قصه هاى قرآن
تاريخ انبياء از آدم تا خاتم

سيد جواد رضوى

- ۷ -


هود برادر قوم عاد

در اول آيه شريفه مذكور از هود تعبير به برادر مى كند. اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب به تمام افراد قبيله به خاطر ريشه نسبى برادر مى گويد چنانكه به يك نفر از طايفه بنى اسد اخو اسدى مى گويد و يا اشاره به اين است كه رفتار حضرت هود (عليه السلام ) مانند ساير انبيا با قوم خود برادرانه بوده است ، نه در شكل يك امير و فرمانده و يا حتى يك پدر نسبت به فرزندان ، بلكه همچون يك برادر با برادران ديگر و بدون هرگونه امتياز و برترى جويى بوده است .

قوم سركش عاد

بعضى از مورخان معتقدند كه عاد بر دو قبيله اطلاق مى شود، نخست قبيله اى كه در گذشته بسيار دور زندگى مى كردند كه قرآن كريم در سوره نجم آيه 50 از آنان تعبير به عادا الاولى كرده است كه شايد قبل از تاريخ زندى مى كرده اند.

دوم قبيله اى كه در دوران تاريخ بشر و احتمالا حدود هفتصد سال قبل از ميلاد مسيح (عليه السلام ) وجود داشتد و در سرزمين احقاف (بين يمن و عمان در جنوب عربستان ) زندگى مى كردند. آنها نيز به عاد مشهور بودند، زيرا جدشان شخصى بنام ((عاد بن عوص )) بود و حضرت هود (عليه السلام ) نيز از همين قوم بود و عاد بن عوص جد سوم او به شمار مى آمد.

قوم عاد افرادى تنومند، بلندقامت و نيرومند بودند، از اين رو به عنوان جنگجويانى زبده محسوب مى شدند و از جهت تمدن نيز ظاهرى پيشرفته داشتند، شهرهايى آباد و زمين هاى خرم و سرسبز و كاخ ‌هاى عظيم و باغ هاى پر طراوت داشتند. آنان مردمى ثروتمند و قوى هيكل و طويل العمر بودند كه ثروت بسيار و درآمد سرشار داشتند. نيروى جسمانى آنان به حدى بود كه (بنابر قول بعضى از مورخين ) قطعات بزرگ سنگ از كوه را جدا مى كردند و به صورت ستون و پايه در زمين نصب مى كردند و روى آن ساختمان بنا مى كردند. بلندى قامت آنان را در روايات به نخله هاى خرما تشبيه كرده اند و عمرهاى معمولى آنان را بين چهارصد تا پانصد سال نوشته اند.

ثروت بسيار و عمرهاى طولانى و نيروى زياد، بيشتر آنان را به غفلت و بى خبرى و ظلم و طغيان كشانده بود، تا آنجا كه بنابر فرموده قرآن كريم ، كسى را نيرومندتر از خود نمى شناختند ((... و مى گفتند: كيست كه از ما نيرومندتر باشد آيا نمى ديدند آن خدايى كه آنان را آفريد نيرومندتر از آنان بود (154))).

از آيات قرآن كريم و سرزنش هود (عليه السلام ) مشخص مى شود كه قوم عاد چه اعمالى داشتند از جمله اين كه در جاهاى مرتفع و بلند و در قله هاى كوه بناها و ساختمان هايى بنا مى كردند بدون اينكه احتياجى به آن ساختمان داشته باشند و ظاهرا صرفا به خاطر فخر فروشى بر ديگران يا تفريح كردن آنان را مى ساختند و از اين رو هود (عليه السلام ) در مقام سرزنش مى گويد: ((آيا در هر جاى بلندى كه مى رسيد، بيهود ساختمانى براى نشانه بنا مى كنيد (155))).؛ تفسير مجمع البيان آمده است كه قوم عاد برج هاى بلندى براى كبوتران مى ساختند و كبوتران را براى بازى در آنجا نگهدارى مى كردند و حضرت هود آنان را از اين كار سرزنش ‍ مى كرد (156).

عذاب قوم هود

قرآن كريم در سرگذش قوم عاد و پيامبرشان هود با اشاره به مجازات دردناك آنان مى فرمايد: ((چون هنگام فرمان ما به مجازاتشان فرا رسيد، هود و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، به خاطر رحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهايى بخشيديم (157). ((و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد و غليظ رهايى بخشيديم (158))).

