داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۹ -


11 - خط بطلان بر عربيت
سال هشتم هجرت بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) همراه ده هزار نفر از سپاهيانش در ماه مبارك رمضان براى فتح و آزاد سازى مكه از حكومت بت پرستان ، به سوى مكه حركت نمودند (و بعد هزار نفر نيز به اسلام گرويده و يازده هزار نفر شدند) و مكه را براحتى فتح نمودند.
گفتنيها در اينجا بسيار است ، تنها به يك فراز زير توجه نماييد:
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) پس از فتح مكه ، كنار كعبه ، بالاى منبر رفت و پس ‍ از حمد و شكر الهى و گفتارى پيرامون پيكار و تزكيه نفس و... فرمود:
اين مردم ! خداوند متعال ، نخوت و تكبر و افتخار به پدران را (با آمدن اسلام )، از بين برد، آگاه باشيد، همه شما از آدم (عليه السلام ) و آدم (عليه السلام ) از خاك آفريده شد و بهترين بندگان خدا در پيشگاهش ، پرهيزكارترين آن ها است ، اى مردم ! ان العربية ليست باب والد، ولكنها لسان ناطق فمن قصربه عمله لم يبلغه رضوان الله حسبه
عربيت به پدر و نياكان و فاميل نيست ، ولى يك زبان گويا است ، بنابراين كسى كه كردار نيكش كم و كوتاه باشد، حسب و نسب او،، وى را به رضوان و خشنودى خدا نمى رساند.
سپس فرمود:
الا ان كل دم كان فى الجاهلية اواحنة فهو تحت قدمى هاذين آگاه باشيد كه هر خونى كه در دوران جاهليت در ميان شما ريخته شد، و يا هر كينه ورزى ، همه آنها زير اين دو پايم مى باشد (286)
(يعنى اسلام كه آمد، آنچه كه از حدود و قصاص و.. به حساب مى آيد از آغاز اسلام به بعد است ، نه قبل از آن ) (287)
به اين ترتيب رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در يك سخنرانى باشكوه پيروزى ، كنار كعبه تكه نقطه عطف بزرگى در تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) است ، حس ناسيوناليستى و ملى گرائى را محكوم كرد، و معيار ارزشها را، پرهيزكارى دانست نه نالسيوناليسمن عربى و...
12 - احترام امام خمينى (مدظله ) به شعائر حسينى
آقاى حاج سيد محمد كوثرى (ذاكر معروف قم ) از سالها قبل از سال 1342 شمسى روضه خوان مخصوص امام خمينى (مدظله الوارف ) بود.
او نقل مى كند: پس از شهادت مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفى فرزند ارشد امام ، به نجف رفتم ، رفقا گفتند: خوب به موقع آمدى ، امام را درياب ، كه هر چه ما كرده ايم تا در مصيبت شهادت حاج آقا مصطفى گريه كند، از عهده بر نيامده ايم مگر تو كارى كنى .
من به حضور امام خمينى (مدظله ) رفتم و عرض كردم اجازه مى دهيد ذكر مصيبتى كنم ؟ امام اجازه دادند، هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفى را بردم تا با آهنگ حزين ، امام را منقلب كنم كه در عزاى پسرش اشك بريزد، امام تغيير حال پيدا نكرد و همچنان ساكت و آرام بودند، ولى همين كه نام حضرت على اكبر (عليه السلام ) را بردم ، هنگامه شد، امام چندان گريست كه قابل وصف نيست . (288)
اين است علاقه و شيفتگى امام به اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) و احترام به شعائر حسينى ! كه ما بايد به پيروى از اين زعيم بزرگ ، در احترام هر چه بيشتر شعائر حسينى بكوشيم .
13 - شاگرد برجسته
گويند: يكى از دانشمندان در ميان شاگردان گوناگون خود، به يكى از آنان با اينكه نوجوان بود، احترام بسيار مى كرد، اين موضوع باعث شد كه بعضى از شاگردان اعتراض كردند، كه در ميان شاگردان ، افراد بزرگ سال هستند، چرا به آنها آن گونه احترام نمى كند.
استاد در جواب اعتراض شاگردان ، براى اين كه بطور عينى و منطقى جواب بدهد، به آنها گفت : به هر كدام از شما مرغى مى دهم ببريد در محلى كه هيچكس شما را نبيند ذبح كنيد و نزد من بياوريد.
شاگردان پذيرفتند روز موعود، هر يك مرغى از استاد گرفت و رفت در مكان خلوتى ذبح كرد، همه ، مرغهاى ذبح شده خود را نزد استاد آوردند، جز آن نوجوان كه مرغ را زنده نزد استاد آورد، استاد به او گفت : چرا مرغ را ذبح نكردى ؟!
او در پاسخ گفت : شما فرموديد، مرغ را در مكانى ذبح كنم كه كسى مرا نبيند، من چنين مكانى نيافتم ، زيرا هر كجا كه رفتم ، خدا را ناظر ديدم .
