قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۲۳ -


موسى در برابر فرعون

حضرت موسى (عليه السلام ) [براى دعوت فرعون به توحيد] عازم مصر شد، خداوند به هارون ، برادر موسى كه در مصر زندگى مى كرد الهام نمود كه برخيز و به برادرت موسى بپيوند و او را يارى كن . هارون نيز به استقبال برادر شتافت و كنار دروازه مصر با موسى ملاقات كرد، همديگر را در آغوش ‍ گرفتند و با هم وارد شهر شدند. موسى به شكل ناشناس به منزل مادرش ‍ رفت و خود را فقير معرفى كرد.

يوكابد، مادر موسى از آمدن فرزند با خبر شد، دويد و موسى را در بر كشيد و بوييد و بوسيد. حضرت موسى (عليه السلام ) برادر را از جريان نبوت خويش آگاه ساخت و در خانه سه روز توقف نمود و بنى اسرائيل را به اين مژده ، شاد گردانيد و گفت : من از سوى پروردگار خود ماءمور نجات شما هستم . موسى ، بنى اسرائيل را به توحيد و يگانگى حق و پرستش پروردگار دعوت نمود و بنى اسرائيل نيز از كوچك و بزرگ به او ايمان آوردند و از مژده رحمت حق و بعثت حضرت موسى (عليه السلام ) بسيار مسرور و شادمان شدند.

به موسى خطاب رسيد: به اتفاق هارون نزد فرعون رويد و او را دعوت به يكتاپرستى كنيد، با او به نرمى و اخلاق صحبت كنيد، و با سخن ملايم با او مذاكره كنيد، شايد پند گيرد و ايمان آورد، ممكن است از خدا بترسد و شما را رنج ندهد و به دنبال رسالت خود، آزادى بنى اسرائيل را مطالبه كنيد و بگوييد: ((ما ماءموريم از تو بخواهيم كه بنى اسرائيل را با ما بفرستى )). (634)

بديهى است ، منظور اين بود كه زنجير اسارت و بردگى را از آنان بردار تا آزاد شوند و بتوانند با آنان بيابند، نه اين كه تقاضاى فرستادن آنان به وسيله فرعون شده باشد.

موسى خطاب به پروردگار عرض كرد: فرعون ، مردى ستمگر است . ترس ‍ آن مى رود كه قبل از گوش فرا دادن به سخنان ما و قبل از آن كه حجت و معجزه اى بخواهد ما را در شكنجه و عذاب اندازد يا خداوند را ناصواب گويد. خطاب رسيد: اى موسى ! و اى هارون ! نترسيد از طغيان فرعون و بيمى به خود راه ندهيد، من با شما هستم و با شما خواهم بود و مى بينم و مى شنوم آنچه را كه با فرعون مذاكره مى كنيد و عمل مى كنيد و به موقع شما را يارى خواهم كرد و از اهانت فرعون برحذر مى دارم به هر حال هر دو به سراغ فرعون رفتند و بعد از زحمت زياد توانستند با او رو به رو شوند. در حالى كه اطرافيان و درباريان دور او را گرفته بودند، موسى دعوت الهى را به آنان ابلاغ كرد.

فرعون ، زبان به سخن گشود و با جمله هايى حساب شده ، و در عين حال شيطنت آميز، براى نفى رسالت آنان كوشيد. نخست رو به موسى كرد و گفت : ((آيا ما تو را در كودكى در دامان مهر خويش پرورش ‍ نداديم ؟)) (635) و بعد از آن نيز ((سال هاى متمادى از عمرت در ميان ما بودى )). (636)

سپس به ايراد ديگرى نسبت به موسى پرداخت و گفت : ((تو آن كار مهم (كشتن يكى از قبطيان و طرفداران فرعون ) را انجام دادى و از همه بدتر تو كفران نعمت مى كنى )). (637)

فرعون ، اشاره كرد به اين كه تو با اين سابقه ، سال ها بر سر سفره ما بودى ، نمك خوردى و نمكدان را شكستى ! با چنين كفران نعمت ، چگونه مى توانى پيامبر باشى ؟ در حقيقت مى خواست با اين منطق و اين گونه پرونده سازى موسى را محكوم كند.