اين نكته قابل توجه است كه قرآن قبل از بيان مجازات افراد بى ايمان و ستمكار، نجات و رهايى قوم با ايمان را ذكر مى كند تا گمان نشود كه به هنگام عذاب الهى تر و خشك و گناهكار و بى گناه با هم خواهند سوخت ، چرا كه خداوند حكيم و عادل ، محال است كه حتى يك نفر با ايمان را در ميان انبوهى بى ايمان و گناهكار مجازات كند، بلكه رحمت الهى اين گونه اشخاص را قبل از شروع مجازات به محل امن منتقل مى سازد، چنانكه قبل از آن كه طوفان فرا رسد، كشتى نجات نوح آماده بود و پيش از آن كه شهرهاى لوط در هم كوبيده شود، شب هنگام لوط و تعداد معدودى از ياران با ايمانش به فرمان الهى خارج شدند.

اين تناسب نيز قابل ملاحظه است كه قوم عاد افرادى خشن و درشت و بلند قامت بودند كه اندام آنان به تنه درختان نخل تشبيه شده است و به همين نسبت ساختمان هاى محكم ، بزرگ و بلند داشتند تا آنجا كه در تاريخ قبل از اسلام مى خوانيم كه عرب ها بناهاى بلند و محكم را به عاد نسبت مى دادند و مى گفتند ((عادى )) از اين رو عذاب آنان نيز مانند خودشان غليظ و خشن بوده است .

قوم عاد كه اندامى قوى و درشت داشتند، براى حفظ خود از تندباد گودال ها و پناهگاه هاى زيرزمينى ساخته بودند؛ اما قدرت تندباد در آن روز به حدى بود كه آنان را از پناهگاه هايشان ريشه كن مى كرد و به اين طرف و آن طرف مى افكند! حتى گفته اند آنان را چنان با سر به زمين مى كوبيد كه سرهايشان از تن جدا مى شد!

مورخين درباره درباره عذاب قوم هود نوشته اند كه هود (عليه السلام ) همچنان به دعوت خود ادامه مى داد و قوم او انكارش مى كردند تا اينكه مخالفين هود در آسمان ، ابر سياهى را ديدند كه آسمان را تاريك كرد، چشم ها را به ابر دوختند زيرا مدتى بود كه باران نباريده بود و گفتند: اين ابرى كه در آسمان است به زودى براى ما باران مى آورد ولى نمى دانستند كه عذاب سختى است كه به صورت ابر به طرف آنها مى آيد. از اين رو هود به آنها هشدار داد و گفت : نه ، بلكه اين همان چيزى است كه به آمدنش شتاب داشتيد، بادى است كه در آن عذاب دردناكى است و به اذن پروردگار خود هر چه در سر راهش باشد نابود مى كند.

ناگهان باد وزيدن گرفت و طوفانى هولناك شروع به وزيدن كرد، آن قوم ديدند كه حيوانات و اموال و ابزار آنان كه در بيابان بود، از زمين بلند و به مكان هاى دوردست پرتاب مى شود. اين حادثه قوم را به وحشت انداخت و ترس و هراس آنان را فرا گرفت و با سرعت به خانه ها پناه بردند و درها را از روى خود بستند. آنان فكر مى كردند كه مى توانند جان خود را حفظ كنند ولى اين عذاب ، بلايى عمومى و همگانى بود. بادى كه مى وزيد، شن هاى بيابان را با خود مى آورد و تا هفت شب و هشت روز پى در پى وزش اين باد ادامه داشت ! شدت اين باد به حدى بود كه آن مردم قوى هيكل و بلندقامت را از جا بر مى كند و چون نخله خرما كه از بن كنده باشند، به اين سو و آن سو پرتاب مى كرد و هر چه سر راهش بود، نابود مى كرد و به هيچ چيزى نرسيد، جز آن كه چون استخوان پوسيده و خاكسترش كرد. به هر حال انسان و حيوان و درخت و خانه اى به جاى نگذارد و همه را با خاك يكسان كرد.

نجات هود و يارانش

بنابر بعضى از روايات ، هودو يارانش بعد از هلاكت قوم عاد به سرزمين حضرموت كوچ و تا آخر عمر در آنجا زندگى كردند.

