مردان علم در ميدان عمل (جلد ششم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۶ -


عنوان حجة الاسلام به چه كسانى اطلاق مى شد...
آيت الله شهيد قاضى طباطبائى در كتاب ((تحقيق در باره اول روز اربعين حضرت سيد الشهداء(ع ) ص 404)) به مناسبت اطلاق عنوان حجة الاسلام بر امام غزالى چنين مى نويسد: مراد حجة الاسلام بودن غزالى در نزد اهل سنت است ، اما حجة الاسلام على الاطلاق نزد شيعه اماميه عبارت از سيدالفقهاء و المجتهدين حاج سيد محمد باقر حجة الاسلام شفتى اصفهانى - قدس سره - است كه در سال 1260 هجرى وفات يافته . و در شهرستان زنجان و حومه آن حجة الاسلام مطلق عبارت از يگانه مرد بزرگ دينى و فقيه و مجتهد كبير عالم ربانى آخوند ملاقربانعلى زنجانى - قدس سره - است ...
بايد افزود كه اطلاق عنوان حجة الاسلام بر رجال دين در آن روزگار بر خلاف امروز به معنى شناختن بالاترين مقام علمى و دينى بوده است و تنها كسانى مانند ميرزاى شيرازى از اين عنوان بهره اى داشته اند.
پس از رحلت آيت الله ميرزا محمد حسن شيرازى از طرف ناصر الدين شاه تلگرافهاى تسليتى به علماى ولايات مخابره شد از آن جمله تلگرافى به مرحوم آقا ميرزا محمد هاشم چهار سوقى اصفهانى مخابره گرديد كه در عنوان آن نوشته بود: ((حجة الاسلام مير محمد هاشم )). آن مرحوم پس از وصول تلگراف نامبرده نامه اى جهت شاه نوشته و پس از تشكر مرقوم فرموده بود: پس از وفات مرحوم حاج سيد محمد باقر شفتى معروف به حجة الاسلام شايسته نيست كسى را ديگر به اين عنوان مخاطب سازند.(120)
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .

 
تعظيم و تكريم آيت الله حائرى به مرحوم آيت الله حاجى ميرزا يوسف اردبيلى
فقيه بلند پايه و حكيم پر مايه آية الله حاجى ميرزا يوسف آقاى مجتهد اردبيلى برادر كهتر آقاى ميرزا على اكبر آقاى مجتهد تبريزى معروف است ، هر چند شهرت ايشان به اشتهار شهرت برادرش ميرزا على اكبر آقا نمى رسد اما پايه فضل و دانش وى را از آقا ميرزا على اكبر آقا و ديگر اعضاى دانشور آن خاندان برتر شمرده اند.
مرحوم ميرزا سليمان محسن (فرزند حاجى ميرزا يوسف آقا) روزى در قم به محضر مرحوم آيت الله مؤ سس حاج شيخ عبدالكريم حائرى رسيد و شيخ همراه ، وى را برادر زاده آقا ميرزا على اكبر معرفى كرد حاج شيخ پرسيد: فرزند كدام برادريد؟ و چون شنيد كه فرزند حاجى ميرزا يوسف آقاست ، عمامه از زمين برداشت و بر سر نهاد و به ادب نشست و شخص ‍ همراه را نهيب زد كه : شيخنا توبه كن توبه كن ، و آنگاه به قرائت فاتحه مشغول شد و فرمود: شيخنا آقاى حاجى ميرزا يوسف آقا را با آقا ميرزا على اكبر آقا معرفى مى كنى ؟ اگر عمر آن بزرگوار وفا مى كرد امروز نه از من خبرى بود نه از حوزه نجف ...
(مرحوم حاجى ميرزا يوسف آقا به تاريخ 17 جمادى الاولى 1271 قمرى متولد و روز چهارشنبه 11 شعبان 1339 قمرى وفات يافته و پيكر پاكش از اردبيل به نجف اشرف انتقال يافت ).(121)

 
آيت الله اراكى و ارادت به اهلبيت عليهم السلام
مرحوم آيت الله العظمى اراكى (قدس سره ) علاقه خاصى به خاندان رسالت و به مقام ولايت و اميرالمؤ منين و فرزندان معصومين عليهم السلام و سادات و ذرارى فاطمه زهرا سلام الله عليها داشتند.
يكى از علماى حوزه فرمودند: آيت الله اراكى را مدتها مى ديدم كه پس از نماز مغرب و عشاء از مدرسه فيضيه به طرف صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه عليها السلام آمده و بر سر گورى نشسته و فاتحه مى خواند. پرسيدم : آيا ايشان از بستگان شما هستند؟ فرمودند: خير، اين شخص ‍ منقبتى از درياى مناقب اميرالمؤ منين را براى من من باز گفت كه من نشنيده بودم ، اكنون بپاس حرمت وى هر شب برايش فاتحه مى خوانم .(122)

 
به آيت الله مشكينى در عوض پنج ريال قرض دادن پنج تومان و در عوض پنج تومان پنجاه تومان رسيد
آقاى مجتهدى تهرانى نقل كرده است كه آية الله حاج ميرزا على مشكينى فرمودند: در ايامى كه تحصيل مى كردم يك روز 5 ريال بيشتر پول نداشتم روزى در خيابان راه مى رفتم يكى از طلاب به من رسيد و گفت : 5 ريال دارى به من قرض بدهى ؟ با خود گفتم : اگر اين پول را به او بدهم خود بى پول مى مانم ولى با خود فكر كردم كه كار اين بنده خدا را راه مى اندازم خداوند كريم است ، پول را به او دادم چند قدمى كه رفتم يكى از همشهريهاى من از اهالى مشكين شهر به من رسيد با هم مصافحه كرديم . موقع خداحافظى پولى در دست من گذاشت و رفت چون نگاه كردم ديدم 5 تومان است ، باز يكى از طلاب به من رسيد و از من 5 تومان قرض ‍ خواست . اين دفعه نيز گفتم خدا كريم است اكنون كه اين آقا معطل است كار او را راه بيندازم ، پول را به او دادم چون مقدارى جلوتر رفتم يكى ديگر از همشهريهاى خود را ديدم پس از مصافحه و احوالپرسى موقع خداحافظى پولى در دست من گذاشت و رفت ، چند قدم جلوتر رفتم نگاه كردم ديدم 5 تومان است .
ناگاه ياد اين آيه شريفه افتادم كه ((من جاء بالحسنة فله عشر امثالها)) يعنى هر كس عمل نيكى انجام دهد ما ده برابر به او پاداش مى دهيم . ديدم بار اول 5 ريال داشتم چون به يك نيازمندى قرض دادم 50 ريال خداى كريم رساند و چون 50 ريال را قرض دادم خداوند كريم در عوض ‍ 50 تومان يعنى درست ده برابر رسانيد.
ايشان فرمودند هر چه منتظر شدم و دعا كردم كه كسى پيدا شود اين 50 تومان را قرض بگيرد بلكه 500 تومان شود دعايم مستجاب نشد.(123)