استاد گفت : آفرين بر تو، آنگاه رو به شاگردان كرد و گفت : لهذا رفعته عليكم و مزيته فيكم : بهمين خاطر او را بر شما برترى مى دادم و امتياز او بر شما براساس هوشيارى و درك سرشار او بود (289)
14 - نتيجه آزادگى و صبر
ابوبصيرگويد: در حضور امام صادق (عليه السلام ) بودم ، شنيدم فرمود:
انسان آزاده درهمه حال آزاده است ، اگر مصيبتى بر او وارد شد، بر آن صبر و استقامت مى كند، ناگواريهاى شكننده ، او را نمى شكند، هر چند اسير و مغلوب گردد، و آسايشش به دشوارى مبدل شود، چنانكه يوسف صديق و امين (عليه السلام ) چنين بود، حريت و آزادگى او موجب شد كه اسارت و بردگى و مغلوب شدن ، به او آسيب نرساند، تاريكى و وحشت زندان و... او را از پاى در نياورد (با كمال شهامت در برابر حوادث ، ايستادگى كرد) و در نتيجه خداوند نعمتش را بر او كامل نمود، تا آنجا كه طاغوت جبار زمانش ‍ عزيز مصر را برده او كرد و آن جبار با آنهمه قدرت ، در خواست كمك و ترحم يوسف كرد، اين چنين صبر و استقامت ، پيروزى و سعادت را بدنبال دارد - در پايان فرمود: فاصبروا ووطنوا انفسكم على الصبر تو جروا: پس صبر و استقامت كنيد و خود را آماده براى استقامت نمائيد، در نتيجه به پاداش آن خواهيد رسيد. (290)
15 - دلاور مردان فارس
در آخر 37 سوره محمد (صلى الله عليه وآله ) مى خوانيم :
و ان تتولوا يستبل فوما غيركم ثم لايكونوا امثالكم : و اگر از اطاعت خدا و رسولش دورى كنيد، خداوند بجاى شما، قومى ديگر بياورد كه مثل شما نيستند (بلكه بهتر از شمايند و در راه اطاعت خدا گام بر مى دارند).
ابوهريره گويد: جمعى از اصحاب از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيدند، اين قوم كه در آيه فوق از آنها (به عنوان مطيع خدا و رسول ) ياد شده كيستند؟
در اين موقع سلمان در كنار رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نشسته بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دستش را بروى زانوى سلمان نزد و فرمود:
هذا وقومه ، والدى نفسى بيده لوكان الايمان منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس .
: آن قوم ، اين (سلمان فارسى ) و قومش (همزبانهايش ) است ، سوگند به خدائى كه جانم در اختيار او است ، اگر ايمان به ستاره ثريا، آويخته باشد، حتما مردانى فارس آنرا بدست مى آورند (291)
16 - دو خصلت على (عليه السلام )
بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بود، موضوع رهبرى مساله داغ روز بود، بدخواهان دنبال بهانه مى گشتند تا على (عليه السلام ) را كنار بزنند.
مردى نزد ابن عباس پسر عموى پيامبر و مفسر عالى قدر آمد و گفت : از انزع بطين على بن ابى طالب به من خبر بده كه چيست ؟ زيرا مردم در معنى اين جمله اختلاف نظر دارند. ابن عباس در پاسخ گفت : اى مرد! سوگند به خدا از من سوال در مورد مردى كردى كه بعد از رسول خدا كسى بر زمين قدم نگذشته كه بهتر از او باشد، او برادر و پسر عمو و وصى و جانشين رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از جانب خدا است .
و منظور از انزع يعنى او نابود كننده شرك است و خود از شرك ، پاك مى باشد، و منظور از بطين ، بطين از علم است ، (يعنى سينه اش پر از علم مى باشد)، از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شنيدم فرمود:
من اراد النجاه غدا فلياخذ بحجره هذا الانزع يعنى عليا كسى كه خواهان نجات و رستگارى در آينده است ، حتما دامن اين انزع يعنى على (عليه السلام ) را بگيرد (292) كنايه از اينكه به او تمسك كند و در خط او گام بردارد.
17 - خير مقدم به مؤ من
در حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) سخن از انسان با ايمان به ميان آمد كه در لحظه مرگ در چه مالى است ؟
آن حضرت فرمود: وقتى كه آخرين روز مؤ من در دنيا و اولين روز او در آخرت مى شود، فرشتگان خدا به سوى او آيند و به او خير مقدم گفته و خوش آمد مى گويند و به او بشارت مى دهند و مى گويند: خداوند تشييع كنندگان تو را آمرزيد و گواهى آنها را در مورد تو تصديق كرد، و دعايشان را براى آمرزش تو به استجانت رساند. (293)
18 - پايدارى و صبر
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) وارد مسجد شد، شخصى را ديد كه بسيار اندوهيگن و ناراحت است ، پرسيد چرا محزون هستى ؟ او عرض كرد: پدر و برادرم را از دست داده ام و ترس ‍ آن دارم خوف و وحشت مرا فرا گيرد.
امام على (عليه السلام ) فرمود: بر تو باد به تقوى و صبر، كه در پرتو آن بر حوادث آينده پيروز خواهى شد و بدانكه : صبر نسبت به امور زندگى ، همچون نسبت سر به بدن است ، اگر سر از بدن جدا شد، بدن تباه مى گردد، همينطور اگر صبر و استقامت در امور، نباشد آن امور تباه مى شود. (294)
19 - زبان حال موسيقى حرام
نقل شده : اميرمؤ منان على (عليه السلام ) ديد مردى طنبور كه يكنوع آلت موسيقى داراى دسته دراز و كاسه كوچك است و در مجالس لهو و عياشى زده مى شود، على (عليه السلام ) او را از اين كار باز داشت و حتى طنبور او را گرفت و شكست ، سپس او را توبه داد و او توبه كرد.
آنگاه على (عليه السلام ) به او فرمود: آيا مى دانى طنبور وقت به صدا در آوردنش چه مى گويد؟
او عرض كرد: وصى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) داناتر است .
على (عليه السلام ) فرمود: طنبور هنگاتم زدنش در صداى مخصوصش مى گويد:

ستندم ستندم يا صاحبى
ستدخل جهنم يا ضاربى
بزودى پشيمان مى شوى ، بزودى پشيمان مى شوى اى صاحب من ، و بزودى داخل دوزخ مى گردى اى زننده (تاز) من !.
در اينجا مناسب است به اين سخن رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) نيز توجه كنيد، فرمود: صاحب غناء (موسيقى حرام ) در روز قيامت از قبرش ، كر و لال و گنگ محشور مى شود. (295)
20 - آدم شريف و پست
مفضل گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى بين سلمان و مردى بگو مگو شد، و آن مرد به سلمان گفت : من انت و ما انت : تو كيستى و تو چيستى ؟.