حضرت هود در همان روز اول عذاب به دور خود و افرادى كه به او ايمان آورده بودند، خط دايره اى كشيد و به آنان فرمود: ((هشت روز در ميان اين دايره بمانيد و اعضاى متلاشى شده تبهكاران را در بيرون از دايره تماشا كنيد)). طوفان سركش به آنان كه در داخل دايره بودند نه تنها كوچك ترين آسيبى نرساند، بلكه نسيم روح افزايى براى آنان بود ولى جسدهاى كافران در هوا گاهى با سنگ برخورد مى كرد و گاهى طوفان چنان بدن آنان را به يكديگر مى زد كه استخوان هايشان مانند دانه هاى خشخاش ‍ ريز ريز به زمين مى ريخت .

سرگذشت هود، پس از نابودى قوم عاد

بنابر نظر مورخان حضرت هود پس از نابودى قوم عاد به حضرموت آمد و در نزديكى شهرى به نام ((تريم )) ساكن شد و بقيه عمر خود را در آنجا به سر برد و در سن هشتصد و هفت سالگى از دنيا رفت و در حضرموت دفن شد (159)

در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت پس از هلاكت قوم عاد، با ياران و پيروانش به مكه رفت و در آنجا بود تا از دنيا رفت و در حجر اسماعيل مدفون شد (160). ظاهرا قول اول صحيح تر است در حديثى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل شده است كه قبر حضرت هود در حضرموت روى تلى از ريگ هاى قرمز قرار دارد (161). در حديث ديگر نيز آمده است كه در آنجا غارى است و جسد آن حضرت در آن غار ميان سنگى است (162).

حضرت هود (عليه السلام ) و قوم او در روايات

در كتاب ((احتجاج )) از على بن يقطين نقل شده است كه ابوجعفر دوانقى به يقطين ماءموريت داد تا در قصر ((العبادى )) چاهى حفر نمايد. عمر منصور دوانقى كفاف نداد و كار او را مهدى دنبال كرد. او حاضر بود تمام بيت المال خويش را صرف حفر اين چاه كند. يقطين با برادرش ‍ ابوموسى به حفارى چاه ادامه مى داد تا اينكه به حفره اى در انتهاى چاه رسيدند كه از آن بادى بسيار سرد بيرون مى آمد. ابوموسى دستور داد تا محل خروج باد را كمى وسيع تر كنند و براى آن درپوشى سازند، سپس دو نفر را با دلوى به داخل آن سوراخ فرستاد و به آنان دستور داد، هر زمان خبرى يافتند طناب را تكان دهند.

آن دو نفر سرازير شده و مدت زمانى مكث كردند؛ سپس طناب را تكان داده و بالا كشيده شدند، ابوموسى به آنان گفت : چه ديديد؟ گفتند: ما مردان و زنان و منازل و ظروف و اشياى قيمتى فراوانى را ديديم كه همه تبديل به سنگ شده بودند؛ حتى مردان و زنان همچنان لباس بر تن دارند و بعضى نشسته اند و گروهى به پهلو دراز كشيده اند. هنگامى كه آنان را لمس ‍ كرديم ، لباس هايشان مانند گرد و غبارى پراكنده شد. در آنجا خانه هايى ديديم كه همچنان استوار مانده اند. ابوموسى با شنيدن اين مطالب جريان را به مهدى نوشت و مهدى نيز با ارسال نامه اى قضيه را به امام موسى بن جعفر (عليهما السلام ) نوشت و از ايشان خواست كه به بغداد برود. هنگامى كه آن نامه به دست امام كاظم (عليه السلام ) رسيد، سخت گريست و در پاسخ فرمود: ((گروهى را كه شما مشاهده كرديد، باقيمانده قوم عاد هستند كه خداوند خانه هاى آنان را در ميان انبوهى از شن و ريگ فرو برد و آنان همان قوم احقاف هستند)).

[راوى گويد:] مهدى گفت : اى ابوالحسن ! احقاف چيست ؟ حضرت فرمود: رمل و ريگ (163).

هلاكت شداد بن عاد

برخى مورخين در ذيل آيات 6 تا 8 سوره فجر، ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از ديدار آن بهشت اين گونه نقل كردند: عاد، كه حضرت هود (عليه السلام ) ماءمور هدايت قوم او شد، دو فرزند به نام هاى ((شداد)) و ((شديد)) داشت ، عاد از دنيا رفت و شداد و شديد با زورگويى گروهى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند.

آنان با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان ، شديد از دنيا رفت و شداد شاه بى رقيب كشور پهناور شد و غرور او را فرا گرفت . حضرت هود (عليه السلام ) او را به خدا پرستى دعوت كرد و به او گفت : اگر به سوى خدا آيى ، خداوند پاداش بهشت جاويدان به تو خواهد داد. او گفت : بهشت چگونه است ؟

حضرت هود بخشى از اوصاف بهشت را براى او توصيف نمود.