 
خاطره جالبى از مرحوم آيت الله سيد جمال گلپايگانى
عالم ربانى آقاى سيد محمد باقر موسوى همدانى فرموده است : وقتى مرحوم آيت الله گلپايگانى فرزند مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا جمال گلپايگانى به منزل ما آمده بود، من از ايشان خواهش كردم كه از مرحوم پدرشان خاطره نقل كنند... فرمود: من در كودكى بسيار شيطنت داشتم بطورى كه اهل محل ما در نجف اشرف از دست من به مادرم شكايت كردند و مادرم شكايت مرا به پدرم كرد روزى پدرم از كتابخانه اش بيرون آمدند و در وسط ايستاده مرا صدا زد، من از همان دور ديدم سخت عصبانى است بحدى كه بدنش مى لرزد، خيلى ترسيدم و با ترس جلو رفتم ، همين كه در دسترس او قرار گرفتم ديدم بجاى اينكه مرا كتك بزند دست خود را به پيشانى خود گذاشت و مدتى فكر كرد و در همان حال بدنش و دستش از شدت خشم و ناراحتى مى لرزيد، سپس دست خود را آهسته به پشت گردن من زده فرمودند: بچه از خدا بترس و اين صحنه دو چيز به من آموخت : يكى اينكه كلام وقتى از فردى خدا پرست و با ايمان صادر شود تا اعماق جان شنونده نفوذ مى كند و من از آن به بعد شيطنت را ترك كردم .
دوم مالكيت پدرم نسبت به هواى نفس خودش بود كه ديدم چگونه ايمان بخداى تعالى به انسان آنهم انسانى پير و ضعيف قدرت مى دهد كه خود را كنترل كند و خشم خود را بخورد نه كارى كه خدا راضى نيست انجام دهد.(124)

 
پدر مرحوم مدرس و سفارشهاى او به فرزندانش
مرحوم مدرس به نقل از پدرش سيد اسماعيل مى گويد: پدرم در كودكى به ما آموخت كه چگونه در مدت شبانه روز به يك وعده غذا قناعت ورزيم و پوشاك خود را نگاهداريم تا در قيد تهيه پوشاك نباشيم ، او اجداد طاهرين ما را سرمشق عبرت قرار مى داد و مى گفت : كه حلم و بردبارى را از جد بزرگوارمان رسول الله بياموزيم شهامت و قناعت را از جد طاهرمان على بن ابى طالب و تسليم ناپذيرى در برابر زور و ستم را از جد شهيدمان سيد الشهداء بياموزيم .
پدرم هميشه مى گفت : كسى كه به افراط در خور و خواب عادت نكرده باشد و تنور شكم را دمبدم نتافته باشد در برابر ظلم و زور تسليم نمى شود و در برابر زر و مال دنيا اسير وسوسه نمى گردد. مدرس به علت مشاغل فراوان توجه به اهل و عيال خود نداشت ، از او پرسيدند: چرا به بچه هايتان نمى رسيد؟ گفت : تمام بچه هاى ايران بچه هاى من هستند و من اگر بتوانم كارى براى آنها بكنم براى اينها هم كرده ام .(125)

 
درسى از اخلاق مرحوم شيخ محمد بهارى
مرحوم شيخ محمد بهارى از علماى ربانى و از فحول دانشمندان شيعه و از اعاظم علماى آخرت و عباد صالحين بشمار رفت ، پدرش مرحوم حاج ميرزاى بهارى بشغل بازرگانى اشتغال داشت .
او از ابتداى كودكى داراى رشد مخصوصى بوده چندى در همدان درس ‍ خواند سپس در نجف اشرف به رتبه اجتهاد نائل گرديد چنانكه بعضى از مراجع تقليد نظر خود را در فتوا به نظر او مى رسانيد. يگانه استادش در اخلاق و سير و سلوك مرحوم آخوند ملاحسين قلى همدانى در جزينى بود.
شيخ محمد بهارى از اوان جوانى تارك هواهاى نفسانى بود و در مدرسه همدان كه معروف به مدرسه (آخوند) است مدت پنج سال تدريس ‍ مى كرد.
يكى از اشراف گويد: در آن موقع من از ايشان دستورى خواستم به من دستور نماز نافله شب را داد، اتفاقا تمام شب را خوابيدم و براى انجام فريضه نماز نيز بيدار نشدم فرمود: با اين بى حالى مى خواهيد سالك راه آخرت شويد هيهات شب را به خواب صبح نيز به خواب چه وقت بيدار مى شويد.

 
حاجت تو غير اين نبود
يكى از موثقين گفت : در نجف اشرف اوائل تحصيل چندى حواله اى براى من از همدان نيامد، خدمت مولاى متقيان مشرف شدم و بى پولى خود را از نظر گذرانيدم و از حرم خارج شدم مرحوم بهارى را در بين راه ديدم او يك عدد اشرفى در دستم گذاشت خواستم نگيرم فرمود: بگير حاجت تو غير اين نبود.

 
ديگر آقا جانت را اذيت نكن
مرحوم حاج مير فتاح كه از اجلاء علماى همدان بود مى فرمود: دختر بچه اى داشتم از من چادر مى خواست و خريدن آن برايم ميسر نبود اندكى نگذشت كه مرحوم بهارى به منزل ما آمد و با خود چادر كوچكى همراه داشت و به آن دختر بچه داد و فرمود: ديگر آقا جانت را اذيت نكن .
آن جناب در بر آوردن حوائج مردم كوشا بود و اكثر اوقات قوت خود را به فقرا مى داد و از هيچگونه خدمت دريغ نمى فرمود و در مراسلات خود گويد: هر كس دادرس مردم شد ملجاء و ملاذ انام است . (نه آن كه بر در گرمابه مى كشد نقاش ) و حجت الاسلام آن است كه اقوال و افعال او مسلمين را حجت باشد و مى فرمود: فقه مقدمه تهذيب اخلاق و اخلاق مقدمه توحيد است بيچاره در مقدمه اولى گير كرده و هنوز چند مقدمه ديگر مانده .
گويند آن جناب شاگردان خود را در اوائل سلوك به توبه و در اواخر به تكرار كلمه توحيد دستور مى داد.
خلاصه آن بزرگوار پس از مراجعت از مشهد مقدس چند روزى بنا به دعوتى به تبريز تشريف بردند و در همان شهر مريض شدند و مراجعت به وطن خود كردند و چندى در بهار با انكسار خاطر ماندند تا در نهم رمضان المبارك مرغ روحش به وطن اعلى شتافت و در همان جا مدفون گشت و آرامگاه او اكنون زيارتگاه مومنين آن ديار است .
و شيخ اسماعيل (تائب تبريزى ) تاريخ وفات او را چنين گفته : (واه خزان شد گل بهار محمد) كه مطابق است با سال 1325 كه سال وفات آن مرحوم است .(126)

