من مختصرا قصه اى كه واقع شد عرض مى كنم . ما كه از تركيه وارد
عراق شديم بعد هم وارد نجف ، از طرف دولت عراق كرارا آمدند و
اظهار داشتند كه عراق مال شماست و هر جا بخواهيد هر كارى داشته
باشيد انجام مى دهيم ، تا دولت ها تغيير كرد، يكى پس از ديگرى
تغيير كرد و منتهى شد به اين اواخر كه
ما مقتضى ديديم بيشتر از آن مدت در عراق
فعاليت بكنيم . كم كم دولت عراق به طور تدريج در صدد جلوگيرى
شد.
ابتدا چند نفرى را در منزل ما به عنوان حفاظت ، شايعه هم درست
مى كردند كه اشخاصى آمدند براى ترور شما، بلكه يك دفعه گفتند
پنجاه نفر آمده اند كه من گفتم آن متنش دليل بر دروغ بودن است
براى آنكه ترور پنجاه نفرى هيچ وقت نمى شود، بايد يك نفر بيايد
كم كم ماءمورها زياد شدند، باز هم همين كه
ما مى خواهيم حفاظت كنيم لكن من
از اول به بعضى دوستان مى گفتم قضيه حفاظت نيست ، قضيه مراقبت
از اين است كه ما چه مى كنيم .
كم كم از بغداد يك وقت رئيس امن آمد، او آدم ملايمى بود و صحبت
هايش هم همه تعارف بود و اينكه شما هر كارى بخواهيد بكنيد
مانعى
ندارد و هر عملى انجام بدهيد مانعى ندارد و
فلان ، ايشان رفت و بعد از چند روز يك نفرى ديگرى آمد كه گفتند
او مقدم است بر آن رئيس امن ، ايشان به طور رسمى به ما گفت كه
ما چون معاهداتى ، تعهداتى با دولت ايران داريم از اين جهت نمى
توانيم تحمل كنيم كه شما اينجا فعاليت مى كنيد و شايد امروز
همان مقدار گفت و روز بعدش باز آمد و بيشتر و گفت كه نبايد شما
چيزى بنويسيد يا در منبر صحبتى بكنيد يا نوارى پر كنيد و
بفرستيد براى اينكه اين مخالف تعهدات ماست ، من به او گفتم كه
اين تكليف شرعى من است ، شما هم تكليفى داريد، عمل كنيد و بعد
صحبت هائى مرد و چه بالاخره منتهى شد به اينكه من همچو علاقه
اى به يك محلى ندارم من هر جايى كه بتوانم خدمت بكنم ، آنجا
خواهم رفت و نجف پيش من مطرح نيست كه من آنجا بمانم . گفت كه
شما هر جا برويد همين مسائل هست يعنى جلوگيرى مى شود. گفتم كه
من (در صورتى كه هيچ در ذهن من اين نبوده ، آنوقت هم نبود) مى
روم خارج ، من مى روم پاريس كه مملكتى است كه آن ديگر وابسته
به ايران و مستعمره ايران نيست . البته ناراحت شد اما حرفى
نزد. بعد آقاى دعائى هم بودند آنجا براى ترجمه - آقاى دعائى كه
الان سفير هستند - بعد من ديدم كه اينها بنا دارند كه با
دوستانمان بدرفتاى كنند، گفته بودند (آقاى دعائى گفت به من )
كه ما با خودش كارى نداريم ، لكن ما آنهائى كه اطراف او هستند
چه خواهيم كرد. من خوف اين را داشتم كه به اينها صدمه اى وارد
بشود. به آقاى دعائى گفتم كه شما براى من برويد، تذكره ببريد و
ويزا بگيريد، البته قبلا هم يك دفعه ايشان برده بود پيش رئيس
امن ، ايشان با ناراحتى گفته بود كه شما مى خواهيد ما را با
فلانى طرف بكنيد؟ نه ، نمى دهيم . لكن اين دفعه ويزا دادند
براى خروج و ما مى خواستيم به سوريه برويم كه آنجا اقامت كنيم
لكن اول بنا گذاشتيم كويت برويم و از كويت كه دو، سه روز
مانديم برويم به سوريه و هيچ هم در ذهن من اين نبود كه به
فرانسه بروم .
بنابراين گذاشتيم . بين الطلوعين يك روزى با هم ما تحت مراقبت
ماءمورين
آنجا از در كه من بيرون آمدم آقاى يزدى را
ديدم ، آقاى يزدى از همان در كه من آمدم بيرون ديگر همراه ما
بود تا حالا، بعد حركت كرديم طرف كويت و به سر حد كويت كه
رسيديم ، بعد از يك چند دقيقه اى كه مثل اينكه حالا روابط بود
با ايران ، چه بود، نمى دانم ، گمانم اين است كه رابطه با
ايران بود، آمد آن ماءمور و گفت كه نه ، شما نمى توانيد برويد
كويت . من گفتم به او بگوئيد كه خوب ما مى رويم از اينجا به
فرودگاه ، از آنجا مى رويم . گفت خير، شما از همين جا كه آمديد
از همين جا بايد برگرديد. از همانجا برگشتيم ما آمديم به عراق
و
شب بصره بوديم و فردايش در بغداد و من در
بصره بنا بر اين گذاشتم كه نروم به ساير بلاد اسلامى براى
اينكه احتمال همين معنا را در آنجاها مى دادم ، بنا گذاشتيم
برويم فرانسه و بعد در همانجا هم يك (حالا بصره بود يا بغداد
يادم نيست ) اعلاميه اى باز من نوشتم خطاب به ملت ايران ، وضع
رفتنمان ، كيفيت رفتنمان را برايشان گفتم . ما هيچ بنا نداشتيم
كه به پاريس برويم . مسائلى بود كه هيچ اراده ما در آن دخالت
نداشت . هر چه بود و تا حالا هر چه هست و از اول هر چه بود، با
اراده خدا بود. من هيچ براى خودم يك چيزى كه ، عملى كه خودم
كرده باشم ، يك چيزى براى خودم قائل باشم نيستيم ، براى شما هم
قائل نيستيم ، هر چه هست از اوست ، كارهائى كه مى شود كه ما
اصلا در ذهنمان نمى آمد كه اين كار مثلا بايد بشود، مى شد و مى
ديديم كه نتيجه دارد. در همين آخر كه مى آمديم تهران و آقايان
هم به عنوان وزارت بودند، حكومت نظامى اعلام كردند، من اصلا
نمى دانستم كه اينها براى چه حكومت نظامى اعلام
كرده اند، بعد به ما گفتند، لكن به ذهنم آمد
كه ما بشكنيم اين حكومت نظامى را.
