داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱۴ -


156 - روحيه ابوذر در سوگ فرزندان
نام ابوذر، جندب (بر وزن گنبد) بود خداوند پسرى به او داد، نام او ذر گذاشت ، از اين رو به او ابوذر گفتند.
از قضاى روزگار اين پسر از دنيا رفت ، ابوذر، جسد او را دفن كرد و كنار قبر او، دستش را روى خاك قبر نهاد و گفت :
سوگند به خدا، فقدان تو به من ، زيان نرساند، و موجب خوارى من نشد و مرا نيازى به غير خدا نيست ، و بر همين اساس ، اندوهى در اين مورد ندارم .
و الله لا ابكى لك ، بل ابكى عليك ما يرد عليك : سوگند به خدا، براى فراق تو گريه نمى كنم ، بلكه گريه مى كنم براين جهت كه چه بر تو وارد مى شود.
سپس افزود: كاش مى دانستم : (در جواب بازخواست كنندگان ) چه گفتى ؟وچه مقدار از تو قبول شد؟.
ابوذر، چندين فرزند داشت ، همه از دنيا رفتند، شخصى (ظاهرا از روى تاسف ) به او گفت : تو هيچ فرزند ندارى !!
ابوذر قاطعانه در پاسخ گفت :
الحمدلله الذى ياخذهم من دارالفناء و يدخرهم فى دارالبقاء : حمد و سپاس خداوندى را كه فرزندانم را از خانه فانى گرفت ، و در خانه هميشگى ، جاى داد. (461)
157 - هديه به مرثيه خوان امام حسين (عليه السلام )
روز عيد نوروز بود، منصور دوانيقى ناگزير و به اجبار، امام كاظم حضرت موسى بن جعفر را به مجلس خود آورد، مردم دسته دسته مى آمدند و هدايائى مى آوردند و خادم منصور آن ها راتعيين كرده و ثبت مى كرد.
در اين ميان پيرمرد عربى آمد و وقتى امام كاظم (عليه السلام ) را ديد، عرض ‍ كرد: من فقيرم و مالى نداشتم به عنوان هديه بياورم ، تنها هديه من سه شعر است كه جدم در سوگ جد شما امام حسين (عليه السلام ) سروده است ، سپس آن سه شعر را به اين ترتيب خواند.

عجبت لمصقول علاك فرنده
يوم الهياج و قد علاك غبار
و لاسهم نفذتك دون حرائر
يدعون جدك و الدموغ غزار
الا تقضقضت السهام وعاقها
عن جسمك الاجلال و الاكرام

يعنى : درشگفتم از شمشير برانى كه با جوهرش ، پيكرت را فرا گرفت در روز پرهيجاج (عاشورا) كه غبار بر آن پيكر مقدس نشسته بود. و در شگفتم از آن تيرهائى كه به بدنت اصابت كردند در برابر بانوان حرم كه با چشم اشكبار جدت را مى طلبيدند و به راستى چگونه آن تيرها، درهم شكسته نشدند. و بزرگوارى و مقام ارجمند تو، آنها را از پيكر مقسدت جلوگيرى ننمود.
امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) اموال بسيار به او بخشيد و اهداء نمود. (462)
اين داستان حاكى است كه امامان (عليهم السلام ) اهميت بسيار به ياد حسين و ذكر مصائب او مى دادند، و حتى روز جشن عيد نوروز، به مرثيه خوان ، هديه فراوان عنايت مى فرمودند، آيا انگيزه آنها جز اين بود كه با نام و يادآورى حماسه حسين (عليه السلام ) انگيزه هاى ضد طاغوت را در دلها زنده كنند، و در خانه طاغوت ، مردم را درس ضد طاغوت بياموزند؟!.
158 - دعاى غلط
پيامبر مهربان (صلى الله عليه وآله ) كه همواره جوياى حال ياران خود مى شد، دريافت كه يكى از يارانش بيمار و بسترى شده است ، به عيادت او رفت و در بالينش نشست و پس از احوالپرسى ، بيمار گفت : نماز مغرب را با شما به جماعت خواندم ، شما سوره قارعه را خواندى ، آن چنان تحت تاثير قرار گرفتم كه به خدا عرض كردم : اگر در نزد تو گنهكارم ، طاقت عذاب آخرت را ندارم ، در همين دنيا مرا عذاب كن ، اكنون مى بينى كه بيمار شده ام .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: دعاى درستى نكرده اى ، مى بايست در دعا (به پيروى از قرآن آيه 201 بقره ) بگوئى :
ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار : پروردگارا هم در دنيا و هم در آخرت به ما پاداش نيك بده و ما را از عذاب دوزخ نگهدار آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى او دعا كرد و او از بيمارى نجات يافت . (463)
159 - آدم دو چهره
زمخشرى در ربيع الابرار گويد: ابوهريره به غذاى مضيره (بر وزن جريمه ) (يك نوع غذائى است كه از شير ترش درست مى شود) علاقمند بود، براى خوردن اين غذا كنار سفره معاويه مى رفت ، ولى هنگام نماز، به حضور على (عليه السلام ) مى رفت و نماز را با على (عليه السلام ) (به جماعت مى خواند).
وقتى به اين دو چهرگى او اعتراض كردند، در پاسخ گفت :
مضيرة معاوية ادسم و اطيب ، و الصلوة خلف على افضل : غذاى مضيره معاويه چربتر و خوشبوتر است ، ولى نماز پشت سر على (عليه السلام ) بهتر مى باشد. (464)
160 - پوچ شدن شش هزار سال عبادت
ابليس شش هزار سال عبادت خدا كرد كه براى ما معلوم نيست كه از سالهاى آخرت است (كه هر روز آن معادل پنجاه هزار سال است )(465) يا از سالهاى دنيا؟، و روشن است كه زحمتهاى طاقت فرسا در اين راه نمود، اما يك ساعت نافرمانى براثر تكبر، عبادت شش هزار ساله او را حبط (پوچ ) ساخت ، خداوند به او فرمود: آدم را سجده كن ، او تكبر كرد و سجده نكرد و در نتيجه رانده درگاه خدا گرديد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پس از ذكر اين حادثه عجيب ، مى فرمايد: آيا خداوند، انسان متكبر را از عذابش ايمن مى كند؟يا اينكه همين صفت ، فرشته اى (شيطانى ) را با آن همه سابقه عبادت ، از بهشت بيرون كرد.
