راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۳ -


كتاب نكوهش مال
مقدّمه
بسم اللّه الرحمن الرحيم
ستايش از آن خداوندى است كه با روزى گسترده اش شايسته ستايش ‍ است ، و گشاينده رنج پس از نوميدى است خدايى كه آفريدگان را بيافريد، و روزى را گسترد، و انواع ثروت ها را به جهانيان بخشيد، و آنان را به دگرگونى حالات در آن ثروت ها بياموزد، و بشر را در اموال ميان موارد زير مردّد ساخت : سختى و گشايش ، بى نيازى و تهيدستى ، طمع و نوميدى ، ثروت و ورشكستگى ، ناتوانى و توانمندى ، حرص و قناعت ، بخل و بخشش ، شادمانى به آنچه موجود است ، تاءسف بر آنچه از دست رفته ، ايثار و بخشش مال ، وسعت در زندگى و تنگدستى ، و بيش از اندازه مال دادن و سخت گيرى در خرج ، خشنودى به كم ، ناچيز شمردن بسيار. تمام موارد ياد شده براى آزمودن آنهاست كه كدامشان نيكوكارتر است ، و كدامين آنها دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند، و آخرت را به عنوان امرى ناپايدار مى طلبند و دنيا را به عنوان ذخيره و خدمتكار مى گيرند.
درود بر محمّد (ص ) كه با دين خود اديان را نسخ كرد، و با شريعت خود ديگر اديان و مذاهب را درهم پيچيد، و درود و سلام فراوان بر خاندان و اصحاب آن حضرت كه با رغبت به راه پروردگار خويش رفتند.
امّا بعد به راستى فتنه هاى دنيا دامنه ها و صورت هاى بسيار دارد، و اطراف و اكناف آن گسترده است ، ولى فتنه و گرفتارى مال بيشتر و گرفتار است . بزرگ ترين فتنه اى است كه هيچ كس از مال بى نياز نيست و آنگاه كه مال به دست آورد از آن در امان نيست ، و اگر مال نداشته باشد دچار فقرى است كه ممكن است به كفر بيانجامد، و اگر مال بدست بياورد موجب طغيانى مى شود كه فرجام كارش ضرر و زيان است . خلاصه مال هم فايده دارد و هم ضرر. فوايدش رهايى بخشش و آفات و ضررهايش هلاك كننده است ، و تشخيص خير و شرّ دنيا از مشكلاتى است كه فقط در قدرت و توان كسانى است كه در دين بصيرت دارند و آنها علماى راسخ در دين اند نه فريب خوردگان و آنان كه به ياد دنيايند. شرح فوايد و آفات مال بتنهايى مهم است ، زيرا آنچه در كتاب نكوهش دنيا نقل كرديم نظر ويژه اى به مال نبوده بلكه عموما در مورد نكوهش دنيا بوده است ، چرا كه دنيا شامل تمام بهره هاى دنيوى مى شود و مال يكى از اجزاى دنياست ، و مقام يكى است و پيروى از شكمبارگى و شهوت همخوابگى جزء ديگرى است و انتقام جويى به حكم حسد و خشم يكى از آنها، و تكبر و برترى جويى يكى ديگر از آنهاست و اجزاى دنيا بسيار است و همه آنها در بهره هاى دنيوى انسان جمع است .
ما اكنون در اين كتاب تنها به بحث درباره مال توجّه داريم ، چرا كه در مال آفت ها و گرفتارى هايى است و اگر انسان مال نداشته باشد فقير و اگر داشته باشد غنى است ، و دو حالتى است كه با آن امتحان صورت مى گيرد. آنگاه براى كسى كه مال ندارد دو حالت است : حالت قناعت و حرص كه يكى نكوهيده و ديگرى ستوده است . حريص نيز دو حالت دارد: يكى طمع كردن به مال مردم يا همّت گماشتن به حرفه و صنعت با نوميدى از مردم ، و طمع بدترين آن دو حالت است . براى شخص ثروتمند نيز دو حالت است : خوددارى از بخشيدن و صرف مال به خاطر بخل و حالت بخشش و صرف آن يكى از آن دو حالت نكوهيده و ديگرى ستوده است .
بخشنده نيز دو خالت دارد: يكى حالت زياده روى در دادن مال و حالت ميانه روى و ميانه روى ستوده است . امور ياد شده متشابه اند و پرده بردارى از مشكلات آن مهمّ است و ما آن را در چهارده فصل شرح مى دهيم : و آن شرح نكوهش مال آنگاه ستايش مال ، سپس شرح بهره ها و ضررهاى مال ، و شرح نكوهش حرص و طمع ، آنگاه درمان آن دو، سپس فضيلت بخشش ، و داستان هاى بخشندگان پس از آن نكوهش بخل ، و داستان هاى بخيلان ، سپس ايثار و فضيلت آن ، آنگاه تعريف بخشندگى و بخل ، سپس درمان بخل و مجموع وظايفى كه انسان نسبت به مال دارد و سرانجام ، نكوهش ‍ ثروت و ستودن فقر است .
شرح نكوهش مال و زشتى محبت به آن
خداى متعال فرمود: يا ايها الذين آمنوا لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر اللّه و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون (47)
و نيز خداى متعال فرمود: انما اموالكم و اولادكم فتنة و اللّه عنده اجر عظيم . (48)
و نيز فرمود: من كان يريد الحيوة الدنيا و زينتها الا يه . (49)
و فرمود: الهكم التكاثر. (50)
پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((علاقه به مال و شرف نفاق مى روياند چنان كه آب گياه مى روياند))؛ (51)
و فرمود (ص ): ((فسادى كه حبّ مال و مقام در دين شخص مسلمان ايجاد مى كند بيش از فساد دو گرگ گرسنه اى است كه بر آغل گوسفندان حمله ور شوند))؛ (52)
و فرمود (ص ): ((آنها كه مال بيشترى دارند هلاك شدند، مگر كسى كه از مال خود به بندگان خدا چنين و چنان ندهد (از هر سود ببخشد) و آنان اندك اند)). (53)
