و آموزگار لازم است ، و معلوم است كه
بلاشبه در اين امر بايستى متوسل به انبيا و اوصيا شد و از كتب آسمانى و آثار موجود
آنها استفاده كرد؛ لذا نگارنده در اين كتاب از مكتب على بن الحسين ، امام چهارم
((حضرت سجاد)) عليه السلام تعليم
گرفته و روش آن حضرت را در پرستش و بندگى انتخاب كرده ؛ يعنى دعايى كه از لسان
مبارك آن بزرگوار تعليم به ابوحمزه ثمالى شده است در مقام تفسير و تشريح درآورده ،
و نيز شواهد گفتار و اثبات حقايق مطالب را به آيات قرآنى اشاره كرده ؛ تا عموم
سرگشتگان ؛ در اين شاهراه هدايت قدم گذاشته و از رويه آن حضرت پيروى نمايند و تكليف
واقعى خود را در مقام پرستش و بندگى بدانند.
موضوع قابل توجه اين است كه امام عليه السلام در اين دعاى شريف تمام نكات برجسته
اصول عقايد را به كار برده و مقام تعليم را در توحيد و عدل و معاد به مرتبه خود
رسانيده است و مطالب دعا را به طورى ارتباط به آيات الهى داده كه گذشته از اين كه
تعليم مناجات و تعليم روش بندگى كرده است ؛ حقايقى از قرآن مجيد را هم افشا نموده
است ؛ و اينك با عنايت حق نكات دقيق آن به معرض توضيح در آمده است .
اميد است كه اين اقدام مورد توجه پيغمبر اكرم ، خاتم النبيين ، محمد صلى الله عليه
و آله و سلم و خاندان گراميش بخصوص امام على ابن الحسين ((حضرت
سجاد)) صلوات الله عليهم اجمعين قرار گيرد.
احمد زمرديان شيرازى
مهرماه 1345
ماءخذ بعضى از مطالب اين كتاب كه شاهد بيان امام عليه السلام
قرار گرفته است
در اين كتاب شريف صدها آيات قرآنى شاهد گفتار قرار گرفته و ارتباط بيان امام
عليه السلام را به قرآن مجيد رسانيده است ، و دقتى كه در تنظيم اين كتاب شريف به
كار رفته همانا عطف گفتار امام عليه السلام به آيات الهى و شرح فقرات دعا تواءم با
تفاسير آيات است .
و نيز ماءخذ تفاسير از كتب بسيار آورده شده كه از جمله تفاسير؛ ابوالفتح رازى ،
منهج الصادقين ، لاهيجى ، گازر، الميزان و تفاسير معتبر ديگر است ؛ و نيز در شرح
اين دعاى شريف مطالب و رواياتى از معتبرترين كتب اقتباس شده كه از جمله نهج البلاغه
، كلمات قصار، صحيفه سجاديه ، اصول كافى ، و كتب معتبر ديگر از علماء و دانشمندان
متقدم و متاءخر و بعضى از كتب معاصر كه نام هر يك در متن برده شده است .
حق اين دعاى شريف هنوز ادا نشده است
قريب 1300 سال است كه از دوران زندگانى پر افتخار سيدالساجدين و زين
العابدين على بن الحسين ((حضرت سجاد))
روحى و ارواح العالمين له الفدا مى گذرد و مقتضى بود در اين مدت صدها شرح و تفسير
بر كلمات گهر بار حضرتش كه به نام ((دعاى ابى حمزه ثمالى
)) معروف است از طرف بزرگان و اهل دين و دانش نوشته شود؛ از
آن جهت كه اگر توجه كامل به گفتار آن بزرگوار به عمل آيد شايد بتوان چنين ادعا كرد
كه اين بيانات مجموعه كامل از نكات برجسته در اصول عقايد و معارف الهى بوده و نسخه
ثانى و يا ثالث از مطالب قرآن مجيد است .
