مردان علم در ميدان عمل (جلد پنجم )

سيد نعمت الله حسينى

- ۷ -


قيام مرحوم آيت الله شيخ محمد تقى بافقى بر عليه رضاشاه
حاج شيخ محمد تقى بافقى كه ديد پادشاه معاصرش از طريق عدالت منحرف و از احكام دين معرض گشته چندين مرتبه جهت تذكر او برايش ‍ كاغذ نوشته و مطالبى را تذكر داد.
در مرتبه آخر بر قطعه كاغذ مختصرى از سوره اى را كه خداوند براى تنبيه جباران و تذكر سلاطين فرستاده ، نوشت تا شايد بدين وسيله او را حجتى بوده باشد، لذا بدون عنوان نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم .
يعنى افزون طلبى و بسيار نمائى سرگرمتان ساخته است و به نابوديتان مى كشاند تا جائى كه به گورها برسيد بس كنيد كه به زودى خواهيد فهميد. باز هم بس كنيد كه به زودى خواهيد فهميد. بس كنيد كه شما از سرنوشت آينده خود آگاهى نداريد و اگر نسبت به آينده خود آگاهى داشتيد (چنين نمى كرديد) البته كه شما جهنم را خواهيد ديد، آنگاه جهنم را به ديده يقين خواهيد ديد، و در آن روز نسبت به آن نعمتى كه به شما داده شده مورد باز خواهى و باز پرسى قرار خواهيد گرفت .
رضاخان از اين عمل شجاعانه و روش ابتكارى آخوند بافقى بسيار برآشفت و به جاسوسان و ماموران خود دستور داد كه مواظب و مراقب حركات او باشند و در صورت امكان و عدم تهييج افكار عمومى او را دستگير كنند. اين شيوه ابتكارى آخوند در نهى از منكر يك پادشاه پرقدرت بسيار جالب توجه بود، از اين رو زبانزد همگان گرديد و در بالا بردن روحيه مسلمانان آزاده تاثير مثبت گذاشت و از اين رهگذر موقعيت مذهبى و سياسى آخوند بافقى نيز بيش از پيش در ميان مردم بيشتر شد.

آيت الله بافقى و شكنجه رضا شاه به نقل از آيت الله اراكى
آيت الله العظمى شيخ محمد على اراكى مى گويد: رضاخان و مامورانش ‍ حاج شيخ محمد تقى بافقى را پس گردنى زدند (و از حرم حضرت معصومه عليهماالسلام ) بيرون آوردند و پاى ايوان آئينه داخل صحن به پشت خوابانيدند و رضاخان با تازيانه بنا كرد به زدن به پشت حاج شيخ محمد تقى بافقى ، حاج شيخ نيز از آن زير مى گفت : يا صاحب الزمان با صاحب الزمان ، آخرش شيخ را بردند به محبسى كه بسيار تاريك بود كه جاى يكنفر بيش نبود بنده خدا مدتى طولانى در آنجا بود و در استنطاق چيزى از او نتوانستند بگيرند اما چه بلاها كه بر آن بيچاره وارد شد خدا مى داند و بس ، خداوند رحمتش كند. (284)
او را بعدها بردند به زندان عمومى و پس از گذشت يكسال محكوم به اقامت اجبارى در شهر رى گرديد، مجاهد بافقى در تبعيدگاه خود، شهر رى كه زندگى مى كرد در اثر شكنجه هاى وارده در زندان بسيار ناتوان شده بود با اين حال از فعاليتهاى اسلامى باز نمى ماند.
عاشقان راه خدا و علما و فضلا زيارت او را در كنار قبر حضرت عبدالعظيم از اعمال پرفيض و ثواب به شمار مى آوردند چنانكه نوشته اند:
امام خمينى در مدرسه فيضيه درس اخلاق مى گفت هر گاه مى خواستند يك انسان نمونه ، يك مرد مجاهد و يك مؤمن حقيقى و آدم واقعى پرهيزكار و با حقيقت را معرفى كنند مرحوم بافقى را نشان داده و مى فرمودند: هركس ‍ مى خواهد در اين عصر مومنى را زيارت كند كه شياطين تسليم او شده و به دست او ايمان مى آوردند مسافرتى به شهررى نموده و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم (ع ) مرقد مجاهد بافقى را ببيند و گاهى نيز اين شعر معروف را مى خواند:
چه خوش بود كه برآيد به يك كرشمه دو كار
زيارت شه عبدالعظيم و ديدن يار (285)

