راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۵ -


فضيلت كسى كه با شهوت همخوابگى و چشم چرانى مخالفت مى كند 
بايد بدانى كه شهوت مقاربت بيشتر از ديگر شهوت ها بر آدمى غلبه مى كند و در وقت به هيجان آمدن آنها را بر عليه عقل بيشتر به نافرمانى وا مى دارد جز اين كه شهوت مقاربت زشت و انسان از آن حيا دارد و از آلوده شدن به آن مى ترسد و اين كه بيشتر مردم از ارضاى آن امتناع مى كنند يا نمى تواند يا مى ترسند يا شرم دارند يا بدنشان را حفظ مى كنند، و هيچ كدام آنها ثواب ندارد، زيرا برگزيدن بهره و لذتى از لذت هاى نفس بر لذت ديگر است . آرى از مقدمات عصمت است كه نتواند (گناه كند) پس در اين موانع (ياد شده ) فايده دفع گناه هست ، زيرا كسى كه ترك زنا كند به هر دليلى ترك كرده باشد گناهش از او دفع مى شود، ولى ثواب و فضيلت بسيار آن است كه زنا را با داشتن قدرت و نبودن موانع و فراهم آمدن اسباب بويژه آنگاه كه شهوت واقعى بجنبد براى خدا ترك كند، و اين درجه صديقان است . از اين رو پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كسى كه عاشق شود و عفّت نشان دهد و عشق را پنهان دارد و بميرد اجر شهيد را دارد.))(442)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هفت نفرند كه خدا در روزى كه جز سايه او سايه اى نيست آنان را در زير سايه خود مى گيرد و از آن هفت نفر شمرد مردى را كه زنى داراى حسب و زيبايى او را به سوى خود بخواند و مرد بگويد: (( و انى اخاف )) رب العالمين )) (443)
داستان يوسف (ع ) و سرپيچى او از زليخا با قدرت و ميل آن زن معروف است و خدا يوسف را در قرآن بر اين كار ستوده است و او پيشواى هر كسى است كه در مبارزه با شيطان در برابر اين شهوت بزرگ پيروز و موفق شود.
از عبداللّه بن عمر (444) روايت شده كه گفت : ((شنيدم پيامبر خدا مى فرمود: سه نفر از كسانى كه پيش از شما بودند رفتند و در غارى سكنا گزيدند و وارد آن شدند؛ پس تخته سنگى عظيم از كوه فرود آمد و راه غار را بر آنها بست ، آنان گفتند: هيچ نيرويى ما را از اين تخته سنگ نجات نمى دهد مگر اين كه خدا را با كارهاى شايسته خود بخوانيم . مردى از آنها گفت : خدايا مى دانى كه من پدر و مادرى پير داشتم و پيش از خدمت به آنها به خاندان و فرزندان و چهارپايان خود نمى پرداختم پس روزى در پى جمع آورى هيزم از آنها دور شدم و به خدمت پدر و مادر نرفتم تا خوابيدند. پس نوشيدنى (شير) آنها را دوشيدم و آنها را خفته يافتم و نمى خواستم پيش از آنها خاندان و فرزندان شير بنوشند، پس كاسه به دست در انتظار بيدار شدنشان ماندم تا فجر طلوع كرد و كودكان در برابر من از گرسنگى فرياد مى كشيدند. پس پدر و مادرم بيدار شدند و نوشيدنى خود را نوشيدند؛ خدايا اگر من آن كار را براى تو انجام داده ام مشكلى را كه به آن گرفتار شده ايم برطرف بفرما. پس مقدار كمى راه باز شد كه نمى توانستند بيرون روند. ديگرى گفت : خدايا من دختر عمويى داشتم و محبوب ترين مردم نزد من بود و خواستم از او كام بجويم و او امتناع ورزيد و از آن رفتار يك سال در رنج بودم . پس نزد من آمد و به او صد و بيست دينار دادم مشروط بر اين كه خود را در اختيارم قرار دهد و چنان كرد تا امكان كامجويى از او را به دست آوردم امّا گفت : اى بنده خدا تقوا پيشه كن ، بر تو حلال نيست كه مهر (بكارت ) را بردارى مگر بر حق باشى . پس از نزديكى با او پرهيز كردم و با آن كه محبوب ترين مردم در نزد من بود از او روى برگردانده و از طلايى كه به او داده