آنها كه اين ادعا را قبول ندارند صفحه اى از اين كتاب مقدس را ورق زده مطالعه
نمايند، شايد مطلب براى آنها روشن گردد.
نگارنده از آنجا كه اشتياق وافرى براى تحصيل دانش در مكتب على بن الحسين عليه
السلام داشته آنچه را كه در صدد تحقيق برآمده و در جستجوى شرح و تفاسيرى بر اين
دعاى شريف بوده ؛ نتيجه تحقيقات خود را چنين دريافته است ، كه تا حال دو شرح مختصر
بر اين دعا نوشته شده يكى نوشته عمدة المحدثين جناب حاج شيخ آقا شاملى شيرازى به
نام ((تحفة الاعزة در ترجمه دعاى ابى حمزه ))
كه در سنه 1352 هجرى طبع و نشر شده ؛ و ديگر شرحى نوشته محدث جليل جناب السيد ابى
الفضل الحسينى دام فضله به نام ((الجوهرة العزيزة در شرح
دعاء ابى حمزه )) كه در سنه 1379 هجرى طبع و نشر گرديده و
همچنين بنابر آنچه كه در آن كتاب شريف نوشته شده يك نسخه كتاب خطى به نام
((غرر اللئالى )) در شرح دعاء ابى
حمزه ثمالى در دانشگاه تهران موجود كه هنوز به طبع نرسيده و اينجانب هم آن را نديده
ام و در خارج از ايران هم نمى دانم كه آيا به زبان هاى ديگر ((عربى
و غيره )) شرح و ترجمه اى بر اين دعا نوشته شده يا نه و اين
ترجمه و شرح كه به قلم اين ناچيز بى بضاعت درآمده است فقط در چند مورد از آن دو
كتاب مطالبى اقتباس كرده كه به نام ذكر شده است ، و اين توجه را بايد حاصل كرد كه
بيشتر شرح مطالب اين كتاب بر بيانات الهى پايه گذارى شده و مى توان گفت كه اصلا اين
كتاب شريف تفسير پاره اى از آيات قرآن است .
نگارنده مقر و معترف است كه با اين بى بضاعتى علمى و سرمايه اندك خود را شايسته
نگارش چنين كتابى ندانسته ، و خدا را گواه مى گيرد كه منظور از اين به هيچ وجه
خودنمايى و اظهار فضل و شهرت طلبى و منفعت خواهى نبوده ، بلكه به صرف ماءموريتى
بوده است كه به اين ناچيز محول شده تا در اين دوران كه تمام اصول اخلاقى و معنوى
دستخوش انقلاب گرديده ، شايد اين هم حجتى براى مردم اين زمان و دوران آينده قرار
گيرد و از اين جهت است كه اين حقير فقير از عموم علماء عظام و دانشمندان گرامى پوزش
و معذرت طلبيده و تمنا دارد چنانچه در تنظيم و تدوين اين كتاب لغزش و خطايى سر زده
باشد چشم پوشى كرده و اين ناچيز را عفو فرمايند.
در باب اشعار اين كتاب
تمام اشعارى كه در اين كتاب مقدس به نظر خواننده منورالفكر مى رسد از
نگارنده است كه بر سبك و رويه مثنوى سروده شده و در مقام دعا و راز و نياز هم مى
توان با لحن مخصوص از آنها استفاده كرد و از اين راه با زمزمه هاى عاشقانه آبى بر
آتش محبت دل فرو ريخت .
نكته قابل توجه اين كه اين اشعار به ترجمه يك يك از فقرات دعا و شرح آن اشاره شده و
اگر تمام آنها را گرد هم آورند خود مجموعه اى از ترجمه و اشاره به شرح تمام دعاى
ابوحمزه است كه خواندن آنها براى اهل ذوق بى اثر نيست .
و چون در تنظيم اين كتاب بعد از عبارات دعا ترجمه و شرح آورده شده و در پايان شرح
فقرات اشعارى به مناسبت سروده شده لذا اگر قبل از خواندن اشعار به مفاد فقرات مورد
شرح توجه حاصل شود مفهوم واقعى در معناى اشعار بهتر به دست آمده و نظر خواننده را
بيشتر جلب مى نمايند.
