داستانهاى عارفانه

شهروز شهرويى

- ۱ -


مقدمه
حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام) به خداوند عرض مى نمايد: اللهم اجعل للمتقين اماما خدايا مرا براى مؤ منين امام و پيشرو قرار ده ، آيت الله جوادى آملى (حفظه الله) مى فرمايد اين مقام امام متقين از نبوت هم بالاتر است . معلوم است كه قبل از امام متقيان شدن خود فرد بايد متقى ، بلكه برترين متقيان باشد يعنى خدايا مرا متقى كن و برترين متقيان قرار ده ، و مرا امام متقين قرار ده ، مقام امامت و پيشرو بودن يعنى تمام خوبيهاى ماءمومين را داشتن و علاوه بر آن داراى فضائل ديگر بودن اين مقام در درجه اول مخصوص ‍ پيامبران و امامان و اولياء بعد شامل علماى ربانى است علمايى كه با جان و دل و فكر و خون خود راهى كه پيامبران امام آن بودند را در زمان خود هدايت و رهبرى مى كنند علمايى كه با مردم بودند و در مردم بودند و با ايشان مشكلات تاريخ را پشت سر گذاشته اند و تا پاى جان و آبرو از كيان پر فروز اسلام دفاع كرده اند و خود را فداى اسلام عزيز نموده اند و بر ما است كه مقام ايشان را ارج نهيم و اولا خود به خصايص اخلاقى و كردارى و اجتماعى و غيره آنان عمل كنيم و ثانيا فضايل ايشان را منتشر كنيم در اين زمان كه دشمنان داخلى و خارجى بر اثر تجربه دريافته اند كه هر چه تلاش كنند اين ملت و دين اين ملت را خراب و مخدوش كنند و بر جان و فكر و فرهنگ و ناموس اين مردم مسلط شوند تا دم عيسوى روحانيت و علماى ناب آن در اين كشور وجود دارد چنين اجازه اى به آنان نخواهد داد نوك پيكان حمله خود را متوجه قلب ملت يعنى روحانيت نشانه گرفته اند و قصد تخريب آن را دارند در اين بين بسيارى از كج انديشان و ساده لوحان آب را در آسياب دشمن ميريزند و با تهمتها و بهتانهايى چون : كهنه فكر، متحجر، خشنونت گرا، صوفى مسلك ، عقب ماند از تمدن و اجتماع و راحت طلب و غيره علماى اسلام را در اذهان مردم بد جلوه مى دهند، همه افرادى كه قلبشان براى اسلام عزيز مى طپد بايد بدانند كه : (( هرگاه دشمن مى خواهد با دينى از اديان مبارزه كند و آن را براندازد اول علماى آن دين را تخريب مى كند )) اما زهى خيال باطل ، زهى تصوير محال . همه مى دانيم كه تاريخ ثابت كرده است كه :
چراغى را كه ايزد برفروزد  
  هر آن كس پف كند ريشش بسوزد

با عنايت خدا و ائمه اطهار (عليه السلام) اين بنده حقير سرا پا تقصير نكاتى نغز و ارزنده از زندگى درخشان علماى اسلام و خوبان گرد آورده ام و در مجموعه اى كه انشاءالله در وهله اول مورد رضاى خداوند و ائمه و بعد مردم و نيك انديشان جامعه قرار گيرد تقديم مى نمايم .
اين مجموعه كه خصوصا براى طلاب حوزه هاى علميه مفيد است تا بدانند پا جاى چه كسانى گذاشته اند و امام و الگوى آنان چه افرادى مى باشد خوب است و براى ديگران خالى از لطف نيست در آخر اين جمله زيبا از آيت الله جوادى آملى را به همه عزيزان عرض مى نمايم : طلاب چند دسته اند:
1 محقق ، 2 مدرس ، 3 مبلغ ، 4 بعضى هم هر سه خصوصيت را دارند.
آيت الله امام خمينى
شاگرد :
آيت الله شاه آبادى در مورد حضرت امام مى فرمودند: من شاگردى دارم به نام آقا روح الله كه اگر به او تنها چند دقيقه هم درس بدهم نمى گويد كم است و اگر چند ساعت هم درس بدهم نمى گويد كافى است .
تو كه در علم خود زبون باشى  
  عارف كردگار چون باشى

خبر از غيب
حجه الاسلام و المسلمين سيد محمد سجادى مى فرمودند: كه آن روزها ورود پول به عراق خيلى سخت بود يكى از علماى اصفهان گفت : من يك مبلغى آوردم شام و از طريق شام وارد بغداد شدم . در فردگاه ديدم همه جا را مى گردند. خيلى مضطرب و ناراحت شدم و متوسل به حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) شدم گفتم آقا! من اين مبلغ را دارم براى فرزند شما (حضرت امام) مى آورم و شما به دادم برسيد در اين حين يك شخصى از همان ايادى دولت عراق آمد و من را صدا كرد و مرخصم كرد.
بعد كه من وارد نجف شدم و خدمت امام شدم ، نشستم و سلام كردم ، امام تبسم كردند و فرمودند: شما در فرودگاه مسئله اى داشتيد و متوسل به موسى بن جعفر (عليه السلام) شديد.
غلام همت رندان بى سر و پايم  
  كه هر دو كون نيرزد پيششان يك كاه