سلمان در پاسخ گفت : آغاز من نطفه پست ، و آخر كار من مردار بدبو است .
فاذا كان يوم القيامه و وضعت الميزان فمن ثقلت ميزانه فهو الكريم و من خفت ميزانه فهو الليم .
: هنگامى كه روز قيامت شد، و ميزان سنجش اعمال به روى كار آمد، پس ‍ آنكس كه ميزان عمل نيكش سنگين بود، چنين فردى بزرگ و شرى است ، ولى كسى كه ميزان اعمال او سبك و اندك شد، پس چنين فردى ، پست است . (296)
بنابراين : معيار شرافت و پستى ، بسيارى كار نيك و كم بودن آن است نه حسب و نسب !
21 - دلاور مردى از جنگ احد
هنگامى كه در جنگ احد سپاه كفر از پشت سر بر مسلمين هجوم آورد و مسلمانان را غافلگير كرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) و على (عليه السلام ) و چند نفر در ميدان ماندند، و بقيه كه در ايمانشان خلل بود فرار كردند، و در اين ميان از ناحيه دشمن شايع شد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) كشته شده است .
بعضى از مسلمان نماها به همديگر گفتند: كاش كه ما پيام رسانى داشتيم و بوسيله او به عبدالله بن ابى (رئيس منافقان ) پيام مى داديم كه از ابوسفيان فرمانده دشمن ، براى ما امان بگيرد.
و بعضى غمگين خود را بر روى دستهايشان انداختند و نشستند، و عده اى از منافقان گفتند اگر محمد (صلى الله عليه وآله ) كشته شده بود، به دين اول خود بر گرديد.
در اين ميان و در اين جلسه ظلمانى ، ناگهان جرقه اى بدرخشيد و دلاور مردى بنامن انس بن نصر عموى انس بن مالك برخاست و با كمال شهامت گفت : اى قوم ! اگر محمد (صلى الله عليه وآله ) كشته بود، پروردگار محمد (صلى الله عليه وآله ) زنده است و شما بعد از كشته شدن محمد (صلى الله عليه وآله )، زندگى را براى چه مى خواهيد؟ برخيزيد با دشمن بجنگيد همانگونه كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مى جنگيد، و همانگونه كه او مرد، شما نيز بميريد (كه مرگ شرافتمندانه است ) سپس ‍ متوجه خدا شد و عرض كرد: خدايا من از پيشگاه تو از گفتار اينها (منافقان ) معذرت مى خواهم ، آنگاه شمشير از نيام كشيد و چون قهرمانى بد بديل به سوى دشمن حمله كرد و با آنها تا آخرين حد توانش جنگيد و سرانجام سخاوتمندانه خونش را نثار نمود و شهد شهادت نوشيد. (297)
22 - پيمودن هفتصد فرسخ براى هفت سوال
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حكيم دانشمندى ، هفتصد فرسخ راه پيمود كه خود را به حكيم و دانشمند ديگر برساند و هفت مطلب از او بپرسد، وقتى كه با او ملاقات كرد، هفت سوال خود را به ترتيب زير عنوان نمود:
1 - آن چيست كه : بلندتر از آسمان است ؟
2 - آن چيست كه : پهناورتر از زمين است ؟
3 - آن چيست كه : بى نيازتر از درياها است .
4 - آن چيست كه : سخت تر از سنگ است ؟
5 - آن چيست كه : شديدتر از حرارت آتش است ؟
6 - آن چيست كه : سخت تر از سرماى زمهرير (2) است ؟
7 - آن چيست كه : سنگين تر از كوههاى آسمانخراش است ؟
حكيم در پاسخ او گفت :
1 - بلندتر از آسمان ، حق است .
2 - پهناورتر از زمين ، عدالت است .
3 - بى نيازتر از درياها، غناى طبع (و بى نياز نمودن خود ازديگران ) است .
4 - سخت تر از سنگ ، قلب سخت كافر است (كه در برابر آنهمه نشانه هاى حق ، تواضع نمى كند و قبول حق نمى نمايد).
5 - شديدتر از حرارت آتش انسان حريص و طمعكار است .
6 - سخت تر از سرماى زمهرير نااميدى از رحمت خدا است .
7 - سنگين تر از كوههاى استوار (از نظر گناه ) تهمت و بهتان به انسان بى گناه است . (298)
حكيم ، از اين كه با پيمودن هفتصد فرسخ راه ، به پاسخ سوالاتش نائل شده ، خوشحال شد و به سوى محل اقامتش بازگشت

آنرا كه علم و دانش و تقوا مسلم است
هر جا قدم نهد، قدمش خير مقدم است
كس را به مال نيست بر اهل جهان ، فخر
علم است آنكه مفخر اولاد آدم است
جاهل بروز فتنه ، ره خانه گم كند
عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

23 - احترام به نيكانى كه در صلب پدرند
شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: مگر على (عليه السلام ) در دين خدا، نيرومند نبود؟
امام فرمود: آرى نيرومند بود
او پرسيد: پس چرا على (عليه السلام ) بر اقوامى (از افراد بى ايمان و منافق ) مسلط گشت ، ولى آنها را به هلاكت نرساند.
امام فرمود: يك آيه از قرآن ، مانع اين كار بود.
او پرسيد كدام آيه ؟
امام فرمود: در قرآن (سوره فتح آيه 25) مى خوانيم :
لوتزيلوا لعد بنا الدين كفروا منهم عذا با اليما: و اگر مومنان و كافران از هم جدا مى شوند، كافران را عذاب دردناكى مى كرديم .
