سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۱۰ -


فصل 9: روايات سلمان

روايات سلمان

از سلمان اهل بيت(ع)، حكيم، عارف و مجاهد، كه حدود ده سال با پيامبر(ص)مى‏زيسته، و ساليان بيشترى در محضر امام على(ع) و حضرت فاطمه(س) بوده، درمسائل مختلف اعتقادى، احكام دين، و اخلاق و تاريخ، روايات فراوانى وارد شده،كه تا جايى كه فرصت اين فصل اجازه مى‏دهد، آنها را مورد مطالعه و بررسى قرارمى‏دهيم.

1- تفرقه امت!

سلمان فارسى، مى‏گويد: رسول خدا(ص) فرمود: تفرق امتى ثلاث فرق...

امت من بعد از من به سه گروه تقسيم مى‏شوند، يك گروه از آنان به‏راه حق‏استوار مى‏مانند، باطل از وضع آنان نمى‏كاهد، آنان من و اهل بيت(ع) مرا دوست‏مى‏دارند، داستان اين گروه مثل طلاى خالص است، كه هر چه داخل آتش شود وحرارت بيند، به ارزش آن افزوده مى‏گردد.

گروهى راه باطل را پيش مى‏گيرند، حق به حال آنان سودى نمى‏بخشد، آنان‏نسبت‏به من و اهل بيت من كينه پيدا مى‏كنند، وضع اينان مانند آهن است، كه اگرداخل آتش گردد و حرارت ببيند، كاسته و فاسد مى‏شود!

گروه سوم، افراد حيران و سرگردان هستند، چون افرادى كه گرد «سامرى‏» جمع‏شدند، اينان با اهل حق تماس و معاشرت ثابتى ندارند، اما شعار جنگ و قتال‏نمى‏كنم را خوب بيان مى‏كنند، و امام و پيشواى آنان، عبدالله بن قيس اشعرى (ابوموسى اشعرى) است! (1) .

2- سعيد و شقى

زاذان، معروف به ابوعمرو فارسى، از سلمان فارسى روايت مى‏كند، كه وى گفته‏است: روز عرفه‏اى رسول خدا(ص) ميان جمعيتى حضور يافت و اعلام كرد: اى‏مردم! امروز خداوند اراده فرموده، كه همه شما را به طور عموم و على(ع) رابخصوص مورد عنايت و غفران خويش قرار دهد.

سپس به على(ع) فرمود: نزديك من بيا، آن‏گاه دست على(ع) را در دست‏خودگرفت و فرمود: سعادتمند كامل و حقيقى كسى است، كه بعد از من از تو اطاعت‏كند و ولايت تو را بپذيرد. و شقاوتمند و بدبخت كسى است، كه بعد از من، در حق‏تو عداوت ورزد، و راه عصيان و نافرمانى تو را پيش گيرد (2) .

3- شهادت به يگانگى خدا

سلمان فارسى مى‏گويد: رسول خدا(ص) به من دستور داد: هر وقت‏شب را به‏صبح آوردى، بگو: اللهم انت ربى، لا شريك لك، اصبحنا و اصبح الملك لله، لاشريك له.

اين كلمات را سه بار بخوان، همچنين شب هم آنها را تكرار كن، زيرا خواندن اين‏دعا موجب آمرزش گناهان ميان شب و روز مى‏گردد (3) .

4- اعلم امت

متقى هندى، خوارزمى و علامه امينى، روايت مى‏كنند، كه سلمان گفت: رسول‏خدا(ص) فرمود: اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب(ع) (4) .

عالمترين افراد امت من، پس از من على بن ابى طالب(ع) است.

5- اولين مسلمان

ابن عبدالبر اندلسى، متوفاى سال 468 هجرى، و ديگران روايت كرده‏اند، كه‏سلمان فارسى گفت: رسول خدا(ص) فرمود: اولكم ورودا على الحوض، اولكم‏اسلاما، على‏بن ابى طالب رضى الله عنه (5) .

اولين كسى از شما امت، كنار حوض (كوثر) بر من وارد خواهد شد، كه اول كس‏از شما مسلمانان باشد كه اسلام آورده، و آن على‏بن ابى طالب(ع) است.

6- برادر، و جانشين

خوارزمى، مى‏نويسد، سلمان فارسى گفته است: سمعت النبى(ص) يقول: ان‏اخى و وزيرى، و خير من اخلفه بعدى، على‏بن ابى طالب(ع) (6) .

شيندم كه پيغمبر(ص) مى‏فرمود: به راستى، برادر من، وزير من و بهترين كسى كه‏او را به جانشينى بعد از خود مى‏گذارم، على‏بن ابى طالب(ع) است.

7- گم شدن حسن و حسين(ع)

يعلى بن مرة و سلمان فارسى مى‏گويند: ما در كنار پيامبر(ص) حضور داشتيم،«ام ايمن‏» با عجله نزد آن حضرت آمد و گفت: اى رسول خدا(ص)! حسن وحسين(ع) گم شده‏اند، و اين در حالى بود كه مقدارى از روز بالا آمده بود.

رسول خدا(ص) با شنيدن اين خبر فرمود: حركت كنيد و فرزندانم را بيابيد.

پس از دستور پيامبر(ص) هر كسى به هر طرفى به جست و جو اقدام كرد.

سلمان مى‏گويد: من به آن طرفى كه رسول خدا(ص) رفت‏حركت كردم، آن‏حضرت پيوسته به اين طرف و آن طرف به جست و جو مى‏پرداخت، تا اينكه به‏پاى كوهى رسيديم، و مشاهده كرديم حسن و حسين(ع) يكديگر را (از ترس) درآغوش گرفته‏اند، و مارى در كنار آنان راست ايستاده است، و از دهان آن چيزى مثل‏شعله آتش زبانه مى‏كشد.

رسول خدا(ص) با مشاهده آن وضع، با عجله به سوى مار حركت كرد، ولى ماربا ديدن رسول خدا(ص) نگاه معنادارى به آن حضرت انداخت و به عقب برگشت‏و داخل سوراخى گرديد.

سپس رسول خدا(ص) نزد حسن و حسين آمد، آنها را از هم جدا كرد، دست‏نوازش به صورت آنان كشيد وگفت: پدر و مادرم به قربان شما، چقدر شما پيش‏خداوند عزيز مى‏باشيد؟ آن‏گاه يكى از آنان را برشانه راست و ديگرى را بر شانه‏چپ سوار كرد و براى بازگشت‏حركت كرديم.

اما من، خطاب به حسن و حسين(ع) گفتم: خوشا به حال شما، بهترين وسيله‏سوارى، وسيله‏اى است، كه شما را حركت مى‏دهد.

ولى رسول خدا(ص) فرمود: آنان هم سوار شدگان خوبى هستند، در حالى كه‏پدر آنان، از آنها بهتر و برتر است (7) .

8- احترام ميهمان

سلمان مى‏گويد: به حضور رسول خدا(ص) وارد شدم، در حالى كه آن حضرت‏به يك پشتى تكيه داده بود، با وارد شدن من آن بزرگوار پشتى را به من داد تا به‏هنگام نشستن بر آن تكيه كنم، بعد فرمود: يا سلمان! ما من مسلم دخل على اخيه‏المسلم فيلقى له الوسادة اكراما له، الا غفرالله له (8) .

اى سلمان! هر مسلمانى به برادر مسلمان خود وارد شود، و صاحب خانه براى‏او به منظور احترام پشتى بگذارد، خداوند چنين احترام كننده‏اى را مورد آمرزش‏قرار مى‏دهد.

9- روزه 27 رجب

ابو هريره و سلمان از رسول خدا(ص) روايت مى‏كنند، كه آن حضرت فرمود: ان‏فى رجب يوما و ليلة، من صام ذلك اليوم و قام تلك الليلة، كان له من الاجر، كمن‏صام مائة سنة و قامها و هى: لثلاث بقين من رجب (9) .

در ماه رجب، روز و شبى وجود دارد، كه هر كس در روز آن به روزه و در شب آن‏به نماز اقدام كند، اجر و پاداش كسى را مى‏برد كه صد سال به روزه و نماز پرداخته‏باشد، و آن شب و روز بيست و هفتم رجب (مبعث رسول اكرم - ص) مى‏باشد.

10- غسل و نظافت جمعه

عبدالله بن وديعه، مى‏گويد: سلمان گفت: رسول خدا(ص) فرمود: من اغتسل يوم‏الجمعة، فتطهر بما استطاع من الطهر، ثم ادهن من دهنه، او من طيب بيته و لم يفرق‏بين اثنين، فاذا خرج الامام انصت، غفر له ما بينه و بين الجمعة الاخرى (10) .