و اين تذكر لازم است كه سادگى و روانى اشعار را نبايد دليل بر بى اهميتى آن دانست
از آن نظر كه در معناى آنها اشاراتى به كار رفته كه با تطبيق آن به فقرات دعا و
توجه به شرح و تفاسير، نكات برجسته اى در آنها اعلام شده كه اهميت بيان حضرت سجاد
عليه السلام را تا حدى رسانيده است .
عشق !! و ارتباط آن به وجه تسميه اين كتاب شريف
آنچه را كه مسلم است در عبادات هيچ عملى بدون قصد قربت و خالى از خلوص نيت
پذيرفته نيست . و لكن شرائط ديگرى دارد كه ناگزير چون به اصل مطلب پيوستگى دارد
اشاره به آن ضروريست .
اول : مراتب تقوى است كه خداى تعالى خود بيان آن را در قرآن مجيد فرموده ؛ و قبول
اعمال و عبادات را منوط به آن دانسته است .
دوم : هماهنگى عوالم معنويت تواءم با قصد و نيت و توجه حالات ظاهرى جسمانى به باطن
است .
سوم : مراتب دوستى و محبت نسبت به خالق است ، يا به اصطلاح ((عشق
!)) است .
گرچه بعضى اينطور معتقدند كه تمام اين مراتب در حقيقت عشق موجود است ؛ ولى هر كدام
بحث جداگانه اى دارد؛ و چون در اين جا منظور از شرح ارتباط عشق بوجه تسميه كتاب است
؛ لذا بر مختصرى از بيان اين حقيقت اشاره مى شود.
مطالبى كه در اين باره بعضى از عرفا و حكما گفته اند چنين است كه مى گويند:
((عشق راز آفرينش و رمز هستى و محور حيات عالم و آدم است كه
از حب ذاتى حق تعالى مايه گرفته و پا به معرف كه علت غائى خلقت است بر آن نهاده شده
)). و همچنين گويند:
((عشق رابطه پيوند روح و مبداء و واسطه ايجاد عاشق و معشوق
است و دل را با عشق پيونديست ازلى و ارتباط اين دو با هم امريست مسلم
)).
و اما آن چه را كه مى توان ساده تر بيان داشت آنست كه : عشق عوالم محبتى است از
خداى تعالى كه در كانون معنوى قلب ايجاد مى شود. ((چون قلب
اولين مركزى است كه نور الطاف الهى در آن تاييد شده است )) و
اين حالت نسبت به افراد مراتب مختلف دارد؛ در انبيا و اوصيا طوريست كه نيروى جاذبه
محبت الهى به قدرى نهاد آنها را تسخير مى كند؛ كه غير از توجه به سوى او سبحانه ،
التفات به جايى ديگر ندارند و به جز او، به ديگرى نپردازند، از اين جهت صحنه نامرئى
باطنى آنها مركز تاخت و تاز الهامات و رموز اسرار قرار گرفته و حقيقت عشق را
دريافته اند.
و همچنين است : آنهائيكه در مقام ايمان برآمده و متابعت از اين گروه مى نمايند و
براى پرستش و بندگى حق تعالى از انبياء عظام پيروى مى كنند، و به سبب دوستى با خدا
دوستان خدا را هم دوست مى دارند يعنى به مصداق قول حق تعالى كه فرمود:
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله . گذشته
از اين كه محبت خود را به ذات يكتاى احديت اختصاص داده بر مظاهر حق هم عشق مى ورزند
و محبت انبيا و اوصيا و آنكه و آنچه مورد نظر حق تعالى است ؛ در شعاعى از مركز اصلى
نور محبت الهى در دل قرار مى دهند؛ آنها هم نيز به مقصد خود رسيده و هر يك نسبت به
مرتبه شدت علاقه حقيقت عشق را دريافته اند.