موسى در پاسخ گفت : ((من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بى خبران بودم )) (638)، يعنى من ضربه اى را كه به آن مرد قبطى زدم به قصد قتل نبود بلكه به عنوان حمايت از مظلوم بود و نمى دانستم منجر به قتل او مى شود؛ ((به دنبال اين حادثه هنگامى كه از شما ترسيدم ؛ فرار كردم و پروردگارم به من حكمت و دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد)). (639) در ادامه افزود: ((آيا اين منتى است كه تو بر من مى گذارى كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود ساختى ؟)) (640)

هنگامى كه موسى با لحن قاطع و كوبنده اى سخنان فرعون را پاسخ گفت ، فرعون درمانده شد و مسير كلام را تغيير داد و گفت : ((پروردگار عالميان كيست ؟)) (641) موسسى در جواب گفت : ((او پروردگار آسمان و زمين و آنچه در ميان اين دو قرار گرفته ، است )). (642)

فرعون با اين بيان محكم ، از خواب غفلت بيدار نشد و باز به استهزا و تمسخر ادامه داد و ((رو به اطرافيان خود كرده گفت : آيا نمى شنويد اين مرد چه مى گويد؟)) (643)

اطرافيان فرعون كه پانصد نفر بودند، از خواص قوم او محسوب مى شدند. هدف فرعون اين بود كه اين سخن منطقى و دلنشين موسى (عليه السلام ) در قلب تاريك اين گروه كمترين اثرى نگذارد و آن را يك سخن بى محتوا كه مفهومش قابل درك نيست ، معرفى كند. ولى باز موسى به سخنان منطقى و حساب شده خود بدون هيچ گونه ترس و واهمه ادامه داد و گفت : ((او پروردگار شما و پروردگار پدران نخستين شماست )). (644)

ولى فرعون به خيره سرى همچنان ادامه داد و از مرحله استهزا پا را فراتر نهاد و نسبت جنون و ديوانگى به موسى داد و گفت : ((پيامبرى كه به سوى شما آمده قطعا مجنون است )). (645)

اين نسبت ناروا در روح بلند موسى اثرى نگذاشت و همچنان ادامه داد و گفت : ((اى پروردگار مشرق و مغرب و آنچه ميان اين دو است ، مى باشد، اگر شما عقل و انديشه خود را به كار مى گرفتيد)). (646)

در واقع موسى نسبت به اتهام جنون از سوى فرعون به زيبايى پاسخ گفت ، كه من ديوانه نيستم بلكه ديوانه و بى عقل كسى است كه اين همه آثار پروردگار را نمى بيند. اين منطق نيرومند و شكست ناپذير، فرعون را سخت خشمگين كرد و سرانجام به حربه اى متوسل شد كه همه زورمندان بى منطق به هنگام شكست و ناكامى به آن متوسل مى شوند، از اين رو چنين گفت : ((اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را از زندانيان قرار خواهم )). (647)

موس با تكيه به قدرت الهى رو به سوى فرعون كرد و گفت : ((آيا اگر من نشانه آشكارى براى رسالتم داشته باشم ، باز مرا زندانى خواهى كرد؟)) (648) فرعون سخت در بن بست واقع شد؛ چرا كه موسى (عليه السلام ) اشاره سربسته اى به يك برنامه فوق العاده كرد و فكر حاضران را متوجه خود ساخت ، اگر فرعون بخواهد سخن او را ناديده بگيرد همه بر او اعتراض مى كنند و مى گويند بايد بگذارى موسى نشانه مهمش را آشكار كند؛ اگر توانايى داشته باشد كه معلم مى شود نمى توان با او طرف شد و گرنه كذب او آشكار مى گردد. فرعون ناچار گفت : ((اگر راست مى گويى آن را بياور)). (649)

((در اين هنگام موسى عصايى را كه به دست داشت افكند و (به فرمان پروردگار) مار عظيم و آشكارى شد)). (650) ((سپس دست خود را در گريبان فرو برد و بيرون آورد، ناگهان در برابر ديدگان همه سفيد و روشن شده بود)). (651)