هر كس غسل جمعه انجام دهد، و تا مى‏تواند خود را پاك و پاكيزه گرداند، سپس‏با روغن يا عطرى كه در خانه دارد خود را خوشبو گرداند، و ميان دو نفر تفرقه‏نيندازد، و آن‏گاه كه امام جمعه براى خطبه اقدام مى‏كند سكوت نمايد، خداوند ازميان اين جمعه تا جمعه آينده او را مورد آمرزش قرار مى‏دهد.

البته، شبيه اين روايت، در احاديث‏شيعى هم آمده، كه به كتاب «وسائل‏الشيعه‏»، ج 5، ص 54 مى‏توان مراجعه نمود.

11- نماز جمعه

سلمان فارسى مى‏گويد: رسول خدا(ص) به من فرمود: مى‏دانى روز جمعه‏چيست؟

گفتم: خدا و رسول او داناترند. آن حضرت فرمود: جمعه روزى است كه‏خداوند پدر شما حضرت آدم(ع) را (با حوا) جمع كرد. هر بنده‏اى در اين روز خودرا پاكيزه گرداند، بعد در نماز جمعه شركت كند و سخن نگويد، تا اينكه امام جمعه‏نماز خود را به پايان رساند، اين عمل موجب آمرزش گناهان گذشته او مى‏گردد (11) .

12- اضافه شدن نماز

سلمان روايت مى‏كند: نمازهاى واجب دو ركعت دو ركعت‏بود، و رسول‏خدا(ص) تا در «مكه‏» بود بدين ترتيب نمازها را مى‏خواند، تا اينكه به مدينه‏هجرت كرد، در مدينه هم تا مدتى كه اراده خداوندى بود، نمازها را دوركعتى‏مى‏خواند، تا اينكه به نماز حاضر، دو ركعت اضافه كرد، اما نماز مسافر به همان حال‏دو ركعتى باقى ماند (12) و در نتيجه نمازهاى واجب ده‏ركعتى، هفده ركعت گرديد.

13- پاسدارى از مرز

سلمان فارسى مى‏گويد: سمعت رسول الله(ص) يقول: رباط يوم و ليلة، خيرمن صيام شهر و قيامه، و ان مات، جرى عليه عمله الذى كان يعمله، و اجرى عليه‏رزقه و امن الفتان (13) .

پاسدارى و مرزدارى يك شبانه روز، از يك ماه روزه‏دارى و شب‏زنده‏دارى بانماز خواندن برتر است، و اگر كسى در آن حال جان خود را از دست‏بدهد، پاداش‏عملى را كه براى آن اقدام كرده، دريافت‏خواهد داشت، و خداوند روزى او را براى‏او مقرر مى‏دارد، و او از دزد و راهزنان فتنه‏انگيز مصون مى‏ماند.

14- حب على(ع)

متقى هندى مى‏نويسد: سلمان فارسى از رسول خدا(ص) روايت مى‏كند: من‏احب عليا فقد احبنى، و من ابغض عليا فقد ابغضنى (14) .

هر كس به على(ع) محبت‏بورزد، به من محبت داشته، و هر كس نسبت‏به‏على(ع) بغض و كينه داشته باشد، به من بغض و كينه اعمال كرده است.

15- بهترين جانشين

هيثمى و متقى هندى، از ابو سعيد خدرى، و سلمان فارسى روايت كرده‏اند، كه‏رسول خدا(ص) فرمود: ان وصيى و موضع سرى، و خير من اترك بعدى، و ينجزعدتى و يقضى دينى، على‏بن ابى طالب(ع) (15) .

به يقين، جانشين من، گنجينه سر من، و بهترين كسى كه پس از خود به يادگارمى‏گذارم و به پيمان من عمل مى‏كند و دين مرا ادا مى‏نمايد، على بن ابى طالب(ع)خواهد بود.

16- قصر بهشتى

ابن جوزى، از سلمان روايت مى‏كند، كه رسول خدا(ص) فرمود: اذا كان يوم،ضربت لى قبة من ياقوتة حمراء على يمين العرش، و ضربت لابراهيم قبة من‏ياقوتة خضراء على يسار العرش، و ضربت فيما بيننا لعلى بن ابى طالب قبة من‏لؤلؤة بيضاء، فما ظنك بحبيب بين خليلين؟ (16) .

آنگاه كه روز قيامت فرا رسد، براى من قصرى از ياقوت سرخ در طرف راست‏عرش الهى، به وجود مى‏آيد و براى ابراهيم(ع) قصرى از ياقوت سبز در طرف چپ‏عرش الهى تشكيل مى‏شود، اما ميان من و على‏بن ابى‏طالب(ع) قصرى از لؤلؤ سفيدتاسيس مى‏گردد، اكنون درباره حبيبى كه، بين دو خليل وجود دارد، چگونه فكر مى‏كنى؟

17- معناى ولايت

سلمان فارسى، از جمله صدها نفرى بوده، كه در «حج وداع‏» شركت داشته (17) وداستان «غدير» و خطابه تاريخى رسول خدا(ص) در آن سرزمين را استماع نموده وشاهد آن بوده، و حتى معناى ولايت را براى خود و فهماندن به ديگران از رسول‏خدا(ص) سؤال كرده است.

بر اين اساس، وقتى رسول خدا(ص) فرمود: من كنت مولاه، فعلى مولاه، اللهم‏وال من والاه، و عاد من عاداه.

سلمان از جا حركت كرد و پرسيد: اى رسول خدا(ص)! ولايت چگونه است؟

رسول خدا(ص) فرمود: ولايتى كه مثل ولايت من باشد، كه اولى به نفس افراد ازخود آنها هستم، على(ع) هم براى افراد، اولى به نفس خود آنهاست (18) .

18- علاقه شديد به فاطمه(س)

سلمان مى‏گويد: يكى از زنان پيغمبر(ص) از آن حضرت سؤال كرد: علت‏چيست كه فاطمه(س) را اين قدر دوست مى‏دارى؟ در حالى كه هيچ‏يك از اهل‏بيت‏خود را اين‏قدر دوست نمى‏دارى؟!

رسول خدا(ص) فرمود: وقتى به «معراج‏» رفتم، جبرئيل مرا به «درخت طوبى‏»نزديك كرد، و من از ميوه آن خوردم، آن‏گاه با دست‏خود به كتف من كشيد و گفت:اى محمد! خداوند متعال، به تو مژده مى‏دهد كه از «خديجه دختر خويلد» همسرخويش داراى دخترى به نام «فاطمه - س‏» مى‏گردى.

پس از هبوط به زمين، آميزش با خديجه(س) حاصل شد، و سپس فاطمه(س)چشم به جهان گشود، از آن تاريخ تاكنون هر وقت من مشتاق بهشت مى‏شوم،نزديك فاطمه(س) مى‏روم، و بوى بهشت را از دخترم احساس مى‏كنم، فاطمه(س)حوراء انسيه است (19) .

19- پدر نه امام(ع)

سلمان مى‏گويد، با عده‏اى در حضور رسول خدا(ص) بوديم، آن حضرت‏حسين(ع) را روى زانوى خود نشانده بود، و در چهره او دقت مى‏كرد و به اومى‏گفت: اى ابا عبدالله! تو سيدى از سيدها، امامى از امامان و پدر امامان نه‏گانه‏هستى، كه نهم آنان حضرت قائم(ع) است، امام آنان داناترين آنها، و حكيم‏ترين‏آنها فاضل‏ترين آنهاست (20) .

20- امامان دوازده گانه

سلمان فارسى روايت مى‏كند، كه رسول خدا(ص) فرمود: امامان بعد از من‏دوازده نفر مى‏باشند، كه همه آنان از «قريش‏» هستند، آن‏گاه قائم(ع) ما قيام مى‏كندو سينه‏هاى اهل ايمان را شفا مى‏بخشد. آگاه باشيد! آنان عالم‏ترين افراد هستند، واحتياج نيست‏شما چيزى را به آنان بياموزيد، آنان عترت من، و از گوشت و خون‏من هستند. اما چه شده كه گروهى درباره آنان مرا اذيت مى‏كنند؟

من از اذيت كنندگان بيزارم و از آنان نمى‏باشم، و به خدا آنان از شفاعت من هم‏محروم خواهند بود (21) .

