داستانهاى تبليغى

شيخ على گلستانى همدانى

- ۱۵ -


حضرت مريم عليها السلام و مقام او

اذا قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا فتقبل منى انك انت السميع العليم، فلما وضعتها قالت رب انى وضعتها انثى والله اعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثى و انى سميتها مريم و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم، فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب‏(243) .

بحث در چگونگى تولد حضرت مريم عليهاالسلام است، بطورى كه در تاريخ آمده است چنين بيان شده است: دو خواهر بودند يكى بنام حنه و ديگرى اشياع كه حنه همسر عمران كه از شخصيت‏هاى برجسته بنى اسرائيل بوده دومى را زكريا پيامبر خدا به همسرى انتخاب كرد، همسر عمران حنه سالها گذشت كه فرزندى از او متولد نشد، روزى زير درختى نشسته بود پرنده‏اى را ديد كه به جوجه‏هاى خود غذا مى‏دهد مشاهده اين حجت مادرانه عشق فرزند را در دل او شعله‏ور ساخت و از صميم دل از درگاه خدا تقاضاى فرزندى كرد و چيزى نگذشت كه اين دعاى خالصانه به هدف اجابت رسيد و باردار شد.

از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه خداوند به همسرش عمران وحى فرستاده بود كه پسرى پربركت كه مى‏تواند بيماران غيرقابل علاج را درمان كند و مردگان را به فرمان خدا حيات بخشد به او خواهد داد كه به عنوان پيامبر به سوى بنى اسرائيل فرستاده شود و اين جريان را با همسر خود حنه در ميان گذاشت.

لذا هنگامى كه او باردار شد تصور مى‏كرد فرزند مزبور همان است كه در رحم دارد بى‏خبر از اينكه كسى كه در رحم او است مادر آن فرزند (مريم) مى‏باشد و به همين دليل نذر كرد كه پسر را خدمتگزار خانه خدا بيت‏المقدس نمايد اما هنگام تولد مشاهده كرد كه دختر است در اين موقع نگران شد كه با اين وضع چه كند، براى اين كه خدمتگزاران خانه خدا از ميان پسران انتخاب مى‏شوند و سابقه نداشت دخترى به اين عنوان انتخاب گردد.

در اين آيه اشاره به نذر همسر عمران شده كه به هنگام باردارى نذر كرد فرزند خود را خدمتگزار خانه خدا (بيت المقدس) كند زيرا او طبق اطلاعى كه از بشارت خداوند به همسرش عمران پيدا كرده بود اين فرزند پسر است از اين جهت كلمه محررا گفت: نه محرره و از خدا خواست كه نذر او را بپذيرد.

كلمه محرر به معنى آزاد ساختن است در اصطلاح آن زمان به فرزندانى گفته مى‏شد كه براى خدمت در معبد تعيين مى‏شدند تا نظافت و خدمات معبد را بر عهده گيرند و به هنگام فراغت مشغول نيايش و عبادت پروردگار شوند و به اين جهت آنها را محرر مى‏گفتند كه از هرگونه خدمت به پدر و مادر آزاد بودند و اين را افتخارى براى خود مى‏دانستند(244).

پس از تولد فرزند با ناراحتى اظهار داشت خداوندا من اين فرزند را دختر آوردم و تو مى‏دانى براى هدفى كه من نذر كرده‏ام پسر بود، دختر نمى‏تواند آن وظايف را مثل پسر انجام دهد، از قرائن، از آيات و روايات استفاده مى‏شود كه جمله ليس الذكر كلانثى، يعنى: پسر مثل دختر نيست اين زبان مادر حضرت مريم است نه از كلام خداوند ولى قاعدتا مى‏بايست مادر مريم گفته باشد ليس انثى كالذكر دختر مثل پسر نيست چون كه او دختر آورده بود نه پسر، بنابراين ممكن است جمله داراى تقدير و تاخير باشد، زيرا او علاقه به پسر داشت تا خدمتگزار بيت المقدس شود همين علاقه سبب شد كه بى‏اختيار به هنگام سخن گفتن نام پسر را مقدم دارد در حالى كه وضع جمله بندى و چگونگى مولود او ايجاد مى‏كرد نام دختر را مقدم سازد(245).