فرعون با ديدن اين صحنه ، سخت جا خورد و در وحشت عميقى فرو رفت اما براى حفظ قدرت شيطانى خويش كه با ظهور موس ، سخت به خطر افتاده بود و همچنين براى حفظ اعتقاد اطرافيان و روحيه دادن به آنان درصدد توجيه معجزات موسى برآمد، نخست ((به اطرافيان خود چنين گفت : اين مرد ساحر آگاه و ماهرى است )). (652) سپس براى اين كه جمعيت را بر صد او بشوراند چنين گفت : ((او مى خوهد شما را از سرزمينتان با سحرش بيرون كند! شما چه مى انديشيد و چه دستور مى دهيد؟)) (653)

از آيات قرآن (654) استفاده . شود كه اطرافيان به مشورت پرداختند و چنان سردرگم شدند كه قدرت تفكر و تعقل را از دست دادند و هر يك رو به ديگرى مى كرد و مى گفت : تو چه دستورى مى دهى ؟!

بعد از مشورت ها، سرانجام اطرافيان به فرعون ((گفتند: موسى و برادرش ‍ را مهلتى ده و در كار آنان عجله مكن و به تمام شهرهاى مصر ماءمورانى را اعزام كن تا هر ساحر ماه و كهنه كارى را نزد تو آورند)). (655)

به دنبال اين پيشنهاد، اطرافيان فرعون ، جمعى از ماءموران زبده را به شهرهاى متخلف مصر روانه كردند و در هر جا ساحران ماهر را جستجو كردند، ((سرانجام جمعيت ساحران براى وعده گاه در روز معينى جمع آورى شدند)). (656)

منظور از روز معين ، چنان كه از آيات سوره اعراف استفاده مى شود يكى از روزهاى عيد معروف مصريان بوده كه موسى آن را براى مبارزه تعيين كرد، و هدفش اين بود كه مردم فرصت بيشترى براى حضور در صحنه داشته باشند، زيرا اطمينان به پيروزى خود داشت و مى خواست قدرت آيات الهى و ضعف فرعون و دستيارانش بر همگان آشكار گردد و نور ايمان در دلهاى گروه بيشترى بدرخشد. از مردم نيز براى حضور در اين ميدان مبارزه دعوت شد ((و به مردم گفته شد آيا شما در اين صحنه اجتماع مى كنيد))؟! (657)

پيروزى موسى (عليه السلام ) و ايمان آوردن ساحران

قرآن كريم در ادامه داستان چنين مى فرمايد: ((هنگامى كه ساحران نزد فرعون آمدند و او را سخت در تنگنا ديدند، به اين فكر افتادند كه برترين بهره گيرى را بكنند و امتيازهاى مهمى از او بگيرند، از اين رو به فرعون گفتند: آيا براى ما پادشاه قابل ملاحظه اى خواهد بود، اگر پيروز شويم ؟)) (658)

فرعون كه سخت در اين بن بست گرفتار و درمانده شده بود، حاضر شد برترين امتيازها را به آنان بدهد؛ بى درنگ گفت : ((آرى ، هر چه بخواهيد مى دهم ، افزون بر اين در آن صورت از مقربان درگاه من خواهيد بود)). (659)

اين تعبير نشان مى دهد كه قرب به فرعون تا چه حد در آن محيط و جامعه داراى اهميت بوده كه او به عنوان يك پاداش بزرگ از آن ياد مى كند و در حقيقت پاداشى از اين بالاتر نيست كه انسان به قدرت مطلوبش نزديك گردد.

ساحران رو به موسى كردند و به او گفتند: آيا تو پيش قدم مى شوى يا ما؟

حضرت مسوسى (عليه السلام ) گفت : ((آنچه مى خواهيد انجام دهيد و هرچه داريد به ميدان آوريد)). (660)

اين پيشنهاد موسى كه از اطمينان خاطر او به پيروزى سرچشمه مى گرفت و دليل خونسردى او در برابر انبوه و عظمت دشمنان و حاميان سرسخت فرعون بود، اولين ضربه را بر پيكر ساحران وارد ساخت و نشان داد كه موسى از آرامش روانى خاصى بهره مند است و به جايى محكم دل بسته و پشت گرم است . ساحران نيز كه غرق در غرور و نخوت بودند، حداكثر توان خود را به كار گرفتند و به پيروزى خود اميدوار بودند؛ ((طناب ها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند: به عزت فرعون ما قطعا پيروزيم )). (661)