آيت الله بافقى و شكنجه رضاشاه به نقل از آيت الله طالقانى
مرحوم آيت الله سيد محمود طالقانى كه در آن زمان طلبه قم بوده است و ناظر آن صحنه ها شده اند وقتى كه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در مدرسه فيضيه قم سخنرانى مى كرد خاطرات تلخ آن روز برايشان تداعى شده و چنين فرمودند:
اين در و ديوار اين مدرسه خاطرات پنجاه ساله من است الان دارد آگاهم مى كند، ديوانه ام مى كند شما نمى دانيد اين در و ديوار چقدر براى من الهام بخش است ، فرياد اعتراض شيخ محمد تقى بافقى توى همين صحن بود، زير تازيانه رضاخان ، اينجا به گوش من مى رسيد، چكمه پوشان رضاخانى كه با توپ و تانك حمله كردند به مرقد مطهر ما در ميانشان بوديم كتك خورديم سرنيزه خورديم و....بعد از يكسال كه از زندان بيرون آمد من به ديدنش رفتم بازوهايش را نشان من داد، هنوز جاى تازيانه رضاخانى بود..(286)
آخوند بافقى تا قضيه بيستم شهريور 1320 شمسى كه منجر به بركنارى رضاشاه از سلطنت و اخراج و تبعيد او به جزيره موريس در آفريقا گرديد همچنان در تبعيدگاه خود بسر مى برد وليكن بعد از شنيدن قضيه مسجد گوهرشاد سكته كرده فلج شده و بسيار سخت مى گذراند. خداوند هميشه او را با بلاهاى مختلف آزمايش مى كرد و او بسيار سربلند از امتحان در مى آمد. مجاهد بافقى بعد از شهريور 1320 تصميم گرفت دوباره به قم بيايد و عده اى نيز او را دعوت كرده و قول دادند امكانات زندگى در اختيار وى گذارند. آقاى بدلا كه از دوستان ايشان بوده در اين باره روايت شنيدنى و جالبى دارد:
آقاى بافقى به قم بازگشت و پس از تحمل برخى از سختيها در خيابان حضرتى در خانه اجاره اى محقر سكونت گزيدند. من وقتى به زيارت ايشان رفتم زمستان بود ديدم ايشان زير كرسى نشسته اند و زندگى بسيار محقرى دارند ولى صبور و رضايتمند. در هنگام مراجعت ايشان به شهر قم با اينكه عده اى قول مساعدت داده بودند هيچكس پيش نيامد لذا ايشان به همان محلى كه از آنجا دستگير شده بود يعنى حرم و مسجد بالاى سر حضرت معصومه سلام الله عليها وارد شده و چند شبانه روز در همان جا بودند كسى نيامده بود ايشان را ببرد منزل ، او خودش مى گفت : خداوند مى خواست بدين وسيله مرا تنبيه كند كه چرا به غير او اعتماد نموده و توكل كرده ام چون فقط به اطمينان آنان به قم آمدم لذا خداوند چنين پيش آمدى را پيش آورد كه من متنبه گردم . من وقتى كه از نجف به قم مى آمدم و هيچ شهرتى هم نداشتم و كسى مرا نمى شناخت توكلم فقط به خدا بود لذا خداوند مقدمات و اسباب زندگيم را در قم به سادگى فراهم آورد.
در كرمانشاه به يك نفر از اهالى قم كه قبلا با او آشنائى داشتم برخوردم كه به زيارت عتبات مى رفت او كليد منزل خود در قم را به من داد و گفت : برو آنجا سكونت كن و من آمدم در منزل او نشستم ولى اكنون كه توكل كامل به خدا نداشتم اومرا بيدار و متنبه كرد. (287)
اين بود خلاصه اى از داستان مجاهد بافقى و رضاخان و مطالب جالب ديگرى نيز در جلد اول همين كتاب در صفحه 269 نقل شده است مراجعه شود.

آخوند و دفاع از حوزه علميه در دانشگاه رضاخانى
يكى از آقايان فضلا نقل مى كرد در اواخر دوره رضاخان شخصى كه در آن زمان وزير فرهنگ بود و بعد سناتور شد، روزى در دانشگاه تهران براى دانشجويان سخنرانى مى كرد، محتواى سخنش هم تجليل از فعاليتهاى فرهنگى دوره رضاخان بود، به دانشجويان مى گفت : شما بايد قدر اين دولت را بدانيد كه چنين تمدنى را برايتان بوجود آورده است ، شما مى خواهيد در اين دانشگاه رشته هاى گوناگون نظير ادبيات ، پزشكى و علوم را بخوانيد و در اين زمينه ها متخصص شويد اما آيا مى دانيد ما در گذشته چه داشته ايم ؟ بعد براى نشان دادن شرايط فرهنگى دوره هاى گذشته يكى از كتابهاى خرافى مربوط به جادوگرى و مارگيرى و رمالى و فال بينى و از اين قبيل را از جيبش بيرون آورد و مقدارى از مطالب آن كتاب براى دانشجويان از راه تمسخر و استهزاء خواند اتفاقا در همان ايام وزارت فرهنگ موضوعى را به مسابقه گذاشته بود و از حسن اتفاق مقاله اى را كه من در آن موضوع نوشته بودم برنده اين مسابقه شد طبق مقررات قرار شد كه با آقاى وزير ملاقات كنم مرا ديد تعجب كرد كه در لباس آخوندى هستم گفت : باورم نمى شد كه يك آخوند توانسته باشد بهترين مقاله را بنويسد! بعد توضيح داد كه فلان مطلبى كه در مقاله شما بود با آخرين نظريه هاى روانكاوى و روانشناسى امروز مطابقت مى كند و ما فكر مى كرديم كه نويسنده اين مقاله تحصيل كرده اروپا يا آمريكا است ، حالا مى توانى بگوئى كه اين مطلب را از كجا نقل كرده اى ؟
گفتم : اين مضمون يك حديثى است و حديث را برايش خواندم بعد هم با عصبانيت به او گفتم : آقاى وزير آن مزخرفات چه بود كه آن روز در دانشگاه به دانشجويان گفتى ؟ چرا به ملت خيانت مى كنى آيا آنچه در مدارس قديم ما تدريس مى شود، آنهائى است كه در آن كتاب نوشته شده بود؟...در حوزه هاى علميه اشارات بوعلى و اسفار ملا صدرا و منظومه حاجى ملا هادى سبزوارى و كفايه الاصول آخوند خراسانى و آثار شيخ مرتضى انصارى و صدها كتاب علمى و فلسفى و فقهى طراز اول تدريس مى شود، تو همه اينها را ناديده مى گيرى و به جمعى جوان ناآگاه و بى اطلاع مى گوئى : در حوزه يك مشت اباطيل درس مى دهند. (288)
خلوت ترين جاى دانشگاه مسجد بود وقت نماز تا 20 نفر بيشتر نبود در ماه رمضان كسى جرئت نداشت بگويد روزه ام مسخره اش مى كردند. (289)

