مردان علم در ميدان عمل (جلد پنجم )

سيد نعمت الله حسينى

- ۵ -


مرشد تو در نجف شيخ مرتضى انصارى است
مقام شيخ مرتضى انصارى را از جهت معارف از اين داستان مى تواند به دست آورد كه در بعضى كتب به نقل از وفائى شيرازى شاعر آمده است كه گفت در مشهد به حضرت رضا - عليه السلام - متوسل شدم تا حضرت يك مرشد معنوى به من ارائه دهد تا با ارشاداتش هدايت شوم ، در حالت خاصى بين خواب و بيدارى ، يا در خواب بوده يا به گونه ديگر نمى دانم به من القا مى كنند كه مرشد تو در نجف است . خيال مى كند مقصود يكى از صوفيه هاى بكتاشى است كه در آن زمان در نجف دستگاهى براى خود پهن كرده بود، وفائى به طرف نجف حركت مى كند وقتى وارد نجف مى شود به هنگام سحر غسل مى كند كه به حرم برود وبعد سراغ همان مرشد بكتاشى رفته تا تصفيه باطنى خود را شروع كند.
حوالى اذان صبح كه از جلوى منزل آقا سيد على شوشترى مى گذرد، خادم در منزل را باز مى كند و به ايشان مى گويد: بيائيد آقا شما را كار دارند وفائى وارد منزل مى شود آقا سيد على مى گويد:
مرشد تو شيخ مرتضى انصارى است . از اينجا وفائى به شيخ اتصال پيدا مى كند.

ارتباط مرحوم شيخ انصارى با سيد على شوشترى
و نيز مرحوم حاج ميرزا احمد كفائى از پدرش مرحوم ((آخوند خراسانى )) نقل مى كرد كه آقا سيد على شوشترى وقتى شيخ انصارى را در قبر گذاشت فرمود: افسوس از اين عالم رفتى و هيچكس را قابل تحمل اسرار ندانستى و آنها را با خود بردى آقا سيد على شاگرد فقه و اصول شيخ بود از خصوصياتش اين بود كه شاگردان شيخ نمى دانستند كه او اهل فضل است و خيال مى كردند كه تنها سيد مقدسى است و به خاطر تقدس و پيرمردى و سيادتش شيخ به او احترام مى گذارد، ولى شيخ توصيه كرد كه آقا سيد على پس از او كرسى درس وى را اداره كند و به شاگردان مى گويد: كه در درس ايشان شركت كنند.
شاگردان با تعجب به درس وى حاضر مى شوند و مى بينند كه مثل شيخ كرسى درس را اداره مى كند آن وقت است كه مى فهمند آقا سيد على دريائى از فضل است . شاگردان شيخ مى گفتند عجب متانت و تواضعى داشته كه در اين مدت بروز نداده است كه من اهل فضلم ، ايشان با آن مقام معنوى راجع به شيخ گفته است : كسى را براى حمل اسرار صالح ندانستى .
داستان ديگرى نقل شده كه ارتباط مرحوم شيخ و مرحوم سيد على شوشترى را مى رساند و مقام معنوى و اخلاقى شيخ از آن معلوم مى شود.

پاسخ متين شيخ انصارى درباره مولوى
نقل كرده اند كه از شيخ انصارى درباره مولوى استفتا مى كنند كه مولوى چگونه آدمى است ؟
شيخ كه مى خواهد از روى موازين حرف بزند در پاسخ مى نويسد: من كتاب مثنوى را كم مطالعه كرده ام ولى در جوانى قدرى آن را ديده ام و اين شعر از آن زمان در نظرم مانده است كه مولوى مى گويد:
هر كسى از ظن خود شد يار من
از درون من نجست اسرار من
وقتى مولوى درباره معاصران خود در 600 سال قبل مى گويد: كه اينان تشخيص نمى دهند كه من چكاره ام ، من چگونه درباره او قضاوت كنم .
مرحوم شيخ به گونه اى جواب مى دهند كه مسئوليت شرعى نداشته باشد. (225)

سعيد العلماء با آن همه علم ، مرجعيت را به شيخ انصارى واگذار كرد
مرحوم ملا آقاى در بندى كه ملاى جامع و در عين حال ساده بود يك روز در حرم حضرت امير به مرحوم شيخ انصارى مى گويد: به صاحب اين قبر قسم من از تو اعلم هستم . شيخ مى فرمايد: آقا شما چرا قسم مى خوريد؟ قسم خوردن وظيفه منكر است . (226)
مرحوم شيخ مهدى مازندرانى از حاجى اشرفى نقل كرد كه مى گفت من به درس سعيد العلماء رفتم درسش را نپسنديدم به سعيد العلماء گفتند: اين شخصى كه آمده شخص فاضلى است ولى درس شما را نپسنديد. سعيد العلماء اشاره مى كند كه فردا هم بيايد، حاجى اشرفى مى گويد من فردا رفتم ديدم او دريائى است و من مانند پر كاهيم كه موج دريا هر طرف كه بخواهد او را مى برد پس از تمام شدن درس به من فرمود: درس امروز را براى تو گفتم اما درس روزهاى قبل را براى ديگران .
با اينكه حاجى اشرفى خود از مراجع بزرگ بود درباره مرحوم سعيد العلماء چنين مى گويد: و سعيد العلماء هم با آن همه علم ، مرجعيت را قبول نكرد و شيخ انصارى را بر خود مقدم شمرد. (227)

داستان مسجد شيخ انصارى
يكى از خدمات ارزنده اى كه شيخ انصارى به حوزه نجف كردند ساختن مسجد بود كه در اوقات نماز، جماعت در آن به پا مى شد و در ساير اوقات مركزى بود براى درس و بحث و تحقيق .
داستان بناى مسجد از اين قرار بوده كه يكى از ثروتمندان ايرانى مبلغى را به شيخ داد تا براى خود منزلى بسازد، شيخ با آن پول زمينى خريد و در آن مسجد آورد و گفت : اين است منزل من كه توسط شما ساخته شده ، و بدين وسيله ارادات و محبت آن مرد به شيخ بيشتر شد. و تاكنون هزاران فاضل و طلبه از اين مركز الهى مستفيض شده اند و خود شيخ تا زنده بود در آن مسجد اقامه نماز جماعت مى كرد.
شيخ حتى هدايائى كه برايش مى آوردند به فقراى طلاب تقسيم مى كرد و خود به اندازه حق يك طلبه معمولى بر مى داشت و نقل شده كه ايشان از خود مالى نداشت و هميشه به اقل ما يقنع معيشت مى كرد و به عسرت مى گذراند و فرمود: من يك نفر فقير هستم بايد مانند يك نفر از فقرا زندگى نمايم ، آرى بايد از روش زندگى اين بزرگان سرمشق گرفت . (228)