شداد گفت : اين كه چيزى نيست ، من خودم اين گونه بهشت را خواهم ساخت ، و كبر و غرور او را از پيروى هود بازداشت . او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداوند عرض اندام كند. از اين رو شهر ارم را ساخت و يكصد نفر از قهرمانان لشگرش را ماءمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر كرد كه هر يك از آن قهرمانان ، هزار نفر كارگر را سرپرستى مى كردند و آنان را به كار مجبور مى كرد.

شداد براى پادشاهان جهان ، نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند و آنان نيز چنين كردند. آن قهرمانان پس از اين كه از ساختن بهشت شداد فارغ گشتند؛ در اطراف آن ، حصار محكمى ساختند و پيرامون آن قصرهاى با شكوهى بنا كردند؛ سپس شداد با وزيران و لشكرش ‍ براى افتتاح آن شهر وارد شدند.

شداد با همراهان ، با زرق و برق فراوان به سوى آن شهر (بين يمن و حجاز) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت لازم بود كه به آن شهر برسند، كه ناگاه صاعقه اى همراه با صداهاى كوبنده و بلندى از طرف آسمان به سوى آنان آمد و همه آنان را به سختى بر زمين كوبيد و همه متلاشى شدند و به هلاكت رسيدند. (164)

دلسوزى عزرائيل براى كسى كه آن را قبض روح كرد

روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نشسته بود، عزرائيل به زيارت آن حضرت آمد. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ازاو پرسيد: ((اى برادر! چندين هزار سال است كه تو ماءمور قبض روح انسانها هستى ، آيا در هنگام جان كندن آنان دلت براى كسى به رحم آمد؟)).

عزرائيل گفت : در اين مدت دلم براى دو نفر سوخت :

روزى دريا طوفانى شد و امواج سهمگين دريا يك كشتى را درهم شكست ، همه سرنشنان كشتى غرق شدند و تنها يك زن حامله نجات يافت ، او سوار بر پاره تخته كشتى شد و امواج ملايم دريا او را به ساحل آورد و در جزيره اى افكند در اين ميان فرزند پسرى از او متولد شد، من ماءمور شدم جان آن زن را قبض كنم ، دلم به حال آن پسر سوخت .

مورد ديگر، هنگامى بود كه شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظير خود پرداخت و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد و خروارها طلا و گوهرهاى ديگر براى ستون ها و ساير زرق و برق آن خرج نمود تا تكميل شد؛ وقتى كه خواست از آن شهر ديدار كند، همين كه از اسب پياده شد و پاى راست از ركاب بر زمين نهاد، هنوز پاى چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوى خدا آمد كه جان او را قبض كنم ، آن تيره بخت از پشت اسب بين زمين و ركاب اسب گير كرد و مرد. دلم به حال او سوخت از اين كه عمرى را به اميد ديدار بهشتى كه ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نيفتاده بود، اسير مرگ شد.

در اين هنگام جبرئيل به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و گفت : ((اى محمد! خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شداد بن عاد بود، او را از درياى بيكران به لطف خود گرفتيم ، و بدون مادر تربيت كرديم و به پادشاهى رسانديم ، ولى كفران نعمت كرد و خودبينى و تكبر نمود و پرچم مخالفت با ما برافراشت ، سرانجام عذاب سخت ما او را فراگرفت تا جهانيان بدانند كه ما به كافران مهلت مى دهيم ولى آنان را رها نمى كنيم (165))).

داستان حضرت صالح (عليه السلام )

حضرت صالح در قرآن

نام حضرت صالح (عليه السلام ) در قرآن يازده مرتبه ذكر شده است . او از نواده هاى سام بن نوح ؛ از قبيله ثمود بود. بعضى سلسله نسب او را چنين ذكر كرده اند: ((صالح بن عبيد بن جابر بن ثمود)) و بعضى ديگر او را به عنوان ((صالح بن جابر بن ارم بن سام بن نوح )) ياد كرده اند.

