راه روشن ، جلد اول
ترجمه المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء

مولى محسن فيض كاشانى‏ (قدس سره)
مترجم: سيد محمد صادق عارف

- ۱ -


گفتارى از مترجم‏

از آنجا كه فاضل گرامى جناب آقاى على اكبر غفّارى در مقدّمه سودمند خود كه مشتمل بر افادات پر ارج علّامه بزرگوار آية الله امينى قدّس سرّه مؤلّف كتاب گرانقدر الغدير است اشاره‏اى به چگونگى احوال ابو حامد امام محمّد غزّالى نكرده‏اند، ناگزير شمّه‏اى از حالات و خصوصيّات او با مراجعه به مآخذ معتبر، براى آگاهى بيشتر خوانندگان عزيز در زير نگاشته مى‏شود.

نام و نسب غزّالى‏

زين الدّين ابو حامد محمّد بن محمّد بن محمّد بن احمد طوسى غزّالى ملقّب به حجّة الاسلام در سال 450 هجرى قمرى در طابران از توابع طوس به دنيا آمد. پس از گذراندن دوران كودكى در طوس، جرجان و نيشابور نزد احمد رادكانى و ابو نصر اسماعيلى جرجانى و ابو المعالى جوينى ملقّب به امام الحرمين و ديگر اساتيد آن زمان به تحصيل دانش پرداخت. در سال 478 كه استادش ابو المعالى درگذشت به درگاه خواجه نظام الملك وزير سلجوقيان پيوست وى غزّالى را در سال 478 به منصب تدريس در نظاميّه بغداد كه عاليترين مناصب علمى آن زمان بود منصوب گرديد. غزّالى تا سال 488 به تدريس در نظاميّه بغداد ادامه داد. در اين سال در احوال روحى او دگرگونى پديد آمد به گونه‏اى كه آن دانشمند فقيه و متكلّم برجسته يكباره به يك تن صوفى وارسته تبديل شد. او در اين زمان همه مناصب و مقامات ظاهرى خود را ترك و برادرش احمد غزّالى را در نظاميّه بغداد جانشين خويش كرد، و به بهانه سفر حجّ از بغداد بيرون رفت. از آن تاريخ تا سال 498 در كشورهاى شام، جزيره، بيت المقدّس و حجاز به سر برد، و مانند صوفيان خرقه‏پوش و قلندران خانه بدوش همه جا مى‏گشت، و اوقات خود را به زهد و رياضت و تأليف و تصنيف مى‏گذرانيد. نزديك دو سال در جامع دمشق كه به جامع اموى معروف است معتكف بود و رفت و روب مسجد و زباله‏كشى طهارتگاه آن را انجام مى‏داد. پس از آن از دمشق خارج و رهسپار بيت المقدّس شد.

بنا به گفته مورّخان بيشتر سالهاى مسافرتش در بيت المقدّس گذشته و سرانجام در سال 498 از آن جا به حجاز رفته و پس از اداى مناسك حجّ به طوس بازگشته و ارمغان او در اين سفر ده ساله كتاب احياء العلوم بوده است.

در سال 493 كه صليبيان بيت المقدّس را فتح كردند غزّالى در قلمرو اين فتنه و احتمالا در بيت المقدس در قبة الصّخرة مشغول رياضت و ذكر و فكر بوده است. صليبيان در اين شهر قتل عام فجيعى به راه انداختند كه بر اثر آن دهها هزار تن مسلمان در خون خود غلتيدند. يك اسقف مسيحى در اين باره مى‏نويسد: «وقتى من وارد مسجد الاقصى در بيت المقدّس شدم پاى من تا قوزك در خون فرو رفت و از مشاهده اجساد كشتگان و لاشه كودكانى كه در ميان آنها ديده مى‏شدند دچار اندوه شدم. امّا مسلمانانى كه در قبّة الصّخرة پناهنده شده بودند جان سالم بدر بردند و شايد غزّالى هم يكى از آنها بوده است». دور نيست كه يكى از اسباب بازگشت غزّالى به طوس گريز از ميدانهاى جنگ صليبى بوده است. امّا او پس از اين سفر با اين كه ديده و يا دست كم شنيده بود كه صليبيان چگونه همكيشان او را از دم تيغ گذرانيدند فريادى برنياورد و چيزى ننوشت. شايد وى همان گونه كه لعن يزيد را فتوا نمى‏داد طعن بر صليبيان را هم جايز نمى‏دانست.

غزّالى پس از مراجعت از اين مسافرت طولانى مدّت كوتاهى در نظاميّه نيشابور به تدريس پرداخت سپس به طوس بازگشت و در كنار خانه‏اش مدرسه‏اى براى طلّاب و خانقاهى براى صوفيان بنا كرد و ديرى نگذشت كه در سنّ 55 سالگى يعنى در سال 505 هجرى زندگى را بدرود گفت و در زادگاهش طابران به خاك سپرده شد.

