قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۲۰ -


بدترين رنج و ناراحتى

از ميان تمام ناراحتى ها و رنج ها آنچه بيشتر روح ايوب را آزار مى داد، شماتت دشمنان بود. در حديثى مى خوانيم : بعد از آن كه ايوب سلامت خود را بازيافت و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد، از او سؤ ال كردند بدترين درد و رنج تو چه بود؟ گفت : شماتت دشمنان !

سرانجام ايوب از اين آزمايش بزرگ الهى سالم به درآمد و فرمان رحمت خدا از اينجا آغاز شد كه به او دستور داد: ((پاى خود را بر زمين بكوب ، چشمه آب مى جوشد كه هم خنك است براى شستشوى تنت و هم گوارا است براى نوشيدن )).

بعضى معتقدند اين چشمه داراى يك نوع آب معدنى بوده كه هم براى نوشيدن گوارا بوده و هم آثرات شفابخش از نظر بيمارى ها داشته ، هر چه بود لطف الهى و رحمت الهى درباره پيامبرى صابر و شكيبا بود.

نخستين و مهم ترين نعمت الهى كه عافيت و بهبودى و سلامت بود به ايوب بازگشت ، سپس نوبت بازگشت مواهب و نعمت هاى ديگر رسيد. قرآن در اين باره مى فرمايد: ((ما خانواده اش را به او بخشيديم ، و همانند آنان را با آنان قرار داديم )) در اين كه چگونه خاندان او به او بازگشتند، تفسيرهاى متعددى وجود دارد.

مشهور اين است كه آنان مرده بودند و خداوند بار ديگر به آنان زندگى و حيات بخشيد. ولى بعضى گفته اند آنان بر اثر بيمارى ايوب از گرد او پراكنده شده بودند، هنگامى كه ايوب سلامت و نشاط خود را بازيافت بار ديگر گرد او جمع شدند. اين احتمال را نيز داده اند كه همه يا عده اى از آنان گرفتار انواع بيمارى ها شده بودند و رحمت الهى موجب شد، سلامت خود را باز يافتند و گرد شمع وجود پدر جمع گشتند. اين كه قرآن فرمود: ((همانند آنان بر آنان )) اشاره است به اين كه خداوند كانون خانوادگى او را گرم تر از گذشته ساخت و فرزندان بيشترى به او داد.

گرچه در مورد اموال ايوب در قرآن سخنى به ميان نيامده است ، ولى قرائن نشان ميد هد كه خداوند آنها را نيز به صورت كامل تر به او بارگرداند.

سوگند ايوب (عليه السلام )

ايوب در حال بيمارى سوگند ياد كرده بود كه چون از بيمارى بهبود يافت ، به خاطر تخلفى كه همسرش مرتكب شده بود، او را يكصد ضربه يا كم تر بزند، اما بعد از بهبودى مى خواست به پاس وفادارى ها و خدماتش او را ببخشد، ولى مساءله سوگند و نام خدا در ميان بود. خداوند اين مشكل را نيز براى او حل كرد، چنان كه قرآن مى فرمايد: ((بسته اى از ساقه هاى گندم (يا مانند آن ) را برگير، و به او بزن و سوگند خود را مشكن !))

تخلف همسر ايوب (عليه السلام )

در اين كه تخلف همسر ايوب كه بنابر روايتى نامش ((ليا)) - دختر يعقوب - بود، چه بوده است ، بين مفسران چند نظر است .

از ابن عباس مفسر معروف نقل شده است كه شيطان (يا شيطان صفتى ) به صورت طبيعى به همسر ايوب ظاهر شد و گفت : من شوهر تو را معالجه مى كنم ، به اين شرط كه وقتى بهبودى يافت به من بگويد تنها عامل بهبوديش من بوده ام و هيچ پاداش و مزدى هم نمى خواهم . همسرش كه از ادامه بيمارى شوهر سخت ناراحت بود پذيرفت و اين پيشنهاد را به ايوب كرد، ايوب كه متوجه دام شيطان بود سخت برآشفت و سوگند ياد كرد همسرش را تنبيه كند.

بعضى ديگر گفته اند ايوب او را دنبال انجام كارى فرستاد و او دير كرد، او كه از بيمارى رنج مى برد سخت ناراحت شد و چنان سوگندى ياد كرد.

