داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۱۳ -


125 - پاسخ به سوالات سلمه
سلمه از افراد نامى مسيحيان بود، براى تحقيق و بررسى حقانيت اسلام ، همراه جارود، به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمده بود، در كنار نشسته بود و با دقت به بيانات پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گوش مى كرد، و در انتظار رسيدن نوبت بود كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) چند سوال كند.
در اين ميان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به او فرمود: اى سلمه تو در دل گرفته اى كه سه مساله بپرسى : 1 - در مورد پرستش بتها 2 - در مورد روز سباسب (عيد بزرگى از عيدهاى مسيحيان ) 3 - عقل هجين (يعنى سوال در مورد اينكه آيا حد و قصاص در مورد اشراف ، با افراد مستضعف تفاوت دارد - مانند زمان جاهليت - يا تفاوت ندارد).
اما درباره پرستش بت ، خداوند در قران مى فرمايد: شما و آنچه غير خدا (از جمادات ) مى پرستيد، آتش گيره جهنم هستيد (انبياء - 98)
اما در مورد عيد سباسب ، خداوند بجاى آن ، شبى قرار داده كه بهتر از هزار شب است كه (شب قدر نام دارد) در شبهاى ماه رمضان مى باشد و پربركت و آرام است كه صبح آن روز، خورشيد رونقى ندارد.
اما در مورد عقل هجين بدان كه : در اسلام همه مومنان با هم برادرند، و در خونبهاى برابر مى باشند، پيمانهاى پايين ترين افراد (از نظر جامعه ) با بالاترين آنها بطور مساوى مورد احترام است ، و گرامى ترين آنها در پيشگاه خدا، پرهيزكارترين آنها است .
اين مطالب عميق ، آنهم با اين كيفيت ، باعث شد كه طايفه عبد قيس كه همراه سلمه بودند همگى قبول اسلام نمودند (424)
126 - گرفتارى پرنده اى در قفس !
در زمان حضرت سليمان (عليه السلام ) شخصى پرنده اى كه زيبا و خوش ‍ صدا بود به هزار درهم خريد، آن را به منزل آورد و در ميان قفس ‍ گذاشت .
پس از مدتى ، پرنده اى (شبيه خودش ) پر پركنان به بالاى قفس آمد و صيحه كشيد و سپس پريد و رفت .
پرنده در قفس ، از آن پس ، در خاموشى فرو رفت و ديگر صداى خوش و دلرباى خود را بلند نكرد.
صاحب پرنده به حضور حضورت سليمان آمد و از پرنده اش شكايت كرد كه من آن را به هزار درهم خريده ام ، بخاطر زيبايى اندام ، و صداى دلربايش ، ولى از ان وقتى كه پرنده اى شبيه خودش به بالاى قفس آمد و صيحه زد و رفت ، اين پرنده ما خاموش شد و نغمه سرايى نمى كند.
حضرت سليمان (كه زبان پرنده ها را مى دانست ) فرمود: برو آن پرنده را به اينجا بياور تا ببينم علت خاموشى او چيست ؟
او رفت پرنده را نزد سليمان آورد، سليمان به پرنده گفت : صاحب تو بر تو حق دارد، به خاطر شكل قشنگ و صداى خوش و نغمه دلنشين تو، تو را به هزار درهم خريده است ، چرا خاموش هستى ؟!
پرنده گفت : به صاحبم بگو دل از من ببرد، و من تا در قفس هستم ، منقار به صدا نمى گشايم ، تا نجات يابم و آزاد گردم .
سليمان گفت : براى چه ؟ مگر صاحب تو، هزار درهم براى تو نداده است ؟!
پرنده گفت : پرنده اى (از نوع ما پرندگان ) به بالاى قفس من آمد، و به من گفت : صداى تو، تو را به قفس انداخت و مى دانى كه صداى من براى وطن و فرزندانم است ، و همين دلبستگى به لانه و فرزند باعث شد كه صداى خوش من ، خواهان پيدا كند و مرا بگيرند و در قفس بيندازند.
سليمان به صاحب پرنده گفت : اين پرنده را آزاد كن .
او گفت : من بخاطر صدايش ، هزار درهم پول داده ام .
سليمان هزار درهم را به او پرداخت كرد و او راضى شد، و پرنده را آزاد كردند.
اين پرنده از قفس پريد و در آسمان در حال پرواز مى گفت :
سبحان من صررنى و فى الهواء طيرنى ثم فى القفص صيرنى .
پاك و منزه است خداوندى كه صداى خوش به من داد، و پريدن در هوا را به من عنايت فرموده سپس مرا در قفس گردانيد (بهر حال خدا را مى ستايم )
در اين داستان ، اشاره لطيفى است به اين مطلب كه اگر انسان خود را فانى بداند و مثل آن پرنده در قفس ، از صيحه و صدا براى خانه و فرزند، دل ببرد اضطراب او به سكونت و آرامش خاطر مبدل مى شود. (425)
و از قفس اماره آزاد مى گردد، و اين است معنى پارسايى ، كه به گذشته افسوس نخورد و به آنچه در آينده به او مى رسد شاد نگردد.
127 - حمايت ابوطالب از يك مسلمان
در آغاز اسلام هر كس به اسلام مى گرويد، در خطر و تهديد مرگ قرار مى گرفت ، و عده اى بدست دشمنان ، زير شكنجه هاى ناجوانمردانه شهيد شدند.
عثمان بن مظعون ، به اسلام گرويد، و مسلمانى استوار و خلل ناپذير گشت ، و با كمال شهامت به تبليغ اسلام مى پرداخت .
روزى با مشركان درباره عظمت اسلام ، سخن مى گفت ، ناگهان (طبق نقشه قبلى ) گروهى ، به عثمان حمله كردند و يكى از آنها چنان به چشم او ضربه زد كه كاسه يك چشم او از جا كنده شد.