خاطراتى از مرحوم ملا حسين قلى همدانى از زبان يكى از نواده هايش
آقاى محمد حسين مجاهد فرزند محمد رضا گويد: پدرم داماد مرحوم شيخ على همدانى فرزند مرحوم ملا حسينقلى همدانى بود در نتيجه مادر من نوه دخترى مرحوم آخوند همدانى است .
شيخ على فرد بسيار زاهدى بود كه در قناعت كامل زندگى مى كرد و در طول عمرش هيچ مريض نشد جز آن مريضى كه منجر به مرگش شد. من ربابه خانم دختر مرحوم آخوند همدانى را ديدم در آخرين ديدارى كه من خدمتشان رفتم دانشجو بودم ، گفت : تو جوانى وقت ازدواج تو است مى خواهم يك يادگارى به تو بدهم ، يك ساعت طلائى به من داد كه به همسر آينده ام بدهم ، كه من پس از ازدواج به همسرم دادم در آن سفر كه به همراه مادرم رفته بودم ازدائيم شيخ محمد همدانى كه نوه بزرگ مرحوم ملاحسينقلى بود يادگارى خواستم ايشان انگشترى مرحوم ملا حسينقلى را به من هديه كردند و تاكيد كردند كه از آن مواظبت كنم ، و من هم هنگام نماز از اين انگشتر متبرك 45 سال است كه استفاده مى كنم و عمامه آن مرحوم پس از يكصد سال به عنوان يادگار در نجف اشرف محفوظ مانده است .
خاطره اى كه براى من نقل شده از ايشان اين است كه : ايشان يك قيچى و آئينه مخصوصى تهيه كرده و به كسى داده بودند كه مقابل در بايستد و كسانى كه به ديدار ايشان مى آيند و داراى سبيل و شارب و آويخته هستند كوتاه كنند تا با آن وضيعت برايشان وارد نشوند و از نامه هاى ايشان نيز معلوم است كه با مظاهر صوفيه مخالفت داشتند.
و نيز آقاى على همدانى نوه پسرى آن مرحوم گفته است پدرم نقل مى كرد در قديم در نجف برق نبود وقتى برق آمد خيلى گران بود ما چند نفر برادران جمع شديم تا بتوانيم يك اطاقى را روشن كنيم وقتى سيم كشى كرديم و يك اطاق را روشن كرديم گفتيم آقا ديگر از روغن و فتيله و دود چراغ راحت شديد فقط اين كليد را مى زنيد اتاق روشن مى شود و به راحتى مطالعه مى كنيد.
البته آنروز فقط ثروتمندان مى توانستند از برق استفاده كنند ايشان ناراحت شدند و فرمودند چرا اين كار را كرديد انگليس شما را فريب داده (آنروزها روزهاى سلطه انگليس در عراق بود) و با اين چيزها مى خواهد من و شما را به خودش وابسته كند و تا وقتى كه آخوند زنده بود اجازه نداد كه برق را روشن كنيم تا اينكه پس از چند سال وفات يافت . (229)

مرحوم علامه فرمود يك ترك اولى از خواجه نصير نديدم
نوشته اند: علامه حلى آن فقيه و عالم كم نظير شش سال از محضر استادش مرحوم ((خواجه نصير طوسى )) استفاده علمى كرد، ميگويد كتابخانه اى كه استادم فراهم آورده بود داراى چهار صد هزار كتاب علمى بود با فهرستى منظم و جالب ، خواجه رهبرى دانشمندان جهان را به عهده داشت و رئيس رصدخانه مراغه بود و پست خطير نخست وزيرى هلاكو خان مغول بر او محول بود، با اين همه كثرت كار علامه حلى به دائى بزرگوارش محقق كه به علامه گفته بود به خاطر نشست و برخاست با وزير دولت مغول بايد كفاره بپردازى و كفاره تو مقدارى نماز و روزه است و پس ‍ از اداى كفاره به درس من حاضر شو، عرضه داشت دائى جان من جائى براى كفاره دادن به خاطر معاشرت با اهل سياست كه به عقيده شما از زمره ظالمين هستند نمى بينم زيرا من در اين شش سالى كه معاشر با خواجه طوسى بودم و از جنابش براى كسب علم استفاده مى كردم براى يكبار يك ترك اولى از آن بزرگ مرد و انسانى كم نظير مشاهده نكرده ام گوئى اين انسان آراسته به مقام عصمت است .(230)
آرى فقهاى نامدارى كه مخالف هوا بودند و جز در موارد ضرورى و احساس وظيفه شرعى با وجود فقيهان شايسته تر از خود از قبول مقام مرجعيت امتناع مى ورزيدند و ما به جهت فرا از تكرار از ذكر آنها خوددارى كرده و خواننده گرامى را به مجلدات سابق اين كتاب به قرار ذيل راهنمائى مى نمائيم كه اين چنين داستانها براى دوستان آن بزرگان چنان لذت بخش ‍ است كه در جستجويش سفرها بايد كرد و كتابخانه ها را بايد گشت و كتابها را بايد ورق زد و از خواندن آنها درس عبرت گرفت

جلد اول كتاب مردان علم در ميدان عمل
آيات عظام مرحوم ميرزا حبيب الله رشتى (قدس سره ) صفحه 120
شيخ مرتضى انصارى و سعيد العلماى مازندرانى (قده ) 168
امام خمينى رهبر كبير انقلاب (قدس سره ) 182
ميرزاى شيرازى (ميرزاى بزرگ ) (قدس سره ) 211
حاج آقا حسين بروجردى اعلى الله مقامه 213

جلد دوم
قاسم بن محمد بن ابى بكر عليه الرحمه 353
آيت الله بروجردى (قدس سره ) 414
امام خمينى (قدس سره الشريف ) 428
شيخ مرتضى انصارى اعلى الله مقامه الشريف 430

جلد سوم
آيت الله حاج آقا حسين قمى چگونه از مرجعيت مى ترسيد 141

جلد چهارم
ميرزا حبيب الله رشتى عليه الرحمه 418
اينها كسانى هستند كه به نظر قاصر نگارنده ناچيز رسيده و در خاطرش مانده است وگرنه از اين قبيل بزرگان صدها و هزارها هستند و بودند چنانچه در عصر حاضر ما ديديم و مى شناسيم فقها و بزرگان و آيات عظامى كه شايد راضى نباشد كه نامشان در جائى برده و يا نوشته شود، شاهد بر اين مطلب وجود با بركت شيخ الفقهاء و المجتهدين زاهد روزگار، عالم و عارف عاليمقدار مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى است با اينكه آن مرحوم جامع جميع شرائط مرجعيت و فتوا بود ولى تا آخرين مرجع از شاگردان مرحوم آيت الله العظمى حائرى زنده بود اين اولين شاگرد و شاگرد اول آن مرحوم پا به ميدان نگذاشت و عمر طولانى را با كمال گمنامى و زهد و تقوا و ساده زيستى گذراند تا در آخر الامر و العمر مرجعيت به خواست خدا به سراغش آمد و او نيز اين تكليف الهى را با كمال خلوص نيت پذيرفت و خدمت بزرگى به اسلام و انقلاب اسلامى كرده سپس به ملكوت اعلى پيوست رحمه الله عليه .

