امام موسى بن جعفر (عليه السلام) فرمود: رسول
الله صلىالله عليه و آله به حارث بن ملك فرمودند: چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: والله
مومن يا رسول الله ، حضرت فرمود: هر مومن علامتى دارد، علامت ايمان شما چيست؟
عرض كرد: بيدارى شب، يعنى شبها خواب به چشمم
نمىرود و مالم در راه خدا انفاق كردم، از دنيا كنارهگيرى كردم، گويا اين كه نظر
به عرش خدا مىكنم و مىبينم كه براى من حساب روز قيامت آشكار است و مثل اينكه اهل
بهشت را مىبينم در جنت غرق در نعمت است و گويا اين كه اهل عذاب را مىبينم، عذاب
مىشوند در جهنم.
رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود: اين
بندهاى است كه خداوند نورانى كرده قلب او را و بصيرت پيدا كرده. قدر خود را بدان و
اين حالت را براى خود نگهدار.
عرض كرد يا رسول الله دعا بفرماييد براى من كه
شهادت نصيب من بشود، پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله در حق او دعايى فرمودند، پس
از هشت روز خداوند شهادت را نصيب ايشان كرد(87).
قال على (عليه السلام):
يا جابر قوام الدين و الدنيا باربعه: عالم مستعل علمه و جاهل لا يستنكف ان يتعلم و
جواد لايبخل بمعروفه و فقير لا يبيع آخرته بدنيا. فاذا ضيع العالم علمه استنكف
الجاهل ان يتعلم و اذا بخل الغنى بمعروفه باع الفقير آخرته بدنياه.
يا جابر من كثرت نعم الله كثرت حوايج الناس
اليه فمن قام لله فيها بما يجب عرضا للدوام و البقا و من لم يقم فيها بما يجب عرضا
للزوال و الفناء
على (عليه السلام) فرمود: اى جابر قوام و برپا
بودن دين و دنيا و چهار كس است: عالمى كه علم خود بكار برد (يعنى به آن علم عمل
كند)، و جاهلى كه ننگ نداشته باشد از اينكه ياد بگيرد، و توانگرى كه به نيكى و
احسان خود بخل نورزد، و فقيرى كه آخرت خويش را به دنيا نفروشد، پس هنگامى كه عالم
علم خود را به كار نبرد، جاهل از آموختن و ياد گرفتن ننگ خواهد داشت، هنگامى كه غنى
و توانگر احسان خويش بخل ورزد فقير آخرتش را به دنيا مىفروشد.
اى جابر هر كه نعمتهاى خدا بر او بسيار باشد در
خواستهاى مردم بسيار مىگردد، پس كسى كه براى خدا در آن نعمتها به آنچه كه موجب
است قيام نمايد آنها را هميشگى و پايدار مىسازد و آنكه براى خدا در آنها به آنچه
كه واجب است قيام ننمايد آنها را به نابودى و نيستى مىكشد.
خلاصه حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد: كسى
كه داراى نعمت است اگر به وظيفه عمل كرد او روز به روز به افزايش است اگر به وظيفه
خود عمل نكرد او در معرض نابودى است اين ماحصل قول آن حضرت است.
خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم
|
|
ديبا نتوان بافت از اين پشم كه
رشتيم |
ما كشته نفسيم آخ كه برايد |
|
از ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم
|
افسوس از اين عمر گرانمايه كه بگذشت
|
|
ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم
|
دنيا كه در آن مرد خدا گل نسرشته
|
|
نامرد مائيم كه چرا دل بسرشتيم
|
پيرى و جوانى چو شب و روز بگذشت
|
|
تا شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
|
رفتار حضرت على (عليه السلام) با
فرد عصبى و بد خلق
روزى على (عليه السلام) در شدت گرماى بعد از
ظهر به طرف منزل آمدند، زنى را ديد كه بر در خانه ايستاده است، به حضرت على (عليه
السلام) عرض كرد: شوهرم به من ستم مىكند، تهديد مىكند قسم ياد كرده من را بزند.