ويژگيهاى آيت الله سيد محمود امام جمعه اسبق زنجان از زبان فرزندشان
آيت الله عزالدين زنجانى در خصوصيات اخلاقى مرحوم والدشان (آيت الله سيد محمود موسوى امام جمعه سابق زنجان ) فرموده اند: ايشان از شاگردان مرحوم حاج شيخ محمد حسين كمپانى و مرحوم نائينى بودند و از هر دو اجازه داشتند بعد از پايان تحصيلات وارد زنجان مى شوند، آن مرحوم به تزكيه بيش از هر چيز اهميت مى دادند و در اين جهت به مراتب بالا رسيده بودند...
پدرم رضاخان را كافر مى دانست و مى گفت : او منكر حجاب است و حجاب هم از ضروريات دين است . (290)
يك نفر در تهران بود (كه به ظاهر به امر مجتهد، مدير كل اوقاف بود ولى در واقع يكى از وارستگان روزگار بشمار مى رفت ) به نام مرحوم ميرزا مهدى شهيدى اهل مازندران و از شاگردان مرحوم آخوند خراسانى بود، ايشان با اينكه مدير كل اوقاف بود، مرتب از صميم قلب در مجالس از رژيم به صراحت انتقاد مى كرد رژيم هم چون بدل او را پيدا نمى كرد تا جايگزين او كند متعرض او نمى شد، ايشان خيلى مريد مرحوم والد بود و با ايشان در ارتباط دائمى بودند و اهل حال و ذكر و سلوك بود.
مرحوم ميرزا مهدى شهيدى آن موقع در تهران مكرر گفته بود كه : من از امام جمعه زنجان (مرحوم والد) شنيدم كه اين رژيم (شاهنشاهى ) از بين خواهد رفت و به جاى آن جمهورى خواهد شد، و به من گفت : آن را خواهم ديد.
مرحوم شهيدى قريب پانزده سال پس از سكته اى كه كرد زنده بود مثل ميت درون قبر (از لاغرى ) اما با آن حال با نشاط و در كمال رضا و تسليم بود، هر موقع از رژيم پهلوى به او شكايت مى شد آن وعده را نقل مى كرد و تا اوائل انقلاب زنده بود تا وعده مرحوم والد متحقق شد و ايشان تبديل سلطنت به جمهورى را ديدند مرحوم والد با علامه طباطبائى بسيار ارتباط داشتند و مى توان گفت مذاكرات خصوصى و سرى داشتند گاهى مرحوم علامه اوقاتى را كه مرحوم والد در تهران بودند از قم تشريف مى آوردند صبح تا غروب در منزل ما تشريف داشتند، غروب مى رفتند دوبار هم بعد از فوت مرحوم والد به زنجان تشريف آوردند و مدتى در منزل ما ماندند.

ارتباط آن مرحوم با حضرت امام
مرحوم والد با حضرت امام نيز مرتبط بودند و امام به ايشان علاقه مند بودند يادم مى آيد كه بعد از جنگ جهانى ايشان به قم آمدند و ضعيف و عليل المزاج بودند اوضاع اقتصادى مخصوصا وضع نان بسيار بد بود و صف نانوائيها بسيار ممتد بود و آردى را كه از آن نان مى پختند، مقدارى از آن آرد و بقيه چيزهاى ديگر بود، به اين جهت مرحوم والد، نمى توانستند از آن نان بخورند امام در آن زمان ظاهرا از مزرعه اى كه در خمين داشتند مقدارى آرد برايشان مى آوردند و در آن موقع روزى دو عدد نان مخصوص ‍ مرحوم والد مى فرستادند.
اغلب اوقات ايشان با تلاوت قرآن مجيد و يا اذكار مخصوصا شبها با نماز مى گذشت و...
مرحوم والد به استاد خود بالاخص به مرحوم نائينى بى اندازه ارادت مى ورزيدند و مى فرمودند: كتاب ((تنبيه الامه و تنزيه المله )) ايشان يكى از آيات فضل و اجتهاد آن مرحوم است ولى عوام زدگى و جو، عرصه را به ايشان تنگ كرد كه ناچار آن كتاب را با قيمت گزاف خريدارى و جمع كرد.

پيشگوئى ديگرى درباره امام خمينى از امام جمعه زنجان
و نيز فرمودند:
يادم هست كه در يكى از مسافرتهاى ايشان به قم وارد مدرسه فيضيه شديم از قضا آن روز مرحوم آيت الله حاج سيد محمد تقى خوانسارى رضوان الله عليه حاضر نبودند، حاضرين امام را براى اقامه نماز جماعت جلو انداختند و نماز با شكوهى به امامت ايشان منعقد شد، مرحوم والد رو به من كرده فرمود: روزى اين مرد منشاء خدمات بزرگى به اسلام خواهد شد. بعد فرمودند: متاءسفانه از ما كه كارى ساخته نشده ، حتى يادم هست فرمودند كه : يكى از ماها در راه مبارزه دينى خون از دماغمان نيامد

آن مرحوم در ساختن مرحوم آيت الله طالقانى سهم بزرگى دارد
ايشان در ساختن مرحوم آيت الله طالقانى و تقويت روح مبارزه در ايشان مسلما سهم بزرگى داشتند. اغلب صحبت با ايشان از خدمات سياسى علماى گذشته بود و همچنين تاءسف از عدم موفقيت مرحوم نائينى در بيدارى اذهان مردم .
مرحوم والد از اينكه كتاب ((تنبيه الامه و تنزيه المله )) مرحوم نائينى مهجور و متروك مانده بسيار دلتنگ بود تا اينكه مرحوم طالقانى به ايشان وعده داد كه آن كتاب را (هر چند كه به زبان فارسى نوشته شده بود) با بيان روشنترى توضيح داده و برخلاف كار شكنى ها به چاپ برسانند، و بعد از مدت كمى از انتشار آن كتاب نفيس بشارت ديگرى را به مرحوم والد دادند و آن اين بود كه اغلب دانشجويان كه از سكوت و دست روى دست گذاشتن علما سخت در رنج بوده و انتقاد مى كردند و آنها را شريك جرم آن اوضاع مى دانستند پس از انتشار اين كتاب جو دانشگاه نسبت به روحانيت شيعه اقداماتى صورت گرفته است اما در اثر عدم آگاهى مردم مقرون به شكست شده .
در هر حال مرحوم طالقانى در مدت اقامت مرحوم والد يك روز در ميان با مرحوم والد ملاقات داشتند و اين موضوع را كه طبع كتاب نامبرده به تشويق مرحوم والد بوده ، مرحوم طالقانى در مقدمه كتاب مذكور تذكر داده اند....من پيشنهاد دارم براى آگاهى سياسى حوزه بيش از پيش و احياى نام فقيهى بزرگ و عالم به زمان مناسب است كه آن كتاب جزء برنامه درسى حوزه هاى علمى قرار گيرد.

