راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۲۱ -


صنف چهارم :
مالداران هستند و فريب خوردگان آن گروه بسيارند.
گروهى در ساختن مسجد و مدرسه و كاروانسرا و پل و آنچه در معرض ديد تمام مردم است حرص مى ورزند و نام خود را بر روى آنها در آجر مى نويسند تا يادشان جاويد بماند و پس از مرگ اثرشان باقى بماند. آنها مى پندارند كه با اين كار مستحق آمرزش مى شوند در حالى كه به دو دليل فريب خورده اند: يكى اين كه آن بناها را از اموالى مى سازند كه از ستم و غارت و رشوه و راه هاى ممنوع به دست آورده اند و در آن خدا را به خشم آورده و در انفاق آن خود را در معرض غضب خدا قرار داده اند و بر آنها واجب بود كه آن مال ها را از راه هاى حلال به دست آورند و چون از راه حرام به دست آوردند بر آنها لازم بود كه توبه كرده و به خدا برگردند و عين آن مال ها يا عوضش را در صورت ناتوانى از تحويل عين به صاحبانشان برگردانند و اگر نمى توانند به مالكان اموال برگردانند واجب بود به وارثان آنها برگرداند، و اگر از مظلوم وارثى نمانده است واجب است آن را در مصالحى كه مهم تر است صرف كنند، و بسا كه مهم تر اين باشد كه در ميان مساكين تقسيم كنند، در حالى كه آنها از ترس آشكار شدن عيبشان بر مردم ، مال ها را ميان مساكين تقسيم نمى كنند، از اين رو ساختمان هاى آجرى مى سازند و هدفشان رياكارى و جلب ستايش و حرص بر ماندن نام خودشان است نه باقى ماندن خير.
دليل دوم ، اين است كه اينان در صرف مال در ساختمان ها به خودشان گمان اخلاص و خير مى برند، در حالى كه اگر يكى از آنها را موظف سازند كه يك دينار انفاق كند و نامش بر محلى كه انفاق كرده نوشته نشود بر او گران آمده و به خود اجازه انفاق نمى دهد؛ چه اسمش نوشته شود يا نشود خدا از آن آگاه است پس اگر در انفاق ، مردم را در نظر نداشته است نيازى به نوشتن نام وى نبوده است .
گروه ديگرى گاه اموالى را از راه حلال به دست مى آورند و در ساختن مساجد انفاق مى كنند. اين گروه نيز از دو جهت مغرورند: يكى از جهت رياكارى و ثناخوانى است ، زيرا گاه در همسايگى وى يا در شهرش فقيرى است و مصرف كردن مال در احتياجات او مهم تر و برتر از خرج كردن در مساجد و آراستن آنهاست و دليل اين كه خرج كردن در مسجد بر او آسان است اين است كه در ميان مردم آشكار مى شود. جهت دوم اين است كه مال را در آراستن مسجد به نقشه هايى صرف مى كند كه ممنوع است (627) و موجب بازداشتن دل نمازگزاران مى شود و چشمانشان را خيره مى سازد در حالى كه مقصود از نماز خشوع و حضور قلب است و آن نقاشى ها دل هاى نمازگزاران را فاسد مى كند و ثوابشان را از بين مى برد و تمام گناهانش به كسى برمى گردد كه مسجد را نقاشى كرده است در حالى كه به آن كار فريفته است و معتقد است كه عملش جزء خيرات است و آن را وسيله اى براى نزديكى به خداى متعال مى داند با اين كه به خاطر اين كار در معرض خشم خدا قرار گرفته و مى پندارد كه اطاعت و امتثال امر خدا كرده است ، در حالى كه دل بندگان خدا را با آراسته كردن ظاهر مسجد پريشان ساخته است ، بسا كه آن منظره ها آنها را به آراستگى هاى دنيا تشويق كند و نظير آن را در منزل هاى خود بخواهند و تمام گناه آن بر گردن كسى است كه مسجد را آراسته و زينت كرده است زيرا مسجد براى تواضع و حضور قلب است . گويند: دو مرد وارد مسجد شدند. پس يكى از آن دو نفر در مسجد ايستاد و گفت : كسى چون من وارد خانه خدا نمى شود (قابليت ندارد). پس دو فرشته موكل بر انسان او را در پيشگاه خدا جزء صديقان نوشتند، به اين دليل سزاوار است كه مسجد را بزرگ شمرد و تعظيم مسجد به اين است كه انسان آلوده كردن مسجد را جنايتى بر مسجد بداند نه اين كه در آلوده كردن مسجد به حرام يا آرايش هاى دنيوى ، بر خداى متعال منت داشته باشد.
حواريون به مسيح (ع ) عرض كردند: به اين مسجد بنگر كه چه نيكوست ، عيسى (ع ) فرمود: امتم ، امتم ، به شما بحق بگويم : خدا سنگى از اين مسجد را بر روى سنگى استوار ندارد، مگر به گناهان اهل آن مسجد آن را نابود سازد، براستى خدا به طلا و نقره و اين سنگ ها كه شما را به شگفت واداشت اهميّت نمى دهد، و محبوب ترين چيزها در پيشگاه خدا دل هاى شايسته است ، با آن دل ها خدا زمين را آباد مى كند و با آن دل ها در صورتى كه شايسته نباشند زمين را خراب مى كند.