حضرت فرمودند: صبر كنيد شدت گرما تخفيف پيدا
كند به خواست خداوند با تو مىآيم و به كارت رسيدگى خواهم كرد، زن با نگرانى و
ناراحتى عرض كرد: با طول غيبت من از منزل خشم شوهرم شديدتر مىشود و كار سختتر
مىشود، حضرت با شنيدن اين سخن سر فرو برد و چند لحظه فكر كرد.
پس از آن سربرداشت و فرمود: بخدا قسم بدون
كمترين تاخير بايد حق مظلوم گرفته شود، اين سخن را گفت و پرسيد: منزلت كجا است؟ با
زن حركت كرد تا در خانهاش رسيدند.
در خانه حضرت ايستاد و از بيرون در با صداى
بلند سلام كرد، جوانى از خانه بيرون آمد حضرت به وى فرمود: از خدا بترس، تو زنت را
ترساندهاى او را از منزل بيرون كردهاى، جوان با خشونت و بىادبى گفت: كار همسر من
به تو چه ربطى دارد؟ بخدا قسم براى گفته تو زنم را آتش خواهم زد.
على (عليه السلام) از شنيدن سخنان جوان كه از
خودسرى و قانون شكنى او حكايت مىكرد سخت بر آشفت، شمشير از نيام كشيد و فرمود: من
تو را امر به معروف و نهى از منكر مىكنم و فرمان الهى را ابلاغ مىنمايم، تو با من
از گناه سخن مىگويى و از امر حق سرپيچى مىكنى، در اين بين سخن آن حضرت با آن جوان
رد و بدل مىشد، كسانى كه از آن كوچه عبور مىكردند، اطراف على (عليه السلام) جمع
شدند و به عنوان امير المومنين به آن حضرت سلام مىكردند، جوان آن حضرت را شناخته
بود از سلام مردم متوجه شد كه با شخص اول مملكت سخن مىگويد، تكان خورد و به خود
آمد و با شرمندگى سر را بطرف دست على (عليه السلام) فرود آورد و گفت: يا امير
المومنين از لغزش من درگذر، به خدا قسم امرت را اطاعت مىكنم و حداكثر تواضع را
نسبت به همسرم معمول خواهم داشت.
حضرت شمشير خود را در غلاف فرو برد و به زن نيز
توصيه كرد كه با شوهرت طورى رفتار كن كه در چنين كارهايى خشونتى وارد نشود(88).
قال على (عليه السلام):
الحده ضرب من الجنون لان صاحبا يندم فان لم يندم فجنونه مستحكم .
على (عليه السلام) مىفرمايد: تندى قسمى از
اقسام جنون است گاهى اتفاق مىافتند انسان عصبانى مىشود و بعد پشيمان مىشود و عذر
خواهى مىكند و اگر پشيمان نشود، گويا اينكه ديوانه است(89).
عن الصادق (عليه السلام)
قال: ان اجلت فى عمرك يومين فاجعل احدهما لادبك لتستعين به على يوم موتك(90)
حضرت صادق (عليه السلام) مىفرمايد: اگر بر شما
اعلام كنند كه دو روز از عمر تو باقى نمانده است قرار بده يكى از آن دو روز را براى
كسب ادب و تهذيب اخلاق تا اينكه براى بعد از مرگت كمك بشود.
گوهر خود را هويدا كن كمال اين است و
بس |
|
خويش را از خويش پيدا كن كمال اين
است و بس |
اى معلم زاده از آدم اگر دارى نژاد
|
|
رو پسر تعليم اسما كن كمال اين است
و بس |
سنگ دل را سرمه كن در آسياى ديدهاى
|
|
ديده را زان سرمه بينا كن كمال اين
است و بس |
همنشينى با خداگر خواهى اندر عرش رب
|
|
در درون اهل دل جا كن كمال اين است
و بس |
چند مىگويى سخن از درد و رنج ديگران
|
|
خويش را اول مداوا كن كمال اين است
و بس |
قال على (عليه السلام):
ان للمر المسلم ثلاثه اخلاء، فخليل يقول: انا معك حيا و ميتا و هو عمله، و خليل
يقول: انا معك الى باب قبرك ثم اخليك و هو ولده و خليل يقول: له انا معك الى ان
تموت و هو ماله فاذا مات صار للوارث(91)
على (عليه السلام) براى انسان سه تا رفيق فرض
نموده است يا سه تا دوست لحلظ فرموده است:
رفيق اول مىگويد: اى صاحب من، من با تو هستم
چه در حال حيات تو و چه در حال ممات تو، او عمل انسان است، نماز، روزه، حج و اخلاق
و رفتار نيك، صله رحم، خدمت به مردم، احترام به پدر و مادر و امثال اينها.