خداوند اين دختر را براى نخستين بار براى اين خدمت روحانى و معنوى پذيرفت، علت پذيرش او اين بود كه هيچگاه مريم عليها السلام در دوران خدمتگزارى بيت المقدس عادت نمى‏ديد تا مجبور گردد از اين مركز مقدس دور شود(246).

قرآن كريم مى‏فرمايد: حضرت زكريا را به عنوان كفالت مريم انتخاب كرد چون پدر حضرت مريم (عمران) قبل از تولد مريم از دنيا رفت، مادرش او را به بيت المقدس نزد دانشمندان و علماى يهود آورد، گفت: اين كودك هديه بيت المقدس است، سرپرستى او را يك نفر از شمابر عهده بگيرد، گفتگو در ميان دانشمندان بنى اسرائيل در گرفت و هركس مى‏خواست افتخار سرپرستى مريم را او بر عهده داشته باشد، لذا تصميم بر قرعه گرفتند، به كنار نهرى آمدند و قلمها و چوبهايى كه به وسيله آن قرعه مى‏زدند حاضر كردند و نام هر يك بر يكى از قلمها نوشته شد، هر قلمى در آبفرو مى‏رفت برنده قرعه نبود تنها قلمى كه روى آب باقى مى‏ماند برنده قرعه محسوب مى‏شد.

قلمى كه نام زكريا بر آن بود در اعماق آب فرو رفت و سپس روى آب آمد و سرپرستى زكريا نسبت به حضرت مريم عليها السلام مسلم شد و در واقع از همه سزاوارتر بود، زيرا هم پيامبر خدا بود و هم همسر خاله مريم‏(247).

اما راجع به عبارت حضرت مريم و نوع غذا براى او از ابن عباس نقل شده: هنگامى كه نه سال شد ، روزها روزه مى‏گرفت و شبها را به عبادت مى‏پرداخت و هنگامى كه زكريا در كنار محراب او قرار مى‏گرفت و براى ديدار او مى‏آمد غذاهاى مخصوصى كنار محراب او مشاهده مى‏كرد كه از آن به تعجب مى‏افتاد، روزى از او پرسيد: اين غذا را از كجا آوردى؟

يا مريم انى لك هذا

مريم عليها السلام در جواب گفت: اين از طرف خدا است و او است كه هر كس را بخواهد بى‏حساب روزى مى‏دهد، اما اين نوع غذا چه نوع غذايى بوده و از كجا براى مريم آمده از اين آيه استفاده نمى‏شود ولى از روايات استفاده مى‏شود كه آن غذا يك نوع ميوه بهشتى بوده كه در غير فصل در كنار محراب مريم عليها السلام به فرمان پروردگار حاضر مى‏شده است‏(248).

گفته شده: همسر زكريا و مادر مريم خواهر يكديگر بودند و اتفاقاً هر دو در آغاز عقيم و نازا بودند، هنگامى كه مادر مريم از لطف پروردگار صاحب چنين فرزند شايسته‏اى شد، حضرت زكريا اخلاص شگفت‏آور او را ديد آرزو كرد كه او هم فرزندى پاك و با تقوى و پرهيزگار مثل حضرت مريم داشته باشد با اين كه ساليان درازى از عمر زكريا و فرزندش گذشته بود و از نظر موازين طبيعى بسيار بعيد به نظر مى‏رسيد كه صاحب فرزندى شود، عشق پروردگار و مشاهده وجود ميوه‏هاى تازه در غير فصل در كنار محراب عبادت مريم عليها السلام قلب او را لبريز از اميد ساخته ممكن است در فصل پيرى ميوه فرزند به رخسار وجودش آشكار شود و لذا هنگامى كه مشغول نيايش بود از خداوند تقاضاى فرزندى كرد چيزى نگذشت كه دعاى حضرت زكريا به اجابت رسيد.