ابودرداء گويد: رسول خدا (ص ) فرمود: ((هرگاه مسجدهايتان را آراستيد و قرآنهايتان را تزئين كرديد، پس هلاكت و مرگ بر شما))، (628) روايت شده كه چون رسول خدا (ص ) تصميم گرفت مسجد مدينه را بسازد جبرئيل به محضرش آمد و گفت : ((ارتفاع آن را هفت ذرع بساز و آن را زينت و نقاشى مكن ))؛ (629) بنابراين غرور و فريفتگى كسانى كه مساجد را تزئين مى كنند از اين نظر است كه منكر را معروف مى دانند و بر آن تكيه مى كنند.
گروه ديگرى اموال را در صدقات مى بخشند، و بر فقرا و مساكين انفاق مى كنند و اين كار را در مجامع عمومى انجام مى دهند و صدقه دادن در نهان را دوست ندارند، و عادت بعضى از فقرا سپاسگزارى و افشا كردن بخشش ‍ است . اينان معتقدند پنهان داشتن چيزى كه فقير از آنها مى گيرد ظلم و كفران بر فقيران است ، و گاه بر انفاق مال در حج حريصند و هر سال به حج مى روند، و بسا كه همسايگانشان را گرسنه بگذارند؛ از اين رو ابن مسعود گفته است : در آخرالزمان زائران مكه بدون دليل زياد مى شوند مسافرت حج بر آنان آسان و روزيشان گسترده است و بى بهره از حج باز مى گردند؛ يكى از آنها را شترش در ميان بيابان هاى بى آب و علف و شنزارها به سرعت مى برد، در حالى كه همسايه اش در كنارش عائله مند است و با او مواسات نمى كند. ابونصر تمّار روايت كرده كه مردى براى خداحافظى با بشر بن حارث آمد و گفت : عازم حج هستم . پس بشر برخاست و به او گفت : براى مخارج سفر چه اندازه مهيا ساخته اى ؟ گفت : دو هزار درهم ، گفت : هدفت از حج چيست ؟ تفريح يا اشتياق به خانه خدا يا طلب خشنودى خدا؟ گفت : طلب خشنودى خدا گفت : پس اگر به خشنودى خدا در خانه ات برسى و دو هزار درهم انفاق كنى و يقين داشته باشى كه خدا از تو خشنود مى شود آيا اين كار را مى كنى ؟ گفت : آرى ، گفت : برو و هزينه سفرت را به ده انسان مقروض بده كه قرض خود را بپردازند و به فقيرى بده كه پراكندگى هاى زندگى خود را جمع كند و به معيلى بده كه عيال خود را بى نياز كند، و به مربى يتيمى بده كه او را خوشحال كنى و اگر دلت قدرت آن را دارد كه به يك نفر بدهى (دو هزار درهم را) به يك نفر بده چرا كه شادمان كردن ولو يك مسلمان و فريادرسى بيچارگان و برطرف ساختن فقر و سختى و كمك به ضعيف پس از حج واجب بهتر از صد حج است ، برخيز و كارى را كه به تو گفتم بكن وگرنه آنچه در دل دارى برايمان بگو. پس گفت : اى ابونصر مسافرت كردن در دلم قوى تر است . پس بشر لبخندى زد و به او روى آورده گفت : هرگاه از چرك تجارت ها و شهرها جمع شود، نفس ‍ مى خواهد كه با آن حاجتى را برآورد. پس اعمال صالح را اظهار مى كند در حالى كه خدا به خودش سوگند ياد كرده است كه جز عمل تقواپيشگان را قبول نكند.
گروه ديگرى از صاحبان مال اموال خود را حفظ مى كنند و به مقتضاى بخل آن را نگاه مى دارند. آنگاه به عبادت هاى بدنى كه خرج ندارد مشغول مى شوند مانند روزه گرفتن در روز و برپا خاستن شب به عبادت و ختم كردن قرآن در حالى كه فريفته اند، زيرا بخلى كه مهلك است بر درون آنها مسلط شده است و نياز به آن دارند كه با انفاق مال بخل را ريشه كن سازند. پس ‍ سرگرم به دست آوردن فضيلت هايى مى شوند كه از آن بى نيازند، مثل چنين شخصى مثل كسى است كه مارى در لباسش وارد شود و مشرف به هلاكت باشد در حالى كه به پخت سكنجبين مشغول شده تا با آن صفرا را آرام سازد، و كسى كه مار او را بكشد كى به سكنجبين نياز خواهد داشت ؟
گروه ديگرى هستند كه بخل بر آنها غالب شده و به خود اجازه نمى دهند چيزى جز زكات بپردازند. زكات را نيز از مال پست و فاسدى مى دهند كه به آن رغبت ندارند و در طلب فقيرى هستند كه به آنها خدمت كند و يا براى برآوردن حاجاتشان رفت و آمد كند يا به كسانى زكات مى دهند كه در آينده به او محتاجند تا براى خدمتى به كارش بگيرند يا به كسانى زكات مى دهند كه خلاصه غرضى داشته باشند يا زكات را به كسى مى دهند كه يكى از بزرگان معين كند، بزرگانى كه از شكوهشان كمك مى گيرد تا با دادن زكات به شخص تعيين شده از سوى آنان در نزد آنها موقعيتى كسب كند و حاجات وى را برآورده سازند، و تمام اين امور نيت را فاسد و عمل را از بين مى برد و صاحب آن فريفته است و مى پندارد كه مطيع خداست در حالى كه گنهكار است ؛ زيرا با عبادت خدا عوض از ديگرى مى خواهد و اين مورد و نظاير آن از فريفتگى صاحبان مال قابل شمارش نيست تو اين اندازه را فقط براى آگاهانيدن از انواع غرور نقل كرديم .