واژه غزّالى‏

اين واژه با تشديد منسوب به غزّال به معناى ريسنده است كه شغل پدر غزّالى است، و با تخفيف منسوب به غزاله است كه نام روستايى در طوس بوده است. اكثر مورّخان غزّالى را با تشديد زاى نقطه‏دار صحيح دانسته‏اند. مؤلّف روضات الجنّات در ذيل ترجمه احمد غزّالى برادر ابو حامد مى‏گويد: «غزّالى با تخفيف مشهور نيست، و مؤلّف غزّالى نامه آن را با تشديدزا، اصّح شمرده است.»

مذهب غزّالى‏

غزّالى در اصول اشعرى و در فروع شافعى و در طريقت پيرو شيخ ابو على فارمدى بوده است. مؤلّف ريحانة الادب ضمن ترجمه احوال او مى‏نويسد:

«قاضى نور الله شوشترى مؤلّف مجالس المؤمنين مطابق مرسوم خود او را شيعه شمرده است ليكن تشيّع و تسنّن او مورد خلاف ارباب تراجم است» مؤلّف روضات الجنّات در ذيل حالات غزّالى مى‏نويسد: «ما اگر از هر گونه خطايى كه مؤلّف مجالس المؤمنين مرتكب شده بگذريم از اين خطا كه غزّالى را شيعه شمرده چشم‏پوشى نخواهيم كرد.» و نيز درباره اين كه نوشته‏اند غزّالى در پايان عمر مستبصر شده و كتاب سرّ العالمين را در همين هنگام‏ تأليف و در آن تشيّع خود را اظهار كرده است مى‏گويد: «كتاب سرّ العالمين و كشف حقيقة الدّارين از آثار قلمى غزّالى نيست، و ابن خلكّان كه از دقايق آثار او با خبر بوده كتاب مزبور را در ذيل آثار او نام نبرده و ممكن است اين كتاب تأليف يكى از امامى مذهبها يا ديگرى از منتسبان به غزّالى باشد و بنا به اظهار بعضى كتاب المنقذ من الضّلال را در اواخر عمر نوشته و از اين كتابش پيداست علاقه‏اى به اهل بيت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نداشته و هر كجا رافضه را نام برده خذلهم الله را به دنبال آن آورده است». مؤلّف غزّالى نامه نيز المنقذ من الضّلال را آخرين كتاب غزّالى دانسته و انتساب سرّ العالمين را به او به طور قاطع ردّ كرده است.

تأليفات غزّالى‏

غزّالى داراى تأليفات بسيارى به زبان عربى و فارسى است، وى دو سال پيش از مرگ خود گفته است: «هفتاد جلد كتاب در علوم مختلف دينى تصنيف كرده‏ام». بعضى تأليفات كوچك و بزرگ او را نزديك به دويست جلد نوشته‏اند. مهمترين كتاب او احياء العلوم است، اين كتاب از همان زمان كه تأليف شده مطمح نظر علما و دانشمندان بوده است. گروهى با آن موافق و دسته‏اى مخالف بوده‏اند. مخالفان، آن را بدعت دانسته و به مبارزه با آن برخاسته‏اند، چنان كه در سال 502 غالب علما و قضات اندلس و مغرب به سوزانيدن كتاب احياء العلوم فتوا دادند و همه نسخه‏هاى آن را جمع‏آورى كردند و در صحن مسجد قرطبه طعمه آتش ساختند و ورود كتابهاى غزّالى را به آن جا ممنوع و مطالعه آنها را تحريم كردند. آرى آرا و افكار غزّالى بويژه فتواى او بر منع لعن يزيد پليد نه تنها شيعه را تا ابد نسبت به او خشمگين ساخت بلكه تصويرى كه غزّالى از اسلام ارائه داد بسيارى از علماى حنبلى، مالكى، حنفى و حتّى شافعيهاى هم مذهبش را به اعتراض و مخالفت با او برانگيخت.

به هر حال آنچه از بررسى نظريّات محققّان و صاحبنظران درباره غزّالى و آثار او برمى‏آيد، اين است كه در روزگارى كه تصوّف مردود و محكوم بوده و صوفيان را ملحد و زنديق مى‏گفتند و مشايخ آنان را مرتّد شمرده تكفير مى‏كردند غزّالى كه پدر و مربّى او صوفى بوده‏اند با استفاده از دانش وسيعى كه داشت به يارى صوفيان شتافت و با فقه خود و بسيارى احاديث غير مستند و اقاويل نامعتبر ميان تصوّف و فقه پيوند برقرار كرد. و به تصوّف رنگ اسلامى بخشيد، و به آرا و افكار صوفيان مشروعيّت داد. صوفيان هم از هر مذهب و هر طريقه‏اى كه بودند او را در سلسله مشايخ خود وارد كردند، و از اقطاب عمده خود به شمار آوردند. و الحمد للّه اوّلا و آخرا.