سفر حج
حجه السلام و مسلمين سجادى تعريف مى كند كه ما در يك سالى حدود ده ، دوازده نفر از رفقا مهيا بوديم كه به سفر حج برويم . شب از طرف امام پيغام آوردند كه (( رفقاى ما امسال به حج نروند )) با اينكه اين برايمان غير منتظر بود لكن چون فرمان امام بود، اطاعت امرشان را كرده و به حج نرفتيم ، كه همان سال آن آتش سوزى عظيم اتفاق افتاد.
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت  
  در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد

آب در بيابان
شهيد محراب آيت الله صدوقى مى فرمودند: در يك سفر كه با حضرت امام داشتيم (( روسها )) در بين راه جلو ما را گرفتند و از ماشين پياده كردند، امام كه مراقب نماز شب بودند و اين عمل صد در صد از ايشان ترك نشده ، بعد از پياده شدن خواستند كه نماز شب بخوانند، آنجا كه وسط بيابان بود و آبى وجود نداشت . يك وقت نگاه كرديم كه آبى جارى شده ، ايشان آستين بالا زد و وضو گرفت . بعد نفهميديم كه تا ايشان نمازش تمام شد آب بود يا نه .
گفت جبريلا بيا اندر پيم  
  گفت رو رو من حريف تو نيم

پيش بينى انقلاب
آيت الله حاج شيخ عباس قوچانى (قدس سره) وصى مرحوم آقا سيد على قاضى (ره) مى فرمود: در نجف اشرف با مرحوم قاضى جلساتى داشتيم و اغلب افراد با هماهنگى وارد جلسه مى شدند و همديگر را هم مى شناختند. در يك جلسه ناگهان ديديم سيد جوانى وارد شدند مرحوم قاضى بحث را قطع كردند و احترام زياد به اين سيد جوان نمودند و خطاب به او فرمودند آقا سيد روح الله ! در مقابل سلطان جور و دولت ظلم بايد ايستاد و مقاومت كرد، بايد با جهل مبارزه كرد. اين در حالى بود كه هنوز زمزمه اى از انقلاب امام نبود. مرحوم آيت الله قوچانى فرموده بودند كه ما خيلى آن روز تعجب كرديم ولى بعد از سالهاى زياد و پس از انقلاب فهميديم كه مرحوم قاضى آن روز از چه جهت آن حرفها را زد و نسبت به امام اداى احترام كرد.
دست از طلب ندارم تا كام دل برآيد  
  يا جان رسد به جانان يا جان ز تن برآيد

بى نظير
آيت الله بهاء الدينى اسوه تقواى قرن مى فرمودند: (( بعد از انبياء و اولياء، كره زمين شخصيتى مثل امام نديده بود. ))
دل ز دنياى شما بركنده ام  
  تا نپندارى اسيرى خاكى ام

شهيد آيت الله مرتضى مطهرى (ره)
بشارت
مادر استاد در مورد شهيد مى فرمايد: دو ماه قبل از تولد مطهرى شبى از شبها كه آرام خوابيده بودم در عالم خواب ديدم كه محفلى نورانى و مجلسى روحانى برقرار است تمامى زنان اهل محل در مسجد محله ، اجتماع نموده اند. ناگهان ديدم بانوى مقدس و محترمى با دو زن ديگر وارد شدند آن خانم به همراهان توصيه مى كرد گلاب بپاشند چون به من رسيد فرمود: سه مرتبه گلاب بپاشيد در ذهنم خيال كردم شايد در قلبم غبار كدورى و تاريكى وجود دارد و با اين كار مى خواهد سياهى هاى دلم را پاك كنند ولى خانم با شادمانى و نشاط پاسخ داد. به بخاطر آن جنينى كه در رحم شماست چنين كارى لازم بود او آينده اى درخشان خواهد داشت و به جامعه اسلامى خدمت عظيم و سترگى خواهد نمود.
معاشران همه از جمع ما سفر كردند  
  صداى زنگ از اين كاروان نمى آيد

اولياء خدا
همسر شهيد تعريف مى كنند كه در ايام شهادت شهيد تلفن زنگ زد و يكى از عرفا (( ايشان نامى از وى نبرده اند )) به من تلفن زد و گفت آيا براى آقاى مطهرى اتفاقى افتاده ؟ من متعجب شدم چون هنوز خبر شهادت ايشان را افراد محدودى مى دانستند و آن فرد ادامه داد كه ديشب يك خانم به من زنگ زد و گفت : آقا! خواب ديدم كه در عالم رويا ملائكه به من يك قبر را نشان مى دهند مى گويند زيارت كن من گفتم : قبر كيست ؟ آنان جواب دادند: قبر امام حسين (عليه السلام). بعد قبر ديگرى را كه سبز و درخشان بود را نشان دادند. گفتند اين را هم زيارت كن كه قبر يكى از اولياء خداست من پرسيدم نام او كيست ؟ و آنان جواب دادند: قبر شهيد مطهرى و معلوم شد آن خانم همان ساعتى خواب ديدند كه شهيد مطهرى به شهادت رسيده بود.
شرح اين هجران و اين خون جگر  
  اين زمان بگذار تا وقت دگر

بوسه پيامبر
خانم ايشان تعريف مى كند كه شبى استاد يك مرتبه از خواب پريد و تند تند نفس مى زد گفتم چه شده است فرمود خواب ديدم كه با حضرت امام خمينى نزد رسول الله مى رويم و من به آقا عرض مى كنم كه ايشان فرزند شما هستند يا رسول الله . بعد پيامبر با حضرت امام معانقه كرد و سپس رو به من كرد و مرا در آغوش گرفتند و لبانش را روى لبانم گذاشت كه هنوز گرمى آن را بر لبانم احساس ‍ مى كنم . به گمانم اتفاق بزرگى در زندگى ام مى خواهد رخ دهد سه روز بعد ايشان شهيد شدند.
در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست كس  
  هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