ولى به هر حال اگر او از يك سو مستحق چنين كيفرى بوده است ، از سوى ديگر به خاطر وفاداريش به طول خدمت و پرستارى ، استحقاق چنان عفوى را نيز داشته است . درست است كه زدن يك دسته ساقه گندم مصداق واقعى سوگند او نبوده است ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانون شكنى ، او اين كار را انجام داد. اين تنها در موردى است كه فردى مستحق عفو باشد و انسان مى خواهد در عين عفو، ظاهر قانون را نيز رعايت كند، و گرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنين كارى جايز نيست .

برخلاف گفته برخى از مفسرين عامه ، بلاهايى كه ايوب دچار آنها شد، به دليل كوتاهى كودن در انجام وظيفه پيغمبرى و يا كيفر گناه نبود، بلكه اين بلايا فقط به سبب ازدياد مقام و آزمايش ايوب انجام گرفت . خداى تعالى مى خواست با اين آزمايش سخت ، آن حضرت را شايسته آن همه نعمت هاى بزرگ در دنيا و آخرت و لايق آن مقام برجسته نمايد و داستان او را براى بندگان ديگر خود پند و عبرتى قرار دهد تا حجتى براى ديگران باشد. سخنان امام باقر (عليه السلام ) نيز مؤ يد اين مطلب است ، در آنجا كه فرمودند: ((ايوب هفت سال بدون هيچ گناهى كه از او سرزده باشد دچار بلا گرديد...)). در جاى دگر فرموده است : ((بلاكش ترين مردم انبيا هستند و سپس به ترتيب هر كس به آنان شبيه تر و نزديك تر است ...)). روايات ديگرى نيز به اين مطلب اشاره يا تصريح دارند.

آنچه در اين روايات و امثال آن آمده است ، يا براى پاسخ به گفتار نادرست برخى از مفسرين عامه است كه ابتلاى ايوب را معلول ترك فريضه اى از سوى آن حضرت دانسته اند، يا به منظور رفع اشتباه از ذهن كوته نظرانى است كه گمان مى كنند هر بلا و مصيبتى كه به انسانى مى رسد، به سبب گناهى است كه از او سرزده است و كيفر خطا و جرمى است كه انجام داده است ، گاهى همين اشتباه آنان موجب انحراف افراد ناآگاه ديگر نيز مى گردد. شايد ائمه معصومين (عليهم السلام ) خواسته اند با اين سخنان متذكر شوند كه درست است كه هيچ گناه بدون كيفر نمى ماند و هر چه انسان بكارد همان را درو خواهد كرد، اما اين گونه نيست كه هر بلا و گرفتارى كه به انسان مى رسد، معلول گناه و خطاى است كه از او سرزده است .

مدت ابتلاى ايوب (عليه السلام )

در مورد ابتلاى ايوب در ميان مفسران عامه اختلاف است . برخى هجده سال و برخى سيزده سال و برخى هفت سال و هفت ماه و هفت ساعت ذكر كرده اند. ولى در روايات شيعه ، مدت آن هفت سال ذكر شده است .

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ايوب بدون گناه هفت سال مبتلا شد. (555) شيخ صدوق (رحمه الله ) از قطان و او از سكرى و او از جوهرى و او از ابن عماره و او از پدرش و او از امام صادق (عليه السلام ) و او از پدرش ‍ (عليهما السلام ) روايت كرده كه فرمود: ايوب (عليه السلام ) هفت سال مبتلا شد بدون اينكه گناهى كرده باشد؛ چون انبيا به سبب عصمت و طهارتى كه دارند، گناه نمى كنند و حتى به سوى گناه نيز متمايل نمى شوند. (556)

مدت عمر ايوب و مدفن او (عليه السلام )

برخى مدت عمر آن حضرت را نود و دو سال و بعضى دويست سال گفته اند عماد زاده در تاريخ انبيا اين مدت را دويست و بيست شش سال ذكر كرده است كه هفتاد و سه سال قبل از ابتلا و هفت سال و هفت ماه و هفت روز دوران ابتلا و يكصد و چهل و شش سال پس از ابتلا زندگى كرده است . هيچ كدام از اين نقل ها سند معتبرى ندارند. راوندى در قصص الانبيا كه سند را به وهب بن منبه مى رساند، آورده است كه ايوب در زمان يعقوب زندگى مى كرد و دختر يعقوب كه نامش "ليا"ست ، همسر ايوب بوده است و پدر آن حضرت از كسانى بود كه به ابراهيم (عليه السلام ) ايمان آورد و مادر ايوب دختر لوط بوده است و لوط جد مادرى ايوب است ، تا آنجا كه مى گويد: ايوب (عليه السلام ) قبل از رسيدن بلا هفتاد و سه ساله بود كه خداوند همانند آن ، هفتاد و سه سال ديگر بر عمر آن حضرت افزود. (557)