ابوطالب پدر بزرگوار على (عليه السلام ) از جريان آگاه گرديد، خواست قصاص كند، قريشيان ، اطراف ابوطالب را گرفتند و او را سوگند دادند كه ضارب را ببخشد، ابوطالب سوگند ياد كرد كه : تا قصاص نكنم ، از پاى نخواهم نشست .
به اين ترتيب ابوطالب ، عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در شديدترين خطرها، به حمايت مسلمانان بر مى خاست ، و اين يك نمونه از صدها بلكه هزارها نمونه فداكارى ، و وفادارى او به اسلام بود كه ، از همين راه به سطح عالى ايمان او پى مى بريم - با توجه به اينكه عثمان بن مظعون ، از خويشاوندان او نبود. (426)
128 - يكى از موارد ذلت مؤ من
مفضل يكى از شاگردان ممتاز امام صادق (عليه السلام ) گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: سزاوار و شايسته نيست كه انسان با ايمان خود را خوار و ذليل كند.
از آن حضرت پرسيدم : مؤ من چگونه خود را ذليل و خوار مى كند؟
در پاسخ فرمود: يدخل فيما يعتذر منه در چيزى كه از آن مغذور است و نيروى انجام آن را ندارد، خود را وارد مى سازد (427) (و در نتيجه ، بر اثر صحيح انجام ندادن كار بخاطر عدم توانايى ) مورد سرزنش قرار گرفته و خوار مى گردد، پس در همان آغاز پيش بينى كند تا مبادا كارى كند كه نتيجه اش خوارى او است ).
129 - جوان هشيار و قاطع
عبدالله بن ابى سردسته منافقان بود، در ظاهر بطمع غنائم جنگى ، در جنگ بين المصطلق كه در سال ششم هجرت بين مسلمانان و قبيله مصطلق واقع شد شركت نمود، مسلمانان پيروز شدند، و با بدست آوردن غنائم بسيار، همراه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به مدينه بازگشتند چنانكه (در داستان 117) گفتيم ، در بازگشت ، عبدالله بن ابى نفاق خود را آشكار ساخت و دهن كجى كرده و خود و همكاسه هايش را عزيز شمرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و مهاجران را ذليل ...
يك جوان هشيار و قاطع از مسلمانان بنام زيد پسر ارقم اين سخن را شنيد و براى حفظ حكومت اسلام از گزند اين منافقان كوردل ، آن را به پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گزارش داد.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تا سه بار به زيد فرمود: شايد اشتباه مى كنى ؟ يا در حال خشم بودى و اين سخن را مى گويى ؟ و يا تو را تحقير كرده از اين جهت اين خبر را آورده اى ؟
زيد با كمال قاطعيت و شجاعت (با اينكه از جانب منافقان در خطر جدى بود) گفت : با صراحت مى گويم كه عبدالله اين گفتار نامربوط را زد.
عبدالله از جريان آگاه شد و به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) رسيد و گفت : من هرگز چنين سخنى را نگفته ام .
در ظاهر، سخن عبدالله قبول شد، و سخن آن جوان با شهامت (زيد بن ارقم ) رد شد، اما طولى نكشيد، آيات سوره منافقون از جمله آيه 7 اين سوره نازل گرديد و منافقان ، از جمله سردسته آنها عبدالله بن ابى محكوم شد و نيرنگ و باطن ناپاك او فاش گرديد، و زيد بن ارقم به عنوان يك جوان شجاع و متعهد، روسفيد شد. (428)
130 - سياست خردمندانه
در ماجراى نيرنگ منافقان كه در داستان قبل ، فرازى از آن بيان شد، عمر بن خطاب از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) درخواست كرد كه دستور بده تا عبدالله بن ابى سردسته منافقان مدينه را بقتل برسانم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: صلاح نيست ، زيرا مردم مى گويند پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ياران خود را مى كشد.
در حقيقت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به موقعيتها و جوانب امر توجه مى كرد، و امور را بر اساس مقايسه اهم با مهم و آنچه مهمتر و نافعتر براى اسلام بود انجام مى داد.
عبدالله بن ابى وقتى به مدينه آمد، آنچنان از چشم مردم افتاد، و مورد سرزنش قرار گرفت كه سر از پا نمى شناخت ، و به گونه اى مورد تنفر مردم واقع شد كه ديگر نتوانست ، سر بجنباند (و پس از اندك مدتى از دنيا رفت .).
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به عمر بن خطاب فرمود: روزى از من خواست كه اجازه دهم عبدالله را بقتل برسانى ، ولى درآن روز اگراو كشته شد گروهى متاثر شده و به حمايت از او برمى خاستند، ولى امروز همانها به گونه اى از او متنفر بودند كه اگر دستور قتلش را بدهم ، بى درنگ او را مى كشند (429)
آرى هر چيزى وقتى دارد، و اين روش و سياست خردمندانه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) درمورد خود درس بزرگ و عميقى است !.
131 - گريه الياس !
الياس از پيامبرانى است كه هنوز زنده (و غايب از نظرها) است ، نقل شده : حضرت عزرائيل نزد او رفت ، تا روحش را قبض كند.
الياس به گريه افتاد،
عزراييل گفت : آيا گريه مى كنى با اين كه به سوى پروردگارت باز مى گردى .
الياس گفت : گريه ام براى مرگ نيست ، بلكه براى شبهاى (طولانى ) زمستان و روزهاى (گرم و طولانى ) تابستان است ، كه دوستان خدا در اين شبها، به عبادت مى گذرانند، و در اين روزها روزه مى گيرند، و در خدمت خدا هستند، واز مناجات با محبوب خود (خدا) لذت مى برند، ولى من ميخواهم از صف آنها جدا گردم و اسير خاك شوم .
خداوند به الياس وحى كرد: تو را به خاطر آنكه دوست دارى در خدمت ما باشى ، تا روزى قيامت مهلت دادم ، تا زنده باشى (و از آنچه كه گفتى و دوست دارى در صف اولياى خدا باشى جدا نگردى ) (430)
132 - موعظه پر محتوى لقمان
روزى لقمان پسر خود را چنين موعظه كرد:
پسر جان ! اگر درباره مرگ ، شك دارى ، خواب را از خود بران ، در صورتى كه قدرت بر اين كار ندارى ،
اگر درباره روز قيامت ، شك دارى ، بيدارى از خواب را از خود دفع كن ، در صورتى كه چنين قدرتى ندارى .
