داستانهاى عارفانه

شهروز شهرويى

- ۲ -


عذاب صاحب قبر
روزى با حاج آقا بهاء الدينى (ره) به قبرستان رفتيم و بر خلاف هميشه كه زود فاتحه اى مى خواندند و حركت مى كردند اين بار نشستند كنار يكى از قبرها، در برگشتن از آقا سوال كرديم كه چرا نشستند؟ ايشان فرمودند: صاحب قبر در عذاب سختى بود، گفتم شايد تخفيفى براى او حاصل شود كه البته بى تاءثير نبود.
اين جا تن ضعيف و دل خسته مى خرند  
  بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است

بوى كباب
آيت الله بهاء الدينى مى فرمودند: يك وقتى ما را يك نفر دعوت كرد و كباب خوبى هم درست كرده بود و همه مشغول خوردن شده بودند.، اما من ديدم كباب بوى تعفن مى دهد به طورى كه از بوى تعفن آن گيج شده بودم و هر چه كردم ، دستم طرف غذا نمى رفت بعد معلوم شد كه آن آقا رفته ، از يكى از قصابها يك شقه گوسفند برداشته و بدون رضايت او آورده است . اين چه علمى است كه توى قهوه خانه هاى بين راه گوشت كلاغ به او بدهند، بخورد و نفهمد؟ اين چه علمى است كه طرف نفهمد غذايى كه جلوى او گذاشته اند حرام گوشت است يا حلال گوشت . اين علم بدرد نمى خورد.
چيست توحيد خدا، افروختن  
  خود را پيش واحد سوختن

پول بى واسطه
روزى با عده اى از طلاب در منزل ايشان بوديم در روز عيد غدير، و مى دانستيم كه ايشان پول ندارند كه بعنوان عيدى به ما بدهند ولى يك مرتبه ايشان دست در جيب كرده و مقدارى پول در آوردند و به يكى از طلاب دادند و گفتند شما تقسيم كنيد آن فرد بلند شد و به هر فردى 50 تومان داد و دقيقا پولها به اندازه افراد بود بعدا از ايشان پرسيديم ، فرمودند: گاهى پولهايى مستقيما از حضرت رضا (عليه السلام) به دستمان مى رسد.
گر از دوست چشمت بر احسان اوست  
  تو در بند خويشى نه در بند دوست

آيت الله كشميرى (ره)
ديدن كربلا
مرحوم آيت الله سيد عبدالكريم كشميرى (ره) از حالات و مكاشفات خود مى گويند: شخصى در نجف به نام شيخ مالك بود كه در ظاهر به كسوت اهل علم نبود ولى داراى بصيرت و معرفت باطن بود روزى با هم به وادى السلام رفتيم تا زيارت امام حسين (عليه السلام) را بخوانيم وقتى كه همزمان زيارت عاشورا مى خوانديم من كربلا را به راءى العين در مقابل خود مى ديدم .
هر كه آمد گو بيا و هر كه خواند گو برو  
  كبر و ناز و حاجب و دربان در اين درگاه نيست

الهام
نيز مى فرمودند: روزى آقا سيد مهدى قاضى طباطبايى فرزند مرحوم آيت الله قاضى از من پرسيد: كه شما كه در برخى امور ماهر و متبحر هستيد بگوييد پدرم به من چه وصيتى كرده است ؟ من بلافاصله به پشت بام مسجد رفتم تاءمل كرده و ديگرى را بر زبان راندم به دلم الهام شد كه آقاى قاضى به وى نصيحت كرده است : اول اينكه هر روز خودت را به امام على (عليه السلام) عرضه كن و ديگر اينكه اگر فقر به تو فشار آورد به قصد كمك مالى به منازل و بيوتات مراجع نرو.
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت  
  در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد

تعبير خواب
زمانى كه حضرت امام خمينى (قدس سره) در نجف بودند، پسر ايشان آيت الله شهيد سيد مصطفى (رض) در درس اخلاق كه به صورت خصوصى آيت الله كشميرى (ره) افاضه مى فرمودند شركت مى كرد و از ايشان براى حضرت امام خيلى تعريف مى كند. حضرت امام مى فرمايند: چيزهايى كه مى گويى صحيح است ولى من دليل مى خواهم ، برو به ايشان بگو: من در فلان تاريخ چه خوابى ديده ام ؟ آقا سيد مصطفى هم جريان را به آقاى كشميرى (ره) گزارش مى دهد. ايشان هم مى فرمايند: به پدرت بگو كه در خواب ديدى كه از دنيا رفته اى و در حالى كه جسدت در قبر قرار گرفت زير سرت سنگى اذيت مى كرد و على (عليه السلام) مى آيند و آن سنگ كه شما را ناراحت كرده بود را بر مى دارد. وقتى مرحوم آقا مصطفى صحبت هاى آقاى كشميرى را به عرض امام مى رساند حضرت امام مى فرمايند: كاملا صحيح است . برو و از ايشان تعبير خواب را هم بپرس . براى مرتبه دوم آيت الله شهيد خدمت آيت الله كشميرى مى رسد و تعبير خواب را مى خواهد، آيت الله كشميرى مى فرمايند: به پدرت بگو نجف به منزله قم است براى شما، و آن سنگ موانعى است كه در كار شما بوجود آمده است كه انشاء الله با عنايت امير المومنين (عليه السلام) اين موانع حل مى شود و شما بر مى گرديد به ايران و به هدفتان هم مى رسيد و در ايران هم از دنيا مى رويد.
يك زمان گفتم به خود، خاموش باش  
  لب فرو بند از سخنها گوش باش