موقعى كه در محراب عبادت مشغول نيايش بود فرشتگان پروردگار او را صدا زدند و بشارت دادند كه خداوند به زودى پسرى بنام يحيى به او خواهد داد كه داراى فضيلت و مقام مى‏باشد، ايمان به حضرت مسيح مى‏آورد و او را با ايمان خود كمك مى‏كند و از نظر علم و عمل رهبرى جامعه را به عهده خواهد داشت و از آلودگى به دنيا پرستى نگاه مى‏دارد، خلاصه يكى از امتيازات او اين است كه پيغمبر خدا و از صالحان خواهد بود(249).

خوشا آنان كه در اين دار گيتى   پى باطل نگرديدند و رفتند
خوشا آنان كه در احياء توحيد   جوانمردانه كوشيدند و رفتند
خوشا آنان كه در نهى و از منكر   ز قدرتها نترسيدند و رفتند
خوشا آنان كه در حال پرستش   فقط حق را پرستيدند و رفتند

وظيفه سنگين فرزندان

يكى از وظايف شرعى و عقلى و عرفى خدمت به والدين و احترام كردن به آن دو سروران است، اين وظيفه آنقدر سنگين است كه خداوند در هر سوره و آيه‏اى بحث شرك را بيان فرموده پشت سر آن سفارش خدمت به والدين بوده، اين خود دليل بر مهم بودن وظيفه است، اگر كسى احترام مادر و يا پدر را حفظ نمى‏كند شرعا مجاز نيست ديگران را توصيه نمايد، چون اين هم يك گناه است براى اينكه خداوند تبارك و تعالى بر همه امر فرموده اطاعت كنيم، نفرموده فقط بگو اما خودت عمل نكن، بلكه فرموده: اگر بگوييد اما خود عمل نكنيد گناه بزرگى است، در چند جاى قرآن اين موضوع را خداوند متذكر شده است: و اذا اخذنا ميثاق بنى اسرائيل لا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا(250) وقتى كه از بنى اسرائيل عهد و پيمان گرفتيم كه جز خدا را نپرستيد و نيكى كنيد درباره پدر و مادر خداوند متعال امر مى‏فرماييد: كه نسبت به پدر و مادر احسان و نيكى كنيم و احترام آنها را حفظ نماييم.

ايضا آيه ديگر تصريح فرموده: كه اطاعت از پدر و مادر نماييم: الا تشركوا شيئا و بالوالدين احسانا(251)

در مرحله اول اينكه به هيچ وجه شرك به خدا نياوريد (يعنى: نه در عقيده و نه در عمل مشرك نباشيد و ديگر اينكه درباره پدر و مادر هر دو را احسان كنيد) انسان اگر دوست دارد پيش خدا عزيز و روز قيامت رو سفيد باشد و در راحت زندگى كند بايد خدا را اطاعت كند و خدمت به پدر و مادر كند، دليل بر اين مطلب قرآن و روايت اهل بيت عليهم السلام.

آيه ديگر دلالت بر وجوب احترام به پدر و مادر اين آيه است: و اعبدوا الله و لا تشكروا به شيئا و بالوالدين احسانا(252) خداى يكتا را بپرستيد و چيزى را براى او شريك قرار ندهيد و نسبت به پدر و مادر احسان نماييد تمام اين آيات دلالت دارد بر اينكه وظيفه در برابر امر خدا بسيار سنگين است، حواس خود را بايد در مقابل امر خدا جمع كرد كه روز قيامت انسان شرمنده نشود.

آيه ديگر: و اذا قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم و وصينا و الانسان بوالديه‏(253) وقتى كه لقمان در مقام موعظه به فرزندش بر آمد گفت: اى فرزند عزيزم هرگز شرك به خدا نياور و شرك به خدا نياور و شرك بسيار ستم بزرگى است و ما به هر انسانى سفارش كرديم كه در حق پدر و مادر نيكى كن.

ايضا آياتى كه مفصلا درباره سفارش فرزندان شده اين آيه است: و قضى ربك الا تعبد الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا(254) خداى تو حكم فرموده كه جز او هيچ كس را نپرستيد و درباره پدر و مادر نيكويى كنيد و چنان چه هر دو يا يكى از آنها پير و سالخوره شوند كه موجب رنج و زحمت شما باشند زنهار كلمه‏اى كه رنجيده خاطر شوند بگوييد كمترين آزار به آنها مرسانيد و به ايشان به اكرام و احترام سخن گوييد و هميشه پر و بال تواضع و تكريم را با كمال مهربانى نزدشان بگستران و بگوييد پروردگارا چنانكه پدر و مادر مرا در كودكى به مهربانى بپرورند تو در حق آنها رحمت و مهربانى فرما.