اما حضرت موسى (عليه السلام ) كه به وعده پروردگار خويش دلگرم بود، اين ظواهر فريبده ، تزلزلى در او ايجاد نكرد و وقتى اجتماع عظيم ساحران مردم مصر و شوكت خير كننده فرعون را كه با اطرافيان نزديك خود براى تماشاى آن منظره آمده بودند و در جايگاه مخصوص قرار داشتند ديد، در ابتدا براى اتمام حجت ، به حاضران فرمود: ((واى بر شما (متوجه باشيد) به خدا دروغ نبنديد كه خداوند شما را به عذاب سخت نابود كند و هر كه افترا و دروغ بندد نااميد گردد و به هدف خود نرسد)). (662)

ساحران ، [ريسمان ها و] عصاهايى را كه از قبل آماده كرده بودند، بر زمين انداختند و در نظر موسى (و ديگران ) به صورت مارهايى درآمد كه به حركت درآمده بودند، آنان براى اين بخشى از وسايل سحر خود را از عصاها انتخاب كرده بودند تا به گمان خويش با عصاى موسى رقابت كنند و طناب ها را هم بر آن افزوده بودند كه برترى خود را به اثبات برسانند.

منظره عجيبى بود، در صحرايى وسيع ، دهها و شايد صدها و هزارها ريسمان و چوب به شكل مارهايى درآمدند و شروع به جست و خيز كردند. قرآن كريم مى فرمايد: ((ديدگان مردم را مسحور كردند و رعبى در آنان يجاد كردند و سحرى عظيم آوردند)). (663)

منظره به حدى رعب آورد بود كه حضرت موسى (عليه السلام ) نيز احساس ترس كرد و مختصر رعبى در دلش ايجاد شد، هر چند طبق صريح نهج البلاغه ترس او به خاطر اين بوده است كه مردم ممكن است چنان تحت تاءثير اين صحنه قرار گيرند كه بازگرداندن آنان مشكل باشد. اما در همان حال ، وحى خداوند، آن مختصر ترس را نيز از دلش بيرون برد و به او خطاب شد: ((اى موسى ! نترس كه تو برترى و آنچه در دست راستت دارى بيفكن كه هرچه اينان ساخته اند ببلعد، زيرا اينان نيرنگ جادوگرى را ساخته اند و جادوگر هر جا باشد (يا هر چه بياورد) رستگار و پيروز نخواهد شد)). (664)

موسى نيز بى درنگ عصاى خود را انداخت ، ((ناگهان مار عظيمى شد و با سرعت شروع به بلعيدن ابزار دروغين ساحران كرد و آنها را يكى بعد از ديگرى در كام خود فرو برد)). (665) تماشاگران كه آن مار عظيم را با آن هيبت ديدند، از ترس پا به فرار نهادند و به گفته برخى از مورخين ، صدها نفر زير دست و پا رفتند و غوغاى عظيمى برپا شد. در اين هنگام حق چنان براى ساحران آشكار گرديد و چنان تحت تاءثير معجزه موسى قرار گرفتند كه بدون تاءمل ، ايمان آوردند در مقابل موسى به خاك افتادند و به خداى موسى و هارون ايمان آوردند و به عجز و زبونى خود در برابر قدرت قاهره الهى اقرار و اعتراف نمودند و يقين پيدا كردند كه اين مساءله سحر نيست ، اين يك معجزه بزرگ الهى است . ((ناگهان همه آنها به سجده افتادند)) (666) و همراه با اين عمل كه دليل روشن ايمان آنان بود با زبان نيز گفتند: ((ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم )) (667) و براى اين كه جاى هيچ ابهام و ترديد باقى نماند و فرعون نتواند اين سخن را تفسير ديگرى كند، اضافه كردند: ((به پروردگار موسى و هارون )). (668)

