اقسام نماز
قال النبى صلىالله عليه
و آله: امتى على اربعه اصناف، صنف يصلون ولكنهم فى صلوتهم ساهون فكان لهم الويل و
الويل اسم دركه من دركات جهنم، قال الله تعالى: فويل للمصلين، الذين هم عن صلاتهم
ساهون(121)،
و صنف تصلون احيانا و لا يصلون احيانا فكان لهم الغى و الغى اسم دركه من دركات
جهنم، قال الله تعالى: فخلف من بعدهم اضاعوا اضاعوا الصلوه و اتبعوا الشهوات فسوف
يلقون غيا(122)
و صنف لا يصلون ابدا فكان لهم سقر و سقر اسم دركه من دركات جهنم قال الله تعالى: ما
سلككم فى سقر، قالوا لم نك من المصلين(123)
و صنف يصلون ابدا و هم فى صلوتهم خاشعون، قال الله تبارك و تعالى: قد افلح المومنون
الذينهم فى صلوتهم خاشعون(124)
پيغمبر اكرم صلىالله عليه و آله فرمود: امت من
بر چهار صنف مىباشد:
صنف اول: كسانى هستد نماز مىخوانند ولكن از
نماز بىخبرند براى آنها (ويل) است كلمه ويل اسم دركه از دركات جهنم كه در قرآن
مىفرمايد: پس واى بر نماز گزارانى كه نماز خود را به دست فراموشى مىسپارند.
صنف دوم: كسانى هستند كه گاهى نماز مىخوانند،
گاهى ترك مىكنند براى آنها غى است، غى اسم دركه از دركات جهنم كه خداوند در قرآن
كريم مىفرمايد: فرزندانى ناشايسته بعد آنها روى كار آمدند كه نماز را ضايع كردند و
پيروى از شهوات نمودند و به زودى مجازات گمراهى خود را خواهند ديد اصل معنى خلف
يعنى: فرزند صالح لكن در اينجا به معنى فرزند ناصالح است كه ديدند محل مجازات خود
را در دنيا و در آخرت هم خواهند ديد.
صنف سوم: گروهى هستند اصلا نماز نمىخوانند
براى آنها هم وعده سقر داده شده است كه خداوند مىفرمايد چه شده است شما را كه
آوردند ميان آتش در جواب مىگويند ما اهل نماز نبوديم.
صنف: چهارم: نماز مىخوانند هميشه و آنها اهل
نماز و عبادت هستند خداوند تبارك و تعالى به آنها وعده رستگارى مىدهد مىفرمايد
رستگارت شدند آنان كه در نمازشان خضوع كردند.
مولف: نمازى كه خداوند متعال مىفرمايد رستگار
شدند مومنين با شرايط، يعنى: لغويات نباشد غيبت نكند دروغ نگويد فحاشى نكند اذيت به
همسايه نكند اذيت به عموم نرساند كم فروشى نكند اجناس را چندين برابر به مردم قالب
نكند كلاه سر بندگان خدا نگذارد خمس و يا زكات مالش را بدهد اگر واجب الحج است برود
اعمال حج را بجاى آورد كارهاى خيرى كه انجام مىدهد خالصا لوجه الله باشد ريا در
كار نباشد.
روز قيامت عمل خالص از انسان طلب مىشود عمل
خالص بدرد انسان مىخورد در روايت آمده است خداوند تعالى به حضرت موسى فرمود:
هل عملت لى عملا خالصا،
قال نعم صليت لك و صمت لك و سبحت لك قال الله تعالى الصلوه جواز على الصراط و الصوم
جنه لك من النار و التسبيح لك درجات فى الجنه فبكى، و قال، يا رب ادلنى على عمل
خالص لك قال: هل نصرت مظلوما و هل كسوت عريانا و هل سقيت عطشانا و هل اشبعت جائعا
اكرمت عالما هذا عمل خالص لى(125)
خداوند تبارك و تعالى به حضرت موسى فرمودند: يا
موسى آيا يك عمل خالص براى من انجام دادهاى؟
حضرت موسى عرض كرد: بلى نماز براى تو
خواندهام، روزه براى تو گرفتهام تسبيح براى تو گفتهام.