با توجه به اين كه حكم خدا در آسمان و زمين ، يكى است ، و چنين نيست كه اهل زمين از حكم اهل آسمان جدا باشند. (466)
161 - اقرار دشمن به راستگوئى پيامبر (صلى الله عليه و آله )
در ماجراى جنگ بدر (كه در سال دوم هجرت ، واقع شد) اخنس بن شريق كه از مشركان معروف بود با ابوجهل خلوت كرد و به او گفت : كسى در اينجا غير از من و تو نيست تا سخن ما را بشنود، راستش بگو بدانم ، محمد (صلى الله عليه و آله ) راستگو است يا دروغگو؟
ابوجهل گفت : سوگند به خدا، محمد (صلى الله عليه و آله ) راستگو است ، و هرگز دروغ نگفته است .
هرقل ، زمامدار روم به ابوسفيان گفت : قبل از آن كه محمد (صلى الله عليه و آله ) ادعاى پيامبرى كند، آيا او را به دروغگوئى متهم مى كرديد؟.
ابوسفيان گفت : نه . (467)
162 - نمونه اى از وفاى به عهد پيامبر (صلى الله عليه و آله )
عمار ياسر گويد: قبل از بعثت ، گوسفندهاى قبيله ام را در بيابان مى چراندم ، و محمد (صلى الله عليه و آله ) نيز گوسفندهاى مردم مكه را مى چراند، روزى به آن حضرت عرض كردم فردا من گوسفندهايم را به مكان سرسبز روضه مى آورم و با هم به چراگاه مى رويم ، پيشنهادم را پذيرفت .
فرداى آن روز (ديرتر) گوسفندهايم را به حركت درآوردم ، فهميدم كه محمد (صلى الله عليه و آله ) گوسفندهايش را جلوتر برده است ، وقتى كه به سرزمين خرم روضه رسيدم ، ديدم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گوسفندانش را از آن دور مى كند.
وقتى كه ازجريان سوال كردم ، فرمود: من با تو وعده كردم كه با هم گوسفندها را به چراگاه روضه ببريم ، از اين رونپسنديدم كه قبل از تو به آن چراگاه بروم . (468)
163 - همهمه شير
مردى به نام سفينه ، نامه اى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گرفت تا به يمن رفته به معاذ برساند، در راه ، ناگهان شيرى ديد، ترسيد كه راه را ادامه دهد، در حال ترس گفت : اى شير، من نامه رسان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هستم ، و اين نامه آن حضرت است كه به سوى يمن براى معاذ مى برم .
شير درپيشاپيش او همهمه كرد و سپس از آن ناحيه دور شد، او به يمن رفت و نامه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را به معاذ داد و جواب نامه را گرفت و به سوى مدينه بازگشت ، باز در راه شيرى ديد، كه مثل قبل ، همهمه كرد و دور شد.
سفينه به مدينه رسيد و جريان را براى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نقل كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: آن شير (در همهمه خود) در مورد اول گفت : حال رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چطور است و در مورد دوم (در همهمه ) گفت : سلام مرا به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برسان . (469)
164 - پناهندگى شتر
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در مسافرت بود، شترى به حضورش آمد و جلو گردنش را به زمين كوبيد و گريه كرد، بگونه اى كه اشك چشمانش ، دو طرف صورتش راتر كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به حاضران فرمود: آيا مى دانيد اين شتر چه مى گويد؟ اين شتر گمان كرده كه صاحبش مى خواهد او را فردا قربان كند.
آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به صاحب آن شتر فرمود: آيا حاضرى اين شتر را بفروشى ؟.
او گفت : من مالى ندارم كه به آن مانند اين شتر، علاقمند باشم (نمى فروشم ) پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او سفارش كرد كه با اين شتر به نيكى رفتار كن . (470)
165 - حاتم و يك نمونه از سخاوت او
حاتم فرزند عبدالله بن سعد، از سخاوتمندان تاريخ است ، كه نام او در سخاوت ، ضرب المثل تاريخ شده است ، او علاوه بر سخاوت ، صفات انسانى ديگر مانند، شجاعت ، و شاعرى و جوانمردى و... نيز داشته است .
يكى از نمونه هاى سخاوت او اينكه : همسرش (ماويه ) نقل مى كند، سالى قحطى شد، حاتم آن چه داشت همه را به قحطى زدگان داد و تنها يك اسب براى خود نگه داشت .
شبى ، سخت گرسنه بوديم ، من و حاتم ، پسر و دخترمان (عدى و سفانه ) را سرگرم گفتگو كرديم تا با گرسنگى خوابشان برد.
سپس حاتم مرا سرگرم گفتگو كرد تا بخوابم ، من جريان را فهميدم ، خود را به خواب زدم ، چند بار مرا صدا كرد، جواب ندادم ، فكر كرد كه من نيز خوابيده ام .
در اين ميان ديدم زنى آمد و هيجان زده به حاتم گفت : اى اباسفانه !بچه هايم همه گرسنه اند و همچون سگهاى گرسنه ناله مى كنند.
حاتم گفت : آنها را زود به اينجا بياور، سوگند به خدا حتما آنها را از غذا، سير مى كنم .
من از بستر برخاستم و گفتم : اى حاتم با چه چيز آنها را سير مى كنى ؟ سوگند به خدا كودكان تو از گرسنگى ، خوابشان نمى برد، با سرگرم كردن ، آنها را خوابانديم .