آيت الله ملاعلى همدانى (ره)
يقه پيراهن
آيت الله حاج شيخ على اصغر باقرى نقل مى كردند: كه مرحوم آيت الله آخوند ملا على همدانى (ره) روزى به حمام مى رود در حالى كه پيراهنى كه در زير قبا داشت فقط از پيراهن بودن يقه را داشت و بس . او آنقدر در رختكن حمام منتظر مى ماند تا كسى در آنجا نباشد كه مبادا حين كندن لباسها از حال او با خبر شود بعد از رفتن آخوند به حمام گرم ، متصدى حمام كه متوجه رفتار او شده بود يك پيراهن نو به جاى پيراهن مندرسش مى گذارد. آخوند وقتى كه از حمام بدر مى آيد و مشغول لباس پوشيدن مى شود، متوجه لباس تازه مى گردد و به حمامى مى گويد كه اين لباس مال او نيست . حمامى مى گويد كه اين پيراهن هديه من به تو است . مرحوم آخوند از قبول پيراهن امتناع كرده ولى حمامى با اصرار فراوان پيراهن را به او هديه مى نمايد.
هم خدا خواهى هم دنيا  
  اين خيال است اين محال است اين جنون

بوى شهيد
حجة السلام آقاى هادى غفارى نماينده سابق مجلس شوراى اسلامى نقل مى كند كه : به قصد منزل آقاى آخوند به همدان رفتم وقتى كه در زدم بچه اى در را باز كرد. مرحوم آخوند هم داخل حيات بود چشمهاى آن مرحوم به مقدار زيادى بينايى خود را از دست داده بود و به خوبى جايى را نمى ديد سلام كردم گفت : عليكم السلام آقاى هادى غفارى . گفتم : از كجا مرا شناختيد؟ گفت : از بويتان شما را شناختم . گفتم : چگونه ؟ گفت :
پدر كشتى و تخم كين  
  پدر كشته را كى بود آشتى

شما پدرت كشته شده و من هم پسرم كشته شده . من و تو بايد با بو همديگر را بشناسيم . خداى من گواه است بدون اينكه اسمى ببرم ، بدون اينكه چهره مرا ببيند، مرا شناخت .
پول حرام به شكل مار
حضرت آيت الله آخوند مى فرمود: شبى در خواب ديدم مردى عبا به دوش وارد شد و يك مار در آورد و به جان من انداخت مار از طرف چپ سينه مرا گرفت من در حالى كه مى ترسيدم به آن مرد گفتم : بيا آن مار را بردار. ولى او گفت : پنج تاى ديگر دارم مى خواهم به جانت بيندازم . گفتم من مى ترسم بيا اين را بردار و با آن پنج تاى ديگر ببر و بينداز به جان فلان آقا - اسم يكى از آقايان شهر را بردم - قبول كرد آن مار را برداشت و رفت . فردا صبح وقتى از خانه به قصد مدرسه بيرون آمدم ديدم يك عبا به دوش آمد و سلام كرد (همان مردى بود كه در خواب ديده بودم لكن در آن حال ، خواب را فراموش كرده بودم) گفتم : اگر فرمايشى داريد به منزل برگردم گفت : لازم نيست همينطور صحبت كنان برويم . در بين راه كه مى رفتيم پنج تومان در آورد و به من داد كه من آن را در جيب بغل سمت چپ گذاشتم . مقدارى كه راه رفتيم آن مرد گفت : پنج تومان ديگر دارم و مى خواهم به شما بدهم من به او گفتم : بيا اين پنج تومان كه دادى پس بگير با آن پنج تومان ديگر ببر و به فلان آقا كه خيلى وقت است به خدمت او نرسيده ام بدهيد. آن مرد قبول كرد و خداحافظى نمود همينكه از او جدا شدم به ياد خواب شب قبل افتادم فهميدم همين قضيه بود كه در خواب ديده بودم و همين مرد بود كه مار را به جانم انداخت و بعد هم گفت : پنج تاى ديگر دارم و آن آقا را كه شب در خواب گفتم مارها را به جان او بينداز همان شخص بود كه گفتم : پول را به او بدهيد. حدود يك ماه از اين قضيه گذشته بود كه يك روز در مدرسه در حجره روبروى در ورودى نشسته بودم كه ديدم همان مرد عبا بدوش وارد حجره شد و دست در جيب خود برد و پول در آورد كه به من بدهد من به ياد خواب آن شب افتاده و بى اختيار فرياد زدم و گفتم : مار است . آن مرد بدون اينكه تعجب كند بنا كرد به عذر خواهى و پسران خود را ملامت كرد و گفت تقصير من نيست خداوند فرزندانم را چنين و چنان كند تقصير آنها بود. گفتم : مگر چه شده است ؟ گفت من خانه اى داشتم كه موقع احداث خيابان عباس آباد در مسير خيابان قرار گرفت و مقدار كمى از آن مانده بود كه از آن يك مغازه ساختم . پسران من بى خبر از من آن را به يك مشروب فروش اجاره داده بودند من هر چه فعاليت و تلاش كردم نتوانستم اجاره را فسخ كنم به ناچار بخاطر اينكه اجاره بها با اموالهم مخلوط نشود فكر كردم بهتر است آن پول را به شما بدهم اجاره ماه گذشته ده تومان بود كه خدمت شما آوردم و حضرتعالى حواله فرموديد به فلان آقا دادم و گرنه اجاره ماه دوم را به خدمت شما نمى آوردم .
غم دين خور كه دنيا غم ندارد  
  عروس يك شبه ماتم ندارد