مقدس اردبيلى (رض)
ولايت
بعد از فوت مقدس اردبيلى (رض) يكى از مجتهدين تعريف مى كند كه ايشان را در خواب ديدم كه با قيافه بسيار زيبا و آراسته و لباسهاى پاكيزه و گران قيمت از حرم امام على (عليه السلام) بيرون آمد از آن مرحوم پرسيدم : چه عملى شما را به اين مرتبه رسانيد؟ ايشان فرمودند: بازار عمل را كساد ديدم (يعنى عملى كه به درجه قبولى برسد خيلى كم است) و ما را نفعى نبخشيد مگر ولايت صاحب اين قبر و محبت او.
هر چه خواهى كن ولكن آن مكن  
  نيست در عالم زهجران تلخ تر

تكلم با كليم (عليه السلام)
شبى در عالم خواب مقدس مى بيند كه حضرت موسى (عليه السلام) با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و اله و سلم) مشغول صحبت هستند ايشان به نزديكى آن دو بزرگوار رفتند حضرت موسى از پيغمبر پرسيد ايشان چه كسى هستند؟ پيامبر فرمود: از خودش بپرس ‍ و حضرت موسى از مقدس پرسيد: كيستيد؟ ايشان جواب داد من احمد پسر محمد از اهل اردبيل هستم و در فلان خانه مسكن دارم . حضرت موسى گفت : من فقط از شما اسمت را پرسيدم . مقدس جواب داد: خداوند وقتى از تو سوال كرد چه در دست دارى ؟ تو جواب دادى چوب است كه با آن گوسفندان را به چرا مى برم و بر آن تكيه مى زنم و كارهاى ديگرى با آن انجام مى دهم خدا هم فقط از تو پرسيد چه در دست دارى و تو آنقدر توضيح دادى بعد موسى (عليه السلام) به پيغمبر عرض كرد: راست گفتى كه علماى امت من همانند انبياء بنى اسرائيل مى باشند.
ترك جان گفتم نهادم پا به صحراى طلب  
  تا در آن وادى مرا از تن بر آيد جان ز جا

طلا به جاى آب
شبى مقدس اردبيلى (عليه الرحمه) براى نماز شب بيدار شد و ديد به غسل نياز دارد لذا بر سر چاه رفت تا براى غسل ، آب بكشد وقتى سطل را بالا كشيد ديد درون سطل پر از طلا و جواهر است آنها را در چاه ريخت و گفت : خدايا، مقدس از تو آب مى خواهد تا به نماز شب برسد، نه طلا.
من به تو رو كرده ام ، بر آستانت سر نهادم  
  دوست دارم بندگى را با همه شرمندگيها

حق حيوانات
شيخ بهائى (رحمه الله) از ايران به نجف رفتند تا اينكه مقدس را به ايران بياورند شيخ همراه مقدس اردبيلى به طرف ايران حركت كردند در بين راه مركب مقدس قدرى كند حركت مى كرد لذا شيخ بهاء يك چوب به مركب زد تا سريعتر حركت كند در اين لحظه مقدس اردبيلى كه اين صحنه را مشاهده كرد ناراحت شد و فرمود شما كه عالم مردم ايران هستيد با اين حيوان اينطور برخورد كرديد چه برسد به مردم ايران و از همانجا برگشتند.
بهتر از اين در دلش آزرم باد  
  يا ز خودش يا ز خدا شرم باد

عمامه
روزى به مقدس اردبيلى عمامه بزرگ و گرانبهايى هديه دادند ايشان آن را بر سر گذاشت و از منزل خارج شد چند قدمى نگذشت كه سائلى آمد و از وى طلب كمك كرد مقدس گوشه اى از عمامه اش را پاره كرد و به وى داد مقدارى ديگر كه راه رفت فقيرى ديگر آمد و تقاضاى طلب كرد و مقدس باز گوشه اى از عمامه را پاره كرد و بدو بخشيد به همين ترتيب تا وقتى مقدس به منزل برگشت از عمامه فقط يك ذراع مانده بود.
دل ز دنياى شما بر كنده ام  
  تا نپندارى اسيرى خاكى ام
بزم من هر شب به قصر ابرهاست  
  چون زمينى نيستم ، افلاكى ام

علامه حلى (رض)
خط مهدى (عج)
در آن ايام ، ميان دانشمندان و مومنين چنين شايع شده بود كه يكى از علماى اهل سنت كه در بعضى از فنون علمى استاد علامه بود كتابى در رد مذهب شيعه نوشته و در گوشه و كنار و مجالس مختلف آن را براى مردم مى خواند و آنان را گمراه مى كند. و از ترس ‍ آنكه مبادا كسى از دانشمندان شيعه آنرا رد نمايد، كتاب را براى نوشتن به كسى نمى داد. علامه حلى پيوسته در صدد بود كه آن كتاب را به دست آورد و مطالبش را رد نمايد. سرانجام رابطه و علاقه استاد و شاگردى را وسيله التماس عاريه كتاب مذكور نمود و چون آن شخص نخواست يكباره دست رد به در خواست وى زند گفت : سوگند ياد كرده ام كه اين كتاب را بيش از يك شب نزد كسى نگذارم ! علامه همين مقدار زمان را هم غنيمت دانست . كتاب را گرفت و به خانه برد كه در آن شب هر چه مقدور است از روى آن بنويسد! به نوشتن آن مشغول گشت تا آنكه شب به انتها رسيد، از فرط خستگى خواب بر وى غلبه كرد، در اين هنگام حضرت صاحب الامر (عج) حاضر شد و كتاب را برداشت و شروع به نوشتن آن نمود، وقتى كه علامه از خواب بيدار شد تمام كتاب به كرامت حضرت مهدى (عج) نوشته شده بود:
اى نور دلم ! بندگى خلق روانيست  
  خواهم كه به درگاه خدا، بنده بمانى