سيّد محمد صادق عارف 1/ 9/ 1371

ترجمه مقدّمه آقاى على اكبر غفّارى مصحّح محترم كتاب المحّجة البيضاء

پيشگفتار

بسم الله الرّحمن الرّحيم ستايش ويژه خداوند است، و درود فراوان بر پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم ) و خاندان او باد.

پيوسته در اين انديشه بودم كه بر اين كتاب بزرگ و ارزشمند، بنابر آنچه امروز مرسوم است، پيشگفتارى بنويسم و اندكى در لجّه‏هاى اين درياى ژرف و موّاج غوطه‏ور شوم، و در مباحث آن كه سرشار از حقايق است به تفصيل سخن گويم. امّا با سرمايه اندك علمى خود راهى براى بيان اين مقصود نمى‏يافتم. در اين ميان كه اوقات خود را با اين خيال مى‏گذراندم چاپ جلد نخست اين كتاب پايان يافت، و جزوات آن به دستم رسيد. خوشبختانه در اين هنگام توفيق مرا به منزل علّامه بزرگ، پرچمدار علم و دانش، قهرمان تحقيق و بحث و پژوهش، حجّت مجاهد آية الله امينى، مؤلّف كتاب گرانقدر الغدير كشانيد. ايشان از من پرسيدند چه كارى را در دست دارم. ناگزير سخن از كتاب حاضر به ميان آمد، و آنچه به خاطر داشتم اظهار كردم، آن بزرگوار فرمودند: كار بسيار دشوارى را بر عهده گرفته‏اى، و تنها كسانى اين نوع كارهاى‏ مشكل را بر عهده مى‏گيرند كه به سختى خو گرفته‏اند. بسيار پسنديده است كه ما براى شناخت اهميّت هر كتاب از نظر صحّت و سقم و جايگاه آن بر اساس ارزشها به مقياسى كلّى رو آوريم به طورى كه بتوانيم هر كتابى را با آن بسنجيم، و تنها همين مقياس مى‏تواند تفاوت احياء العلوم با تهذيب آن المحجة البيضاء را مشخّص كند. من خواهش كردم اين مطلب را روشن بيان كنند. ايشان پس از تأمّل و دقّت بياناتى ايراد كردند كه عينا در زير ذكر مى‏شود.

شكّ نيست سعادت انسان و حيات روحى و قدر و منزلت او بر پايه معيارهاى اسلامى بستگى به اصول و قواعد و معارفى دارد كه از كتاب خدا و سنّت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اخذ شده باشد و اسلام است كه مى‏تواند اين هدفها را تأمين و بشر را به سمت زندگى سعادتمندانه و انسانيّتى والا و رستگارى جاويد رهبرى كند، بعثت خاتم پيامبران (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مكارم اخلاق را به كمال رسانيده، و راههاى خوشبختى را شناسانده است و پيوسته بشر را به سوى صلح و سلامت و سعادت جاويد دعوت مى‏كند. بى‏شكّ با پندار و ادّعا به چيزى از اين هدفها نمى‏توان رسيد، و با وهم و خيال نمى‏توان به آنها دست يافت.

عابد نادان مانند دانشمند بى‏پروا پشت را مى‏شكند او به سوى نيكبختى و بدبختى راهى نمى‏يابد مگر آنگاه كه روى خود را به سوى حقيقت بگرداند، و به سمت آن رو آورد. او هر گامى كه برمى‏دارد وى را در پرتگاهى عميق قرار مى‏دهد، به گونه‏اى كه بيم هلاك او مى‏رود زيرا وى فرمانبردار هواها و هوسها و شهواتى است كه بر وجود او چيره است. جهالت در برابر حقايق ثابت و لا يتغيّر جهان ماهيّتى موهوم براى او آفريده كه پيوسته او را از راه حق و سعادت دور مى‏سازد راه و روش صحيح را اختيار نمى‏كند، و به موارد درست و صواب نمى‏رسد، و در حالى كه گمان مى‏كند كار نيك انجام مى‏دهد در اعماق بدبختى فرو رفته، و نفس بد سرشت او در تمام دوران زندگى و تا واپسين دم او را به بندگى خود گرفته است.

دانش آدمى را به سوى حقّ رهنمون مى‏شود و راه درست را برايش هموار مى‏سازد و پايه‏هاى سعادت و نيكبختى را براى او برپا و استوار مى‏كند او را به صراط مستقيم دلالت، و به راه روشن دعوت مى‏كند، و به روش اعتدال فرا مى‏خواند، و به طرق صدق و عدل رهبرى مى‏كند و عابد نادان مى‏پندارد اوست كه در پايان كار رستگار و رو سفيد بوده و از آثارى روشن برخوردار خواهد بود.