شاهد يك بى غيرتى
و نيز آيت الله سيد عزالدين زنجانى فرمودند:
در اوائل كشف حجاب ايشان در تهران بود در زمان نخست وزيرى تيمور تاش ملعون بود كه : مرحوم طالقانى با حالت آشفته كه آن موقع نوجوان بسيار نورانى بود وارد مجلس شد و به مرحوم والد گفت باز شاهد يك بى غيرتى و...از دو نفر وكيل در خيابان اميريه بودم (و با ذكر اسم آن دو نفر وكيل مجلس شوراى آن روز) گفت : آن دو نفر چند قدم جلوتر از من در پياده رو حركت ميكردند، چنان گرم صحبت بودند كه متوجه اطراف نبودند من صحبت آنها را مى شنيدم يكى از آنها به ديگرى مى گفت : من خانم خودم را كه به خدمت حضرت اشرف ((تيمورتاش )) بردم بعدا معلوم شد كه همه چيزش مورد پسند حضرتشان واقع شده فقط كمى از (با كمال معذرت ) بزرگى پستان خانم گله مى فرمودند. اين مشتى از خروار و اندكى از بسيار آن دورانها است .
توصيه اكيد من اين است كه مبادا كمبودهاى فعلى را شيطان جلوه داده و كفران نعمت انقلاب بكنيم ، بايد مواظب بود كه گرفتار اوهام نشده و گول يك عده مغرض و يا مقدس مابان ساده لوح را نخوريم (291) اين قطعه را با اين آيه شريفه ختم مى كنم .
((ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لنظر كيف تعلمون ))

پيامبران با يكدست كتاب و با دست ديگر سلاح داشتند
امام خمينى فرمود: دين هاى بزرگ پيامبران سابق و دين بسيار بزرگ اسلام در عين حالى كه يك دستشان به كتاب هاى آسمانى و براى هدايت مردم بود، دست ديگر به اسلحه ها بود.
ابراهيم خليل الله عليه با يك دست صحف را داشت و با دست ديگر تبر براى سركوبى بت ها
موساى كليم سلام الله عليه با يك دست تورات را داشت و با دست ديگر عصا، عصائى كه فرعونيان را به خاك مذلت كشاند عصائى كه اژدها بود، عصائى كه خيانتكاران را مى بلعيد.
پيغمبر بزرگ اسلام با يك دست قرآن را داشت و با دست ديگر شمشير، شمشير براى سركوبى خيانتكاران و قرآن براى هدايت . آنها كه قابل هدايت بودند قرآن راهنماى آنها بود آنهائى كه هدايت نمى شدند و توطئه گر بودند شمشير بر سر آنها (292)
سابق رضاخان از مدرس مى ترسيد براى اينكه انسان بود....
رضاخان رقيب خودش را مدرس مى دانست كه وقتى مى ايستاد و صحبت مى كرد متزلزل مى كرد همه را. يك انسان بود، وضع زندگيش آن بود كه شما شنيديد و من ديدم كه وقتى وكيل شد يعنى از اول به عنوان فقيهى كه بايد در مجلس باشد تعيين شد، آنطور كه نقل كرده اند يك گارى با يك اسبى در اصفهان خريده بود و سوار شده بود و خودش آورده بود تا تهران ، آنجا آن را هم فروخته بود و منزلش يك منزل محقر و زندگى يك زندگى مادون عادى كه در آن وقت لباس كرباس ايشان زبانزد بود، كرباسى كه بايد از خود ايران باشد مى پوشيد. اين وطن خواهها كدام لباسشان مال ايران است . (293)
شما مى دانيد كه مرحوم شيخ فضل الله نورى را كى محاكمه كرد؟ يك معمم زنجانى يك ملاى زنجانى و حكم قتل را او صادر كرد وقتى ملا مهذب نباشد فسادش از همه كس بيشتر است ...(294)