خداوند تبارك و تعالى فرمودند: نمازت
گذرنامهاى است كه بتوانيد از صراط عبور كنيد (اگر نماز نباشد يا قبول نشود اعمال
قبول نيست) روزه شما هم سپرى است در برابر آتش و تسبيحات تو هم براى تو درجاتى است
در بهشت مقام تو در بهشت بالا مىرود.
حضرت موسى گريه كرد، عرض كرد: خداوندا مرا
راهنمايى كن بر يك عمل خالص كه براى تو باشد خداوند فرمود: آيا به مظلوم كمك كرديد؟
آيا به يك شخص برهنه لباس پوشاندى؟ آيا يك تشنه را سيراب كرديد و آيا يك گرسنه را
سير كرديد؟ آيا يك عالم و دانشمند را اكرام كرديد؟ اينها عمل خالص است براى من.
اگر عمل خالص باشد هم نتيجه دنيوى دارد و هم
نتيجه اخروى، يكى از اثرات گناه اين است كه روزى انسان را تنگ مىكند و زندگى را هم
تلخ مىنمايد.
عبدالله بن حذافه و سبقت در
اسلام
عبدالله بن حذافه از كسانى است كه سبقت در
اسلام داشته و به حبشه مهاجرت نمود روميان او را با عدهاى از مسلمين اسير كردند
نصرانيت را بر وى عرضه داشتند امتناع ورزيد.
ديگ بزرگى از روغن زيتون را بجوش آوردند يك يك
از اسيران را پيش آوردند به او گفتند: يا دين نصرانيت را قبول كن و گرنه در اين
روغن انداخته مىشوى آنها قبول نكردند.
همه را در ديگ انداختند چيزى نگذشت كه
استخوانهايش بر روى روغن نمودار شد عبدالله را پيش آوردند و نصرانيت را بر او عرضه
كردند قبول نكرد.
دستور دادند در ميان ديگ انداخته شود شروع كرد
به گريه كردن بزرگ آنها عبدالله را برگردانيد عبدالله رو كرد به رئيس نصرانيها و
گفت: شما خيال كرديد از اين روغن جوشيده ترسيدم نه گريه من براى اين است كه فقط يك
جان دارم و با همان يك جان چنين معامله مىكنيد اى كاش به تعداد موهاى بدنم جان
داشتم و به عدد آنها در راه خدا شما با من اين معامله را مىكرديد.
روميان از سخن او شگفت شدند تمايل به ا زاد
نمودنش پيدا كردند. رئيس نصرانى گفت: دين ما را قبول كن تا دخترم را به تو تزويج
كنم و مملكتم را با تو قسمت كنم قبول نكرد.
گفت: سرم را ببوس تا هشتاد نفر از مسلمين را با
تو آزاد كنم قبول كرد و بوسه كرد.
رئيس هم هشتاد نفر را با عبدالله بن حذافه آزاد
كرد وقتى كه به مدينه آمد و بر عمر بن خطاب وارد شد، عمر از جا حركت كرد سر عبدالله
را بوسيد(126).
آنان كه روى دنيا با چشم عقل ديدند
|
|
چون صيد تير خورده از دام آن
رميدهاند |
مرغان باغ جنت در كشتزار دنيا |
|
ديدند دام پنهان از دانه دل بريدند
|
مرغان حق ز دنيا بستند ديده دل
|
|
از نيك و بد گذشتند جز حق كسى
نديدند |
از جور اهل دنيا در سجن غم غنودند
|
|
جام بلا پياپى از دشمنان چشيدند
|
از مردمان جاهل صد تير طعنه خوردند
|
|
از طالبان دنيا دشنامها شنيدند
|
آخر قفس شكستند |
|
سوى وطن پريدند |
زبان روز قيامت در عذاب است
عن ابى عبدالله (عليه
السلام): قال رسول الله صلىالله عليه و آله: يعذب الله اللسان بعذاب لا يعذب به
شيئا من الجوارح فيقول اى رب غذبتنى بعذاب لم تعذب به شيئا؟ فيقال له خرجت منك كلمه
فبلغت مشارق الارض و مغاربها فسفك بها الدم الحرام و انتهب بها المال الحرام و
انتهك بها الفرج الحرام و عزتى و جلالى لاعذبنك بعذاب لا اعذب به شيئا من جوارحك(127) .