بنابر آنچه قرآن درباره اين قوم آورده است ، آنان قومى از عرب بوده اند، اين معنا را از نام پيامبر شان صالح (عليه السلام ) كه كلمه اى عربى است ، استفاده مى كنيم . از آيه 61 سوره هود بر مى آيد كه او از همان قوم بوده است ، پس نتيجه مى گيريم كه آنان عرب بوده اند و نام مردى از آنان صالح بوده است . اين قوم كه بعد از قوم عاد پديد آمدند و داراى تمدن بوده اند و زمين را آباد مى كردند. آنان در زمين هموار قصرها و در شكم كوه ها خانه هايى امن مى ساختند (166).

قرآن كريم درباره اين پيامبر الهى قوم ثمود مى فرمايد:

اى قوم ! من براى شما فرستاده امينى هستم ، پرهيزكار باشيد و از من پيروى كنيد. من در برابر اين دعوت از شما اجر و مزدى نمى خواهم ، اجر من تنها از جانب پروردگار جهانيان است . آيا شما مى پنداريد هميشه در نهايت امنيت در ميان نعمت هايى كه در دنيا وجود دارد، باقى مى مانيد؟ و در كنار اين باغ ها، چشمه ها، زراعت ها و نخل هايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است جاودانه خواهيد ماند؟ شما از كوه ها خانه هايى مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد اين امور شما را سرمست و غافل ساخته است . از زندان خود پرستى بيرون آييد و به فضاى خداپرستى وارد شويد. از اسرافكاران و دنياپرستان مرفه پيروى نكنيد، آنان كه به فساد و تباهى دامن مى زنند و در فكر اصلاح نيستند (167). اى مردم ! تنها خداى يكتا و بى همتا را بپرستيد كه جز او خداى شما نيست ، همان خداوندى كه شما را از زمين آفريد، و آبادانى آن را به شما واگذار كرد، از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او باز مى گرديد كه پروردگارم (به بندگان خدا) نزديك و اجابت كننده تقاضاى شما است .

قوم گفتند: اى صالح ! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى . آيا ما را از پرستش ‍ آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى ؟ ما در مورد آنچه به سوى او دعوت مى كنى در شك و ترديد هستيم .

حضرت صالح فرمود: ((اى قوم من ! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغم آمده باشد، آيا مى توانم از ابلاغ فرمان او سرپيچى كنم ؟ اگر من از او نافرمانى كنم ، چه كسى مى تواند مرا در برابر او يارى دهد، بنابراين سخنان شما چيزى جز اطمينان به زيانكار بودن شما نمى افزايد (168))).

به خاطر داشته باشيد كه خداوند شما را جانشينان قوم عاد قرار داد، و در زمين مستقر ساخت (169). يعنى از يك طرف نعمت هاى فراوان الهى را فرموش نكنيد و از سوى ديگر توجه داشته باشيد كه پيش از شما، اقوام طغيانگرى مانند قوم عاد بودند كه بر اثر مخالفتهايشان به عذاب الهى گرفتار و نابود شدند.

سپس حضرت صالح با تكيه بر بعضى از نعمت ها و امكانات خداداد قوم ثمود فرمود: ((شما در سرزمينى زندگى مى كنيد كه دشت هاى مسطح با خاك هاى مساعد دارد كه مى توانيد قصرهاى مجلل و خانه هاى مرفه در آن بسازيد. و نيز كوهستان هايى دارد كه مى توانيد خانه هايى مستحكم در دل سنگ ها بنا كنيد (170))). از اين تعبير، چنين به نظر مى رسد كه آنان محل زندگ خود را در تابستان و زمستان تغيير مى دادند؛ در بهار و تابستان در دشت هاى وسيع و پربركت به زراعت و دامدارى مى پرداختند و به همين جهت خانه هاى مرفه و زيبايى در دشت داشتند و به هنگام فصل سرما و تمام شدن برداشت محصول ، در خانه هاى مستحكمى كه در دل صخره ها تراشيده بودند و در مناطق امن قرار داشت و از گزند طوفان و سيلاب دور بود، مى زيستند و آسوده خاطر زندگى مى كردند (171). اين همه نعمتهاى فراوان خدا را يادآور شويد و در زمين فساد و كفران نعمت نكنيد.

سرسختى قوم ثمود

قوم ثمود در پاسخ به دعوت هاى اين پيامبر الهى گفتند: ((اى صالح ! تو از افسون شدگانى و عقل خود را از دست داده اى ، براى همين سخنان نامربوط مى گويى ! (172))).

آنان معقد بودند كه ساحران گاهى از طريق سحر، عقل و هوش افراد را از كار مى اندازند، اين تهمت را نه تنها به حضرت صالح بلكه به ديگر پيامبران نيز زده اند. آنان اگر مردى الهى براى اصلاح عقايد و نظام فاسدشان قيام مى كرد او را ديوانه و مجنون و مسحور مى خواندند.