گروه ديگرى مغروران مردم عوام و صاحبان مال يا فقيرانى هستند كه به مجلس ذكر فريفته شده اند و معتقدند كه (شركت در) مجلس ذكر برايشان كافى است و به آن عمل خو گرفته اند و مى پندارند كه تنها شنيدن موعظه ، بدون پندگيرى و عمل كردن ، براى آنها اجر دارد در حالى كه فريفته اند، زيرا برترى مجلس ذكر براى اين است كه انسان را به خير ترغيب مى كند و اگر ميل و رغب به كار خير برنينگيزد در آن خيرى نيست و ميل به كار خير از آن نظر ستوده است كه انسان را به عمل وا مى دارد پس اگر نتواند آدمى را به كار و عمل وادار سازد در رغبت به عمل خيرى نيست و سخنى را كه براى ديگرى ايراد مى كند در صورتى كه در او تاءخير نكند ارزشى ندارد. بسا كه يكى از اين گروه به موعظه اى كه مى شنود و فضيلت حضور در مجلس و فضيلت گريستن فريفته شود، و بسا كه حالت دل نازكى همانند زنان به او دست دهد و بگريد، بسا كه سخنان ترس آور بشنود و فقط دست هايش را بر هم بكوبد و بگويد: اى سلام مرا در امان بدار يا به خدا پناه مى برم يا سبحان اللّه بگويد و پندارد كه تمام خوبى ها را به جاى آورده است در حالى كه فريفته است ، و همانا مثل او مثل مريضى است كه در مجلس ‍ پزشكان حاضر شود و سخنان آنها را بشنود يا گرسنه اى كه در نزد كسى حاضر مى شود كه غذاهاى لذيذ را وصف مى كند در حالى كه اين كار، بيمارى و گرسنگى مريض و گرسنه را برطرف نمى سازد. همچنين شنيدن وصف عبادات ، بدون عمل كردن به آنها دردى را دوا نمى كند، و هر موعظه اى كه صفتى از صفاتت را تغيير ندهد به طورى كه موجب تغيير كارهايت شود و سخت يا اندكى به خدا روى بياورى و از دنيا روى بگردانى اين موعظه بر تو حجتى است و هرگاه آن را وسيله اى براى خودت بدانى فريفته خواهى بود.
پرسش و پاسخ
اگر بگويد: آنچه در مورد راه هاى ورود غرور نقل كرديد امورى است كه هيچ كس از آن رهايى ندارد و نمى توان از آن پرهيز كرد، و اين موجب نااميدى مى شود زيرا هيچ يك از افراد بشر نمى تواند از اين آفت هاى نهانى دورى جويد.
مى گوييم : هرگاه همّت انسان در چيزى به سستى گرايد اظهار نااميدى مى كند و آن را بزرگ مى شمارد و راه را دشوار مى پندارد؛ و هرگاه بدان ميل كند به چاره هايى راه مى يابد و با نگرش دقيق پوشيدگى هاى راه را استنباط مى كند تا به هدف برسد؛ تا آنجا كه انسان هرگاه بخواهد پرنده اى را كه در فضاى آسمان اوج گرفته با دور بودن از او فرود آورد او را پايين مى آورد؛ اگر بخواهد ماهى را از اعماق درياها بالا بكشد مى تواند؛ اگر بخواهد طلا و نقره را از زير كوه ها استخراج كند، مى تواند؛ اگر بخواهد حيوانات وحشى را كه در بيابان رها هستند شكار كند مى تواند؛ اگر بخواهد درندگان و پيلان و حيوانات عظيم الجثه را مسخر سازد مى تواند؛ اگر بخواهد افعى ها و مارها را بگيرد و با آنها بازى كند و پادزهر از آنها استخراج كند مى تواند؛ اگر بخواهد از برگ توت حريرهاى رنگارنگ و نقشه دار تهيه كند مى تواند؛ اگر بخواهد اندازه ستارگان و طول و عرض آنها را بداند با هندسه دقيق آن را استخراج مى كند، در حالى كه خود در زمين قرار دارد؛ و تمام اين امور را با استنباط چاره ها و مهيا ساختن ابزارها انجام مى دهد. پس اسب را براى سوارى و سگ را براى شكار و باز را براى شكار پرندگان مسخر مى سازد و تور را براى شكار كردن ماهى آماده مى كند و تمام اين كارها از چاره انديشى هاى ظريف آدمى است ؛ و تمام اين موارد براى آن است كه در كار دنياى او مهم است و به دنيايش كمك مى كند؛ و اگر به امر آخرتش ‍ اهميت دهد تنها يك شغل دارد كه استوار ساختن دلش است ، ولى از آن ناتوان مانده و خوار شده است و مى گويد: اين كار محال است و چه كسى بر آن قدرت دارد، در حالى كه استوار ساختن دل محال نيست و اگر فقط همتش همين يك كار باشد براى آن چاره مى انديشد، بلكه چنان است كه گويند: ((اگر بدرستى مايل به چيزى باشى به چاره هاى آن راه مى يابى )). اين امر (استوار ساختن دل ) چيزى است كه صالحان گذشته و آنها كه به نيكى از صالحان پيروى كرده اند از آن عاجز نشده اند و كسى هم اراده اى درست و همتى داشته باشد از آن عاجز نمى شود، بلكه به يك درهم زحمت مردم در استنباط چاره جويى هاى دنيا و منظم ساختن اسباب آن محتاج نمى شود.