سپس فرمود: خداوند و ديعه هاى مومنى در صلب اقوام كافر و منافق داشت و على (عليه السلام ) هرگز پدرانى كه در صلب آنها، اين و ديعه ها بودند نمى كشت ، تا آنها ظاهر گردند... و همچنين قائم ما اهلبيت يعنى حضرت ولى عصر (عليه السلام ) ظاهر نمى شود تا اين امانتها آشكار شوند. (299)
24 - نشانه ايمان حقيقى
هشام بن سالم گويد: از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حارثه بن نعمان انصارى (يكى از صحابه ) را ديد و از او چنينت احوالپرسى كرد، فرمود:
اى حارثه چگونه صبح كردى ؟.
حارثه عرض كرد: اصبحت مومنا حقا: صبح كردم در حالى كه به حق مؤ من هستم . (300)
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: هر ايمانى داراى حقيقتى است (نشانه حقيقت ايمان تو چيست ؟
حارثه عرض كرد: وجودم را نسبت به دنيا، وارسته و پارسا نموده ام ، و شبها را به عبادت خدا بسر مى برم ، و روزها روزه مى گيرم ، و خودم را گوئى در عرش پروردگارم مى نگرم كه حساب و كتاب خدا نزديك شدهاستا، و گوئى بهشتيان را مى بينم كه در باغهاى بهشت در رفت و آمدند، و دوزخيان را مى نگرم كه مشمول عذاب الهى هستند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود:
انت مؤ من نور الله الايمان فى قلبك : تو يك انسان با ايمانى هستى كه خداوند قلب تو را به نور ايمان ، منور و روشن نموده است .
25 - مرگ ذلت بار مامون
مامون (هفتمين خليفه عباسى ) در اواخر عمر، لشكر مجهزى به سوى روم حركت داد و خود نيز همراه لشكرش بود، در بازگشت همراه سپاه خود در كنار چشمه بديدون در منطقه قشيره كه منطقه سبز و خرم و خوش ‍ آب و هوا بود، توقف كرد، كنار چشمه آمد، از آب سرد و زلال آن و سر سبزى اطراف آن تعجب نمود، دستور داد چوب بزرگى از درختهاى آنجا بريدند و روى آن چشمه به عنوان پل گذاردند، و بدستور او بالاى آن ، خانه نسبتا وسيع پلاژ مانند، ساختند، او كه در روى صندلى لميده بود و به آب مى نگريست ، سكه پولى به درون آب انداختند، آب بقدرى صاف بود كه نقش آن سكه از بيرون آب خوانده و ديده مى شد، و آب آنچنان سرد بود كه كسى توان آنرا نداشت دستش را در ميان آب نگهدارد.
در اين لحظه ناگهان مامون ، ديد ماهى سفيدى همچون نقره خام به طول چهل سانت در آب پيدا شد، به همراهان گفت : هر كسى اين ماهى را بگيرد، يك شمشير (سلطنتى ) به او جايزه خواهم داد.
خدمتكاران ، به تلاش افتادند تا ماهى را بگيرند، يكى از خدمتكاران موفق شد و ماهى را گرفت و به جلو مامون برد، ماهى در دست او لغزيد و مثل سنگى كه به درون آب بيندازند در آب افتاد، ولى چند قطره از آب سرد بدن ماهى بر اثر شدت حركاتى كه داشت ، به گلو و سينه مامون چكيد و لباسش تر شد.
آن خدمتكار بار ديگر تلاش كردو آن ماهى را گرفت و در ميان پارچه اى آنرا نزد مامون گذارد.
مامون به او گفت : همين اكنون آنرا سرخ كن تا بخوريم .
و در همين ساعت ، لرزه بر اندام مامون افتاد، به گونه اى كه قدرت حركت نداشت ، خدمتكاران چندين لحاف آوردند و او را پوشاندند، ولى او مثل شاخه هاى درخت در برابر باد، مى لرزيد و شيون مى زد: سرما، سرما، آتش ‍ آوردند و در اطراف او نهادند تا گرم شود، باز فرياد مى زد، سرما، سرما، ماهى سرخ كرده را آوردند تا بخورد، اما حال او بقدرى وخيم بود كه حتى نتوانست مقدارى از آن ماهى را بچشد و درد و رنج ، او را از همه چيز بى خبر كرده بود.
معتصم (هشتمين خليفه عباسى برادر مامون ) به دست و پا افتاد و فورا دو طبيب معروف آن زمان بنامهاى : بختيشوع و ابن ماسويه ، را بالا سر مامون آورد آنها يكى دست راست مامون را گرفت و ديگرى دست چپش را، و دريافتند كه نبض او بيش از اندازه اعتدال مى زند، قطرات عرق از بدن او مى ريخت ، وقتى متعصم از آن دو دكتر پرسيد، چه بيمارى است ، آنها گفتند: تاكنون در هيچ كتاب طبى چنين بيمارى را نيافته ايم و گفتند: ديگر چاره اى نيست .
متعصم دكترهاى ديگر را به بالين مامون آورد، ولى هيچيك نتوانستند او را نجات دهند.
شب فرا رسيد، مامون لحظه به لحظه به مرگ نزديك مى شد، در اين حال گفت : مرا به مكان (بلندى ) ببريد تا لشكرم را بنگرم و شكوه سلطنتم را ببينم ، او را به بالاى تپه اى بردند، او نگاهى حسرت بار به لشكر و خيمه هاى پر زرق و برقش انداخت ، آنگاه متوجه خدا شد و عرض كرد:
يا من لايزال ملكه ارحم من قد زال ملكه : اى خداوندى كه ملك و حكومتش زوال پذير نيست ، رحم كن بر كسى كه حكومتش فانى شد.