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: از قول
پيغمبر اكرم صلىالله عليه و آله، كه رسول خدا فرموده است: كه خداوند عذاب مىكند
زبان انسان را به يك عذابى كه هيچ اعضا را آنطور عذاب نكرده باشد، پس زبان انسان
مىگويد: اى خالق من عذاب كردى مرا كه هيچ اعضا را آنطور عذاب نكردى؟
در جواب گفته مىشود: از تو يك كلمه خارج شد به
شرق به غرب عالم رسيد بواسطه آن كلمه خونها ريخته شد، عرضها پاره شد، مالها غارت
شد، لذا عذاب تو بايد شديدتر از همه اعضا و جوارح باشد.
مولف: فرق بين انسان و غير انسان بواسطه عقل
است در عقول هم مراتبى است گناه يك عالم شديدتر است تا يك جاهل و نادان.
اصلا روز قيامت خداوند با عقلا كار دارد، ثواب
مىدهد و عقاب مىكند به عقل (شخصى غير عاقل را خدا عذاب نمىكند چون عقل ندارد درك
نمىكند ثواب و گناه را، روايت دارد هر جا عقل وجود دارد دين هم وجود دارد، اين
حديث را ملاحظه بفرمائيد).
آدم يكى از سه چيز را اختيار كرد
عن على (عليه السلام)
قال: هبط جبرئيل على آدم (عليه السلام) قال: يا آدم انى امرت ان اخيرك واحده من
ثلاث فاخترها ودع اثنتين، فقال له آدم: يا جبرئيل و ما الثلاثه، فقال: العقل و
الحياء و الدين فقال آدم (عليه السلام) فانى قد اخترت العقل فقال الحياء و الدين
انصرفا و دعاه فقالا: يا جبرئيل انا امرنا ان نكون مع العقل حيث كان قال: فشانكما و
عرج جبرئيل.
على (عليه السلام) مىفرمايد: جبرئيل آمد پيش
حضرت آدم و گفت: اى آدم تو مامور هستى يكى از اين سه تا را قبول كنى و دو تاى ديگر
را رها كنيد آدم (عليه السلام) گفت: يا جبرئيل آن سه كدام است؟
جبرئيل گفت: عقل و حيا و دين.
آدم (عليه السلام) گفت: من عقل را اختيار كردم
حيا و دين را گفت برويد و عقل را رها كنيد حيا و دين گفتند: ما مامور هستيم هر جا
كه عقل باشد با او باشيم جبرئيل گفت: بلى شأن شما دو تا همين است كه بايد هر جا عقل
است با هم باشيد (يعنى: هر جا عقل هست آنجا حيا و دين هم هست.
خداوند عقل را به نطق در آورد
عن ابى جعفر (عليه
السلام) قال: لما خلق الله العقل استنطقه، ثم قال: اقبل فاقبل ثم قال: ادبر، ثم
قال: و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا هو احب الى منك و لا اكملتك الا فى من احب اما
انى اياك امر اياك انهى و اياك اعاقب و اياك اثيب(128)
حضرت امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: وقتى
كه خداوند متعال عقل را خلق كرد به نطق در آورد، فرمود: بيا جلو، آمد جلو، بعد
فرمود: برو عقب، رفت عقب، بعد فرمود: قسم به ذات پاكم چيزى خلق نكردم كه محبوبتر
باشد پيش من از تو اى عقل، كامل نمىكنم تو را مگر در آن كسى كه دوست بدارم و به تو
امر مىكنم و تو را نهى مىكنم و به تو ثواب مىدهم و به تو عقاب مىكنم.
عدالت در اجتماع چيست؟
ادع الى سبيل ربك بالحكمه
و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم
بالمهتدين و ان عاقبتم بمثل ما عقوبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين(129).
دعوت نما با حكمت به معنى علم بسوى پروردگار و
موعظه حسنه و با آنها به طريقى كه نيكوتر است مناظره كن پروردگار تو از هر كس بهتر
مىداند چه كسانى از طريق او گمراه شدهاند و چه كسانى هدايت يافتهاند هرگاه
خواستيد مجازات كنيد تنها به مقدارى كه به شما تعدى شده كيفر دهيد و اگر صبر كنيد
اين كار براى افراد صابرين خوب است.