آيت الله حسن زاده آملى (حفظه الله)
علم لدنى
ايشان مى فرمودند: شبى در خواب حالت مكاشفه اى برايم رخ داد و مرا به جايى بردند و گفتند كه دو ركعت نماز بخوان و دعا كن ، من خواندم و دعا كردم كه خدايا علمم را زياد كن : بعد مرا پيش امام رضا (عليه السلام) بردند امام به من فرمود: بيا زبانم را بمك . من رفتم و زبان آقا را مكيدم در آنجا ياد آن حديث افتادم كه امام على (عليه السلام) زبان پيامبر را مى مكيد و فرمود هزار باب علم برويم گشوده شد و از آن هزار باب ، هزار باب ديگر. بعد امام رضا (عليه السلام) عملا طى الارض را در عالم خواب به من نشان داد.
كم ز خروسى مباش مشت پرى بيش نيست  
  از سر شب تا سحر ذكر خدا مى كند

احترام استاد
شبى در جلسه درس ، عارف وارسته ميرزا مهدى الهى قمشه اى به آيت الله حسن زاده فرمود: آقا شما خير مى بينيد. ايشان عرض ‍ كردند الهى آمين اما جنابعالى از كجا اين بشارت را به اين كمترين مى فرماييد، فرمودند: از بس كه شما را نسبت به اساتيدت متواضع مى بينم .
طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن  
  ظلمات است بترس از خطر گمراهى

صلوات
ايشان خود مى فرمايند: بعد از نماز صبح جمعه 17 شهريور 1348 در حال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش آمد ولى خفيف بود. بعد از چند لحظه اى شنيدم شخصى با زبانى بسيار شيوا و شيرين اين آيه كريمه را قرائت مى كند: ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين امنو صلوا عليه و سلموا تسليما ولى من آن شخص را نمى ديدم ، و من هم شنيدم آن آيه صلوات مى فرستادم . در آن حال يكى به من گفت : بگو يا رسول الله و من پى در پى مى گفتم يا رسول الله ، و پس از آن با جمعى از مخلوق خاص محشور شدم كه گفت و شنود بسيارى با هم داشتيم . بعد از آن كه از آن حال باز آمدم متنبه شدم كه تلاوت آيه فوق از اين جهت بود كه روز جمعه بود، و ذكر صلوات در اين روز بسيار شده است .
اگر جنت بود بى تو و اگر دوزخ بود با تو  
  زجنتها گريزانم به دوزخها عذابم كن

شيخ رجبعلى (رض)
دوغ فروش
يكى از دوستان شيخ رجبعلى خياط از ايشان نقل مى كند، يك شخص دوغ فروشى بود در بازار دروازه تهران ، و يك دكان داشت و ملاقه دوغ را بالا مى آورد و مى گفت : تشنه به دوغ تازه ، تشنه به دوغ تازه . جناب شيخ مى گفت : وقتى اين دوغ فروش از دنيا رفت ، يك روزى رفتم سر قبرش ، ديدم توى قبرش هم مى گويد تشنه به دوغ تازه ، تشنه به دوغ تازه .
گر از دوست چشمى بر احسان اوست  
  تو در بند خويشى نه در بند دوست

نعمت بلا
يكى از شاگردان مرحوم شيخ رجبعلى خياط مى گفت بعد از فوت مرحوم شيخ ايشان را در خواب ديدم از او سوال كردم ، در چه حالى ؟ گفت : فلانى ، من ضرر كردم ! با تعجب گفتم : تو ضرر كردى ، چرا؟ فرمود: زيرا خيلى از بلاها كه بر من نازل مى شد با توسل آنها را دفع مى كردم اى كاش حرفى نمى زدم چون الان مى بينم براى آنهايى كه در دنيا بلاها را تحمل مى كنند در اينجا چه پاداشى مى دهند.
به نزد عارفان هر بد بلا نيست  
  تميز خوب و بد كار ما نيست

برزخ جوان
جناب شيخ رجبعلى به هنگام دفن جوانى مى گويد: ديدم كه حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) آغوش خود را بر جوان گشود، پرسيدم ، اين جوان آخرين حرفش چه بود؟ گفتند اين شعر:
منتظران را به لب آمد نفس  
  اى شه خوبان تو به فرياد رس

روح ناصرالدين شاه
شيخ مى فرمود: روح ناصرالدين شاه را روز جمعه اى آزاد كرده بودند و شب شنبه او را با هل به جايگاه خود مى بردند، او با گريه به ماءموران التماس مى كرد و مى گفت : (نگيريد). هنگاميكه مرا ديد به من گفت : اگر مى دانستم جايم اينجاست در دنيا خيال خوشى هم نمى كردم .
اين جا تن ضعيف و در خسته مى خرند  
  بازار خود فروشى از آن سوى ديگر است

ترك دنيا
شيخ تعريف مى كرد كه : در ايام جوانى دخترى رعنا و زيبا از بستگان ، دلباخته من شد و سرانجام در خانه خلوت مرا به دام انداخت ، با خود گفتم : رجبعلى ! خدا مى تواند تو را خيلى امتحان كند! بيا يك بار تو خدا را امتحان كن ! و از اين حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر كن . سپس به خداوند عرضه داشتم : خدايا! من اين گناه را براى تو ترك مى كنم ، تو هم مرا براى خودت تربيت كن .
عشقهايى كز پى رنگى بود  
  عشق نبود عاقبت ننگى بود