21- فرزند نهم حسين(ع)

سلمان فارسى مى‏گويد: به حضور پيامبر(ص) وارد شدم، در حالى كه حسن وحسين(ع) نيز حضور داشتند و مشغول غذا خوردن بودند، رسول خدا(ص) يك‏لقمه در دهان حسن و يك لقمه در دهان حسين(ع) مى‏گذاشت، وقتى غذا خوردن‏آنان به پايان رسيد، رسول خدا(ص) حسن را به گردن خود سوار كرد و حسين راروى زانوى خود نشانيد، سپس خطاب به من فرمود: اى سلمان! آيا اينان را دوست‏مى‏دارى؟

گفتم: اى رسول خدا(ص) چگونه آنان را دوست نداشته باشم، در حالى كه آنان‏نزد تو، چنين مقام و محبوبيت والايى دارند؟

رسول خدا(ص) فرمود: اى سلمان! هر كس اينان را دوست‏بدارد، مرا دوست‏داشته، و هر كس مرا دوست‏بدارد، خدا را دوست داشته است. بعد دست‏خود راروى شانه حسين(ع) گذاشت و فرمود: او امام فرزند امام است، نه نفر از امامان پاك‏و معصوم، كه امينهاى انسانها مى‏باشند، از نسل حسين(ع) هستند، و فرزند نهم‏حسين(ع) قائم آل محمد(ص) خواهد بود (22) .

22- محبت على(ع) چرا؟

كسى از سلمان سؤال كرد: علت چيست كه اين قدر على(ع) را دوست‏مى‏دارى؟ سلمان گفت: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: من احب عليا،فقد احبنى و من ابغض عليا، فقد ابغضنى (23) .

23- حضرت مهدى(ع)

سلمان مى‏گويد: به حضور پيامبر(ص) رسيدم، در حالى كه حسين(ع) روى‏زانوى آن حضرت نشسته بود، و آن بزرگوار چشمهاى حسين را مى‏بوسيد و دهان‏او را مى‏مكيد و به او مى‏فرمود: تو سيد فرزند سيد، امام فرزند پدر امامان، حجت‏فرزند حجت هستى، تو پدر نه تن از امامانى كه از نسل تو پديد مى‏آيند مى‏باشى،كه نهم آنان حضرت مهدى قائم(ع) خواهد بود (24) .

24- حزب پيروز

امام على(ع) مى‏فرمايد: حدثنى سلمان الخير فقال: يا ابا الحسن! قلما اقبلت‏انت و انا عند رسول‏الله(ص)، الا قال: يا سلمان! هذا و حزبه هم المفلحون يوم‏القيامة (25) .

سلمان خير براى من بيان كرد: اى ابوالحسن! خيلى كم اتفاق مى‏افتاد، كه تو ومن در حضور رسول خدا(ص) باشيم، و آن حضرت به من نفرمايد: اى سلمان! فقط‏اين مرد و طرفداران او، پيروزمندان و رستگاران روز يامت‏خواهند بود.

25- گناه‏ريزى

ابوعثمان مى‏گويد: ما با سلمان فارسى زير درختى بوديم، سلمان شاخه آن‏درخت را تكان داد و برگى از آن افتاد، بعد از ما سؤال كرد: شما نمى‏پرسيد، چرا من‏اين عمل را انجام دادم؟

گفتيم: خود آن را توضيح بده.

سلمان گفت: من با عده‏اى با رسول خدا(ص) زير درختى بوديم، آن حضرت‏شاخه درختى را حركت داد و برگى از آن افتاد، بعد از ما پرسيد: آيا سؤال نمى‏كنيد،چرا من اين كار را انجام دادم؟

گفتيم: اى رسول خدا(ص)! خود بيان فرماييد.

آن حضرت فرمود: ان العبد المسلم اذا قام الى الصلاة، تحاطت عنه خطاياه،كما تحاطت ورق هذه الشجرة (26) .

هرگاه بنده مسلمانى به نماز ايستد، گناهان او ريخته مى‏شود، همانطور كه برگ‏اين درخت ريخته شد.

26- زندان مؤمن و بهشت كافر

«عقبة بن عامر جهنى‏» مى‏گويد: شنيدم كه كسى با سلمان درباره غذاها كه ازخوردن آنها كراهت داشت، بحث و گفت و گو مى‏كرد. سلمان گفت: بحث‏خورد وخوراك خيلى لازم نيست، زيرا از رسول خدا(ص) شنيدم، كه مى‏فرمود: ان اكثرالناس شبعا فى الدنيا، اكثرهم جوعا فى الآخرة، يا سلمان! انما الدنيا سجن المؤمن‏و جنة الكافر (27) .

بيشترين افراد سير دنيا، بيشترين افراد گرسنه در آخرت خواهند بود، اى‏سلمان! به راستى دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.

27- ميان بهشت و دوزخ

سلمان فارسى مى‏گويد: بيش از ده بار از رسول خدا(ص) شنيدم، كه به على(ع)مى‏فرمود: اى على(ع)! تو و جانشينان بعد از تو «اعراف‏» ميان بهشت و دوزخ‏هستيد، و كسى داخل بهشت نمى‏شود، مگر اينكه تو را و جانشينان تو را بشناسد، ونيز كسى داخل دوزخ نمى‏گردد، مگر اينكه مقام تو و جانشينان تو را انكار كند (28) .

28- پيشواى مسلمانان

جابربن عبدالله انصارى، از سلمان فارسى روايت مى‏كند: كه يك روز به رسول‏خدا(ص) عرض كرديم: اى رسول خدا(ص)! خليفه پس از تو كيست؟ او را معرفى‏كن تا ما بشناسيم.

رسول خدا(ص) به من فرمود: اى سلمان! به جمع ابوذر و مقداد و ابوايوب‏انصارى و «ام سلمة‏» همسر رسول خدا(ص) كه پشت درب ايستاده، بپيوند. سپس‏فرمود: شاهد باشيد و موضوعى را كه من مى‏گويم به خاطر بسپاريد: على‏بن ابى‏طالب(ع) وصى من، وارث من، ادا كننده دين و تعهدات من مى‏باشد.

على(ع) فارق ميان حق و باطل، پيشواى مسلمانان، امام متقين، قائد روسفيدان، و پرچمدار خداوند در قيامت است. وى و دو فرزند او جانشين پس از من‏خواهند بود، فرزندان نه‏گانه پسرم حسين(ع) تا روز قيامت، هدايتگران هدايت‏شده‏خلق مى‏باشند. اما از پشت كردن امت‏به برادرم على(ع) و ستم و همدستى آنان‏براى گرفتن حق او، به خدا شكايت مى‏كنم!

سلمان مى‏گويد: ما گفتيم: اى رسول خدا(ص)، مگر ممكن است چنين كارى‏واقع شود؟!

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، حتى على(ع) پس از آنكه غم و ناراحتى را تحمل‏مى‏كند و در پيشگاه خداوند صبور شناخته مى‏شود، مظلومانه به قتل مى‏رسد.

سلمان مى‏گويد: وقتى فاطمه(س) اين سخنان را شنيد، پشت پرده آمد، درحالى كه گريه او شنيده مى‏شد.

رسول خدا(ص) فرمود: دخترم! چه چيزى تو را به گريه انداخت؟

فاطمه(س) گفت: مطالبى را درباره پسر عمويم على(ع) و فرزندانم شنيدم،منظور چيست؟

رسول خدا(ص) فرمود: دخترم! در حق تو نيز ستم خواهد شد، و از حق خويش‏محروم مى‏گردى، اما فاطمه جان! اولين كسى كه از اهل‏بيت من، پس از چهل روز (29) به من ملحق خواهد شد تو هستى، ولى دخترم! من با كسى كه با تو سازش داشته‏باشد، سازش خواهم كرد، و با هر كس از راه جنگ و ستيز با تو در آيد، با او در جنگ‏و ستيز خواهم بود.

دخترم! خداوند و جبرئيل، صالح مؤمنين را به امانت نزد تو گذاشته است.

سلمان مى‏گويد: سؤال‏كردم: اى‏رسول خدا(ص) صالح مؤمنين كيست؟

فرمود: على بن ابى طالب(ع) (30) .

29- علامات ظهور

سلمان فارسى مى‏گويد: به حضور اميرالمؤمنين(ع) رسيدم، در حالى كه آن‏حضرت تنها بود، سؤال كردم: اى امير مؤمنان! قائمى كه از فرزندان تو است، چه‏وقت ظهور مى‏كند؟

آن حضرت با شنيدن اين سؤال، نفس عميقى كشيد و فرمود: قائم(ع) ظهورنمى‏كند، تا اينكه (كارها به دست) كودكان افتد، حقوق الهى ضايع گردد، و قرآن با«غنا» خوانده شود.

آن‏گاه هم كه سلاطين «بنى عباس‏» به قتل رسند، روزگار تاريكى و اشتباه كارى وانحراف از دين حاكم مى‏گردد، اصحاب نيز، در برابر تير و كمانها سپر به چهره‏مى‏گيرند، «بصره‏» مورد هجوم واقع مى‏شود، و در آن زمان، قائم(ع) كه از فرزندان‏حسين(ع) است، ظهور مى‏كند (31) .

البته بايد توجه داشته باشيم، كه طبق روايات مختلف، علامتهاى ظهور حضرت‏مهدى(ع) فراوان است، و تحقق همه آنها را مى‏توان زمينه‏هاى كامل ظهور دانست.