از اين آيه شريفه چند موضوع استفاده مىشود:
موعظه اخلاقى، فردى، اجتماعى، عدالت، مساوات، تذكر، صبر و اجر، الى آخر، در روايت
آمده كه اين آيه شريفه در جنگ احد نازل شده هنگامى كه رسول الله صلىالله عليه و
آله وضع دردناك شهادت عمويش حمزه بن عبدالمطلب را ديد كه دشمن به كشتن او قناعت
نكردند بلكه كبد يا قلب او را بيرون كشيدند و گوش و بينى او را قطع نمودند بسيار
ناراحت شد، فرمود: الهم لك الحمد و اليك المشتكى، خدايا
حمد براى تو است و شكايت به تو مىآورم، بعد فرمود: لئن ظفرت
لامثلن سه بار اين جمله را تكرار فرمودند: يعنى اگر من بر آنها ظفر پيدا
كردم آنها را مثله مىكنم، آنها را مثله مىكنم، آنها را مثله مىكنم، به يك روايت
فرمود: هفتاد نفر آنها را مثله خواهم كرد، در اين هنگام آيه نازل شد، خداوند فرمود
اگر خواستيد مجازات كنيد فقط به مقدارى كه به شما تعدى شده است جزا دهيد نه زيادتر
از او و اگر صبر كنيد اين خوب است بر صابرين، رسول گرامى عفو كرد و در فتح مكه كه
پيغمبر صلىالله عليه و آله بر آنها مسلط شد فرمان عفو عمومى صادر كرد.
در اين آيه ديگر خداوند تبارك و تعالى صريحا
مىفرمايد: عادلانه رفتار نماييد، ان الله يامر بالعدل و
الاحسان(130)
عدالت يك موضوع بسيار مهمى است در جامعه ما،
عدالت انسان را به تقوى نزديك مىنمايد، مردم به شخص عادل علاقه قلبى پيدا مىكنند
محل امن مردم قرار مىگيرد، نماز پشت سر عادل مىخوانند، اموالشان را به شخص عادل
مىسپارند.
اگر در يك كشور عدالت حكومت نكرد آن مملكت روز
بروز به فساد كشيده مىشود، اگر روزى سلولهاى بدن تعادل خود را از دست بدهند و به
وظيفه خود عمل ننمايند وضع مزاج بهم خورده و وسيله مرگ شخصى فراهم مىشود و اگر
افراد اجتماع نيز به وظيفه مقدس خود عمل ننمايند مزاج اجتماع منحرف شده و اجتماع را
به مرگ تهديد مىكند.
قرآن مجيد چنان چه براى فرد حق حيات و مرگ قائل
شده، همچنين براى اجتماع نيز حيات و مرگ قائل شده و در مرگ فردى مىفرمايد:
الله يتوفى الانفس حين موتها(131)
خداوند قبض روح مىكند در موقع مرگ.
و در مرگ اجتماع مىفرمايد:
لكل امه اجل فاذا جاء اجلهم لا يستقدمون ساعه و لا يستاخرون(132)
براى هر قومى اجلى است وقتى اجلشان رسيد نه ساعتى زود و نه دير مىشود، قرآن مجيد
تمام امتيازات بشرى را كه شكننده عدالت اجتماعى است لغو دانسته، سفارشات پارتى
بازيها، رشوهها، الى آخر، خداوند يك قانون عمومى بيان فرموده و آن عدالت و تقوى هر
انسانى است و بس.
هارون قاضى پاكدامن خواست
در تاريخ آمده است هارون الرشيد پس از خاتمه
دادن به اعمال حج وارد مدينه شد قاضى مدينه فوت كرده بود و از خليفه خواستار شدند
كه قاضى پاكدامنى براى آنها نصب كند و دو نفر از دانشمندان مدينه را به اين منظور
معرفى كردند، هارون براى اينكه بداند كداميك از آنها براى احراز آن مقام صلاحيت
بيشترى دارند يكى از آنان را طلبيده و در حالتى كه نخست وزير مملكت در برابرش
ايستاده به آن مرد دانشمند گفت: نزاعى بين من و نخست وزير است مىخواهم كه درباره
آن قضاوت فرمايى و موضوع نزاع را مطرح كرد.