عرض شد: اى رسول خدا بدترين امتت كدام گروهند فرمود: ((ثروتمندان )).(54)
و فرمود (ص ): ((پس از شما گروهى خواهند آمد كه غذاهاى گوارا و رنگارنگ مى خوراند و با زيباترين زنان و انواع مختلف آنها ازدواج مى كنند؛ و نرم ترين لباس هاى رنگارنگ را مى پوشند، و بر انواع اسب هاى سرمست سوار مى شوند. شكم هايى دارند كه از كم سير نمى شود، و نفوسى دارند كه به بسيار قانع نمى شوند. پيرامون دنيا اقامت دارند و صبح و شام به سوى دنيا مى روند؛ دنيا را به جاى پروردگارشان خدا و پروردگار برگزيدند؛ از اوامر دنيا فرمان مى برند و از خواهش هاى دنيا پيروى مى كنند؛ از اين رو خواست قطعى محمّد بن عبداللّه (ص ) است كه هر كس از اخلاف شما اين زمان را درك كند و بر دنياپرستان سلام نكند و بيمارانشان را عيادت نكند و در پى جنازه مردگانشان نرود و بزرگانشان را تعظيم نكند و هركس خلاف اين خواسته پيامبر (ص ) عمل كند به نابودى اسلام كمك كرده است )).(55)
پيامبر (ص ) فرمود: ((دنيا را بر طالبان آن واگذاريد و هر كس بيش از مقدار كفايتش از دنيا بگيرد دست به نوعى خودكشى زده و خود نمى داند.))(56)
و فرمود (ص ): ((فرزند آدم مى گويد: مالم ، مالم ، و آيا مالى دارى جز همان كه با ميل و رضايت صدقه دادى ، يا خوردى و از بين بردى ، يا پوشيدى و كهنه كردى ؛))(57)
مردى گفت : ((اى رسول خدا مرا چه شده كه مرگ را دوست ندارم ؟ فرمود: آيا مالى دارى ؟ عرض كرد: آرى اى رسول خدا، فرمود: مالت را پيشاپيش خود بفرست ، چرا كه دل مؤ من همراه مال خويش است . اگر آن را جلوتر بفرستى (صدقه بدهى ) دوست دارى به آن ملحق شوى (بميرى ) و اگر نگاه دارى دوست دارى كه همراه آن (زنده ) بمانى .))(58)
و فرمود (ص ): ((دوستان فرزند آدم سه گروهند: يكى تا قبض روح همراه اوست ، دوم تا قبر با اوست و سوم تا رستاخيز همراهش است . آن كه تا قبض روح همراه اوست مال و ثروتش است ، و آن كه تا قبر با اوست خاندانش اند، و آن كه تا محشر همراه اوست عملش است .))(59)
حواريّون به عيسى بن مريم (ع ) عرض كردند چرا تو بر روى آب راه مى روى و ما نمى توانيم ؟ عيسى (ع ) به آنان فرمود: ((دينار و درهم در نظرتان چه جايگاهى دارد؟ گفتند: جايگاه خوبى ؛ فرمود: ولى طلا و نقره در نزد من با خاك برابر است .))
سلمان به ابودرداء نوشت : برادرم از جمع كردن دنيايى كه شكرش را به جا نمى آورى بپرهيز چرا كه من از رسول خدا (ص ) شنيدم كه مى فرمود: ((دنيادارى كه خدا را در دنيا عبادت كرده است به محشر مى آورند در حالى كه مالش در مقابلش است ، هر چه صراط او را در رفتن مى لرزاند مالش به او مى گويد: برو حقّ خدا را از من پرداخته اى . آنگاه دنيادارى را مى آورند كه در مورد آن اموال خداى را اطاعت نكرده است در حالى كه مال خود را بر دوش مى كشد، هر چه صراط او را در رفتن مى لرزاند مالش به او مى گويد: واى بر تو چرا حق خدا را از من نپرداختى ، و همچنان خواهد بود تا به مرگ و نابودى خوانده شود.))(60)
تمام آنچه در كتاب زهد و فقر در نكوهش ثروت و ستايش فقر نقل كرديم به نكوهش مال بر مى گردد. بنابراين با تكرار آن مطلب را طولانى نمى كنيم ، همچنين تمام آنچه در نكوهش دنيا نقل كرديم به طور عام شامل نكوهش ‍ مال هم مى شود، چرا كه مال از بزرگترين اركان دنياست . اكنون آنچه در خصوص مال رسيده است نقل مى كنيم :
پيامبر (ص ) فرمود: ((هرگاه بنده مى ميرد فرشتگان مى گويند: چه پيش ‍ فرستاده است . و مردم مى گويند: چه بر جاى گذاشته است ))؛ (61)
و فرمود (ص ): ((براى خود زمين و ملك نگيريد كه دنيا را دوست خواهيد داشت .))(62)
روايت شده كه على (ع ) درهمى را در كف دستش نهاد، آنگاه فرمود: ((تا تو از دستم نروى برايم نفعى ندارى )).
گويند: نخستين بار كه سكه طلا و نقره زده شد، ابليس آنها را برداشت و بر پيشانى خود نهاد؛ آنگاه آنها را بوسيد و گفت : هر كس شما را دوست بدارد براستى بنده من است .
يحيى بن معاذ گفت : درهم عقرب است پس اگر نمى توانى از آن بهره بگيرى آن را نگير، چرا كه اگر تو را بگزد زهرش تو را مى كشد. سؤ ال شد: خوب بهره گرفتن از دره چيست ؟ گفت : از حلال به دست بياورى و در جاى مناسب مصرف كنى .
و نيز گفته است : انسان در حال مرگش در مورد مالش دو مصيبت دارد كه اوّلين و آخرين مانند آن را نشنيده اند. گفته شد: آن دو مصيبت چيست ؟ گفت : تمام مال از او گرفته مى شود و درباره تمام مال از او سؤ ال مى شود.
گفته شده : هيچ كس را درهم به عزّت نرساند، مگر اين كه خوار ساخت .
علاء بن زياد گفت : دنيا برايم مجسّم شد در حالى كه به تمام زيورها آراسته بود. گفتم : از شرّ تو به خدا پناه مى برم ، گفت : اگر شادمان مى شوى كه خدا تو را از شرّ من نگاه دارد درهم و دينار را دشمن بدار. زيرا درهم و دينار تمام دنياست و انسان به وسيله آنها به تمام دنيا مى رسد، بنابراين هر كس خود را از آن دو نگاه دارد از دنيا نگاه داشته است ؛ از اين رو گفته است :
 