امام خمينى يكه و تنها باشد به راه خود ادامه خواهد داد
ما به پيروى از انبياء عظام سلام الله عليهم از صفر شروع كرديم دعوتهاى بزرگ آنها از واحد شروع مى شد تا گروه گروه جمع مى شدند، آن روزى كه ما دعوت بر ضد طاغوت را شروع كرديم صفر بوديم گروههاى مسلمين و اقشار ملت ما در اختناق عظيم بودند و جراءت نفس كشيدن نداشتند، ما از صفر شروع كرديم و به دعوت اسلامى مردم را خوانديم و اين قطره واحد قطره ها شد و قطره ها سيل و سيل دريا، اين درياى بزرگ با قدرت ايمان در مقابل تمامى قدرتهائى كه برضد اسلام و بر ضد انقلاب بودند درهم شكست دعوت اسلامى ما به آنجا رسيد كه تمام اقشار ملت لبيك گفتند، از دانشگاهى ، بازارى ، دهقان ، كارگر نظامى ، ارتشى به ما پيوستند (295)
يك ملت ضعيفى كه هيچ نداشت در مقابل ابرقدرتها كه همه چيز داشتند و تا دندان مسلح بودند، غلبه كرد براى اينكه شهادت آرزوى او بود بعضى جوانهاى من از شهادت را طلب مى كردند و مرا قسم مى دادند كه دعا كن كه شهيد شويم ، زنهائى كه جوانهايشان را داده بودند افتخار بر اين كردند كه شهيد داده ايم و آن كه يك پسرش مانده بود باز مى گفت : اين را هم اهدا مى كنم . اين قدرت مليت نيست اين قدرت ايمان است اين قدرت اسلام است ... اين دست غيبى الهى است . قدرت معنوى ملت اين پيروزى را به ما ارزانى داشت . (296)
اگر من خداى نخواسته يك وقتى ديدم كه مصلحت اسلام اقتضا مى كند كه يك حرفى بزنم مى زنم و دنبالش راه مى افتم و از هيچ چيزى نمى ترسم بحمدالله تعالى والله تا حالا نترسيده ام .
آنروز هم كه مرا مى بردند آنها مى ترسيدند من آنها را تسليت مى دادم كه نترسند. (297)
هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن و عترت رسول خدا و امت محمد - صلى الله عليه و آله - و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظاره گر صحنه هاى ذلت بار و حقارت مسلمانان باشد من خون و جان ناقابل خود را براى اداى واجب حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز شهادتم قدرتها و ابرقدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خمينى يكه و تنها هم باشد به راه خود ادامه مى دهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام ....خواب راحت را از ديدگان جهانخواران سلب خواهد كرد. (298)
ما اين واقعيت و حقيقت را در سياست خارجى و بين المللى اسلاميان بارها اعلام نموده ايم كه در صدد گسترش نفوذ اسلام در جهان و كم كردن سلطه جهانخواران بوده و هستيم ، حال اگر نوكران آمريكا نام اين سياست را توسعه طلبى و تفكر تشكيل امپراطورى بزرگ مى گذارند، از آن باكى نداريم و استقبال مى كنيم ، ما در صدد خشكانيدن ريشه هاى فاسد صهيونيزم ، سرمايه دارى و كمونيزم در جهان هستيم ما تصميم گرفته ايم به لطف و عنايت خداوند بزرگ نظامهائى را كه بر اين سه پايه استوار گرديده اند نابود كنيم و نظام اسلام رسول الله - صلى الله عليه و آله - را در جهان استكبار ترويج نمائيم و دير يا زود ملت هاى در بند شاهد آن خواهند بود، ما با تمام وجود از گسترش باج خواهى و مصونيت كارگزاران آمريكائى حتى اگر با مبارزه قهرآميز هم شده باشد جلوگيرى مى كنيم انشاء الله ما نخواهيم گذاشت از كعبه و حج ، اين منبر بزرگى كه بر بلنداى بام انسانيت بايد صداى مظلومان را به همه عالم منعكس سازد و آواى توحيد را طنين اندازد، صداى سازش با آمريكا و شوروى و كفر و شرك نواخته شود و از خدا مى خواهيم كه اين قدرت را به ما ارزانى دارد كه نه تنها از كعبه مسلمين كه از كليساهاى جهان نيز ناقوس مرگ آمريكا و شوروى را به صدا در آوريم (299)
من با جرات مدعى هستم كه ملت ايران در عهد اميرالمؤمنين و حسين بن هلى عليهم السلام مى باشند، آن حجاز كه در زمان رسول الله - صلى الله عليه و آله - ممسلمانان نيز اطاعت از ايشان نمى كردند و با بهانه هائى به جبهه نمى رفتند كه خداوند تعالى در سوره توبه به آياتى آنها را توبيخ فرموده و وعده عذاب داده است . و آنقدر به ايشان دروغ بستند كه به حسب نقل در منبر به آنان نفرين كرد.
و آن اهل عراق و كوفه كه به اميرالمومنين آنقدر بدرفتارى كردند و از اطاعتش سر باز زدند كه شكايات آن حضرت از آنان در كتب نقل شده است . و آن مسلمانان عراق و كوفه كه با سيد الشهداء عليه السلام آن كردند كه شد و آنان كه در شهادت دست آلوده نكردند يا گريختند از معركه ، و يا نشستند تا آن جنايت تاريخ واقع شد.
اما امروز مى بينيم كه ملت ايران از قواى مسلح نظامى و انتظامى و سپاه و بسيج تا قواى مردمى از عشاير و داوطلبان در جبهه ها و مردم در پشت جبهه ها با كمال شوق و اشتياق چه فداكاريها مى كنند و چه حماسه ها مى آفرينند و چه كمكهاى ارزنده مى كنند...
و اينها همه از عشق و ايمان سرشار آنان است به خداوند متعال و اسلام و حيات جاويدان در صورتى كه نه در محضر رسول الله - صلى الله عليه و آله - هستند و نه در محضر امام معصوم صلوات الله عليهم اجمعين ، تنها انگيزه آنان ايمان و اطمينان به غيبت است . و اين رمز موفقيت و پيروزى در ابعاد مختلف است و اسلام بايد افتخار كند كه چنين فرزندانى تربيت نموده و ما همه مفتخريم كه در چنين عصرى و در پيشگاه چنين ملتى مى باشيم . (300)

آيت الله بهبهانى به امام گفت تنها توئى كه مى توانى شاه را از تخت پائين كشى
شهيد آيت الله ربانى شيرازى بارها مى گفت : اسلام در اين عصر به دست آقاى خمينى احيا مى شود و گفت : شما ببينيد دو فكر متضاد درباره آقاى خمينى يك جور نظريه داده اند. يكى آيت الله كاشانى و ديگرى سيد محمد بهبهانى .
آيت الله كاشانى بارها مى فرمودند: مرد حوزه و روحانيت حاج آقا روح الله خمينى است .
سپس گفت : و آيت الله بهبهانى داستانى بدين شرح دارد. و آن داستان اين است كه در ايام تابستان امام خمينى گاهى به اطراف تهران مى رفتند و مدتى مى ماندند، در يكى از تابستانها روزى فرزند آيت الله بهبهانى به نام جعفر نزد ميزبان آقاى خمينى رفت و از او خواست كه از حضور آقا بخواهيد كه وقتى به ما بدهند در تهران خدمتشان باشيم ، ميزبان موضوع را به اطلاع امام رسانيد امام فرمودند از طرف خودشان آمده يا از طرف پدرشان ، در جواب گفت : از طرف پدرشان ، امام فرمودند: وقتى تهران رفتيم سرى هم به آنجا مى زنيم عصر جمعه اى امام به منزل آيت الله بهبهانى رفتند پس از صرف چاى و احوالپرسى صحبت به سياست كشيده شد آقاى بهبهانى رو به طرف امام خمينى كرده گفت : فساد سرتاسر دربار را گرفته اين بچه اعتنائى به اسلام و روحانيت نمى كند هر چه دلش مى خواهد انجام مى دهد خواهرهايش آبروى ايران را برده اند كم كم مقدسات را هم ناديده گرفته بهائيت را بر مسلمانان مسلط كرده ، به اندازه اى راجع به مفاسد دربار سخن گفت كه عرق از پيشانيش جارى شد.
در آخر گفت : كسى كه بتواند اين مرد را از تخت پائين كشد تنها تو هستى آنگاه به متكا تكيه كرد.
امام خمينى فرمود: تمام فرمايشات حضرت آقا را از اول تا آخر گوش دادم ، ولى شما بوديد كه او را برگردانديد آقازاده از طرف حضرتعالى از اين مرد استقبال كرد، در ايام 28 مرداد جعفر آقا با زاهدى ملاقات داشت شاه رفته بود و شرش از سر اين مملكت كنده شده بود ولى اقدامات جعفر آقا از طرف جنابعالى و سايرين او را برگردانيد، حال كه او قدرت گرفته و آمريكا از او به شدت حمايت مى كند ساواك و شهربانى را به جان مردم انداخته ارتش بر اوضاع مسلط گشته من چه مى توانم بكنم ؟
آقاى بهبهانى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود رو به جعفر كرده گفت : حرفهاى آقا را شنيديد، با توجه به اين صراحت مى گويم كه تنها ايشان است كه مى تواند پسر پهلوى را از تخت پائين بكشد و ملت را از شرش نجات دهد. آنگاه آيت الله بهبهانى آهى كشيد و گفت : خدايا از سر تقصيراتم بگذر، ما به اين پسر (محمد رضا) ميدان داديم .