گفت : سوگند به خدا هم كودكان آن زن ، و هم كودكان تو را سير خواهم كرد وقتى آن زن كودكان گرسنه اش را آورد، حاتم فورا اسب خود را ذبح كرد و گوشت آن را قطعه قطعه نمود، و آشتى روشن كرد و آن قطعه ها را با آتش ‍ پخت و بريان كرد و به آن بچه هاى گرسنه داد و گفت : بخوريد. سپس به من گفت : كودكانت را بيدار كن ، آنها را بيدار كردم آن گاه گفت : اينها غذا مى خورند ولى اهل محل گرسنه اند، سپس رفت به يك يك خانه آنها و آنان را به كنار آتش غذاپزى دعوت كرد.
مردم از هر طرف با شتاب آمدند، حاتم همه گوشت اسب را بين آنها تقسيم نمود، و ديگر چيزى از آن نماند و خودش ذره اى از آن را نچشيد. (471)
از اين رو در روايات آمده ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: حاتم چون كافر از دنيا رفت به بهشت نمى رود، ولى در دوزخ ، سراپرده هائى اطراف او را فرا مى گيرند تا از آتش دوزخ ايمن گردد.
166 - آزادى دختر حاتم
سال نهم هجرى بود، مسلمانان به رهبرى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پس ‍ از فتح مكه و فتح در جنگ طائف ، غنائم بسيار و اسيرانى از دشمن گرفتند و به مدينه آورند سفانه جزء اسيران بود، ولى عدى با خانواده خود به سوى شام فرار كرد و چون مسيحى بود، به مسيحيان روم شرقى پيوست .
سفانه گويد در مدينه در ميان ، اسيران بودم ، روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى نماز از كنار خانه اسيران عبور كرد، به آن حضرت گفتم :
يا رسول الله هلك الوالد وغاب الواقد فامنن ، من الله عليك : اى رسول خدا! پدرم (حاتم ) درگذشت و نگهدارنده ام (عدى ) ناپديد شده ، بر من منت بگذار، خدا بر تو منت بگذارد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از من پرسيد: سرپرست تو چه كسى بود؟ گفتم : برادرم عدى فرمود: همان كسى كه از خدا و پيامبر به سوى شام گريخت .
اين جمله را پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود به سوى مسجد رفت .
فرداى آن روز نيز همين سخن تكرار شد، و پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به مسجد رفت .
روز سوم كه از مذاكره با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نااميد شده بودم ، جوانى را (كه على (عليه السلام بود) پشت سر ديدم به من اشاره مى كند كه آن جمله قبل را تكرار كن ، گفتم هلك الوالد وغاب الواقد....
پيامبر(صلى الله عليه وآله ) به من فرمود: براى رفتن شتاب مكن ، تصميم گرفته ام تو را همراه شخصى امينى به زادگاهت باز گردانم .
روزى كاروانى به شام مى رفت ، سفانه از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تقاضا كرد كه همراه آن ها به شام برود و به برادرش عدى بپيوندد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درخواست او را پذيرفت ، و مبلغى به عنوان هزينه راه ، ومركبى راهوار و مقدارى لباس به او داد و او با كاروان به شام رفت و به برادرش پيوست . (472)
167 - اسلام عدى پسر حاتم
عدى گويد: وقتى خواهرم درمدينه آزاد شد و به شام آمد و مرا ديد، از من شكايت و گله كرد، كه چرا او را تنها گذاشته و گريخته است .
درباره اسلام با او سخن گفتم خواهرم گفت : دروجود پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) فضائل و صفات بسيار عالى ديدم ، صلاح مى دانم كه هر چه زودتر به مدينه بروى و با او پيمان دوستى ببندى (با توجه به اينكه عدى ، رئيس قومش بود) و اگر او به راستى پيامبر است ، در اين صورت تو از ديگران ، در ايمان به او پيشى گرفته اى و اگر حاكم است ، هرگز ضررى از او به تو نمى رسد.
عدى گويد: گفتار خواهرم در من اثر كرد، به مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شتافتم ، من كارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را ازنزديك به دقت بررسى كردم ديدم شباهتى به كار سلاطين و حكمرانان ندارد، با كمال تواضع روى زمين نشست ، و از خصوصيات زندگى من پرسيد و از پيروزيهاى آينده اسلام سخن گفت ، مجذوب او شدم و قبول اسلام كردم ، و همه سخنان او در مورد آينده ، درست بود. (473)
عدى از آن پس ، از ياران دلاور اسلام بود، و در سخاوت و فضائل انسانى ، شخصيتى برازنده داشت ، و وجودش مايه افتخار براى اسلام بود.
168 - پاسخ دندانشكن عدى ، به معاويه
عدى بعد از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) با آل محمد (صلى الله عليه و آله ) بود، و حقانيت آن ها را دريافته بود، و در عمل نيز نشان داد كه در راه آنها است .
به خصوص درزمان خلافت على (عليه السلام ) ازياران برجسته آن حضرت بود و سه پسرش در جنگ صفين به شهادت رسيدند.
پس از على (عليه السلام ) از ياران امام حسن (عليه السلام ) بود، و وقتى كه امام حسن (عليه السلام ) مردم را براى پيكار با معاويه دعوت كرد و آن ها سستى مى كردند، عدى برخاست و با گفتار آتشين آنها را به جنگ ترغيب نمود و حركت داد.
پس از شهادت امام حسن (عليه السلام ) و دوران اقتدار معاويه ، روزى در مجلس ، معاويه (براى اين كه عدى را بر ضد على (عليه السلام ) تحريك كند) به عدى رو كرد و گفت : اين الطرفات : كجايند طريف و طارف و طرفه ، سه پسر تو؟.
عدى گفت : آنها در جنگ صفين در ركاب على (عليه السلام ) كشته شدند.
معاويه گفت : على بن ابيطالب با تو به انصاف رفتار نكرد، چرا كه پسرانت را به ميدان فرستاد و آنها كشته شدند، اما فرزندان خود را نگهداشت .