انى وجدت فلا تظنوا غيره
 
ان التورع عند هذا الدرهم
 
فاذا قدرت عليه ثم تركته
 
فاعلم بان تقاك تقوى المسلم . (63)
 
شاعر ديگرى گفته است :
 
لا يغرنك من المرء قميص رقمه
 
او ازار فوق عظم الساق منه رفعه
 
او جبين لاح فيه اثر قد خلعه
 
اره الدرهم فانظر حبه او ورعه (64)
 
ستايش مال و جمع ميان ستايش و نكوهش آن
بايد بدانيم كه خداى سبحان در چند جا از مال به خير تعبير كرده و فرموده است : ان ترك خيرا الا يه . (65) و پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((چه نيكوست مال شايسته براى مرد شايسته )). (66) و هر چه در مورد ثواب صدقه و حج وارد شده است ستايش از مال است ، چرا كه جز با مال نمى توان به اين ثواب ها رسيد. خداى متعال فرمود: و يستخرجا كنزهما رحمة من ربك . (67) خداوند در حالى كه بر بندگانش منّت مى نهد فرموده است : و يمددكم باءموال و بنين و يجعل لكم جنات و يجعل لكم اءنهارا. (68) پيامبر (ص ) فرمود: ((فقر ممكن است به كفر بيانجامد)). (69) و اين سخن ستايش مال است ، و از علت جمع ميان ستايش و نكوهش آگاه نمى شويد مگر اين كه فلسفه مال و هدف آن و آفت ها و گرفتارى هايش را بشناسيد تا بر شما آشكار شود كه مال از يك نظر خير و از يك نظر شرّ است ، و از آن نظر كه خير است ستوده و از آن نظر كه شرّ است نكوهيده است ؛ چرا كه مال نه شرّ محض است و نه خير محض ، بلكه وسيله براى هر دو است و هر چيزى كه چنين صفتى داشته باشد ناگزير يك بار ستوده و ديگر بار نكوهيده است . ولى انسان بينا و صاحب تشخيص درمى يابد كه مال ستوده غير از مال نكوهيده است و شرح آن توجه به مطالبى است كه در كتاب شكر نقل كرديم و كارهاى خير را شرح داديم و درجات نعمت ها را مفصل بيان كرديم . امّا اندازه اى كه بايد به آن قناعت شود، اين است كه هدف افراد زيرك و صاحبان بصيرت خوشبختى آخرت است ، كه همان نعمت هاى هميشگى و حكومت پايدار است و خوى اشخاص بزرگوار و زيركان رسيدن به اين نوع زندگى است ، زيرا به رسول خدا (ص ) عرض شد: بزرگوارترين و باهوش ترين مردم كيست ؟ فرمود: ((آن كه بيش از همه به ياد مرگ باشد و بيش از همه براى مرگ آماده شود))؛ (70) و در دنيا جز با سه وسيله نمى توان به اين سعادت ها رسيد كه عبارتند از: 1 - فضايل نفسانى مانند علم و خوشخويى ، 2 - فضايل بدنى مانند تندرستى و سلامتى ، 3 - فضايل خارج از بدن مانند مال و ديگر عوامل و درجات آنها به ترتيب ، عوامل نفسانى ، آنگاه عوامل بدنى و سپس ‍ عوامل خارجى است و پست ترين آنها عوامل خارجى است ، و مال از جمله عوامل خارج از بدن است و پست ترين آنها طلا و نقره است ، چرا كه آن دو در خدمت انسانند و انسان در خدمت آنها نيست و مقصود ذاتى نيستند، بلكه مقصود براى رسيدن به امور ديگرند، چرا كه جوهر ارزنده اى كه سعادت آن مطلوب است جوهر نفس است كه در خدمت علم و معرفت و كرامت هاى اخلاقى است تا اين فضايل صفت ذاتى نفس شود، ولى بدن به وسيله حواس و اعضاء در خدمت نفس است ، و خوراك و پوشاك در خدمت بدن است .
پيش از اين گفته شد كه مقصود از خوراك بقاى بدن و مقصود از ازدواج ها بقاى نسل است و مقصود از بدن كامل شدن و تزكيه نفس و آراسته شدن آن به علم و اخلاق است . هر كس اين ترتيب را بداند ارزش مال بر او معلوم شود و بداند كه مال از آن نظر ارزش دارد كه براى تهيه خوراك و پوشاك لازم است و آن براى بقاى بدن لازم است و بقاى بدن براى كامل شدن نفس كه برتر از بدن است ضرورت دارد، و هر كس از فايده و هدف و مقصد چيزى آگاه شود، و آن را در آن هدف به كار گيرد و به آن توجه كند و هدف را از ياد نبرد كار خوب كرده و بهره مى برد و آنچه موجب رسيدن به هدف است درباره او ستوده خواهد بود. در اين صورت مال ابزار و وسيله اى است كه براى رسيدن به هدفى صحيح به كار گرفته مى شود و مى تواند ابزار و وسيله اى براى رسيدن به اهداف فاسد باشد كه مانع از سعادت آخرت و راه علم و عمل است . لذا مال هم ستوده و هم نكوهيده است ، نسبت