آن دانشمند بعد از مختصر تاملى گفت: حق با
خليفه است . به نفع خليفه قضاوت كرد، هارون الرشيد با شنيدن اين حرف او را مرخص
كرده و دانشمند ديگرى را كه نامزد اين موضوع بود به حضورش طلبيد و عين همان نزاع
ساختگى را در پيش او مطرح نمود.
مرد دانشمند در پاسخ خليفه گفت: من نمىتوانم
در اين مجلس قضاوت كنم زيرا كه اين مجلس، مجلس قضاوت نيست براى اينكه يكى از طرفين
نزاع كه حضرت شما هستيد در جاى خود نشسته و به بالش تكيه دادهايد در حالتى كه نخست
وزير كه خصم شما است در برابرت ايستاده، هارون الرشيد از شنيدن اين حرف كه نشانهاى
از روح آزاد آن مرد دانشمند بود لذت برده و بلافاصله او را براى قضاوت مردم تعيين
نمود(133).
اوضاع باغ وحش را حتما ملاحظه فرموديد،
مىبينيد در يك قفس چند شير يا چند تا گرگ وجود دارد، گاهى تنه گوشتى باغبان جلو
آنها مىاندازد، در ميان اين سه تا گرگ يكى خيلى قويتر از آن دو مىباشد به آن دو
مهلت نمىدهد، همه را زير چنگال خود قرار مىدهد، مىخورد تا سير مىشود لكن بعد از
سير شدن به كنار مىرود، نوبت به آن دو گرگ مىدهد.
اگر بنا شود در اجتماع بشرى موضوع عدالت
حكمفرما نباشد وضع جامعه از آن وضع دلخراش هم بدتر خواهد بود، بنظر بياوريد طبقات و
ثروتمندانى را كه در كاخهاى ظلم و استبداد آراميدهاند و بهترين غذاها را كه خون
فقراى مردم است مىخورند، ميليونها نفر هستند كه با ناله جان سوز بسر مىبرند و
بغير از زمين تشك و بغير از آسمان لحاف ندارد.
و آن طبقات سرمايه داران ابدا از آن وضع خبر
ندارند يا با خبرند لكن از نالههاى آنها لذت مىبرند، اينها سير نمىشوند و به
كنار نمىروند تا طبقات محروم از باقى مانده سفره آنها غذايى بدست بياورند بلكه
باقى مانده را در بانگها بايگانى مىكنند اينطور اجتماع بدتر از سه گرگ نيست؟ حتما
از آن گرگها بدترند.
نمونهاى از عدالت و تقوى
يك نمونه تاريخى عدالت، تقوى، اخلاق، سرمشق و
روش از حضرت آيت الله العظمى امام خمينى كه يكى از همراهان نقل مىكرد و همه شما از
برنامه حضرت امام با خبريد، خلاصه او نقل مىكند كه: مرحوم حاج آقا مصطفى قدس سره
فرزند حضرت امام به خدمت پدر مىآمد و خرج هفتهاش را مىگرفت.
حضرت امام خمينى قدس سره به هيچ وجه بيش از
مخارج ضرورى زندگى به او نمىداد و همواره مىفرمود: هيچ كس حق ندارد از اين جا به
جايى تلفن كند، تلفن داخل نجف را اجازه مىدادند اما به كربلا يا جاى ديگر اجازه
نمىدادند حتى به پسرش فرمود: تو حق نداريد به تهران يا جاى ديگر تلفن كنى، ولى اگر
در مسير انقلاب بود اجازه مىداد، از اين قبيل مسائل الى ماشاءالله مىباشد.
بشر از قانون چه مىخواهد و غرض از او چيست؟
كدام قانون بهتر مىتواند خواستههاى واقعى مردم را تامين كند؟
ما اگر بخواهيم خواستههاى تمام طبقات مردم را
از قانون در يك عبارت جامعى خلاصه كنيم بطوريكه مورد قبول تمام طبقات باشد مىگوييم
ما از قانون عدالت مىخواهيم كه ما را به خوبيهاى واقعى برساند و از بديهاى واقعى
دور سازد، داستان فرعون را شنيدهايد كه وقتى از عقب حضرت موسى (عليه السلام)
مىآمد ديد آب دريا شكافته شده.