عدى گفت : نه چنين است ، بلكه من با آن حضرت به انصاف رفتار نكردم ، زيرا او كشته شد و من باقى ماندم .
معاويه گفت : على را برايم تعريف كن .
عدى گفت : سوگند به خدا على (عليه السلام ) مردى دور انديش و پرتوان بود، گفتارش بر اساس عدل ، و قضاوتش هماهنگ حقيقت بود حكمت و دانش در اطراف وجودش مى جوشيد، از دنياى مادى و تجملات آن ، وحشت داشت ، ولى با تاريكيهاى شب ، انس مى ورزيد، سوگند به خدا، او بسيار مى انديشيد و در تنهائى ، نفس خود را بازخواست مى كرد، لباس كوتاه نسبت به لباسهائى كه به زمين كشيده مى شد و زبر و خشن را دوست داشت ، و در اجتماع با ساير افراد، در ظاهر فرقى نداشت ، از هر چه سؤ ال مى شد، پاسخ مى داد، با اينكه بسيار ما را به خود نزديك مى ساخت ، باز هيبت و شكوه او مانع آن بود كه سخن بگوئيم و به صورتش بنگريم ، هرگاه لبخند مى زد، گويا از رشته مرواريد پرده برداشته است ، دينداران را بزرگ مى داشت ، و با مستضعفان دوست بود، و در حكومتش به قدرتمند ستم نمى شد و ناتوانان از عدالتش ، نااميد نبودند، سوگند به خدا در تاريكى شب كه پرده ظلمت همه جا را فراگرفته بود، على (عليه السلام ) را در محراب عبادت مى ديدم كه مانند مارگزيده به خود مى پيچد و اشك از چشمانش مثل دانه هاى مرواريد سرازير است و همانند شخص داغديده گريه مى كرد، گويا صدايش در اطراف گوشهايم هنوز طنين افكن است كه مى فرمود: اى دنيا! از چه متوجه من شده اى ، از من دور شو و غير مرا فريب ده ، من تو را سه طلاقه كرده ام كه در آن ، رجوع نيست ، زيرا زندگى با تو بى ارزش و همراه خطر بزرگ است . (474)
و مى فرمود: آه از كمى توشه و دورى راه و تنهائى !
گفتار عدى آن چنان معاويه (دشمن شماره يك ) على (عليه السلام ) را تحت تاثير قرار داد كه اشك از چشمانش سرازير شد، و با آستين ، اشكش را پاك نمود، و گفت : خدا ابوالحسن را رحمت كند كه اين چنين بود، سپس ‍ از عدى پرسيد: چگونه فراق على (عليه السلام ) را تحمل ميكنى ؟
عدى گفت : در فراق او مانند زنى هستم كه فرزندش را در دامنش سر بريده اند و هرگز اشكش خشك نمى شود و يادش فراموش نمى گردد. معاويه پرسيد: چه وقت به ياد على (عليه السلام ) مى افتى ؟، او در پاسخ گفت : روزگار كجا مى گذارد كه او را فراموش كنم . (475)
169 - به من سفينه بگوئيد:
مهران (يا رومان ) غلامى بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) (يا ام سلمه همسر پيامبر) او را آزاد ساخت .
در يكى از مسافرتها، هر كه از همراهانش خسته مى شد، بار و اثاث سفر او را به دوش مى گرفت ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: انت سفينه : تو كشتى هستى (و همچون كشتى ، بار مى كشى ).
از آن پس هر كه او را با نامش صدامى زد، پاسخ نمى داد، و مى گفت : به من سفينه بگوئيد، زيرا پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مرا به اين اسم ، ناميد. (476)
170 - پاداش سرشار، براى صابران
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روز قيامت جمعى از مردم به پا مى خيزند و به سوى دربهشت روانه مى گردند، به آن ها گفته مى شود: شما كيستيد؟آنها در پاسخ گويند: ما در دنيا صبرو استقامت كرديم .
از آنها مى پرسند، در چه مورد استقامت كرديد؟
در پاسخ گويند: در مورد (سختيهاى ) عبادت ، صبر نموديم ، و در برابر كششهاى شيطان و گناه ايستادگى نموديم .
خداوند ميفرمايد: اينها راست مى گويند، آنها را وارد بهشت نمائيد، اين است مفهوم آيه (10 سوره زمر) كه خداوند مى فرمايد: انما يوفى الصابرون بغير حساب : قطعا پاداش فوق العاده و كامل به صابران مى دهيم . (477)
171 - گنهكار شايسته ، و عابد ناشايست
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: دو نفر، يكى عابد و ديگرى گنهكار وارد مسجد شدند، ولى هنگام خارج شدن از مسجد، گنهكار شخصى شايسته بود، و عابد شخصى گنهكار بود.
زيرا عابد هنگام ورود به مسجد به عبادت خود، مغرور گرديد، و فكرش ‍ مشغول همين بود، و فخر مى فروخت ، ولى فكر گنهكار در پشيمانى از گناه بود و از درگاه خداوند طلب آمرزش گناهانش مى كرد. (478)
172 - نجات از پرتگاه
سال نهم هجرت بود، پيامبر (صلى الله عليه و آله )، مسلمانان را براى يك جنگ بسيار سخت يعنى جنگ تبوك (جنگ با روميان ) آماده مى ساخت ، هوا گرم بود، آذوقه كم بود، راه مدينه تا شام دور بود، دشمن ، قوى بود، در چنين شرائطى فرمان حركت به سوى روم صادر گرديد.
مسلمانان به حركت درآمدند، چند نفر منافق ، در اين جنگ ، شركت نكردند.
ولى يك نفر از مسلمانان بنام ابوخثيمه ، در پرتگاه بود، هنوز تصميم براى شركت در جنگ نگرفته بود، نزد همسران زيبايش كنار سايبانهاى خنك آمد، از يكسو غذا آماده ، و از يكسو همسران در خدمت و...