اگر بگويد: پس از آن كه بيان كرديد راه هاى ورود در غرور بسيار است ، مغرور شدن انسان را نزديك دانستيد پس بنده به چه وسيله از غرور رهايى مى يابد؟
بايد دانست كه بنده به سه چيز از غرور رها مى شود: 1 - علم 2 - عقل 3 - معرفت و به اين سه امر ناگزيريم . منظور از عقل همان فطرت غريزى و نور اصلى است كه به وسيله آن انسان حقيقت اشياء را در مى يابد. بنابراين تيزهوشى و زيركى فطرت و نادانى و كند ذهنى نيز فطرت است و انسان كند ذهن نمى تواند از غرور محفوظ بماند و بايد تيز فهمى و عقل خالص در اصل فطرت باشد و اگر در فطرت نباشد به دست آوردنش ممكن نيست . آرى هرگاه اصل عقل و ذكاوت در فطرت باشد با تمرين مى توان آن را تقويت كرد. بنابراين اساس تمام خوشبختى ها عقل و زيركى است .
پيامبر (ص ) فرمود: ((مبارك و فرخنده است خدايى كه عقل را ميان بندگانش تقسيم كرد و پراكنده ساخت براستى كه عمل و نيكى و روزه و نماز دو مرد برابر است ولى در عقل متفاوتند مانند ذرّه در برابر كوه احد و خداوند هيچ بهره اى را ميان مردم تقسيم نكرد كه بهتر از عقل و يقين باشد)).(630)
از ابودرداء روايت است كه گفته شد: اى رسول خدا، آيا نسبت به مردى كه روز روزه مى گيرد و شب به عبادت قيام مى كند و حج و عمره و صدقه مى دهد و در راه خدا جهاد مى كند و بيماران را عيادت و جنازه ها را تشييع مى كند و به ضعيف كمك مى دهد، چه عقيده دارى آيا مقامش روز قيامت در پيشگاه چيست ؟ پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((يقين به اندازه عقلش ‍ پاداش داده مى شود)).(631)
مردى در محضر رسول خدا (ص ) ستايش شد و از خوبى او سخن گفتند.
حضرت فرمود: ((عقلش چگونه است ؟ عرض كردند: اى رسول خدا، از عبادت و فضيلت و خلق او مى گوييم : پس فرمود: عقلش چگونه است ؟ زيرا به احمق از نادانى وى بيش از گناه گنهكار صدمه مى رسد و همانا مردم در روز قيامت به اندازه عقول خود به خدا نزديك مى شوند)).(632)
ابودرداء گويد: ((پيامبر (ص ) هرگاه از عبادت بسيار مردى آگاه مى شد از عقلش سؤ ال مى كرد. پس هرگاه مى گفتند: نيكوست مى فرمود: به او اميدوارم و اگر جز اين مى گفتند مى فرمود: به آنچه مى گوييد نرسيده است .)) (633) ابودرداء گفت : ((در محضر رسول خدا از عبادت فراوان مردى سخن به ميان آمد پيامبر (ص ) فرمود: عقلش چگونه است ؟ گفتند: عقلى ندارد. فرمود: رفيقتان به آنچه بدو گمان دارد نرسيده است )).(634)
مى گويم : پيش از اين رواياتى از طريق اهل بيت (ع ) در اين باره در كتاب عقل از بخش عبادات نقل كرديم .
غزالى گويد: تيزهوشى و بسيارى غريزه عقل نعمتى از سوى خداى متعال در اصل فطرت است و اگر شخصى با كند ذهنى و نادانى آن را از دست داده باشد قابل جبران نيست .