مردى خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: من جوان هستم و دوست دارم جهاد كنم در راه خدا ولى براى من مادرى است كه دوست ندارد من جهاد روم، پس رسول خدا صلى‏الله عليه و آله فرمود: برگرد و با مادرت باش بحق آن خدايى كه مرا به پيامبرى فرستاده انس مادرت نسبت به تو يك شب بهتر از يك سال شمشير زدن تو در راه خدا(255)

رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله در صدر اسلام براى آنكه مردم را موعظه كند تكيه بر ستون مى‏دادند قرآن قرائت مى‏كرد، زنى آمد خدمت حضرت و اجاره خواست منبرى براى حضرت تهيه كند حضرت اجاره دادند، فرزندش نجار بود دستور داد منبرى كه داراى سه پله باشد، تهيه كند و وارد مسجد نمود وقتى كه پيغمبر خدا صلى‏الله عليه و آله پا بر پله اول منبر گذاشتند، فرمودند: آمين، پا به پله دوم گذاردند فرمودند: آمين، پا به پله سوم گذاردند فرمودند: آمين، اصحاب پرسيدند: سبب آمين گفتن شما چه بود؟.

حضرت فرمود: جبرئيل نفرين كرد پا بر پله اول گذاردم گفت: از رحمت خدا دور باشد كسى كه ماه مبارك رمضان بر او بگذرد و وسيله آمرزش خود را فراهم ننمايد، پا بر پله دوم گذاردم، نفرين كرد گفت: از رحمت خدا دور باشد كسى كه اسم تو را بشنود و بر شما صلوات نفرستد، پا بر پله سوم گذاردم، گفت: از رحمت خدا دور باشد كسى كه عاق والدين باشد من هر سه را گفتم: آمين‏(256).

ابراهيم بن مهزم مى‏گويد: شبى در محضر امام صادق (عليه السلام) بودم، چون از محضرش بيرون رفتم و به خانه آمدم با مادرم بحثى درگرفت و با او تندى كردم فردا چون نماز صبح را خواندم به محضر امام صادق (عليه السلام) رفتم پس آن حضرت قبل از سخن من فرمود: اى ابا مهزم چرا ديشب با مادرت به خشونت سخن گفتى؟ آيا نمى‏دانى او تو را در شكم خويش پروراند و در دامن خويش نگهدارى كرد و از پستان خود تو را شير داد؟ عرض كردم: چرا؟

فرمود: پس ديگر با خشونت با او سخن مگو و تندى منما(257).

از امام صادق سوال شد: اى الاعمال افضل قال الصلوه لوقتها و بر الوالدين و الجهاد فى سبيل الله عزوجل‏(258) شخصى آمد به محضر امام صادق (عليه السلام) عرض كرد يابن رسول الله كدام عمل از همه بهتر و افضل است امام (عليه السلام) فرمود: نماز در اول وقت و بعد احسان به والدين و بعد جهاد در راه خداى عزيز.

شيخ انصارى مادرش را تا نزديك حمام به دوش مى‏گرفت و او را به زن حمامى مى‏سپرده مى‏ايستاد تا او را به خانه برگرداند هر شب به دست بوسى مادر مى‏آمد و صبح با اجازه او از خانه بيرون مى‏رفت پس از مرگ مادرش به شدت مى‏گريست فرمود: گريه‏ام براى اين است كه از نعمت بسيار مهمى چون خدمت به مادر محروم شدم شيخ پس از مرگ مادر با كثرت كار و تدريس و مراجعات تمام نمازهاى واجب عمر مادرش را خواند با آنكه مادر ايشان از متدينه‏هاى روزگار بود(259).