درباره مدفن او، در فرهنگ قصص قرآن ، بلاغى نوشته است كه قدر مسلم آن حضرت در سرزمين عوص مى زيسته و در قله كوه حجاف در حدود يمن به فاصله هشتاد ميل از عدن ، دفن شده است .

در اعلام قرآن خزائلى آمده است كه در بيضاى فارس ، كنار دهى به نام خيرآباد، دره كوچكى است كه عوام قبر ايوب را در آنجا مى دانند و در ايام متبركه براى زيارت به آنجا مى روند. اين دره داراى گياهان خاردارى است كه گوسفندان مى چرند و مردم آن ناحيه معتقدند كه خوردن آن علف براى رفع بيمارى جرب گوسفندان مفيد است ، همچنين بعضى از چشمه هاى آب گوگرد را آب ايوب مى نامند.

مسعودى در مروج الذهب درباره ايوب (عليه السلام ) چنين نقل مى كند: ((... مسجد آن حضرت و چشمه اى كه از آن غسل كرد، هم اكنون كه سال 332 است در سرزمين نوا و جولان ، مابين دمشق و طبريه از بلاد اردن موجود و مشهور است و آن مسجد و چشمه در سه مايلى شهر نواست ؛ سنگى نيز كه در حال بلا و گرفتارى بدان تكيه مى داد و همسرش "رحمه " نيز در كنا آن سنگ مى نشست ، هم اكنون در همان مسجد موجود است )). (558)

داستان حضرت ايوب (عليه السلام ) در روايات

سر مبتلا شدن ايوب به گرفتارى

ابوبصير مى گويد: از امام موسى كاظم (عليه السلام ) پرسيدم : بليه و گرفتارى ايوب (عليه السلام ) در دنيا به چه علتى بود؟

امام (عليه السلام ) فرمودند: علتش نعمتى بود كه خداوند متعال در دنيا به ايوب عنايت فرمود و او شكرش را به جاى آورد. در آن زمان كه ابليس از اطراف و نزديك عرش ممنوع نبود، وقتى اداى شكر ايوب را بالا بردند، حسد ورزيد و به درگاه پروردگار عرضه داشت : ايوب شكر آنچه را كه به او داده اى ادا نموده و اگر از نعمت دنيا محرومش كنى ، هرگز شكر هيچ نعمتى را به جا نخواهد آورد.

امام (عليه السلام ) فرمودند: به ابليس گفته شد: من تو را بر مال و فرزند او مسلط كردم ، ابليس از بلا به زمين فرود آمد تا هيچ مال و فرزندى براى ايوب باقى نگذارد. ولى به مقصود خود نرسيد، زيرا ايوب در اين حال نيز شكر الهى را به جا آورد، ابليس هنگامى كه ديد به مقصودش نرسيده است به درگاه الهى عرض كرد:

پروردگارا! ايوب مى داند كه آنچه كه از وى گرفته اى به زودى به او باز مى گردانى ، لذا شكرت را ادا مى كند، مرا بر بدن او مسلط كن تا ثابت كنم كه او شكرگزار نيست .

به او گفته شد: تو را بر بدن ايوب به استثناى قلب و زبان و دو چشم و گوشش مسلط كرديم . ابليس به خاطر ترسى كه از رسيدن رحمت الهى به ايوب داشت با عجله به زمين آمد و بين او و پروردگارش حائل شد، هنگامى كه بلا و گرفتارى بر او شديد شد، در پايان بلايا و سختى ها ياران ايوب نزد او آمدند و گفتند: ما كسى را سراغ نداريم كه به اين گرفتارى مبتلا شده باشد مگر به خاطر باطن خبيث و بدى كه داشته است ، شايد تو نيز كه در ظاهر خود را خوب نشان مى دادى ، باطنى بد و خبيث داشتى و ما نمى دانستيم .