آيت الله اراكى و احياى نماز جمعه در حوزه علميه قم
حضرت آيت الله اراكى را بايد به حق احياكننده نماز جمعه در حوزه علميه قم دانست ، اين رامرد فخر آفرين پس از وفات آيت الله خوانسارى (ره ) نماز جمعه ايشان را بيش از 3 سال در مسجد امام حسن عسگرى - عليه السلام - كه از اموال خاص و به امر آن ام ام همام ساخته شده است برپا داشتند و روح و جان صدها تن از علما و فضلا و ساير طبقات باتقوا و پرهيزكار قم را از سرچشمه زلال معارف قرآنى و بيانات نورانى اهل بيت - عليهم السلام - سيراب ساختند... و تا سى سال اين عمل را ادامه دادند حتى براى يك روز هم تعطيل نكردند تا آنگاه كه به يمن پيروزى انقلاب اسلامى ، اين مراسم فراگير و در جاى جاى كشور اسلاميان نداى توحيد طنين افكن شد. (231)

سخنان بزرگان درباره آيت الله اراكى (ره )
1 - حضرت امام خمينى (ره ): اگر ايشان در صحنه كربلا حاضر بودند عدد شهداى كربلا 73 نفر مى رسيد.
2 - آيت الله سيد محمد تقى خوانسارى : اگر كوهى از طلا و كوهى از خاكستر بوده باشد در نظر او ((آيت الله اراكى )) يكسان است و تمام حواس او متوجه مطالعه و درس و بحث است .
3 - آيت الله سيد احمد خوانسارى (ره ): او ((آيت الله اراكى )) گنجينه علم آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى است .
4 - آيت الله گلپايگانى : من خدا را شكر مى كنم كه زنده ماندم و شاهد تجليل از ايشان هستم ، هميشه تاءسف مى خوردم كه چرا از اين عالم بزرگوار تقدير لازم بعمل نمى آيد.
5 - آيت الله شيخ مرتضى حائرى (ره ): هر آنچه نزد پدرم حاج شيخ عبدالكريم بوده است ، پيش ايشان يافت مى شود.

مرجعيت آيت الله اراكى
از آنجا كه معظم له مجتهدى بزرگ و فقيهى سترك بشمار مى رفتند و تعليقه و ((حاشيه ))اش به عروه الوثقى بيش از 40 سال پيش تدوين شده بود هماره مورد مراجعات متعدد فضلا و علماى حوزه علميه قرار مى گرفتند اما ايشان از سر تقوا و تواضع اين مهم را به ديگران حواله مى كردند و خود از اقتاء و مرجعيت دورى مى جستند اما از پس از رحلت حضرت امام خمينى (ره ) (29 شوال 1409 ه‍ ق ) علماى بسيارى از شهرها بويژه جامعه مدرسين حوزه علميه قم مقلدان حضرت امام (ره ) را به يكى از حضرات آيات عظام گلپايگانى (ره ) و اراكى (ره ) ارجاع دادند، پس از آن تعليقه عروه الوثقى و مجموعه نظرات فقهى معظم له گردآورى شده و در مجلداتى به نامهاى توضيح المسائل و المسائل الواضحه و مناسك حج ، و احكام نوجوانان و استفتاءآت به چاپ رسيد.
پس از وفات آيات عظام خوئى و آقاى گلپايگانى بنابر اطلاعيه جامعه مدرسين حوزه علميه قم مرجعيت تقليد در حضرت ايشان متعين گشت و برترين مرجع تقليد شيعه به حساب آمدند. (232)

ادب آيت الله العظمى ميرزاى نائينى
آيت الله شيخ عبدالحسين غروى گفته است : مرحوم ميرزاى نائينى خيلى مودب و وارسته بود ما در نجف با ايشان همسايه بوديم و با پسرش ‍ نيز هم مكتب بودم به امر والد نامه اى خدمت ايشان نوشتم كه : انشاءالله فلان روز عازم تبريز خواهم شد با اجازه شما مرخص مى شوم والسلام
از نامه خوشش آمد و شخصى را فرستاد و مرا به حضور خواست چون وارد مجلس شدم فرمود: اين نامه را شما نوشتيد؟ گفتم : بله . گفت : احسنت احسنت بيا جلو، سپس فرمود: هر وقت لفظ جلاله را مى نويسيد تجليل كنيد، من نوشته بودم (انشاء الله ) و كلمه (تعالى ) را ننوشته بودم ايشان كنار آن كلمه (تعالى ) را اضافه كرده بودند (233) آرى بزرگان ما اين قدر مودب بودند.