و اگر در اين مورد بينديشى ، مى دانى كه جان تو در دست ديگرى است ، زيرا خوب ، بسان مرگ است ، و بيدارى پس از خواب همچون بر انگيخته شدن در روز قيامت پس از مرگ است (431)
133 - نخستين مسلمان و مبلغ و شهيد طايفه ثقيف
سال نهم هجرت بود، مسلمانان در جنگ تبوك ، با كمال پيروزى از نواحى روم به مدينه بازگشته بودند، روز بر رونق و گسترش اسلام مى افزود.
عروة بن مسعود ثقفى كه يكى از سران قبيله ثقيف بود، و در طائف مى زيست ، قبل از آمدن پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از ميدان تبول به مدينه آمده ، به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و چون به حقانيت اسلام پى برده بود، قبول اسلام كرد و از پيامبر (صلى الله عليه وآله ) اجازه خواست تا به سوى طائف برود و قبيله خود را به آئين توحيد دعوت كند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به او فرمود: ترس آن دارم كه جانت را از دست بدهى .
او عرض كرد: قبيله من ، مرا از چشم خود بيشتر دوست دارند، سرانجام اجازه گرفت و به سوى قبيله اش رهسپار گرديد...
قوم او كه هنوز در درياى تلخ جاهليت غوطه ور بودند، و نخوت و تكبر و تعصب جاهلى در سر داشتند، تصميم گرفتند عروه را در حجره خود كه مشغول تبليغ اسلام بود به قتل رسانند، به دنبال اين تصميم او را تير باران كردند، عروه در حال جان سپردن گفت : مرگ من كرامتى است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مرا به آن آگاه ساخت ،.
خون جوشان اين اولين مسلمان و شهيد از طائفه ثقيف ، باعث تحول عميقى در اين طايفه گرديد، رعب و وحشتى در دل آنها افتاد كه خود جمع شدند و هيئتى را بنمايندگى خود به مدينه فرستادند، تا قبول اسلام كنند، اين هيئت ، رابطه بين پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و قبيله ثقيف گرديد و اسلام به اين قبيله راه يافت و كم كم بت و بتخانه آنها نابود گرديد و پرچم اسلام در ميان آنها به اهتزاز درآمد.
گرچه عروه به شهادت رسيد، ولى قطرات خون او بطور سريع بذرهاى بسيار از اسلام در دلهاى قبيله اش كاشت و اين بذرها جوانه زد و به شكوفايى رسيد. (432)
134 - هيئت نمايندگى ثقيف در مدينه
درسال نهم هجرت ، هيئتى به نمايندگى قبيله ثقيف كه بيشتر مردم طائف وابسته به اين قبيله بودند، به سوى مدينه رهسپار گشتند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) دستور داد خيمه اى برپا كرده و مسلمانان به پذيرائى اين هيئت بپردازند.
وقتى اين هيئت به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد، در اين گفتگو، گفتند: ما حاضريم قبول اسلام كنيم مشروط بر اينكه سه سال بتخانه بزرگ طائف و بت بزرگ معروف لات باقى بماند و مورد پرستش قرار گيرد.
اين پيشنهاد ننگين كه با اساس اسلاام مخالف بود، زيرا نخستين پايه آن ، توحيد و دعوت به يكتاپرستى بود پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را ناراحت كرد، و پذيرفته نشد.
هيئت نمايندگى ، پيشنهاد خود را تنزل داد و درخواست نمود كه بتخانه آنها يك ماه باقى بماند، اين پيشنهاد نيز رد شد.
هيئت عذرخواهى كرد كه ما: اين پيشنهادها را براى بستن زبان زنان و افراد بى عقل قبيله مطرح ميكنيم .
سرانجام پيشنهاد آنها اين شد كه : بتهاى آنها به دست خودشان شكسته نشود.
اين پيشنهاد قبول شد، كه بعدا مغيره و ابوسفيان از طرف پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مامور شدند و به طائف رفته و بتهاى قبيله ثقيف از جمله بت لات را شكستند(و اين حاكى از عزت فوق العاده اسلام است كه ابوسفيان با آن سابقه كه نعره بت پرستى مى كشيد و در اين راه جنگها به وجود آورد، اكنون با دست خود بتها را مى شكند).
هيئت يك شرط نيز نمود، و آن اين بود كه به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند: ما را از خواندن نماز معاف بدار به خيال اين كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خودش اختراع دين نموده است !
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: لا خير فى دين لاصلوة معه : در دينى كه نماز در آن نباشد، خير و سعادت نيست .
سرانجام هيئت قبول اسلام نمود، و عهدنامه اى شامل مواد بعضى از شرائط مورد قبول ، نوشته شد و به امضاى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) رسيد. (433)
به اين ترتيب مى يابيم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) قاطعانه با هيئت برخورد كرد و از را سازش و مجامله وارد نگرديد.
135 - مسابقه چهار شاعر زبردست !
چهار شاعر زبردست در مجلسى ، به دور هم نشستند كه عبارت بودند از:
1 - عنصرى (ابوالقاسم حسن بن احمد، از شاعران بزرگ دوره غزنويان ).
2 - عسجدى (ابونظر عبدالعزيز بن منصور از شعراى بزرگ عصر غزنويان ).
3 - فرخى (ابوالحسن على بن جولوغ سيستانى از شعراى بزرگ همين عصر).
4 - فردوسى (ابوالقاسم اديب بزرگ و شاعر سترگ و سخن سراى نامى ايرانى و اسلامى كه در سال 409 يا 410 ه‍ق در سن 80 سالگى از دنيا رفت و قبرش در طوس نزديك مشهد قرار دارد).