بودم صرف نظر كردم . خدايا اگر مى دانى كه اين كار را براى رضا تو كرده ام گشايشى بر اين مشكل ما قرار بده . پس تخته سنگ كنار رفت امّا نمى توانستند بيرون آيند. نفر سوم گفت : خدايا مى دانى كه من چند كارگر گرفتم و مزدشان را دادم جز يك مرد كه مزدش را رها كرد و رفت . پس مزدش بهره كرد تا مال هاى بسيارى شد او پس از مدتى نزد من آمد و گفت : اى بنده خدا مزد آن روزم را بده . گفتم : تمام اين شتر و گاو و گوسفند و بردگانى كه مى بينى مزد آن روز توست ، پس گفت : اين بنده خدا مرا مسخره نكن . گفتم : من تو را ريشخند نمى كنم تمام آنها را گرفت و با خود برد و هيچ چيز نگذاشت . خدايا اگر اين كار را براى رضا تو كرده ام گشايشى به ما بده . پس تخته سنگ كنار رفت و همه بيرون شده به راه خود رفتند))
اين است فضيلت كسى كه امكان ارضاى شهوت برايش فراهم شود ولى عفّت را رعايت كند و اين تقريبا همانند كسى است كه بتواند از شهوت نگاه بگذرد، زيرا نگاه كردن سرچشمه زناست بنابراين حفظ آن مهم است و از آن نظر كه گاهى آن را كوچك مى شمارند و از آن نمى ترسند كار دشوارى است ، در حالى كه تمام بلاها از آن نشاءت مى گيرد. پس نگاه اول هرگاه به قصد شهوت نباشد مؤ اخذه ندارد و نگاه بار دوم مؤ اخذه دارد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نگاه اول به نفع تو و نگاه دوم به ضرر توست .))(445)
علاء بن زياد گويد: چشمت را به چادر زن ندوز، زيرا نگاه كردن در دل شهوت مى كارد، و كمتر اتفاق مى افتد كه انسان درآمد و رفتهايش چشمش ‍ به زنان و كودكان نيفتد و هرگاه زيبايى او در نظرش بيايد طبيعت انسان مى خواهد كه دوباره نگاه كند. در اين جا سزاوار است به خود تلقين كند كه اين نگاه دوباره عين نادانى است زيرا اگر نگاه كند و او را زيبا بيابد شهوت بجنبد و چون از رسيدن به او عاجز است تنها حسرت و افسوس برايش ‍ مى ماند، و اگر بار دوم نگاه كرد و او را زشت يافت از آن لذت نمى برد و گناهكار نيز هست زيرا قصد لذت بردن كرده . پس كارى كرده است كه او را آزرده ساخته است . لذا هردو حالتش از معصيت و رنج و افسوس خالى نيست ، و هرگاه چشم را حفظ كند بسيارى از آفت ها از دلش دور شود و اگر چشمانش اشتباه كند و بتواند شهوت را مهار كند موجب كمال قدرت و توفيق است .
از ابوبكر بن عبداللّه مزنى روايت شده كه قضايى به كنيز يكى از همسايگانش سخت دلبسته بود. پس خاندان كنيز او را به روستاى ديگرى براى كارى فرستادند. قصاب در پى او رفت و از او تقاضاى كار ناشايست كرد. كنيز گفت : اى مرد كارى انجام نده چه من به تو بيشتر علاقه دارم ولى از خدا مى ترسم . قصاب گفت : تو از خدا مى ترسى و من نترسم ؟ پس توبه كرد و برگشت در راه عطشى به او رسيد كه نزديك بود جان دهد. ناگاه پيك يكى از پيامبران بنى اسرائيل به او رسيد و پرسيد: تو را چه شده است ؟ گفت تشنه ام گفت : بيا تا خدا را بخوانيم تا ابرى بر ما سايه افكند و وارد روستا شويم ، قصاب گفت : من عملى ندارم كه خدا را بخوانم . پيك گفت : من دعا مى كنم و تو آمين بگو. پس پيك دعا كرد و او آمين گفت ابرى بر روى آنها سايه افكند تا به ده رسيدند. پس قصاب به جاى خود روانه شد و ابر با او برفت . رفيقش به او گفت : تو مى پنداشتى كه عملى ندارى من دعا كرد و تو آمين گفتى و ابرى بر ما سايه افكند آنگاه ابر در پى تو آمد. بايد مرا از حال خود خبر دهى پس داستان خود را به او خبر داد. پيك گفت : كسى كه از گناه توبه مى كند مقامى در پيشگاه خدا دارد كه هيچ كس ندارد.