30- گلهاى دنيايى

سلمان مى‏گويد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه درباره حسن و حسين(ع)مى‏فرمود: خدايا! من اين دو را دوست مى‏دارم، هر كس هم آنها را دوست‏بدارد،دوست مى‏دارم.

سپس فرمود، هر كس حسن و حسين(ع) را دوست‏بدارد، من او را دوست مى‏دارم، وهر كس را من دوست‏بدارم، خدا وى را دوست مى‏دارد و داخل بهشت مى‏كند.

هر كس با حسن و حسين(ع) بغض و دشمنيى داشته باشد، مبغوض من خواهدبود، و هر كس مبغوض من باشد، مبغوض خداست و خداوند او را داخل آتش‏مى‏گرداند.

سپس رسول خدا(ص) فرمود: اين دو فرزند من، گلهاى دنيا مى‏باشند (32) .

31- واسطه‏هاى فيض

سلمان روايت مى‏كند، از رسول خدا(ص) شنيديم كه مى‏فرمود: خداوند متعال‏مى‏فرمايد: اى بندگان من! آيا كسى از شما حاجت مهمى ندارد، كه براى رسيدن به‏آن بخواهد، محبوبترين بندگان را به يارى و شفاعت طلبد؟

آگاه باشيد، گرامى‏ترين و محبوبترين بندگان در نزد من، محمد(ص) و برادر اوعلى(ع) و امامان بعد از على(ع) هستند، امامان(ع) وسيله‏هايى هستند، كه هر كس‏دنبال خير و نفعى باشد، و نيز از خطر و زيانى بيمناك باشد، مى‏بايست‏به وسيله‏محمد(ص) و آل پاك او، توسل برقرار كند (33) .

32- نامگذارى فرزندان

سلمان فارسى مى‏گويد: رسول خدا(ص) فرمود: سمى هارون ابنيه شبرا وشبرا، و انى سميت ابنى الحسن و الحسين(ع) (34) .

هارون، برادر موسى(ع) دو فرزند خود را «شبر» و «شبير» نامگذارى كرد، و من‏دو پسر و «نوه‏» خود را، حسن و حسين(ع) ناميدم.

33- سنگر نجات

اصبغ بن نباته، مى‏گويد: سلمان روايت كرد، كه رسول خدا(ص) فرمود: اى‏گروههاى مهاجران و انصار! آيا نمى‏خواهيد شما را به چيزى راهنمايى كنم، كه اگربدان چنگ زنيد، بعد از من هرگز گمراه نشويد؟

آنان پاسخ دادند: بلى، اى رسول خدا(ص).

رسول خدا(ص) فرمود: هذا على، اخى، و وزيرى، و وارثى، و خليفتى‏امامكم، فاحبوه لحبى، و اكرموه لكرامتى، فان جبرئيل امرنى ان اقول لكم ماقلت (35) .

اين على(ع) برادر من، وزير من، وارث من، خليفه من و امام شماست، او را به‏خاطر من دوست‏بداريد و بزرگ شماريد، زيرا جبرئيل(ع) به من دستور داده، اين‏پيام را به شما اعلام دارم.

34- ايمان و محبت

نعمان ازدى، از سلمان فارسى روايت مى‏كند، كه وى گفت: رسول خدا(ص)فرمود: ايمان نياورده است كسى، تا اينكه اهل بيت(ع) مرا دوست‏بدارد، و جدال وستيز را اگرچه حق با او باشد، كنار بگذارد.

عمر بن خطاب گفت: نشانه محبت اهل بيت تو چيست؟

رسول خدا(ص)، در حالى كه دست روى شانه على بن ابى طالب(ع) مى‏زد،فرمود: اين است (36) .

35- خوراك جنين

امام صادق(ع) فرموده: سلمان فارسى، از على(ع) درباره خوراك كودكى كه درشكم مادر است، سؤال كرد، آن حضرت فرمود: ان الله تبارك و تعالى، حبس عليه‏الحيضة، فجعلها رزقه من بطن امه (37) .

36- بهتر و افضل

ابو سعيد خدرى، روايت مى‏كند، كه سلمان گفت: رسول خدا(ص) مرا ديد و صدازد، گفتم: لبيك.

آن حضرت فرمود: سلمان! تو را به شهادت مى‏گيرم، كه امروز على‏بن ابى‏طالب(ع) بهترين و فاضلترين افراد است (38) .

37- پيوند با على(ع)

اصبغ بن نباته، مى‏گويد: از سلمان فارسى، درباره على بن ابى طالب(ع) وفاطمه(س) سؤال كردم، وى گفت: از رسول خدا(ص) شنيدم، كه مى‏فرمود: برشماست كه به على‏بن ابى طالب(ع) بپيونديد، زيرا او مولاى شماست و بايد او رادوست‏بداريد، بزرگ شماست و بايد اطاعت او را كنيد، عالم شماست و بايد او رااكرام كنيد، پيشواى شما به بهشت است و بايد او را تجليل نماييد.

آرى، هرگاه على(ع) شما را بخواند، اجابت كنيد، هرگاه به شما فرمانى دهداطاعت كنيد، او را به خاطر محبت و احترام به من دوست‏بداريد و احترام كنيد.

اين را هم بدانيد، آنچه را گفتم، چيزى است كه خداوند متعال، به من دستورداده است (39) .

38- بيعت رهبرى

سلمان مى‏گويد: بايعنا رسول الله(ص) على النصح للمسلمين، و الايتمام‏بعلى‏بن ابى طالب و المولاة له (40) .

ما با رسول خدا(ص) بيعت كرديم، بر اين اصول كه، خير خواه و نصيحت‏گرمسلمانان باشيم، و امامت و ولايت على‏بن ابى طالب(ع) را نيز بپذيريم.

39- حيله‏هاى آينده

سلمان مى‏گويد: رسول خدا(ص) به على(ع) مى‏فرمود: ان الامة ستغدربك،فاصبر لغدرها (41) .

امت، به زودى درباره توحيله و تزوير به كار خواهد برد، در برابر حيله امت صبرداشته باش.

40- شش وصيت

سلمان فارسى مى‏گويد: رسول خدا(ص)، شش سفارش به من نمود، كه در هرحال آنها را رها نخواهم كرد:

1- به من فرمود: به زير دست‏خود نگاه كنم، نه كسى كه از من بالاتر است.

2- فقيران و تهيدستان را دوست‏بدارم، و به آنها نزديك باشم.

3- حق را بگويم، اگر چه حقگويى (براى برخى) تلخ است.

4- با خويشاوندان خود ارتباط و پيوند داشته باشم، اگر چه آنها به من پشت‏كنند.

5- اينكه (حتى‏الامكان) چيزى از مردم درخواست ننمايم.

6- و اينكه زياد بگويم: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم (42) .

41- مسؤوليت پيشوايى

سلمان روايت كرده، كه رسول خدا(ص) فرمود: من ولى سبعة من المسلمين،فلم يعدل فيهم و لم يستن بسنتى، لقى الله تعالى و هو عليه غضبان (43) .

هر كس ولايت و رهبرى هفت نفر از مسلمانان را پس از من به عهده گيرد، و ميان‏آنان به عدالت رفتار نكند، و به سنت من عمل ننمايد، در حالى خداوند متعال راملاقات مى‏كند، كه خداوند بر او خشمناك خواهد بود.

42- نوشته بر شمشير على(ع)

سلمان مى‏گويد: نوشته‏اى در غلاف شمشير على(ع) مشاهده نمودم، سؤال‏كردم: اى اميرمؤمنان! اين نوشته چيست؟

فرمود: اين نوشته يازده كلمه است، كه رسول خدا(ص) آن را به من آموخته‏است، مى‏خواهى آن را به تو نيز بياموزم، تا در وطن و سفر و شب و روز، جان و مال‏و فرزندان تو را از بلا و گرفتارى محفوظ بدارد؟

گفتم: بسيار دوست مى‏دارم.

آن حضرت فرمود: هرگاه‏نماز صبح را به پايان رساندى، اين دعارا بخوان:

اللهم انى اسالك يا عالما بكل خفية، يا من السماء بقدرته مبنية، يا من الارض‏بقدرته مدحية، يا من الشمس و القمر بنور جلاله مضيئة، يا من البحار بقدرته‏مجريه، يا منجى يوسف من رق العبودية، يا من يصرف كل نقمة و بلية، يا من‏حوائج السائلين عنده مقضية، يا من ليس له حاجب يغشى، و لا وزير يرشى، صل‏على محمد و آل محمد، و احفظنى فى سفرى و حضرى وليلى و نهارى، و يقظتى و منامى، و نفسى و اهلى، و مالى و ولدى، و الحمدلله وحده (44) .

43- زن منت گذار!