بر همه مقدم
شيخ اسدالله كاظمينى كه از موثقين بوده است تعريف مى كند: شبى خواب ديدم كه قيامت بر پا شده است و همه مردم جمع شده اند و آنگاه علامه حلى (ره) را ديدم كه بر همه مردم مقدم است .
به كوى عشق منه بى دليل راه قدم  
  كه گم شد آن كه در اين راه به رهبرى نرسيد

مرحوم قاضى (ره)
گريه و خنده
نقل است آيت الله قاضى (ره) شبها در سجده آنچنان گريه مى كرد كه خاك سجده گاه گل مى شد و روز آنچنان مى خنديد كه صدايش ‍ تا چندين اتاق آنطرف تر بگوش ميرسيد.
جز تو ما را هواى دگر نيست  
  جز لقاى تو هيچ در سر نيست

كلمه حضرت مهدى (عج)
در حديث وارد است كه حضرت مهدى (عج) در هنگام ظهور در مكه بين ((ركن)) و ((مقام)) پشت به كعبه مى ايستند و ياران خاص ‍ ايشان كه سيصد و سيزده نفرند مى آيند نزد ايشان و آقا كلمه اى بر زبان جارى مى سازند كه همه آن سيصد سيزده نفر در تمام عالم پراكنده مى شوند و تحقيق مى كنند كه غير از ايشان كس ديگرى داراى مقام امامت نيست و بر مى گردند و با حضرت بيعت مى كنند مرحوم قاضى به علامه طباطبايى فرموده بودند: من مى دانم آن كلمه اى كه حضرت به آنها مى فرمايد و همه از دور آن حضرت متفرق مى شوند چيست .
هر كه را اسرار حق آموختند  
  مهر كردند و دهانش دوختند

ملاقات با حضرت مهدى (عج)
روزى آقا سيد هاشم حداد از مرحوم قاضى مى پرسند: آيا شما خدمت حضرت مهدى (عج) مشرف شده ايد؟ ايشان جواب مى دهند: كور باد هر چشمى كه صبح از خواب بيدار شود و در اولين نظر نگاهش به امام زمان (عج) نيفتد.
چه خوش باشد كه بعد از انتظارى  
  به اميدى رسد اميدوارى

مردن به اذان خدا
يكى از شاگردان مرحوم قاضى گويد: من در دلم نسبت به آيت الله قاضى شك كرده بودم روزى خدمت ايشان بودم و مشغول صحبت ناگهان مار بزرگى از سوراخ بيرون آمد و كنار ديوار حركت مى كرد من كه بسيار تعجب كرده بودم آن را به مرحوم قاضى نشان دادم . ايشان نگاهى به مار كرد و گفت : ((مت باذن الله)) مار فورا در جاى خود خشك شد. و آقاى قاضى بدون اعتنا به آن به ادامه صحبت مشغول شدند بعد من رفتم و به آن مار دست زدم كه ببينم آيا واقعا مرده يا سحر و جادو است ديدم آقاى قاضى با اسم خدا (( المميت )) آن را قبض روح كرده است . بعد وقتى ايشان را ديدم لبخندى زدند و گفتند: (( خوب آقا جان امتحان هم كردى ، امتحان هم كردى ))
ما و مجنون همسفر بوديم در سيناى عشق  
  او به مقصدها رسيد و ما هنوز آواره ايم

شنيدن تسبيح
علامه طباطبايى (ره) فرمودند مرحوم آقاى قاضى (رضوان الله عليه) گفتند: شبى در مسجد كوفه ذكر در و ديوار را شنيدم بطورى كه آن شب خوابم نبرد.
ما سميعيم و بصيريم و هشيم  
  با شما نا محرمان ما خامشيم

آيت الله مرعشى نجفى (ره)
احترام والدين
آيت الله العظمى مرعشى نجفى (ره) مى فرمايند: وقتى كه در نجف بوديم يك روز مادرم فرمود: آيت الله مرعشى نجفى (ره) پدرت را صدا بزن تا تشريف بياورد براى صرف ناهار، حقير رفتم طبقه فوقانى ، ديدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است ، ماندم چه كنم ، خدايا امر مادرم را اطاعت كنم ، و از طرفى من ترسيدم با بيدار كردن پدرم از خواب باعث رنجش خاطر مباركشان باشد، لذا خم شدم و لبهايم را كف پاى پدرم گذاشتم و چندين بوسه برداشتم تا ايشان از خواب بيدار شد و ديد من هستم ، وقتى اين ادب و احترام از من ديد فرمود: شهاب الدين تو هستى ؟ عرض كردم : بله آقا بعد دو دستش را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: پسرم ، خداوند عزتت را بالا ببرد و ترا از خادمين اهل البيت قرار دهد. و من الان هر چه دارم از بركت دعاى پدرم است .
حيف باشد چو تو مرغى كه اسير قفسى  
  بال بگشا و صفير از شجر طوبى زن