سپس او را به جايگاهش بردند، معتصم مردى را كنار مامون نشاند كه به او تلقين شهادتين بدهد، از آنجا كه گوش مامون سنگين شده بود، صداى تلقين كننده را نمى شنيد و تلقين كننده فرياد مى زد، ابن ماسويه به او گفت : فرياد نزن ، اينك مامون در حالى است كه فرقى بين خدا و مانى نقاش ‍ معروف نمى گذارد، خواست در آنحال به ابن ماسويه آسيب برساند، اما ديگر ناتوان بود، و طولى نكشيد كه جان سپرد و 17 رجب سال 218 هجرى قمرى با دنيا وداع گفت . (301)
آرى او كه قاتل حضرت رضا (عليه السلام ) بود و آنهمه در سلطنتش غرور داشت ، اين چنين به خاك سياه نشست و به گفته بعضى ، شايد پيدا شدن ماهى در قبر حضرت رضا (عليه السلام ) هشدارى براى مامون بود كه فناى حكومتش نزديك است و ماهى نشانه انتقام خدا از او است (302) و او آرزوى خوردن ماهى را بگور برد.
26 - يك بانوى قهرمان
ام سليم همان ايام نوجوانى دخترى متعهد بود وقتى ابوطلحه كه هنوز مسلمان نشده بود از او خواستگارى كرد، قاطعانه گفت : اگر مسلمان شوى ، همسر تو خواهم شد، ابو طلحه مسلمان شد، و در راه اسلام يك فرد مفيد و متعهد گرديد، ام سليم آنگاه با او ازدواج كرد.
خداوند پسرى به اين دو همسر مسلمان داد اين پسر بزرگ شد و به سن حوانى رسيد، در اين سن ، بيمارى سختى گرفت ، و بسترى شد، ابوطلحه خيلى در مورد پسرش ناراحت بود، ابوطلحه كه كشاورز بود، روزها به مزرعه خود مى رفت و شب به خانه بر مى گشت و از جوانش احوالپرسى مى كرد و به او مهربانى مى نمود.
تا اينكه روزى ابوطلحه كه در مزرعه اش بود، جوانش از دنيا رفت ، ام سليم فورا با پارچه اى روى او را پوشاند، و در كنار حجره اى نهاد، وقتى هوش ‍ آمد، ام سليم اصلا وانمود نكرد كه پسرش مرده است ، ابوطلحه خواست به بالين جوانش برود، ام سليم مانع شد و با حال خنده گفت : حالش بهتر است ، ابوطلحه خوشحال گرديد و با هم به بستر خواب رفتند، صبح كه شد ام سليم به شوهرش ابوطلحه گفت : اگر كسى بعضى از همايگانش ‍ چيزى به عنوان امانت به او بدهند و بعد از آن امانت را صاحبانش پس ‍ بگيرند، آن كسى كه امانت در دست او بود، بنشيند و گريه كند چگونه آدمى است ؟
ابوطلحه گفت : چنين فردى ديوانه است .
ام سليم گفت : مواظب باش تا جزء ديوانگان قرار نگيريم ، فرزندت را كه خدا به تو و من امانت داده بود، پس گرفت و از دنيا رفت خدا به تو صبر دهد خود را تسليم مقدرات الهى كن ، بى تابى نكن ، و اماده كفن و غسل و دفن او باش ، گفتار ام سليم ، ابوطلحه را آرام كرد. (303)
ابوطلحه به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و جريان فرزندش و گفتار همسرش را بيان كرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از صبر قهرمانه ام سليم تعجب كرد و براى او دعاى خير نمود و فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه در امت من زنى همچون زن با استقامت بنى اسرائيل قرار داده است و سپس عرض كرد: خدايا شب اين مرد و زنرا مبارك گردان .
ام سليم همان شب باردار شد و پس از مدتى خداوند پسرى به او عنايت كرد كه نامش راعبدالله گذاشتند، ام سليم او را در قنداقه پيچيد و به حضور پيامبر (صلى الله عليهوآله ) فرستاد و تا كام او را بگيرد و برايش دعا كند، و بعد كه عبدالله بزرگ شد، ازبهترين و خالصترين مردان انصار به شمار مى رفت و از فرزندان شايسته اى به وجودآمد كه مردى از انصار گويد: نه فرزند از عبدالله ديدم كه همه قارى قرآنبودند. (304)
27 - شرافت مكه و حج
شخصى بنام حسين بن على گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض ‍ كردم ، مردى به من وصيت كرده كه اموالش را در راه خدا مصرف كنم ، در چه راهى مصرف نمايم ؟
امام فرمود: در راه حج .
عرض كردم : او تعيين نكرده و گفته در راه خدا.
امام فرمود:
اصرفه الحج فانى لااعرف سبيلا من سبله افضل من الحج آنرا در امور حج مصرف كن ، چرا كه من راهى از راههاى خدا را بهتر از حج نمى دانم (305)
توضيح بيشتر درباره مكه اينكه ، قبل از اسلام از زمان آدم و ابراهيم (عليهم السلام ) و... حتى در ميان بت پرستان ، مكه حرم امن خدا محسوب مى شد، و اسلام اين سنت رابه صورت كامل تر امضاء كرد و در جريان حديبيه و فتح مكه و... رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) كاملا رعايت حرم امن خدا را مى كرد، و حتى فتح مكه بدون خونريزى انجام گرديد و اگر چند نفر در بيرون از مكه كشته شدند، آن هم بر اثر ندانم كارى بعضى از مسلمين مانند خالد بن وليد بود، و با توجه به كنگره جهانى حج و پايگاه وحدت جهانى مسلمانان و ظهور امام زمان (عليه السلام ) در مكه و... راز شرافت و حفظ امنيت و عظمت مكه ، روشن مى گردد.
28 - محكوميت اسقف
ابوقره روحانى بلند پايه مسيحى ، براى بحث و مناظره به حضور حضرت رضا (عليه السلام ) رسيد، امام به او فرمود: نظر شما درباره مسيح (عليه السلام ) چيست ؟ او در پاسخ گفت : انه من الله (مسيح از جانب خداست ).
امام فرمود: منظور تو از كلمه من چيست ؟ اين كلمه بر چهار وجه استعمال مى شود كه پنجمى ندارد.
1 - كلمه من تبعيض باشد بنابراين مسيح (عليه السلام ) بعضى از وجود خدا است .