و لكن اگر كسى از اين عوالم حقيقت خارج شد و دل خود را از اين محبت ها خالى داشت
((ولو اين كه خداپرست باشد)) خواه و
ناخواه مبتلا به محبت مجاز شده و در همه حال توجهش به صورت و سيماى ظاهر در آيد، و
پيرو هواى نفس و شهوت گردد؛ همچنانكه در اين عصر اكثر از مردم دنيا مفهوم عشق را
چنين دانسته و از حقيقت آن غافلند، و اكنون چه فحشا و فسادهايى در اثر پيروى اين
رويه ((عشق مجاز)) سرتاسر جهان را
فراگرفته و از همه بالاتر آنكه آن را هم مظاهر تمدن جلوه مى دهند و به وسائل مختلف
از طريق جرائد و كتاب هاى رمان و پرده هاى سينما و تلويزيون تبليغات شوم آنرا ترويج
و مردم جهان را تشويق مى نمايند، مى توان گفت كه آنها لذت حقيقى عشق را درنيافته و
به همين جلاى ظاهر فريب خورده اند.
يكى از اهل خرد گفته است : ((هر صورت كه عشاق را از معنى
مانع آيد مجاز است ؛ نه حقيقت ؛ زيرا كه نپايد آن چه را پاينده نيست . و پايندگى
صفت حضرت بى نياز است و دلى كه از درد عشق بى نياز تهى است ؛ به عشق مجاز دربند است
)).
حال اگر بخواهيم در اين بحث وارد شويم و حقيقت اين موضوع ((عوالم
عشق )) را تشريح كنيم اين خود بحثى جداگانه دارد كه كتب و
رساله هاى زيادى به زبان هاى مختلف در اين باره نوشته شده بخصوص در زبان فارسى كه
در هر قرن و دوره شعرا و عرفا كه علاقه مندى زيادى به اين بحث داشته ؛ احساسات خود
را به صورت نظم و نثر در ديوان هاى خود جلوه داده و هر يك بر مذاق ؛ يا بر اساس
مرتبه عشق خود اين موهبت عظيم را تشريح كرده اند؛ و از طرف ديگر علما و حكماى بزرگ
هم هر يك به مراتب ، در حقيقت اين موضوع بياناتى آورده كه گمان مى كنم ديگر هيچ
فروگذار نشده است .
و لكن موضع بسيار ساده اى كه در اين جا قابل ذكر است آنست كه : خداى تعالى هر عضوى
از اعضاى انسانى را كه خلق فرموده يك علت ظاهرى و يك سبب باطنى بر آن قرار داده كه
در واقع اگر دقت شود علت ظاهرى و باطنى هر عضو كاملا معلوم و محسوس است . و در ميان
اين اعضاء قلب را كه ايجاد فرموده ارتباط ظاهرى و باطنى آن را به تمام جوارح برقرار
كرده و آن را حاكم و عامل روحانى و جسمانى قرار داده ، و حتى بنا بر عقيده متقدمين
مركز ادراك ، و نيروى مغزى را هم در اختيار و فرمان وى قرار داده است ؛ و با اين
حال خداى تعالى سبب باطنى و عوالم معنوى قلب را اختصاص به خود داده است ؛ يعنى
ميدانى بى نهايت وسيع در اين عضو صنوبرى شكل كوچك قرار داده كه مخصوص عوالم معرفت و
كانون محبت براى ذات خود او سبحانه است . و در حقيقت حيف است و صد حيف كه اين مهبط
نور و مكمن عشق به ديگران تفويض شده و جايگاه پرستش هواى نفس گردد!
در هر حال مى توان اينطور نتيجه گرفت كه قلوب تمام انبيا و اوليا مملو از معرفت و
محبت خداى تعالى بوده و اعمال و افعال آنها با توجه مخصوص و در نيت خالص بكار مى
رفته است .