دوم معرفت (635) است و مقصود اين است كه چهار چيز را بشناسد: نفس ‍ خود را، پروردگار خويش را، دنيا، و آخرت را، نفس خود را به بنده بودن و خوار بودن و اين كه در اين دنيا غريب و بيگانه از شهوت هاى حيوانى است و شهوات برايش زيانبخش است بشناسد؛ و بداند كه آنچه با طبيعت او سازگار است شناخت خداست و فقط نگريستن به جهتى كه خدا مى پسندد، و كسى كه نفس خود را نشناسد اين را نيز نمى شناسد و پروردگارش را نيز نشناسد، و بايد براى اين كار از آنچه در كتاب محبت و شرح عجائب قلب و كتاب تفكر و شكر نقل كرديم (636) كمك بگيرد، زيرا در آن مطالب به وصف نفس و توصيف شكوه و عظمت خداى متعال اشاره هايى شده است و با آن آگاهى اجمالى حاصل مى شود و شناخت و آگاهى كامل در ماوراى آن است ، زيرا معرفت كامل از علوم باطن است و ما در اين كتاب فقط به شرح علوم مربوط به ظاهر پرداخته ايم . امّا بر شناخت دنيا و آخرت بايد از آنچه در كتاب نكوهش دنيا و ياد مرگ نقل كرديم كمك بگيرد تا برايش آشكار شود كه دنيا با آخرت قابل مقايسه نيست ؛ و هرگاه نفس خود و خداى خويش را شناخت و از دنيا و آخرت آگاه شد با شناخت خاى متعال محبت او و با شناخت آخرت ميل زياد به آن و با شناخت دنيا روى گرداندن از آن در قلبش برانگيخته مى شود، و در نتيجه مهمترين كارهايش همان است كه او را به خدا برساند و در آخرت به حالش سودمند باشد، و هرگاه اين تصميم بر قلبش غالب آيد در تمام كارها نيتش درست مى شود. پس اگر به عنوان مثال غذايى بخورد يا سرگرم قضاى حاجت شود مقصودش كمك گرفتن از آن بر پيمودن راه آخرت است و نيتش درست مى شود و هر فريفتگى لازم الاجتناب كه منشاء آن جلب غرض ها و گرايش ‍ به دنيا و مال و مقام است از او دور مى شود، زيرا گرايش به دنيا نيت را فاسد مى كند و تا زمانى كه دنيا از آخرت در نزد او محبوب تر است و خواهش ‍ نفس او از خشنودى خدا در نظر او عزيزتر است نمى تواند از غرور و فريفتگى رها شود. پس هرگاه با معرفتش به خدا و به نفس خود كه از عقل كاملش صادر مى شود محبت خدا بر قلبش غلبه كند نياز به امر سومى دارد كه همان علم به چگونگى حركت و سلوك به سوى خدا و علم به چيزى است كه او را به خداى متعال نزديك و از او دور مى سازد و ما در كتاب ها و بخش ها احياء علوم الدين علم آفت هاى راه و پيامدها و گرفتارى ها را نوشته ايم . پس از بخش عبادات شروط آن را بشناسد و رعايت كند و از آفات آن آگاه شود و بپرهيزد، و از بخش عادت ها راز معيشت ها و آنچه را به آن مجبور است بشناسد و با اجازه آن را بگيرد و از آنچه بى نياز است روى بگرداند، و از بخش مهلكات تمام پيامدهايى را كه مانع پيمودن راه خداست بداند، زيرا آنچه مانع از پيمودن راه خدا مى شود صفات نكوهيده اخلاقى است . پس آنها را بشناسد و راه درمانش را بداند، و از بخش منجيات صفات ستوده اى را بشناسد كه بايد جايگزين صفات نكوهيده پس از محو آنها شود و هرگاه به تمام آنها احاطه پيدا كند مى تواند از انواع فريفتگى كه به آنها اشاره كرديم بپرهيزد؛ و اساس تمام اينها اين است كه محبت خدا بر قلب غالب شود و دوستى دنيا از آن ساقط گردد تا بدين وسيله اراده اش قوى و نيتش درست شد و اين امر حاصل نمى شود جز با معرفتى كه ياد كرديم .
اگر بگوييد: هرگاه تمام مطالب ياد شده را انجام دهد بيم چه خطرى بر سالك مى رود؟
مى گوييم : بيم مى رود كه شيطان فريبش دهد و او را به پند دادن مردم و منتشر ساختن علم و دعوت مردم به آنچه از دين خدا شناخته فرا بخواند، زيرا مريد مخلص هرگاه از تهذيب اخلاق فارغ شود و به مراقبت قلب بپردازد تا آن را از تمام تيرگى ها پاك سازد و به راه راست رود و دنيا در چشمش حقير آيد و آن را رها سازد، طمع از مردم ببرد و به آنها توجهى نكند و تنها هم او يكى باشد كه خداى متعال و لذت بردن از ياد و مناجات و اشتياق به ديدار اوست ، در حالى كه شيطان نتوانسته او را گمراه سازد؛ چرا كه شيطان از طريق دنيا و خواهش هاى نفس به او روى مى آورد و او اطاعتش نمى كند و از طريق دين به او روى مى آورد و او را دعوت مى كند تا به بندگان خدا ترحم و مهربانى كند و در دينشان خيرخواه آنها شود و به خدايشان فرا بخواند. پس بنده با لطف و مهربانى به بندگان مى نگرد و آنها را در كار خود برگشته و در دين خود سرگردان و كر و كور مى بيند كه بيمارى بر آن مسلط است و خود نمى دانند و پزشك ندارند و در آستانه نابودى هستند. پس ترحم بر قلبش غالب مى شود، در حالى كه شناخت كامل به امورى دارد كه آنها را هدايت مى كند و گمراهى آنان را آشكار مى سازد و به سعادت راهنمايى مى كند و بدون زحمت و هزينه و تحمل خسارت بر بيان آن قادر است . مثل او مثل مردى است كه مرضى سخت دارد كه دردش ‍ طاقت فرساست و بدان سبب شب خود را به بيدارى و روزش را در اضطراب مى گذراند و بر اثر فشار درد نمى خورد و نمى آشامد و حركت و فعاليتى ندارد. پس دوايى خالص و رايگان و بى زحمت و سهل الوصول برايش پيدا مى شود آن را مى خورد و خوب مى شود و پس از مدتى