عنصرى و عسجدى و فرخى در شهر غزنين ، در باغى مجلس انسى داشتند، فردوسى در سفر خود، به غزنين وارد گرديد، اتفاقا خبر ورود فردوسى به سه شاعر نامبرده رسيد، و بين آنها بگو مگو شد كه آيا فردوسى را به مجلس خود راه بدهند يا نه ؟، سرانجام عنصرى گفت : ما فردوسى را با گفتن شعر، امتحان مى كنيم اگر خوب به ميدان آمد، او را در مجلس ‍ هميشگى خود مى پذيريم .
اين پيشنهاد مورد قبول واقع شد، با فردوسى ملاقات كردند، پس از احوالپرسى و خير مقدم ، عنصرى گفت : ما چهار نفر مى خواهيم با هم يك رباعى (دو شعر كه داراى چهار مصرع است ) بگوئيم ، آن گاه به فردوسى گفت : ما سه نفر هر كدام يك مصرع آن را مى گوئيم و تو مصرع چهارمش را بگو.
فردوسى قبول كرد.
عنصرى گفت : چون عارض تو، ماه نباشد روشن .
عسجدى گفت : مانند رخت ، گل نبود در گلشن .
فرخى گفت : مژگانت همى گذر كند از جوشن . (434)
فردوسى بى درنگ گفت : مانند خدنگ گيو در جنگ پشن (435)
همه شاعران از زيبائى سخن فردوسى و آگاهى او بر تاريخ سلاطين ، و حسن تعبير او در شعر، كه رباعى را يك رباعى حماسى نمود، تعجب كردند، تا آن جا كه عنصرى ، فردوسى را نزد سلطان محمود غزنوى معرفى كرد. (436)
فردوسى در آن جا اشعارى گفت ، كه سلطان محمود، بسيار از زيبائى ظاهر و باطن اشعار او در شگفت شد، و گفت : مجلس ما را فردوس برين ساختى و بنا به نقل قاضى نورالله شوشترى ، فردوسى به خاطر همين جمله ، معروف به اين لقب (فردوسى ) گرديد. (437)
136 - شرم على (ع ) در بحران جنگ
درجنگ احد كه در سال دوم هجرت در يك فرسخى مدينه واقع شد، طلحة بن ابى طلحه پرچمدار دشمن به ميدان تاخت ، نعره سرداد و مبارز طلبيد، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به ميدان او شتافت ، و با او به جنگ پرداخت و طولى نكشيد، ضربتى بر سر او وارد نمود، و او نقش بر زمين شد، على (عليه السلام ) ازاو دست كشيد و به پايگاه مراجعت نمود.
يكى از مسلمانان از على (عليه السلام ) پرسيد: چرا طلحه را كه نقش بر زمين شد، به خودش واگذاشتى و او را نكشتى ؟
على (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: او وقتى به زمين افتاد، عورت خود را سپر خود قرار داد، رحم و عاطفه ام بجوشيد، و او را رها ساختم ، ولى مى دانم كه بر اثر آن ضربت خداوند او را به زودى خواهد كشت ، او قهرمان پرچمدار دشمن بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از اين خبر، خوشحال شد و تكبيربلند گفت ، و مسلمانان نيز به پيروى از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) تكبير گفتند. (438)
اين است كه مى گوئيم على (عليه السلام ) انسان يك بعدى نبود بلكه جامع اضداد بود، در عين خشم و بحران شديد، عاطفه انسانيش بجوش ‍ مى آمد، و تحمل نمود و به خاطر خصلت اخلاقى ، از كشتن قطعى دشمن دست كشيد.
137 - خواهرى قاتل برادرش را مى ستايد
در جنگ احزاب (خندق ) كه در سال پنجم هجرت در كنار مدينه واقع شد، امير مؤ منان على (عليه السلام ) به ميدان عمرو بن عبدود (قهرمان بى نظير دشمن ) رفت و در يك درگيرى تن به تن ، پاهاى او را قطع كرد و سپس ‍ سرش را از بدنش جدا نمود، در بدن او زره قيمتى بود، على (عليه السلام ) آن را از بدن او خارج نساخت .
خواهر عمرو بن عبدود وقتى كه كنار جنازه برادرش آمد، پرسيد: چه كسى جرات آن را يافت كه برادر قهرمانم را كشت ؟
گفتند على پسر ابوطالب (عليه السلام ).
گفت : اگر همتاى بزرگوار و باكرمى او را نمى كشت ، اشكهايم از ديدگانم سرازير مى شد، سپس اين دو شعر را سرود و خواند:

لوكان قاتل عمرو غير قاتله
لكنت ابكى عليه آخر الابد
لكن قاتل عمرو لايعاب به
من كان يدعى قديما بيضة البلد

يعنى : اگر قاتل عمرو غير از قاتلش على (عليه السلام ) بود، تا هرچه روزگار هست ، از سوگ (برادرم ) گريه ميكردم .
ولى قاتل او كسى است كه به او عيب گرفتن و سرزنش كردن نمى چسبد و روا نيست ، آن كسى كه از قديم به عنوان مرد شجاع و نورانى اين ديار خوانده مى شود!
(439)
138 - تربيت فرزند
به نقل امام صادق (عليه السلام ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند رحمت كند كسى را كه فرزندش را در نيكى و نيكوكارى كمك كند.
شخصى پرسيد: چگونه فرزند را درنيكوكاريش ، مى توان كمك كرد؟
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: در اين امور:
1 - آن چه كه فرزند در حد توان خود انجام داد، از او بپذيرد.
2 - بيش از حد قدرت فرزند، از او چيزى نخواهد.
3 - فرزند را به گناه و طغيان ، وادار نكند.