 
علما و صالحان از گرفتاريهاى دنيا خوشخالند
روزى ابوسعيد خدرى بر رسول خدا وارد شد كه آن حضرت بيمار بود و چون دستش را بر بدن رسول خدا نهاد حرارت شديدى را احساس كرد عرض كرد يا رسول الله چقدر شديد است تب شما؟ حضرت فرمود: ((انا كذلك يشدد علينا البلاء ويضاعف لنا الاجر))
آرى اين چنين بلا براى ما سخت مى شود كه اجرا ما بيشتر گردد.
ابوسعيد عرض كرد يا رسول الله چه كسى است كه بلاى او شديدتر است ؟
فرمود پيامبرانند عرض كرد پس از انبياء چه كسى است فرمود: علماء و دانشمندان . عرض كرد پس از علماء فرمود بندگان صالح خدا كسانى مى باشند كه مبتلا مى شوند به فقر بقدرى كه چيزى ندارند جز يك عبا براى پوشيدن بدن ((ولاحدهم كان اشد فرحا بالبلاء من احدكم بالعطاء)) بقدرى كه شما از عطا خوشحال شويد آنها به وارد شدن بلا بيشتر از شما خوشحال مى شوند.(127)

 
اشاره كوتاه به زندگانى حكيم وارسته مرحوم جلوه عالم ، عارف ، شاعر
مرحوم جلوه (ميرزا ابوالحسن ) اكثر عمر با بركت خود را صرف تفكر و تحقيق و عبادت مى كرد. در هنگام نوشتن از ساحت مقدس اهل بيت عصمت و طهارت توسل مى جست و آن ارواح مقدسه را به امداد خود فرا مى خواند تا مبادا از خود نوشته اى را يادگار نهد كه يا خواننده را بيهوده سرگرم كند و اوقات عزيزش را تلف سازد و يا خداى ناكرده ذهنش را مشوش سازد و انديشه اى شبهه ناك را به مغزش روانه سازد.
با وجود كنجكاوى در آثار فلسفى گويا روح آن حكيم قانع نمى شود و در صدد آن است كه خود را از اين دالان هاى شك برانگيز فلسفى نجات دهد: و در اين خصوص گفته است :
 
جز سخنان خداى و پاك پيمبر
 
مر همه را مى شمر فسانه و افسون
 
سوى شريعت گرامى و مهر على جو
 
از بن دندان اگر نه قلبى وارون
 

 
مرحوم جلوه و عشق به كتاب و تهذيب نفس او



مرحوم جلوه طى اشعارى علاقه اش را نسبت به كتاب ابراز داشته گويد:
 
معشوق من دفاتر حكمت كه هر زمان
 
اندر برش كشيده و بوسيدمش هزار
 
دورم از او كنون و ندانم دگر كشد
 
با آن نگار كارم با بوسه و كنار
 
عشق من و كتاب نه تازه است و نه نهان
 
اين قصه شهره است به هر شهر و هر ديار
 
و نيز گفته است :
 
همدم بودم كتاب همچو عروس
 
كش جان بداده بودم كابين
 
يكدم جدا نساختمش از خود
 
گوئى كه بود ويسه و من رامين
 
زو بود لذتم همه بى كلفت
 
گوئى كه بود زاده حور العين
 
اين رباعى جالب نيز از مرحوم جلوه است :
 
اين نامه كه گنجينه در سخن است
 
هر نكته وى شمع هزار انجمن است
 
از كيست سهيلى كه چنين جلوه گر است
 
از جلوه كه نام ناميش بوالحسن است
 
جلوه در يكى از سروده هاى ارزنده خويش مباحث فلسفى را با تزكيه و تهذيب نفس و اندرزهاى اخلاقى درهم آميزد اين شعر را كه اشاره به زندگى جلوه دارد مى توان مشاهده كرد.
 
چون شد كه در اين غمكده يك هم نفسى نيست
 
از هم نفسان بگذر و از اصل كسى نيست
 
با اين همه فرياد ز مردان خردمند
 
هرگز نتوان گفت كه فرياد رسى نيست
 
هر جا مگسانند ميدان شكرى هست
 
هر جا شكرى نيست مسلم مگسى نيست
 
از قافله وحدت گر گوش تو باز آمد
 
در مرحله اى نيست كه بانگ جرسى نيست
 
گر مرغ روان پرد از اين نهر اسد
 
داند كه دگر تنگ تر از اين قفسى نيست
 
اينجا همه درد است اگر پيش و اگر پس
 
اى خوش به جهانى كه در آن پيش و پسى نيست
 
جز رفتن از منزل با مژده رحمت
 
داناست خدا در دل جلوه هوسى نيست
 

 
ميرزا و بى اعتنائى به شاه
حكيم ميرزا ابراهيم زنجانى از شاگردان معروف جلوه نقل نموده كه گاه ناصر الدين شاه به ديدن استادم جلوه مى آمد ولى حكيم مى گفت : مرا حالى نيست و شاه با حالت تغير و ناراحتى بر مى گشت ، جلوه در شعرى گويد:
 