بيدار خوابى شب بخوبى مى خوابد و پس از اضطراب در روز به آرامش مى رسد و زندگى اش پس از كمال تيرگى خوب و مطلوب مى شود و پس از مدت ها بيمارى به لذت سلامتى مى رسد آنگاه به شمار زيادى از مسلمانان بنگرد كه به بيمارى او گرفتارند و مدت ها دچار بيدار خوابى شده و سخت پريشانند و ناله آنها به آسمان مى رود. پس به ياد بياورد كه داروى آنها همان است كه او مى داند و به آسانترين صورت ممكن و سريعترين زمان ممكن قادر است آنان را شفا بخشد. پس بر آنان ترحم كند و نفسش به او اجازه ندهد كه در درمان آنها كندى ورزد. همچنين بنده مخلص پس از اين كه به راه (خدا) هدايت شد و بيمارى هاى قلبى او شفا يافت بيمارى قلبى مردم را مشاهده كند، در حالى كه درمانش دشوار و نابوديشان نزديك و درمانشان بر او آسان است . پس در نفس تصميمى قاطع در خيرخواهى آنان برانگيخته شود و شيطان نيز به اميد اين كه فرصت فتنه يابد او را بر درمان بيماران ياد شده تشويق كند، و چون به اين كار مشغول شود شيطان فرصت فتنه يابد و او را پنهان تر از حركت مورچه در نهان به رياست فرا بخواند كه مريد آن را در نيابد، و همچنان آن حركت نهانى در قلبش باشد تا شيطان او را به خودآرايى در برابر مردم با كلمات و نغمه ها و حركت هاى نيك و شكل و قيافه ساختگى فرا بخواند، سپس مردم به او روى آورند، و او را در برابر درمان بيمارى هايشان فقط به خاطر ترحم و بدون طمع مادى تعظيم و تكريمى بيش از تعظيم شاهان كنند و از پدر و مادر و خويشاوندان در نظر آنها محبوب تر شود. پس او را در مورد اموال و بدن هاى خود بر خويشتن ترجيح دهند و در برابر او چون چاكران و بندگان شوند و به خدمت او بپردازند و او را در مجالس بر خود مقدم بدارند و او را بر شاهان حاكم سازند. در اين هنگام خلق فطرى او منتشر شود و نفس آرامش يابد و لذت وصف ناپذيرى را بچشد، و به شهوتى از دنيا برسد كه هر شهوتى در برابرش ‍ ناچيز است ، در حالى كه ترك دنيا كرده بود. پس در بزرگترين لذت هاى آن فرو افتد. در اين موقع شيطان فرصتى مى يابد و دست خود را به قلب او دراز مى كند و دلش را در هر چيزى به كار مى گيرد كه آن لذت را بر او حفظ كند، نشانه منتشر شدن خوى فطرى و اعتماد نفس به شيطان اين است كه اگر اشتباه كند و در برابر مردم سخنش مردود شمرده شود به خشم آيد، و هرگاه خشمى را كه در خود احساس مى كند نپسندد شيطان بسرعت در او اين توهم را ايجاد مى كند كه اين غضب براى خداست ، چرا كه هرگاه اعتقاد مريدها نسبت به او نيك نباشد از راه خدا بريده شده و در غرور مى افتند. پس بسا كه اين عمل او را به بدگويى از كسى كه او را ردّ كرده است وادارد و به غيبت كردن ممنوع بيفتد پس از اين كه حلال را ترك كرده و گرفتار تكبرى شود كه سرپيچى از قبول (سخن ) حق و شكر بر آن است ، پس از اين كه از خطرهاى وحشتناك پرهيز مى كرد؛ همچنين هرگاه بخندد يا در گفتن بعضى از كار سست شود نفس وى از اين كه مردم از آن آگاه شوند و مقبوليت او (در نزد مردم ) از بين برود، بى تابى مى كند و به دنبال آن استغفار كند و آه سرد برآورد و بسا كه بر اعمال و اذكار خود به خاطر مردم و شيطان بيفزايد و شيطان اين توهم را در او ايجاد كند كه علت افزايش اعمال و اذكارت اين است كه اعتقاد مردم در راه خدا سست نشود و به سبب اين كه تو اذكار و اعمال را ترك كنى آنان نيز راه خدا را ترك كنند در صورتى كه اين توهمات حيله و فريب است ، بلكه بى تابى نفس از بيم از دست رفتن رياست است ، از اين رو باكى ندارد كه مردم بر فوت اذكار و اعمال همگنانش آگاه شوند بلكه گاه آن را دوست بدارد و به آن شاد شود و اگر در ميان همگنانش كسى يافت شود كه دل هاى (مردم ) به قبول او مايل شود و سخن او مقبول تر از سخن او شود بر او دشوار مى آيد، در حالى كه اگر نفس از رياست لذت نمى برد و شاد نمى شد، مى بايست مقبوليت سخن همگنان را مغتنم مى شمرد، چرا كه داستان او داستان كسى است كه گروهى از برادران خود را افتاده در چاهى مى بيند كه سنگى بزرگ دهانه آن را پوشانده است و نمى توانند به خاطر به وجود سنگ از چاه بيرون بيايند، پس دلش به حال برادرانش بسوزد و براى كنار زدن سنگ از سر چاه بيايد ولى نتواند، پس ‍ كسانى براى كمكش بيايند تا كنار زدن سنگ بر او آسان شود يا خود آن را كنار بزند، ناگزير از آن سخت شادمان شود، زيرا هدفش نجات برادران خود از آن چاه است ، بنابراين اگر هدف پند دهنده نجات برادران مسلمان از دوزخ باشد هرگاه ياورى او را يارى دهد يا خود به آن اقدام كند بدان عمل شاد مى شود و بر او گران نمى آيد همان گونه كه اگر تمام آن گمراهان خود هدايت مى يافتند در صورتى كه هدفش هدايت آنها بود نمى بايست بر او گران آيد، پس هرگاه به كمك ديگران هدايت شوند نبايد بر او دشوار آيد، و هرگاه در خود احساس دشوارى كرد شيطان او را به تمام گناهان كبيره قلبى و گناهان اعضا را فرا مى خواند و نابودش مى كند. بنابراين از بيمارى دل ها پس از هدايت و از كجى نفس پس از استقامت به خدا پناه مى بريم .