زهد تقواى شيخ جعفر شوشترى
مرحوم اعتماد السلطنه ((ميرزا محمد حسن خان )) مى نويسد ازفرط تجرد و وارستگى از جميع علايق دنيوى اين فاضل خبير بصير، مرحوم ((شيخ جعفر شوشترى )) خانه اى براى سكناى خود اختيار نكرد و در مسجد معروف به ((جامع )) بسر مى برند ومعاش خود آن جناب و عيالش منحصر به مختصر فائده از ملك مورثى است . (234)
مرحوم ميرزا محمد همدانى مى نويسد: هنگام خداحافظى شيخ از مردم تهران در روزهاى آخرين اقامت ايشان در ايران ، امراى كشور هداياى بسيارى براى شيخ فرستادند اما شيخ هيچكدام را نپذيرفت ، خواهر شاه سجاده نفيسى را با تسبيح گرانقيمت و چند كيسه طلا پيشكش كرد ليكن شيخ فقط قدرى تربت حسينى را كه در كنار سجاده بود برداشت و باقيمانده هديا را بازگرداند. (235)
مرحوم ميرزاى بزرگ قائم مقام فراهانى نيز مى نويسد:....در تهران و خراسان بيش از 30000 تومان مال امام عليه السلام به خدمتشان آوردند، يك شاهى از آنها را قبول نكردند (236)...
مرحوم علامه حاج ملا على واعظ خيابانى مى نويسد: يكى از بزرگان از نوادگان مرحوم شيخ نقل كرد كه : هنگام مسافرت شيخ به مشهد مقدس به يكى از دولتمردان گفتند: كه آقاى شيخ جعفر در مدت عمر خود هرگز لقمه حرام نخورده است ، او اين مطلب را بسيار عجيب شمرد و براى تكذيب آن به يكى از نوكرهايش دستور داد تا بره اى را بدزدد و پس از پختن گوشت آن آقا را به ناهار دعوت كرد.
آن شخص به دستور عمل كرد، نزديك ظهر از حياط خانه صدا بلند شد و كسى فرياد زد: بره مرا دزديده و به اينجا آورده اند، من آن را براى آقاى حاج شيخ تهيه كرده بودم . ميزبان تعجب كرد و قضيه را به آقا گفت و مرحوم شيخ نيز آن را ميل كردند. (237)
علامه آيت الله سيد حسن صدر در تكمله امل الامل از علامه تهرانى نقل كرده است كه : علت بازگشت شيخ به نجف اشرف آن بود كه : حسينيه ايشان كه در سال 1255 ه‍ ق ساخته شده بود محل پناه آوردن مظلومان و به اصطلاح بست ستمديدگان شده بود روزى شخصى به حسينيه پناه آورد كه مورد خشم و غضب والى شوشتر حشمت الدوله ، عموى ناصرالدين شاه قرار گرفته و در طلبش بود، حاكم امر كرد او را با اكراه و اجبار از آنجا بيرون كشيدند، هنگامى كه اين خبر به گوش شيخ رسيد دستور داد كه در حسينيه را ببندند، و خود با خانواده اش از شوشتر به سوى نجف اشرف بيرون رفت . شاه قاجار با واسطه كردن بسيارى از بزرگان از جمله مرحوم شيخ محمد تقى دزفولى مترجم ((غايه المرام )) بازگشت ايشان به شوشتر را به درخواست كرد اما حاج شيخ نپذيرفت . (238)
مرحوم امام الحرمين ((ميرزا محمد)) همدانى مى نويسد: در روزهاى آخر ماه رمضان 1302 ه‍ ق حاج شيخ در مسجد سپهسالار به اقامه جماعت و موعظه مى پرداخت (40 هزار نفر جمعيت در پاى منبرش حاضر مى شدند) روزى بر فراز منبر با بى اعتقادان و سست ايمانان مباهله كرد و گفت : هر كس ‍ گمان مى كند آفريدگار و روز قيامت وجود ندارد پس بگويد: كه من از حول و قوه خداى جعفر بيزار هستم پس اگر روحش از بدنش بيرون نرفت بر نافرمانيش باقى بماند. (239)
و نيز شيخ بزرگوار با سنتهاى غلطى كه در تعزيه خوانى و عزادارى سالار شهيدان رايج شده بود قاطعانه مبارزه كرد وى در يكى از مجالس موعظه اش ‍ مى فرمايد: در اين زمان اهل معصيت ، معصيت مى كنند و يقين دارند كه به آن نجات مى يابند، و هر چه لوطيها مى گويند آن را وسيله نجات مى دانند، مثل سر كدويى براى سر سيدالشهداء (ع ) ساختن و شبيه عروس قاسم جوان ، مردخوشروى را با سرخاب و سفيداب بيرون آوردن . مى خواهم امروز وسائل حسينيه را بشمارم ، عدد آنها زياد است لكن بدانيد كه معصيت خدا داخل آنها نيست تار و طنبور در ميان آنها نيست ، كار به قسمى شده است كه هر چه بگويم به جائى نمى رسد ولى به جهت اتمام حجت است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است هرگاه بدعتى در دين ظاهر شد و عالم علم خود را ظاهر نكرد فعليه لعنت الله .
اى ن قدر بدانيد كه مخالفت با خدا از وسائل امام حسين نيست تا به حال نشنيده ايم كه آن حضرت فرموده باشد معصيت خدا يا نقض شريعت يا نسخ آن و قرآن از وسائل حسين است ، بلكه خود آن جناب كلامى در ميدان جنگ فرمود كه از آن در مى آيد كه اينگونه امور دشمنى با خدا و رسول است و آن كلام اين است كه فرياد كرد: مردم
عع ع ((ام سنه غيرتها ام حرام حللته او حلال حرمته فبم تستحلون دمى ))

اين كلام در قيامت حجت است بر بعضى مرتدها كه مى گويند در تعزيه دروغ عيب نيست كان نقض همه شرايع است مى بينيم با طنبور و غنا و دروغ بستن به خدا و رسول تعزيه دارى مى كنند...
امر دين به هواى دل به هواى لوطى بازيها درست نمى شود اگر چنين بود چه نيازى به شهادت آن سرور داشت . (240)

عاقبت امر دو هم مباحثه ، وزارت و عزلت
آقاى آقا ميرزا فضل الله شيخ الاسلام زنجان نقل كرد: كه مرحوم آقا فتح الله عموى مرحوم شيخ الاسلام زنجانى شخص مهذب و پرهيزكارى بود او در كربلا با حاج ميرزا آقاسى شريك درس و هم مباحثه بود و درپيش ‍ مرحوم آخوند ملاعبدالصمد همدانى درس مى خواندند ولى آن مرحوم در زنجان حال انزوا را اختيار كرد و حاج ميرزا آقاسى به رتبه وزارت رسيد، پس ‍ فاصله در بين آنها در ظاهر زياد و ارتباط كم شد تا اينكه وقتى از همسايه ها و شركاء ملك اجحافى درباره او شده بود او براى رفع تعدى آنها به تهران مسافرت نمود و نظر به همان حال گوشه گيرى كه داشت به منزل كسى ورود نكرده بلكه در يكى از حجرات مسافر خانه منزل كرد. حاج ميرزا آقاسى شنيد حسينقلى خان جد اسعد الدوله سردار را فرستاد كه او را به خانه وزير ببرد ولى شيخ قبول نكرد بعد كه پيش حاج ميرزا آقاسى رفت حاجى از او استقبال خوبى كرد و هر خواهشى داشت انجام داد، پس از بازگشت شيخ حاجى ، ميرزا آقاسى به حسينقلى خان گفت : فهميدى كه آقا فتح الله براى چه به تهران آمد، آمد اين را به من حالى كند كه اهل يك مدرسه و شاگرد يك استاد بوديم اما دنيا به تو روآورد تو گرفتى ولى به من رو آورد نگرفتم ، خوب هم حالى كرد.
ولى دنيا كه به آن وزير روآورده بود به همان حال نماند روزى برايش رسيد كه اندوخته زمان وزارتش را در طبق اخلاص نهاده براى جلب توجه شاه به شاه تقديم كرد از قضا در همان نزديكى شاه از دنيا رفت و اين اخلاص اصلا به دردش نخورد چون سكه او درنزد شاه جديد ((ناصر الدين شاه )) رواج نگرفت هم مال و هم منصب از دستش رفت ولى توفيق جبرى دستگيرى كرده به سوى عتبات رهنمونش شد. (241)