دوست دوم مىگويد: اى رفيق، من با تو هستم ولى
انتهاى دوستى من تا اول قبر است و او فرزند او است بعد شما را رها مىنمايم تو در
ميان قبر تنها هستى.
رفيق سوم مىگويد: اى صاحب من، من با تو هستم
تا موقعى كه كه زنده هستى و آن مال او است، هنگامى كه جان داد اگر بدون وصيت مرده
باشد تمامى اموال منتقل به وارث مىشود اين رفيق بى وفا اما اگر دوست انسان عملش
باشد او بسيار مونس خوبى است كه در قبر هم با او است.
توجه خواننده عزيز و محترم را به يك حديث جالب
مىنمايم:
قال النبى صلىالله عليه
و آله: سيأتى زمان على امتى يحبون خمسا و ينسون خمسا، يحبون الدنيا و ينسون الاخره،
و يحبون المال و ينسون الحساب و يحبون النساء و ينسون الحور، و يحبون القصور و
ينسون القبور و يحبون النفس و ينسون الرب، اولئك بريئون منى و انا برى منهم(92)
حضرت رسول اكرم صلىالله عليه و آله فرموده
است: زود باشد كه زمانى بيايد بر امت من دوست بدارند پنج چيز را و فراموش كنند پنج
چيز ديگر را:
دنيا را دوست دارند آخرت را فراموش كنند. دوست
بدارند مال را، فراموش كنند حساب او را. دوست بدارند همسران خود را (حتى دين خود را
فداى زن و بچه كنند و از خدا نترسند) ولى فراموش كنند حوران را. دوست بدارند
قصرهايشان را و لو از هر راهى باشد، فراموش كنند خانه قبر را كه هم تاريك است و هم
مملو است از مار و عقرب و غيره او را به فراموشى بسپارند.
دوست مىدارند نفس و جان خودشان يعنى مىخواهند
هميشه خوب و سركيف و خوشحال و خرم باشند، اما خدا را فراموش مىكنند، آنهايى كه
اينچنين هستند از من بيزارند و من هم از آنها دور هستم.
هركس كه هواى كوثر دارد |
|
بايد دل از مهر و جهان بردارد
|
گر مهر و جهان خواهى و كوثرطلبى
|
|
محض غلط است خوشه يك سر دارد |
انما الدنيادار مجاز والاخرهدار
قرار
حضرت امير المومنين (عليه السلام) چه بسيار
عالى در اين خطبه بيان فرموده:
و من كلامه (عليه
السلام): ايها الناس انما الدنيا دار مجاز و الاخره دار قرار،
فخذو من ممركم لمقركم و لا تهتكوا استاركم عند من يعلم اسراركم و اخرجوا من الدينا
قلوبكم من قبل ان تخرج منها ابدانكم ففيها اختبرتم و لغيرها خلقتم ان المرء اذا هلك
قال الناس ما ترك و قالت الملائكه ما قدم لله آباؤكم فقدموا بعضاً يكن لكم و لا
تخلفوا كلاً فيكون عليكم(93)
على (عليه السلام) مىفرمايد: اى مردم دنيا محل
گذرگاه و بازيچه است (يعنى دنيا خانهاى است كه دوام ندارد) آخرت است كه خانه ابدى
است برقرار، توشه برداريد از محل عبورگاه خود براى جايگاه ابدى.