و اين كتاب شريف كه به اين عبارت ((عشق و رستگارى در شرح
دعاى ابوحمزه ثمالى )) نامگزارى شده است از همين نظر است كه
تمام مطالب و نكات دقيق فقرات دعا را حضرت سجاد عليه السلام با توجه به عالم باطن
((دل )) و با محبت مخصوص
((عشق تابناك )) به حق تعالى ، بيان
فرموده . و البته در خلال شرح اين دعا بيايد كه معلوم شود در هر جمله از عبارات اين
دعا چه اسرار بزرگ از عوالم عشق و محبت نهفته شده و چگونه امام عليه السلام به لسان
هاى مختلف مراتب عشق را حلاجى كرده و خواننده را براى وصول به درجات عالى تعليم
فرموده است .
شرح مختصرى از زندگانى حضرت سجاد عليه السلام
چون اين كتاب شريف بر اساس كلمات گهربار و تعليمات عاليه حضرت سجاد عليه
السلام پايه گذارى شده ؛ لذا بى مورد نيست كه شرح مختصرى از زندگانى آن حضرت به
رشته تحرير در آيد.
امام چهارم على بن الحسين عليه السلام سيد الساجدين فرزند حسين بن على عليه السلام
كنيت مباركش ابوالحسن و ابومحمد معروف و مشهور به زين العابدين مى باشد. نام مادرش
به قولى ((سلافه )) و به قول ديگر
شهربانو دختر يزدگرد پادشاه ايران بوده . ((و از اين جهت
براى ما افتخارى است كه پدر آن بزرگوار داماد ايرانيان بوده است )).
در ولادت آن حضرت اقوالى چند است و اختلاف اخبار بسيار است و شايد اصح همان روايات
مختار ((صاحب فصول المهمه )) است كه
روز پنجشنبه پانزدهم شعبان المعظم به سال سى و هشتم هجرى دو سال قبل از وفات جدش
اميرالمؤ منين عليه السلام آن حضرت در مدينه منوره متولد شد.
و در ((جنات الخلود)) مسطور است : در
حين تولد آن بزرگوار نورى عظيم آشكار گرديد و آن حضرت اول به سجده درآمد و در همان
حال مسمى به سجاد گرديد.
در كتاب سخنان سجاد در شرح حال آن حضرت آورده : كه دوران عمر شريفش به حزن و اندوه
و تاءثر در گذشت و همه با حوادث تلخ مواجه بوده است ؛ بزرگترين تاءلم روحى او از
انحطاط حقيقت و اسلاميت بود كه به دست خلفاى بنى اميه فراهم شده . زهد و تقوى و
احقاق حق از ميان مسلمين رخت بر بسته و ميدان براى هوسرانى هاى بنى اميه باز شده
بود. و بدعتهايى كه معاويه گذاشته بود از جانب جانشينانش تقويت و باعث ناراحتى و
تاءلم آن حضرت مى گرديد. و در آن ايام خاندان بنى هاشم به خصوص دودمان رسول اكرم
صلى الله عليه و آله و سلم بيش از همه تحت فشار بوده و مورد سب و لعن بنى اميه قرار
داشتند. در چنين دوره اى حضرت جز آن كه صبر و تحمل پيش گرفته و منزوى زاويه سكوت
باشد؛ چاره اى نداشت ؛ به اين جهت از خلق بريده و به خالق خود پيوسته بيشتر سرگرميش
عبادت پروردگار عالم بوده است و آنى از ذكر حق غافل نبوده به خصوص ساعات چندى از
شبها را مستمرا در به روى غير بسته و در خلوتخانه خود به سجاده عبادت نشسته در
آستان بندگى از ترس پروردگار اشك خونين از ديده فرو مى ريخت و مكرر از خود بى خود
مى شد؛ و گاهى نزديك آن مى رسيد كه حجاب جان از ميان بردارد و پروانه وار فداى تجلى
معشوق مهربانش گردد، عنايت همان معشوق مهربان سد راه مماتش مى شد و به قيد حياتش
مفيد مى ساخت ، و خلاصه در عبادت و عبوديت به پايه اى رسيد كه زين العابدينش
خواندند.