ما گدائيم نياريم فرو سر به جهان
 
اين سخن را به همه بوم و به هر جا زده ايم
 

 
شاه خدمت به جلوه را افتخار خود مى داند
روزى شاه در مراجعيت از جائى دم درب مدرسه دار الشفاء روبروى مسجد شاه (سابق ) پياده و بى خبر وارد اين محل گرديد و يكسره به حجره حكيم عارف وارسته يعنى جلوه رفت ، وقتى وارد حجره شد مشاهده كرد كه حكيم مشغول خواندن نماز است . شاه فورا قليان را برداشته به طرف حوض مدرسه رفت تا آب آن را عوض كند ملتزمين ركاب همگى پيش ‍ دويدند كه قربان ماغلامان همه حاضر باشيم و قبله عالم چنين كارى كنند؟
شاه نگاهى به آنان نموده گفت : چه آدمهاى نفهمى هستيد كه نمى دانيد من اين كار را براى ثواب مى كنم كه از بركت وجود اين سيد آمرزيده شوم ، تا امروز نتوانسته ام به او خدمتى كنم زيرا نه از من تقاضائى مى كند و نه هدايايم را قبول مى نمايد و اكنون در حال نماز بود وگرنه اجازه نمى داد هيچكس براى او آب قليان را عوض كند.(128)

 
حكيم جلوه در بستر مرگ و رحلت
مرحوم جلوه را فرتوتى و رنجورى بر بستر بيمارى انداخت شيخ عبدالرسولى از نزديكان و از شاگردان جلوه وقتى ديد استادش بيمار است و پرستارى ندارد او را با كمال ميل به خانه خويش آورد و صميمانه همچون پدرش مهربان از جلوه پرستارى كرد و با كمال جد و جهد كوشيد تا حكيم سلامتى خود را بازيابد، پس از آن حاج محمد كاظم ملك التجار بزرگ پدر حاج حسين آقا ملك (ره ) صاحب كتابخانه ارزشمند ملك جلوه را با اصرار فراوان و تمنا و تقاضا از خانه شيخ عبدالرسولى به خانه خود برد و از وى پذيرائى كرد.
عبدالرسولى مى نويسد: در شب جمعه ششم ذيقعده 1314 قمرى كه شب وفاتش بود هنگام مغرب پدرم را خواست پدرم تا نماز مغرب را خواند به بالين او رفت ، از حال رفته بود و توانائى سخن گفتن نداشت گاهى با طرف چشم و نوك زبان الحاح و تضرع كرد و مفهوم نشد چه مى گويد: پدرم مشغول خواندن اوراد و اذكار وارده در اين حال شد كه جان شيرين به بخشنده جانها تسليم كرد.
صبح آن روز جنازه او را به مسجد ميرزا مولى كه در آن نزديكى است بردند، علما و طلاب كه اغلب فرزندان روحانى او بودند آمدند و بر وى مى گريستند. پدرم خود مراقب غسل و كفن او شد، و برد يمانى كه خود حكيم در حجره داشت بنا بر وصيتش بر او پوشاند و با احترام تمام به ابن بابويه حمل كردند و در آنجا به امانت سپردند تا ترتيبى را كه در دفن وصيت كرده بود مهيا سازند، يك هفته دفنش به تاءخير افتاد و جمعه ديگر جمعى از بزرگان بدانجا رفته و من هم در ملازمت پدرم حاضر بودم جنازه را از دخمه بيرون كشيدند، ابدا تغيير نكرده و بوى بد نيافته بود پدرم شخصا پاى برهنه به هيئتى كه در شرع وارد شده و مستحب است به كمك دو تن ديگر جنازه را در سردابى عميق بردند و خواباندند و صورتش را به خاك نهادند. و اين در تاريخ آذر ماه 1285 شمسى بود.

 
مقبره و ماده تاريخ وفات مرحوم جلوه

مقبره جلوه در قسمت شمالى گورستان ابن بابويه (شهر رى ) قرار دارد. غالب شعراى معاصر جلوه در سوك آن حكيم اشعارى سروده اند. دولت آبادى در تعزيت آن حكيم بدين شرح سروده است :
 
حضرت جلوه سيد الحكماء
 
آن كه بد فخر، دين و ملت را
 
بوالحسن بحر علم آنكه نداد
 
عمرى از دست كنج عزلت را
 
پى تكميل علم و حسن عمل
 
زد فرا ز آستين همت را
 
تا كه اندر فنون علم و ادب
 
برد از حق گوى سبقت را
 
در همه عمر خود زكس نكشيد
 
يكسر موى بار منت را
 
عاقبت شربت اجل نوشيد
 
كرد بدرود دار محنت را
 
پى تاريخ او فرستادم
 
در بر عقل پيك فكرت را
 
عقل با (خون و ناله ) داد جواب
 
دهر بى جلوه كرده حكمت را
 
كه براى به دست آوردن ماده تاريخ بايد حزن و ناله به مصرع آخر افزوده شود كه 1314 قمرى مى شود.(129)
مرحوم جلوه وصيت نمود كه كتابهايش را كه تنها دارائى او بود از مال دنيا بفروشند و بهاى آن را به افراد فقير و محتاج از ارحام بدهند، وى بلا عقب بود لكن جماعتى از خويشان او از اهل زواره به يادگار او نام خانوادگى خود را جلوه قرار داده و بدان معروفند.(130)

 
نمونه هائى از ساده زيستى و قناعت مرحوم جلوه
مرحوم جلوه با وجود اينكه همه طبقات احترامش را داشتند و حاضر به همه گونه خدمت و همكارى با او بودند، كارهاى شخصى خود را خود انجام مى داد و به كسى امر و نهى نمى كرد. به وجود كهولت سن گاه مشغول شستن لباسهاى خويش بود و اگر شخصيتى سياسى و علمى به هنگام اين كارها بر او وارد مى شد كارش را نيمه تمام رها نمى كرد و در نهايت خاكسارى و ساده زيستى امورات خويش را مى گذرانيد.
با وجود آنكه براى نظرات و تمايلات منطقى افراد احترام قائل بود اما از اينكه وى را به القاب و عناوين صدا مى زدند سخت ناراحت مى شد و مصرانه از دوستان مى خواست كه از اين روش دست بردارند.
او از مال دنيا تعدادى كتاب را برگزيده بود تا بوسيله آنها انديشه خود را صفا دهد و روان خويش را التيام بخشد.
محل زندگى وى به حجره اى تو در تو واقع در مدرسه دار الشفا منحصر بود كه در نهايت سادگى در آن بيتوته مى نمود و بدين ترتيب زهد و قناعت نيازهايش را تقليل داده بود و به نسبت كاستن از خواستنها، خويشتن را از قيد اسارت امور دنيوى و افراد دنياطلب رهانيده بود و لذا با عزت نفس و مناعت طبع مى زيست و از كسى تقاضائى ننمود... و با اين برداشت كم از دنياى فانى ، بركات زيادى را از خود بروز داد كه نمونه آن تربيت دهها دانشور و فاضل است كه هر كدام از آنها خود مرزدار انديشه اسلامى و ناشر افكار و معارف اسلامى بودند.
جلوه عقيده دارد كه آدمهاى رفاه طلب نمى توانند خود را از سر كشى در مقابل حق نگه دارند و لذا فقر و پريشانى را بر تمكن و دارائى دنيوى ترجيح داد.
لذا خطاب به دنيا كرده گويد:
 