به هدف پسنديده ستوده و نسبت به مقصد زشت ، نكوهيده است ، پس هر كس از دنيا بيش از مقدار كفايتش بردارد ندانسته اقدام به مرگ خود كرده ، چنان كه در حديث آمده است ، و چون طبيعت آدميان تمايل به پيروى از شهواتى دارد كه مانع راه خداست و چون مال دستيابى به اين شهوت ها را آسان مى كند و وسيله آن است بيش از مقدار كفايت بسيار خطرناك است . از اين رو پيامبران از شرّ مال به خدا پناه برده اند تا آنجا كه پيامبر ما (ص ) به درگاه خدا عرض كرد: ((بار خدايا روزى آل محمّد (ص ) را به اندازه كفايت قرار بده )) (71) و از دنيا مالى كه خيلى خالص نباشد طلب نكرد، و عرض كرد: ((بار خدايا مرا مسكين زنده بدار و مسكين بميران .))(72)
حضرت ابراهيم صلوات اللّه عليه به خدا پناه برد عرض كرد: واجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام . (73) در بعضى از تفاسير آمده كه مقصود آن حضرت از اصنام طلا و نقره بوده است ، زيرا مقام نبوّت برتر از آن است كه بر آن بيم اعتقاد به خداى اين سنگ (طلا و نقره ) برود، چرا كه پيش از نبوّت عبادت طلا و نقره در حال كودكى كافى است بلكه معناى عبادت اين سنگ ها دوستى آنها و فريب خوردن و اعتماد به آنها است ؛ پيامبر ما (ص ) فرمود: ((بنده درهم به رو درافتاد (هلاك شد) و بنده دينار به رو درافتاد و هرگاه خارى در بدنش فرو رود نمى تواند بيرون بياورد)). (74) بنابراين روشن است كه هر كس طلا و نقره را دوست بدارد آنها را پرستيده و هر كس سنگى را بپرستد بت پرست است ، بلكه هر كس بنده غير خدا باشد بت پرست است ، يعنى هر كس را كه طلا و نقره از خدا و اداى حق او باز دارد مانند بت پرست است و نوعى شرك ؛ جز اين كه شرك دو نوع است : شرك خفى كه موجب مخلّد شدن در آتش نيست و كمتر مى شود كه مؤ منان گرفتار اين شرك نشوند، چرا كه شرك پنهان تر از حركت مورچه است و شرك جلىّ و آشكار كه موجب مخلّد شدن در آتش است .
شرح آفت هاى مال و فوايد آن
بايد دانست كه مال همانند مارى است كه هم زهر دارد و هم پادزهر. فوايد مال پادزهر آن و گرفتارى هاى آن زهر آن است . پس هر كس گرفتارى ها و فوايد مال را بشناسد مى تواند از شرّ آن بپرهيزيد و از خير آن بهره مند شود.
فوايد مال به دنيوى و دينى تقسيم مى شود:
فوايد دنيوى مال نياز به ذكر ندارد، چرا كه مشهور است و تمام طبقات مردم مى دانند و اگر نمى دانستند در طلب آن خود را به هلاكت نمى افكندند. امّا فوايد دينى تمامش منحصر در سه نوع است :
نوع اوّل : اين است كه براى خودش خرج كند يا در راه عبادت يا كمك گرفتن بر عبادت مانند استفاده از مال براى حجّ و جهاد؛ چرا كه فقط با مال مى توان آنها را انجام داد و هر دو از عبادات مهمّ است ، و شخص فقير از فضيلت آنها محروم است . امّا آنچه موجب تقويت انسان بر عبادت مى شود خوراك و پوشاك و مسكن و ازدواج و ضروريّات زندگى است ، زيرا هرگاه اين نيازها فراهم نشود دل سرگرم چاره انديشى آنها مى شود و دل براى توجه به دين آسوده نيست و هرچه آدمى با آن به عبادت مى رسد خود عبادت است (مقدمه واجب نيز عبادت است ). پس كسانى كه از دنيا به مقدار كفايت بهره مند مى شوند تا براى دين كمك بگيرند از فوايد دينى دنيا برخوردارند. امّا برخوردارى فراوان و بيش از نياز از نعمت ها جزء فوايد دينى مال دنيا نيست ، چرا كه فقط از بهره هاى دنياست .
نوع دوم : مالى است كه براى مردم مصرف مى شود و چهار بخش است : صدقه ، مروّت ، حفظ آبرو، و مزد خدمتكاران . امّا صدقه ، ثوابش بر كسى پوشيده نيست و آتش خشم پروردگار را خاموش مى كند. و ما فضايل آن را نقل كرديم . امّا مقصودمان از مروّت خرج كردن مال براى اشراف و ثروتمندان در مهمانى ، هديه ، كمك و نظاير آن است . اين مورد مصداق صدقه نيست ، بلكه صدقه چيزى است كه به فرد محتاج داده مى شود، جز اين كه اين مورد نيز از فوايد دينى است زيرا با انجام اين كارها انسان دوست و برادر به دست مى آورد و به صفت سخاوت متّصف و در زمره بخشندگان قرار مى گيرد