آبروى اهل دل از خاك پاى مادر است   هرچه دارند اين جماعت از دعاى مادر است
آن بهشتى را كه قرآن مى‏كند توصيف آن   صاحب قرآن بگفتا زير پاى مادر است
گرمى آغوش مهرش را ندارد آفتاب   مهربان‏تر ديگر از مادر خداى مادر است
قدر و جاهى را كه در اسلام دارا شد اويس   از كمال طاعت و خدمت براى مادر است
امر او را داد رجحان بر ملاقات نبى   چون رضاى مصطفى هم در رضاى مادر است

علامه طباطبايى صاحب الميزان فرموده: احسان و نيكى به پدر و مادر بعد از توحيد پروردگار از اوجب واجبات است همانگونه كه حقوقشان بعد از ورزيدن به خدا از اكبر كباير مى‏باشد لذا آن را بعد از ذكر توحيد بيان كرده و برساير احكام مذكوره آن را مقدم داشته است‏(260).

مرحوم علامه قدس سره نقل فرموده است: كه پيرمردى پسرش را آورد خدمت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله و گريه مى‏كرد و عرض كرد: يا رسول الله اين پسر من است زحمت او را بسيار كشيده‏ام و حالا پير و فقير شده‏ام و اين پسر من مال بسيارى دارد و انبارهايى از گندم دارد و مويز و جو و خرما و كيسه‏هايى از طلا و نقره دارد و چيزى بمن نمى‏دهد، حضرت رو كرد به آن پسر فرمودند: چه گويى؟ عرض كرد: يا رسول الله من زيادتر از قوت خود و عيالم چيزى ندارم، حضرت فرمود: من خرج او را در اين ماه مى‏دهم و تو ماههاى ديگر را بده، پس اسامه را طلبيدند و فرمود: صد درهم به اين مرد بده كه در اين ماه صرف نفقه خود و اهل و عيالش بكند.

باز اول ماه ديگر آمد همان مرد پسرش را آورد خدمت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول الله باز هم چيزى پسرم به من نمى‏دهد، آن پسر گفت: من از مال دنيا چيزى ندارم، حضرت فرمودند: دروغ مى‏گويى مال بسيار دارى وليكن امروز كه شام مى‏شود تو از پدرت محتاج‏ترى، آنها همين كه آمدند خانه، همسايه‏ها آمدند پيش او كه بيا اين انبارها را ببر بيرون كه از بوى گند آن هلاك شديم، همين كه آمد در انبارها را باز كرد ديد تمام گندمها و جوها و موزيرها و خرماها گنديده، بيچاره اجرت زيادى قرار داد به حمالها كه آنها ببرند.

همه را بردند بيرون همين كه آمد بر سر كيسه پول بردارد و اجرت حمالها را بدهد ديد تمام پولها سنگ شده است، ناچار فرش و ساير اثاث خانه و لباس‏ها را فروخت و اجرت حمالها را داد و فقير شد به طورى كه قادر به قوت خود نبود(261).

همنشين حضرت موسى (عليه السلام) در بهشت

روزى حضرت موسى (عليه السلام) در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض كرد خدايا مى‏خواهم همنشينى كه در بهشت دارم ببينم چگونه شخصى است؟ جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد: يا موسى فلان قصاب است در فلان محله همنشين تو خواهد بود، حضرت موسى آمد به دكان ديد جوانى مشغول فروختن گوشت است، شامگاه كه شد جوان مقدارى گوشت برداشت و به سوى منزل روان گرديد.

حضرت موسى همراه او آمد تا درب منزلش و به او گفت: مهمان نمى‏خواهى؟

جواب گفت: خوش آمدى، او را وارد منزل كرد.