سلمان فارسى، روايت مى‏كند كه شنيدم رسول خدا(ص) مى‏فرمود: ايما امراة‏منت على زوجها بمالها، فتقول: انما تاكل انت من مالى، لو انها تصدقت‏بذلك‏المال فى سبيل الله، لا يقبل الله منها، الا ان يرضى عنها زوجها (45) .

هر زنى به خاطر مال و دارايى خود به شوهر منت‏بگذارد و فخر بفروشد وبگويد: تو مال و دارايى من را مى‏خورى و زندگى مى‏كنى!

اگر چنين زنى همه مال و ثروت خود را درراه خدا صدقه بدهد، خداوند از اونمى‏پذيرد، مگر اينكه شوهر از او راضى و دلشاد گردد.

44- شرم الهى!

سلمان روايت مى‏كند، كه رسول خدا(ص) فرمود: ان الله ليستحيى من العبد ان‏يرفع اليه يديه، فيردهما خائبتين (46) .

خداوند مهربان، شرمسار مى‏گردد، از بنده‏اى كه دست نياز به سوى او بگشايد،آن‏گاه آن دست نيازمند را محروم و بى‏بهره برگرداند.

كرم بين و لطف خداوندگار.

گنه بنده كرده است و او شرمسار (47) .

45- اگر على(ع) نبود...

جابربن عبدالله انصارى، از سلمان فارسى روايت مى‏كند: جوان تازه بالغ‏شده‏اى نزد عمر بن خطاب آمد و گفت: مادرم مرا از خود طرد نموده و از دادن حق‏ارث پدرم به من خوددارى مى‏كند، و مى‏گويد: تو اصلا فرزند من نيستى!

عمر دستور داد: زن را احضار كردند، آن‏گاه به او گفت: چرا فرزند خود را طرد وانكار كرده‏اى؟

زن گفت: اين پسر دروغ مى‏گويد، من هنوز شوهر نكرده‏ام و براى اين معنا شهودنيز دارم، آن‏گاه هفت زن را كه به هركدام ده دينار رشوه داده بود، حاضر كرد و آنان‏گواهى دادند، كه اين زن هنوز شوهر نكرده است.

اما جوان آشفته حال و ناراحت گفت: بين من و مادرم مطالبى است، كه اگر آن رابيان كنم، خيلى چيزها يادش مى‏آيد، عمر موافقت كرد كه جوان مطالب خود رابگويد.

جوان گفت: نام پدر من «سعدبن مالك‏» معروف به «حارث مزنى‏» بود، من درسال قحطى به دنيا آمده‏ام، و دو سال كامل شير گوسفند خورده‏ام، پدرم با عده‏اى‏براى تجارت به مسافرت رفته، آنان برگشته‏اند اما پدر من باز نگشته است، وقتى‏وضع او را جويا شدم، آنان گفتند: پدر من از دنيا رفته است.

آرى، وقتى مادرم اين خبر را شنيد، فرزندى مرا انكار كرد، و من اكنون بامشكلات و گرفتاريهاى زيادى دست‏به گريبانم.

عمر، با شنيدن اين اختلاف به هم پيچيده گفت: مشكل بزرگى پيش آمده، كه‏حل آن جز به وسيله پيامبرى يا وصى پيامبرى صورت نمى‏گيرد، برويد و ابوالحسن‏على(ع) را حاضر كنيد. جوان حركت كرد و در كوچه‏ها فرياد مى‏زد: خانه‏مشكل‏گشاى غمها و غصه‏ها كجاست؟ خانه پيشواى واقعى اين امت كجاست؟

جوان را به خانه على(ع) راهنمايى كردند، او جلو در خانه ايستاد وفريادمى‏زد: اى غمگشاى دلهاى اين امت، به دادم برس.

على(ع) از خانه بيرون آمد وفرمود: جوان! چه مشكلى دارى؟

جوان گفت: اى مولاى من! مادرم مرا از فرزندى خود طرد كرده و حقم را حبس‏نموده است.

امام على(ع) با شنيدن اين خبر نگران كننده، فرمود: قنبر كجاست؟

قنبر خدمتگزار على(ع) حاضر شد و گفت: اى مولاى من! چه فرمايشى دارى؟

امام على(ع) فرمود: برو، آن زن را به مسجد رسول خدا(ص) بياور.

با احضار زن در مسجد، على(ع) خطاب به او فرمود: واى به حال تو، چرا فرزندخود را انكار و طرد نموده‏اى؟

زن گفت: اى امير مؤمنان! من هنوز شوهر نكرده‏ام، و فرزندى نزاييده‏ام!

على(ع) فرمود: سخن را انحرافى بيان مكن، من پسر عموى پيامبر و چراغ‏هدايت هستم.

زن گفت: حاضرم قابله مرا معاينه كند تا ثابت‏شود، من اصلا شوهر به خودنديده‏ام.

وقتى قابله «مدينه‏» آمد، و خواست پشت پرده‏اى او را معاينه كند، زن بازوبندقيمتى خود را به قابله داد و گفت: به باكره بودن من شهادت بده!

قابله وقتى از پشت پرده بيرون آمد، گواهى داد: زن باكره است!

امام على(ع) از اين شهادت و رشوه‏خوارى ناراحت‏شد و فرمود: اى پير زن‏دروغ مى‏گويى. قنبر! پيرزن را بازرسى نموده و بازوبند را از او كشف كن.

قنبر مى‏گويد: پيرزن را بازرسى كردم و بازوبند را از پشت كتف او بيرون آوردم.

جمعيت‏حاضر، با ديدن اين وضع، فرياد شادى سر دادند، اما امام على(ع)فرمود: آرام باشيد، من گنجينه علم نبوت هستم، آن‏گاه دستور داد آن زنى را كه‏فرزند خويش را طرد كرده بود حاضر كردند، و فرمود: اى زن! من زينت و قاضى دين‏هستم، من پدر حسن و حسين(ع) مى‏باشم، اكنون تصميم دارم تو را به ازدواج اين‏جوان طرف دعوا با تو درآورم، اين ازدواج را از طرف من قبول مى‏كنى؟

زن گفت: اى‏مولاى من! آيا احكام دين محمد(ص) را ناديده مى‏گيرى؟!

على(ع) فرمود: مگر چه شده است؟

زن گفت: مى‏خواهى مرا به ازدواج پسرم درآورى؟ اين كار چگونه ممكن است؟

امام على(ع) با اعتراف زن، آيه قرآن خواند: حق آمد و باطل نابود شد، زيراباطل نابود شدنى و رفتنى است (48) .

سپس به زن فرمود: چرا قبل از رسوايى، به ارتباط فرزندى جوان با خود اعتراف‏نكردى؟

زن توضيح داد: اى مولاى من! براى از دست رفتن ارث همسرم نگران بودم!

امام على(ع) فرمود: بايد استغفار و توبه كنى، آن‏گاه موضوع ارث مادر و فرزندى‏آنها را هم تنظيم و اصلاح كرد، و به نگرانى آنان پايان داد (49) .

به قول بسيارى از مورخان و محدثان، يكى از جاهايى، كه عمر بن خطاب بامشاهده حل يك اختلاف و دعواى پيچيده فرياد بر داشت: لو لا على لهلك عمر،اينجا بوده است (50) .

46- نشانه‏هاى قيامت

ابن عباس، روايت مى‏كند: در «حج وداع‏» ما با رسول خدا(ص) حج انجام‏مى‏داديم، يك روز آن حضرت حلقه درب كعبه را به‏دست گرفت، روى خود را به‏طرف ما برگردانيد و فرمود: مى‏خواهيد نشانه‏ها و علامتهاى نزديك شدن قيامت رابراى شما اعلام كنم؟ سلمان كه از همه به آن حضرت نزديكتر بود گفت: آرى، اى‏رسول خدا(ص)!

آن‏گاه رسول خدا(ص) فرمود: از نشانه‏هاى نزديك شدن قيامت، ضايع شدن‏نمازها، پيروى شهوتها، تمايل به هوسرانى‏ها، تعظيم در مقابل ثروتمندان وفروختن دين به دنياست.

فعندها يذوب قلب المؤمن فى جوفه، كما يذاب الملح فى الماء، مما يرى من‏المنكر فلا يستطيع ان يغيره.

سلمان گفت: اى رسول خدا(ص)! ممكن است چنين روزى پيش آيد؟

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، اى سلمان! به خدايى كه جانم در اختيار اوست،در چنين روزگارى، اميران جور، وزيران فاسق، ماموران ستمگر، و امينان خيانت‏پيشه، حاكميت مى‏يابند.

سلمان گفت: آيا چنين روزگارى واقع مى‏شود؟

رسول خدا(ص) فرمود: اى سلمان به خدايى كه جانم در اختيار اوست، در آن‏روزگار، منكر، معروف و معروف منكر شناخته مى‏شود، خائن امين قرار مى‏گيرد، وبه امين خيانت مى‏شود، دروغگو تصديق مى‏گردد، و راستگو تكذيب مى‏شود!