در اين هنگام فرعون كه از يك سو روحيه خود را پاك باخته بود و از سوى ديگر تمام قدرت و موجوديت خويش را در خطر مى ديد و مخصوصا مى دانست كه ايمان آوردن ساحران چه تاءثير عميقى در روحيه مردم خواهد گذارد و ممكن است گروه بسيارى به پيروى از ساحران به سجده بيفتند، به گمان خود دست به ابتكار تازه اى زد، رو به ساحران كرد و گفت : ((آيا به ايمان آورديد پيش از آن كه من به شما اجازه دهم )). (669) به اين جمله نيز قناعت نكرد و ادامه داد: ((او بزرگ و استاد شما است كه به شما سحر آموخته و همه شما سحر را از مكتب او فراگرفته ايد!)) (670 ) شما با قرار قبلى اين صحنه سازى را به وجود آورده ايد تا ملت مصر را گمراه سازيد و زير سيطره حكومت خود درآوريد! اما من به شما اجازه خواهم داد كه در اين توطئه پيروز شويد، من اين توطئه را در نطفه خفه مى كنم ! ((به زودى خواهيد دانست كه شما را چنان مجازاتى مى كنم كه درس عربتى براى همگان گردد، دست ها و پاهاى شما را به عكس يكديگر قطع مى كنم (دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست ) و همه را بدون استثنا به دار مى آويزم )). (671) يعنى نه تنها همه شما را به قتل مى رسانم بلكه قتلى تواءم با زجر و شكنجه آن هم در ملاء عام و و برفراز درختان بلند نخل ، زير بريدن دست و پا به طور مخالف سبب مى شود كه احتمالا انسان ديرتر بميرد و زجر و شكنجه بيشتر شود.

ساحران كه به خداى موسى و هارون ايمان آورده بودند، در جواب فرعون گفتند: ((هيچ مانعى ندارد و هيچ گونه زيان از اين كار به ما نخواهد رسيد؛ هر كار مى خواهى بكن ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم )). (672) سپس افزودند ما در گذشته گناهانى مرتكب شده ايم و در اين صحنه سردمدار مبارزه با پيامبر راستين خدا، حضرت موسى شديم و در ستيز با حق پيش قدم بوديم ، اما ((اميدواريم كه پروردگارمان خطاهاى ما را ببخشد، چرا كه ما نخستين ايمان آورندگان بوديم )). (673)

ما امروز از هيچ چيز وحشت نداريم ، نه از تهديدهاى تو و نه از دست و پازدن در خون بر فراز شاخه هاى بلند نخل . اگر ترسى داشته باشيم ، تنها از گناهان گذشته خويش است و اميدواريم آن نيز در سايه ايمان و اميد به لطف حق برطرف گردد.

ايمان آوردن آسيه همسر فرعون

هنگامى كه آسيه ، همسر فرعون معجزه موسى (عليه السلام ) را در مقابل ساحران ديد، اعماق قلبش به نور ايمان روشن شد از همان لحظه به موسى ايمان آورد. او پيوسته ايمان خود را پنهان مى داشت ولى ايمان و عشق به خدا چيزى نيست كه بتوان آن را هميشه پنهان كرد. هنگامى كه فرعون از ايمان او با خبر شد بارها او را نهى كرد و اصرار داشت كه دست از آيين موسى بردارد و خداى او را رها كند، ولى اين زن با استقامت هرگز تسليم خواسته فرعون نشد.

سرانجام فرعون دستور داد دست و پاهايش را با ميخ ‌ها بسته و در زير آفتاب سوزان قرار دهند و سنگ عظمى بر سينه او بيندازند، هنگامى كه آخرين لحظه هاى عمر خود را مى گذارند دعايش اين بود:

((پروردگارا براى من خانه اى در بهشت در جوار خودت بنا كن و مرا از فرعون و اعمالش رهايى بخش و مرا از اين قوم ظالم نجات ده )). (674 )

خداى تعالى نيز دعايش را مستحاب كرد و بصيرتى به او داد كه فرشتگان و جايگاه خود در بهشت را ديد و از خوشحالى خنديد.