احمد بن سعيد عابد از پدرش روايت كرده كه گفت : جوانى خداپرست كه همواره در مسجد جامع بود در كوفه نزد ما بود. او خوشرو و خوش قامت و خوش منظر بود. پس زنى زيبا و خردمند به او نگاه كرد و دلباخته او شد و اين حالت طولانى شد. روزى زن در راه جوان كه قصد مسجد رفتن داشت ايستاد و به او گفت : جوان سخنم را گوش كن آنگاه هر چه خواستى انجام بده . جوان برفت و با او سخن نگفت . سپس بر سر راه جوان كه آهنگ رفتن منزل خود كرده بود ايستاد و گفت : اى جوان سخنم را گوش كن . راوى گفت : جوان مدت زيادى خاموش ماند و به زن گفت : اينجا محل تهمت است و من نمى خواهم متهم شوم . زن به او گفت : به خدا من در اين جا نايستادم ، در حالى كه از كار تو آگاه نباشم ولى پناه به خدا كه خداپرستان به خاطر من متهم شوند و آنچه مرا واداشت كه در چنين كارى با تو ملاقات كنم اين است كه بدانم اين كار اندك در نزد مردم بسيار است و شما خداپرستان مانند شيشه هايى هستيد كه كمترين چيزى آنها را بر اثر صافى و زلالى معيوب و تيره مى سازد. خلاصه سخنم با تو اين است كه با تمام اعضاى وجودم شيفته توام ؛ خدا را در كار من و خودت در نظر بگير. راوى گفت : جوان به منزلش رفت و خواست نماز بگزارد ولى ندانست چگونه نماز بگزارد. پس ‍ كاغذى برداشت و نامه اى نوشت آنگاه از خانه اش بيرون شد ناگهان زن را در جاى خود ايستاده يافت و نامه را به طرف او انداخت و به منزلش ‍ برگشت مضمون نامه چنين بود: به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اى خانم بايد بدانى كه خداى متعال هرگاه معصيت شود حلم ورزد و هرگاه بنده به گناه باز گردد او را بپوشاند و هرگاه جامه گناه بر تن كرد خداوند خشمى مى گيرد كه آسمان ها و زمين و كوه ها و درختان و جنبندگان تاب خشم او را ندارند. پس چه كسى كه تاب خشم خدا را دارد پس اگر آنچه يادآور شوم باطل است من روزى را به ياد تو مى آورم كه آسمان همانند آهن گداخته و كوه ها مانند پشم مى شود، و امت ها در برابر صولت خداى جبار به زانو در مى افتند، زيرا به خدا سوگند من از اصلاح نفس خود ناتوان شده ام . پس چگونه مى توانم ديگرى را اصلاح كنم و اگر گفته هايم حق است تو را به پزشكى راهنمايى مى كنم كه زخم هاى بيمارى زا و دردهاى مزمن و حاد را درمان مى كند و او پروردگار جهانيان است ، پس با درخواست صادقانه آهنگ او كن و به سوى او باز گرد زيرا من تو را سرگرم گفتار خداوند مى كنم : (( و اءنذرهم يوم الا زفة اذالقلوب لذى الحناجر كاظمين ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع . يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور. )) (446) پس از اين آيه به كجا مى توان گريخت ؟ پس آن خانم چند روز بعد (از دريافت نامه ) آمد و در راه جوان ايستاد. جوان چون زن را از دور ديد خواست به منزلش برگردد تا او را نبيند، امّا آن زن گفت : اى جوان برنگرد كه بعد از امروز هرگز ديدارى نخواهد بود مگر در پيشگاه خدا (روز قيامت ) و سخت بگريست و گفت : از خدايى كه كليدهاى دل تو در دست قدرت اوست مى خواهم كه كار دشوار تو را بر من آسان نمايد (تحمل عشقت را بر من آسان سازد) سپس در پى جوان رفت و گفت : بر من منت بگذار و مرا موعظه اى بفرما كه از تو داشته باشم و سفارشى كن كه به كار بندم . جوان به او گفت : تو را سفارش مى كنم كه خودت را از (شرّ) نفست حفظ كنى و گفتار خداى متعال را به يادت مى آورم : (( و هو الذى يتوفيكم باالليل و يعلم ما جرحم باالنهار. )) (447) راوى گفت : آن زن مدتى صبر كرد و سخت تر از اول بگريست ؛ آنگاه آرام شد و به خانه اش رفت و به عبادت پرداخت ، و همچنان مشغول عبادت بود تا رنگ پريده و غمگين درگذشت . جوان پس ‍ از مرگ آن زن از او ياد مى كرد و بر او مى گريست . به او گفتند: چرا مى گريى در حالى كه او را از خود نااميد ساختى ، پس مى گفت : در همان اول طمعش ‍ را از خود قطع كردم و آن را براى خود ذخيره اى در پيشگاه خداى متعال قرار دادم و من از خدا شرم دارم كه ذخيره اى را كه نزد او اندوخته ام باز پس ‍ بگيرم و حكم از آن خداست .