يگانه راه سعادت جاويد همان است كه پيامبر بزرگوار (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به امّت خود نشان داده، و با وصيّتهاى پياپى كه در هر موقع آنها را تكرار مى‏فرمود اين راه را هموار ساخته است. وصيّت آن حضرت اين بود كه كتاب خدا و عترت وى جانشين اويند و اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در كنار حوض بر او وارد شوند. هر كس از آنها پيروى كند هدايت پيدا كرده و رشدش را بازيافته، و هر كس از راه آن دو منحرف شود گمراه و هلاك شده است.

اين همان راهى است كه به روى خلايق گشوده شده و جز اين راهى نيست اين همان باب مدينه علم است و بس كه هر كس بخواهد به اين مدينه درآيد، بايد از دروازه آن وارد شود. در آن جا حقيقت، طريقت، حكمت، فقه، عرفان، روايت، درايت، علم، ادب و فضيلت است. خبر دهندگان اين خبر را تصديق كرده‏اند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: من شهر علمم و على (عليه السلام) دروازه آن است، من خانه حكمتم و على در آن است، من خانه علم هستم و على باب آن است، من شهر فقه هستم و على دروازه آن است، من ترازوى علم هستم و على دو كفّه آن است، من ترازوى حكمتم و على زبانه آن است على دروازه علم من است، و پس از من روشنگر رسالت من براى امّتم مى‏باشد، و امثال اين گونه اخبار بسيار است.

امير مؤمنان (عليه السلام) به سبب علاقه شديد به صلاح دينى جامعه، حفظ مصالح عمومى، نجات امّت و حركت دادن آن در مسيرى خوش‏فرجام از پاره‏اى مواهب كه خداوند به خاندان پاكش مرحمت كرده و به احدى از جهانيان عطا نفرموده پرده برمى‏دارد، و مى‏فرمايد:

آرى، آل محمّد (عليهم السلام) زنده كننده علم و ميراننده جهل مى‏باشند بردباريشان از داناييشان، ظاهرشان از باطنشان، سكوتشان از درستى گفتارشان خبر مى‏دهد با حقّ مخالفت نمى‏كنند، و در آن اختلاف ندارند آنان ستونهاى اسلام و پناهگاههاى آن هستند به وسيله ايشان حقّ به پايگاه خود بازمى‏گردد، باطل از جاى آن دور و نابود مى‏شود، و زبانش از ريشه قطع مى‏گردد دين را از روى دانايى و رعايت آن شناختند، نه از طريق شنيدن و روايت، زيرا روايت كنندگان علم بسيار و رعايت كنندگان آن اندكند.

و نيز: ما از شجره نبوّت و از خاندانى هستيم كه رسالت الهى در آن فرود آمده و رفت و آمد فرشتگان در آن خاندان بوده است ما كانهاى دانش و سرچشمه‏هاى حكمتيم ياران و دوستان ما در انتظار رحمت خداوند، و دشمنان و بدخواهان ما منتظر خشم پروردگارند.

و نيز: ما اهل بيت چون پيراهن (تن پيامبر ص) و اصحاب او مى‏باشيم، و گنجوران و درهاى (علوم و معارف او) هستيم، و نمى‏توان به خانه درآمد مگر از در آن و هر كس از غير در خانه داخل شود دزد گفته مى‏شود.

و نيز: آيات قرآن درباره آنها (آل محمّد ص) نازل شده است. آنها گنجهاى خداوند رحمان مى‏باشند. اگر سخن گويند راست گفته‏اند، و اگر خاموشى گزينند، ديگرى بر آنان پيشى نگرفته است.

و نيز: اهل بيت (عليهم السلام) محلّ راز، پناه فرمان، خزانه دانش، مرجع حكمتها و حافظ كتابهاى او، و مانند كوههايى براى نگهدارى دينش هستند و به كمك آنان پشتش راست و لرزش بدنش برطرف شد.

و نيز: هيچ كس از اين امّت با آل محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مقايسه نمى‏شود، و كسانى كه همواره از نعمت و بخشش ايشان بهره‏مندند با آنان برابر نيستند آنان اساس دين و ستون ايمان و يقين هستند.

و نيز: ما خاندان پيامبر، جايگاه رسالت، محلّ آمد و رفت فرشتگان، عنصر رحمت و كان علم و حكمت هستيم.

و نيز: كجايند آنانى كه به دروغ و از روى حسد ادّعا كردند آنها راسخان در علم هستند نه ما چون خداوند ما را برترى داد و آنها را پست گردانيد و به ما بخشش فرمود و آنها را محروم كرد و ما را در اسلام داخل و آنها را خارج ساخت. به واسطه ما هدايت طلب مى‏شود، و كورى برطرف مى‏گردد، همانا امامان از قريش هستند، و در نسل هاشم قرار داده شده‏اند.