4 - به كودك دروغ نگويد، و از كارهاى احمقانه در نزد كودك دورى نمايد. (440)
139 - رفيق كيست ؟
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود: رفيق را از اين رو رفيق گويند كه تو را بر آن چه كه صلاح دينت است ، هميارى مى كند، پس كسى كه تو را بر آن چه كه صلاح دين تو است يارى كند، او رفيق (واقعى ) تو است . (441)
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: المرء على دين خليله فلينظر احدكم من يخالل : انسان در آئين دوست خود، شناخته مى شود، پس بايد بنگرد كه با چه كسى دوست مى شود. (442)
و شايد سعدى با الهام از همين روايت و امثال آن ، شعر زير را گفته است :

تو اول بگو با كيان زيستى
پس آن گه بگويم كه تو كيستى ؟

140 - ممنوعيت انزوا در عبادت
درزمان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نصايح آن حضرت و تلاوت آيات قرآن از زبان آن حضرت ، اصحاب را تحت تاثير فوق العاده قرار مى داد، مدتى شد كه اصحاب آن چنان در خوف و ترس عذاب الهى قرار گرفتند، كه هر كدام تصميمى گرفتند.
بعضى تصميم گرفتند: از همسر و فرزند جدا شده و در كنج انزوا به عبادت مشغول شوند. بعضى تصميم گرفتند به بالاى كوهها و در غارها بروند و عمر خود را دور از اجتماع ، به عبادت به سر برند، بعضى تصميم گرفتند (جز قوت لايموت ) نخورند و نياشامند و بعضى ...
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از تصميم آنها آگاه شد، آنها را از اين تصميمها نهى كرد و فرمود: لارهبانية فى الاسلام (در اسلام ، رهبانيت و انزواطلبى نيست ).
سپس فرمود: رهبانيتى كه در اسلام هست ، اعتكاف و عبادت در مسجد است (نه همچون عابدين مسيحى در غارها و عبادتگاههاى فردى در بيرون شهر و جامعه ) شما به مسجد برويد و در آن جا به عبادت و مناجات و راز و نياز با خدا بپردازيد. (443)
141 - وزيرى كه نعره كشيد و بيهوش شد!
در زمانهاى گذشته ، حكومت ستمگر عراق ، وزيرى داشت به نام موفق ، روزى درنماز جماعت شركت كرد و به يكى از علماء كه امام جماعت بود، اقتدا نمود، شنيد امام جماعت در نماز هنگام تلاوت سوره ، به اين آيه رسيد.
و لاتركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار : تكيه و اعتماد به ستمگران نكنيد كه آتش دوزخ به شما رسد (هود - 113).
وزير درفكر فرو رفت و خود را چنين يافت كه به ستمگران ، متمايل گشته و تكيه كرده است ، و خود نيز ظلم مى كند، از خوف عذاب الهى نعره كشيد و بيهوش به زمين افتاد، وقتى به هوش آمد، علت اين حادثه را از او پرسيدند، در پاسخ گفت :
كسى كه اعتماد به سنگر كند اين چنين ، عذاب الهى به او نزديك است ، پس اگر خودش ستمگر باشد چه كند؟!. (444)
و اين يك نمونه از هزاران نمونه از تاثير نفوذ معنوى قرآن است كه اين چنين ، بر دلها چيره مى شود و آن چنان دگرگون مى سازد.
142 - بيانات پرشور پيامبر (صلى الله عليه و آله )
در سال هشتم هجرت بعد از فتح مكه ، جنگ بزرگى بين مسلمانان و مردم طائف و اطراف آن در گرفت كه به جنگ حنين (بر وزن حسين ) معروف است ، گفتنيها در اين جنگ بسيار است ، در اينجا به دو نكته عميق اشاره مى كنيم :
1 - لشكر اسلام ، غافل گير شد، و كار به جائى رسيد كه ازهم پاشيده شدند، عباس عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) صداى بلند داشت ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: فرياد بزن تا مسلمانان دور من جمع گردند، عباس با صداى غراى خود، مسلمانان را دعوت به حضور نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در اين موقعيت حساس ، دست به طرف آسمان بلندكرد و عرض نمود.
اللهم ان تهلك هذه العصابة لم تعبد و ان شئت ان لاتعبد، لاتعبد: خدايا اگر اين سپاه اسلام كشته شوند، تو ديگر عبادت نمى شوى ، و اگر مى خواهى عبادت نشوى پس عبادت نشو.
2 - اين گفتار گرم و خالصانه ، و توجه به خدا، روحى تازه بر كالبد مسلمين دميد، آن چنان آنها را آماده ساخت ، كه با روحيه قوى آماده شدند تا همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) و على (عليه السلام ) بركافران حمله قهرمانانه كنند، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وقتى كه اين حالت را از آنها ديد فرمود: الان حمى الوطيس : اكنون تنور جنگ گرم شد يعنى تا تنور گرم است نان بپز و تا فرصت هست ، از فرصت استفاده كن .
همين بيانات گرم و عميق ، مسلمانان را به جوش و خروش درآورد، به مشركان حمله بردند و آنان را تار و مار كردند و شكست مفتضحانه اى بر آنها وارد ساختند. (445)
143 - آخرين سنگ !
روزى حضرت عيسى (عليه السلام ) به حواريون (ياران مخصوصش ) فرمود: به حق مى گويم و سخنم عين حقيقت است : مردم مى گويند دوام ساختمان بستگى به پايه و اساس آن كه زير بناى آن است دارد.
عرض كردند: شما چه ميفرمائيد؟.
فرمود: ولى من مى گويم و گفته ام حق است كه : اساس كار، آخرين (سنگ ) با خشت يا آجرى ) است كه بنا در ساختمان مى گذارد. (446)
و به اين ترتيب حضرت عيسى (عليه السلام ) به آن ها فهماند كه عاقبت انديش باشيد، بسيارى بودند كه درخط راست حركت مى كردند ولى عاقبت به شر شدند (مانند زبير در جنگ جمل ) و بسيارى بودند كه در خط باطل گام بر مى داشتند، ولى عاقبت به خير شدند (مانند حر در كربلا).
و به راستى سخن و مثال حضرت عيسى (عليه السلام ) عميق و حساب شده و تكان دهنده است (اتفاقا غالبا خرابى ساختمانها از سقف آنها شروع مى شود.)