سيد اسماعيل صدر و مناعت طبع او و امداد غيبى به وى
مرحوم سيد اسماعيل صدر متوفى 1338 به جهت مناعت طبع و كرامت نفس با خود عهد كرده بود كه در طول زندگى از كسى تقاضاى قرض ‍ نكند از اين رو همه مشكلات مادى را براى وفاى به اين عهد هموار نمود تا اينكه روزى مادر سالخورده اش نياز به كم ك و مداوا داشت ، او چيزى در اختيار نداشت و برجان مادر هم بيمناك بود. به صحن مطهر آمد، در حالى كه از يكسو بر ايستادگى بر پيمان خود مصمم و از سوى ديگر رسيدگى به مادر را تكليف شرعى خود مى دانست در همين حال فرد ناشناسى در مقابلش حاضر شد و پرسيد: آيا شما سيد موسوى هستيد؟ سيد جواب داد: آرى آن فرد پنج تومان به او داد و گفت : اين مبلغ را براى يك سيد موسوى نذر كرده ام .
با اين كمك غيبى بود كه وى تا آخر عمر بر پيمان خود باقى ماند و هرگز براى رفع مشكلات خود سراغ كسى نرفت . (242)

اين سليقه را از پائين به بالاى پله منبر مبر
مرحوم بحرالعلوم از شاگردان درجه اول آقا محمد باقر بهبهانى بود، روزى آن دو بزرگوار در مجلس روضه بودند و مرثيه خوان روى منبر شروع كرد از روى قواعد موسيقى آواز خواندن ، بحرالعلوم با فرياد خشم آميز او را منع كرد، اما استادش آقاى بهبهانى خطاب به بحرالعلوم فرمود: ساكت شو اى سيد مهدى اين سليقه را از پائينيها تا پله منبر حسينى بالا مبر.
اينگونه اظهار راى از طرف مرحوم آقا موجب شد كه مرحوم بحرالعلوم از غنا و موسيقى در امر مرثيه مانع نگردد و همان طريقه دستور اكثر علماى بعد گرديد. (243)

صاحب جواهر و استشفا از حديث سلسله الذهب
صاحب جواهر الكلام در كتاب طهارت جواهر در باب (استحباب نوشتن در كفن ميت ) از كشف الغمه نقل كرده است بعضى از امراء سامانى دستور داد حديث سلسله الذهب ((كلمه لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى ))
را با آب طلا نوشتند و وصيت كرد كه آن را هنگام دفن با وى در قبر گذارند.
چون وفات كرد او را در خواب ديدند، پرسيدند خدا با تو چه كرد پاسخ داد خدا مرا به بركت اين امور آمرزيد: يكى اينكه كلمه مباركه لا اله الا الله را به زبان جارى كردم ، ديگر اينكه با كمال اخلاص به نبوت حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - اقرار داشتم سوم اينكه از نظر تعظيم و احترام حديث مذكور را دستور دادم با آب طلا نوشتند.
صاحب جواهر مى فرمايد: من بسيارى از اوقات حديث مذكور را با همان سند مى نوشتم با مقدارى از تربت حضرت سيدالشهداء و در آب محو مى كردم و به بيمارى مى دادم شفاى عاجل مى يافت و در اين خصوص ‍ بحمدالله حضرت اميرالمؤمنين - عليه السلام - را در خواب ديدم و آن حضرت عمل مرا تصديق فرمودند و ضمنا بايد دانست استفاده از آن ، منوط به دادن پنج قران به مستحق است (244)

شيخ عبدالحسين حلى و مرحوم ممقانى و تاليف تنقيح المقال
مرحوم شيخ آقا بزرگ نوشته است : شيخ عبدالحسين حلى نجفى كه از نوابغ روزگار و عالم پرهيزكار و در علوم و فنون گوناگون استاد مشهور بود، مخصوصا در علم رجال زحمت زياد كشيده بود و تحقيقات مفصل كرده بود، حديث كرد براى من علامه شيخ عبدالله ممقانى گفت : در ايامى كه مشغول تاليف ((تنقيح المقال فى علم الرجال )) بودم بيشترين كمك و مساعدت را در تاليف اين كتاب شيخ عبدالحسين حلى برايم كرد.
پس از فوت مرحوم مامقانى من اين مطلب را از خود شيخ عبدالحسين پرسيدم ، گفت : من در اين علم بحثها و تحقيقات زيادى و جزوه ها و نوشته جات بسيارى جمع كرده بودم چون شنيدم مرحوم مامقانى به تاليف ((تنقيح المقال فى علم الرجال )) مشغول شده تمامى آن جزوه ها و نوشته ها را كه در تحقيق احوال رجال و فوائد و تنبيهات در مواضع مختلفه راجع به اين علم بود به ايشان دادم و گفتم : اين همه را جزء كتاب خود نموده و به نام خود تاليف كن و ايشان نيز همين كار را كردند. (245)