و نيز: در كجا سرگردانيد و چگونه راه خود را گم كرده‏ايد در حالى كه عترت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در ميان شماست؟ آنها زمامداران حق و نشانه‏هاى دين و زبانهاى راستين مى‏باشند، پس آنها را به نيكوترين منازل قرآن فرود آوريد.

و نيز: پرچم ايمان را در ميان شما استوار كردم شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم از عدل و داد جامه عافيت به شما پوشانيدم با گفتار و كردار خويش معروف را گسترانيدم و اخلاق پسنديده را به شما نشان دادم، پس رأى خود را در چيزى كه ديده بينش عمق آن را درنمى‏يابد، و فكر و انديشه به آن راه ندارد به كار نبريد.

رواياتى كه ذكر شد اندكى از بسيار است. بنابراين سعادتمند واقعى، الهى راستين، دارنده اخلاق كريم، اندرزگوى موفّق، سالك عارف، حكيم بصير نقّاد هشيار و عابد شايسته آنهايى هستند كه از خاندان پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) پيروى و به آثار آنها اقتدا كنند، و در پى آنها گام بردارند دعوت آنان را اجابت كنند و سيره و روش آنها را سرمشق خود قرار دهند.

حكمت بالغه، موعظه حسنه، دانش سودمند، عرفان كامل، اخلاق كريم، معالم و معارف، ظرائف و طرائف، غرر و درر انوار و ازهار، دادگرى و راستگويى، پارسايى و پرهيزگارى، حقّ و حقيقت، اصول و فروع متبّع، حكم و آثار، سخنان پاكيزه، گفتار بليغ، منطق سليم، راه مستقيم، رأى درست، انديشه سنجيده و پخته همه در گفتار كسانى است كه از سرچشمه زلال علوم اهل بيت (عليهم السلام) سيرآب مى‏شوند، و از انوار آنها روشنى مى‏گيرند، و معارف دين‏ را از معدن آن اخذ مى‏كنند، و در راههاى ديگر كه موجب پراكندگى است گام برنمى‏دارند، و تنها آثار امامان اهل بيت (عليهم السلام) را دنبال مى‏كنند و سعادت و رستگارى و پيروزى را در اقتداى به آنها دانسته، از هدايت آنها بهره برده و در پرتو انوار آنها حركت مى‏كنند.

سخنگويى كه از هدايت آنها بهره‏مند نيست از آن كه به شب در بيابان هيزم گرد مى‏آورد. و يا شبكورى كه شبانه طىّ طريق مى‏كند گمراهتر است، و مانند كسى كه تيرانداز را از شكارچى تميز ندهد پيوسته مسائل را به هم در آميخته و بر مردم مشتبه مى‏كند و اصلاح‏طلبى كه در راه آنها حركت نمى‏كند همچون كسى است كه در ميان آب در جستجوى پاره‏اى آتش است و عارف پارسايى كه متمسّك به هدايت آنها نباشد در وادى حيرت سرگردان است. سالك راه خدا اگر جز در طريق آنها قدم بردارد، رشد و صلاح خود را از دست مى‏دهد، هواى نفسانى بر او چيره مى‏شود، و او را به دنبال خود مى‏كشد، شيطان بر او استيلا مى‏يابد، انواع سختيها و بدبختيها به او رو مى‏آورد، و سرانجام او را در وادى تيره‏بختى و نابودى سرنگون مى‏كند و دچار بدنامى و ننگ مى‏سازد.

كتاب احياء العلوم نوشته غزّالى و تهذيب آن المحجة البيضاء تأليف مرحوم ملّا محسن كاشانى نمونه ملموسى از اين حقيقت مى‏باشند.

