داستانهايى از فقرايى كه عالم شدند

على مير خلف زاده

- ۲ -


شريعت اصفهانى و شيخ خضر 
مرحوم آيت (الله شريعت اصفهانى ) كه از علماى بزرگ حوزه علميه نجف بود. نقل كرد كه كتابى مورد احتياج نيازم بود و من قدرت خريد آن را نداشتم ، تصميم گرفتم كه آن كتاب را از استادم (شيخ محمد حسين كاظمينى ) به طور امانت و عاريه بگيرم به طرف خانه استادم حركت كردم در بين راه به مقبره مرحوم شيخ خضر وارد شدم و سوره ياسين را براى شادى روح آن مرحوم خواندم و آنگاه به سوى خانه استادم روانه شدم . در خانه را زدم و كمى معطل شدم كسى در را باز نكرد پس از كمى معطلى دوباره در زدم ، در اين حال استادم در خانه را باز كرد، ديدم همان كتاب مطلوب مرا در دست دارد. خيلى تعجب كردم و گفتم : از كجا دانستى كه من براى چنين حاجتى آمده ام ؟ فرمود: خوابيده بودم در عالم رؤ يا شيخ خضر را ديدم كه به من گفت : الان شريعت اصفهانى مى آيد و فلان كتاب را مى خواهد، برخيز و زود مهيا كن . از خواب بيدار شدم و به كتابخانه رفتم تا كتاب را براى شما فراهم كنم ، بار اول كه در زدى در جستجوى كتاب بودم .
آن وقت شريعت اصفهانى كيفيت آمدن خود را به خانه استاد نقل كرد.(37)
سختى هاى علماء و فروش قابلمه 
مرحوم (آيت الله شهيد سيد عبدالحسين دستغيب ) اعلى الله مقامه فرموده است : يكى از اهل علم نجف براى من نقل كرد: روزى در بازار حراجى مى كردند يكى از فضلاى محترم از مدرسين صاحب عنوان نجف را ديدم آمده و قابلمه اى كه زيربغلش بود بيرون آورد و در معرض حراج گذاشت ، من از يك گوشه اى تماشا مى كردم ديدم اين جناب مدرس فاضل محترم قابلمه را داد به آن حراجى و گفت : حراج كن آن هم حراج كرد و فروخت به قيمت نيم روپيه با كمال بشاشت مثل حالات هميشگى بدون هيچ تغيير حالى با من صحبت كرد، گفتم : كار رسيده به جائى كه شما قابلمه خانه تان را آورده ايد بفروشيد، خنديد و فرمود: هيچ پيشامد سختى نداشتيم قابلمه را دادم پولش را مى دهم نان مى خرم طورى نشده است دو سال استفاده پخت از آن كرديم امروز هم استفاده نان بعد هم هر چه خدا داد.(38)
انصارى و على كنى و تهرانى 
مرحوم شيخ (على كنى ) مى گويد: (من بيست سال تمام با شيخ مرتضى انصارى معاصر و معاشر بودم و از وضع زندگى او كاملاً مطلع بودم . شيخ از مال دنيا چيزى نداشت جز يك عمامه كه در منزل زيراندازش بود و در بيرون از منزل بر سر مى گذاشت .)
و نيز عده اى از ثقات نقل كرده اند كه : شيخ على كنى و شيخ ملا على خليلى و شيخ عبدالحسين تهرانى (صاحب طبقات و الذريعه ...) در نجف يك جا با هم درس مى خواندند و هر سه نفر در شدت فقر و تهى دستى بودند و با كمال عسرت و سختى تحصيل علم مى كردند.
يك روز هوس كردند كه يك وعده غذاى پخته تهيه كنند. مقدارى برنج تهيه كرده و پختند ولى نتوانستند روغن فراهم كنند. ناچار از چربى روغن چراغ استفاده كردند و چون بد طعم شد بعضى اصلا نتوانستند بخورند و بعضى از شدت گرسنگى خوردند و به اين سختى ها چندين سال صبر كردند و درس خواندند كه در آخر هر كدام به مقامى عالى و به كمال غنى و بى نيازى نايل شدند و هر كدام در محلى مرجعى شدند همچنان كه معروف است مرحوم كنى و مرحوم حاج شيخ عبدالحسين تهرانى به تهران مراجعت كرده و در ميان مردم معزز و محترم بودند.(39)
مرحوم مامقانى به لباس هاى كهنه طلبگى 
آقاى (على دوانى ) نقل كرد: (در ايامى كه در نجف اشرف بودم شنيدم از اساتيدم كه مرحوم شيخ (محمد حسن مامقانى ) را ديده بودند و صحبت او را درك كرده بودند، مى فرمودند: مرحوم (ما مقانى ) قبل از رسيدن به مقام فقاهت و مرجعيت بسيار فقير و تهى دست بودند.
زمانى كه به رياست عامه و مرجعيت تامه رسيده بودند لباسهاى كهنه و مندرس و وصله دارى كه از ايام فقر و طلبگى داشت در ميان بقچه اى نگه داشته بعضى از شبها آن بقچه را مى آورد و در مقابل چشمان خود مى گشود و نگاه مى كرد و آن خاطره هاى تلخ زندگى گذشته را به ياد مى آورد و به اين وسيله خود را متنبه مى كرد كه مبادا مقام رياست او را از حال خود غافل كند و به هلاكت بيندازد و يا از حال طلاب پريشان بى خبر باشد)پ (40).

fehrest page

back page