اسرار كسانى كه پيش تو به عنوان امانت سپرده
شده هتك حرمت نكنيد (يعنى امانت كسى را خيانت نكنيد اسرار مردم را فاش نكنيد)،
قلبهايتان را از دنيا خارج كنيد، قبل از آنكه بدنهايتان از دنيا خارج شود يعنى قبل
از مردن جاى هميشگى را آباد كنيد چون در دنيا براى امتحان خلق شديد و براى آخرت خلق
شديد، وقتى كه يك نفر از دنيا مىرود مردم مىگويند: چه باقى گذاشت رفت و چقدر
اموال دارد؟
و ملائكها مىگويند: براى خدا چه چيز فرستاد
قبل از رفتن پدران شما، بعد مىفرمايد: از اين اموال كه داريد مقدارى را بفرست تا
اينكه ذخيره و يا توشه باشد براى خودت همه را در دنيا باقى نگذاريد كه بر ضرر تو
باشد آن را كه دادى در راه خداوند آن مال خودتان است(94).
عبور حضرت عيسى (عليه السلام) از
يك قريه
عشق به دنيا باعث گرفتارى بشر است شايد هم سبب
بشود آخرت از دست برود، دنيا دارى خوب است وليكن دنيا دوستى ضرر مىرساند.
از حضرت صادق (عليه السلام) روايت شده است:
حضرت عيسى ابن مريم (عليه السلام) مرور كرد به يك قريهاى كه مرده بود اهلش و
حيواناتشان و طيورشان بكلى مرده بودند، توى قريه ذى روحى وجود نداشت، حضرت عيسى
فرمود: اينها نمردهاند مگر از غضب خدا و اگر اينطور نبود همديگر را دفن مىكردند.
حواريون گفتند: يا روح الله صحبت كنيد ما اعمال
اينها را بدانيم و از آن عمل اجتناب كنيم، حضرت دعا كردند، يكوقت نداى همه جانبه به
گوش حضرت رسيد موقع شب بود.
حضرت فرمود: اى اهل قريه يك نفر در ميان
مردهها جواب داد: بلى يا روح الله فرمود: واى بر شما عمل شما چه بوده؟ گفت: اطاعت
بر گناه بود و آرزوى دراز و مشغول لهو و لعب بوديم. حضرت فرمود: چطور محبت داشتيد
به دنيا؟ گفت: مثل بچه نسبت به مادر و پستان او، هر وقت روى آورد خوشحال مىشود و
هر وقت پستان را از او بگيريد گريان است.
حضرت سؤال كرد: چطور مبتلا شديد به عذاب
خداوند؟ گفت: شب سالم خوابيديم صبح در آتش ديديم و در ميان كوه سياه آتش شعلهور
است و مىسوزاند ما را. فرمود: در وقت سوختن چه مىگفتيد؟ گفت: مىگفتيم:
ردنا الى الدنيا فيزهد
فيها، قيل لنا: كذبتم .
ما را رد كنيد به دنيا زاهد بشويم در دنيا، در
جواب مىگفتند: شما دروغ مىگوييد.
حضرت فرمود: واى بر تو چرا شما در ميان اينها
با من تكلم كرديد؟
گفت: يا روحالله ملائكهها لجام از آتش در دهن
آنها زدهاند و من در ميان اينها بودم لكن اهل معصيت نبودم الا اينكه آنها را موعظه
نمىكردم، خداوند عذاب فرستاد همه ما را مبتلا كرد، نمىدانم آخر كار نجات است يا
بسوى آتش مىبرند؟
فرمود: انسان نان خشك بخورد و در مزبله بخوابد
بهتر است از اينكه عاقبت اينطور بشود(95).