ما جز در پى حقيقت گام برنمى‏داريم و جز از معيارهاى عدل پيروى نمى‏كنيم، و حقّ صاحب حقّى را ضايع نمى‏گردانيم و بسيار اهميّت مى‏دهيم كه رسم ادب و حدود حرمت را رعايت كنيم: حرمت علم و دين، ادب احتجاج و استدلال، حرمت كتاب و ادب گفتار. ما از كسانى نيستيم كه از ارزش آنچه مردم دارند بكاهيم، و بدگويى درباره يكى از دانشمندان امّت مسلمان را جايز بشماريم، و نسبت دروغ و فريب و گستاخى به او را روا بدانيم، و سخنى كه با حرمت و حيثيت مصنّفى برخورد كند و چيزى از مقام و منزلت او بكاهد هرگز خوشايند ما نيست بلكه ما مردان علم و فضيلت را هر كس و هر عنصر و از هر ملّت و مذهب و از هر كشور كه باشد بزرگ مى‏شماريم، و حقّ او را چنان كه بايد مراعات مى‏كنيم و لكلّ منهم مقام معلوم. جز اين كه حقّ به پيروى سزاوارتر است، و دين و عقل و منطق و حقيقت روا نمى‏دانند كه حقايق پرده پوشى و از آنها اعراض شود، و در ردّ باطل سكوت اختيار، و از جلب نظر جامعه دينى به واقعيّتها چشم پوشى گردد. ما چاره‏اى نداريم جز اين كه حقّ را آشكار و صحيح را اظهار كنيم، و پرده از چهره شبهات برداريم، از اين رو مى‏گوييم: هر چند گردآورنده احياء العلوم در فقه، دانش و عرفان، حكمت، بيان و انديشه، روايت و اخلاق دانا و متبحّر بوده ليكن كتاب مذكور پر از موهومات مشقّت‏زايى است كه نويسنده آن را گرفتار تنگناهايى كرده، و موضعگيريهايش را بر او مشكل ساخته، و بحث را برايش دشوار گردانيده، و مانند دردى كه علاج آن پزشك را خسته و درمانده كرده باشد راه خروج را بر او طاقت‏فرسا ساخته است.

چنان كه مى‏بينيم غزّالى در اين كتاب حقّ را بر پايه‏هايى قرار داده كه زيربناى آنها سست و در شرف ويرانى و ادّعاهاى خود را به سخنان و اقوالى مستند كرده كه از ارزش عارى است. بى‏مقدّمه و ناانديشيده سخن مى‏گويد، و به هر كس و ناكس و به دلايل نامرتبط تمسّك مى‏جويد. از اين رو كتابش مجموعه‏اى از لغزشها و سفسطه‏ها و پر از خرافات مى‏باشد، در لابلاى اين كتاب گزافه و بيهوده بسيار، و سخنان بى‏ارج و ياوه فراوان است. ابن جوزى در ردّ بر آن به تأليف كتابى جداگانه پرداخته و آن را اعلام الأحياء بأغلاط الإحياء نام نهاده، و نيز در بخش نهم كتاب المنتظم، و هم در كتاب تلبيس ابليس، صفحه 357 در ردّ آن به طور گسترده سخن گفته است و ما در جلد يازدهم كتاب الغدير خود قسمتى از سخنان او را ذكر كرده‏ايم.

مصحّح كتاب مى‏گويد: در اين جا ضرورى است بخشى از لغزشهاى‏ ابو حامد غزّالى را در كتاب احياى او كه شيخ اجلّ امينى بدانها اشاره فرمودند ذكر كنيم، و سپس به بقيّه بيانات ايشان در اين مورد باز گرديم:

غزّالى در بخش رياضت نفس كتاب احيا گفته است: برخى از مشايخ در آغاز كار خود از برخاستن در شب براى عبادت احساس كسالت مى‏كردند، ناچار خود را ملتزم ساختند كه در تمام طول شب سر را بر زمين نهند و پاها را به هوا بلند كنند تا ايستادن روى پاها براى آنها آسان گردد.

مى‏گويم (علّامه امينى) آيا براى اين عمل طاقت‏فرسا از نظر عقل و طبيعت و ارزش مجوّزى وجود دارد؟ اين كتاب خداست كه به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) خطاب مى‏كند: طه ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏. ما حكم اين عمل پوچ و مسخره، و نيز افسانه‏هاى خرافى ديگرى را كه پس از آن ذكر كرده به عقل سليم و شريعت سهله سمحه و طبع عامّه و مقدّم بر همه اينها به سنّت الهى كه تبديلى براى آن نيست واگذار مى‏كنيم.

همچنين در همين بخش كتاب گفته است: برخى از اين مشايخ دوستى مال و دارايى را بدين گونه معالجه كردند كه همه اموال خود را فروختند و بهاى آنها را به دريا ريختند.

در بخش ترتيب اوراد گفته است: ابراهيم تيمى به سبب خوابى كه ديد چهار ماه تمام نخورد و نياشاميد و داستان آن را نقل كرده است.

و نيز گفته است: كهمس بن منهال در هر ماه نود بار ختم قرآن مى‏كرد، و هر كجاى قرآن را نمى‏فهميد برمى‏گشت و آن را دوباره مى‏خواند.

و نيز گفته است: كرز بن وبره در مكّه مقيم بود. وى در هر روز هفتاد بار و در هر شب نيز هفتاد بار طواف به جا مى‏آورد (هر طواف هفت دور گرد خانه خدا گرديدن است) با اين حال در هر شبانه روز دو بار ختم قرآن مى‏كرد.