من منت خانان و اميران نكشم
 
بر نعمت خوانشان مرا نيست تمنا
 
و در شعر ديگر
 
من را چه احتياج به اينان است
 
چون قانعم به ظرف سفالينم
 
و ديگر گفته است :
 
مرا گدائى ميخانه حشمتى بخشيد
 
كه خوار در نظرم هر كه خواه سلطان باش
 
جلوه در بيتى از يك غزل مى گويد:
 
من در اين درياى بى پاياب دنيا رستگى را
 
از قناعت كشتى و از خامشى لنگر گرفتم
 
آب حيوان قناعت جستم از ظلمات خلوت
 
اين روش تعليم من از خضر پيغمبر گرفتم
 
و در جاى ديگر گفته است :
 
نشين به تخت قناعت طمع ببر از خلق
 
كه حشمت تو بگيرد ز ماه تا ماهى (131)
 

 
نمونه هائى از ساده زيستى و قناعت مرحوم جلوه
مرحوم جلوه با وجود اينكه همه طبقات احترامش را داشتند و حاضر به همه گونه خدمت و همكارى با او بودند، كارهاى شخصى خود خود انجام مى داد و به كسى امر نهى نمى كرد. با وجود كهولت سن گاه مشغول شستن لباسهاى خويش بود و اگر شخصيتى سياسى و علمى به هنگام اين كارها بر او وارد مى شد كارش را نيمه تمام رها نمى كرد و در نهايت خاكسارى و ساده - زيستى امورات خويش را مى گذرانيد.
با وجود آنكه براى نظرات و تمايلات منطقى افراد احترام قائل بود اما از اينكه وى را به القاب و عناوين صدا مى زدند سخت ناراحت مى شد و مصرانه از دوستان مى خواست كه از اين روش دست بردارند.
او از مال دنيا تعدادى كتاب را برگزيده بود تا بوسيله آنها انديشه خود را صفا دهد و روان خويش را التيام بخشد.
محل زندگى وى به حجره اى تو در تو واقع در مدرسه دار الشفا منحصر بود كه در نهايت سادگى در آن بيتوته مى نمود و بدين ترتيب زهد و قناعت نيازهايش را تقليل داده بود و به نسبت كاستن از خواستنها، خويشتن را از قيد اسارت امور دنيوى و افراد دنيا طلب رهانيده بود و لذا با عزت نفس و مناعت طبع مى زيست و از كسى تقاضائى ننمود... و با اين برداشت كم از دنياى فانى ، بركات زيادى را از خود بروز داد كه نمونه آن تربيت دهها دانشور و فاضل است كه هر كدام از آنها خود مرز دار انديشه اسلامى و ناشر افكار و معارف اسلامى بودند.
جلوه عقيده دارد كه آدمهاى رفاه طلب نمى توانند خود را از سر كشى در مقابل حق نگه دارند و لذا فقر و پريشانى را بر تمكن و دارائى دنيوى ترجيح داد.
لذا خطاب به دنيا كرده گويد:
 
من منت خانان و اميران نكشم
 
بر نعمت خوانشان مرا نيست تمنا
 
و در شعر ديگر
 
من را چه احتياج به اينان است
 
چون قانعم به ظرف شفالينم
 
و ديگر گفته است :
 
مرا گدائى ميخانه حشمتى بخشيد
 
كه خوار در نظرم هر كه خواه سلطان باش
 
جلوه در بيتى از يك غزل مى گويد:
 
من در اين درياى بى پاياب دنيا رستگى را
 
از قناعت كشتى و از خامش لنگر گرفتم
 
آب حيوان قناعت جستم را ظلمات خلوت
 
اين روش تعليم من از خضر پيغمبر گرفتم
 
و در جاى ديگر گفته است :
 
نشين به تخت قناعت طمع ببر از خلق
 
كه حشمت تو بگيرد ز ماه تا ماهى (132)
 

 
جلوه و داستان ازدواج ناموفق او
دكتر باستانى پاريزى مى نويسد: گويا مرحوم جلوه همان روز دوم زنى را كه اختيار كرده بود طلاق داد و گفت : معلوم شد كه او از جنس ما نيست .(133)
مرحوم محسن امين در اعيان الشيعه آورده و در مجله جلوه نيز آمده است : كه مرحوم جلوه يكى از دختران عمويش را در شهر زواره خواستگارى كرد و چون تهيدست بود عمويش دختر به وى نداد.
باز نقل شده كه ناصر الدين شاه به مرحوم جلوه پيشنهاد نمود كه با يكى از دختران شاه ازدواج كند، ميرزاى جلوه در جواب شاه گفت : اگر دختر تو عاقل باشد هيچگاه راضى نمى شود كه با پيرمردى سپيد موى مثل من وصلت نمايد.(134)

 
داستان مرحوم حكيم سبزوارى و درويش غيبگو
حجة الاسلام و المسلمين آقاى مولانا واعظ بروجردى نقل كرد آقاى ضياء الحق نواده مرحوم حكيم سبزوارى كه يك روز درويشى آمد به در منزل جد ما مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى مقدارى روغن طلب كرد، نوكر مرحوم سبزوارى رفت خانه را گشت روغن پيدا نكرد و به درويش گفت : روغن نداريم .
درويش گفت : در اتاق فلان در فلان طاقچه در ميان شيشه تقريبا دو سير روغن داريد آن را براى من بياوريد، نوكر رفت ديد به همان نشانيها روغن هست آمد نزد حكيم و داستان درويش و غيبگوئى او را شرح داد حكيم بدون هيچ توجهى به اين داستان عجيب اجازه داد كه روغن را به درويش ‍ بدهند.
چون درويش رفت من آمدم نزد جدم عرض كردم : شما چرا به درويش ‍ اعتنائى نكرديد با اينكه او چنين قدرتى داشت كه مانند حضرت عيسى مى دانست كه در خانه ما چه چيزها و در كجا هست خوب او را مى خواستيد و با او مذاكره مى كرديد. حكيم سبزوارى نگاهى به من كرد و فرمود: فرزندم برو درس بخوان تا چيز فهم شوى اينكه من به او اعتنا نكردم جهتش اين بود كه او مى خواست علم خود را به رخ من بكشد كه من نيز چنين توانائى دارم وگرنه كسى كه چنين قدرتى دارد نيازى به دو سير روغن ندارد كسى كه مى خواهد قدرت خود را به رخ ديگران بكشد قابل اعتنا و توجه نيست .
مرحوم ملا طاهر تنكابنى گفته است : مثل كسى كه مايه علمى دارد و حقيقتا عالم است با كسى كه مايه علمى كمى دارد مثل تاجر جواهر فروش و لبو فروش است كه جواهر فروش صبح تا غروب در مغازه خود ساكت نشسته و مشغول كار خود بوده و غروب هم با آن همه سود بدون سر و صدا به خانه برمى گردد ولى لبو فروش با آن سرمايه كم از صبح تا غروب هى داد مى كشد لبو دارم لبو دارم اينهائى كه ادعاى دانش دارند و فخر مى فروشند چندان مايه علمى ندارند عالم و گرنه :
 