اين است پايان كتاب شكستن دو شهوت شكمبارگى و همخوابگى از بخش ‍ مهلكات كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) به خواست خدا پس از آن كتاب آفت هاى زبان خواهد آمد. سپاس از آن خداست در آغاز و انجام ، و ظاهر و باطن و درود و سلام خدا بر محمّد و آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله .
كتاب آفت هاى زبان 
مقدّمه 
اين چهارمين كتاب از بخش مهلكات كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است
(( بسم اللّه الرحمن الرحيم ))
سپاس خداوندى را سزاست كه آفرينش انسان را نيكو و منظم ساخت ، نور ايمان را به او الهام فرمود، او را به نور ايمان بياراست . و سخن گفتن را به او آموخت و به وسيله آن وى را بر ديگر موجودات مقدم و برتر قرار دارد؛ گنجينه هاى دانش را بر قلبش فرو ريخت و او را كامل كرد، آن گاه پرده هايى از رحمت (ستّارى ) خود بر او بيفكند؛ سپس به او زبانى داد كه ترجمان دل است و پرده از رازى بر مى دارد كه فرستاده است . پس گفتارش را به سپاس ‍ آغاز كرد و از نعمتهايى كه به او عطا كرده شكر كرد و از دانشى كه به دست آورد و نطقى كه بر او آسان ساخت بروى منت نهاد و گواهى مى دهم كه جز خداى يگانه خدايى نيست و شريك ندارد، و محمّد بنده و فرستاده اوست كه او را گرامى داشته و پيامبر اوست كه وى را با كتابى كه فرو فرستاد و قرآنى كه آن را تفصيل داده و دينى كه آسان قرار داده گسيل داشته است .
درود خدا بر او و خاندان و اصحابش و پيامبران پيش از او تا آن زمان كه بنده اى تكبير و تهليل بگويد.
امّا بعد، زبان از نعمت هاى بزرگ و صنايع ظريف و عجيب خداست ، زيرا حجم آن كوچك و بندگى و گناهش بزرگ است ، و كفر و ايمان جز به گواهى زبان آشكار نمى شود، و كفر و ايمان آخرين حد بندگى و سركشى است ، و هيچ شى ء موجود يا معدوم ، آفريننده يا آفريده ، خيالى يا معلوم ، مورد گمان يا وهمى نيست مگر اين كه زبان به آن مى رسد و اين خاصيتى است كه در ديگر اعضا نيست ، زيرا چشم جز به رنگ ها و صورت ها نمى رسد و گوش ‍ جز به صداها نمى رسد، و دست جز به اجسام نمى رسد و همچنين ديگر اعضا، و زبان ميدان وسيعى دارد براى آن بازگشتى و براى جولان آن حد و پايانى نيست . بنابراين در كار خير ميدان جولان دارد و در كار بد مجراى كشيده اى دارد. پس هر كس رشته و افسار زبان را رها سازد شيطان او را به هر ميدانى ببرد، و بر لب سيلگاهى فرو ريختنى براند تا او را به نابودى ناگزير سازد ((و مردم را به رو در (آتش ) نمى افكند جز آنچه با زبانهايشان به دست مى آورند))، و از شرّ زبان رها نمى شود جز اين كه زبان را با لگام دين مهار كند و جز در مواردى كه به نفع دنيا و آخرت است رهايش نسازد و شرّ زبان را از هر چه در مورد دنيا و آخرت خود ترسان است نگاهدارد، و شناخت مواردى كه رها ساختن زبان ستوده يا نكوهيده است سخت است و بر كسى كه آن موارد را شناخته است عمل كردن به موجب آن دشوار است و سنگين . زبان در ميان اعضا نسبت به انسان سركش تر است ، زيرا حركت دادنش زحمتى و رها ساختنش خرجى ندارد، مردم در پرهيز از آفات و شرور و شكارگاه ها و كمندهاى زبان بى تفاوتند در حالى كه زبان در گمراه ساختن انسان بزرگترين ابزار شيطان است و ما به توفيق خدا و حسن امكان او تمام آفت هاى زبان را شرح مى دهيم و تك تك آنها را با حدود و انگيزه ها و شرورش ياد مى كنيم و راه پرهيز از آنها را نشان مى دهيم و رواياتى را كه در نكوهش آن رسيده است ذكر مى كنيم .