طوافهاى او را حساب كردند بالغ بر ده فرسخ بود. بنابراين چون در هر طواف‏ دو ركعت نماز است او در هر شبانه روز دويست و هشتاد ركعت نماز گزارده و دو ختم قرآن كرده و ده فرسخ طواف به جا آورده است.

در بخش توحيد و توكّل احياء مى‏گويد: ابو سعيد خرّاز گفته است: به بيابان در آمده بودم بى‏آن كه توشه‏اى به همراه داشته باشم در نتيجه دچار درماندگى شدم. چون نيك نگريستم به نظرم آمد كه در فاصله دورى از من منزلگاهى است. خوشحال شدم كه به آن خواهم رسيد. سپس در اين انديشه فرو رفتم كه من به غير خدا آرامش يافته و اعتماد كرده‏ام، از اين رو سوگند خوردم كه به آن منزلگاه در نيايم مگر آن كه مرده مرا به آن حمل كنند.

پس گودالى در شنزار براى خود حفر كردم و بدنم را تا سينه در آن فرو برده و پنهان ساختم، در نيمه شب آواز بلندى به گوشم رسيد كه مى‏گفت: اى مردم قريه! خداوند را دوستى است كه خود را در درون اين شنزار زندانى كرده است زود به او برسيد، لذا جماعتى آمدند و مرا از درون شن بيرون كشيده به قريه بردند.

همچنين مى‏گويد: ابو حمزه خراسانى گفته است: در يكى از سالها به زيارت خانه خدا رفتم، در آن ميان كه راه مى‏پيمودم ناگهان به چاهى درافتادم، با خود در كشمكش بودم كه فرياد كنم و كمك بخواهم، ليكن به خود گفتم: نه به خدا سوگند از كسى استمداد نمى‏كنم، هنوز اين تصميم در خاطرم جا نگرفته بود كه دو نفر از بالاى چاه عبور كردند، يكى از آنها به ديگرى گفت: بيا تا سر اين چاه را مسدود كنيم كه كسى در آن نيفتد. پس نى و بوريا آوردند و سر چاه را بستند، خواستم فرياد كنم ليكن به خود گفتم به چه كسى فرياد كنم، خدا از آنها به من نزديكتر است و آرام شدم، هنوز ساعتى نگذشته بود كه دريافتم چيزى آمده و سر چاه را برداشته، و پالانى را آويزان كرده است و با همهمه خود كه آن را تشخيص مى‏دادم مثل اين كه مى‏گفت: به من آويزان شو، به آن آويختم و از چاه بيرونم آورد، چون نگاه كردم ديدم درّنده‏ايست.

و نيز گفته است: نقل شده كه عابدى در مسجد اعتكاف كرد: و هيچ روزى معيّنى نداشت. امام مسجد به او گفت: اگر به دنبال كار و كسبى بروى برايت بهتر است، وى به او پاسخى نداد تا آنگاه كه امام سه بار سخن خود را تكرار كرد.

دربار چهارم عابد گفت: در همسايگى مسجد يك تن يهودى است كه روزى دو قرص نان برايم به عهده گرفته است، امام گفت: اگر آن يهودى به تعهّد خود وفا كند اعتكاف تو در مسجد برايت بهتر است، عابد گفت: اى فلان اگر تو با اين نقصان توحيد، امام اين مردم در پيشگاه خداوند نبودى برايت بهتر بود زيرا تو وعده يك تن يهودى را بر وعده خداوند متعال كه روزى بندگانش را ضامن شده است ترجيح دادى.

و نيز گفته است: امام مسجدى به يكى از نمازگزاران گفت: از كجا روزيت را تأمين مى‏كنى؟ پاسخ داد: اى شيخ! تأمّل كن تا نمازى را كه در پشت سرت خوانده‏ام اعاده كنم سپس پاسخت را بدهم.

در باب اعمال متوكّلين گفته است: بالاترين درجات توكّل آن است كه انسان يك هفته تمام يا بيشتر با اعتماد به فضل الهى و اعانت او بر صبر بى هيچ توشه‏اى در بيابانها بگردد، و در اين مدّت با اندكى علف يا چيز ديگر بگذراند، و يا اگر چيزى برايش فراهم نشد پايدارى كند و بر مرگ خشنود باشد.

همچنين گفته است: بشر حافى دوك‏ريسى مى‏كرد، سپس آن را رها كرد زيرا بعاوى به او نوشت: به من خبر رسيده كه تو براى روزى خود از دوك استمداد مى‏كنى. بگو اگر خداوند چشم و گوشت را از تو بگيرد روزى تو بر چه كسى خواهد بود؟ اين سخن بر دل بشر نشست و از آن پس آلت دوك‏ريسى را از دست بيرون آورده و آن را ترك كرد.