((عطر آن است كه خود ببويد
 
نه آنكه عطار بگويد))
 
واقعى هيچگاه دو از علم نمى زند.

 
مرحوم آقا ميرزا جواد آقا كفش در جلوى پاى مخالفينش جفت مى كند
مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى پس از دو سال شاگردى در خدمت مرحوم آخوند ملا حسين قلى همدانى يك روز در خدمت استاد عرض ‍ مى كند: من در سير و سلوك خود به جائى نرسيدم .
آقا در جواب او از اسم و رسمش سوال مى كند، او تعجب كرده مى گويد: مرا نمى شناسيد؟ من جواد تبريزى ملكى هستم . ايشان مى گويند: شما با فلان ملكى ها بستگى داريد؟ آقا ميرزا جواد آقا چون آنها را خوب و شايسته نمى دانسته از آنان انتقاد مى كند آخوند ملاحسين قلى در جواب مى فرمايد: هر وقت توانستى كفش آنها را كه بد مى دانى پيش پايشان جفت كنى من خود به سراغ تو خواهم آمد. آقا ميرزا جواد آقا فردا كه به درس مى رود خود را حاضر مى كند كه در محلى پائين تر از بقيه شاگردان بنشيند تا رفته رفته طلبه هائى كه از آن فاميل در نجف بودند و ايشان آنها در خوب نمى دانستند مورد محبت خود قرار مى دهد تا جائى كه كفششان را پيش پاى آنها جفت مى كند چون اين خبر به آن طايفه مى رسد كه در تبريز ساكن بودند رفع كدورت فاميلى مى شود.
بعد آخوند او را ملاقات مى كند و مى فرمايد: دستور تازه اى نيست تو بايد حالت اصلاح شود تا از همين دستورات شرعى بهره مند شوى ضمنا يادآورى مى كند كه كتاب مفتاح الفلاح شيخ بهائى براى عمل كردن خوب است .(135)

 
جنازه پسر مرحوم ميرزا جواد آقا ملكى در كنار حوض
در يك روز عيد غدير كه ميرزا جواد آقا ملكى در خانه جلوس كرده و قشرهاى مختلف به زيارت ايشان مى آمدند خادمه منزل به كنار حوض ‍ خانه رفت ناگاه چشمش بر پيكر بى جان پسر ميرزا كه بر روى آب بود افتاد، بى اختيار فرياد زد و اهل خانه جمع شدند، مرحوم ملكى كه متوجه صداى شيون مى شود از اتاق بيرون مى آيد و مى بيند جنازه پسرش در كنار حوض ‍ گذاشته شده است ، به زنها خطاب مى كند (ساكت ) همه سكوت مى كنند ميرزا از همه ميهمانان پذيرائى مى كند و پس از صرف غذا كه آنها عازن رفتن مى شوند به چند نفر از خواص مى فرمايد: اندكى تاءمل كنيد كه با شما كارى هست ، هنگامى كه مهمانان رفتند واقعه را براى آنها شرح مى دهد و از آنان براى فرزند از دست رفته اش كمك مى گيرد.(136)

 
ملا عبدالله شوشترى حاضر نشد شيخ بهاء به او اقتدا كند
در كتاب مستدرك الوسائل نوشته است روزى محقق متقى آخوند ملا عبدالله شوشترى به خانه شيخ بهائى رفتند و پس از گذشتن ساعتى صداى اذان نماز بلند شد شيخ بهائى به آخوند گفت : همين جا نماز بخوانيد تا به شما اقتدا كنيم و از فضيلت جماعت با شما بهره بريم . آخوند جواب نداد و قدرى تاءمل كرد و بعد خواندن نماز جماعت را نپذيرفت و به خانه اش رفت يكى از دوستان آخوند به او گفت : با اينكه شما نماز اول وقت را هميشه اهميت مى دهيد چه شد كه آنها را در خانه شيخ ترك كرديد؟
آخوند در جوابش فرمود: به خود رجوع كردم ديدم اقتدا كردن شيخ بهائى به من در من اثر مى گذارد و مرا خوش مى آيد و طورى نيستم كه برايم تفاوتى نداشته باشد.
(اول الدين معرفته و كمال معرفته توحيده و كمال توحيده الاخلاص (نهج ) پايه اول ديندارى شناسائى خدا و كمال معرفت و شناسائى خدا يكتا دانستن خدا است (توحيد) و كمال توحيد و يكتا پرستى نيز اخلاص براى او است .

 
اخلاص مرحوم سيد عبدالهادى شيرازى
نقل شده يكى از شاگردان مرحوم آيت الله سيد عبدالهادى شيرازى در درس اشكال كرد هر چه استاد به نرمى جواب داداو قبول نكرد پس از تمام شدن درس شاگرد نزد استاد آمده باز اشكال ديگر كرد، مرحوم شيرازى چهارده جواب علمى به وى داد، شاگردان ديگر كه قدرت علمى استاد را ديدند عرض كردند: شما با اين جوابهاى محكم كه داشتيد چرا در هنگام درس كوتاه آمديد؟ فرمود: اين جوابها در خاطرم بود ولى ترسيدم اگر بگويم روحيه آن طلبه شكسته شود و خود من دچار عجب و غرور شوم صلاح آن ديدم كه او آزادانه اشكال كند تا شهامت سخن گفتن در او زنده بماند.
اين بزرگى روح و نيت خالص را مى رساند.
على عليه السلام فرمود: ((اخلص لله عملك و علمك و بغضك و اخذك و تركك و كلامك و صمتك )).
كار و دانش و خشم گرفتن و نگرفتن و سخن و سكوت خود را خالص براى خدا كن .(137)