حضرت موسى ديد جوان غذايى تهيه نمود، آنگاه زنبيلى آورد پيرزنى را از درون زنبيل خارج كرد او را شستشو داد، غذايش را با دست خويش به او خورانيد، موقعى كه جوان خواست برود و از مادر جدا بشود پيرزن لب خود را به كلماتى كه مفهوم نمى‏شد حركت مى‏دهد بعد از آن جوان براى حضرت موسى غذا آورد، حضرت موسى پرسيد: حكايت تو با اين پيرزن چگونه است؟

عرض كرد: اين پيرزن مادر من است چون مرا مال زيادى نيست كه براى او كنيز بياورم و خدمت كند ناچار خودم خدمت مى‏كنم، حضرت پرسيد: آن كلمات كه بر زبان جارى كرد چه بود؟

جوان گفت: هر وقت غذا به او مى‏خورانم مى‏گويد: خداوند تو را ببخشد و همچنين حضرت موسى در بهشت باشى، حضرت موسى (عليه السلام) فرمود: اى جوان بشارت مى‏دهم به تو كه خداوند دعاى او را درباره‏ات مستجاب كرده، جبرئيل به من خبر داد كه در بهشت تو همنشين من هستى‏(262).

وظيفه فرزند درباره مادر

روايت ديگر درباره عمل كردن يك فرزند درباره مادر:

حضرت امام باقر فرمود: مردى خدمت پيغمبر صلى‏الله عليه و آله رسيد عرض كرد: يا رسول الله پدر و مادرم خيلى پيرى بر آنها اثر نموده، پدرم از دنيا رفت ولى مادرم شكسته شده است كه مانند بچه‏هاى كوچك غذا نرم كرده و در دهانش مى‏گذارم و او را در پارچه مانند بچه‏هاى شير خوار مى‏پيچيدم و در گهواره گذارده مى‏جنبانيدم تا به خواب برود كار او به جايى رسيد كه گاهى چيزى مى‏خواست و نمى‏فهميدم چه مى‏خواهد؟

از اين رو درخواست كردم از خداوند مرا پستانى شير دار بدهد، او را شير دهم همان طورى كه مرا شير داده است، رسول خدا با ديدن اين جريان قطرات اشك از ديده فرو ريخت و فرمود: اى پسر موقعيت شايانى پيدا كرده‏اى زيرا تو از خداوند با قلبى پاك و نيتى خالص درخواست كرده‏اى و خداى متعال دعاى تو را مستجاب نمود.

عرض كرد: يا رسول الله آيا زحمات و حقوق او را جبران كرده‏ام؟ فرمود: هرگز جبران نشده، حتى يك ناله از ناله هايى كه موقع زايمان درد مى‏كشيد نكرده‏اى‏(263).

روايت ديگر درباره نافرمانى يك فرزند در حق مادر توجه شما را به آن تاريخ جلب مى‏نمايم:

از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه در زمان رسول خدا صلى‏الله عليه و آله زبان يك فرزندى در مدينه بند آمده بود و مشرف به موت بود رسول خدا بر او وارد شد تشريف آورد بالا سر آن مريض، حضرت فرمود: بگو لا اله الا الله، او نتوانست بگويد، دو مرتبه فرمود: باز نتوانست بگويد، بالا سر آن زنى نشسته.

رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله فرمودند: آيا اين مرد مادر دارد؟ آن زن عرض كرد: بلى، يا رسول الله من مادر او هستم، فرمود، آيا اين پسر شما است، راضى هستى؟

عرض كرد: نه يا رسول الله بلكه بر او غضبناك هستم و شش سال است كه با او تكلم نكرده‏ام، رسول خدا به آن زن فرمود: من دوست دارم كه از فرزند خود راضى شوى، عرض كرد: به احترام شما از او راضى شدم.

پس رسول الله فرمود: لا اله الا الله فورا زبانش باز شد، گفت: لا اله الا الله .

فرمود: بگو : يا من يقبل اليسير و يعفوا عن الكثير اقبل منى اليسير و اعف عن الكثير انك انت الغفور الرحيم تمام كلمات را گفت: حضرت پرسيد: چه مى‏بينى؟

عرض كرد: دو صورت سياه بر من وارد شدند و مى‏خواهند روح مرا قبض كنند، فرمود: دوباره بخوان همين كلمات را، او خواند، باز فرمود چه مى‏بينى؟

عرض كرد: آن دو صورت سياه رفتند و دو صورت سفيد بر من وارد شدند پس همان ساعت قبض روح شد او از دنيا رفت، مى‏شود گفت: بيشتر بلاها و گرفتاريها و فقيريها و كوتاهى عمرها به علت عدم رضايت پدر و مادرها است‏(264).