امام خمينى فرمودند: من فرزند حسينم
در ماجراى نهضت در سال 1314 كه مرحوم آيت الله سيد احمد خوانسارى در بازار بزرگ تهران (و در جريان رفراندم براى مواد ششگانه انقلاب سفيد) توسط رژيم شاه مورد هتك و ضرب قرار گرفت ، شب در خدمت حضرت امام و در اندرونى منزل ايشان بوديم حضرت امام از اين خبر متاثر شده بودند و فرمودند: من فرزند اباعبدالله الحسين - عليه السلام - هستم و ژن امام حسين در من هست ، امروز آقاى سيد احمد خوانسارى را زده اند و من تا اينها را نابود نكنم رها نخواهم كرد. (301)

نظريه حسين فردوست در سرنگونى سلطنت پهلوى به قدرت روحانيت واقعى
ارتشبد حسين فردوست يار ديرين محمد رضا پهلوى در علت سقوط رژيم شاهنشاهى پهلوى مى گويد: واقعيت ديگرى كه محمدرضا جدى نگرفت (كه منجر به سقوط او شد) نفوذ روحانيت بود هر چند پس از 15 خرداد 1342 توسط مقدم ترتيبات لازم در ساواك براى اطلاع از حوزه ها داده شده و هر چند محمد رضا از نفوذ امام خمينى و مخالفتهاى ايشان اطلاع داشت ولى او تصور مى كرد كه از طريق ايجاد رابطه با چند فرد سرشناس و به خيال او متنفذ در حوزه ها و با پرداخت ميليونها تومان در سال به اين قبيل افراد توانسته روحانيت را هوادار خود كند (راجع به توضيح اين مطلب به صفحات 518 - 578 - 577 - 576 خاطرات حسين فردوست ج 1 مراجعه شود) و واقعيت ها را نمى ديد و واقعيت اين بود كه اصولا مردم ايران هرگاه دچار حكام ظالم مى شدند پناهگاه آنها مسجد و زيارتگاه و پناه دهنده آنها روحانيت بود لذا مردم آن روحانيتى را دوست داشتند كه در مقابل حاكم ظالم كنار بيايد شايد تعجب كنيد كه من نيز چنين روحيه اى داشتم در صورتى كه نه مظلوم واقع شده بودم و نه به من ظلمى شده بود به هر حال از كودكى در خانى آباد علاقه مردم را به همان آقا سيد محمود همسايه مان ديده بودم كه زمانى كه با زور پليس ‍ رضاخان از او حلع لباس شد صد درجه محبوبيت او در نزد مردم بيشتر شد و محترم تر گرديد اين روحيه در من بود و بى آنكه خنود بخواهم زمانى كه مى شنيدم فلان مجتهد عاليقدر نزد محمدرضا آمده يكباره ارزش آن مجتهدينى را كه نمايندگان محمدرضا را مى پذيرفتند قلبا قبول نداشتم و برايشان ارزشى قائل نبودم و تصور نمى كنم كه حتى خود محمدرضا نيز براى اين افراد ذره اى ارزش و احترام قائل بود چون او نيز مانند من مى دانست كه لباس اين افراد دكان است و درون آن خالى است .
ساواك تعداد طلاب و روحانيئن را در كشور حدود 350 هزار نفر تخمين مى زد، حتى بديفى رئيس ساواك قم نيز معترف بود كه از اين جمعيت فقط يك نفر نفوذ واقعى دارد و آن آيت الله خمينى است ، سازمان روحانيت احتياج به آمادگى نداشت و مانند يك حزب منسجم كه فرد فرد آن بر امور مذهبى ، سيسى ، اقتصادى و اجتماعى مسلط مى باشد در سراسر كشور تا سطح قصبات و كوره دهات و عشاير گسترده بود و مردمى كه شايد محمدرضا را نمى شناختند روحانى خود را مى شناختند اين همان قدرتى بود كه زمانى شاپورجى ضمن صحبت به آن اشاره كرده گفت : عجيب است كه در ايران هر شاهى كه روحانيت مخالف او بوده سقوط كرده . (302)
(در صحفه 518 ظهور و سقوط رژيم پهلوى گويد: قبل از پيروزى انقلاب فرح به اتفاق پسر دومش به كربلا و نجف رفت كه در آن زمان در تلويزيون نشان داده شد او در اينسفر تقاضاى ملاقات با آيت الله خوئى را كرد كه ايشان جوابى نداد لذا فرح شخصا با حجاب اسلامى به منزل آيت الله خوئى رفت كه گفته مى شد برخورد مناسبى با فرح نداشته و بى اعتنائى كرده بود. محمدرضا شخصا نيز تلاش زيادى براى تجيب برخى روحانيون سرشناس داشت ...)

مبارزات و مجاهدات علما انقلاب اسلامى ايران به روايت خاطره
حوزه علميه قم بعد از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم خائرى يزدى توسط سه نفر از علما اداره مى شد (آيات عظام سيد محمد تقى خوانسارى ، سيد محمد حجت كوه كمرى ، سيد صدر الدين صدر) و پس از تلاش جمعى از اساتيد حوزه آيت الله بروجردى زمام حوزه را به دست گرفت و به تدريج داراى نيرو و عظمت بى سابقه اى شد به نحوى كه رژيم شاه وى را مانعى در راه انجام اهداف شوم خود مى ديد چند سالى پس از استقرار مرجعيت تامه و در اوج عظمت و اقتدار آيت الله بروجردى رحلت يافته ...در فاصله كمى پس از اين قضيه در شرائطى كه مرجعيت دچار تفرقه و ضعف بود رژيم هجوم خود را آغاز كرد، تصويب انجمنهاى ايالتى و ولايتى سرفصل يك آغار بود، آغاز مبارزه روحانيت و مردم عليه رژيم شاه . تشكيل جلسه فورى مراجع قم و مبارزه اى هماهنگ ، با همبستگى مردم و روحانيت و پافشارى حضرت امام دولت را مجبور كرد كه لايحه را لغو كند و اين پيروزى بزرگى براى مردم بحساب مى آمد. بعد از عقب نشينى رژيم در جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى رژيم شاه هجوم دوباره اى را آغاز كرد اين بار مبارزه شكل جدى ترى را به خود گرفت در اينجا مقابله با دولت و لغو لايحه مطرح نيست بلكه مقبله با شاه و برنامه هاى وى مطرح است ...