 
من خواهر زنم را هنوز نديده ام
علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى نقل مى كند از حكيم و عارف كبير سيد هاشم حداد كه فرمودند: من در تمام مدت سلوك در خدمت مرحوم آقاى سيد على قاضى نامحرم نمى ديدم چشمم به زن نامحرم نمى افتاد، يك روز مادرم به من گفت : عيال تو از خواهرش خيلى زيباتر است ، من گفتم : من خواهر زنم را نديده ام . گفت : چطور او هميشه در خانه ما دو سال است آمد و رفت دارد و غالبا بر سر يك سفره غذا مى خوريم ، گفتم : و الله حتى يكبار هم چشمم به او نيفتاده است .
نظير اين مطلب را مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس قوچانى نقل كرد.
البته در يك اربعين مرحوم قاضى دستوراتى براى ذكر به ايشان داده بودند كه از جمله آثار آن اين بود كه هر وقت در كوچه و بازار راه مى رفتم و چشمم به زن نامحرم مى افتاد بدون اختيار پلكهايم به روى هم مى آمد و اين بدون اراده من بود.(138)

 
موعظه عمرو بن عبيد به منصور دوانيقى و مناعت او
عمرو بن عبيد به مناعت طبع معروف است ، با منصور عباسى قبل از خلافت دوست بود، در ايام خلافت منصور، روزى بر او وارد شد و منصور او را گرامى داشت و از او تقاضاى اندرز و موعظه كرد، از جمله سخنانى كه عمرو به منصور گفت اين بود: ملك و سلطنت كه اكنون به دست تو افتاده اگر براى كسى پايدار مى ماند به تو نمى رسيد، از آن شب بترس كه آبستن روزى است كه ديگر شبى بعد از آن روز (قيامت ) نيست .
وقتى كه عمرو خواست برود منصور دستور داد ده هزار در هم به او بدهند نپذيرفت . منصور قسم خورد كه بايد بپذيرى عمرو سوگند ياد كرد كه نخواهم پذيرفت مهدى پسر و وليعهد منصور در مجلس حاضر بود و از اين جريان ناراحت شد و گفت : يعنى چه ؟ تو در مقابل سوگند خليفه سوگند ياد مى كنى ؟
عمرو از منصور پرسيد؟ اين جوان كيست ؟ گفت : پسرم و وليعهدم مهدى است . عمرو گفت : بخدا قسم كه لباس نيكان بر او پوشيده اى و نامى بروى او گذاشته اى (مهدى ) كه شايسته آن نام نيست و منصبى براى او آماده كرده اى كه بهره بردارى از آن مساوى است با غفلت از آن .
آنگاه رو كرد به مهدى و گفت : اى برادر زاده جان ، مانعى ندارد كه پدرت قسم بخورد و عمويت موجبات شكستن قسم او را فراهم آورد، اگر بنا بشود من كفاره قسم بدهم يا پدرت ، پدرت تواناتر است بر اين كار. منصور گفت : هر حاجتى دارى بگو. گفت : فقط يك حاجت به تو دارم و آن اينكه ديگر پى من نفرستى .
منصور گفت : بنابر اين مرا تا آخر عمر ملاقات نخواهى كرد. گفت : حاجت من همين است ، اين گفت و با قدمهاى محكم توام با وقار راه افتاد. منصور خيره خيره از پشت سر نگاه مى كرد و در حالى كه در خود نسبت به عمرو احساس حقارت مى كرد سه مصراع معروف را سرود:
كلكم يمشى رويدا كلكم يطلب صيدا غير عمرو بن عبيد (139)

 
براى اصالت فتوا چاه خانه اش را پر كرد
هر انسانى طبعا در آن هنگام كه بخواهد موضوعى را مورد داورى قرار دهد بخودى خود ابتدا اين مسئله برايش مطرح است كه منافع او در چيست و چه نوع قضاوت است كه با منافع وى اصطكاك نداشته و با مصلحت شخصى او معارض نيست .
مى گويند يكى از مجتهدين و دانشمندان نجف (به نظر مؤ لف ظاهرا علامه حلى بوده است ) هنگامى كه خواست از نظر فقهى در اين مسئله بررسى كند كه اگر چيز نجسى در چاه آبى قرار گيرد موجب نجاست چاه آب مى شود يا نه ؟ ابتدا دستور داد تا چاه آبى كه در خانه داشت پر كنند و سپس ‍ به استنباط اين مسئله پرداخت و در توجيه كار خود گفت : ترسيدم داشتن چاه آب در خانه موجب شود تا من بطور ناخود آگاه به عدم نجاست آب چاه هنگام تلاقى با نجاست تمايل پيدا كنم تا اگر يك روز در چاه خانه ام نجسى قرار گيرد به مشكل و محذور تطهير آن دچار نگردم و طبيعى است كه اگر فتوائى تحت تاءثير منافع شخصى قرار گيرد در آن صورت آن فتوا اصالت نخواهد داشت ولى اگر چاهى در خانه نداشتم بدون شك فتواى من يك فتواى اصيل است زيرا در اين صورت در هيچ يك از دو طرف قضيه (نجاست آب چاه در هنگام تلاقى با نجاست و يا عدم آن ) مانعى ندارم .(140)
در دعاى هشتم صحيفه سجاديه حضرت سجاد عليه السلام عرض مى كند: خداوندا پناه مى برم به تو از اينكه (او نقول فى العلم بغير علم ) يا در علم از روى بى اطلاعى و بر خلاف عقيده سخنى گوئيم .
وقتى دائره مرجعيت مرحوم سيد عبدالهادى شيرازى وسعت يافت بارها از خوف خدا گريه كرد و از بيم لغزش قدم يا انحراف قلم يا اينكه بنام او كارهائى كنند كه او خبر ندارد گريست .(141)

 
آيت الله بروجردى تسليم عادات و رسوم مردم نمى شود
سيد عليرضا ريحان در كتاب آئينه دانشوران گويد: در شهر بروجرد در مجلسى در خدمت آية الله بروجردى ديدم قندى را به دست آيت الله دادند تا طبق مرسوم دعا خوانده بر آن بدمد معظم له فقط سرزبانى بدان زده مسترد داشتند.
اين نكته آدمى را به دو موضوع متوجه مى سازد يكى نكوهش از دميدن به غذا و طعام و ديگر اينكه شفا در نيمخورده مؤ من است و اين هر دو از ائمه معصومين (ع ) به صحت پيوسته است . من از اينجا دانستم كه اين عالم بزرگوار تسليم عادات و رسوم مردم نمى شود همه گر مشتمل بر امر مباحى باشد در جميع امور چه كوچك و چه بزرگ همان راهى را مى پيمايد كه اجداد طاهرينش پيمودند.(142)
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ((فى سور المومن شفاء من سبعين داء))(143) در نيمخورده مومن شفاى هفتاد درد است .