تنها يك آدم
ايشان مى فرمودند: روزى از چهار راه مولوى و از مسير خيابان سيروس به چهار راه گلو بندك رفتم و برگشتم ، و فقط يك چهره آدم ديدم .
تا كنون كردن گنه ديگر مكن  
  بيره كردى آب افزون تر مكن

فكر مكروه
آيت الله فهرى نقل مى كنند كه جناب شيخ به ايشان فرمودند: روزى براى انجام كارى روانه بازار شدم انديشه مكروهى در مغزم گذشت ، ولى بلافاصله استغفار كردم . در ادامه راه شترهايى كه از بيرون هيزم مى آوردند، قطار وار از كنارم گذشتند، ناگاه يكى از شترها سنگى به سوى من انداخت كه اگر خود را كنار نكشيده بودم آسيب مى ديدم . به مسجد رفتم و اين پرسش در ذهن من بود كه اين رويداد از چه امرى سرچشمه مى گيرد و با اضطراب عرض كردم خدايا اين چه بود؟ در عالم معنا به من گفتند: اين نتيجه آن فكرت بود كه كردى . گفتم : گناهى كه انجام ندادم . گفتند كه : آن سنگ هم كه به تو نخورد.
خواب بر عاشقان حرام بود  
  خواب آن كند كه خام بود

مكروه جايز است !!!
جناب شيخ به مرحوم آيت الله زيارتى براى تشرف خدمت امام زمان (عج) دستور العمل داده بودند پس از انجام آن به شيخ مراجعه كرد و عرض كرد كه دستور العمل را انجام دادم ولى موفق نشدم ، شيخ توجهى كرد و فرمود: هنگامى كه در مسجد نماز مى خوانديد سيدى به شما فرمود: انگشتر در دست چپ كراهت دارد و شما گفتيد (( كل مكروه جايز )) آن فرد امام زمان بودند.
آنقدر در مى زنم اين خانه را  
  تا ببينم صاحب خانه را

فصل هفدهم
آيت الله مجتهدى (حفظه الله)
حتى يك نگاه
آيت الله حاج مجتهدى تهرانى (حفظه الله) مى فرمودند: من پانزده سال در خانه اى مستاءجر بودم حتى يك بار هم سهوا زن صاحب خانه را نديدم .
آشنايان ره عشق در اين بحر عميق  
  غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

غذاى شبهه ناك
حضرت استاد مجتهدى مى فرمايند: به منزل شخصى رفتم ، شب در خواب ديدم كه در غذايم فضله موش است لذا فهميدم غذاى او شبهه ناك بوده است .
زكم خوردن كس را تب نگيرد  
  ز پر خوردن به روزى صد بمير

بصيرت
استاد مجتهدى مى فرمودند: من از قيافه بعضى ها مى فهمم چه كسى به درد طلبگى مى خورد و چه كسى نمى خورد حتى از قيافه بعضى از آنها متوجه مى شوم كه نماز صبح يا شب آنها قضا شده يا نه . قاتل شهيد مرتضى مطهرى (ره) اينجا (در مدرسه استاد) طلبه بود در پيشانى او چيزهايى را مى خواندم روزى از دستش عصبانى شدم گفتم از اين مدرسه برو بيرون اى منافق ! او هم رفت و نزد علما شكايت مرا كرد و آنها هم از من ناراحت شدند چند سال بعد كه استاد مطهرى را ترور كرد نفاق او روشن شد.
مشو غمگين كه دور غم سر آيد  
  ز پشت ابرها ماهى بر آيد
بلاى زندگانى ، نا اميدى است  
  شكيبا شو كه يار از در درآيد

ملاعباس تربتى (رض)
نور
آخوند ملا عباس تربتى يك هفته قبل از فوتشان بعد از نماز صبح رو به قبله خوابيده بودند و عبايش را روى چهره اش كشيد ناگهان مانند آفتابى كه از روزنى بر جايى بتابد يا نور افكنى را متوجه جايى گردانند روى پيكرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره اش كه به سبب بيمارى زرد شده بود نورانى و شفاف گرديد از زير عبا گفتند السلام عليك يا رسول الله پس از آن درست مانند اينكه كسانى يك يك به ديدنش مى آيند بر امام على (عليه السلام) و يكايك ائمه سلام كرد سپس بر فاطمه زهراء (س) و بعد بر حضرت زينب سلام كرد سپس كم كم نور كم شد و به حالت عادى خود برگشت .
زعقل و هوش بيرون نزد ما آى  
  كه عقل و هوش راه ره نيست آنجايى

نگاه نمى كنم !
ملا عباس آن مرد عارف و مردمى ، كه مى گويند: حتى فكر گناه را هم نكرده بود براى فرزند خود حسينعلى راشد تعريف مى كرد كه : پيش از آنكه با مادرت ازدواج كنم نام دخترى را در (( كاريزك )) (شهرى در استان خراسان) براى من برده بودند كه ازدواج با او سر نگرفت و من هر گاه كه از كوچه آنها مى گذشتم حتى به در خانه آنها نگاه نمى كردم .
در اين درگه دل بشكسته بايد  
  تن خسته ، دهان بسته بايد