ناگهان برقى درقلبش تابيد، و گفت : از انصاف دور است كه من در اين جا زير سايبان خنك كنار همسران زيبا باشم ، ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در گرماى سوزان در بيابان در حركت باشد. بى درنگ برخاست به همسران خود گفت : به خدا سوگند ديگر يك كلمه با شما سخن نمى گويم ، اين سخن را گفت و زاد و توشه سفر را برداشت و بر شتر سوار شده و به سوى جبهه حركت كرد، همسرانش هرچه خواستند با او سخن بگويند، يك كلمه نگفت ، و حركت كرد تا خود را در بيابان به لشكر اسلام رساند.
مسلمانان ديدند سوارى كنار جاده مى آيد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى سوار، ابوخثيمه باشى بهتر است .
وقتى سوار، نزديك شد، ديدند: ابوخثيمه است ، شتر را بر زمين خواباند و به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد و سلام كرد و جريان خود را بازگو نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او خوش آمد گفت و برايش دعا كرد آيه 117 سوره توبه در شان او نازل شد، كه خود را در پرتگاه نجات داده و با تصميم آهنين ، حق را برگزيده و كششهاى شيطان را قطع كرده است (479) و در حقيقت اين آيه يك تقديرنامه اى بود براى يك فرد مسلمان قاطع كه درپرتگاهها، خود را نجات مى دهد، و قلبش را كه متزلزل شده بود، استوار نمود.
173 - مژده به گنهكار و هشدار به درستكار
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند به حضرت داوود (عليه السلام ) وحى كرد: گنهكاران را بشارت بده ، و درستكاران را بترسان .
داوود (عليه السلام ) عرض كرد: چرا(با اينكه بايد به عكس باشد).
از طرف خداوند وحى شد: به گنهكاران بشارت بده كه توبه آن ها را مى پذيرم و در صورت توبه ، گناهشان را ناديده مى گيرم ، و درستكاران را بترسان كه به اعمال خود مغرور نگردند، زيرا هر بنده اى كه به كار نيك خود، مغرور شود حتما به هلاكت مى رسد. (480)
174 - صبر انقلابى پيامبر (صلى الله عليه و آله )
مردى باديه نشين از طايفه بنى سليم ، در بيابان قدم بر مى داشت ، سوسمارى را ديد، به دنبالش دويد و تلاش كرد تا آن را گرفت در ميان آستين خود گذارد، و با هيجان به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد و در برابرش ايستاد و گستاخانه گفت : اى محمد! اى محمد! تو ساحر و دروغگو هستى ، آسمان كبود بر كسى سايه نيفكنده و زمين كسى رابه پشت نگرفته كه دروغگوتر از تو باشد، تو گمان مى كنى كه در اين آسمان ، خدائى وجود دارد كه تو را به عنوان پيامبر بر همه مخلوقات فرستاده است ، اگر قوم من مرا آدم عجول (شتاب زده ) نمى خواندند، با اين شمشيرم ضربتى به تو مى زدم كه كشته گردى و در نتيجه همه مردم از گزند تو آسوده گردند عمر بن خطاب برجهيد، تا به او آسيب برساند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به عمر فرمود: اى اباحفص ! بنشين ، سپس ‍ پيامبر (صلى الله عليه و آله ) متوجه مرد گستاخ باديه نشين شد فرمود: اى برادر طايفه بنى سليم ، اين چنين عرب ها در مجالس ما به ما حمله مى كنند و بدگوئى مى نمايند. اى مرد باديه نشين سوگند به خداوندى كه مرا به حق مبعوث فرمود، كسى كه در دنيا به من زيان برساند، فرداى قيامت ، در آتش ‍ شعله ور دوزخ خواهد افتاد. (481)
اين بود نمونه اى از حلم و صبر انقلابى ، وسعه صدر و تحمل پيامبر (صلى الله عليه و آله )، كه به علت همين شيوه ، عده زيادى از جمله باديه نشين مذكور، به اسلام گرويد.
چنان كه در دنبال اين داستان مى خوانيم : پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پس ‍ از گفتارى ، به مرد باديه نشين فرمود: ايمان بياور، او گفت : ايمان نمى آورم مگر اين كه اين سوسمار ايمان بياورد، و سپس سوسمار را رها كرد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اى سوسمار!
سوسمار با زبان رسا گفت : لبيك .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: چه كسى را مى پرستى ؟ گفت : آن كسى را كه عرش او در آسمان ، و حكومت (خاص ) او در زمين ، و راه او در دريا، و رحمت او در بهشت ، و عقاب او در دوزخ است .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من كيستم ؟ گفت : تو رسول پروردگار جهانيان ، و خاتم پيامبران هستى ، رستگار شد آن كس كه تو را تصديق كرد، و بدبخت شد كسى كه تو را تكذيب نمود.
مرد باديه نشين به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: وقتى كه به حضور شما آمدم تو مبغوض ترين فرد درنظرم بودى ، و اكنون تو از همه انسانها و از خودم و پدر و مادرم ، محبوبتر و عزيزتر مى باشى ، گواهى به يكتائى خدا و رسالت تو از ناحيه خدا، مى دهم .
سپس به سوى قبيله خود (بنى سليم ) بازگشت ، و داستان خود را براى آنان بيان كرد، و به وسيله او هزار نفر از مردم بنى سليم به اسلام گرويدند. (482)
175 - ورود حضرت رضا (عليه السلام ) به قم
مردم قم از همان آغاز از علاقمندان استوار آل محمد (صلى الله عليه و آله ) و آل على (عليه السلام ) بودند، و به اين خاطر، ائمه اهلبيت (عليهم السلام ) نيز توجه خاصى به قم داشتند، از جمله : امام هشتم حضرت رضا (عليه السلام ) هنگامى كه به دعوتهاى مكرر مامون عباسى ، ناگزير از مدينه به سوى خراسان حركت نمود، از مدينه به بصره آمد، و از آن جا به سوى قم رهسپار گرديد.