دل منه غافل به دنياى دنى |
|
چون در او آخر نباشد ماندنى |
عاقلا از مرگ تاكى غافلى |
|
تا به كى بر عيش دنيا مايلى |
گوش دل بگشا و بشنو اين كلام |
|
از لسان حق كالناس نيام |
بايد از اين خواب خوش بيدار شو
|
|
سوى منزل با رفيقان يار شو |
گر سليمان دگر اسكندرى |
|
چون اجل آيد ز مور كمترى |
زور رستم قوت اسفنديار |
|
در دم مردن نمىآيد به كار |
امام صادق (عليه السلام) و دانش
مردم
و ما خلقت الجن و الانس
الا ليعبدون(96)
خلق نكردم جن و انسان را مگر اينكه مرا بشناسند
و عبادت كنند.
قال الصادق (عليه
السلام): وجدت علم الناس فى اربع: اولها ان تعرف ربك، و ثانيها: ان تعرف ما صنع بك
و ثالثا: ان تعرف ما اراد منك، و رابعا ان تعرف ما يخرجك عن دينك(97)
امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: من دانش
مردم را در چهار چيز يافتم: (يعنى اگر كسى داراى اين چهار علم باشد او دانشمند
است)، اول: نسبت به ذات اقدس عارف باشد و او را بشناسد و بداند همه چيز از او است،
هرچه مىخواهيد از او بخواهيد، اسرارت با او در ميان بگذاريد، دوم: بداند چه كسى او
را بوجود آورده، خدا بوده كه تو نبودى بوجود آورد، او است كفيل همه چيز و ضامن رزق
و مقام و دنيا و آخرت، سوم: بداند خداوند از انسان چه چيز اراده كرده است، اراده
كرده او را عبادت كنيم و معصيت نكنيم و به داد بيچارگان برسيم، اگر اين چنين باشد
ما هم از خدا هر چه بخواهيم خودش وعده كرده كه مىدهد، آيه شريفه:
و آتاكم من كل ما سالتموه
و ان تعدو نعمت الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفار(98)
هرچه بخواهيد خداوند تبارك و تعالى خواهد داد و
اگر نعمتهاى كه مرحمت كرده بخواهيد بشماريد قابل شماره نيست يعنى نمىتوانيد
نعمتهاى خدا را بشماريد. علم چهارم: بداند آن چيزى كه انسان را از دين خدا خارج
مىكند چه چيز است، (و آن دنيا است وحب دنيا).
قال على (عليه السلام):
ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان: اتباع الهوى و طول الامل فاما اتباع الهوى فيصد عن
الحق و اما طول الامل فينسى الاخره، الا و ان الدنيا قد ولت حذاء فلم يبق منها الا
صبابه كصبابه الاناء اصطبها صابها الا و ان الاخره قد اقبلت و لكل منهما بنون
فكونوا من ابنا الاخره و لا تكونوا من ابناء الدنيا فان كل ولد سيلحق بامه يوم
القيامه فان اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل(99)
دو چيز مورد ترس است: پيروى هوى و هوس، و آرزوى
بىحساب.
پيرو هوى واسطه بين خدا و انسان را قطع مىكند
و آرزوى زياد آخرت از نظر انسان محو مىكند دنيا پشت كرده و به سرعت مىرود و باقى
نمانده از دنيا مگر ته مانده مانند آب ظرف كه سراشيب گرفته و ريخته باشد، آگاه
باشيد كه آخرت رو بما كرده هر كدام از دنيا و آخرت داراى فرزندى مىباشد.
باشيد از فرزندان آخرت و نباشيد از فرزندان
دنيا براى اينكه هر فرزندى روز قيامت به مادرش ملحق مىشود، امروز روز عمل است بدون
حساب، و فرداى قيامت در محضر حضرت رسول اكرم صلىالله عليه و آله و در محضر حضرت
امير المومنين (عليه السلام) حساب است بدون عمل.