غذاى حرام
تاجرى آيت الله العظمى مرعشى (رحمه الله) را به ميهمانى دعوت كرد. ايشان بعد از ميهمانى شب در خواب حضرت مهدى (عج) را ديدند كه فرمودند: دستت را سر هر سفره اى دراز مكن . وقتى ايشان تحقيق كردند فهميدند مال صغير در اموال تاجر بوده است و از آن به بعد بيشتر از قبل ، دقت مى كردند و به هر مهمانى نمى رفتند.
در روز الست بلى گفتى  
  امروز در بستر لا خفتى

آقا ميرزا جواد ملكى تبريزى (ره)
نورانيت قم
يكى از اهل دل مى فرمود: در شهر پر بركت قم بعد از حرم حضرت فاطمه معصومه (س) هيچ جا نورانيتى مثل (( قبرستان شيخان )) را ندارد زيرا قبر شريف آقا جواد ملكى آنجاست .
غم دين خور كه دنيا غم  
  نيرزد عروس يك شبه ماتم نيرزدة

سير و سلوك
از مرحوم حجه السلام سيد محمد يزدى كه در بيرونى مرحوم ملكى مى نشست نقل شده كه گفته بود شبها كه ايشان براى تهجد بر مى خاست مدتى در رختخواب ضمن اجراى دستورات و آداب برخاستن از خواب : از قبيل سجده و دعا، گريه ميكرد سپس به صحن منزل مى آمد و به طرف آسمان نگاه مى كرد و آيات : ان فى خلق السموات و الارض ... را مى خواند و سر به ديوار مى گذاشت و مدتى گريه مى كرد آنگاه كه براى وضو گرفتن آماده مى شد در كنار حوض مى نشست و مدتى گريه مى كرد و پس از وضو ساختن چون به مصليش مى رسيد و مشغول تهجد مى شد كه ديگر حالش خيلى منقلب مى شد و گريه هاى طولانى در نمازها و مخصوصا قنوتها داشته تا آنجا كه بعضى ايشان را جزء بكائين عصر به شمار آورده اند.
مريد پير مغنم زمن مرنج اى شيخ  
  چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد

جزء اذان
از آيت الله ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (رحمه الله عليه) پرسيدند: شما اشهد اءن عليا ولى لله را جزء اذان و اقامه مى دانيد؟ ايشان فرمودند: ما نماز را جزء مى دانيم . يعنى اصل ولايت است .
اى اخى دست از دعا كردن مدار  
  با اجابت يا در اويت چكار

غيبت
در مجلسى كه آقا جواد ملكى تبريزى (ره) حضور داشتند غيبتى صورت گرفت ، ايشان دفاع كردند ولى سودى نبخشيد از مجلس ‍ بيرون آمدند و فرمودند: اين مجلس چهل روز مرا عقب انداخت .
از مردم ديو و دد بريدن چه خوش است  
  در گوشه خلوت آرميدن چه خوش است

علامه طباطبايى (ره)
ديدن صعود
پس از واقعه هفتم تير كه نزديكان ايشان نمى خواستند شهادت سيد مظلوم ، آيت الله بهشتى را به علت كسالت علامه به ايشان خبر دهند در همين حول يكى از اطرافيان حضرت استاد به اتاقى كه ايشان در آنجا بود ميرود و علامه به او چنين مى فرمايد: (( چه به من بگوييد و چه نگوييد من آقاى بهشتى را مى بينم كه در حال صعود و پرواز است )) .
نسيم جان بستاند و صد جان دهد  
  آنچه در وهم تو نايد آن دهد

خضوع براى خدا
روزى علامه طلاطبايى (ره) در راهى مى رفتند كه كودك دوچرخه سوارى با سرعت به ايشان زد و ايشان و آن پسر هر دو به زمين خوردند ايشان با كمال حلم و بردبارى و تواضع بلند شدند و نزد آن كودك آمده و ضمن تكان دادن لباسهاى او فرمودند: پايت چيزى نشده ؟
هر چه آيد به سر ما همه از دورى توست  
  بانگ رسوايى من نيز از مستورى توست

استقامت در تحصيل
علامه در زندگينامه خود مى گويد: در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زيادى به ادامه تحصيل نداشتم از اين رو هر چه مى خواندم نمى فهميدم و چهار سال را به همين نحو گذراندم ، پس از آن يك باره (( عنايت خدايى )) دامنگيرم شده عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگى و بى تابى نسبت به تحصيل كمال حس نمودم هرگز نسبت به تعليم و تفكر احساس خستگى و دلسردى نكردم ، بساط معاشرت با غير اهل علم را بر چيدم و در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگى به حداقل ضرورى قناعت كردم ، بسيارى از شبها تا صبح به مطالعه مى پرداختم ، هرگز اشكال و اشتباه درس را پيش استاد نبرده ام چون قبلا آن مسئله را براى خود روشن كرده بودم .
مدتى مى بايدت لب دوختن  
  وز سخن دانان سخن آموختن