فرعون ترسيد خواست برگردد ولى جبرئيل است
ماديانى از بهشت آورده و در پيش انداخت، اسب فرعون از نر بود و غذاى آزاد خورده بود
و حسب تقاضاى جنسى عقب اسب جبرئيل آمده و با اجبار فرعون را به دريا كشيد و لشكريان
عقب او همه به دريا آمدند تا اينكه به هم پيوستند.
شما ملاحظه بفرماييد كه از آزادى مطلق يك دانه
ماديان صد هزار لشكر به دريا ريخته شدند حال اگر در اجتماع عده زيادى از جنس لطيف
در جلوهگرى آزاد باشند و در مجامع عمومى خودسرانه بگردند چه بلائى بسر آن ملت
خواهد آمد.
ابو على سينا از نظر نبوغ و
بهمنيار
ابو على سينا از نظر نبوغ علمى و استعداد كم
نظير بود و كتاب قانون را در شانزده سالگى نوشته است، معروف است كه چشم او تا چهار
فرسخ را مىديد اين نبوغ و استعداد سبب شد كه شاگرد او بهمنيار كه ارادت سرشارى
داشت به او پيشنهاد كرد و گفت: جناب استاد چرا ادعاى پيغمبرى نمىكنى زيرا اگر با
چنين نبوغ و استعداد چنين ادعايى را بكنى كسى قدرت ندارد انكار كند و با تو مخالفت
نمايد.
اين پيشنهاد مكررا از او واقع مىشد ولى از
ابوعلى جوابى شنيده نمىشد تا اينكه در يكى از شبهاى زمستان كه درختان از برف لباس
سفيد پوشيده بودند دانههاى شفاف برف در هر دقيقه آنها را سنگينتر مىكرد، ابو على
با بهمنيار در يك اطاق در زير كرسى خوابيده بودند.
ناگهان ابو على از خواب بيدار شده و دست به كتف
بهمنيار گذاشت و با لحن آمرانه و در عين حال آميخته به محبت صدا زد، بهمنيار،
بهمنيار، بهمنيار، چشمش را باز كرد و در حالت نيمه خواب مىشنيد كه استادش به او
مىگويد ظرف آب در بيرون اطاق است برخيز و آن را براى من بياور.
بهمنيار با چشم نيمه باز خود نگاهى به خارج
اطاق كرد شيشههاى عرق آلود كه بوسيله شدت سرما يخ بسته بود او را از شدت سرماى
بيرون خبر مىداد ناچار لحاف را بيشتر بسرش كشيد و براى استاد خود عذر تراشى نمود،
استاد معظم حالا آب يخ بسته به سينه شما ضرر دارد، ابو على كه ملك الاطباء است
نابغه دوران است جواب داد، استاد تو در طب منم و از تو مىخواهم كه آب را بياورى،
دو مرتبه بهمنيار با الفاظ فريبنده ديگر جواب داد تا اينكه اصرار ابو على زياد شد.
بهمنيار ديد كه نمىتواند سرماى بيرون اطاق را
تحمل كند صراحتا جواب داد من نمىتوانم در اين سرما براى تو آب بياورم، در اين
گفتگو بودند كه ناگهان صداى روح بخش موذن بلند شد، سبحان الله
و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر، پيداست كه اين صدا
از يك نفر مسلمانى بود كه صولت و شدت سرما را شكسته و در بالاى مأذنه اذان مىگويد.
ابو على رو به بهمنيار گفت: بارها تو به من
پيشنهاد مىنمودى كه ادعاى پيغمبرى كنم، از من پيغمبر نمىشود زيرا تو كه شاگرد من
و نمك پرورده سفره من هستى احتياجات معنوى و مادى تو از من تامين مىشود حاضر نشدى
براى من يك جرعه آبى بياورى.
پيغمبر كسى است كه قبل از چندين صد سال آمد و
كارى كرده كه بدون اينكه پول به كسى بدهد و يا فشارى بياورد در اين سرماى طاقت فرسا
از زير كرسى خارج شده و به خانه خود هم كفايت نكرده و در بالاى ماذنه نام او را
مقارن نام خدا ياد مىكند، اشهد ان محمدا رسول الله(134) .
حضرت على
(عليه السلام) با نصرانى نزد قاضى
قاضى على (عليه السلام) را محكوم يك نصرانى
مىكند، على (عليه السلام) زره خود را در دست مرد نصرانى كه در حمايت اسلام است
مىبيند او را به محاكمه مىبرد، مانند افراد عادى در جلو قاضى نشسته و طرح دعوى
مىكند.