اگر بگوييد: پس چه وقت درست است كه عالم به نصيحت و خيرخواهى مردم مشغول شود؟
مى گوييم : خيرخواهى مردم آنگاه صحيح است كه قصدش فقط هدايت مردم براى خدا باشد و دوست بدارد كه كسى پيدا شود او را در هدايت مردم يارى كند يا خود هدايت شوند و بكلى طمع خود را ستايش مردم و اموالشان قطع كند و ستايش و نكوهش آنان برايش يكسان باشد پس به نكوهش آنها اهميت ندهد هرگاه مورد ستايش خدا واقع شود و به ستايش ‍ آنها شاد نشود هرگاه ستايش آنها با ستايش خدا همراه نباشد و به آنها بنگرد چنان كه به بزرگان و چهارپايان مى نگرد. امّا نگاهش به سادات و بزرگان بدان سبب كه نسبت به آنها تكبّر نمى ورزد و تمام آنها را بهتر از خود مى داند، چون از پايان كار بى خبر است ؛ و امّا نگاهش به چهارپايان بدان سبب است كه طمع خود را از به دست آوردن مقامى در دل هاى آنان قطع كرده ، چرا كه اهميت نمى دهد چهارپايان نسبت به او چه عقيده دارند. پس ‍ در برابر آنها خودآرايى و خودسازى نمى كند، بلكه هدف چوپان مواظبت از گوسفندان و دور ساختن گرگ از آنهاست ، نه اين كه گوسفندان به چشم ستايش به او بنگرند. پس تا زمانى كه ديگر مردم را مانند گوسفند نداند و به نگرش آنها توجهى نداشته باشد و بدان اهميت ندهد و از مشغول شدن به اصلاح آنها سالم نمى ماند. آرى گاه به اصلاح مردم مى پردازد ولى با اصلاح آنها خود را فاسد مى كند، پس بايد همچون شمعى باشد كه به ديگران نور مى دهد و خود مى سوزد.
اگر بگوييد: در صورتى كه واعظان ترك موعظه كنند مگر آنگاه كه به اين درجه (اخلاص ) برسند دنيا از موعظه خالى مى شود و دل ها فاسد مى شود.
مى گوييم : رسول خدا (ص ) فرمود: ((دوستى دنيا سرچشمه تمام گناهان است ))، (637) و اگر مردم دنيا را دوست ندارند جهان ويران مى شود و زندگى باطل و دل ها و بدن ها نابود مى شوند، جز اين كه پيامبر (ص ) مى داند كه دوستى دنيا هلاك كننده است و يادآورى آن دوستى دنيا را از دل بيشتر مردم ريشه كن نمى سازد، بجز كمترين آنها كه دنيا را يادآور شده است و خطر دنيا را ذكر فرموده از بيم آن كه مبادا انسان نفس خود را در برابر شهوت هايى رها سازد كه بر مردم مسلط است . همچنين زبان واعظان همواره به دوست رياست گشوده است و آن را به گفته كسى كه مى گويد موعظه براى دوستى رياست حرام است رها نمى كنند؛ چنان كه مردم شراب و زنا و دزدى و رياكارى و ظلم و ديگرى گناهان را به قول خدا و پيغمبر (ص ) كه فرموده اند حرام است ترك نمى كنند. پس به خويشتن بنگر و دل از سخن مردم آسوده دار، زيرا خدا گروه زيادى از مردم را با فاسد شدن يك شخص يا اشخاصى اصلاح مى كند، و لولا دفع اللّه بعضهم ببعض لفسدت الا رض ، (638) زيرا خدا اين دين را با مرد فاسد گروه هايى كه در آخرت (639) بهره اى ندارند تاءييد مى كند. پس تنها بيم آن دارد كه راه پندپذيرى مسدود شود امّا بسته شدن زبان واعظان در حالى كه انگيزه ريا و دوستى رياست را در پيش دارند هرگز انجام نخواهد شد.
اگر بگوييد: مريد اگر از اين مكر شيطان آگاه و سرگرم خود شود و نصيحت را ترك كند يا پند دهد و شروط صدق و اخلاص را در نصيحت رعايت كند، پس چه بيمى بر او مى رود؟ و چه خطرها و رشته هاى گول خوردن در برابرش باقى مى ماند؟
بايد بدانيد: بزرگترين خطر نصيحت بر او باقى است و آن اين است كه شيطان به او مى گويد: مرا ناتوان ساختى و با تيزهوشى و عقل كاملت از مكر من رها شدى ، در حالى كه بر بسيارى از بزرگان و اولياء دست يافتم ولى بر تو دست نيافتم ، پس چقدر شكيبايى و چه بسيار در پيشگاه خدا مقام دارى كه مرا مغلوب ساختى و خدا به تو قدرت داد كه به هوشيارى از تمام راه هاى ورود فريب هاى من آگاه شوى . پس به شيطان گوش فرا داده و او را تصديق كند و در گريختن خود از تمام فريب ها دچار عجب شود و اين خودپسندى اش كمال غرور و فريفتگى باشد كه خود بزرگترين مهلك است . بنابراين عجب از هر گناهى بزرگ تر است ، از اين رو شيطان مى گويد: اى فرزند آدم هرگاه گمان كنى كه با علم خود از من رها شده اى پس با نادانيت گرفتار دام فريب من شده اى .