سلمان گفت: مگر ممكن است چنين روزى بيايد، اى رسول خدا(ص)!

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، اى سلمان! به خدايى كه‏جانم به‏دست اوست،بلكه روزگارى مى‏آيد، كه زنان امارت مى‏يابند، بردگان مورد مشورت قرار مى‏گيرد،كودكان بر منبرها مى‏نشينند، دروغ سرمايه منفعت، و پرداخت زكات موجب زيان‏شناخته مى‏شود، بيت‏المال و «فيئى‏» سرمايه شخصى محسوب مى‏گردد، فرزندان‏به پدر و مادر ظلم و ستم مى‏كنند، اما با دوستان خود نيكى و مهربانى به كارمى‏گيرند، و در چنين روزگارى است، كه ستاره دنباله‏دار طلوع مى‏نمايد.

سلمان، كه از آن آينده نگران كننده تعجب كرده بود، گفت: آيا چنين وضعى‏پيش مى‏آيد، اى رسول خدا(ص)؟!

آن حضرت فرمود: آرى به خدا، بلكه روزگارى فرا مى‏رسد كه، زن و شوهر براى‏تجارت با هم شريك مى‏شوند، بارانهاى شديد و گرم مى‏بارد، افراد كريم تند وخشن مى‏شوند، بدهكاران و بى نوايان تحقير مى‏گردند، بازارها به هم نزديك‏مى‏شود، تا جرها حريص مى‏گردند و مى‏گويند: هيچ سودى نبرده‏ام، و به ناسپاسى‏در برابر خدا مى‏پردازند.

سلمان سؤال كرد: آيا چنين روزى پيش مى‏آيد؟

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، به خدايى كه جانم در اختيار اوست، روزى‏مى‏رسد، و افرادى مى‏آيند كه اگر سخن (حق) بگويند، آنها را مى‏كشند، و اگرسكوت كنند، حق آنها را براى خود مباح مى‏دانند، حرمت آنها را پايمال مى‏كنند،خون آنها را مى‏ريزند، و دلهاى آنها را پر از وحشت و رعب مى‏نمايند، و آن مردان‏حق را، جز مرعوب و پريشان و ترسان و گريزان نمى‏توان ديد.

سلمان گفت: اى رسول خدا(ص)! آيا چنين روزگارى هم هست؟

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، بلكه در آن زمان چيزهايى از مشرق و چيزهايى ازمغرب مى‏آورند، كه امت مرا به زينتها و رنگهاى مختلفى در مى‏آورد، واى به حال‏ضعيفان امت من از دست توانمندان، و واى به حال توانمندان از جانب خداوند.آنان به كوچكها رحم و به بزرگان احترام نمى‏كنند، و نسبت‏به گنهكار عفو و اغماض‏ندارند، قيافه‏هاى آنان قيافه‏هاى آدميان است، اما دلهاى آنان دلهاى شيطانهامى‏باشد!

سلمان گفت: اى رسول خدا(ص) چنين روزى فرا مى‏رسد؟

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، و بدتر اينكه مردها به وسيله مردها و زنها به‏وسيله زنها نياز جنسى خود را برطرف مى‏كنند، و غيرت به گونه‏اى مى‏رود كه‏پسرها مورد تجاوز قرار مى‏گيرند، مردها خود را شبيه زنان و زنان شبيه مردان‏مى‏گردند، و زنان بر زين‏ها سوار مى‏شوند، كه مورد نفرت الهى قرار مى‏گيرند.

سلمان گفت: آيا چنين وضعى پيش مى‏آيد؟

رسول خدا(ص) فرمود: بلى، بلكه در آن روزگار، مسجدها مثل كليساها وكنيسته‏ها زينت مى‏گردد، قرآنها زيور مى‏شود، گلدسته‏ها بلند مى‏گردد، صفهاى‏طولانى با دلهاى كينه‏ور، و زبانهاى چرب و نرم كشيده مى‏شود.

سلمان گفت: آيا واقعا چنين مى‏شود؟!

رسول خدا(ص) فرمود: بلى، بلكه در روزگارى، مردهاى امت من خود را با طلازينت مى‏كنند، و لباسهاى ابريشمى رنگى مى‏پوشند، و پوست پلنگ را نازك كرده وبه تن مى‏نمايند.

سلمان گفت: راستى چنين وضعى براى مسلمانان پيش مى‏آيد؟

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، و بدتر اينكه رباخوارى علنى مى‏گردد، معامله وتجارت غيابى (يا به مدت معين گران فروختن و در مدت كمتر ارزانتر خريدن) بارشوه صورت مى‏گيرد، وضع ديندارى تنزل مى‏كند، اما دنيادارى اوج و عظمت‏مى‏گيرد!

باز سلمان، تعجب نمود و سؤال كرد: آيا اين وضع، پيش مى‏آيد؟!

رسول خدا(ص) فرمود: در چنين روزگارى، طلاق زياد مى‏شود و حدود الهى‏استوار نمى‏گردد، اما اين وضع به خداوند زيانى نمى‏رساند.

سلمان گفت، راستى چنين خواهد شد؟

پيامبر(ص) فرمود: آرى، بلكه خوانندگان پديد مى‏آيند، و وسايل نوازندگى‏فراوان مى‏گردد و افراد فرو مايه امت آنها را سرگرمى قرار مى‏دهند.

سلمان گفت: آيا اينها به وقوع خواهد پيوست؟

پيغمبر(ص) فرمود: بلى، بلكه ثروتمندان براى تفريح به حج مى‏روند، ميان‏حالها براى تجارت، فقيرها براى خودنمايى و شهرت، بلكه در آن زمان گروهى‏قرآن را براى غير خدا آموزش مى‏دهند، و آن‏را به‏صورت ترانه در مى‏آورند، هم‏چنين گروهى براى غير خدا در احكام دين تفقه مى‏كنند، كودكان نامشروع زيادمى‏شود، و بالاخره قرآن را با «غنا» مى‏خوانند، و افراد به خاطر وابستگى زياد به‏امور مادى دنيا سقوط مى‏كنند.

سلمان گفت: راستى اين وضع پيش مى‏آيد؟

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، اى سلمان! و اين در حالى است كه، حرمتهاشكسته مى‏شود، گناهان كسب مى‏گردد، اشرار بر خوبان مسلط مى‏شوند، دروغ‏شايع مى‏شود، لجبازى آشكار مى‏گردد، فقر دامنه مى‏يابد، افراد با لباس به هم‏افتخار مى‏كنند، باران در غير فصل خود داده مى‏شوند، نرد و شطرنج و اسباب‏بازى‏و عود و تنبور مورد ستايش قرار مى‏گيرد، امر به معروف و نهى از منكر را ناپسندشمرده و ناديده مى‏گيرند، تا جايى كه در آن زمان شخص مؤمن، ذليل‏تر از يك كنيزمى‏شود، و قاريان قرآن و عابدان در ميان آن مردم مورد سرزنش قرار مى‏گيرند، وخلاصه چنين مردمى در ملكوت آسمانها، افراد آلوده به حساب مى‏آيند!

سلمان گفت: واقعا چنين روزگارى خواهد شد؟

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، بلكه در چنين زمانى، ثروتمند به فقير تمايلى‏نشان نمى‏دهد، چون از فقر مى‏ترسد، تا جايى كه سائل در ميان جمع به سؤال‏مى‏پردازد، و كسى چيزى را در دست او نمى‏گذارد.

سلمان گفت: راستى چنين خواهد شد؟

رسول خدا(ص) فرمود: آرى، بلكه در آن روزگار «روبيضه‏» سخنگو مى‏شود!

سلمان گفت: اى رسول خدا(ص)! پدر و مادرم به قربانت «روبيضه‏» چيست؟

رسول خدا(ص) فرمود: روبيضه، شخص عاجز و ناتوانى است، كه در كارهاى‏عمومى و مسائل مهم اظهار نظر مى‏كند، چنين مردمى مدت زيادى دوام نخواهندداشت، كه زمين گرفتار خسوف مى‏شود، و كسى گمان نمى‏كند كه اين خسوف به‏خاطر عملكرد گناه آلود آنهاست، آنان آن مقدار را كه خدا اراده كرده، در زمين باقى‏مى‏مانند، و زمين قطعه‏هاى طلا و نقره‏اى را كه در درون دارد بيرون مى‏ريزد!

آن‏گاه رسول خدا(ص) با دست‏خود به ستونهايى اشاره كرد و فرمود: قطعه‏هاى‏طلا و نقره مانند اين ستونها خواهد بود، اما در آن روز طلا و نقره به حال كسى‏سودى نخواهد داشت (51) .