 
آيت الله بروجردى با عصا پيرمرد را كتك زد و آقا زاده اش را نيز زد
آيت الله محمد فاضل موحدى فرموده اند: از يكى از بستگان آيت الله بروجردى شنيدم كه خانمى از اقوام يكى از عروسهاى ايشان به منزل آقازاده آن بزرگوار رفت و آمد مى كرده ولى حجابش را به طور شايسته رعايت نمى كرده است ، اين خبر به آيت الله بروجردى مى رسد، ايشان بحدى عصبانى مى شوند كه بلند مى شوند آقا زاده را كتك بزنند.
و نيز گفته است : ايشان مى خواستند جائى بروند من هم خدمتشان بودم ، از در منزل كه بيرون مى آمدند يكى از زوار كه پيرمردى بود آمد جلوى آيت الله بروجردى ، و افتاد به پاى ايشان كه اظهار ادب كند آيت الله بروجردى اين كار را حرام مى دانست و معتقد بود كه شرك است از اين روى شديدا عصبانى شد و عصايش را محكم كوبيد به كمر پيرمرد و فرياد زد: اين عمل شرك و حرام است و... بعد چند قدمى كه رفت برگشت پيرمرد را خواست و با نرمى فرمود اين عمل اشتباه است و بعد دستور داد پول زيادى به پيرمرد دادند.(144)
مادر بزرگوار آيت الله بروجردى موسوم به آغابيگم بنت مرحوم سيد محمد على بن لاسيد عابدين بن السيد على بن العلامه السيد محمد طباطبائى بانوئى متدينه ، زاهده ، عابده متحفظ بر انجام مستحبات و ترك مكروهات بوده است و در ميان مشايخ بيت معروف است كه ايشان در رعايت احكام حمل و رضاع جديت تام داشته اند و غالبا بدون وضوء به فرزند خود شير نمى داده است .(145)

 
دانشمند مصرى با يك ملاقات با آيت الله بروجردى حقيقت را دريافت
دو سال پيش از رحلت حضرت آيت الله العظمى بروجردى (قدس سره ) يكى از دانشمندان معروف مصربه نام آقاى ((ابوالمجد)) نماينده مؤ تمر اسلامى ودار التقريب به خدمت آيت الله فقيد رسيد، وى چنان شيفته فكر نورانى و وسعت نظر و احاطه علمى آن مرحوم واقع شد كه همان موقع قصيده اى غراء در مدح پيشواى عالى مقام سرود كه براى اطلاع اهل دانش ‍ ذيلا قسمتى از آن درج مى شود و اين قصيده در نوار سخنرانى آقاى ((ابوالمجد)) در وزارت فرهنگ محفوظ است ، ابوالمجد كه دانشمند گرانمايه و خطيب زبردستى است پس از اين ملاقات از مبلغين مهم ايران و تشيع گرديد.
ميزان علاقه او از اشعارش هويد است :
 
شدوا الرحال الى الامام الاكبر
 
تسقوا بحضرته رحيق الكوثر
 
عدلا وصدقا ما اقول وليتنى
 
اقضى الحياة مع الامام الاشهر
 
يبنى و يرفع للشريعة راية
 
ويرد بالتدليل قول المنكر
 
تسعون مليونا لرآيه تابع
 
من عالم او باحث او مخبر
 
قالوا البروجردى فقلت امامنا
 
و امامكم فى الورد او فى المصدر
 
قد جئت من مصر الى مصر فما
 
بين الاخوة من خلاف منكر
 
ان التشيع والتسنن دوحة
 
تسقى بماء واحد لم يكدر
 
ان التسنن والتشيع دوحة و جذورها القرآن غير مغير
 
من ذا يحدد للشموس ضيائها
 
الا المغالط فى الحقيقة مفتر
 
فى الصبح او فى الظهر او فى
 
مطلع الشمس المضيى ء النير
 
تقف الوجوه لبعضها فى قبله
 
و يحج فى البيت العتيق الاطهر
 
الله اكرمنى بزورة فاطمة
 
و الناس بين مهلل و مكبر(146)
 
از اينجا معلوم مى شود سر حديث شريف : ((النظر الى وجه العالم عبادة )) نظر كردن به صورت عالم عبادت است .

 
تا قيامت قيام بايد كرد
شعرى از مولف



 
به حسين احترام بايد كرد
 
گريه بعد از سلام بايد كرد
 
بهر احياء دين جدش نيز
 
تا قيامت قيام بايد كرد
 
اى كه دارى به سر هواى حسين
 
مى كنى گريه از براى حسين
 
گريه اى هم براى غربت دين
 
روز و شب صبح و شام بايد كرد
 
اى كه مى پرورى هميشه به سر
 
دعوى نوكرى آن سرور
 
اولين شرط نوكرى اين است
 
ترك فعل حرام بايد كرد
 
هدف از نهضت و قيام حسين
 
نيست جز مذهب و مرام حسين
 
آرى اى شيعه امام حسين
 
پيروى زين مرام بايد كرد
 
او كه هستى خويش سرتاسر
 
داد در راه دين پيغمبر
 
با عمل بر مرام آن سرور
 
شاد آن تشنه كام بايد كرد
 
گفت حاشا كه من كنم بيعت
 
نروم زير بار اين ذلت
 
نزد هر ظالم ابر قدرت
 
تكيه بر اين كلام بايد كرد
 
كرده اند اهل بيت آن مظلوم
 
همه جا خصم خويش را محكوم
 
آرى اينگونه خصم را رسوا
 
نزد هر خاص و عام بايد كرد
 
با بيان حقايق اسلام
 
خواندن خطبه در مجالس شام
 
روز را بر يزيد خون آشام
 
تيره مانند شام بايد كرد
 
اى حسينى عاجز و ناچيز
 
كه نكردى ز معصيت پرهيز
 
با چه روئى به روز رستاخيز
 
رو به خير الانام بايد كرد