به هرحال بايد در دعاها اين دعا را بسيار تكرار كرد:
اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا: خداوندا! سرانجام امور ما را توام با خير و سعادت گردان .
144 - گريه مومن !
يكى از آيات هشداردهنده قرآن ، آيه 6 سوره تحريم مى باشد، كه آغاز آن اين است :
يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودهاا الناس ‍ والحجارة .....
: اى كسانى كه كه ايمان آورده ايد خود، و اهل خود را از آتشى كه آتش گيره آن (يعنى هيزم آن ) مردمان (كافر و مجرم ) و سنگ است ، نگهداريد....
وقتى كه اين آيه نازل گرديد، شخصى از مومنان ، سخت تحت تاثير قرار گرفت به گونه اى كه درگوشه اى نشست و گريه مى كرد، و مى گفت : من ازنگهدارى خود (و كنترل هواى نفسم ) ناتوانم ، در عين حال نگهدارى اهل و بستگانم از انحرافات ، به من تكليف شده است ؟.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: همين اندازه براى تو كافى است كه همانگونه كه خود را امر به نيكيها و نهى ز بديها مى كنى ، آنان را امر به خوبيها و نهى از بديها كنى (و وظيفه واجب تو در اين حد بيش نيست ) (447).
145 - دستور جامع طب در اسلام
بختيشوع دكتر مخصوص هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) پيرو آئين مسيح (عليه السلام ) بود.
روزى در حضور هارون به على بن واقد (يكى از دانشمندان اسلام ) گفت : در كتاب شما (قرآن ) از دانش پزشكى ، چيزى نيست ، با اينكه علم و دانش ‍ (مهم ) دو علم است 1 - علم اديان 2 - علم ابدان (بدنها).
على بن واقد در پاسخ گفت : خداوند همه علم پزشكى را در نصف آيه اى ذكر كرده است و آن اين استن
و كلوا و اشربوا ولاتسرفوا: و بخوريد و بياشاميد، اما اسراف و زياده روى نكنيد (اعراف - 31).
بختيشوع گفت : آيا از پيامبر شما چيزى از دستورات پزشكى نقل شده است ؟.
على بن واقد گفت : پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) تمام دانش پزشكى را در چند كلمه جمع كرده است ، آن جا كه مى فرمايد:
المعدة بيت كل داءت و الحمية راس كل دواء : معده خانه هر درد است ، و پرهيز (و رژيم گرفتن غذائى ) در راس هر دارو و درمان است .
بختيشوع گفت : كتاب شما (قرآن ) و پيامبر شما، براى جالينوس (طبيب معروف ) طبى باقى نگذاشته است (448) يعنى در اين چند كلمه ، همه مطالب طب و پيشگيرى درمانى آمده است و جالينوس بيش از اين (دراين مورد) نگفته است .
146 - ريشه خشم
حواريون (ياران مخصوص حضرت عيسى (عليه السلام ) همچون پروانه اطراف شمع فروزان حضرت عيسى (عليه السلام ) را گرفته بودند، و از مواعظه او بهره مند مى شدند، در اين ميان ، خطاب به او كرده و گفتند:
اى معلم كمال و سعادت ، به ما بياموز كه چه چيزى سخت ترين چيزها است ؟.
حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمود: سخت ترين امور، خشم خدا است .
پرسيدند: چگونه خود را از خشم الهى ، حفظ كنيم ؟.
فرمود: درزندگى (نسبت به مؤ منين ) غضب نكنيد، و خود را در حال خشم كنترل نمائيد.
پرسيدند: ريشه خشم و غضب چيست ؟!.
فرمود: تكبر و خودخواهى و كوچك دانستن مردم . (449)
147 - مردان و زنان منافق در قيامت
به اين داستان قرآنى كه از آيه 14 تا 16 سوره حديد اقتباس شده توجه كنيد:
وقتى كه : روز قيامت مى شود منافقين - اعم از زن و مرد - درتاريكى ظلمانى قرار مى گيرند، دست نياز به سوى مومنان دراز كرده و از آن ها مى خواهند كه به آن ها توجه نموده و ازنورشان ، آنها را بهره مند سازند.
مومنان در برابر اين درخواست ، به آنها مى گويند: به گذشته خود (دنيا) برگرديد، و روشنائى را از آن جا به دست آوريد، اما بين ايشان ، ديواربزرگى است ، و آن ديوار، دروازه اى داردكه درون آن ، بهشت است و بيرون آن عذاب دوزخ مى باشد (به اين ترتيب آنها در آن تگنا به سوى دوزخ روانه مى شوند و راه بازگشتى نيست ، و حتى به درون نيز راه ندارند).
منافقان به مومنان رو كرده و مى گويند: مگر ما با شما در دنيا نبوديم ؟ مومنان درپاسخ آنها، پنج مطلب را به ترتيب زير مى گويند كه اين پنج موضوع مربوط با انحراف عقيدتى و عملى آنها است :
1 - جسم شما با ما بوداما درباطن منحرف بوديد و خود را به هلاكت افكنديد.
2 - شما درانتظار شكست پيامبر و اسلام به سر مى برديد.
3 - شما در شك وترديد بوديد (و ايمان به خدا و معاد نداشتيد).
4 - آرزوهاى باطل ، شمارا از درك حق بازداشت (و آلودگى درونى داشتيد).
5 - مغرور بوديد و فريب القائات شيطان را خورديد.