فقط كسى به بخشندگى متّصف مى شود كه مى بخشد و راه جوانمردى و مروّت را مى پيمايد، اين قسم نيز بسيار ثواب دارد؛ در مورد هديه ها، مهمانى ها، غذا دادن بدون اينكه در مصرف آنها فقر و نادارى مصرف كنندگان شرط باشد، روايات فراوانى آمده است . امّا مقصودمان از حفظ آبرو با مال بخشش آن براى جلوگيرى از هجو شاعران و دشنام و سرزنش نادانان و بستن زبان آنها و دفع شرّشان است . اين قسم نيز با حتمى بودن فايده اش در دنيا از بهره هاى دينى است . رسول خدا (ص ) فرمود: ((مالى كه شخص با آن آبرويش را حفظ كند صدقه به شمار مى آيد)). (75) و چرا چنين نباشد در حالى كه غيبت كننده را از معصيت غيبت باز مى دارد و از سخن او كه دشمنى بر مى انگيزد و شخص را به تلافى و انتقام و تجاوز از حدود دين وادار مى كند بر حذر مى دارد. امّا استفاده از مال براى به خدمت گرفتن ديگران اين است كه آدمى براى فراهم ساختن نيازمندى هاى خود كه بسيار است احتياج به استخدام ديگران دارد و اگر خود عهده دار تمام آنها بشود وقتش ضايع مى گردد و رفتن به راه آخرت با انديشه و ذكر خدا كه بالاترين مقامات رهروان است بر او مشكل مى شود و هر كه مال ندارد بايد خريد مايحتاج خود و جاروب كردن خانه و حتّى نسخه بردارى از كتاب مورد نياز خود را شخصا به عهده بگيرد. و كارى كه ديگرى بتواند براى انسان انجام دهد و به وسيله او به هدفش برسد در صورتى كه انجام دهد موجب رنج و زحمتش خواهد شد؛ زيرا آدمى وظايفى مانند علم و عمل و تفكّر و ياد خدا را بر عهده دارد كه ديگرى نمى تواند آن را انجام دهد. بنابراين هدر دادن وقت در غير آن وظايف زبان و خسران است .
نوع سوّم : مالى است كه خرج شخص معينى نمى شود، ولى نفع همگانى دارد؛ مانند ساختن مساجد، پل ها بيمارستان ها، و نصب كردن حباب در راه ها و ديگر موقوفاتى كه براى خيرات مهيّا مى شود اين موارد از امور خيريه دائمى است كه پس از مرگ به انسان مى رسد و در طول زمان دعاى صالحان را به صاحب خيرات مى رساند و همين خير آدمى را بس است . اين است تمام فوايد مال از نظر دينى سواى آنچه به بهره هاى دنيا مربوط مى شود كه عبارت است از رهايى از ذلّت و فقر و رسيدن به عزّت و مجد در ميان مردم و داشتن برادران و ياران و دوستان بسيار و بزرگوارى و وقار در دل ها، تمام موارد ياد شده از بهره هاى دنيوى است كه مقتضاى داشتن مال است .
امّا آفات مال ، دينى و دنيوى است :
آفات دينى سه نوع است :
1 - مال انسان را به ارتكاب گناهان مى كشاند، چرا كه بعضى از شهوت ها بر بعضى برترى دارد و گاه ناتوانى بر انجام گناه ميان شخص و معصيت مانع ايجاد مى كند و از جمله موارد مصون ماندن از گناه نداشتن قدرت است ؛ و هرگاه انسان از نوعى معصيت نوميد شود انگيزه حركت به طرف آن گناه را از دست مى دهد و هرگاه احساس قدرت بر گناه كند انگيزه گناه برانگيخته مى شود. داشتن مال نوعى قدرت است كه انسان را به ارتكاب گناهان و معاصى تحريك مى كند و اگر به آنچه مايل است عمل كند هلاك مى شود و اگر صبر كند به سختى مى افتد؛ چرا كه صبر كردن بر معصيت به هنگام قدرت دشوارتر است و فتنه برخوردارى از نعمت از فتنه تنگدستى بزرگ تر است .
دوّم اينكه مال انسان را به برخوردارى از اشياى مباح مى كشاند و اين نخستين درجه است . پس هرگاه صاحب مال بتواند نان جو بخورد و جامه درشت بپوشد و غذاهاى لذيذ را ترك كند چنان كه سليمان (ع ) در عين سلطنت بر آن قدرت داشت ، در اين صورت بهترين حالت انسان آن است كه از مباحات دنيا برخوردار باشد و نفس خود را به آن عادت دهد. امّا برخوردارى از نعمت در نزد او محبوب و عادى مى شود و نمى تواند در برابر نعمت ها خويشتن دارى كند و در نتيجه بعضى از نعمت ها او را به نعمت ديگرى مى كشاند، و هرگاه علاقه اش به نعمت زياد شود نمى تواند با كسب حلال به آن برسد از اين رو وارد در كسب هاى شبهه دار مى شود و در رياكارى و حيله گرى و دروغ و نفاق و ديگر اخلاق پست فرو مى رود تا با آن كار دنيايش را منظّم