آنها روز اعلام كردند كه از ظهر به آن طرف حكومت نظامى و من
نوشتم و شكسته شد و بعد ما فهميديم كه توطئه بوده است ، اين
حكومت نظامى براى اين بوده است كه بعدش مستقر بشوند در خيابان
ها، نظامى ها و قوائى كه دارند و شب كودتا كنند و همه ماها و
شماها را از بين ببرند. اين را هم خدا كرد، هيچ ما در ذهنمان
يك مساءله اى نبود، ما به حسب آن عادت كه نبايد حكومت نظامى
اينقدر باشد و دادم مخالفت كنند. ما در پاريس كه وارد شديم ،
البته دوستانمان آنجا آقايانى كه بودند همه به ما محبت
كردند...
بعد هم در خود پاريس يك جائى بود كه من گفتم
اينجا مناسب ما نيست ، رفتيم به همان دهى كه نزديك بود، آنجا
هم از اطراف كم كم هى آمدند، البته دولت فرانسه ابتدائا حالا
چه جور بود، يك قدرى احتياط مى كرد لكن بعدش نه ، به ما محبت
كردند و ما مطالبمان را در پاريس بيشتر از آن مقدارى كه توقع
داشتيم منتشر كرديم و گاهى خبرگزارى هاى آمريكا مى آمدند آنجا
و ما صحبت مى كرديم و به من مى گفتند كه اين در تمام آمريكا و
يك مقدارى هم در خارج آمريكا بخش مى شود.
ما مسائل ايران را، آنكه واقع بود در ايران ،
آن مسائلى كه بر ملت مى گذشت ، آنجا گفتيم و قشرهاى مختلفى كه
از دوستان و جوانان ايران در خارج بودند از همه اطراف هر روز
تقريبا دسته اى ، دسته هايى مى آمدند و آن هم اسباب باز تقويت
ما بود، آنها هم فعاليت مى كردند، صحبت مى كردند، مجالس
داشتند. ما اخيرا كه بنا گذاشتيم كه بيائيم به ايران ، فعاليت
هاى شديد شروع شد براى آنكه نيائيم ايران ، البته قبلش هم از
دولت آمريكا و آنها خيلى پيغام ها مى دادند كه بعضى وقت ها
خودشان مى آمدند، يك نفر مى آمد به عنوان مى گفت من بازرگانم .
لكن معلوم بود كه يك مرد سياسى بود و صحبت ها
مى كرد كه شما حالا نرويد به ايران ، حالا زود است رفتن به
ايران ، نورس است الان ، بعد هم كه پشتيبانى از شاه مى كردند
زياد و بعد هم كه شاه رفت ، شاه سابق رفت و بختيار وارث بحقش
يعنى در جنايت جاى او بود، آنوقت فعاليت ها شروع شد به اينكه
شما نيائيد به ايران ، حتى از ايران كه - به وسيله از كجا بود
- به وسيله دولت فرانسه براى ما آوردند خواندند كه شما حالا
نيائيد ايران و اسباب چه هست و چه مى شود، اگر شما برويد به
ايران حمام خون راه مى افتد و از اين حرف ها زياد زدند و اين
اسباب اين شد كه من در ذهنم آمد كه رفتن ما به ايران براى
اينها يك ضررى دارد. اگر چنانچه نفع داشت برايشان و مى
توانستند كه ما وقتى رفتيم ايران فورا ما را توقيف كنند، اين
حرف ها را نمى زدند مى گفتند بيائيد ايران . ما عازم شديم و
آمديم و خداى تبارك و تعالى در همه مسائل از اول نهضت تا حالا
با ما و با شما ملت ايران همراهى فرمود و يكى از بزرگترين
همراهى هائى كه خداى تبارك و تعالى با ملت ما كرد اين بود كه
اينها را از مقابله جدى منصرف كرده . اگر اينها مى خواستند كه
مثلا مثل حالاى افغانستان رفتار كنند، خوب خيلى زياد ما ضايعه
داشتيم كه بكوبند و بزنند و چه بكنند، حالا رعبى در دل
بسياريشان افتاد يا چه شد كه انصراف حاصل شد و بحمدالله تا
اينجا كه رسيده است خوب بوده است ، ضايعه بوده است اما كم بوده
است و آن چيزى كه ما دريافتيم زياد بوده است .
(63)