فرعون رو به اطرافيان خود كرد و گفت : اين ديوانه را بنگريد كه چگونه در زير شكنجه مى خندد! و بدين ترتيب روح آن زن با ايمان به بهشت جاودان شتافت . (675)

مؤ من آل فرعون

از اينجا فراز ديگرى از تاريخ موسى (عليه السلام ) و فرعون شروع مى شود و آن داستان ((مؤ من آل فرعون )) است ، كه از نزديكان فرعون بود، او دعوت موسى را به توحيد پذيرفت ولى ايمان خود را آشكار نمى كرد، زيرا خود را موظف به حمايت حساب شده از موسى مى ديد، هنگامى كه ديد با خشم شديد فرعون جان موسى به خطر افتاده است ، مردانه قدم پيش نهاد و با بيانات مؤ ثر خود توطئه قتل او را برهم زد.

قران كريم در اين باره مى فرمايد: ((مرد مؤ منى از آل فرعون كه ايمان خود را كتمان مى كرد، گفت : آيا مى خواهيد كسى را به قتل برسانيد كه مى گويد پروردگار من الله است ؟ در حالى كه معجزات و دلايل روشنى از سوى پروردگارتان با خود آورده است )) (676) و از همه گذشه از دو حال خارج نيست : ((اگر او دروغگو باشد دروغش دامن خود او را خواهد گرفت )). (677)

سپس افزود: ((خداوند كسى را كه اسراف كار و بسيار دروغگوست هدايت نمى كند)). (678) اگر موسى (عليه السلام ) راه تجاوز و اسراف و دروغ را در پيش گرفته باشد، مسلما مشمول هدايت الهى نخواهد شد و اگر شما چنين باشيد، نيز از هدايتش محروم خواهيد گشت . ((اى قوم من ! امروز حكومت در اين سرزمين پنهاور مصر به دست شما است ، و از هر نظر غالب و پيروزيد، اين نعمت هاى فراوان را كفران نكنيد، اگر عذاب الهى به سراغ ما آيد چه كسى ما را يارى خواهد كرد))؟ (679)

اين سخنان ، در اطرافيان فرعون بى اثر نبود، و آنان را ملايم ساخت و از خشمشان فروكاست ، ولى فرعون در اينجا سكوت را برى خود جايز نديد و كلام او را قطع كرد و گفت : ((مطلب همان است كه گفتم ، من جز آنچه را كه معتقدم به شما دستور نمى دهم ؛ به آن معتقدم كه موسى حتما بايد كشته شود و راهى غير از اين نيست و بدانيد من شما را جز به راه صحيح راهنمايى نمى كنم )). (680)

در اينجا مؤ من آل فرعون برخاست و گفت : ((اى قوم من ! من بر شما از روزى همانند روز مجازات اقوام پيشين مى ترسم )). (681) سپس به شرح اين سخن پرداخت و گفت : ((من از عادت شومى همانند عادت نوح و عاد و ثمود و كسانى كه بعد از آنان بودند بيمناكم )). (682)

اين اقوام عادتشان شرك و كفر و طغيان بود و ديديم كه به چه سرنوشتى گرفتار شدند؟ گروهى با طوفان كوبنده نابود گشتند. گروهى با تندباد وحشتناك ، جمعى با صاعقه هاى آسمانى و عده اى با زمين لرزه هاى ويرانگر. آيا احتمال نمى دهيد كه شما هم با اين اصرارى كه بر كفر و طغيان داريد، گرفتار يكى از اين بلاهاى عظيم الهى شويد؟ پس به من اجازه دهيد كه بگويم من از چنين آينده شومى در مورد شما نگرانم ، ولى بدانيد هر چه بر سر شما مى آيد از خود شما است ، ((چرا كه خداوند ظلم و ستمى بر بندگانش نمى خواهد)). (683)

مؤ من آل فرعون با اين بيانات ، تصميم فرعون را مبنى بر قتل موسى متزلزل ساخت ، يا حداقل آن را به تاءخير انداخت و اين تاءخير، سرانجام خطر را از موسى برطرف ساخت ؛ اين رسالت بزرگى بود كه اين مرد هوشيار و شجاع در اين مرحله حساس انجام داد. در آخرين مرحله ، مؤ من آل فرعون پرده ها را كنار زد و بيش از آن نتوانست ايمان خود را مكتوم دارد و آنچه كه گفتنى بود گفت و آنان نيز تصميم خطرناكى درباره او گرفتد. اما خداوند اين بنده مؤ من و مجاهد را تنها نگذاشت ، چنان كه در قرآن مى خوانيم : ((خداوند او را از نقشه هاى شوم و سوء آنان نگه داشت )). (684)