سازد و بتواند از نعمت ها برخوردار شود، زيرا كسى كه مال بسيار دارد نيازش به مردم بيشتر مى شود و هر كه به مردم محتاج باشد ناچار است كه با آنها منافقانه رفتار كند و براى بدست آوردن رضايت آنها معصيت خدا كند. پس اگر انسان از آفت اوّل سالم بماند از اين بلا هرگز سالم نمى ماند. از نيازمندى به مردم دشمنى و دوستى برانگيخته مى شود همچنين حسد و كينه و ريا و تكبّر و دروغ و غيبت و سخن چينى و ديگر گناهان مخصوص دل و زبان از نياز به مردم نشاءت مى گيرد و از تجاوز به ديگر اعضاى بدن خالى نيست ، و تمام اينها از شومى مال و نياز به نگهدارى و اصلاح آن لازم مى آيد.
آفت سوّم كه هيچ كس از آن جدا نيست اين است كه رسيدگى به مال هر كسى را از ياد خداى متعال باز مى دارد و هر چيزى كه بنده را از خدا باز دارد خسران و زيان است ، از اين رو عيسى (ع ) فرمود: مال سه آفت دارد اگر از غير حلال به دست آيد عرض شد: اگر از حلال به دست بياورد، فرمود: آن را در جاى خودش مصرف نكند. عرض شد: اگر در جاى خود مصرف كند، فرمود: رسيدگى به مال او را از ياد خدا باز مى دارد، و اين همان دردى است كه درمان آن مشكل است ، زيرا ياد خداى متعال و تفكّر در عظمت او اصل و چكيده و سرّ عبادات است و آن دلى آسوده مى خواهد در حالى كه مالك زمين صبح و شام در انديشه نزاع با كشاورز و حسابرسى او، و دشمنى با شريك ها و نزاع با آنها درباره آب و حدود (زمين ها)، و دشمنى با ياوران شاه در مورد ماليات ، و نزاع با كارگران كه در آبادانى كوتاهى كرده اند، و نزاع با كشاورزان در خيانت و دزدى هايشان است ؛ و بازرگان در انديشه خيانت شريك خويش و اختصاص بهره به خودش و كوتاهى او در عمل و هدر دادن مال است . همچنين است وضع گله داران و باقى انواع مال ها؛ و مالى كه سرگرمى و گرفتارى اش كمتر است طلا و نقره اى است كه در زير زمين مدفون است . در عين حال صاحب گنج همواره در فكر آن و چگونه حفظ كردن آن است و بيم آن دارد كه كسى به آن دست يابد، و در فكر است كه طمع مردم را از آن دور سازد، بنابراين ميدان هاى افكار دنياداران بى نهايت است و كسى كه روزى روزش را دارد از تمام اين انديشه ها در امان است . اين است تمام آفات دينى مال و اين آفات غير از رنج هايى است كه مالداران در دنيا تحمّل مى كنند كه عبارت است از ترس و اندوه و رنج در دور ساختن حسودان و تحمّل سختى ها در نگاهدارى اموال و به دست آوردن آن . در اين صورت مالى كه حالت پادزهر دارد برداشتن از آن به مقدار قوّت و به مصرف رساندن بقيه آن در كارهاى خير است و غير از آن زهر و آفت است .
در نكوهش حرص و طمع و ستايش قناعت و نوميدى از آنچه در دست مردم است
بايد دانست كه فقر ستوده است ، چنان كه در كتاب فقر نقل كرديم ولى شايسته است كه فقر قانع باشد و از مردم قطع طمع كند، و توجّهى به مال آنها نداشته باشد و در به دست آوردن مال حريص نباشد. چگونه مى تواند به كسب مال حريص باشد در حالى كه توان آن كار را ندارد و بايد به مقدارى از خوراك و پوشاك ضرورى قناعت كند، و به كمترين مقدار و نازلترين نوع غذا و لباس اكتفا نمايد، و خواسته هايش را به مخارج يك روز يا يك ماه منحصر سازد و دلش را سرگرم به مخارج ماه بعد نكند. بنابراين اگر به مال زياد و آرزوى دراز علاقمند شود، عزّت قناعت را از دست مى دهد و ناچار آلوده به طمع و ذلّت حرص مى شود و حرص و طمع او را به اخلاق نكوهيده و ارتكاب كارهاى زشت كه خلاف مروّت است مى كشاند. انسان بر اساس فطرت طمع كار و حريص است و كمتر قناعت مى كند، پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((اگر براى فرزند آدم دو درّه طلا باشد درّه سومى را مى خواهد؛ و شكم فرزند آدم را جز خاك پر نمى كند و خداوند به كسى كه توبه كند رجوع مى كند)).(76)