سيد مرتضى، مى‏گويد: وقتى طلاها و نقره‏ها از درون زمين بيرون ريخته شد،قاتل مى‏آيد و مى‏گويد: براى مثل اينگونه پولها دست‏به قتل زدم، آنكه با قوم وخويش قطع رابطه نموده مى‏آيد و مى‏گويد: براى اينگونه امور مادى با بستگان خودقطع رحم كردم، سارق مى‏آيد و مى‏گويد: براى پول و دارايى سرقت كردم و دست‏من قطع شد، و بالاخره اوضاع روحى مردم به گونه‏اى آشفته و خراب است، كه‏هيچكس به طلاها و نقره‏هايى كه از دل زمين بيرون ريخته شده دست نمى‏زند،چون مقدمات و انفساى قيامت فراهم شده است (52) .

على بن ابراهيم، مى‏گويد: روايتى كه بيان شد، معناى آيه قرآن را كه مى‏فرمايد:به راستى علامتهاى قيامت نمودار شده (53) روشن مى‏گرداند (54) .

47- عظمت اهل بيت(ع)

سليم بن قيس هلالى مى‏گويد: از سلمان شنيدم، كه مى‏گفت: در بيمارى‏اى كه‏رسول خدا(ص) رحلت كرد، من نزد آن حضرت بودم، وقتى فاطمه(س) كنارپيغمبر(ص) آمد و وضع او را با ضعف و نقاهت مشاهده نمود، گريه زيادى كرد تااينكه اشك او به گونه جارى گرديد.

رسول خدا(ص) با ديدن نگرانى فاطمه(س) پرسيد: چرا گريه مى‏كنى؟

فاطمه(س) گفت: اى رسول خدا(ص) جهت مصائبى كه براى من و فرزندانم،پس از وفات تو پيش مى‏آيد نگرانم.

با شنيدن اين سخنان رسول خدا(ص) هم منقلب شد، و اشك در چشم آن‏حضرت حلقه زد، سپس فرمود: اى فاطمه(س)! آيا نمى‏دانى ما خاندانى هستيم،كه خداوند آخرت را نسبت‏به دنيا براى ما برگزيده است؟ و همه مخلوق هم راه فنارا پيش مى‏گيرند؟

اضافه بر اين، خداوند به زمين توجه كرد، و از ميان همه انسانها مرا به نبوت‏برگزيد، بعد توجه ديگرى كرد، و همسر تو را انتخاب نمود، و به من دستور داد، تورا به ازدواج وى در آورم، و او را ولى خود، وزير خود، و جانشين خويش در ميان‏امت‏خود قرار دهم.

بنابراين، پدر تو بهترين پيامبران و رسولان و شوهر تو بهترين اوصياء است، واولين كس از اهل بيت من، كه به من ملحق مى‏شود، تو هستى.

آرى، اى فاطمه(س)! وقتى خداوند براى بار سوم به زمين توجه كرد، تو را وفرزندان تو را برگزيد، و تو سيدة زنان اهل بهشت و فرزندان تو حسن و حسين(ع)،دو سيد جوانان اهل بهشت مى‏باشند، و فرزندان شوهر تو، اوصياى من تا روزقيامت هستند، كه همه آنان هدايتگر و هدايت‏شده‏اند.

بارى، اوصياى بعد از من، برادرم على(ع)، بعد حسن(ع)، سپس حسين(ع) وآن‏گاه نه نفر از فرزندان حسين(ع) در رتبه من هستند، و هيچ مقامى هم در روزقيامت، از من و اوصياى من و پدرم ابراهيم(ع) به ذات مقدس خداوند متعال،نزديكتر نخواهد بود.

دخترم! آيا نمى‏دانى از كرامتهاى پروردگار عالم نسبت‏به تو اين است، كه تو را به‏ازدواج بهترين فرد امت، و بهترين افراد اهل بيت(ع) من درآورده؟ كسى كه ازديگران بر اسلام سبقت گرفته، بزرگترين حلم و بيشترين علم و دانش را دارد؟

فاطمه(س) با شنيدن اين سخنان پيغمبر(ص) كه براى او بيان كرد، خوشحال گرديد.

سپس رسول خدا(ص) به او فرمود: شوهر تو داراى مناقبى است: او قبل ازهمگان به خدا و رسول خدا(ص) ايمان آورده، و هيچكس از امت من بر او پيشى‏نگرفته است. او به احكام كتاب خداوند و سنت من دانا و آگاه است، و هيچيك ازافراد امت من، همه علم و دانش مرا غير از على(ع) ندارد.

خداوند متعال، علم و دانشى به من آموخته، كه به ديگرى نياموخته است،خداوند علم فراوانى به فرشتگان و رسولان خويش آموخته، اما به هر چه به آنان‏آموخته، من به آن داناتر مى‏باشم، و خداوند به من دستور داده، كه علم و دانش‏خود را به على(ع) بياموزم و اين كار را انجام دادم.

بنابراين، در ميان امت من هيچكس نيست، كه غير از على(ع) همه علم و فهم وحكمت مرا داشته باشد.

آرى، دخترم! تو همسر چنين شوهرى هستى، و فرزندان وى هم حسن وحسين(ع) دو نوه من مى‏باشند، كه بر امت‏بزرگى دارند وامر به معروف و نهى ازمنكر مى‏كنند، خلاصه خداوند به شوهر تو حكمت عنايت كرده و قدرت تشخيص‏حق و باطل را دارد.

دخترم! ما اهل بيتى هستيم، كه خداوند به ما هفت‏خصلت ممتاز عطا فرموده،كه آن را به هيچيك از افراد قبل از ما نياموخته، و آنها را بعد از ما هم به هيچكس‏نخواهد آموخت.

اين خصلتهاى ممتاز عبارتند از:

1- پيامبر اين امت، سيد المرسلين است و او پدر تو مى‏باشد.

2- وصى پيغمبر(ص) سيد اوصياست، كه او شوهر تو است.

3- شهيد ما، سيد شهدا است، و او «حمزه فرزند عبدالمطلب‏» عموى پدر تومى‏باشد.

فاطمه(س) سؤال كرد: حمزه سيد شهيدانى است، كه در كنار تو شهيد شده‏اند؟رسول خدا(ص) فرمود: حمزه سيد همه شهيدان عالم، غير از شهيدان پيامبران واوصياى آنان مى‏باشد.

4- جعفر بن ابى طالب(ع) كه دو هجرت انجام داد، و داراى دو بال است كه، باآن به همراه فرشتگان به پرواز در مى‏آيد، از ماست.

5 و 6- حسن و حسين(ع) فرزندان تو، دو نوه من، و دو سيد جوانان اهل بهشت،از ما مى‏باشند.

7- به خدايى كه جانم در اختيار اوست، مهدى(ع) اين امت از ماست، آن‏كه‏زمين را پر از عدالت و انسانيت مى‏گرداند، همانطور كه از ظلم و ستم انباشته شده‏است.

فاطمه(س) به عرض رسانيد: پدرم! افرادى را كه نام بردى، كدام برتر مى‏باشند؟

پيغمبر(ص) فرمود: بعد از من، على(ع) افضل افراد است، بعد از على(ع)، تو وحسن و حسين(ع) و بعد از اوصياى اين دو فرزند من، حمزه و جعفر، برترين افراداهل بيت من مى‏باشند. آن‏گاه به حسين(ع) اشاره‏اى كرد، و فرمود: حضرت‏مهدى(ع) از اينهاست، و بالاخره ما اهل بيتى هستيم، كه خداوند متعال آخرت را بردنيا، براى ما برگزيده است.

سلمان مى‏گويد: سپس رسول خدا(ص)،به فاطمه(س) و شوهر وى و دوفرزندان آنان نگاهى كرد و فرمود: اى سلمان! خدا را به گواهى مى‏گيرم، كه من باكسى صلح و آشتى دارم، كه با اينان صلح و آشتى داشته باشد، و با هر كسى با اينان‏جنگ و جدال كند، از راه جنگ و جدال وارد خواهم شد، و اينان در بهشت‏با من‏خواهند بود.

سپس رسول خدا(ص) روى خود را به طرف على(ع) گردانيد و فرمود: اى‏برادرم! تو بعد از من باقى مى‏مانى، و از جانب «قريش‏» كه با ستمكارى عليه تومتحد مى‏شوند، سختى زياد خواهى ديد، اگر براى مبارزه عليه آنان يارانى يافتى‏جنگ كن و آنان را با خود همآهنگ ساز، اما اگر يارانى نداشتى، راه صبر وخويشتن‏دارى را پيشه‏گردان، و دست از نبرد بدار و خود را به هلاكت مينداز، زيراداستان تو نسبت‏به من، مثل داستان «هارون‏» نسبت‏به «موسى - ع‏» خواهد بود، وبايد «هارون‏» اسوه و الگوى كار تو باشد، چون قوم وى، او را به استضعاف كشيدند و نزديك بود او را به قتل برسانند.