اگر بگوييد: هرگاه بان گفتار شيطان دچار عجب نشود، زيرا مى داند كه رهايى او از مكر شيطان به توفيق خدا بوده نه همت خودش و شخصى مانند او قادر به دفع شيطان نيست مگر خدا به او توفيق دهد و كمكش كند، و هر كس از ضعف و ناتوانى خود كمترين عمل آگاه باشد پس هرگاه بر چنين كار بزرگى (در امان ماندن از مكر شيطان ) قادر شود بداند كه خود بر آن توانايى نيافته بلكه به توفيق خدا بوده بنابراين پس از بر طرف شدن عجب و خودپسندى چه بيمى بر او مى رود؟
مى گوييم : بيم آن مى رود كه به لطف خدا اعتماد به كرم او و ايمنى از مكر شيطان فريفته شود تا آنجا كه گمان برد در آينده نيز بدين حال خواهد ماند و از سستى و دگرگونى حال نمى ترسد. پس حال او تنها اعتماد به لطف خداست بى آن كه از مكر خدا بترسد. و هر كس از مكر خدا ايمن شود براستى در زيان است ؛ بلكه راهش اين است كه تمام آن توفيقات را از لطف خدا ببيند، آنگاه بر خود بيم آن داشته باشد كنه صفتى از صفات قلبش نظير دوستى دنيا و ريا و بدخلقى و توجه به عزّت مسدود بماند و او از آن بى خبر باشد و بترسد از اين كه در هر لحظه اى اين حالت از او سلب شود و از مكر خدا ايمن نباشد و از خطر فرجام غافل نشود، و اين خطرى است كه از آن رهايى ندارد و بيمى است كه از آن نجات نمى يابد مگر پس از اين كه از صراط بگذرد، از اين روست كه چون شيطان براى يكى از اولياء در هنگام جان كندن كه هنوز نفسى از او باقى بود ظاهر شد و به او گفت : فلانى آيا از من رها شدى پس بگويد: نه ، از اين رو گفته اند تمام مردم نابودند جز عالمان و تمام عالمان در هلاكتند جز عالمان با عمل ، و تمام عالمان با عمل در هلاكتند جز مخلصان ، و مخلصان نيز در خطرى بزرگند، در اين صورت شخص مغرور در هلاكت است و مخلصى كه از غرور مى گريزد نيز در خطر است ، به اين جهت هيچ گاه دل هاى اولياء از بيم و ترس جدا نيست ، از خداى متعال حسن عاقبت را مساءلت داريم زيرا نتيجه كارها در پايان آن معلوم مى شود.
مى گويم : كتاب را با سخن امام صادق (ع ) به پايان مى بريم . بنا بر آنچه در كتاب مصباح الشريعه (640) از آن حضرت روايت كرده فرمود: ((شخص فريفته در دنيا بيچاره و در آخرت مغبون است ، چرا كه برترين را به پست ترين (آخرت را به دنيا) فروخته است و به خود عجب مكن بسا كه به عمر دراز و فرزندان و يارانت فريفته شوى كه شايد به وسيله آنها نجات يابى ؛ و بسا كه به زيبايى و آرزو و رسيدن به آرزو خواهش هاى نفسانيت فريفته شوى و پندارى كه صادق و بر حقى ؛ و بسا كه بر پشيمانى ات از اين كه در عبادت كوتاهى كرده اى فريفته شوى و شايد خدا از دلت آگاه باشد كه خلاف آن است (پشيمان نيستى )؛ و بسا كه خود را به عبادت وادار كنى در حالى كه خدا اخلاص مى خواهد؛ و بسا كه به علم و تبار خود ببالى در حالى كه از آنچه خدا در نهان مى داند بى خبر باشى ؛ و بسا كه خيال كنى خدا را مى خوانى در حالى كه ديگرى را مى خوانى ؛ و بسا كه پندارى مردم را نصيحت مى كنى در حالى كه براى خودت و اين كه به تو متمايل شوند قصد آنها كرده اى ؛ و بسا كه خود را نكوهش كنى در حالى كه در حقيقت خود را مى ستايى ؛ و بايد بدانى كه از تاريكى هاى غرور و آرزو بيرون نخواهى شد، جز با رجوع راستين به خدا و اطمينان به او و شناختن غيب هاى احوال خود از جايى كه با عقل و علم موافقت ندارد و دين و شريعت و سنت هايى كه به آن تاءسى مى شود و پيشوايان دين آنها را تحمل نمى كنند، اگر چه به حالى كه دارى راضى باشى ، پس هيچ كس از علم تو مانند خودت بدبخت نشده و عمر هيچ كس مانند عمر خودت تباه نگرديده پس در روز قيامت جز حسرت بهره اى ندارد.))
اين است آخرين سخن در كتاب نكوهش غرور و با پايان يافتن آن بخش ‍ مهلكات محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء به پايان رسيد.
به خواست خداوند متعال پس از آن در بخش منجيات كتاب توبه خواهد آمد، و در آغاز و انجام و ظاهر و باطن ستايش از آن خداست .