قرآن همچنين مى گويد: ((آن قوم خود خواه كه خداوند يگانه را انكار كردند و لقاى آخرت و رستاخيز را تكذيب نمودند و ما آنها را نعمت فراوانى در زندگى دنيا بخشيده بوديم ؛ گفتند: اين بشرى است مثل شما، از آنچه شما مى خوريد، مى خورد و از آنچه مى نوشيد، مى نوشد (173))).

سپ به يكديگر گفتند: ((اگر شما از بشرى مانند خود اطاعت و پيروى كنيد مسلما از زيانكارانيد (174))).

قوم صالح با انكار معاد، كه قبول آن همواره سد راه خودكامگان و هوسرانان است ، گفتند: ((آيا اين مرد به شما وعده مى دهد وقتى كه مرديد و خاك و استخوان شديد، باز هم از قبرها بيرون مى آييد و زندگى جديدى را شروع مى كنيد؟! هيهات ! هيهات ! از اين وعده هايى كه به شما داده مى شود (175))).

سپس با تاءكيد بيشتر بر انكار معاد گفتند كه ((غير از اين زندگى دنيا چيزى در كار نيست ، پيوسته گروهى از ما مى ميرند و نسل ديگرى جاى آنان را مى گيرد و بعد از مرگ ديگر هيچ خبرى نيست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد (176))).

آنان به تنها به اين نسبت هاى ناروا بر پيامبرشان اكتفا نكردند بلكه با اتهامى بسيار ناروا به او گفتند: ((او فقط مردى است دروغگو كه بر خدا افترا بسته وبه همين دليل ما هرگز به او ايمان نخواهيم آورد)). نه رسالتى از طرف خدا دارد و نه وعده هاى رستاخيز او درست است و نه برنامه هاى ديگرش ، به همين دليل يك آدم عاقل به او ايمان نخواهد آورد!.

خنثى شدن توطئه كافران

قرآن با اشاره به بخش ديگرى از داستان حضرت صالح و قومش ، كه مربوط به توطئه قتل او از طرف گروه هاى كافر و منافق و خنثى شدن توطئه آنان است ، مى فرمايد: ((در آن شهر (وادى القرى ) نه گروهك بودند كه در زمين فساد مى كردند و اصلاح نمى كردند)). (177)

برخورد شيد قوم ثمود به جايى رسيد كه به گروه هاى نه گانه تقسيم شدند و با سازماندهى و برنامه ريزى فسادانگيز خود، به كارشكنى پرداختند و به همديگر گفتند: ((بياييد به خدا سوگند ياد كنيم كه بر صالح و خانواده اش ‍ شبانه حمله ور شويم و آنان را به قتل رسانيم ، سپس به كسى كه مطالبه خون او را مى كند، بگوييم ما از خانواده او خبر نداشتيم و ما در ادعاى خود راستگو هستيم (178))).

در تاريخ آمده است كه در كنار شهر حجر كوهى بود كه غار و شكافى داشت ، صالح (عليه السلام ) براى عبادت خداگاه شبانه به آنجا مى رفت و به مناجات و شب زنده دارى مى پرداخت .

دشمنان توطئه گر كه آن حضرت را تهديد به قتل كرده بودند، تصميم گرفتند مخفيانه به آن كوه رفته و در پشت سنگ هاى آن پنهان شوند و در كمين حضرت صالح به سر برند تا وقتى صالح به آنجا آمد او را به قتل برسانند و پس از آن به خانه او حمله كنند وشبانه آنان را نيز قتل عام نمايند؛ سپس ‍ مخفيانه به خانه هاى خود برگردند و اگر كسى از اين حادثه پرسيد، اظهار بى اطلاعى نمايند.

اما خداوند توطئه آنان را به طرز عجيبى خنثى كرد و نقشه هايشان را نقش بر آب كرد، زيرا هنگامى كه در گوشه اى از كوه كمين كرده بودند، كوه ريزش ‍ كرد و صخره عظيمى از بالاى كوه سرازير شد و آنان را در لحظه اى كوتاه در هم كوبيد و نابود كرد!

قرآن با اشاره به اين توطئه مى فرمايد: ((آنان نقشه مهمى كشيدند وما هم نقشه مهمى ، در حالى كه آنان خبر نداشتند (179))).