2 - يا كلمه من مانند خل من الخمر (سركه از شراب ) بر اساس ‍ استحاله باشد.
3 - يا مانند صنعة من الصانع (صنعت از صنعتگر) باشد، بنابراين بر اساس مخلوق نسبت به خالق است .
يا در نزد تو وجه ديگرى است ، ما را به آن آگاه كن .
اسقف ، ساكت شد و نتوانست چيزى بگويد (306)
29 - جوانان را دريابيد
عبدالخالق گويد: شنيدم امام صادق (عليه السلام ) به ابوجعفر احول يكى ازياران فرمود: به بصره رفته اى ؟
او گفت آرى .
فرمود: چگونه ديدى كه مردم هجوم به دستگاه (طاغوتى ) مى آورند و دركارهاى آنها شركت مى كنند و با آنها آمد و رفت دارند.
او عرض كرد: سوگند به خدا چنين افراد، اندكند.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
عليك بالاحداث فانهم اسرع الى كل خير بر تو باد به جوانان - كه آنها را درياب - چرا كه آنها (طبعا) به قبول هر كار نيكى ، سريعتر از ديگران هستند (307)
امام در اين سخن كوتاه ، هشدارى داد كه جوانان را دريابيم ، كه اگر اين كار انجام نگردد، آنان را بطور سريع جذب به گروههاى ديگر مى شوند، با توجه به اينكه در پيشرفت كارها، جوانان بازوى پرتوان به حساب مى آيند.
بنابراين مواظب باشيم كه رهزنان ضد خدا، ذهن و فكر لطيف حوانان را به خود جذب نكنند، و آنها رابا نوآوريها و مطالب انقلابى حق ، جذب كنيم زيرا جوان شيفته نوآورى و امور انقلابى است .
30 - نارضايتى پيامبر (صلى الله عليه وآله )
يكى از دانشمندان مى گفت : در مدينه ديدم كنار قبر حضرت رسول (صلى الله عليه وآله ) جمعيت زيادى است به فكر فرو رفتم و خطاب به پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كردم : اى رسول خدا آيا از اين مردم راضى هستى ؟.
در آن حال قرانى در دستم بود، عرض كردم اى رسول خدا من اين قرآن را باز مى كنم ، اگر از اين مردم راضى هستى ، از آيه سطر اول آن بيابم كه نظر شما درباره اين مردم چيست ؟
قرآن را كنار قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) گشودم ، ديدم در سطر اول آن ، اين آيه آمد:
و قال الرسول يارب ان قومى اتخذوا هذا القران مهجورا رسول عرض كرد: پروردگارا قوم من اين قرآن را كنار (و غريب ) گذاشته اند (فرقان آيه 30)
اين آيه مرا تكان داد فهميدم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از اين مردم ناراضى است ، و بايد هم چنين باشد، مسلمانانى كه مظلوميت ميليونها مسلمان را در دنيامى بينند ولى خود را سر سپرده ابرقدرتها قرار مى دهند، و در خط قرآن قرار نمى گيرند و به دستور قرآن عمل نمى نمايند، چگونه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از آنها خشنود باشد (308)
31 - استخاره عجيب !
مرحوم آيت الله العظمى بروجردى پس از طى دوران اجتهاد در نجف اشرف و اصفهان ، سرانجام به محل تولدش بروجرد آمده و در آنجا سكونت گزيده تا اينكه براى معالجه بيمارى فتق ، در اواخر سال 1363 هجرى قمرى به تهران مسافرت كرده و در جوار حضرت عبدالعظيم در بيمارستان فيروزآبادى بسترى شد، در اين مدت ، جمعيت بسيار ازوى عيادت كردند، پس از بهبودى كامل ، علما و اساتيد و فضلا از ايشان دعوت نمودند كه به قم بيايد تا طلاب علوم دينى از محضرش بهره مند گردند.
در اين ميان آيت الله بروجردى به قرآن استخاره كرد، از حسن اتفاق اين آيات در آغاز صفحه قرآن آمد:
و انزلنا من السماء ماء بقدر فاسكناه فى الارض و انا على ذهاب به لقادرون ، فانشانا لكم به جنات من نخيل و اعناب لكم فيها فواكه كثيره و منها تاكلون ، و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للاكلين : و از آسمان آبى به اندازه معين نازل كرديم ، و آنرا در زمين (در مخازن مخصوصى ) ساكن نموديم ، و ما براى از بين بردن آن ، كاملا قادريم .
سپس بوسيله آن ، باغهايى از درخت نخل و انگور براى شما ايجاد كرديم ، باغهاى كه در آن ، ميوه هاى بسيار است و از آن تناول مى كنيد، و نيز درختى كه از طور سينا مى رويد و از آن روغن نان خورش براى خورندگان فراهم مى گردد (309) اين آيات شريفه كه كاملا تناسب داشت ، و در طول 16 سال اقامت ايشان در حوزه علميه قم به خوبى ، آثار آن كه شاگردانى برجسته و...بود، موجب شد كه آيت الله العظمى بروجردى تصميم گرفت و عازم قم شد (310) و پس از شانزده سال اقامت در قم ، سرانجام صبح روز پنج شنبه 12 شوال سال 1380 مصادف با 10 فروردين سال 1340 رحلت كرد. مرقد شريفش در جوار بارگاه حضرت معصومه (عليها السلام ) در قسمت شرق مسجد اعظم در دالان مسجد قرار دارد. و براستى از محضر اين عالم بزرگ ، گلهاى زيادى شكفته و ميوه هاى فراوانى به ثمر رسيدند، وتحولى عظيم در حوزه علميه قم به وجود آمد.