امام (عليه السلام ) فرمودند: هنگامى كه كار به اينجا رسيد، ايوب (عليه السلام ) به درگاه خداى (عز و جل ) ناليد و عرض كرد: پروردگارا! مرا به اين بليه مبتلا ساختى ، تو مى دانى هرگز دو امرى براى من پيش نيامد مگر آن كه را خشن تر بر بدنم بود اختيار كردم و هيچ گاه لقمه اى نخوردم مگر آن كه بر سر سفره ام يتيمى بود، حال اگر از ناحيه تو، دشمن بخواهد مرا شماتت كند، حجج و براهيم خود را بياورم كه استحقاق آن ندارم .

امام (عليه السلام ) فرمود: ابرى ظاهر شد و گوينده اى در آن به سخن آمد و گفت : اى ايوب ! برهان و حجت خود را بياور.

امام (عليه السلام ) فرمودند: ايوب لنگ را بر كمر خود محكم كرد و سپس ‍ روى دو زانو قرار گرفت و عرض كرد:

خدايا! مرا به اين بليه مبتلا ساختى ، در حالى كه مى دانى هرگز دو امرى براى من پيش نيامد مگر آنچه را بر بدنم خشن تر بود اختيار كردم و از طعامى لقمه اى نخوردم مگر آن كه بر سر سفره ام يتيمى بود.

امام (عليه السلام ) فرمود: به ايوب خطاب شد: اى ايوب ! چه كسى طاعت و بندگى را محبوب تو قرار داد؟

امام (عليه السلام ) فرمود: ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خويش ‍ ريخت و سپس گفت : پروردگار! تو بندگى را نزد من محبوب قرار دادى . (559)

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ايوب با آن همه گرفتارى كه داشت ، بوى بد در او پيدا نشد زشت روى نگرديد و حتى ذره اى خون و يا چرك ازبدنش ‍ بيرون نيامد و احدى از ديدن او تنفر نيافت و از او وحشت نكرد و هيچ جاى بدنش كرم نينداخت و خداى عز و جل با همه پيغمبران و دوستان عزيز خود كه گرفتارشان فرمايد، چنين رفتار مى كند. دليل كناره گيرى مردم از ايوب فقر و ضعف ظاهرى او بود؛ چون مردم نسبت به مقامى كه او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند و نمى دانستند كه خداى تعالى او را تاءييد كرده و به زودى فرجى در كارش ايجاد مى كند. از اين رو، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : ((گرفتارترين مردم از جهت بلا انبيا و بعد از آنان هر كسى است كه مقامى نزديك تر به مقام انبيا داشته باشد)). خداى تعالى ايوب را به بلايى گرفتار كرد، كه در نظر مردم خوار و بى مقدار گرديد، تا مردم درباره او ادعاى ربوبيت نكنند و از مشاهده نعمت هاى عظيمى كه خدا به او ارزانى داشته ، او را خدا نخوانند. افزون بر اين ، مردم از ديدن وضع او بفهمند كه ثواب هاى خدايى بر دو گونه است ؛ چون خداوند بعضى را به خاطر استحقاقشان و بعضى ديگر را بدون استحقاق ثواب مى دهد. تاءمل در زندگى ايوب پيامبر براى مردم درسى بود تا هيچ ضعيف و فقير و مريضى را تحقير نكنند، چون ممكن است خدا ضعيف را قوى و فقير را توانگر كند و مريض را بهبود دهد و نيز بدانند كه اين خداست كه هر كس ‍ را بخواهد، مريض مى كند هرچند كه پيغمبرش باشد، و هر كه را بخواهد، شفا مى دهد. او در همه اين مشيت ها، عادل در قضا و حكيم در افعالش ‍ است و با بندگانش عملى روا نمى دارد، مگر آن كه صالح تر به حال آنان باشد؛ بندگانش هر نيرو و قوتى كه داشته باشند، از او دارند. (560)

داستان حضرت شعيب (عليه السلام )

حضرت شعيب (عليه السلام ) يكى از پيامبران الهى است كه نام مباركش در قرآن كريم يازده بار آمده است .