در قم آن چنان مردم از آن بزرگوار استقبال گرم و پرشورى كردند كه با هم در مورد مهمان كردن امام ، نزاع و كشمكش مى كردند.
تا اينكه امام هشتم فرمود شترم مامور است ، در كنار خانه هر كسى كه نشست ، مهمان همان خواهم شد.
شتر در كنار خانه شخصى نشست ، و آن شخص گفت : شب گذشته در خواب ديدم كه امام رضا (عليه السلام ) مهمان من است .
چيزى نگذشت كه مردم منزل آن شخص را به عنوان مكان بسيار مقدس ‍ گرامى داشتند و بعدا مدرسه شد و هم اكنون هنوز به عنوان مدرسه (رضويه ) باقى است . (483)
و ورود حضرت معصومه (عليهاالسلام ) به قم نيزحاكى از تقدس اين مكان شريف است ، آرى علاوه بر شرافت سرزمين قم ورود اين بزرگواران نيز بر تقدس و شرافت اين سرزمين افزوده است .
176 - عدالت و لطف خدا
زنى به حضور حضرت داوود (عليه السلام ) آمد و گفت : اى پيامبر خدا پروردگار تو ظالم است يا عادل ؟!.
داوود (عليه السلام ) فرمود: خداوند عادلى است كه هرگز ظلم نمى كند.
سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است كه اين سؤ ال را مى كنى ؟.
زن گفت : من بيوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ، ريسندگى مى كنم ، ديروز شال بافته خود را در ميان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم ، تا بفروشم ، و با پول آن غذاى كودكانم را تهيه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد، و تهيدست و محزون ماندم و چيزى ندارم كه معاش كودكانم را تامين نمايم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود، در خانه داوود را زدند، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (عليه السلام ) آمدند، و هر كدام صد دينار (جمعا هزار دينار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض كردند: اين پولها را به مستحقش بدهيد.
حضرت داوود (عليه السلام ) از آن ها پرسيد: علت اين كه شما دستجمعى اين مبلغ را به اينجا آورده ايد چيست ؟
عرض كردند: ما سوار كشتى بوديم ، طوفانى برخاست ، كشتى آسيب ديد، و نزديك بود غرق گردد و همه ما به هلاكت برسيم ، ناگهان پرنده اى ديديم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشوديم ، در آن شال بافته ديديم ، به وسيله آن ، مورد آسيب ديده كشتى را محكم بستيم و كشتى بى خطر گرديد و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسيديم ، و ما هنگام خطر نذر كرديم كه اگر نجات يابيم هر كدام صد دينار، بپردازيم ، و اكنون اين مبلغ را كه هزار دينار از ده نفر ما است به حضورت آورده ايم ، تا هر كه را بخواهى ، به او صدقه بدهى .
حضرت داوود (عليه السلام ) به زن متوجه شد و به او فرمود: پروردگار تو در دريا براى تو هديه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟، سپس ‍ هزار دينار را به آن زن داد، و فرمود: اين پول را در تامين معاش كودكانت مصرف كن ، خداوند به حال و روزگار تو، آگاهتر از ديگران است .(484)
177 - مكافات عمل
اسماعيل فرزند امام صادق (عليه السلام ) از مردان بسيار نيك و وارسته بود به گونه اى كه مردم گمان مى كردند، امام بعد از امام صادق (عليه السلام ) اسماعيل است و هم اكنون نيز فرقه اسماعيليه همين عقيده را دارند.
بهر حال اسماعيل در زمان حضرت صادق (عليه السلام ) از دنيا رفت ، او با آن همه پاكى پسرى داشت بنام محمد كه موجب شهادت عمويش امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) گرديد به اين ترتيب كه :
مى خواست از مدينه به سوى عراق برود، از عمويش امام موسى كاظم (عليه السلام ) اجازه سفر گرفت و هنگام حركت از عمويش تقاضاى وصيت و موعظه كرد.
امام كاظم (عليه السلام ) به او فرمود: اوصيك ان تتقى الله فى دمى : به تو سفارش مى كنم كه در مورد حفظ خون من تقواى الهى را رعايت كنى .
محمد بن اسماعيل عرض كرد: خدا لعنت كند كسى كه در مورد خون تو سعايت (از خليفه ) كند و او را بر ريختن خون تو وادارد.
باز عرض كرد: اى عمو! مرا توصيه و موعظه كن ، امام فرمود: اوصيك ان تتقى الله فى دمى : به تو سفارش مى كنم كه مورد حفظ خون من ، تقواى الهى را پيشه كنى .
سپس امام (عليه السلام ) كيسه اى كه در آن 150 دينار پول بود به او داد، محمد آن را گرفت ، بار ديگر امام كيسه ديگرى كه محتوى 150 دينار بود به او داد و او پذيرفت ، براى بار سوم نيز اين مقدار به او داد، سپس دستور داد هميانى كه 1500 درهم پول در آن بود به او دادند....
روايت كنند گويد: به امام عرض كردم : بسيار به محمد بن اسماعيل ، پول دادى ؟ فرمود: تا اين بخششها تاكيدى باشد بر اتمام حجت من بر او كه من صله رحم مى كنم و او قطع رحم .
محمد بن اسماعيل به سوى عراق مسافرت كرد و در بغداد نزد هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) رسيد، و در مورد عمويش امام كاظم (عليه السلام ) سعايت كرد و گفت : عمويم ادعاى خلافت مى كند و براى او ماليات مى آورند (و به اين ترتيب هارون را بر قتل امام كاظم (عليه السلام ) تحريك نمود).
هارون دستور داد صد هزار درهم به او دادند، اما او بر اثر اين نمك نشناسى و قطع رحم ، مهلت نيافت آن پولها را خرج زندگى كند و همان شبى كه چند ساعت قبلش از هارون پول گرفته بود، اجلش فرارسيد و مرد(485) و اين گونه فرزند اسماعيل ، و نوه امام و برادرزاده امام گول دنيا را خورد و آن گونه شرافت خانوادگى خود را از دست داد، و رسواى دو جهان شد، اين مرگ ذلت بار، مكافات عمل او در دنيا بود، و واى به حال او در آخرت .