شاعر خوب گفته:
بپرسيد ز يك علامه معناى مسلمانى
|
|
مسلمان را صفاتى گفت آن داناى ربانى
|
مسلمان آنكه آميزد بهم دنيا و عقبا
را |
|
نه مستهلك در آن گردد نه در اين شود
فانى |
اگر اعمال ما بر طبق قرآنى نيست
|
|
شكايت از چنين اوضاع شود عين
نادانيست |
مسلمان مظهر صدق و صفاى عشق صفاى حق
|
|
مسلمان در تلاش زندگى دور از تن
آسايى |
دنيا اينقدر مهم نيست كه ما تمام فعاليت خود را
صرف دنيا بكنيم و آخرت را از دست بدهيم و حال آنكه مقر اصلى آنجا است بازگشت همه ما
بسوى اوست، قرآن مىفرمايد: منها خلقناهم و منها نعيدكم و
منها نخرجكم تازه
از خاك شما را خلق كرديم آخرالامر بسوى خاك عود
خواهم داد، بعد شماها از آن خارج مىنمايم.
الحمدلله الذى لا ادعو
غيره و او دعوت غيره لم يستجب لى دعايى و الحمدلله الذى لا ارجو غيره و لو دعوت
غيره لاخلف رجايى و الحمدلله الذى وكلنى اليه فاكرمنى و لم يكلنى الى الناس
فيهينونى و الحمدلله الذى تحبب الى و هو غنى عنى(100)
سپاس خدايى را كه غير او را نمىخوانم، اگر غير
او بخوانم مستجاب نمىشود، حمد خدايى را اميد به غير ندارم، اگر اميد به غير داشته
باشم خلف وعده مىكرد و مرا نااميد مىگرداند، سپاس و حمد خدايى را كه مرا به خودش
واگذاشته و گراميم داشت و به غيرش وانگذاشته تا خوارم گرداند، حمد و سپاس خدايى را
كه با من اظهار دوستى فرمود با اينكه احتياج به من ندارد الى آخر دعا.
عن الصادق (عليه السلام)
قال: مر رسول الله صلىالله عليه و آله بجدى اسك ملقى على مزبله ميتا فقال لا صحابه
كم يساوى هذا؟ فقالوا: لعله لو كان حيا لم يساوى درهما فقال النبى صلىالله عليه و
آله و الذى نفسى بيده الدنيا اهون على الله من هذا الجدى(101)
امام صادق (عليه السلام) فرموده است: حضرت رسول
اكرم صلىالله عليه و آله عبور كرد از يك بز كه گوش بريده و مرده بود انداخته بودند
توى مزبله، حضرت رو كرد به اصحاب خود فرمودند: چقدر اين بز مرده قيمت دارد؟ در جواب
گفتند: اگر اين حيوان زنده بود يك درهم شايد هم ارزش نداشت. رسول اكرم صلىالله
عليه و آله قسم به آن كسى كه جان من به يد قدرت او است دنيا در نظر من پستتر است
از اين حيوان مرده(102).
روايت شده كه: حضرت عيسى (عليه السلام) ديد
پيرمردى در بالاى كوهى مشغول عبادت است در زير گرماى هوا، حضرت عيسى (عليه السلام)
فرمود: چرا براى خود سايه بانى تشكيل نمىدهى؟ عرض كرد: يا نبى الله شنيدم من از
يكى از پيغمبران كه من بيش از هفتصد سال زنده نيستم ديگر با اين عمر قليل عقلانى
نيست كه من مشغول يك ساختمان بشوم، حضرت عيسى (عليه السلام) فرمود: من خبر تعجب
آورنده به شما دهم، گفت: چه باشد؟ فرمودند: در آخر الزمان قومى مىآيد كه عمر يكى
از آنها به صد سال نمىرسد لكن قصرها بنا مىكنند و آرزو مىنمايند آرزوهاى هزار
ساله، شيخ گفت: اگر من آن زمان را درك مىكردم به يك سجده واحده عمرم را تمام
مىكردم(103).
قال رسول الله صلىالله
عليه و آله: لو كان لابن آدم واديان من ذهب لا بتعنى و رائهما ثالث(104)
براى فرزند آدم اگر دو رودخانه طلا باشد در فكر
سومى است به دست بياورد.