درباره نسب شعيب ، بعضى او را از نوادگان حضرت ابراهيم (عليه السلام ) دانسته اند و گفته اند او ((شعيب بن صفوان بن عيفا بن ثابت بن مدين بن ابراهيم (عليه السلام ))) است . (561)

بعضى نيز گفته اند كه شعيب از فرزندان ابراهيم (عليه السلام ) نبوده ، بلكه نسب او به برخى از مردمانى ميرسد كه به ابراهيم (عليه السلام ) ايمان آوردند و با او به شام مهاجرت كرده بودند، ولى از طرف مادر نسبش به لوط پيغمبر مى رسد. (562)

راوندى در قصص الانبيا چنين نقل كرده كه شعيب پيغمبر و حضرت ايوب (عليهما السلام ) و بلعم بن باعورا، نسبشان به كسانى مى رسد كه در روز نجات ابراهيم (عليه السلام ) از آتش نمرود به آن حضرت ايمان آوردند و با او به شام هجرت كردند و ابراهيم (عليه السلام ) دختران حضرت لوط (عليه السلام ) را به همسرى ايشان درآورد؛ هر پيغمبرى كه پس از ابراهيم (عليه السلام ) و پيش از بنى اسرائيل آمد، از نسل آنان بوده است . (563)

حضرت شعيب (عليه السلام ) در قرآن

قرآن كريم درباره اين پيامبر الهى مى فرمايد: ((و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم . او به آنان گفت : اى قوم ! خداوند يگانه يكتا را بپرستيد كه جز او معبودى براى شما نيست و به هنگام خريد و فروش ، پيمانه و وزن اشيا را كم نكنيد. (دست به كم فروشى نزنيد) من هم اكنون شما را در نعمت مى بينم ؛ ولى از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم . اى قوم من ! پيمانه و وزن را با عدالت تمام دهيد! و بر اشيا و اجناس مردم ، عيب نگذاريد؛ و از حق آنان نكاهيد! و در زمين به فساد نكوشيد! آنچه خداوند براى شما باقى گذارده (از سرمايه هاى حلال ) برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد و من ، پاسدار شما (و ماءمور بر اجبار شما به ايمان ) نيستم . گفتند: اى شعيب ! آيا نمازت به تو دستور ميدهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك كنيم ؛ يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ تو كه مرد بردبار و فهميده اى هستى . گفت : اى قوم ! به من بگوييد، هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم ، و رزق و موهبت خوبى به من داده باشد، (آيا مى توانم برخلاف فرمان او رفتار كنم ؟) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم ، خود مرتكب شوم ! من جز اصلاح نمى خواهم و توفيق من ، جز به خدا نيست . بر او توكل كردم و به سوى او باز مى گردم . و اى قوم من ! دشمنى و مخالفت با من ، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد. و قوط لوط از شما چندان دور نيست . از پروردگار خود، آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان تو به كار) است . گفتند: اى شعيب ! بسيارى از آنچه را مى گويى ، ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود، ضعيف مى يابيم و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود، تو را سنگسار مى كرديم و تو در برابر ما قدرتى ندارى . (شعيب ) گفت : اى قوم ! آيا قبيله كوچك من ، نزد شما عزيزتر از خداوند است ؟ در حالى كه (فرمان ) او را پشت سر انداخته ايد، پروردگارم به آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد. اى قوم ! هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد؛ من هم كار خود را خواهم كرد و به زودى خواهيد فهيمد كه چه كسى عذاب خواركنند به سراغش مى آيد، و چه كسى دروغگوست . شما انتظار بكشيد، من هم در انتظارم .

و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنان را كه ستم كردند، صيحه آسمانى فرا گرفت و در سرزمين خود، به رو افتادند (مردند). آن چنان كه گويى هرگز از ساكنان آن (ديار) نبودند. دور باد مدين ! (و اهل آنان از رحمت خدا) همان گونه كه قوم ثمود دور شدند. (564)