به قول نظامى :

به چشم خوى ديدم درگذرگاه
كه زد بر جان مورى مرغكى راه
هنوز از صيد، منقارش نپرداخت
كه مرغ ديگر آمد، كار او ساخت
چو بد كردى مباش ايمن ز آفات
كه واجب شد، طبيعت را مكافات

178 - جوانمردى !
عامر بن عبدالله بن قيس ، از مردان وارسته و انسانهاى چند بعدى است ، در ميدانهاى عبادت ، جهاد، سياست ، اخلاق و....پيشتاز بود، از جوانمردى او اين كه :
در يكى ازجنگها دختر يكى از سران دشمن ، اسير گرديد، او دختر بسيار با جمالى بود، عامر گفت : او را به من ببخشيد، زيرا من هم يكى ازمردان مى باشم كه نياز به همسر دارم .
سپاهيان كه سابقه درخشان عامر و وارستگى او را مى شناختند، تقاضاى او را رد نكردند و آن دختر را دراختيار او گذاشتند، عامر او را گرفت و آزاد كرد.
سپاهيان از اين حادثه ناراحت شدند، و به عامر اعتراض شديد كردند، و گفتند: اگر مى خواستى آزادش كنى ، مى توانستى در عوض ازبستگان او پول زيادى بگيرى .
عامر گفت : اين آزادى را به حساب خدا مى آورم .
باز از جوانمردى او اين كه در محلى از محله هاى كوفه ديد عده اى مسلمان ناآگاه يك نفر يهودى (در پناه اسلام ) را شكنجه مى دهند، به آنها اعتراض ‍ شديد كرد، آنها به اعتراض او، اعتنا نكردند، عبا را از شانه اش گرفت و گفت : من زنده باشم ويك نفر يهودى را كه تحت شرائط ذمه در پناه اسلام است ، آزاد دهيد با كشمكش سخت ، آن يهودى را از چنگال آن ناآگاهان بيرون آورد. (486)
179 - يادآورى آخرت
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: شخصى از پيامبر(صلى الله عليه و آله ) پرسيد من امروز براى دو كار دعوت شده ام 1 - دعوت براى وليمه (طعام و سور) 2 - دعوت براى تشييع جنازه ، كداميك را انتخاب كنم ؟ (با توجه به اين كه هر دو را نمى توانم با هم انجام دهم ).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در پاسخ فرمود: دومى را انتخاب كن ، زيرا ديدن جنازه ، موجب يادآورى آخرت مى شود، اما وليمه (سور) را رها كن كه موجب يادآورى دنيا مى شود. (487)
180 - فال خوب
بريده (بر وزن سميه ) فرزند حصيب (بر وزن حبيب ) كه به بريده اسلمى معروف بود از افراد برجسته اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) است كه به وسيله او افراد قبيله اش به اسلام گرويدند و پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همواره با آل محمد (صلى الله عليه و آله ) و آل على (عليه السلام ) بود و تا آخرعمر، وفاى به عهد كرد، حتى جزء افرادى بود، كه جنازه حضرت زهرا (عليهاالسلام ) را تشييع كردند.
از داستانهاى مربوط به او اينكه : پسرش عبدالله گويد: پدرم (بريده ) مى گفت : پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تطير (فال بد) نمى زد، ولى تفال (فال نيك ) مى زد، هنگام هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از مكه به مدينه ، قريش صد شتر جايزه تعيين كردند كه هركس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را دستگير كند، صد شتر جايزه دارد.
پدرم بريده در مدينه بود با هفتاد سوار از قبيله اش به استقبال پيامبر (صلى الله عليه و آله ) شتافت ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: تو كيستى ؟گفت : من بريده هستم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) متوجه ابوبكر شد فال نيك زد و فرمود: برد امرنا و صلح : كار ما گوارا شد و سامان يافت .
سپس فرمود: از چه تيره اى هستى ؟گفت : از تيره اسلم ، فرمود: ازگزند حوادث سالم مى مانيم .
سپس فرمود: از كدام قبيله ؟ گفت : ازقبيله بنى سهم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به ابوبكر فرمود: اين هم سهم تو (كه خواهد رسيد).
بريده به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: تو كيستى ؟ فرمود: من محمد بن عبدالله ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بريده گفت : گواهى مى دهم به يكتائى خدا و اينكه محمد (صلى الله عليه و آله ) بنده و رسول خدا است .
به اين ترتيب او و همه همراهانش قبول اسلام كردند.
بريده به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد: شما (اگر صلاح بدانيد) با پرچم ، وارد مدينه شويد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اين پيشنهاد را پذيرفت ، بريده عمامه خود را بر سر نيزه اى بست و پيشاپيش پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به سوى مدينه حركت نمودند (به اين ترتيب نخستين كسى كه براى اسلام ، پرچم برافراشت بريده اسلمى بود.
سپس بريده عرض كرد: اى پيامبر خدا!شما به منزل من وارد گرديد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اين شتر من مامور است ، در خانه هركس نشست ، مهمان او خواهم شد (كه بعد معلوم شد شتر در خانه ابوايوب انصارى نشست )، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مدتى مهمان او گرديد).
بريده گفت : حمد و سپاس خداوندى را كه قبيله بنى سهم با كمال ميل بدون هيچ گونه اكراه ، قبول اسلام كردند. (488)
181 - نگهبانى سگ !
از نكات تاريخى اينكه : حضرت نوح (عليه السلام ) از طرف خداوند مامور شد كشتى بزرگ بسازد، تا هنگام عذاب فراگيرى آب بر همه جا او و مومنان سواركشتى شده و نجات يابند.
روزها مشغول ساختن آن مى شد، مخالفان شبانه مى آمدند و آن چه از كشتى خراب شده بود، خراب مى كردند.