نامه قاضى احمد قمى و تعريف از بزرگان ولايت جاسب
مرحوم محمد حسين ناصر الشريعه در كتاب ((تاريخ قم )) نوشته قاضى احمد ((قمى )) از حالاتش هنوز برنگارنده چيزى معلوم نشده جز اينكه فاضل نراقى در كتاب خزائن اسم او را با نهايت القاب ذكر نموده و اين مكتوب را كه به يكى از فضلا زاده هاى جاسب نوشته نقل نموده و ما آن مكتوب را چون خالى از فوائد نيست از كتاب خزائن عينا نقل مى كنيم ، ظاهرا از علماى عهد صفويه است و آن اين است :
مراسله اى كه جناب قاضى احمد قمى به يكى از فضلا زاده هاى بلوك جاسب كه از جمله بلوك قم است نوشته : بسم الله الرحمن الرحيم
من غائبانه مايل آن روى مهوشم
بى منت نظر به خيالى از آن خوشم
هر چند ديده رمد نظاره آن جمال با كمال و آن نهال ملوك فضل و افضال ننموده ، اما اوصاف پسنديده و اخلاق حميده ايشان را از شجاع زمان وليث غضنفر اوان يعنى محمود جهان بسيار استماع نموده و مشتاق و معتقد ايشان گشته هميشه به خيال و آرزوى وصال و شرف اتصال اشتغال دارد.
ما چون نمى رسيم بدان آرزوى دل
يارب تو آرزوى دل ما به ما رسان
انه قريب مجيب ، والد مرحوم ايشان همواره به زيات اين بيچاره گاهى كه در اين صوب با صواب توقف داشت آمدى و مراسم خير ياد آشنائى و روابط همسايگى را منظور مى داشت ، بمنظور ((الولد الرشيد يقتدى بابائه الحر))
اگرعمل فرمايند ثمره دنيا و آخرت خواهد يافت و خيرها خواهد ساخت .
هر رند كه در مصطبه مسكن دارد
بوئى ز من سوخته خرمن دارد
هر جا كه سيه گليم و آشفته دلى است
شاگرد من است و خرقه از من دارد
بر ضمير منير فيض ماثر مستور نماند كه موضع شريف جاسب بطريق دار المومنين قم - حماها الله عن العاهات و الافات و التلاطم - از اراضى طيبه و اماكن مشرفه و مردم آنجا از زمان بعثت (آمدن مسلمين به ايران ) الى يومنا هذا شيعه اثنى عشريه و صاحب ايمانند و فضائل آن بقعه فاخره بسيار است و احاديث و روايات بيشمار وارد است از آن جمله آن است كه : فردا كه قائم آل محمد عجل الله تعالى فرجه ظهور مى كند دوازده نفر از آن زمين فاخر در خدمت حضرت صاحب خواهند بود ديگر قطب الصلحاء شيخ جعده از آن ولايت پاكيزه بودند. وقتى به بالاى كوه برآمد روى به مشرق كرده احرام زيارت امام هشتم و قبله هفتم امام ضامن مفترض الطاعه واجب الاطاعه سلام الله عليه بسته فرياد برآورد كه السلام عليكم و آن حضرت جواب سلام داده و فرمود: عليك السلام . خدام و سادات عليه تاريخ آن را ضبط كردند و بعد از آنكه حضرت شيخ جعده (ره ) بدان آستان عرش نشان رسيده معلوم گشته كه اين جواب از براى شيخ در زمان سلطان سنجر ماضى كه از سلاطين سلجوقى است بوده .
و به جهت ايواره ديواره حرم محترم كاشى اى كه بهتر از چينى است ترتيب داده اند و تمامى احاديث نبوى و مرتضوى و قرآن مجيد كه بر آن كتابت شده ترتيب دهنده آن كاشى جاسبى بوده و نويسنده آن قرآن و احاديث عبدالعزيز بن نصر قمى بوده در تاريخ خمساة (500) آنها را بر شتران لوك سوار كرده .
از معجزات اينكه آنها به طى الارض به حوالى مشهد مقدس آمده بودند. در گودى فرود آمده بودند، صباحى جمعى بر سرگود آمده كسى همراه نبوده آنها را برداشته پيش سيد النقباء سيد محمد موسى برده اند و به كار نشانده و اولاد جعده از آن تاريخ خادم و مجاور و صاحب اختيار آن آستانه بوده اند و در زمان ميرزا سلطان حسين بايقرا.... و شاه اسماعيل ....درويش شمس ‍ الدين محمد و درويش يحيى شصت سال در آن آستانه مقدسه شب و روز مشغول خدمت بوده و شبها سر بر آن آستان نهاده خدمت ميكردند و خانه و زن و فرزند سيد و تكيه درويش يحيى در بالاى سر آن حضرت در خانه اى است موجود و از ايشان نسل نماند...
و ديگر سالك طريقت شيخ نظامى است كه سيد بوده و اسمش سيد الياس ‍ بن الياس مشهور است چنانچه خود گفته :
در خط نظامى ار نهى گام
بينى عدد هزار و يك نام
الياس كالف برى ز نامش
هم با نود و نه است كامش
ديگر مى فرمايد:
چه در گرچه در بحر گنجه گمم
ولى از قهستان شهر قم
حضرت شيخ از اقطاب و او تاد بوده ، سلاطين زمان را به خدمتش سر مفاخرت بر آسمان رسيده چنانچه خود مى فرمايد:
چون به عهد جوانى از بر تو
به در كس نرفتم از بر تو
همه را بر درم فرستادى
من نمى خواستم توام دادى
چونكه بر درگه تو گشتم پير
زانچه ترسيدنى است دستم گير
و ديگر حالات شيخ بسيار است و در شهور سنه 556 مزارش در ظاهر بلده گنجه مطاف اهل عالم است . (246)

ميرزا وصله شعر سيد حيدر حلى
روزى مرحوم سيد حيدر حلى شاعر معروف به نزد ميرزاى بزرگ شيرازى (قدس سره ) آمد و قصيده اى خواند، ميرزا بيست ليره طلابه او جايزه داد، مرحوم ميرزا اسماعيل عموى ميرزا گفت : اين شاعر اهل بيت و از فرزندان آنها است و مقدار صله و جايزه شعراى اهل بيت زيادتر از اينهاست ، ميرزا دستور دادند به سيد حيدر حلى ششصد ليره بدهند. (247)

شيخ آقا بزرگ عاشق ولايت
مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى ((مولف الذريعه )) وقتى از عظمت كار علامه امينى ((صاحب الغدير)) آگاه شد، با خلوص دل دعا كرد و از خدا خواست تا باقيمانده عمر او را به صاحب الغدير بدهد تا او بتواند كار تدوين الغدير را به پايان برساند...
آرى ، وقتى هدف ترويج ولايت است ((الغدريعه )) غديرى مواج از اصالتها و آثار شيعه است ، ((الغدير)) هم ذريعه اى براى اثبات حقانيت مكتب على - عليه السلام - است .
هر دو كتاب در چاپخانه اخلاص طبع شده و به دست عوامل عشق توزيع شده است ، اگر از عمر شيخ آقا بزرگ كاسته شود و عمر علامه امينى افزوده گردد در واقع اين دو روح ضربدر شده و ((الذريه )) هم به توان ((الغدير)) رسيده است ، حسابگرى اين ضرب و توان به عهده شما....(248)