ميرزا ابوالحسن جلوه (ره)
درد جنون
مى گويند: روزى از روزها جلوه مشغول گريستن بود، پرسيدند دليل گريه شما چيست ؟ گفت : چون ديوانه شده ام و هر چه علاج مى كنم فايده اى ندارد. پرسيدند چگونه ؟ گفت : هر كس به چيزى غير از خداوند علاقه پيدا كند جز جنون دليل ديگرى ندارد. زيرا همه چيز جز وجه خداوند فانى است و بقا مختص ذات او مى باشد و من احساس كردم كه به اين چند جلد كتابى كه دارم در بين همه چيزهاى دنيا علاقه دارم و فهميدم كه اين نهايت بى عقلى است . به اطبا مراجعه نمودم و از آنها خواستم براى اين مرض جنون علاقه به امور دنيوى چه دارويى مناسب است ؟ گفتند بايد به مدت چهل روز ناشتا شير بز بخورى من اين كار را كردم ولى فايده اى نداشت . و از اين جهت يقينم حاصل شد كه ديوانه ام !
از مردم ديو و دد بريدن چه خوش است  
  در گوشه خلوت آرميدن چه خوش است

ديگ خام
گويند بين علما و جمعى از معاريف عصر ناصرالدين شاه اختلاف سليقه اى پيش مى آيد، مجلسى از هر دو دسته مخالف و موافق تشكيل مى گردد، بحث و جدل در اين نشست تبديل به سر و صدا و داد و قال مى شود ولى مرحوم جلوه كه سر دسته حكماى آن جلسه بود خاموش مى ماند و بر زبان سخنى جارى نمى كند، پسر حاج ميرزا حسن آشتيانى از جلوه مى پرسد كه شما چرا خاموش ‍ نشسته ايد؟ جلوه در جوابش مى گويد:
اين ديگ زخامى است كه در جوش و خروش است  
  چون پخت شد و لذت دم برد خموش است

به خدا پيوستگان
احترام طلاب
طلبه اى فوت كرد بعد از مرگ ، او را در عالم خواب ديدند و پرسيدند چه خبر از آن عالم ؟ طلبه گفت : وقتى مرا دفن كرديد نكير و منكر براى سوال و جواب آمدند، ناگهان حضرت امير المومنين على (عليه السلام) وارد شدند و با تندى به آن دو فرمودند، برويد مگر نگفتم متعرض طلاب نشويد.
شكر نعمت ، نعمت افزون كند  
  كفر نعمت ، نعمت از كف بيرون كند

مستجاب الدعوه
روزى يك نفر پاسدار به محضر آيت الله تاءلهى رسيد و مى خواست بپرسد كه براى اينكه مستجاب الدعوه شوم چه بايد انجام دهم ؟ وى تا نشست آقا فرمودند: انسان براى اينكه مستجاب الدعوه شود بايد زياد (( يا قريب )) و (( يا مجيب )) بگويد.
كيميايى است عجب بندگى پير مغان  
  خاك او گشتم و چندين درجاتم دادند
همت پير مغان و نفس رندان  
  كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

سجده نكن !
روزى آيت الله محمد حسين اصفهانى (قدس سره) معروف به كمپانى در حرم حضرت اميرالمومنين مشغول سجده طولانى بودند كه در آن حال حضرت سيد الشهداء را مى بينند كه به ايشان مى فرمايد: اينجا در حضور جمعيت براى عمل سجده طولانى خوب نيست ، اينگونه اعمال را در جاى خلوت انجام دهيد.
زنگار ز آئينه دلها بزدايد  
  كنجى و سرودى و رفيقى و كتابى

حلم علما
روزى آيت الله العظمى حاج شيخ جعفر كاشف (ره) در نماز جماعت ، وقتى كه در سجاده نماز نشسته بودند سيدى آمد و گفت از وجوهاتى كه نزد شماست قدرى به من كمك كنيد، شيخ فرمودند: فعلا چيزى ندارم آن سيد عصبانى شد و آب دهانش را به صورت آقا انداخت شيخ هيچ نفرمود بلند شد و رو به جمعيت كرده و فرمودند: هر كس محاسن شيخ را دوست دارد به اين سيد كمك كند سپس خودشان در ميان صفها گشتند و پول جمع كردند و اتفاقا پول زيادى جمع شد و همه را به سيد دادند.
عبادت به جز خدمت خلق نيست  
  به تسبيح و سجاده و دلق نيست
تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر  
  بل ز صد لشكر خلف انگيزت

دعاى كميل ناتمام
استاد حاج شيخ على اكبر برهان (ره) فرمودند: يكى از اولياء خدا هر شب دعاى كميل مى خواند و گفته بود اين حسرت بر دلم ماند يك شب دعاى كميل را تا آخر بخوانم (يعنى آنقدر در دعا حضور قلب داشته ، كه از لذت مناجات از حال مى رفته است).
دوست اگر بى خداست ، دشمن من باد  
  خانه اگر بى صفاست ، مدفن من باد

بسم الله
در زمان شيخ مرتضى انصارى طلبه اى درس را نمى فهميد، توسلى پيدا كرد شب در خواب به او گفتند بگو: بسم الله الرحمن الرحيم صبح وقتى به درس شيخ انصارى (رحمه الله) رفت درس را خوب فهميد حتى به شيخ اشكال هم مى كرد و مانع درس ‍ دادن مى شد، ناگهان شيخ به او فرمود: ببين آقا، آن كسى كه در گوش تو بسم الله گفته در گوش من (( ولاالضالين )) خوانده است و آن شاگرد ديگر ساكت شد و به عظمت شيخ پى برد.
با مدعى نگوييد اسرار عشق و مستى  
  بگذار تا بميرد در عين خود پرستى