حضرت نوح ، از خداوند خواست كه او را در اين مورد يارى كند، خداوند به او فرمود: سگى را نگهبان كشتى كند.
حضرت نوح (عليه السلام ) همين دستور را انجام داد، وقتى كه مى خواست شب بخوابد، سگ از كشتى ، حراست مى نمود، همين كه مخالفان سراغ كشتى مى آمدند تا آن را خراب كنند، صداى سگ بلند مى شد، و حضرت نوح (عليه السلام ) از خواب بيدار مى شد، و سگ دنبال مخالفان مى دويد و همه فرار مى كردند به اين ترتيب ، كار ساختن كشتى به پايان رسيد.
و گويند: حضرت نوح (عليه السلام ) نخستين كسى بود كه سگ را به عنوان نگهبانى گرفت . (489)
و در طول تاريخ معمول است و بسيار شده به خصوص دامداران و يا روستائيان براى حفظ از دزد، از اين حيوان ، در اين جهت استفاده كرده اند و مى كنند.
182 - شهادت ، مالك اشتر توسط مامور نفوذى
مالك اشتر را همه مى شناسيم كه سردار قهرمان ارتش على (عليه السلام ) بود، و دشمن روى او خيلى حساب مى كرد، در بعضى از نقلها آمده :
وقتى كه مالك اشتر از طرف على (عليه السلام ) به طرف مصر روانه شد، تا زمام امور ديار مصر را به دست بگيرد، و استاندار مصر گردد، معاويه شخصى به نام نافع را به صورت فقير فرستاد تا در فرصت مناسبى ، مالك اشتر را مسموم نمايد.
نافع به صورت فقير، بر مالك اشتر وارد شد، و به خدمتگزارى او مشغول گرديد، همواره از فضائل على (عليه السلام ) مى گفت و خود را چاكر پيشگاه على (عليه السلام ) و مالك اشتر، جا زد، و به گونه اى رفتار نمود كه مالك اشتر به او اطمينان پيدا كرد.
وقتى كه نافع همراه مالك به روستاى قلزم (بر وزن هدهد) رسيدند، مالك تشنه شد، نافع فرصت را به دست آورده ، آبى را به زهر كشنده مسموم كرد (و يا عسلى را مسموم كرد) وبه مالك داد، كه طولى نكشيد، حال مالك منقلب شده و به شهادت رسيد. (490)
به اين ترتيب مى بينيم معاويه با ناجوانمردانه ترين اعمال ، با على (عليه السلام ) و دوستان على (عليه السلام ) رفتار مى كرد و اين گونه برخورد نفاق آميز داشت ! (كه امروز نيز پيروان او از اين گونه كارهاى ننگين دارند).
183 - كودك سياه پوست از پدر و مادر سفيد پوست
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: درزمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردى به حضور آن حضرت آمد و در مورد همسرش ، چنين شكايت كرد:
همسرم دختر عمويم مى باشد، و پدران و مادران ما، پشت در پشت ، همه سفيد پوست بودند، ولى فرزندى ازهمسرم متولد شد كه همچون سياهان حبشى ، سياه پوست است .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همسر او را خواست و با او به گفتگو پرداخت ، و او سوگند ياد كرد كه با شخصى غير ازشوهرش ، آميزش نكرده است ، و از اين جهت اطمينان حاصل شد كه آن زن پاكدامن است .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) سرش را به پائين انداخت و ساعتى در فكر فرو رفت و سپس سر بلند نمود و فرمود: بين هر انسانى تا حضرت آدم (عليه السلام ) 99 عرق (بر وزن عشق كه در اصطلاح علم روز، ژن و كروموزم نام دارد و منتقل كننده خصوصيات پدر و مادر به فرزند است ) وجود دارد، كه درساختمان فرزند، فعاليت مى كنند، و اين فرزند شبيه يكى از آنها است .
سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به مرد فرمود: اين كودك مال تو است . (491)
184 - گنهكاران توجه كنند!
حضرت موسى (عليه السلام ) در مناجات خود در كوه طور عرض كرد: يا اله العالمين (اى معبود جهانيان ).
جواب شنيد: لبيك (يعنى نداى تورا پذيرفتم ).
سپس عرض كرد: يا اله المحسنين (اى خداى نيكوكاران ) همان جواب را شنيد سپس عرض كرد: يا اله المطيعين : (اى خداى اطاعت كنندگان ) باز همان پاسخ را شنيد.
سپس عرض كرد: يا اله العاصين (اى خداى گنهكاران ).
سه بار در پاسخ شنيد: لبيك ، لبيك لبيك .
موسى (عليه السلام ) عرض كرد: خدايا چرا، در دفعه چهارم ، سه بار پاسخم دادى ؟!
خداوند به او خطاب كرد: عارفان به معرفت خود، و نيكوكاران و اطاعت كنندگان به نيكى و اطاعت خود، اعتماد دارند، ولى گنهكاران جز به فضل من ، پناهى ندارند، اگر از درگاه من نااميد گردند، به درگاه چه كسى پناهنده شوند؟!. (492)
185 - پيامبر يا دوست صميمى
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) همچون دوست صميمى با اصحاب و مسلمانان برخورد ميكرد روزى با يكى ازاصحاب بنام حذيفه كنار چاهى آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خواست غسل كند، حذيفه پارچه اى به دست گرفت تا كسى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را نبيند.
بعدا حذيفه خواست ، غسل كند، اين بار پيامبر (صلى الله عليه و آله ) پارچه را به دست گرفت و نگهداشت تا كسى حذيفه را نبيند.
حذيفه عرض كرد: اى رسول خدا (جسارت مى شود) شما اين كار را نكنيد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: وقتى انسان با كسى ، رفيق شد، محبوب ترين رفيق ، آن است كه رفاقت خود را به طول كامل انجام دهد (و دوستيش به حد صميمت برسد). (493)

 

next page

fehrest page

back page