بنابراين، در برابر ظلم و ستم «قريش‏» و همكارى آنان عليه تو، صبر و مقاومت راپيش‏گير، چون داستان آنان، مانند داستان «گوساله‏» است و افرادى كه از آن پيروى كردند!

اى على(ع)! گويا خداوند اين اختلاف را براى اين امت، تقدير فرموده است،زيرا اگر مى‏خواست، آنان را به راه هدايت اتحاد مى‏بخشيد، به گونه‏اى كه دو نفر ازافراد اين امت‏با هم اختلاف نداشته باشند، و در حكم او تنازع نكنند.

اگر خداوند مى‏خواست، مى‏توانست آنان را سريع به سزاى خود برساند، تاظالم رسوا شود، و حق راه خود را بيابد، اما خداوند دنيا را ميدان اعمال و امتحان‏قرار داده، و آخرت را سراى قرار و ثبات «تا بدكاران را سزاى عمل دهد، ونيكوكاران را پاداش كردار نيك‏» (55) .

على(ع) هم با شنيدن اين سخنان گفت: الحمد لله شكرا على نعمائه، و صبراعلى بلائه (56) .

48- اعتراض به حذيفه

ابو سعيد خدرى، روايت مى‏كند، وقتى «حذيفة بن يمان‏» در مداين سرپرستى‏مسلمانان را داشت، براى خواندن نماز جماعت، بر مكانى بالاتر از جاى مامومين‏ايستاد، اما سلمان او را مورد اعتراض قرار داد و گفت: مگر فراموش كرده‏اى كه‏رسول خدا فرمود: لا يصلى الامام على انشز مما عليه اصحابه (57) .

امام جماعت نبايد جاى خود را بلندتر از جايى كه ياران او مى‏ايستند قرار دهد.

49- زيانهاى بى حيايى

زاذان، از سلمان فارسى روايت كرده، كه وى گفت: وقتى خداوند متعال براى‏كسى شرى يا هلاكتى را اراده كند، حيا را از وى مى‏گيرد، و او مورد تنفر افراد واقع‏مى‏شود، در چنين وضعى رحمت و عاطفه از او گرفته مى‏شود، آن‏گاه عصبانى وخشن مى‏گردد، بعد روح امانتدارى از او مى‏رود، و آن‏گاه خيانت پيشه مى‏شود، دراين صورت، ريسمان اسلام از گردن او برداشته مى‏شود و مورد لعنت و نفرت قرارمى‏گيرد (58) .

راويان سلمان

غير از رواياتى را كه در اين فصل مطالعه كرديم، به روايات ديگرى از سلمان نيزدست‏يافتيم، كه به دليل هم مضمون برخى از آنها با روايات ذكر شده و طولانى‏شدن فصل كتاب، از آن صرف نظر كرديم.

از سوى ديگر، مقام بلند علمى و معنوى سلمان، تا آنجا مورد وثوق و اعتمادعالمان دين و راويان حديث‏بوده، كه اشخاص فراوانى از او حديث روايت‏كرده‏اند، كه از باب نمونه افراد زير را نام مى‏بريم:

امام على(ع)، امام صادق(ع)، زاذان، زيد بن صوحان، شهر بن حوشب، محمدبن ابى حازم، سائب ثقفى، عقبة بن عامر جهنى، ابوطفيل، عليم بن قيس كندى،اصبغ بن نباته، ابراهيم‏بن موسى جهنى، نعمان ازدى، يحيى بن عبيدالله حارث،عبيد بن كثير و جابربن عبدالله انصارى.

ابن حجر عسقلانى، هم مى‏نويسد: از سلمان فارسى، انس بن مالك، كعب بن‏عجره، عبدالله بن عباس، ابو سعيد خدرى و افراد ديگر صحابه، و از تابعين:ابوعثمان نهدى، طارق‏بن شهاب، سعيدبن وهب، و ديگران روايت نقل كرده‏اند (59) .


پى‏نوشتها:

1. امالى شيخ مفيد، مجلس 4، ص 18.

2. امالى شيخ مفيد، مجلس 20، ص 95.

3. امالى شيخ مفيد، ص 134; بحارالانوار، ج 83، ص 248.

4. كنزالعمال، ج 11، ص 614; مناقب خوارزمى، ص 49; الغدير، ج 2، ص 44 و ج 3، ص 96.

5. الاستيعاب، ج 3، ص 28; الغدير، ج 3، ص 21 و 227.

6. مناقب خوارزمى، ص 67; الغدير، ج 3، ص 119.

7. الغدير، ج‏2، ص 266; الجامع‏الكبير، ج 7، ص‏106; نفس الرحمن، ص‏433; بحارالانوار، ج‏43، ص‏309.

8. نفس الرحمن، ص 179; مكارم الاخلاق، ص 21، چاپ نجف.

9. الغدير، ج 1، ص 408 و ج 6، ص 284.

10. اسدالغابة، ج 2، ص 330.

11. اسدالغابة، ج 2، ص 331.

12. الغدير، ج 8، ص 114; مجمع‏الزوائد، ج 2، ص 156.

13. صحيح مسلم، ج 4، ص 169.

14. كنز العمال، ج 11، ص 601.

15. كنزالعمال، ج 11، ص 610، مجمع‏الزوائد، ج 9، ص 114; مقتل خوارزمى، ص 27.

16. كنزالعمال، ج 11، ص 616; مجمع‏الزوائد، ج 9، ص 132.

17. تفسير القمى، ج 2، ص 303.

18. الغدير، ج 1، ص 165، 196، 200، 299، 312 و 386.

19. نفس الرحمن، ص 400; تفسير فرات كوفى، ص 73.

20. نفس‏الرحمن، ص 390; مقتضب الاثر، ص 9.

21. بحارالانوار، ج 36، ص 304; نفس الرحمن، ص 392.

22. بحارالانوار، ج 36، ص 304; نفس‏الرحمن، ص 393.

23. مناقب خوارزمى، ص 30.

24. مقتضب الاثر، ص 9; ينابيع‏المودة، ص 258.

25. نفس الرحمن، ص 394; امالى شيخ صدوق، ص 397.

26. نفس الرحمن، ص 395; امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 170.

27. نفس‏الرحمن، ص 396; امالى‏شيخ طوسى، ج‏1، ص‏356; حلية‏الاولياء، ج‏1، ص‏198.

28. نفس الرحمن، ص 412; تفسير عياشى، ج 2، ص 18.

29. هفتاد و پنج روز معتبرتر است، نود و پنج روز هم نوشته‏اند، رجوع شود به: فاطمه(س) الگوى زن‏مسلمان.

30. نفس‏الرحمن، ص 423; اليقين، ص 189.

31. بحارالانوار، ج 52، ص 275; نفس الرحمن، ص 424.

32. نفس‏الرحمن، ص 424; الارشاد للمفيد، ص 198.

33. نفس الرحمن، ص 426; ارشاد القلوب، ج 2، ص 425.

34. بحارالانوار، ج 43، ص 252; نفس الرحمن، ص 433.

35. نفس الرحمن، ص 451; بشارة المصطفى، ج 2، ص 109.

36. نفس الرحمن، ص 452.

37. علل الشرايع، ص 292; نفس الرحمن، ص 453.

38. نفس الرحمن، ص 458; كشف الغمة، ج 1، ص 151.

39. نفس الرحمن، ص 459.

40. نفس الرحمن، ص 459; امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 155.

41. نفس الرحمن، ص 463; مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 216.

42. نفس الرحمن، ص 464، در صفحه 184، هفت‏سفارش آورديم.

43. نفس الرحمن، ص 464; تنبيه الخواطر، ج 2، ص 110.

44. بحارالانوار، ج 83، ص 192; نفس الرحمن، ص 476.

45. نفس الرحمن، ص 478; مكارم الاخلاق، ص 202.

46. مكارم الاخلاق، ص 276; نفس الرحمن، ص 478.

47. كليات سعدى، ص 53.

48. سوره اسرى، آيه 81.

49. نفس الرحمن، ص 418.

50. قضاوتهاى حضرت اميرالمؤمنين(ع)، ص 72 - 75.

51. نفس الرحمن، ص 399; بحارالانوار، ج 6، ص 309.

52. بحارالانوار، ج 6، ص 310.

53. سوره محمد(ص)، آيه 18.

54. نفس الرحمن، ص 399; تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 307.

55. سوره نجم، آيه 31.

56. بحارالانوار، ج 28، ص 54; نفس الرحمن، ص 429; كمال الدين، ص 264.

57. فتاوى صحابى كبير، ص 160، و رجوع، وسائل، ج 5، ص 463.

58. حلية الاولياء، ج 1، ص 206; فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 122 و 215.

59. الاصابه، ج 2، ص 62.