خضوع علمى
آيت الله ابراهيم امينى كه فقه و اصول را نزد امام و فلسفه را نزد علامه خوانده بودند مى گويد: روزى اين دو بزرگوار را به حجره دعوت كردم و من بحث فلسفى مطرح كردم تا ببينم كدام يك بر ديگرى برترى دارند وقتى بحثم تمام شد علامه نگاهى به امام كرد و امام تبسمى نمود بعد علامه شروع به جواب دادن كردند امام در بين صحبتهاى ايشان اصلا حرف نزدند بعد از آن از امام سوال كردم ايشان با حالتى تواءم با ادب به علامه نگاهى كردند و جواب دادند و علامه اين بار سكوت اختيار كرد. در هر حال موفق نشدم اين دو استاد عزيز را به بحثهاى طلبگى بكشانم .
حاصل همه عمرم سه سخن بيش نيست  
  خام بدم ، پخته شدم ، سوختم

صرفه جويى
آيت الله زنجانى مى گويد: از ويژگيهاى ايشان (علامه) دقتى بود كه در صرفه جويى در وقت داشتند. تفسير الميزان را كه مى نوشتند بعد كه مرور مى كردند مجددا آن را نقطه گذارى مى كردند. سوال كرديم كه چرا اول بى نقطه مى نويسيد؟ فرمودند: من حساب كرده ام كه بى نقطه مى نويسم و بعد كه در هنگام مرور نقطه مى گذارم چند در صد در وقتم صرفه جويى مى شود.
سالك نرسد بى مدد پير به جايى  
  بى زور كمان ، زه نبرد تير به جايى

عبور از جنت
آيت الله حسن زاده آملى (حفظه الله) از علامه طلب موعظه و سفارش كردند علامه فرمود: سوره مباركه (( ص )) را در نمازهاى (( وتيره )) بعد از حمد بخوانيد در حديث است كه (( ص )) از ساق عرش نازل شده است سپس فرمود در مسجد سهله در مقام ادريس نماز مى خواندم در نماز وتيره سوره (( ص )) را قرائت مى كردم كه ناگهان ديدم از جاى خود حركت كردم ولى بدنم ، در زمين است بقدرى با بدنم فاصله گرفتم كه آن را از دورترين نقطه مشاهده مى كردم تا پس از چندى نهر آبى را ديدم چنانكه در روايت آمده است : (( ص نهر فى الجنه )) .
آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب  
  جاروب زن به خانه و پس ميهمان طلب

دليل اكرام
وقتى از استاد شهيد علامه مطهرى (ره) دليل اين همه اكرام و احترام ايشان به علامه طباطبايى (ره) را پرسيدند ايشان جواب دادند: من فيلسوف و عارف بسيارى را ديده ام احترام من به ايشان به خاطر فيلسوف بودن ايشان نمى باشد بلكه از اين جهت است كه او عاشق و دلباخته اهل البيت است ، علامه در ماه رمضان روزه خود را با بوسه بر ضريح مقدس حضرت معصومه (س) افطار مى كرد، ابتدا پياده به حرم مطهر مشرف مى شد، ضريح مقدس را مى بوسيد، سپس به خانه مى رفت و غذا مى خورد اين ويژگى اوست كه مرا به شدت شيفته ايشان نموده است .
گر در طلب گوهر كانى ، كانى  
  ور در پى جستجوى جانى ، جانى
من فاش بگويمت حقيقت مطلب را  
  هر چيز كه در جستن آنى ، آنى

شيخ عباس قمى (ره)
بركت انگشتان
از آيت الله شيخ عباس قمى (ره) صاحب مفاتيح و بسيارى از كتب ديگر نقل است كه فرمود: (( من با انگشتانم غذا مى خورم چون بركات در انگشتان من است كه با آن روايات ائمه را نوشته ام ))
حريفان بادهها خوردند و رفتند  
  تهى خمخانه ها كردند و رفتند

دست بى گناه
نقل ميكنند كه آيت الله العظمى نائينى (رحمه الله عليه) مدتى بود به درد پا مبتلا بود، به مرحوم شيخ عباس قمى صاحب مفاتيح الجنان فرمودند: مدتى است پاى من درد مى كند، دعائى بكنيد كه پايم خوب شود. مرحوم شيخ عباس قمى (رحمه الله عليه) فرمودند: من يقين ندارم كه با زبانم گناه نكرده باشم لذا نمى توانم با زبان براى شما دعائى بخوانم ولى با دست به اهل البيت (عليهم السلام) كمك كرده ام ، لذا دست به پاى مرحوم آيت الله العظمى نائينى كشيدند و خوب شدند.
هنوز اول عشق امت اضطراب مكن  
  تو هم به مقصد خود مى رسى شتاب مكن

اخلاص در تاءليف
مرحوم شيخ عباس قمى صاحب مفاتيح الجنان براى فرزند بزرگش چنين نقل كرده كه وقتى كه كتاب منازل الاخره را تاءليف كردم و به چاپ رسيد در قم شخصى بود به نام عبدالرزاق مسئله گوى كه هميشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه مسئله مى گفت . مرحوم پدرم (( كربلائى محمد رضا )) از علاقه مندان شيخ عبدالرزاق بود به حدى كه هر روز در مجلس او حاضر مى شد و شيخ هم بعد از مسئله گفتن ، كتاب منازل الاخره مرا مى گشود و از آن براى مستمعين و حضار از روايات و احاديث وارده مى خواند روزى پدرم به خانه آمد و مرا صدا زد و گفت شيخ عباس كاش مثل عبدالرزاق مسئله گو مى شدى و مى توانستى منبر بروى و از اين كتاب كه او براى ما مى خواند تو هم مى خواندى چند بار خواستم بگويم اى پدر اين كتاب از آثار و تاءليفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چيزى نگفتم و فقط عرض كردم دعا بفرمائيد خداوند توفيقى مرحمت نمايد.
هر چه در باغ نشانت دهند  
  گر نستانى به از آنت دهند