درس خواندن در آب
آيت الله حجت (ره) مى فرمود: در زمانهاى قديم ما از شدت گرماى نجف داخل حوض آب مى شديم و فقط سرمان از حوض بيرون بود و كتاب را با دست بيرون آب نگه مى داشتيم و مطالعه مى كرديم .
غم و شادى اگر از اوست ، زيباست  
  خوشا آنكس كه در غمها، شكيباست
بسا تلخى كه شيرين تر ز قندست  
  ولى در خاطر ما ناپسند است

همت بلند
روزى شيخ انصارى از فرزندش پرسيد: مى خواهى در آينده چكاره بشوى ؟ پسر گفت مى خواهم مثل شما شوم . پدر گفت : پس بدان هيچ نمى شوى . من مى خواستم امام صادق (عليه السلام) بشوم ، اين شدم . تو كه مى خواهى مثل من بشوى هيچ نمى شوى .
قد خم و موى سفيد اشك دمادم يحى  
  تو بدين هيئت اگر عشقبازى چه شود

ماشين بدون سوخت
روزى آيت الله نجابت شيرازى سوار يك مينى بوس مى شود كه به اصفهان بروند در بين راه مينى بوس سوخت تمام مى كند و مى ماند تمام مسافرين زبان به سرزنش راننده باز مى كنند و ناراحت از اين واقعه در بين راه منتظر حل مشكل ميمانند مرحوم نجابت به مسافرين مى گويند: ناراحت نباشيد الان مى گويم برود مسافرين همه مى خندند و مسخره مى كنند كه چگونه ماشين بدون سوخت حركت مى كند؟ ايشان مى فرمايند: بنشينيد تا حركت كند و سپس به ماشين مى فرمايد: برو. ماشين بدون سوخت تا اصفهان حركت مى كند و به طورى كه همه از اين كار مرحوم آيت الله نجابت شيرازى (قدس سره) هيجان زده مى شوند.
دعاى ضعيفان اميدوار  
  زبازوى مردى به آيد بكار
هر آن كاستعانت به درويش برد  
  اگر بر فريدون زند از پيش برد

احترام سادات
آقاى بهلول مى فرمودند:؟ وقتى ما در مشهد منزل يكى از آشنايان كه سيد بود رفتيم اتفاقا شبى بارانى بود و بانوى خانه هم فارق شده بود و چند تا بچه آورده بود، شوهرش هم در منزل نبود متوجه شدم حالش مساعد نيست به او گفتم شما بخوابيد من از بچه ها نگه دارى مى كنم . او كه خوابيد نصف شب ديدم بچه ها خيلى گريه مى كنند پس از وارسى متوجه شدم كه خودشان را كثيف كرده اند آمدم داخل حيات منزل كه كهنه ها را بياورم اما متاءسفانه باران آمده بود و تمام آنها را خيس كرده بود به داخل اتاق برگشتم و عباى خود را چهار تكه كردم و به وسيله آن بچه ها را تميز كردم و آنها را قنداق كردم اذان صبح كه به طرف حرم حضرت رضا (عليه السلام ) حركت كردم در بين راه چند سگ به من حمله كردند به فكر چاره بودم كه سيدى جلو آمد و سگها را رد كرد و به من گفت : كسى كه تا صبح از بچه هاى ما مراقبت كرده ما قادر نيستيم چهار تا سگ را از او دفع كنيم ؟ بعد هم غيب شد.
چراغى را كه ايزد بر فروزد  
  هر آنكس پف كند ريشش بسوزد

جواب در خواب
حضرت آيت الله حاج شيخ عباس قوچانى وصى مرحوم قاضى (قدس سره) مى فرمودند: حاج شيخ محمد تقى بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آيت الله حاج شيخ حسين اصفهانى معروف به كمپانى حاضر مى شد. و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سيد باز مى گشت به حجره ايشان مى رفتند و رفع اشكال مى نمودند و چه بسا ايشان در حجره خواب بودند و در حال خواب از ايشان مى پرسيدند و ايشان هم مانند بيدارى جواب مى دادند، جواب كافى و شافى . چون از خواب بر مى خواستند و از قضايا و پرشسهاى در حال خواب با ايشان سخن به ميان مى آمد. ابدا اطلاع نداشتند و مى گفتند هيچ به نظرم نمى رسد از آنچه مى گوييد و چيزى در خاطرم نيست .
هر بوسه او تشنه بوسه دگرم كرد  
  فرياد از اين آب نمك تشنه ترم كرد

ذكر بزرگ
يك نفر از عوام الناس به يكى از اهل دل گفت ذكرى به من ياد بدهيد. ايشان نگاهى به او كرد ديد آن فرد از قافله به دور است و اهل ذكر و دل نيست لذا جواب داد: هزار بار بگو: (( يا ماست يا چغندر! يا ماست يا چغندر )) .
خويشتن را بزرگ مى بينى  
  راست گفتند يك دو بيند لوچ