از ابوواقد ليثى روايت شده كه گويد: هرگاه به پيامبر (ص ) وحى مى رسيد به خدمتش مى آمديم و وحى نازل شده را به ما تعليم مى داد. روزى خدمت آن حضرت آمدم ، پيامبر (ص ) فرمود: ((خداى عزوجل مى فرمايد: ما مال را براى برپا داشتن نماز و دادن زكات فرستاديم ، اگر فرزند آدم يك ذرّه طلا داشته باشد دوست دارد كه دوّمين آن را داشته باشد، و اگر به دومى برسد دوست دارد كه سوّمين را مالك شود، و شكم فرزند آدم را جز خاك پر نمى كند و خدا توبه هر توبه كننده اى را مى پذيرد.))(77)
پيامبر (ص ) فرمود: ((دو گرسنه اند كه سير نمى شوند: گرسنه علم و گرسنه مال )) (78)
و نيز فرمود (ص ): ((فرزند آدم پير مى شود و دو صفت با او جوان مى شود: آرزو و دوستى مال )).(79)
چون مال دوستى در طبيعت انسان است و غريزه اى است كه آدمى را گمراه و هلاك مى كند و خداى متعال و رسولش قناعت را ستوده و پيامبر (ص ) فرموده است : ((خوشا به حال كسى كه به اسلام هدايت يافت و زندگيش ‍ به مقدار كفاف بود و به آن قناعت كرد.))(80)
و فرمود (ص ): ((هيچ ثروتمند و فقيرى نيست جز اين كه در روز قيامت دوست دارد كه (كاش ) در دنيا به اندازه قوتش به او داده مى شد.))(81)
پيامبر (ص ) فرمود: ((بى نيازى به زيادى مال دنيا نيست ؛ همانا بى نيازى ، بى نيازى نفس است .))(82)
پيامبر (ص ) از حرص زياد و زياده روى در طلب مال نهى كرده و فرمود: ((اى مردم بهوش باشيد و در طلب مال روش نيك در پيش بگيريد، چرا كه رزق هر بنده اى مشخّص شه است ، و هيچ بنده اى از دنيا نمى رود تا آنچه از روزى دنيا برايش مقدّر شده است به او مى رسد در حالى كه دنيا از وى روى گردان است .))(83)
روايت شده كه موسى (ع ) از پروردگارش پرسيد: ((كدام بنده ات غنى تر است ؟ فرمود: آن كه به داده من از همه قانع تر باشد. عرض كرد: كدام بنده ات عادل تر است ؟ فرمود: كسى كه خودش نسبت به ديگران منصف باشد.))
ابن مسعود گويد: پيامبر خدا (ص ) فرمود: ((روح القدس در روحم دميد كه هيچ كس نمى ميرد تا از روزى اش بطور كامل بهره ببرد. پس تقواى الهى پيشه كنيد، و در طلب مال نيكو عمل كنيد.))(84)
از پيامبر (ص ) روايت شده است : ((هرگاه سخت گرسنه شديد به گردهاى نان و كوزه آبى قناعت كند و بر دنيا نابودى باد.))(85)
از پيامبر (ص ) روايت شده است : ((ديندار با تا عابدترين مردم باشى ، و قانع باش تا سپاسگزارترين مردم باشى و آنچه براى خود دوست مى دارى براى مردم نيز دوست بدار تا مؤ من باشى )).(86)
پيامبر (ص ) در روايتى كه ابوايّوب انصارى از آن حضرت روايت كرده از طمع نهى فرموده است . روايت اين است كه عربى بيابانى به محضر پيامبر آمد و عرض كرد: اى رسول خدا مرا موعظه كن و به اختصار بگو، پيامبر (ص ) فرمود: ((هرگاه نماز مى خوانى مانند شخص وداع كننده نماز بخوان و سخنى مگو كه فردا از آن عذر بخواهى ، و از آنچه در دست مردم است بكلّى ماءيوس باش )).(87)
سخنان بزرگان :
به يكى از حكيمان گفتند: بى نيازى چيست ؟ گفت : كمى آرزو و خشنودى به آنچه تو را بس است .
ابن مسعود گويد: هر روز فرشته اى فرياد مى كند، اى پسر آدم ، اندكى كه تو را كفايت كند بهتر از بسيارى است كه موجب سركشى تو شود.
به حكيمى گفته شد: مالت چيست ؟ گفت : آراستگى ظاهرى ، و ميانه روى باطنى و نوميدى از آنچه در دست مردم است .
روايت شده كه خداى عزوجل فرموده است : ((اى فرزند آدم اگر تمام دنيا از تو باشد هيچ چيز جز خوراك از آن تو نيست و در صورتى كه من خوراكت را به تو داده ام و حساب آن را بر ديگرى قرار داده ام به تو احسان كرده ام )).
به يكى از حكيمان گفته شد: چه چيز عاقل را بيشتر شاد مى كند، و كدام چيز به دفع غم بيشتر كمك مى كند؟ گفت : عمل صالحى كه عاقل انجام دهد بيش از هر چيز او را شاد مى كند، و خشنودى وى به مقدّر حتمى بيش ‍ از هر چيز به دفع غم كمك مى كند.
يكى از حكيمان گويد: طولانى ترين اندوه ، اندوه حسد را يافتم ؛ و گواراترين زندگى ، زندگى افراد قانع است ؛ و شخص حريص در هنگام طمع بيش از هر كس ديگرى در مقابل آزار از خود شكيبايى نشان مى دهد؛ هر كسى كه بيشتر دنيا را طرد كند، زندگى بهتر دارد، و پشيمانى عالم افراطكار بيش از همه است .
شاعرى گفته است :
 