در سوره اعراف و عنكبوت هم آياتى شبيه به آنچه كه در سوره هود آمده ، در مورد مردم مدين آمده است . در سوره هاى حجر، شعراء، ص و ق مردمى به نام اصحاب ((اءيكه )) ناميده شده اند كه شعيب بر آنها مبعوث شد و با موعظه و اندرز خواست تا آنان را از عذاب الهى بيم دهد. ولى او را تكذب كردند. بايد ديد كه آيا ((اءصحاب اءيكه ، همان مردم مدين هستند يا قوم ديگرى كه شعيب جداگانه بر آنان مبعوث شده و آنان نيز مانند قوم مدين آن حضرت را تكذيب كردند. در سوره شعراء چنين آمده : ((اءصحاب اءيكه پيغمبران را تكذيب كردند، هنگامى كه شعيب به آنان گفت كه چرا نمى ترسيد، كه من فرستاده امينى (براى شما) هستم ، پس از خدا بترسيد و پيرويم كنيد و من از شما براى پيغمبرى ، مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست )). (565) و در ادامه آيات اين گونه ذكر شده است : ((پيمانه را تمام دهيد و از كم فروشان نباشيد و به ترازوى درست وزن كنيد و چيزهاى مردم را كم ندهيد و در روى زمين به فساد كوشش نكنيد)). (566)

از اين تشابه آيات و اندرز شعيب چنين استنباط مى شود كه مردم مدين و اءصحاب اءيكه يكى بوده اند و دو قوم جداگانه نبوده اند، به همان نسبت بعيد هم نيست كه گفته شود كه دو گروه بوده اند كه در مجاورت و نزديكى هم به سر مى برده اند و گناهان و صفات زشت و قوم مدين به آنان نيز سرايت كرده بود و حضرت شعيب (عليه السلام ) پس از اين كه ماءمور ارشاد مردم مدين شد، بنابر دستور الهى ديگرى ، ماءمور تبليغ اءصاب اءيكه نيز گرديد.

مدت عمر و مدفن شعيب (عليه السلام )

حضرت شعيب پس از نابود شدن قوم خود، با كسانى كه به او ايمان آورده بودند به مكه رفتند و در آنجا سكونت كردند تا اين كه مرگشان فرا رسيد.

در روايتى آمده كه شعيب پس از نابودى قوم خود به مدين آمد و در آنجا بود، تا هنگامى كه حضرت موسى (عليه السلام ) به آن شهر آمد و با او ديدار كرد و ازدواج او با دخترانش پيش آمد (567). در مدت عمر آن حضرت نيز اختلاف است . از ابن عباس نقل شده است كه شعيب دويست و چهل و دو (568) سال عمر كرد، ولى در بعضى از نقل ها عمر او كمى بيش از اين مقدار آمده است .

بعضى از مورخين مى گويند كه در سرزمين حضرموت قبرى است كه مردم آنجا معتقدند كه قبر شعيب است . آن قبر در شمال (شبام ) قرار دارد و فاصله آن قبر تا شام دو ساعت راه است كه براى زيارت آن بايد از وادى ((ابن على )) بگذرند. در اطراف آن قبر اثرى از عمران و آبادى نيست و كسى جز براى زيارت آن قبر به آنجا نمى رود.

حضرت شعيب (عليه السلام ) در روايات

خطيب الانبيا

رسول گرامى اسلام (عليه السلام ) فرموند: ((حضرت شعيب خطيب پيامبران بود)). (569)

عشق و دلدادگى شعيب به خدا

شيخ صدوق (رحمه الله ) در كتاب علل الشرايع ، حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: ((شعيب (عليه السلام ) از عشق به خدا به قدرى گريست كه چشمانش ‍ نابينا شد، پس خداى سبحان قوه بينايى رابه او بازگرداند ولى شعيب دوباره آن قدر گريست كه نابينا شد. خداى تعالى براى بار دوم نيز او را بينا كرد.

شعيب باز گريست تا اين كه نابينا شد، خداوند براى بار سوم بيناييش را بازگرداند و چون بار چهارم شد، خداوند به او وحى كرد: اى شعيب ! آيا براى هميشه مى خواهى چنين گريه كنى ؟ اگر گريه تو به دليل ترس از آتش ‍ است ، من تو را از آتش جهنم نجات مى دهم و اگر براى اشتياق بهشت است ، من آن را بر تو مباح ساختم . شعيب در جواب گفت : اى معبود و اى آقاى من ! مى دانى كه من نه به دليل ترس از جهنم و نه براى اشتياق بهشت تو مى گريم بلكه دلبند محبت و عشق تو گشته ام و نمى توانم خوددارى كنم ، جز آن كه به وصل ديدار تو نايل گردم . خداى سبحان به او وحى كرد: حال كه چنين است ، من كليم خود، موسى بن عمران را به خدمت تو مى گمارم )) (570).