طرحى براى ايجاد وحدت
آقاين علما به اين نتيجه رسيده بودند كه منشاء همه مشكلات در ناهماهنگى و تفرقه است . گفته شده است كه ((قلقصه )) اولين رئيس ‍ ساواك قم بعد از فوت آيت الله بروجردى و هنگام ترك قم گفته بود: چنان تخم اختلاف را در بين علما پاشيده ام كه تا قيام قيامت اختلاف آنها حل نخواهد شد...
در اين زمينه خاطراتى هست كه از نظر خوانندگان مى گذرد: اولين جلسه مراجع در منزل آيت الله حائرى و پيرامون لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى بوده است .
اين جلسات شبهاى يكشنبه ، با پيشنهاد حضرت امام تشكيل گرديده و مبتكر و گرداننده اين جلسات امام بوده است كه آقايان مراجع را به عنوان صرف شام دعوت مى كرده و در واقع نشست سياسى پربارى نتيجه اين گردهمائى بوده است .
در يكى از اين جلسات بحث داغى بر روى پيشنهاد حضرت امام انجام گرفته است ، پيشهاد اين بوده كه اقايان مراجع از ميان خود يك نفر را به عنوان (اعلم ) انتخاب كنند و همه از وى حمايت نمايند تا قدرت رهبرى در مرجعيت افزايش يابد، يكى از كسانى كه براى اين كار پيشنهاد شده بود آيت الله حاج سيد احمد خوانسارى بوده است . يكى از جلسات بسيار مهم مراجع ، هنگام طرح انقلاب سفيد شاه و رفراندم از طرف شاه بوده است . حجه الاسلام عبدالمجيد معاديخواه به نقل از حجه الاسلام حيدرى چنين نقل مى كند: در جلسه اى كه راجع به لوايح ششگانه تشكيل شده بود آقاى خمينى فرموده بودند آن دفعه ما با دولت طرف بوديم چندان كار سختى نبود، اما اين رفعه شاه به ميدان آمده است ، اولين مسئله اى كه بايد روشن شود اين است كه ما تا كجا حاضريم استقامت كنيم همه در آن جلسه گفته بودند تا كشتن و كشته شدن حاضريم ... آنوقت امام گفته بودند من به شما تبريك مى گويم ما بايد جلو برويم تا اينجا بايستيم پيروز خواهيم شد. (پس ‍ به جهت آگاهى ملت و به حركت آوردن مردم اعلاميه هاى مشترك مراجع منتشر شد ابتدا در قم و سپس در شهرهاى ديگر تظاهرات بر عليه دولت و شاه و رفراندم شاه آغاز شد.)
حجه الاسلام معايخواه گويد: آن روز مردم از مسجد حسين آباد قم راه افتادند و شعار مى دادند كه : ما تابع قرآنيم رفراندم نمى خواهيم .
اما ظاهرا رژيم در پشت اين قضيه بود يعنى رژيم مايل بود كه مردم بيرون بريزند و به اين بهانه زهر چشمى از مردم بگيرد. براى آمدن شاه به قم چند طاق نصرت بسته بودند، وقتى تظاهرات شروع شد، آندند و به اين طاق نصرتها حمله كردند و آنها را شكستند. رژيم هم كه كاملا آماده بود وارد صحنه شد، شهربانى عده اى از اوباش قم را گردآورده بود و آنان را به خيابانها آورد در حقيقت رژيم احساسات شاه دوستانه آنها را تحريك كرده بود مردم هم ريختند و آنها را زدند.
قضيه بدين شكل آغاز شد كه چند تن از سركرده هاى اوباش قم همراه با دار و دسته شان و به تحريك شهربانى سوار بر ماشين عليه روحانيت شعار مى دادند كه (پلو خورى تمام شد، مفت خورى تمام شد.) شعار ديگرشان هم شعار جاويد شاه بود. وقتى اينها راه افتادند زئ و خورد شروع شد شعربانى هم نيروى خود را بسيج كرد آن ان به بازار حمله كردند و تمام مغازه هاى بازار را شكستند و اين اولين هجوم بود كه در قم و تهران (در مسجد سيد عزيز الله ) شد در واقع اين يك نوع زهر چشم گرفتن از مردم بود و شايد اين اولين چماقدارى در قم بلكه در تاريخ نهضت بود بازاريها به منزل امام رفته از امام دستور خواستند امام فرمودند: مغازه ها را ترميم كنيد و به اعتصاب خود ادامه بدهيد. آنها هم همين كار را كردند. شخصى به نام مقدم بود شوخ طبع و داراى ذ.ق شعرى كه در مورد حمله چماقداران به مردم و مغازه ها با ذكر نام آن سه تن سركرده اوباش گفت :
كنده مالك در جهنم خندقى
از براى جسم نحس جندقى
موجب خشم خداى ذوالمنن
شمر ذى الجوشن (رضاى تركمن )
پس حسين ديلاق و جمع تابعين
لعنت الله عليهم اجمعين
علت معروق شدن اصغر حلبى ساز به خاطر آتش زدن او به قرآن بود كه گفتند در جريان تظاهرات مردم ، قرآنى روى دست گرفته مى گفتند ن ما تابع قرآنيم رفراندم نمى خواهيم ) وى آمده بود قرآن را گرفته و آتش رده بود بدين جهت در قم معروف شده بود...(در شرارت معروف شده بود)