ارفه ببال فتى امسى عالى ثقة
 
ان الذى قسّم الارزاق يرزقه
 
فالعرض منه مصون لابد نسّه
 
و الوجه منه جديد ليس يخلقه
 
ان الصناعة من يحلل بساحتها
 
لم يلق فى دهره شيئا يودقّه (88)
 
عربى بيابانى برادرش را به حريص بودن سرزنش كرد و گفت : برادرم تو هم طالبى و هم مطلوب . آنچه از دست نداده اى تو را مى طلبد و به تو مى رسد، و تو مى طلبى آنچه را بيش از نيازت است و هرچه را از نظرت غايب است براى تو آشكار شده است . و آنچه دارى از آن گذشته اى . گويى اى برادرم شخص حريصى را كه محروم باشد و زاهدى را كه مرزوق باش نديده اى و شاعرى گفته است :
 
اراك يزيدك الا ثراء حرصا
 
على الدنيا كانك لاتموت
 
فهل لك غاية ان صرت يوما
 
اليها قلت حسبى قدر رضيت (89)
 
شعبى گويد: نقل شده كه مردى گنجشكى شكار كرد. گنجشك گفت : مى خواهى با من چه كنى ؟ گفت : سرت را مى برم و تو را مى خورم . گنجشك گفت : به خدا من مرض گوشتخوارى تو را درمان نمى كنم و گرسنگى ات را برطرف نمى سازم ، ولى سه خصلت به تو مى آموزم كه از خوردنم بهتر است يكى را اكنون كه در دست تو هستم به تو مى آموزم ، خصلت دوّم را زمانى كه بر روى درخت پريدم و خصلت سوّم را زمانى كه روى كوه پريدم . مرد گفت : خصلت اوّل را بگو، گنجشك گفت : بر آنچه از دستت رفت افسوس مخور. او را رها ساخت و چون بر روى درخت پريد گفت : خصلت دوّم را بگو؛ گفت : امر محال را تصديق مكن . آنگاه پريد و بر روى كوه رفت و گفت : اى بدبخت اگر سرم را مى بريدى از چينه دانم دو مرواريد بيرون مى آوردى كه هر كدام بيست مثقال وزن داشت ، گويند: مرد لبانش را گزيد و تاءسّف خورد و گفت : خصلت سوّم را بگو. گنجشك گفت : دو خصلت اوّل را از ياد بردى چگونه سوّمى را به تو خبر دهم . مگر نگفتم : بر آنچه از دست دادى افسوس ‍ مخور و آنچه محال است تصديق مكن ، آگاه باش تمام گوشت و خون و پر و بال من بيست مثقال نيست . بنابراين چگونه در چينه دانم دو مرواريد است كه هر كدام بيست مثقال وزن دارد؟ آنگاه پريد و رفت . اين حكايت مثالى براى بسيار بودن طمع آدمى است ، چرا كه طمع بسيار انسان را از درك حق ناتوان مى سازد، تا آنجا كه امر محال را ممكن مى داند.
عبداللّه بن سلام به كعب گفت : علم را از دل هاى دانشمندان پس از حفظ و تعقّل آن چه چيز مى برد؟ گفت : طمع و حرص نفس و درخواست نيازها، مردى به فضيل گفت : گفتار كعب را برايم تفسير كن او گفت : (منظور اين است كه ) انسان در چيزى طمع مى كند، پس آن را مى طلبد و دين خود را در طلب آن از دست مى دهد و حرص نفس در مورد اين و آن تا آنجاست كه دوست ندارد چيزى از دستش برود. انسان حوائج زيادى دارد و چون ديگرى آنها را برآورد، لگام بر دهانت مى زند و هر جا كه بخواهد مى كشد و بر تو مسلّط مى شود و در برابرش خضوع مى كنى . بنابراين به خاطر محبّت به دنيا هرگاه بر او بگذرى سلام مى دهى و هرگاه بيمار شود از او عيادت مى كنى . براى خدا بر او سلام نمى دهى و براى خدا عيادتش نمى كنى . پس ‍ اگر به او محتاج نبودى برايت بهتر بود. سپس گفت : اين سخن از صد حديثى كه از فلان و فلان بشنوى برايت بهتر است .
يكى از حكيمان گويد: از امور شگفت آور انسان اين است كه اگر به او خبر دهند كه همواره در دنيا مى مانى نيروى حرص او بر گردآورى مال بيشتر از آنچه در مدت كوتاه عمر و انتظار زوال آن وجود دارد، نخواهد بود.
عبدالواحد بن زيد گويد: بر راهبى گذشتم و به او گفتم : از كجا مى خورى ؟ گفت : از خرمن خداوند بخشنده و خبير كه سنگ آسيا را آفريد و آذوقه براى خرد شدن به آن آسيا مى آيد، و با دستش به دندان ها آسيا خود اشاره كرد. (به گفته سعدى : هر آن كسى كه دندان دهد نان دهد - م .)