بيا اى عاقل مرد خردمند |
|
مشو مغرور به مال و جاه و فرزند
|
كه اينها زينت روى زمين است |
|
كه نيكو بگذرى رخسار دين است |
اگر عمرت بود عمر فريدون |
|
اگر گنجت بود چون گنج قارون |
اگر دستت رسد در چرخ گردون |
|
در آخر منزلت زير زمين است |
و اعتدنا للظالمين عذابا
اليما، و عادا و ثمودا و اصحاب الرس و قرونا بين ذلك كثيرا(105)
قبل از اين آيه مىفرمايد: قوم حضرت نوح وقتى
كه انبيا را تكذيب كردند آنها را غرق نموديم و قرار داديم اين را براى مردمان ديگر
نشانه و علامت؛ و آماده كرديم براى ستمگران عذابى دردناك و عاد و ثمود را و اصحاب
رس را و قرنهايى ميان آنها بسيار.
قوم عاد همان هود پيغمبر است كه از سرزمين يمن
مبعوث شد، قوم ثمود قوم صالح پيغمبر است كه در سرزمين وادى القرى ميان مدينه و شام
مبعوث گرديد، اما اصحاب رس طايفهاى بودند كه در يمامه زندگى مىكردند و پيامبرى با
نام (حنطله) بر آنها مبعوث شد و آنها حضرت حنظله را تكذيب كردند و در ميان چاه
انداختند و چاه را پر از نيزه كردند و دهانه چاه را با سنگ بستند تا اينكه آن
پيغمبر شهيد شد.
اصحاب رس چه كسانى هستند؟
دنباله تاريخ از حضرت امام رضا (عليه السلام)
نقل شده كه: سه روز قبل از شهادت امير المومنين (عليه السلام) مردى از قبيله (بنو
تميم) به نام (عمرو) خدمت آن حضرت آمد.
عرض كرد: يا امير المومنين خبر بده مرا از
اصحاب رس كه چه كسانى بودند و در كدام سرزمين زندگى مىكردند و پادشاه آنها چه كسى
بود؟
حضرت فرمود: اى برادر تميمى قصه ايشان را
پرسيدى از من پيش از تو كسى آن را نپرسيده بود و بعد از من كسى از احوال آنها خبر
نخواهد داد، مگر آنكه از من نقل كند، قصه ايشان آن است كه:
قومى بودهاند درخت صنوبرى كه آن را شاه درخت
مىگفتند و مىپرستيدند و آن درخت را يافت كه پسر نوح است كاشته بوده در كنار
چشمهاى كه آن را روشاب مىگفتهاند و آن چشمه بعد از طوفان براى حضرت نوح بيرون
آمده بود به اين جهت اصحاب رس گفتند: اينها پيغمبر خودشان را زنده درگور نمودند،
دوازده شهر داشتند در كنار نهرى در بلاد مشرق كه آن را رس مىناميدند و آنان به نام
نهر اصحاب رس ناميدند و در آن زمان بزرگترين نهر بود در زمين و آبى شيرين و
گوارايى داشته و شهرى بزرگتر و آبادتر و پر نعمتتر از شهرهاى ايشان نبود و اسامى
شهرهاى آنها از اين قرار است: فروردين، ارديبهشت، خرداد، تير، مرداد، شهريور، مهر،
آبان، آذر، دى، بهمن، اسفند.
بزرگترين شهر آنها اسفند كه پايتخت آنها بوده
كه پادشاه ايشان در شهر مسكن داشته اسمش ابن عابور بوده است.
چشمه آب رس و درخت اصلى صنوبر در اين شهر بوده
و در شهرهاى ديگر ساقه آن صنوبر را كاشته بودند و نهرى از چشمهاى كه در پاى صنوبر
بزرگ جارى بود برده بودند.
آب چشمه و نهرهاى ديگر كه از چشمه بزرگ جارى
نموده بودند بر خود و حيوانات حرام دانستند و از آن آب نمىآشاميدند، مىگفتند: اين
آب سبب و مايه زندگى خدايان ما است و سزاوار نيست كسى كه سرمايه زندگى خدايان را
ناقص نمايد و هر كس از آن آب مىنوشيد او را واجبالقتل دانسته و او را به قتل
مىرسانيدند و چون آب از سرچشمه بزرگ مىگذشت و به نهرهاى كوچك كه مخصوص خوردن بود
وارد مىشد مىخوردند و به حيوانات مىدادند و در هر ماهى از ماههاى سال در يك شهرى
از آن شهرها يك عيد قرار داده بودند.