هوس كله پاچه
گويند عالمى هوس كله پاچه كرد، براى اينكه با نفسش مبارزه كند به شهرى ديگر رفت و لباس روحانيت را در آورد، و رفت و شاگرد يك طباخ شد و مدت شش ماه تمام ، شاگردى كرد ولى لب به كله پاچه نزد. روزى به استاد گفت : من ديگر مى خواهم به شهرم برگردم ، مى خواهم خودت برايم مقدارى كله پاچه بريزى تا بخورم . استاد برايش كله پاچه آورد و نخورد و بعد از آن به شهر خود برگشت .
مردم دلتنگ را خلوت گزيدن مى كشد  
  عاشقان را درد از جانان بريدن مى كشد

رسيدن به مقصد
روزى مرحوم شيخ شوشترى نشسته بودند، الاغى آمد بارش را خالى كردند و به شيخ نگاه كرد و گوشهايش را تكان داد، شيخ ابتدا گريه شديدى كردند و سپس فرمودند: گويا اين الاغ با زبان حال به من گفت : من بارم را به مقصد رساندم آيا تو هم بارت را به مقصد رسانده اى ؟! (بله اين چنين افرادى به آنجا مى رسند كه كفشهايشان جلو پايشان جفت مى شد).
پرده شك را بردار از ميان  
  تا ببينى تا كه كردى سود يا زيان

پيش نمازى
در قديم طلاب اصلا پيش نماز نمى شدند مثل حالا نبود كه هر بچه طلبه اى امام جماعت شود و ائمه جماعت اكثرا مجتهد بودند. از عالمى پرسيدند شما چرا پيش نماز نمى شويد؟ گفت : يقين ندارم كه در خواب هم گناه نكنم .
اى خوش آنكس كه عيب خويش ديد  
  هر عيبى گفت او بر خود خريد

روضه خوانى براى ائمه (عليه السلام)
يكى از علما خواب ديد كه روز قيامت است و هر كه مى خواهد به بهشت رود، بايد در سف بايستد ولى يك درى است كه بعضى بدون صف و سريع از آن داخل مى شوند، هر چه خواست از آن در داخل شود نگذاشتند و جلوى او را گرفتند از شخصى پرسيد اينها چه كسانى هستند كه بى صف داخل مى شوند؟ گفت : اينها براى ائمه اطهار روضه مى خواندند. گفت : نمى توانى براى ما كارى بكنى ما هم زود داخل شويم گفت : چرا چند نفر را جمع مى كنم تو هم يك روضه اى همين جا بخوان . اينكار را كردند و آن عالم نيز بدون صف داخل بهشت شد.
دردا كه دوش طاعت سى سال خويش را  
  دادم به مى فروش به يك جرعه برنداشت

شفاى چشم
آيت الله بروجردى (ره) چشم دردى گرفتند و براى درمان آن از گلى كه به بدن عزاداران امام حسين (عليه السلام) بود مقدارى برداشتند و به چشمشان ماليدند و تا سن 88 سالكى كه از دنيا رحلت نمودند حتى محتاج به عينك هم نشدند.
كليد گنج اقاليم در خزاين اوست  
  كسى به قوت بازوى خويش نگشاده است

موعظه حساب شده
شخصى به منزل آيت الله حاج ميرزا عبدالعلى تهرانى (رض) رفته بود و از ايشان تقاضاى موعظه كرد، ايشان فرمودند: روزى سه دقيقه به ياد خدا باش ، بعد از لحظاتى فرمودند: اگر دو دقيقه هم شد عيبى ندارد.
به پيرى ، گر دلت آگاه باشد  
  تو را در جنت حق ، راه باشد
مكن كارى كه آخر از ندامت  
  لبانت همنشين آه باشد

قرض الحسنه
آيت الله مشكينى (حفظه الله) فرمودند كه يك نفر از من پولى قرض مى خواست و من غير از پنج ريال پول ، چيز ديگرى نداشتم و با اينكه خود احتياج داشتم آن را دادم ، مقدارى كه حركت كردم ، يك نفر ترك اردبيلى رسيد و پنج تومان به من داد بعد از آن طلبه اى آمد و گفت آيا پنج تومان دارى به من قرض بدهى ؟ من هم آنرا دادم ، لحظاتى بعد ديگرى رسيد و مبلغ 50 تومان به من داد، بعد از آن من دعا كردم كه يكى پيدا شود و اين 50 تومان را از ما بگيرد كه شايد 500 تومان گيرمان بيايد، ولى كسى پيدا نشد و دعاى ما هم مستجاب نگرديد.
خواجه به حرف امل بود كه بردش اجل  
  تا كه دگر سر كند باقى اين داستان

نگاه به نامحرم
ميرزا اسماعيل ارباب (ره) كه از بكائين بودند فرمودند: روزى در خواب ، زن نامحرمى را نگاه كردم از خواب بيدار شدم به خود گفتم هنوز آدم نشده اى بعد با توسل و توكل بر خداى موفق شدم در خواب هم نگاه به نامحرم نكنم .
گنه كار انديشه ناك از خداى  
  بسى بهتر از عابد خود نماى

كار سبك
آيت الله فاطمى نيا در منبرى مى فرمودند: آيت الله بهارى عارف كامل و واصل براى اينكه شناخته نشود و كراماتش را كسى نفهمد كارهاى سبكى انجام مى داد مثلا تسبح را دور انگشت خود مى چرخاند حتى روزى يكى از عوام الناس كوته بين به آقا گله كرد كه شما بر خوردتان مثل بچه هاى 14 ساله است .
نيك مى دانى به يجوز و لايجوز  
  خود ندانى تو عجوزى يا عجوز