در بعضى از تفاسير آمده است كه او با استفاده از يك فرصت مناسب خود را به موسى رسانيد و همراه بنى اسرائيل از دريا عبور كرد و نيز گفته شده است كه وقتى تصميم بر قتل از گرفتند او به كوهى متوارى شد و از نظرها پنهان گشت ، و اين دو مطلب منافاتى با هم ندارند ممكن است و پس از مخف شدن در بيرون شهر در فرصتى مناسب به بنى اسرائيل ملحق شده باشد.

منطق فرعون در برابر موسى

منطق موسى (عليه السلام ) از يك سو و معجزات گوناگونش از سوى ديگر و نيز بلاهايى كه بر سر مردم مصر فرود آمد و به بركت دعاى موسى برطرف شد، همه تاءثير عميقى در آن محيط گذاشت و افكار مردم را نسبت به فرعون متزلزل ساخت . فرعون تلاش مى كرد با سفسطه بازى و مغلطه كارى جلوى نفوذ موسى را در افكار مردم مصر بگيرد، از اين رو متوسل به ارزش هاى پستى شد كه بر آن محيط حاكم بود، تا برتريش را به اثبات برساند. چنانكه قرآن مى فرمايد: ((فرعون در ميان قوم خود ندا داد كه اى قوم من ! آيا حكومت سرزمين پهناور مصر از آن من نيست ؟ و اين نهرهاى عظيم ، تحت فرمان من قرار ندارد؟ و از قصر و مزارع و باغ هاى من نمى گذرد. آيا نمى بينيد؟. (685) ((بدون شك من از اين مردى كه مقام و نژادى پست دارد و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم )). (686)

سپس فرعون به دو بهانه ديگر متوسل شد و گفت : ((چرا دستبندهايى از طلا به او داده نشده ؟ يا اين كه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند تا گفتار او را تصديق كنند))؟ (687) اگر خداوند او را رسول خدا قرار داده ، چرا همچون رسولان ديگر به او دستبند طلا نداده و ياور و ياورانى براى او قرار نداده است ؟

مى گويند كه فرعونيان عقيده داشتند؛ رؤ سا بايد دستبند و گردنبند طلا، زينت خود كنند و چون موسى چنين زينت آلاتى نداشت و لباس پشمينه چوپانى به تن كرده بود، اظهار تعجب مى كردند و چنين است حال جمعيتى كه معيار سنجش شخصيت در نظر آنها طلا و نقره و زينت آلات است .

از اميرمؤ منان بيان رسا و گويايى در اين زمينه آمده است كه مى فرمايد: ((موسى بن عمران و برادرش (هارون ) در حالى بر فرعون وارد شدند كه لباس هاى پشمين به تن داشتند و در دست هر يك عصايى بود، با او شرط كردند - كه اگر تسليم فرمان پروردگار شوى - حكومت و ملكت باقى مى ماند و عزت و قدرتت دوام مى بايد، اما او گفت : آيا از اين دو نفر تعجب نمى كنيد كه با من شرط مى كنند كه باقى ملك و دوام عزتم بستگى به خواسته آنان داشته باشد، در حالى كه خود در فقر و بيچارگى به سر مى برند، اگر راست مى گويند چرا دستبندهايى از طلا به آنها داده نشده است ؟)) (اين سخن را فرعون به خاطر بزرگ شمردن طلا و جمع آورى آن و تحقير پشم پوشيدن آنان گفت ). (688)

بهانه دوم همان بهانه معروف است كه بسيارى از امم گمراه و سركش در برابر پيامبران مطرح مى كردند، گاه مى گفتند، چرا او انسان است و فرشته نيست ، گاه مى گفتند: اگر انسان است پس چرا فرشته اى همراه او نيامده ؟

در حالى كه رسولان مبعوث به انسان ها بايد از جنس خود آنها باشند تا نيازها و مشكلات و مسائل آنان را لمس كنند و به آن پاسخ گويند و بتوانند از جنبه عملى الگو و اسوه اى براى آنان باشند.