تا اينكه مرگ فرا رسيد، و امروز جايگاه شما، دوزخ است كه بد جايگاهى است واز شما فديه (براى نجات ) قبول نمى گردد. (450)
148 - معنى جزاك الله خيرا
مالك بن اعين گويد از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : اينكه مسلمانى به مسلمان ديگر مى گويد: جزاك الله خيرا (خداوند به تو پاداش ‍ نيك عنايت كند) يعنى چه ؟
امام (عليه السلام )فرمود: خير نهرى است دربهشت كه از كوثر بهشت سرچشمه مى گيرد، و كوثر از ساق عرش ، سرچشمه ميگيرد، منزلهاى اوصياء خدا وشيعيان شان در كرانه آن نهر است ، و در دوطرف آن نهر، كنيزكان (زيباروى بهشتى ) مى رويد، كه هرگاه يكى از آنها از جاى خود انتقال يافت ، كنيزك ديگر به جاى آن باسم آن نهر مى رويد، و اين است معنى (آيه 70 سوره رحمان ) كه خداوند ميفرمايد: فيهن خيرات حسان : در آن بهشتها، دوشيزگان زيباسيرت و نيكو صورت ، وجود دارد.
سپس فرمود: وقتى كه مسلمانى به رفيقش گويد: جزاك الله خيرا (خداوند به تو پاداش نيك دهد) منظور از خير اين منزلهاى (مذكور) است ،كه خداوند متعال آن را براى بندگان برگزيده و نيكش آماده ساخته است . (451)
به اين ترتيب مى بينيم : احترام ودعاى مسلمان به مسلمان ديگر حتى با اين جمله كوتاه جزاك الله خيرا آن همه ارزش معنوى دارد، كه نتيجه اش در قيامت ، آن همه مواهب الهى استت در صورتى كه از روى خلوص و صفا و ايمان ونيت پاك باشد.
149 - سه اشكال دريك قضاوت
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: روزى على (عليه السلام ) در مسجد كوفه نشسته بود، در آن هنگام ، عبدالله بن فضل تميمى از آن جا عبور كرد، درحالى كه زره (پيراهن جنگى ) طلحه را همراه داشت .
على (عليه السلام ) به او فرمود: اين زره ، زره طلحه است كه در جنگ جمل دربصره از روى خيانت ، برداشته اى .
عبدالله گفت : آماده ام با هم نزد قاضى برويم تا درباره ما قضاوت كند.
بنابراين شد كه نزد قاضى معروف شريح بروند، هردونزد شريح رفتند و نشستند(452) على (عليه السلام ) فرمود: اين زره ، از آن طلحه است كه عبدالله آن را درجنگ بصره ازروى خيانت برداشته است .
شريح به على (عليه السلام ) گفت : براى ادعاى خود بينه (دو نفر گواه عادل ) بياور.
امام على (عليه السلام ) امام حسن (عليه السلام ) را آورد، امام حسن (عليه السلام ) گواهى داد كه زره مال طلحه است و عبدالله آن را از روى خيانت ربوده است .
شريح گفت : اين ، يك شاهد است ، به شهادت يكنفر گواه ، قضاوت نمى كنم تا گواه دومى بياورى .
على (عليه السلام ) قنبر را آورد، و قنبر نيز مانند امام حسن (عليه السلام ) گواهى داد. شريح گفت : گواهى برده (غلام ) قبول نيست .
على (عليه السلام ) خشمگين شد و فرمود: زره را بگير، كه شريح ، در قضاوت خود سه بار قضاوت باطل كرد.
شريح ، رنگ به رنگ شد و شرح راز مطلب را (معترضانه ) خواست .
على (عليه السلام ) فرمود: واى بر تو:
1 - من به تو گفتم كه عبدالله زره طلحه را از روى خيانت برداشته است ، تو گفتى بينه (دو شاهد عادل ) بياور، درصورتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هرجا مالى را كه از روى خيانت برداشته بودند بدون بينه مى گرفت ، (با توجه به اينكه شريح مى دانست على (عليه السلام ) راست مى گويد).
2 - حسن (عليه السلام ) را گواه آوردم ، گفتى : يك گواه كافى نيست ، با اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) (درچنين موردى ) يك گواه و يك سوگند را در قضاوت كافى مى دانست .
3 - قنبر رابه عنوان شاهد دوم آوردم ، گفتى گواهى برده ، قبول نيست ، با اينكه هرگاه برده اى عادل باشد، گواهى او مورد قبول است . سپس فرمود نن واى بر تو كه در امورى ازمسلمين كه مهمتر از اين جريان باشد، اين گونه قضاوت كنى . (453)
150 - اسلام يهودى !
اميرمومنان (عليه السلام ) فرمود: يك نفر يهودى چند دينار از پيامبر (صلى الله عليه و آله ) طلب داشت ، آن را مطالبه كرد.
پيامبرفرمود: فعلا چيزى ندارم كه بدهى خود را بپردازم .
يهودى گفت : از تو جدا نمى شوم تا پولم را بپردازى .
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: در اين صورت ، باهم در اين جا هستيم (تا ببينيم چه مى شود).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درهمان مكان ، نشست ، و هنگام ظهر، نماز ظهر را در همان جاخواند، وهمچنان در آن جا ماندتا نماز مغرب وعشاء را نيز در آن جا خواند.
اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پس ازاطلاع ، يهودى راتهديد كردند تو به او هشدار دادند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به اصحاب خود متوجه شد و فرمود: به اين شخص يهودى چه كار داريد؟
آنها عرض كردند: اى رسول خدا، اين يهودى است كه چنين مى كند؟.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: خداوند مرا مبعوث نكرده كه به هم پيمان و غيراو، ستم كنم .
همين شيوه نيك پيامبر(صلى الله عليه وآله ) آن چنان يهودى را تحت تاثير قرار داد كه او نزديك ظهر روز بعد گواهى به يكتائى خدا و رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله ) داد، و گفت : مالى (كه از رسول خدا طلب دارم ) در راه خدا دادم . (454)
151 - اشعار آتش افروز جنگ حنين
مالك بن عوف مرد سرسخت قبيله نصر و آتش افروز جنگ حنين (درسال هشتم هجرت ) بود، و قبيله ثقيف و هوازن را برضد مسلمانان تحريك كرد، و جنگ بزرگ حنين واقع شد.
دراين جنگ مسلمانان پيروز شدند و غنائم بى شمارى از دشمن به دست مسلمانان افتاد (كه يك قلم آن چهار هزار شتر بود) به اضافه اسيران جنگى اززنان و كودكان و....