ريگهاى خيس
مرحوم شيخ مهدى اصفهانى عارف بزرگ و مراد طريقت مى فرمودند: كمتر ريگى است در بيابان مسجد سهله كه اشگ من روى آن نريخته باشد.
از خويش خدايا به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس

احترام عالم
مرحوم كاشف الغطاء عمامه اش را به كفش مرحوم بحرالعلوم استاد بزرگ مى ماليد و آن را به چشم خود مى گذاشت و مى گفت كفش ‍ ايشان هم تبرك دارد.
تو با خلق نيكى كن اى نيكبخت كه فردا نگيرد خدا بر تو سخت

عروج
نقل شده كه يكى از رزمندگان بسيار كم سن و سال در زمان جنگ شب جمعه اى در دعاى كميل شركت كرد وقتى روضه خوان رسيد به اين فراز كه الهى و ربى من لى غيرك سر بر سجده گذاشت و جان به جان آفرين تسليم كرد.
از خواب و خورش ثمر نيابى كاين همه در گاو و خر بيابى

رضاى خدا
يكى از بزرگان 70 سال زندگى كرد يك بار هم نگفت : (( كاش چنين بود و اى كاش چنان نبود )) اين اوج رضا و تسليم در برابر معبود است .
دنيات نداده ام نه از خوارى تست كونين فداى يك نفس زارى
هر چه دعا كنى اجابت نكنم زيرا كه مرا محبت زارى تست

گله به دوست !
حجه السلام دانشمند مى فرمودند: شيخ بهائى آن عالم والامقام شبى آب در چراغ روغن سوز ريخت و تا صبح با آن چراغ كه بجاى روغن در آن آب بود درس خواند صبح كه رفت وضو بگيرد يك نسيم صبحگاهى وزيد ايشان دست از آب كشيد و با خود گفت (( چقدر سرد است )) همان لحظه چراغ خاموش شد و ايشان هر كارى كردند ديگر روشن نشد.
چنان پرشد فضاى سينه از دوست كه ياد خويش گم شد از ضمير

نوشتن سر قبر فرزند
دانشمند بزرگ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر روزى با مرگ و فقدان فرزند ارشد خود رو برو گرديد، موقعى مراسم غسل به پايان رسيد كه هوا رو به تاريكى بود از اين جهت قرار شد بدن او را در يكى از بقعه هاى صحن اميرالمومنين بگذارند و فردا وى را دفن كنند اما با وجود اينكه مرحوم صاحب جواهر داغدار بود همان شب برنامه نوشتن را تعطيل نكرد با كمال صبر و استقامت ، پس از خواندن مقدارى از قرآن از فرصت استفاده نمود، و در كنار جسد فرزند عزيز خود، به مطالعه و نوشتن صفحه هائى از جواهر پرداخت .
گر بماند نام نيكى ز آدمى به كز او ماند سراى زرنگار

فنجان عسل
آيت الله گلپايگانى (ره) تعريف مى كنند كه : شبى در خواب ديدم كه داخل ضريح مطهر در برابر قبر مبارك امام على (عليه السلام) ايستاده ام كه آقا يك فنجان عسل به من عطا كردند و فرمودند: اين براى تو است ، من قدرى از آن را خوردم و بقيه را نگهداشتم . حضرت فرمودند چرا بقيه آن را نمى خورى ؟ گفتم بقيه آن را براى زعيم شيعه آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى گذاشتم ، فرمودند: ما به او عسلها عطا كرده ايم و اين سهم اختصاص به تو دارد و از خواب بيدار شدم . يكى از هم حجره اى هاى آيت الله گلپايگانى تعريف مى كنند كه وقتى اين خواب را شنيدم به حرم مطهر مشرف شدم و ضريح را گرفتم و گفتم : آقا به ميهمان من داديد به من هم بدهيد، شب در خواب ديدم قنديل از سقف جدا گشته و جلو پايم افتاد به من گفتند: آنرا بردار. هر چه كردم نتوانستم آن را از جايش تكان دهم . لذا فهميدم كه لياقت و صلاحيت مرجعيت شيعيان از جانب خداوند به ايشان اعطا شده است .
فكر كن كه نمانى از سعادت محروم كار خود ساز كه اينجا دو سه روزيست مقام

چهره اعمال
شيخ بهائى مى فرمايند، رفيقى در قبرستان اصفهان داشتم كه بر سر مقبره اى مى ايستاد و مشغول عبادت بود روزى تعريف مى كرد كه : روز قبل جنازه اى را آوردند و در قبرى گذاشتند هنگام غروب سگ بد بويى ديدم كه هيكل موحش و سياهى داشت و وارد آن قبر شد چند لحظه بعد يك نفر خوش بو و معطر و دلربايى آمد و وارد همان قبر شد مدتى گذشت آن فرد خوش بو بيرون آمد اما خون آلود و زخمى همان جا گفتم خدايا به من بفهمان قضيه چيست رفتم جلو و به آن فرد معطر گفتم شما كى هستيد؟ ايشان جواب داد من چهره اعمال خوب آن فرد و آن سگ چهره كردار ناپسند وى ، آن سگ بر من غلبه كرد و مرا بيرون كرد حال آن سگ تا قيامت با آن مرده ماءنوس خواهد بود.
واى اگر پرده بيفتد كه بس خجلت و شرم همه بر جاى عرق خون دل آيد ز مشام