بنابراين در آغاز، فضيلت سكوت را نقل مى كنيم و در پى آن آفات سخن گفتن بى مورد را مى آوريم . آنگاه به ترتيب بيان بيست آفت زبان به شرح زير مى پردازيم : به آفت سخن زايد گفتن ، آفت فرو رفتن در باطل ، آفت مجادله ، آفت دشمنى ، آفت عمق بخشيدن به سخن با كج كردن دهان براى فصيح سخن گفتن و به زحمت سخن هماهنگ گفتن ، فصاحت و تصنع در آن ديگر امورى كه عادت فصيحان مدعى خطابه بر آن جارى است ، آفت دشنام و بدزبانى ، آفت لعن حيوان يا حمار يا انسان ، آفت غنا و شعر، آفت شوخى ، آفت ريشخند و مسخره كردن ، آفت افشاى راز و افت سوگند و سخن دروغ و بيان دروغ هاى مجاز، پرهيز از دروغ با توريه ها، آفت غيبت و تعريف آن ، اين كه غيبت منحصر به زبان نيست ، عواملى كه به غيبت تحريك مى كند، علاجى كه زبان را از غيبت باز مى دارد، حرام بودن غيبت قلبى ، موارد مجاز غيبت ، كفاره غيبت ، آفت سخن چينى و آنچه در رد آن واجب است ، آفت شخص دو زبانه كه در ميان دو دشمن درآمد و شد است و يا هر يك مطابق دلخواهش سخن مى گويد، آفت ستايش ، آفت غفلت از اشتباهات ظريف در بين سخن گفتن ، بويژه در سخنانى كه مربوط به خدا و صفات اوست و به امور دين مربوط مى شود، آفت پرسش مردم عوام از صفات و سخن خدا و بحث درباره حروف و اين كه آيا حروف قديمند يا حادث و هر چه به اين امور است .(448)
شرح بزرگ بودن خطر زبان و فضيلت خاموشى 
بايد دانست كه خطر زبان زياد است و جز با سكوت ، از آن رهايى نيست . از اين رو دين (اسلام ) سكوت را ستوده و به آن تشويق كرده و فرموده است : ((هر كس سكوت كند نجات يابد)).(449)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز فرمود: ((سكوت حكمت است و انجام دهنده آن اندك ))(450) يعنى سكوت حكمت و دورانديشى است .
عبداللّه بن سفيان از پدرش روايت كرده كه گفت : به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم : ((از اسلام مطلبى را به من خبر بده كه پس از تو از هيچ كس نپرسم ، فرمود: بگو به خدا ايمان آوردم آنگاه پايدارى كن ، عرض ‍ كردم : از چه بپرهيزيم ؟ پس با دست مبارك به زبانش اشاره فرمود.))(451)
عقبة بن عامر گويد: ((به پيامبر خدا عرض كردم : رهايى چيست ؟ فرمود: زبانت را نگاه دار، و خانه ات را توسعه بده ، و بر گناهت گريه كن .))(452)
سهل بن سعد ساعدى گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هركس حفظ زبان و فرجش را ضمانت كند، بهشت را برايش ضامن مى شوم .))(453)
و نيز از آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كس شرّ شكم و فرج و زبانش را نگاه دارد محفوظ است )) (454) به وسيله اين سه شهوت بيشتر مردم هلاك مى شوند از اين رو پس از فراغت از شرح آفت شكمبارگى و همخوابگى به شرح آفت هاى زبان پرداختيم .
از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله سؤ ال شد: ((بيشترين چيزى كه موجب داخل شدن مردم به بهشت مى شود چيست ؟ فرمود: تقواى الهى و خوشخويى و از آنچه بيشترين مردم را وارد دوزخ مى كند سؤ ال شد، فرمود: دو عضو ميان تهى : دهان و فرج )) (455) و ممكن است مقصود از دهان آفت زبان باشد زيرا دهان جايگاه زبان است و محتمل است مقصود شكم باشد زيرا دهان منفذ آن است .
معاذ گويد: به پيامبر خدا عرض كردم : آيا به گفته هايمان مؤ اخذه مى شويم ؟ فرمود: اى پسر جبل مادرت برايت بگريد، آيا چيزى جز نتايج و كاشته هاى زبان هاى مردم آنان را در آتش مى افكند؟ (456) (پيامبر سخنان انسان را به كاشته اى تشبيه كرده كه با داس درو مى شود و همان طور كه داس تر و خشك و خوب و بد را با هم مى درود انسان پر حرف هر گونه سخنى را مى گويد و خوب و بد را از هم جدا نمى كند، حاشيه سنن .)