و نيز گفته است: از خواصّ درباره شگفت‏انگيزترين چيزى كه در سفرهايش ديده پرسش كردند، پاسخ داد: خضر (عليه السلام) را ديدار كردم. او از مصاحبت با من خشنود بود، ليكن من از او جدا شدم از بيم آن كه مبادا به او انس گيرم و اين نقصانى در توكّلم باشد.

و نيز گفته است: كوشش در راه روزى براى دينداران زشت و براى عالمان زشت‏تر است زيرا با آنها شرط شده كه قناعت كنند، و روزى دانشمند قانع و جمعيّت زيادى كه با او هستند خواهد رسيد. مگر آن كه بخواهد از دست مردم چيزى نگيرد و از دسترنج خود زندگى كند. اين امر نسبت به عالم عاملى كه روش او بر اساس ظواهر علم و عمل مى‏باشد و اهل باطن و سير و سلوك نيست شايسته است زيرا كسب و كار مانع سير و تفكّر باطنى مى‏شود، ليكن هرگاه به سير و سلوك بپردازد و از دسترنج كسانى زندگى كند كه با اعطاى مال به او به خدا تقرّب مى‏جويند براى او سزاوارتر است، زيرا با ترك كسب قلب خود را براى عبادت خدا فارغ مى‏سازد، و آنانى را كه به او بخشش كرده‏اند به ثواب مى‏رساند.

در بخش «زهد» گفته است: گاهى حالتى بر ارباب احوال غلبه مى‏كند كه دست سئوال بردن پيش خلق براى آنها موجب مزيد درجات است. ليكن اين امر بستگى به حالتى دارد كه به آنها دست مى‏دهد زيرا اين از مواردى است كه مصداق «الأعمال بالنيّات» است چنان كه يكى از اينان نقل كرده است كه ابو اسحاق نورى را ديد در بعضى جاها دست تكدّى به سوى مردم دراز مى‏كند، وى مى‏گويد: اين امر بر من گران آمد، و اين كار را از او زشت دانستم. نزد جنيد رفتم و او را از اين جريان آگاه كردم، او گفت: اين امر بر تو گران نيايد، زيرا نورى از كسى درخواست نمى‏كند مگر آن كه چيزى به آنها بدهد، و سؤال او از مردم براى آن است كه آنها را به ثوابهاى آخرت برساند، تا بى‏آن‏كه زيانى ببينند اجر و پاداش برند.

غزّالى در صحّت توكّل شرط دانسته كه اگر انسان تنها باشد و احيانا روزى او نرسد يقين به مرگ كند زيرا مى‏داند كه در اين موقع روزى او گرسنگى و مرگ مى‏باشد، و گفته است: اين امر اگر چه در دين نقصان است، ليكن در آخرت براى او موجب زيادتى پاداش است چه او تصوّر مى‏كند مرضى كه به مرگ او مى‏انجامد روزى آخرت است كه از سوى بهترين روزى دهندگان براى او حواله شده است. از اين رو چون خداوند چنين حكم و تقدير كرده بدان راضى و خشنود است، و با اين صفت است كه توكّل كامل مى‏شود.

غزّالى گفته است: ابو تراب نخشبى صوفيى را ديد كه دستش را به پوست‏ خربزه‏اى دراز كرده تا پس از سه روز گرسنگى آن را بخورد. به او گفت:

تصوّف به درد تو نمى‏خورد، برو در بازار باش. يعنى تصوّف جز با توكّل تحقّق نمى‏يابد، و كسى توكّل دارد كه بيش از سه روز بر گرسنگى صبر كند.

و نيز مى‏گويد: ابو على رودبارى گفته است: اگر درويش پس از پنج روز گرسنگى بگويد گرسنه است او را در بازار بريد و به كار و كسب دستور دهيد زيرا بدنش عيال اوست و توكّل او در آنچه به بدنش زيان رساند مانند توكّل او نسبت به عائله‏اش مى‏باشد. غزّالى اضافه كرده است كه از اين سخن براى تو روشن شد كه توكّل به معناى انقطاع از اسباب نيست، بلكه عبارت از اين است كه مدّتى بر گرسنگى شكيبايى كند. و اگر احيانا رزق به تأخير افتد به مرگ خشنود باشد و به يكى از شهرها يا بيابانهايى كه خالى از گياه نيست رو آورد و در آن جا بماند و اينها همه اسباب مى‏باشند جز اين كه مردم به سبب ضعف ايمان، شدت حرص، ناشكيبايى بر تحمّل رنجهاى دنيا به خاطر آخرت، غلبه ترس بر دلهايشان به علّت بدگمانى و درازى آرزو اينها را اسباب به شمار نمى‏آورند.

مى‏گويم: اينها سخنان انسانى است كه بر اثر وسوسه‏هاى شيطان ديوانه شده است، و چنان كه در بخش مربوط خواهد آمد مرحوم فيض اين اقاويل را مردود شمرده است.