آيت الله محمد تقى بهجت (حفيظه الله)
سالبه جزئيه
يكى از فضلاى حوزه علميه قم فرمودند: به اتفاق چند نفر از دوستان جهت اداى نماز به مسجدى كه حضرت آيت الله بهجت در آن اقامه نماز مى كند رفتيم و نماز را با امامت ايشان به جماعت خوانديم بعد از نماز كمى زودتر از آقاى بهجت از مسجد خارج شديم و در بين مسير حركت آقا به حرم مطهر حضرت معصومه (عليه السلام) منتظر مانديم تا اينكه آقا تشريف آورد. بنده خدمت آقا رسيدم و از ايشان تقاضا نمودم كه اجازه بدهيد تا از شما عكس بگيرم . حضرت آيت الله بهجت بدون مكث فرمود: (( سالبه جزئيه عكس ‍ ندارد. ))
يك زمان گفتم به خود خاموش باش  
  لب فرو بند از سخنها گوش باش

اقتدا به روح
يكى از مجتهدين مى فرمود: در نماز جماعتى كه من در صف دوم ايستاده بودم ، ديدم كه آقاى بهجت سوره مباركه قدر را تلاوت مى كنند در يك لحظه متوجه شدم كه براى آقا حالت تجرد روح ايجاد شده و روح او در جلو سوره قدر را مى خواند و جسم خود آقا نيز به او اقتدا كرده است و ما هم به جسم آقا اقتدا كرده ايم .
نشانى داده انت از خرابات  
  كه التوحيد اسقاط الاضافات

شك نكن
شخصى كه از برخى از شبهات در رنج بود، از شهرش به سوى قم حرك مى نمايد و در آنجا ماءواى مى گيرد. شبى ، آقاى بهجت را در خواب مى بيند و ايشان جواب شبهات را بر او ارائه مى كنند. آن شخص از خواب كه بر مى خيزد در صادقه بودن رويا، شك مى كند و روز جمعه براى مطرح كردن آن شبهات به خدمت ايشان ميرسد، لب ميگشايد كه آنها را مطرح كند، ايشان مى فرمايد: (( جواب همانهايى بود كه در خواب به تو گفتم ، ترديد مكن ))
اندر آن سر برهنه جمعى را  
  بر سر از عرش سايبانى بينى
و اندر آن پا برهنه قومى را  
  پاى بر فرق فرقدان بينى

استخاره
فردى تعريف مى كرد روزى من در صف كسانى كه مى خواستند آقاى بهجت براى آنان استخاره كند ايستادم ولى در دل نمى خواستم استخاره كنم و نيت نداشتم . نوبت به من كه رسيد آقا نگاهم نكرد و به نفر بعد از من گفت بفرمايد.
تيز بينانند در عالم بسى  
  واقفند از كار و بار هر كسى

المومن بشره فى وجهه
روزى با خود فكر مى كردم كه آقاى بهجت چرا اينقدر ناراحت و محزون به نظر مى رسند چرا مثل ديگران با خنده و شادى سلام و احوال پرسى نمى كند، چند وقتى بود كه در اين فكر بودم شبى آقا را در خواب ديدم صورت آقا يك نورانيت خاصى داشت مى خنديد و شاد بود آنچنان كه هر فردى را به خود جلب مى كرد آنقدر نورانى و بشاش بود كه در خواب داشتم ذوق مى كردم و از خوشحالى و محبت و شوق به ايشان در پوست خود نمى گنجيدم . بعد از خواب فهميدم كه اين مردان خدا حديث : المومن بشره فى وجهه ... را بهتر از ما درك مى كنند اما وقتى انسانهاى ديو سيرت كه هر كدام در باطن حيوانى است را مى بيند جايى براى شادى نيست .
آن دم كه به معشوق توانيم رسيدن  
  خود لحظه مرگ است و عجب لحظه نابى

گناه نكن
يكى از افراد كه براى خود دبدبه و كبكبه اى داشت روزى نزد آقاى بهجت آمد و درخواست موعظه كرد آقا فرمودند: گناه نكن . آن فرد جواب داد ما كه گناه نمى كنيم يك نصيحت ديگر بفرماييد. آقاى بهجت در گوش وى چيزى گفتند كه كسى متوجه نشد اما آقا را ديدند كه سر بزير انداخت و با شرمسارى راه خود گرفت و رفت . حضرت امام فرمودند: (( آقاى بهجت سالهاست كه اختيار موت دارند ))
بى پير مرو تو در خرابات  
  هر چند سكندر زمانى

مرحوم حاج شيخ حسنعلى اصفهانى (قدس سره)
طى الارض
آقاى سيد ابوالقاسم هندى نقل كرد كه در خدمت حاج حسنعلى به كوه (( معجونى )) از كوهپايه هاى مشهد رفته بوديم در آن هنگام مردى ياغى به نام (( محمد قوش آبادى )) كه موجب نا امنى آن نواحى گرديده بود از كنار كوه پديدار شد و اخطار كرد كه اگر حركت كنيد، كشته خواهيد شد. مرحوم حاج شيخ به من فرمودند: وضو دارى ؟ عرض كردم : آرى ، دست مرا گرفتند و گفتند: چشم خود را ببند. پس از چند ثانيه كه بيش از دو سه قدم راه نرفته بوديم ، فرمودند: باز كن ، چون چشم گشودم ، ديدم نزديك دروازه شهريم .
حجاب چهره جان من شود غبار تنم  
  خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنيم

غرور علمى
مرحوم ابوالقاسم اوليائى دبير شيمى دبيرستانهاى مشهد تعريف مى كردند كه هر روز جمعه به خدمت حاج شيخ كه در خارج از شهر سكونت داشتند، مى رفتم . يك روز در ميان راه ، به عبارتى از ابو على سينا مى انديشيدم و آن عبارت را خطا و اشتباه مى ديدم . چون به حضور حضرت شيخ رسيدم ، بدون آنكه مطلبى را طرح كنم ، ايشان عبارت ابو على سينا را قرائت فرمودند و مشكل آن را براى من حل كردند. سپس فرمودند: شايسته نيست كه آدمى بدون تاءمل به مردان بزرگ دانش ، همچون ابو على سينا، نسبت غلط و اشتباه دهد.
شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد  
  كه چند سالى به جان ، خدمت شعيب كند

طى الارض ديگر از شيخ
فرزند ايشان آقاى مقدادى اصفهانى تعريف مى كنند كه در آن هنگام كه خارج از شهر مشهد سكونت داشتيم ، روزى پس از اداى فريضه ظهر، براى بازگشت به منزل ، به اتفاق پدرم از شهر خارج گرديديم و در دست هر يك از ما چيزى از لوازم و مايحتاج خانه بود. از ايشان خواستم تا در رفتن شتاب كنند، اما ايشان به سبب كهولت و ضعف آهسته گام بر مى داشتند. در راه ، به دو نفر از سادات محترم كه بر درشكه اى سوار بودند، بر خورديم با ديدن پدرم از درشكه پياده شدند و قريب نيم ساعت با ايشان به گفتگو پرداختند پس از آن از ما جدا شدند. مجددا از پدرم خواستم كه در رفتن شتاب كنند و از اين توقف طولانى كه موجب اتلاف وقت شده بود، اظهار نارضائى كردم . فرمودند: سيد بودند و نخواستم نسبت به ايشان كم توجهى شود. باز عرض كردم : پس در رفتن تعجيل فرمائيد. فرمودند: من بار تو را مى كشم و به خاطر تو آهسته مى روم ، اكنون مى روم ، اگر توانايى همراهى مرا دارى ، بيا. ناگهان با كمال تعجب ديدم ، كه زمين زير پاى پدرم به سرعت مى گذرد و ايشان همچنين به حال طبيعى گام بر مى دارند و من ، چون آن كسى كه بر اتومبيل سوار باشد. زمين و درختان را در حال حركت سريع مى ديدم . بارى هر چه دويدم به ايشان نرسيدم . چون اندكى از اين وضع گذشت توجهى نمودند و زمين به حال نخستين قرار گرفت . پس از آن فرمودند: خواستم بدانى كه ما بار تو را مى كشيم .
صمت و جوع و سحر و عزلت و ذكر به دوام ناتمامان جهان را كند اين پنج تمام

استهلال ماه
باز هم فرزند ايشان تعريف مى كنند: شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه (( نخودك )) در خارج از شهر مشهد ساكن بوديم . پدرم فرمود: تا به بالاى بام بروم و استهلال كنم چون ابر، دامن افق مغرب را پوشانده بود، چيزى نديدم فرود آمدم و گفتم : رؤ يت هلال با اين ابرها هرگز ممكن نيست . عتاب آلوده فرمودند: بى عرضه چرا فرمان ندادى كه ابرها كنار روند؟ گفتم : پدر جان ، من كى هستم كه به ابر دستور دهم ؟ فرمودند: باز گرد و با انگشت سبابه اشاره كن كه ابرها از افق كنار روند. ناچار به بام شدم ، با انگشت اشاره نموده و چنانكه دستور داده بودند عمل كردم ، لحظه هايى نگذشته بود كه افق را صافى از ابر و هلال ماه شوال آشكار ديدم و پدرم را از رؤ يت ماه آگاه ساختم .
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

موعظه
اين چند جمله هم از پير طريقت و مراد سالكان شيخ حسنعلى (رض) عرضه به پيران راهش : اينكه انسان دو سه خواب ببيند، و يا وقت ذكر نورى مشاهده كند، به هيچ وجه مورد نظر حقير نيست . عمده نظر در دو مطلب است : يكى غذاى حلال ، دوم توجه در نماز و اصلاح آن .
در جوانى پاك بودن شيوه پيغمبرى است ورنه هر گبرى به پيرى مى شود پرهيزگار

آيت الله بهاء الدينى (ره)
پيشرفت در برزخ
يكى از شاگردان حضرت آيت الله بهاالدينى كه فردى مقيد به درس و مطالعه و انسانى متقى بود اما استعداد خوبى نداشت از دار دنيا رفت روزى ما شاگردان آقا در محضر ايشان بوديم و صحبت از آن شاگرد بى استعداد شد ايشان ناگاه فرمود: فلانى در برزخ چنان رشد علمى كرده ، و حرفهايى مى زدند كه اگر در حياتش براى او گفته مى شد نمى فهميد. درباره موضوعى درباب طهارت با ما صحبت كرد و نظر ما را تغيير داد.
يك چشم زدن غافل از آن ماه مباشيد شايد كه نگاهى كند آگاه نباشيد