دلجوئى مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از پيرمرد بيمار و بينوا
در يكشب زمستان كه برف زيادى مى باريد و پاسى از شب گذشته بود ناگهان صداى دق الباب در منزل مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى به صدا در آمد كربلائى عليشاه خادم حاج شيخ رفت در را باز كرد ديد پيره زنى است مى گويد: از همسايه هاى كوچه پشتى هستم شوهرم از درد دارد بخود مى پيچد نه زغالى براى گرم شدن كرسيمان داريم و نه دوائى براى خوب شدن شوهرم شما...خادم پير با بى حوصلگى گفت : مگر اينجا زغال فروشى يا دواخانه است اين وقت شب اين چيزها پيدا نمى شود برو فردا صبح بيا سپس در را بست و به اتاق برگشت يكوقت متوجه شد ديد حاج شيخ در رو برويش ايستاده است ولى نگاههايش مثل هميشه نبود پرسيد با چه كسى صحبت مى كردى ؟ خادم ماجرا را شرح داد، حاج شيخ دگرگون شد گفت : اگر فرداى قيامت خداوند از تو بپرسد: اى شيخ على چرا نيازمند بينوائى را در شب سرد زمستانى از در خانه رد كردى ، حال آنكه خود در خانه گرم بودى ، چه جوابى براى گفتن دارى ؟ اگر خداوند از من بپرسد از پاسخ گوئى عاجز و درمانده خواهم شد.
خادم سر به زير كشيد و به فكر فرو رفت ، حاج شيخ فرمود: آيا خانه پيره زن را بلدى ؟ عرض كرد بلى توى كوچه پشتى مى نشيند.
حاج شيخ لباسش را به تن كرده گفت : راه بيفت بايد به خانه پيره زن برويم اين را گفت و به راه افتاد، خادم با عجله فانوس را برداشت و كلاه پشمينش ‍ را روى گوشهايش كشيد و پيشاپيش حاج شيخ به راه افتاد، آن دو با كهولت سنشان با آن برف و سرما كوچه ها را طى كرده به در منزل پيره زن رسيدند، خادم دق الباب كرد پيره زن در را باز كرد سلام كرده عرض كرد: آقا خدا طول عمرتان بدهد توى اين سرما اين موقع شب اينجا چه مى كنيد؟ حاج شيخ با مهربانى پس از جواب سلام فرمود: حال شوهرت چطور است ؟
پيره زن طاقت نياورد، زير گريه زد و بريده بريده جواب داد: هنوز هم مريض ‍ است ، به دادمان برسيد. رنگ از صورت حاج شيخ پريد پيره زن در خانه را باز كرد حاج شيخ زيرلب ذكرى گفت و وارد اتاق كوچكى شد، پيرمرد لاغر اندام زير كرسى خاموش اتاق از درد به خود مى پيچيد، حاج شيخ سلام كرد و روبروى او بر زمين نشست ، پيره زن با ذوق گفت : (نگاه كن مشهدى حاج شيخ عبدالكريم به خانه ما تشريف آورده اند) پيرمرد ناله اش را فروكش كرد. چشمهاى سرخ شده اش را به چهره حاج شيخ خيره كرد و با درد سلام كرد، حاج شيخ پاسخش داد و پرسيد مشهدى چه كسالتى داريد؟ پيرمرد دستهايش را روى دلش گذاشت . پيره زن گفت : آقا اتاقمان سرد است ، دوائى هم براى او نداريم دو سه روزى است او دل درد دارد و از غروب امروز حالش بدتر شده است .
حاج شيخ دست پر مهرش را بر پيشانى پيرمرد گذاشت بعد به خادمش ‍ گفت : هر چه زغال در خانه داريم بردار، بعد به خانه دكتر برو و هرچه زوتر دكتر را همراه خود بياور. خادم از اتاق بيرون رفت شب از نيمه گذشته بود كه خادم پيشاپيش دكتر به درون اتاق وارد شدند دكتر با تبسم سلامى كرد سپس دست حاج شيخ را بوسيد خادم كيسه زغال را به دست پيره زن داد پيره زن صورتش روشن شد آن را با خوشحالى گرفت و به سراغ منقل خاموش زير كرسى رفت دكتر پيرمرد را معاينه كرد و دواهائى را كه با خود آورده بود به او خورانيد بعد نسخه اى نوشت و آن را به دست خادم داد و گفت : فردا صبح دواها را برايش تهيه كن تا حالش كاملا خوب شود پيره زن منقلش را كه پر از زغال هاى سرخ آتشين بود زير كرسى گذاشت ، كرسى پر از گرما شد، لحظات بعد به همراه حاج شيخ و خدمتكار دكتر را تا در اتاق بدرقه كرد و دكتر خداحافظى كرده رفت . حاج شيخ با مهربانى پيشانى پيرمرد را بوسيد آنگاه از پشت كرسى بلند شد با خادم از پيرمرد و پيره زن خداحافظى كردند و رفتند در بين راه حاج شيخ از خادم پرسيد: روزانه چقدر نان و گوشت براى خانه ما خريد مى كنى ؟ خادم پاسخ حاج شيخ را گفت ، حاج شيخ ايستاد و روبه او كرده گفت : از فردا نان و گوشت خانه را دو قسمت كن يك قسمت آن را براى خانه پيرمرد و قسمت ديگرش را براى خودمان بگذار، حاج شيخ ديگر چيزى نگفت و به راه خود ادامه داد.
(مولف اين داستان را از چند نفر از علماى زمان حاج شيخ شنيده و در مجله سلام بچه ها سال سوم شماره دوازدهم 1371 ص 7 و 15 نوشته مجيد ملا محمدى ديده و با تلخيص نوشته است ).