قاضى نيز ملاحظه نمىكند كه يك طرف دعوى حضرت
على (عليه السلام) است و از حضرتش شاهد مىخواهد، چون حضرت على (عليه السلام) شاهد
نداشت قاضى آن حضرت را محكوم و نصرانى را حاكم مىكند.
نصرانى زره را گرفته و چند قدم مىرود اما يك
دفعه برگشته و زره را تسليم حضرت على (عليه السلام) كرد و صدا زد:
اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله من
شهادت مىدهم كه اينگونه احكام را ما بين من و شخصيتى مانند على بن ابيطالب فرق
نمىگذارد حتما از سرچشمه وحى و از طرف خدا است.
بعد گفت: على جان اين زره از شما بوده كه به
هنگام عزيمت به جنگ صفين از بار شتر افتاده و من برداشتهام(135).
عثمان بن حنيف و نامه حضرت على (عليه السلام)
و من كتاب له (عليه
السلام) الى عثمان ابن حنيف الانصارى و هو عامله على البصره و قد بلغه انه دعى الى
وليمه قوم من اهلها فمضى اليها
عثمان ابن حنيف از طرف على (عليه السلام)
فرماندار بصره بود و او را به عروسى دعوت كردند اجابت كرد، على (عليه السلام) خطاب
به عثمان ابن حنيف نمود و فرمودند: يا ابن حنيف فقد بلغنى ان
رجلا من فتيه اهل البصره دعاك الى مادبه فاسرعت اليها تستطاب لك الالوان و تنقل
اليك الجفان و ما ظننت انك تجيب الى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو فانظر الى
ما تقضمه من هذا المقضم فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطبيب وجهه فنل منه
الا و ان لكل ماموم اماما يقتدى به و يستضيئى بنور علمه الا و ان امامكم قد اكتفى
من دنيا بطمريه و من طعمه بقرصيه الا و انكم لا تقدرون على ذلك ولكن اعينونى بورع و
اجتهاد و عفت و سداد قو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و
لااعددت لبالى ثوبى طمرا(136).
ترجمه: هنگامى كه به حضرت على (عليه السلام)
خبر رسيد كه او را (عثمان بن حنيف) را گروهى از اهل بصره به مهمانى خواندهاند و
ايشان اجابت نموده چون عثمان بن حنيف مورد اطمينان على (عليه السلام) بود لذا حضرت
پس از ستايش خداوند و درود بر رسول اكرم صلىالله عليه و آله فرمود: اى پسر حنيف به
من رسيده كه يكى از جوانان اهل بصره تو را به طعام عروسى خوانده است و بسوى آن طعام
شتابان رفتهاى و خورشهاى رنگارنگ گوارا برايت خواستهاند و كاسههاى بزرگ بسويت
آورده مىشد و گمان نداشتم تو بروى به مهمانى گروهى كه درويش و نيازمندان را برانند
و توانگرشان را بخوانند.
پس نظر كن به آنچه دندان بر آن مىنهى از اين
خوردنيها و چيزى را كه نمىدانى حلال است يا حرام بيفكن و نخوريد و آنچه را كه
مىدانى از راه حلال بدست آمده بخوريد.
آگاه باشيد هر پيروى كننده را پيشوايى است كه
از او پيروى كرده و به نور دانش او روشنى مىجويد و تو نيز بايد پيرو پيشواى خود
باشى.
اى عثمان بن حنيف بدان پيشواى شما از دنياى خود
به دو كهنه جامه اكتفا كرده و از خوراك خود به دو قرص نان جهت افطار و سحر يا نهار
و شام اكتفا كرده است و شما بر چنين رفتارى توانا و قادر نيستيد لكن به پرهيزكارى و
كوشش و پاكدامنى رستگارى مرا يارى نمائيد.
به خدا سوگند از دنياى شما طلا نيندوخته و از
غنيمتهاى آن مال فراوانى ذخيره نكردهام و با كهنه جامهاى كه در بردارم جامه كهنه
ديگرى آماده ننمودهام، اين خلاصه ترجمه سخنان على (عليه السلام) درباره تقوى و
عدالت آن حضرت بود.