32 - گريه و تكبير مسلمانان
سال ششم هجرت ، ماه شعبان بود، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با مسلمانان براى جنك بنى مصطلق از مدينه بيرون آمده و به سوى جبهه حركت مى كردند، در اين هنگام دو آيه آغاز سوره حج نازل شد كه معناى آن دو آيه اين است :
اى مردم ! از پروردگارتان بترسيد، كه زلزله قيامت ، امر بزرگى است . روزى كه آنرا مى بينيد (كه از شدت وحشت ) مادران شيرده كودكان شير خوارشان را فراموش كنند، و هر باردارى ، جنين خود را بر زمين نهد (و سقط نين كند) و مردم را مست بينى در حالى كه مست نيستند ولى عذاب خدا، سخت است (311)
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) صدا زد توقف كنيد، همه سلمانان بدور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) حلقه زدند و پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دو آيه را خواند، مردم آنچنان تحت تاثير قرار گرفتند كه صدايشان به گريه بلند شد، و هنگام صبح بقدرى به امور دنيا بى اعتنا شده بودند كه حتى زين بر روى مركبها ننهادند و خيمه اى بر پا نساختند، گروهى مى گريستند و گروهى در فكر فرو رفته بودند.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به آنها فرمود: آيا مى دانيد اى چه روزى است ؟
عرض كردند: خدا و پيامبرش آگاهتر است ، فرمود: روزى است كه از هزار نفر 999 نفر به سوى دوزخ روان مى شوند و به تنها يكنفر بسوى بهشت ، اين خبر تكان دهنده آنچنان بر مسلمانان سخت آمد، كه باز گريستند، سپس ‍ عرض كردند پس چه كسى نجات مى يابد؟
فرمود: گنهكاران غير از شما هستند كه اكثريت را تشكيل مى دهند، من اميدوارم حداقل يك چهارم شما اهل بهشت باشند - مسلمانان تكبير گفتند - پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: اميدوارم يك سوم شما اهل بهشت باشند - باز هم مسلمانان تكبير گفتند - پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در آخر فرمود: اميدوارم دو سوم شما اهل بهشت باشند زيرا كه اهل بهشت صد بيست صفند كه 80 صف آنها از امت من هستند (312)
33 - نمونه اى از ساده زيستى امام خمينى
امام خمينى (دام ظله ) هميشه و در هر زمان در شؤ ون مختلف زندگى ساده زيستى را رعايت مى كردند، هم اكنون كه رهبر جهان اسلام است ، و در كشور ايران ، بطور عملى نيز زمام امور رهبرى را بدست دارد.
همان روش سابق در ساده زيستى تغيير نكرده است به عنوان نمونه :
هنگامى كه امام بخاطر بيمارى قلب از قم به تهران رفته و در بيمارستان قلب تهران بسترى شدند، روزى فرمودند: من بايد از محيط بيمارستان بروم اينجا بيشتر مرا بيمار مى كند و اگر وسائل رامهيا نكنند خودم مى روم ، با توجه به اينكه شوراى پزشكى به بيرون رفتن امام از بيمارستان با اين شرط موافقت مى كرد كه منزل امام نزديك بيمارستان باشد.
سرانجام يك ساختمان سه طبقه به فاصله نسبتا نزديك به بيمارستان اجاره شد، طبقه هم كف ، پاسداران مى نشستند، طبقه دوم خانواده امام و طبقه سوم اختصاص داشت به ديدار و ملاقات .
مدتى نگذشت امام فرمود: من بايد از اينجا بروم اين منزل (از نظر مجلل بودن ) مناسب نيست - در حالى كه آن منزل بدرد يك فرد تهرانى مى خورد - تنها اشكال آن خانه ، داشتن سنگ ، و در نماى بيرونى بود، امام به آقاى رسولى (يكى از پيشكاران ) فرمودند: منزلى مانند منزل پدرتان برايم پيدا كنيد، مشكل آغاز شد و تهيه منزل مانند خانه پدر يعنى خشت و گلى آنهم در تهران كارآسانى نبود، سرانجام همين منزل كنونى (در جماران ) پيشنهاد گرديد، كه مجموعا 160 متر زمين دارد، منزل خصوصى امام داراى دو اطاق ، يكى براى ملاقات با شخصيتها و ديگرى براى استراحت و خواب ، و
گاهى كه ملاقات كنندگان زياد مى شوند ناگزير از ديگرى استفاده مى شود...
با اينكه اجاره اين منزل كه دركنارش حسينيه جماران است پرداخت مى شود، امام فرمودند: اعضاى اين خانه بيايند تا از آنها رضايت حضورى بگيرم تا اينكه همه آنها از زن و مرد آمدند و حضورا اظهار رضايت دادند. (313)
34 - عمر بن عبدالعزيز و راز قدغن كردن سب على (عليه السلام )
وقتى بنى اميه روى كار آمدند، بخصوصى زمان حكومت معاويه (عليه الهاويه ) با نيرنگها و تبليغات وسيع و گوناگون ، مردم را بر ضد على (عليه السلام ) مى شوراندند و از آن حضرت بدگويى مى كردند، در حدى كه مردم شام باور كرده بودند كه على (عليه السلام ) نماز نمى خواند و... و تا آنجا كه در جشنها و عزاداريها و بالاى منبرها و حتى در نماز، بدستور معاويه به امام على (عليه السلام ) ناسزا مى گفتند، اين روش همچنان ادامه داشت تا وقتى كه عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه بنى اميه ) بر مسند خلافت نشست ، او نسبت به ساير خلفاء مردى صلح و وزين بود.
او دستور داد كه اين روش بسيار زشت را ممنوع كنند، با توجه به اينكه اجراى اين دستور مشكل بود، زيرا دهها سال مردم عادت كرده بودند كه به على (عليه السلام ) ناسزا بگويند.