سرانجام بعد از قضيه رفراندم در مرحله بعدى مبارزه قضيه هجوم چماقداران شاه به مدرسه فيضيه و ضرب و جرح طلاب مدرسه و پاره كردن و سوزانيدن قرآن پيش آمد و اينجا بود كه امام فرصت را مغتنم شمردند و عليه رژيم به افشاگرى پرداختند رژيم با حركت ناشيانه خود و حمله به جايگاه مقدس روحانيت و پاره كردن قرآن و ضرب و جرخ زائران حضرت معصومه و طلاب بى دفاع حربه خوبى به دست مبارزين داده بود و امام از اين موضوع بهره بردارى كرده و زمينه هاى يك قيام عمومى را فراههم آوردند. قبل از حمله به مدرسه فيضيه شاه به شهر قم آمده و از اينكه مردم و روحانيون به امر امام به استقبال او نيامده اند بسيار عصبانى بود در ميدان آستانه در آغاز سخنرانى سعى كرد با عباراتى عوام فريبانه خود را فردى مذهبى جلوه دهد، از دوران كودكى خود سخن گفت و ادعا كرد كه در سه مورد مكاشفه و ارتباط با عالم غيب داشته و امام زمان و اميرالمؤ منين و حضرت عباس وى را از مهلكه نجات داده اند و گفت : هيچكس نه در تجرربه و نه در عمل نمى تواند ادعا كند كه بيش از من به خداوند و يا ائمه معصومين نزديك است . (303)
تا اينكه گفت : ارتجاع سياه (يعنى روحانيون ) اصلا نمى فهمند زيرا از هزاران سال پيش يابيشتر فكرش تكان نخورده و آنها فكر مى كنند كه فقط از هر كجا شد چيزى برسد و آنها غذائى بخورند و راحت بخوابند...
و مطالب توهين آميز ديگرى نيز گفته بود كه دست اندركاران رژيم سانسور كردند.
روز ورود شاه به قم بنا به دستور امام مردم در خانه ها مانده بودند تنها شاهدانى كه در اين قضيه بوده اند كسانى هستند كه براى تماشاى صحنه رفته بوده اند.
حجه الاسلام محمد جعفرى گيلانى كه از داخل حجره ناظر صحنه بوده است قضيه ورود شاه را اين طور تعريف مى كند: من در مدرسه خان كه فعلا مدرسه آيت الله بروجردى است حجره داشتم پنجره حجره به طرف ميدان آستانه بود، آن شب تا صبح نخوابيدم و به بيرون نگاه مى كردم نيمه شب بود ديدم حدود دويست دستگاه از اتوبوسهاى خط واحد تهران عده اى را براى استقبال از شاه به قم آوردند...شاه هم به قم آمد و يك جايگاهى در ميدان آستانه برپا كردند در آنجا ارسنجانى (نخست وزير وقت ) سخنرانى مهيجى كرده گفت : اعليحضرتا در هر زمانى كه رهبران و خردمندان جهان دست به اصلاحاتى مى زدند عوامل ارتجاع در برابرشان مى ايستادند، و بعد يكى يكى مثال زد كه در برابر ابراهيم نمرود متمرد بود، در برابر موسى فرعون . در برابر عيسى قيصر بود، در برابر پيغمبر اكرم ابوجهل بود، در برابر على بن ابى طالب معاويه بود، در برابر حسين يزيدبود و امروز در برابر شما تنها ارتجاع سياه نيست بلكه ثواى سرخ مخرب نير هست ...
قبل از اينكه شاه به قم بيايد آقاى خزعلى به مدرسه خان آمده گفت : امام فرموده است شاه فردا به قم مى آيد، و مردم از خانه ها بيرون نيايند و اينها مى خواهند از شما انتقام بگيرند شما مواظب باشيد حتى يك نفر از مدرسه خان بيرون نيايد و از پنجره هم سرتان را بيرون نكنيد اينها منتظرند به يك بهانه اى تيراندازى كنند از اين جهت طلبه هائى كه مى خواستند از دور آن صحنه را تماشا كنند از جلوى پنجره حجره من نگاه مى كردند.
خاطره زير از جناب حجه الاسلام ورامينى گرفته شده است كه حال و هواى مبارزه آن روز را نشان مى دهد. ايشان گفته است : بنده سيد محند ورامينى در لرستان در قضيه انجمنهاى ايالتى و ولايتى درگيريهاى سختى داشتم از دور خبرهائى از قم يم شنيدم و اعلاميه ها را مى خواندم تا اينكه احساس ‍ وظيفه كردن به قم آمدم و به خدمت امام رسيدم كه بگويم : من چه كنم وظيفه ام چيست ؟ پس از نماز مغرب و عشا عده اى از تهران آمدند و خبر (مسجد حاج سيد عزيزالله ) را به طور مفصل براى امام گفتند، كه آيت الله خوانسارى كتك خورد و زمين افتاد و...
من ديدم براى حضرت امام يك حالت گريه اى پيش آمد. پيدا بود كه خيلى ناراحت شده اند، بلافاصله تلفن را برداشت و با آقاى شريعتمدارى صحبت كرد. (توضيح آنكه تا آنروز مراجع جلسه شور نه نفرى داشتند و اطلاعيه ها و اعلاميه ها را با هم امضا و منتشر مى كردند) امام آن شب به آقاى شريعتمدارى تلفن كرده گفتند: كشورى كه آيت الله خوانسارى در آن كتك بخورد جاى زندگى نيست ، من ديگر نمى توانم صبر و تحمل كنم و منتظر مجلس شور و مشورت با آقايان نمى شوم بر من ثابت شد، كه هر كارى بخواهيم انجام نشود بايد بياوريم به مجلس شور (اين كلام را با تندى فرمودند) گفتند: شما هر اقدامى مى خواهيد بكنيد من الان به تنهائى اعلاميه مى نويسم و با امضاى خودم منتشر مى كنم ، خداحافظ. و گوشى را روى تلفن نهادند و بعدا اعلاميه تندى نوشتند و در همان مجلس به آقايانى كه از تهران آمده بودند دادند كه چاپ و منتشر كردند. پس از آن من به خدمتشان رسيده عرض كمردم : آمده ام خدمتتان و تا پاى جان آماده هستم ، هر امرى داريد، وظيفه شرعى خودم مى دانم كه اطاعت كنم . ايشان نيز اظهار لطف فرمودند و كارهائى را به من رجوع كردند.
آقاى جعفرى گيلانى فرمودند: يكى از كارهاى امام در آن روزها اين بود كه به علماى شهرستانها نامه نوشت كه : هر شب يكشنبه گرد هم جمع شويد و در جريان امور و حوادث قرار گيريد و هر حادثه اى پيش آمد، مارا مطلع نمائيد. و اين موضوع واقعا در تداوم نهضت و حركت امام نقش زيادى داشت . (304)