عبداللّه ثقفى گويد: ((به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم : از مطلبى برايم سخن بگو كه به آن چنگ در آويزم ، فرمود: بگو: پروردگارم خداست ، آنگاه پايدار بمان ، و گفت : عرض كردم : اى رسول خدا از چه چيز بيشتر بر من مى ترسى ؟ پيامبر زبانش را گرفت سپس فرمود: از اين ))(457)
انس بن مالك گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((ايمان بنده اى راست نشود تا دلش راست نشود و دلش راست نشود تا زبانش راست نشود، و كسى كه همسايه اش از شرش در امان نباشد وارد بهشت نمى شود.))(458)
و نيز آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: و هر كه از سالم ماندن شادمان مى شود، پس همواره ساكت باشد.))(459)
از سعيد بن جبير به صورت مرفوع از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ((هرگاه آدميزاده به بامداد درآيد تمام اعضايش نيز به بامداد در مى آيد و از زبان مى خواهند كه نسبت به ما از خدا بترس زيرا اگر تو راست باشى ما راستيم و اگر كج باشى كج شويم .))(460)
از ابن مسعود روايت شده كه بر كوه صفا در حال تلبيه (لبيك گفتن ) مى گفت : اين زبان سخن خبر بگو تا غنيمت برى يا سكوت كن تا سالم بمانى پيش از اين كه پشيمان شوى . به او گفتند: اى ابو عبدالرحمان آيا اين سخى است ، كه خود مى گويى يا شنيده اى ؟ گفت : شنيدم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: ((بيشترين گناه آدميزاده از زبان اوست .))(461)
ابن عمر گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كسى كه زبانش را نگاه دارد خدا عيبش را بپوشاند، و هر كه مالك خشم خود باشد، خدا او را از عذاب خود نگاهدارد، و هر كه از خدا پوزش بخواهد خدا پوزش او را بپذيرد.))(462)
روايت شده كه معاذ بن جبل به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: مرا سفارش فرما فرمود: خدا را بپرست به طورى كه گويا او را مى بينى ، و خود را در شمار مردگان حساب كن ، و اگر خواهى تو را از چيزى مهم تر از تمام اينها خبر دهم و با دست خود به زبانش اشاره كرد.))(463)
از صفوان بن سليم روايت شده كه گفت : رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آيا به شما خبر دهم از آسان ترين عبادت هاى بدن كه سكوت و خوشخويى است .))(464)
ابوهريره گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كسى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد، بايد سخن خير بگويد يا سكوت كند.))(465)
حسن گفت : براى ما نقل شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدا بيامرزد بنده اى را كه سخن خير بگويد و بهره برد يا سكوت كند تا سالم بماند.))(466)
سفيان گويد: به عيسى عليه السّلام گفتند: ما را به كارى راهنمايى كنيد كه با آن داخل بهشت شويم ، فرمود: هرگز حرف نزنيد، گفتند: توان آن را نداريم ، فرمود: پس جز سخن خير نگوييد.
سليمان بن داوود (ع ) گفت : ((اگر سخن گفتن نقره است ، پس سكوت طلاست .))
از براء بن عازب روايت شده كه گفت : ((عربى بيابانى خدمت رسول خدا آمد و گفت : مرا به كارى راهنمايى كن كه با آن وارد بهشت شوم ، فرمود: گرسنه را غذا و تشنه را آب بده و امر به معروف و نهى از منكر كن ، و اگر نتوانستى زبانت را از سخنى كه خير نيست نگاه دار.))(467)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((زبانت را جز از سخن خير حفظ كن زيرا با اين كار بر شيطان غالب مى شوى .))(468)
و نيز فرمود: ((خدا در كنار زبان هر گوينده اى حاضر است پس لازم است هر كسى در آنچه مى گويد تقوا پيشه كند.))(469)
و نيز فرمود: ((هرگاه مؤ من را بسيار خاموش و سنگين ديديد به او نزديك شويد كه حكمت القا مى كند.))(470)
ابن مسعود گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مردم سه دسته اند غانم ، سالم و شاجب : غانم كسى است كه ياد خدا مى كند؛ سالم كسى است كه ساكت است ؛ شاجب كسى است كه در باطل فرو مى رود.))(471)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((زبان مؤ من در پس قلب اوست . هرگاه بخواهد سخنى بگويد در دل مى انديشد، آنگاه با زبان آن را امضاء مى كند، و زبان منافق در پيش دل اوست و هرگاه به چيزى تصميم بگيرد، با زبان امضاء مى كند و در دل به آن نمى انديشد.))(472)
عيسى عليه السّلام فرمود: ((عبادت ده جزء است ، نه جزء در سكوت و يك جزء در فرار از مردم است .))