در اينكه چرا عمر بن عبدالعزيز، اين دستور را داد، عللى ذكر كرده اند، امام خودش در پاسخ اين سوال چنين مى گفت :
پدرم عبدالعزيز، مردى فصيح و سخنور بود، با اينكه قدرت بيانى در حد اعلى داشت ، وقتى در سخنرانى به بدگويى على (عليه السلام ) مى رسيد، لكنت زبان پيدا مى كرد، روزى از پدرم پرسيدم ، چرا هنگام بدگويى على (عليه السلام )، زبانت مى گيرد، در پاسخ گفت اگر مردم شام كه پاى منبر نشسته اند ، از فضائلى كه من درباره على (عليه السلام ) مى دانم ، بدانند هرگز از ما پيروى نخواهند كرد.
عمر بن عبدالعزيز گويد: اين سخن همچنان آويزه گوشم بود، تا اكنون كه زمام امور بدستم آمده ، تصميم گرفتم كه نگذارم به امام على (عليه السلام ) جسارت كنند.
او دستور داد بجاى سب و ناسزاگويى به على (عليه السلام )، در قنوت نماز، بگويند:
ان الله يامر بالعدل و الاحسان ... خداوند فرمان به عدالت و احسان به اداى حقوق خويشان رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را مى دهد، و از بديها و زشتيها و ظلم نهى مى نمايد و شما را موعظه مى كند كه شايد متذكر شويد و از غفلت بيرون آئيد (نحل - 90)
يا بگويند: ربنا اغفرلنا ولا خواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للدين آمنوا ربنا انك روف رحيم پروردگار ما و برادران ما را بيامرز، آنان كه در ايمان بر ما پيش گرفتند، و در دلهاى ما كينه اى نسبت به كسانى كه كه ايمان آوردند، مگذار، تو اى پروردگار ما بخشاينده مهربانى (سوره حشر آيه 10) - (314) به اين ترتيب ، عمر بن عبدالعزيز، اين روسياهى در تاريخ اسلام را كه ناسزاگويى به شخص دوم اسلام بود، پايان داد، و به اين افتخار نائل شد.
35 - برخورد شديد امام صادق (عليه السلام ) با گرانفروش
يكى از خدمتكاران امام صادق (عليه السلام ) بنام مصادف هزار دينار پول از امام صادق (عليه السلام ) گرفت و از طرف آنحضرت ، براى تجارت همراه كاروان تجارى مصر، به سوى مصر رهسپار شد، اتفاقا كالاهايى كه خريده بود در مصر كمياب بود و همين موضوع باعث شد كه مصافد با همراهانش هم سوگند شدند كه كالاها را گران بفروشند، و بر اين اساس به مصر رفته و اجناس خود را به دو برابر قيمتش فروخت ، در حالى كه خوشحال بود كه با دو هزار دينار به حضور مولايش امام صادق (عليه السلام ) مى آيد، او با خود فكر مى كرد، امام صادق خرسند خواهد شد، ولى وقتى كه دو هزار دينار را نزد امام گذاشت و جريان را به عرض ‍ رساند.
اما صادق (عليه السلام ) آه سردى كشيد و هزار دينار منفعت را نزد خدمتكار افكند و فرمود: من به چنين پولى نياز ندارم ، عجبا كه شما با هم قرار گذاشتيد كه جنس خود را (بخاطر كمبود) دو برابر به مسلمانان بفروشيد 9، يا مصادف ان مجادلة السيوف اهون من طلب الحلال : اين مصادف ، جنگيدن با شمشيرها، آسانتر از تحصيل مال حلال است (315)
به اين ترتيب مى بينيم : هر گونه عواملى كه موجب فشار اقتصادى به مردم بينوا مى شود از جمله گرانفروشى ، در اسلام اينگونه طرد و نهى شده است .
36 - شان نزول آيه هلاكت
اسلم بن ابوعمران گويد: در جريان فتح قسطنطنيه (استانبول فعلى كشور تركيه ) در كنار اين شهر بوديم ، گردان مصر بفرماندهى عقبة بن عامر بود و گردان شام بفرماندى فضالة بن عبيد بود، لشكر عظيمى از روم در برابر ما قرار گرفت كه مانع فتح قسطنطنيه شوند، ما مسلمانان صفهاى خود را آراستيم و آماده جنگ شديم ، ناگهان يكى از شجاعان مسلمان به قلب لشكر روم زد، عده اى از مسلمانان فرياد زدند: سبحان الله فلانكس خود را با دست خود به هلاكت انداخت (با اينكه قرآن مى فرمايد: ولا تلقوا بايكم الى التهلكة ، با دست خود، را به هلاكت نيفكنيد
ابوايوب انصارى ، صحابى نزديك رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرياد زد: اين مردم ! شما اين آيه را معنى غلط مى كنيد، اين آيه در مورد ما انصار نازل شده است از اين جهت كه وقتى خداوند دينش را استوار ساخت و مسلمانان بسيار شدند، بعضى از ما انصار پنهانى به بعضى ديگر گفتند: اسلام پيروز شد ولى اموال ما در اين راه از دست دفت اگر ما ثروت خود را نگه مى داشتيم ، امروز آنرا توسعه داده و از آن بهره مند مى شديم .
اين آيه (يعنى آيه 195 بقره ) در رد ما نازل شد و فرمود: انفقوا فى سبيل الله ولا تلقوا بايديكم الى التهلكة و احسنوا ان الله يحب المحسنين و در راه خدا انفاق كنيد و با دست خويش ، خود را به هلاكت نيفكنيد و نيكوكارى كنيد، چرا كه خداوند نيكوكاران را دوست دارد (316)
نتيجه اينكه : در آيه مذكور نهى از افراط يا تفريط در انفاق است كه موجب هلاكت فرد يا جامعه مى شود، و فرضا اگر از اين آيه ، قاعده كلى استفاده كنيم ، با توجه به آيات و روايات ديگر در مورد جهاد و امر به معروف و نهى از منكر، شامل موارد جهاد و پيكار حق نخواهد شد هر چند موجب ضرر ظاهرى گردد.

 

next page

fehrest page

back page