چند خاطره از اخلاص و تقواى آيت الله گلپايگانى (قدس سره )
آيت الله آقاى صابرى همدانى نقل كرده اند: وقتى از گرفتارى يكى از بزرگان با خبر شدم حضور استاد ((آيت الله العظمى گلپايگانى )) رفتم و گفتم : آقا وضع زندگى فلانى چنين و چنان است ، حتى نانوا ديگر به او نسيه نمى دهد و بسيار مقروض است . ايشان خيلى ناراحت شدند و فرمودند: مى روى نزد طلبكار تمام بدهى آن آقا را مى پردازى و به او مى گويى وى هر قدر از شما نسيه برد به حساب ماست و آخر هر ماه پرداخت مى شود.
من نزد طلبكار رفته و تمام بدهيهاى او را دادم و سفارش آقا را رساندم اين عمل ساليانى ادامه داشت شايد از اين عمل جز خدا و افراد قليلى كسى مطلع نشد.
و نيز نقل كردند وقتى كه آيت الله العظمى آقاى بروجردى رحمه الله عليه به قم تشريف آوردند و زعامت دينى را به دست گرفتند و رساله عمليه اش ‍ به فارسى چاپ شد پشت جلد نوشته شده بود: (آيت الله بروجردى ) در همان هنگام رساله ((مختصر الاحكام )) آقاى گلپايگانى براى اولين بار چاپ گرديد و پشت جلد آن عبارت (آيت الله گلپايگانى ) نوشته شده بود، وقتى استاد متوجه شدند دستور دادند پشت جلد رساله را عوض كنند و به جاى آيت الله حجه الاسلام و المسلمين بنويسند، ايشان فرمودند: امروز آيت الله و مرجع آقاى بروجردى است و بايد موقعيت و حريم مرجعيت ايشان محفوظ بماند.
و نيز نقل كردند: مرحوم آيت الله سيد محسن حكيم در ((راولپندى )) پاكستان به مؤمنين وعده داده بود هتلى را به عنوان مدرسه خريدارى كند ولى پس ار مقاوله و انجام معامله پيش از پرداخت قيمت از دنيا رفت . مؤمنين مدرسه را در بانك رهنى رهن گذاشتند پول را گرفتند و قيمت را پرداختند. بهره بانكى زياد شد و كسى پيدا نشد به مدرسه كمك كند تا اينكه در معرض فروش قرار مى گيرد آيت الله گلپايگانى از اين قضيه باخبر شدند، اينجانب مامور رسيدگى به اين موضوع و اصلاح كار شدم و پس از مذاكره با مسئولان و مراجعه به بانك رهنى اسلام آباد معلوم شد رقم و مبلغ بالايى بدهكارند كه بيش از ارزش مدرسه است پس از مشورت با مؤمنين مبلغ بدهى را از يكى از تجار متدين كراچى به نام حاج نواز شريف قرض گرفتم كه حضرت آيت الله العظمى گلپايگانى به نماينده آن تاجر در تهران بپردازد، مدرسه افتتاح شد و پس از تعمير و تنظيم برنامه تحويل طلاب علوم دينى داده شد. من به عرض استاد بزرگوار رساندم كه مرحوم آيت الله العظمى آقاى حكيم (قدس سره ) مى خواست اين مدرسه به نام او باشد، فورى جواب دادند مانعى ندارد مدرسه به نام ((مدرسه الحكيم )) باشد و تمام مصارف ، فك رهن ، تعمير مدرسه و تنظيم برنامه را بپذيرد. (249)

معنى مخالف هوا بودن
استاد جعفر سبحانى نقل كردند كه زمانى از يكى از ممالك عربى جوانى كه قارى قرآن بود و در حدود 25 سال داشت به خدمت ايشان رسيد ايشان (آيت الله العظمى گلپايگانى ) به آن جوان فرمودند گوش بدهيد من حمد و سوره خودم را بخوانم اگر در جائى اشتباهى داشتم به من تذكر بدهيد تا اصلاحش كنم .
آن وقت شروع كردند به خواندن حمد و سوره . آرى اين است معنى مخالف هوا بودن . (250)

آيت الله نجفى مرعشى و نحوه كمك او به نيازمندان
فرزند ارشد آيت الله مرعشى نجفى حاج سيد محمود مرعشى نجفى نقل كرده اند كه : پس از رحلت پدرم روزى براى شركت در جلسه ترحيمى كه از طرف مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى برگزار شده بود به تهران رفتم پيش از شركت در آن جلسه براى استراحت مختصرى به دفتر يكى از دوستان رفتم پس از ورود به دفتر دوستمان ، ديدم ايشان شديدا متاثر است و به من گفت : مطلبى را امروز بايستى براى شما بگويم و آن اين است كه : مرحوم آقا به وسيله من و تنى چند از بازاريهاى تهران وجوه قابل توجهى در اول هر ماه حواله مى فرمود، و آن وجوه را من و دوستانم مى بايست بر اساس ليستى كه قبلا به ما داده بودند بين فقرا و مستمندان تقسيم كنيم در آن ليست فقط آدرس منازلى در جنوب شهر تهران و محلات فقير نشين بود اما نام صاحبان منازل و اشخاص در آن ليست نبود مرحوم آقا ما را مكلف فرموده بودند كه پولها و وجوهى كه مى فرستادند به آدرس هاى فوق ببريم بدهيم و هيچگاه سوال نكنيم كه آنجا منزل كيست و نام صاحب منزل چيست ، شايد خيلى از صاحبان منزل هم نمى دانستند كه اين پول از كجا مى رسد و از چه كسى حواله شده است مرحوم آقا ما را قسم داده بودند كه تا من زنده هستم نبايد هيچكس حتى فرزندانم متوجه اين موضوع شوند.(251)
نقل كرده اند كه : بسيار مواقع دستور مى داد نابينايان فقير شهر قم يا اطراف را دعوت به صرف شام و يا نهار كنند ولى نگويند از جانب چه كسى است و آن وقت خود به پذيرائى از آنها مى پرداخت و حتى كفشهاى آنها را جفت مى كرد و در جلو پايشان مى گذاشت و آنها مى رفتند و نمى دانستند كه ميزبانشان كيست . (252)
آيت الله مرعشى نجفى
نماز جماعت

آيت الله نجفى و نحوه ترتيب نماز جماعت باشكوه صحن مطهر قم
آيت الله مرعشى سخت مقيد بود كه نمازهاى خويش را در وقت فضيلت و با جماعت برگزار كند، در برخى از يادداشتهاى ايشان آمده است : هنگامى كه در قم سكونت كردم صبحها در حرم حضرت معصومه (س ) اقامه جماعت نمى شد و من تنها كسى بودم كه اين سنت را در آنجا رواج دادم و از شصت سال پيش صبح زود و پيش از باز شدن درهاى حرم مطهر و زودتر از ديگران مى رفتم و منتظر مى ايستادم ، اين انتظار گاهى يك ساعت قبل از طلوع فجر بود، در زمستانها كه برف همه جا را مى گرفت بيلچه كوچك به دست مى گرفتم و راه خود را باز مى كردم تا خود را به صحن مطهر مى رسانيدم ، در آغاز خود به تنهائى نماز مى خواندم تا پس از مدتى يك نفر به من اقتدا كرد و پس از آن كم كم افراد ديگر اقتدا كردند و به اين ترتيب نماز جماعت را در حرم مطهر آغاز كردم و تا امروز كه شصت سال از آن تاريخ مى گذرد ادامه دارد و آهسته آهسته ظهرها و شبها نيز اضافه شد و از آن پس ‍ روزى سه بار در مسجد بالاى سر حضرت معصومه (س ) و صحن شريف نماز مى خواندم . (253)
آيت الله مرعشى نجفى
مناعت طبع
سيره عملى