پيامبر ما صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر كه بسيار سخن گويد اشتباهش ‍ بسيار باشد و هر كه بسيار اشتباه كند گناهانش بسيار باشد و هر كه بسيار گناه كند دوزخ برايش سزاوارتر است .))(473)
مى گويم : در كتاب (( مصباح الشريعه )) از مولايمان امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((سكوت شعار كسانى است كه از حقايق گذشته آگاهند و قلم درباره آنها خشك مى شود (چيزى به عنوان گناه ثبت مى كند)؛ سكوت ، كليد تمام راحتى هاى دنيا و آخرت است و موجب خشنودى پروردگار و سبك شدن حساب و مصونيت از لغزشها و اشتباهات است ؛ خدا سكوت را پوششى براى نادان و زينتى براى عالم قرار داده است ؛ در سكوت مصونيت از خواهش هاى نفسانى و تمرين نفس و شيرينى عبادت و بر طرف شدن قساوت قلب ، پاكدامنى و مروت و ظرافت وجود دارد؛ بنابراين در زبانت را از آنچه برايت عوض دارد، ببند، بويژه هرگاه براى سخن گفتن در راه خدا و براى خدا شخص لايق و ياورى نيابى . ربيع بن خثيم كاغذى در برابر خود مى نهاد و هرچه سخن مى گفت مى نوشت و شب به محاسبه مى پرداخت و سخنانى را كه به نفع و ضررش ‍ بوده بررسى مى كرد، و مى گفت : آه افراد ساكت رها شدند و ما باقى مانديم . يكى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سنگريزه اى در دهانش مى نهاد و هرگاه مى خواست سخنى بگويد كه مى دانست براى خدا و در راه خداست آن را از دهانش بيرون مى آورد، زيرا بيشتر اصحاب پيامبر همانند كسانى كه در آستانه غرق شدن هستند نفس مى كشيدند و همچون بيماران سخن مى گفتند. تنها عامل نابودى مردم سخن گفتن و عامل رهايى آنها سكوت است . پس خوشا به حال كسى كه شناخت سخن درست از نادرست نصيب وى شده باشد و سكوت و فوايد آن را بداند، زيرا اين حالت از اخلاق پيامبران و شعار برگزيدگان است و هركس ارزش سخن را بداند بهتر ملازم سكوت مى شود و هر كه بر نكته هاى سكوت دست يابد و امين گنجينه هاى آن شود سخن گفتن و سكوتش همه عبادت است و از اين عبادتش فقط خداى جبار آگاه مى شود.))(474)
در همان كتاب از حضرت صادق عليه السّلام نيز روايت شده كه فرمود: ((سخن اظهار كردن صفا و تيرگى و دانايى و جهلى است كه در دل وجود دارد. اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود: مرد در زير زبانش پنهان است . بنابراين سخنت را بسنج و آن را بر عقل و معرفت عرضه كن ؛ پس اگر براى خدا و را در راه خداست بر زبان ران ، و اگر جز اين است سكوت به از حرف زدن است و هيچ عبادتى براى اعضاى بدن در پيشگاه خدا كم خرج تر و پر ارج تر از سخنى نيست كه در آن خشنودى خدا باشد و براى خدا و انتشار نعمت هاى خدا در ميان بندگانش انجام شود، مگر نمى بينى كه خداى سبحان ميان خود و پيامبرانش چيزى كه به وسيله آن اسرار علوم پنهان و وحى خود را آشكار سازد جز سخن گفتن قرار نداد همچنين ميان پيامبران و امت ها! بنابراين ثابت شد كه بهترين وسيله و ظريف ترين عبادت سخن گفتن است و همچنين از آفت زبان گناهى سنگين تر و از نظر كيفر در نزد خدا سريع تر و از نظر نكوهش دشوارتر و از لحاظ منفور شدن در نزد مردم مؤ ثرتر وجود ندارد. زبان ترجمان باطن ، و خبرنگار دل است ، و به وسيله آن آنچه در درون آدمى است آشكار مى شود و بر اساس زبان در روز قيامت به اعمال مردم رسيدگى مى شود. سخنى كه براى غير خدا باشد شرابى است كه عقل ها را مدهوش مى كند، و هيچ مجرمى سزاوار نيست در زندان بسيار بماند، جز زبان ، يكى از حكيمان گويد: زبانت را از سخن زشت حفظ كن و اگر بتوانى در گفتن سخن خوب سكوت نكن . امّا وقار و آرامش براى صاحبانش صورتى زيبا و والا از سوى خداى سبحان است و آنان امين رازهاى خدا در روى زمين هستند.))(475)
فصل : سخنان بزرگان 
ابوحامد گويد: امّا آثار و گفتار بزرگان طاووس گويد: زبانم درنده اى است ، اگر رهايش سازم مرا مى خورد.