بزرگان عالم و دانشمندان صاحبدل بر اين عقيده اند كه در ستايش و پرستش حضرت
پروردگار كمتر كسى به پايه حضرت سجاد رسيده و داد بندگى داده و اداى عبوديت كرده
است .
مناقب آن حضرت بى حساب و شرح آن از حوصله اين رساله خارج است . در علم و كمال شهره
آفاق و مورد توجه و استفاده علماى معاصر خود بوده است ؛ بعضى از بزرگان عرب و اهل
تسنن كلمات آن حضرت را پس از قرآن كريم افصح آثار عرب شناخته اند.
در شماره فرزندان آن حضرت اختلاف فراوان است كه محدثين اخبار و ناقلين آثار هر يك
بر نهجى سخن رانده اند صاحب ((فصول المهمه ))
و همچنين شيخ مفيد ((ره )) چنين
قائلند كه اولاد آن حضرت پانزده نفر ذكور و اناث هستند كه يازده تن پسر و چهار تن
دختر بوده اند و از پسران نخست حضرت امام محمد باقر عليه السلام ام عبدالله دختر
حسن بن على بن ابى طالب بوده است .
معجزات آن حضرت چنانكه در ناسخ التواريخ و منتهى الآمال قمى مذكور است بسيار است و
در اينجا مجالى براى ذكر آنها نيست و به عقيده نگارنده همين كلمات معجزه آسا از
صحيفه سجاديه و ادعيه و غيره كه از آن حضرت باقى مانده است خود اعجازيست كه تا حال
كسى از فصحاى عرب نتوانسته است به مانند آن ها بياورد.
در مدت عمر مبارك آن حضرت اختلاف است و چنان كه در ناسخ التواريخ مى نويسد:
بعد از ذكر اخبار مختلف اصح آن را اين طور دانسته كه تولد آن حضرت در پنجم شعبان
سال سى و هشتم هجرى و وفاتش در دوازدهم يا هيجدهم يا بيست و پنجم محرم سال نود و
چهارم يا پنجم بوده است ؛ و نيز سن مباركش پنجاه و هفت سال و بعضى هم مدت امامت آن
حضرت را سى و پنج سال دانسته اند؛ و در دوران عمر مباركش دو يا سه سال جدش على بن
ابى طالب عليه السلام را ديده و يازده سال عمويش امام حسن عليه السلام و چهارده سال
زمان پدر بزرگوارش را درك كرده و به قولى ديگر هم سى و سه سال بعد از پدرش امامت
كرده است .
علت وفات آن حضرت مسموميت به دستور وليد بن عبدالملك يا هشام بن عبدالملك خليفه
اموى نوشته اند.
در كتاب بحارالانوار مذكور است كه على بن الحسين عليه السلام چون به آن مرضى كه به
آن وفات فرمود دچار گشت فرزندان خويش را به دور خود خواند و از ميانه آنها فرزند
ارجمندش محمد بن على عليه السلام را وصى قرار داد و امر ايشان را به آن حضرت موكول
فرمود و مواعظ و وصيت نامه خويش را به وى تفويض كرد و در وصيت نامه اش كلماتى بسيار
بليغ دارد كه طالبين به بحارالانوار يا ناسخ التواريخ مراجعه نمايند.
مدفن آن حضرت به اتفاق نقله آثار و مورخين اخبار در مدينه منوره در بقيع نزديك و در
جوار قبر منور عمش حسن بن على عليه السلام مى باشد كه اكنون زيارتگاه خلق زمين و
آسمان و دلهاى عشاق همه متوجه آن سامان است اميد است كه آرزومندان زيارت تربتش و
سالكان طريق هدايتش به مقصود نائل و در آن سراى باقى از نعمت مصاحبتش برخوردار و
در زمره و حسن اولئك رفيقا درآيند.