مالك بن عوف ، به حقانيت اسلام پى برد، و الطاف و اخلاق نيك پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او را مجذوب اسلام نمود و مسلمان شد.
او به مدينه به حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شتافت ، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) خانواده او كه اسير شده بودند، و اموالش را به او داد، و صد شتر نيز به او عنايت فرمود.
او با آن موقعيتى كه درديار طائف داشت ، در راه گسترش اسلام كوشيد، و مسلمان متعهد و خوبى شد، او در برابرعظمت اخلاقى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) اشعارى سرود، كه از جمله دو شعرزير است :

ما ان رايت و لا سمعت بمثله
فى الناس كلهم بمثل محمد (ص )
اوفى واعطى للجزيل اذ اجتدى
ومتى تشا، يخبرك عما فى غد

يعنى : من هرگز درميان تمام مردم جهان ، نه مانند محمد (صلى الله عليه وآله ) ديده ام و نه شنيده ام .
او آن چنان با كرم و آگاه است كه به نيازمند، عطاى فراوان مى بخشد، و آن چه بخواهى از آينده خبر مى دهد
. (455)
آرى پيامبر (صلى الله عليه و آله ) براى گسترش اسلام ، گاهى اين گونه ، افراد را جذب مى كرد، و به وسيله آنها (كه قابل جذب بودند) بر رونق اسلام مى افزود.
152 - مهربانى به گربه
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ما در حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بوديم ، مى خواست وضو بگيرد، در اين هنگام گربه به خانه آن حضرت پناه آورد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فهميد كه گربه تشنه است ، ظرفى را كه آب داشت و با آن وضو مى گرفت ، جلو گربه گذارد، گربه ازآب آن آشاميد، سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از بقيه آب وضو گرفت . (456)

چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان
چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان

153 - خبر جانسوز در كنار سفره
امام سجاد (عليه السلام ) روزى عده اى را دعوت به مهمانى كرده بود، مهمانان آمدند و سفره غذا پهن شد و كنار سفره براى غذا خوردن نشستند، يكى از خدمتكاران غذا مى آورد، اتفاقا يكى از ظرفهاى غذا روى كودك نوزادى كه فرزند امام سجاد (عليه السلام ) بود، افتاد و همين حادثه موجب مرگ فرزند گرديد.
خدمتكار، سخت ناراحت و رنگ پريده و نگران شد.
امام سجاد (عليه السلام ) به او فرمود: نگران مباش تو عمدا اين كار را نكردى ، و تو را در راه خدا آزاد نمودم .
امام سجاد (عليه السلام ) بدون آن كه ، اظهار ناراحتى كند، با چهره بشاش و شاد به مهمانان مى نگريست و از آنها پذيرائى مى كرد.
و پس از آن كه مهمانان غذا خوردند و رفتند، امام (عليه السلام ) فرزندش را غسل داد و كفن كرده و با دست خودش دفن نمود.
نظير اين جريان در مورد امام صادق (عليه السلام ) در رابطه با خبر مرگ فرزندش حضرت اسماعيل (عليه السلام ) رخ داد، ولى آن حضرت بهتر از روزهاى ديگر از مهمانان پذيرائى نمود، پس از خوردن غذا، مهمانان از رفتار امام صادق (عليه السلام ) تعجب نمودند و پرسيدند:
كه با شنيدن چنين خبر جانسوزى ، هيچگونه آثار اندوه در چهره شما نديديم .
امام در پاسخ فرمود: چرا چنين نباشم با اين كه راستگوترين راستگويان (پيامبر صلى الله عليه و آله ) فرمود: من مى ميرم و شما نيز مى ميريد. (457)
154 - نظريه چهار پزشك درباره داروى بى ضرر
هارون الرشيد (پنجمين خليفه مقتدر عباسى ) چهار نفر از پزشكهاى معروف زمان خود كه يكى عراقى و ديگرى رومى ، سومى هندى ، و چهارمى يمنى بود، به مجلس خود دعوت كرد، آنها حاضر شدند.
در ميان گفتگو، هارون از آنها پرسيد: هريك از شما دوائى كه بى ضرر است ، نام ببريد.
دكتر رومى گفت : چنين دوا رشاد سفيد است (يعنى تره تيزك كه در كنار جويها و رودخانه ها مى رويد).
دكتر عراقى گفت : چنين دوا هليله سياه است . (458)
دكتر هندى گفت : چنين دوا، آب داغ است .
دكتر يمنى كه بصيرتر از آنها بود، سخنى نگفت .
به او گفته شد تو نيز نظريه خود را بگو، در پاسخ گفت :
دانه تره تيزك ، ايجاد رطوبت مى كند، آب داغ ، معده را نرم مى سازد، و هليله ، معده را رقيق و شل مى نمايد،
گفتند: نظر تو در مورد دواى بى ضرر چيست ؟
گفت : دوائى كه ضرر ندارد، اين است كه هنگامى غذا بخورى كه ميل به آن دارى ، و هنگامى كه هنوز ميل دارى دست از غذا خوردن بكشى . (459)
155 - بى نيازى از پزشك
اصبغ بن نباته گويد: از امير مومنان على (عليه السلام ) شنيدم به فرزندش ‍ امام حسن (عليه السلام ) فرمود: مى خواهى ، چهار دستور، به تو بياموزم كه با انجام آن ، از طب و پزش بى نياز گردى ؟!
عرض كرد: آرى .

امام على (عليه السلام ) فرمود: 1 - براى غذا خوردن منشين مگر در صورتى كه گرسنه هستى 2 - از غذا دست بردار در حالى كه هنوز ميل به آن دارى 3 - غذا را خوب بجو 4 - هنگامى كه خواستى بخوابى ، قضاء حاجت كن . وقتى كه به اين چهار دستور عمل كردى از طب و پزشك بى نياز مى گردى . (460)

 

next page

fehrest page

back page