اهل آن شهر جمع مىشدند پيش درخت صنوبرى كه در
آن شهر بود و بر روى درخت پردهاى از حرير مىكشيدند و انواع و اقسام صورتها و
نقشها كشيده بودند و گوسفند و گاو مىآوردند براى آن درخت قربانى آتش مىزدند چون
دود بلند مىشد از آن قربانيها همه براى آن درخت به سجده مىافتادند و گريه
مىكردند و درخواست مىكردند كه از آن مرحوم خشنود گردد و از تقصيرات آنها درگذرد.
شيطان براى آنكه آنها را اغوا و گمراه كند و به
خداشناسى پىنبرند مىآمد و شاخههاى درخت را حركت مىداد و ساق درخت مانند طفلى
فرياد مىكرد اى بنده من از شما كاملا راضى شدم ديدگان شما روشن باشد آن مردم چون
اين صدا را مىشنيدند سر از سجده بر مىداشتند و شراب مىنوشيدند و دست مىزندند و
انواع سازهاى ديگر مىنواختند.
يك شبانه روز در پاى آن درخت به لهو و لعب
مشغول مىبودند به محلهاى خود باز مىگشتند به همين سبب عجم به عنوان ياد بود اين
ايام و امكنه اسامى ماههاى خود را به آبان و آذر و غيره ناميدند.
به اعتبار نام آن شهرها و هر ماهى كه عيد شهرى
بود مىگفتند اين شهر است مثلا روز اول آبان ماه عيد شهر آبان چون عيد شهر بزرگ
ايشان مىشد كوچك و بزرگ زن و مرد ايشان از شهرهاى خود به آن شهر مىآمد و پيش درخت
صنوبر بزرگ و چشمه اصلى حاضر مىشدند.
و چشمهاى كه از ابريشم و انواع صورتها بر آن
نقش شده بود نزديك آن درخت مىزندند و از براى آن خيمه دوازده درگاه مقرر كرده
بودند كه هر درگاهى مخصوص اهل يكى از شهرها بود و از خارج آن خيمه براى صنوبر سجده
مىكردند و قربانيها براى آن درخت مىآوردند چندين برابر آنچه از براى درختان ديگر
برده بودند قربانى مىنمودند شيطان مىآمد و آن درخت را حركت مىداد و از ميان آن
درخت با صداى بلند با ايشان سخن مىگفت آنها را اميدوار مىساخت.
دوازده شبانه روز به همين رويه اشتغال داشتند
چون كفر ايشان بسيار طول كشيد خداوند تبارك و تعالى پيغمبرى به نام حنظله بن صفوان
را بسوى ايشان مبعوث فرمود و آنها را بخداوند تعالى دعوت نمود لكن آنها عمل نكردند
پيغمبر در مناجات عرض كرد پروردگار اينها به درخت مىپرستند درختهاى آنها را خشك
فرما نفرين به هدف اجابت رسيد.
چون صبح شد ديدند كه تمام درختان خشك شده آمدند
پيغمبرشان را كشتند و گفتند: اين پيغمبر سبب شده خدايان ما به غضب آمده.
خداوند تبارك و تعالى هم آنروزى كه اينها مشغول
لهو و لعب بودند بادى تند و سرخ رنگ بر ايشان ورزيدن گرفت و زمين در زير پاى آنها
افروخته گرديد و ابرى سياه و تاريكى بر سر آنها آمد و آتش بر سر آنها باريد همه
آنها را سوزانيد و همه را نابود كرد از آثار كفر آنها و ستم و ظلم كردن و كشتن حضرت
حنظله بن صفوان كه پيغمبرشان بود موجب نفرين آن حضرت و نازل شدن عذاب دردناك قرار
گرفتند اين اصحاب رس(106).