وهب بن منبه گويد: ((در حكمت آل داوود است : بر خردمند لازم است كه آگاه به زبان خود باشد و زبانش را حفظ كند و به كار خود روى بياورد.))(476)
حسن گويد: كسى كه زبانش را حفظ نكند دينش محفوظ نماند.
اوزاعى گويد: عمر بن عبدالعزيز به ما نوشت : امّا بعد كسى كه بسيار به ياد مرگ باشد از دنيا به كم خشنود مى شود، و هر كس سخن خود را جزء اعمالش بشمارد، سخنش در آنچه به او مربوط نيست كم مى شود.
يكى از بزرگان گويد: سكوت براى انسان دو نتيجه به همراه مى آورد: سلامتى در دينش و درك رفيقش .
محمّد بن واسع به مالك بن دينار گفت : اى ابويحيى نگاه داشتن زبان براى مردم از نگاه داشتن طلا و نقره دشوارتر است .
يونس بن عبيد گويد: هيچ كس نيست كه زبانش به قلبش مرتبط باشد، مگر اين كه خوبى و صلاح آن را در ديگر اعمالش ديدم .
حسن گويد: در نزد معاويه مردم سخن مى گفتند و احنف خاموش بود. گفتند: تو را چه شده اى ابوبحر كه سخن نمى گويى ؟ گفت : اگر دروغ نگويم از خدا مى ترسم و اگر راست بگويم از شما ترسانم .
ابوبكر بن عيّاش گويد: چهار تن از شاهان بر نكوهش سخن گوى گرد آمدند. شاه هندوستان ، شاه چين و كسرى (شاه ايران ) و قيصر (شاه روم ) يكى از آنان گفت : من بر آنچه گفته ام پشيمانم و بر آنچه نگفته ام پشيمان نيستم . ديگرى گفت : من هرگاه سخنى بگويم سخن بر من مسلط است نه من بر او هرگاه سخنى نگويم من بر سخن مسلطم . سومى گفت : از كسى كه سخن مى گويد در شگفتم اگر سخنش به او برگردد به او زيان رساند و اگر بر نگردد به او بهره اى نرساند. چهارمى گفت : من بر رد آنچه نگفته ام تواناترم تا بر رد آنچه گفته ام .
گويند: منصور بن معتز چهل سال پس از عشاى آخر سخن نگفت .
گويند: ربيع بن خيثم بيست سال سخنى نگفت و هرگاه صبح مى شد دوات و كاغذ و قلمى در جلو خود مى نهاد و تمام سخنانش را مى نوشت . آنگاه شبانگاه اعمال خود را محاسبه مى كرد.
فصل : علت برترى سكوت چيست ؟ 
اگر بگويى : علت اين همه فضيلت براى سكوت چيست ، بايد بدانى كه علتش آفت هاى زياد زبان است كه عبارتند از: اشتباه ، دروغ ، سخن چينى ، غيبت ، ريا، دورويى ، دشنام ، مجادله ، خودستايى ، دشمنى ، زياده گويى ، فرو رفتن در باطل ، تحريف ، فزونى و كاستى ، مردم آزارى و پرده درى . اين است آفت هاى بسيارى كه به زبان مربوط مى شود و بر زبان سنگين نيست و در دل نيز شيرين است و عواملى چون طبيعت انسان و شيطان آدمى را بر انجام آنها تحريم مى كنند. بنابراين كسى كه در آن آفات فرو رود كمتر مى تواند بر زبانش افسار بزند و در هر جا واجب است رهايش كند و هر جا واجب نيست او را باز دارد؛ زيرا چنان كه شرح آن خواهد آمد اين كار از علوم دشوار است . و فرو رفتن در سخن خطر و در سكوت سلامتى است ؛ از اين رو فضيلت سكوت بسيار است با توجه به اين كه بايد همت فراهم آيد و وقار دوام يابد و براى انديشه و عبادت و ياد خدا و ايمنى از پيامدهاى سخن گفتن در دنيا و حساب آن در آخرت كوشش شود. خداى متعال مى فرمايد: (( يا يلفظ من قول الا لديه درقيب عتند. )) (477) و اين كه سخن چهار قسم است تو را به فضيلت مداومت بر سكوت راهنمايى مى كند. يك نوع سخن ضرر خالص است و نوعى بهره خالص است و نوعى هم ضرر دارد و هم بهره و نوع ديگرى است كه نه ضرر دارد و نه بهره . امّا آن نوعى كه فقط ضرر دارد بايد در آن سكوت كرد و نيز از سخنى كه ضرر و بهره دارد و ضررش با بهره برابر نيست بايد پرهيز كرد، امّا سخنى كه نه فايده دارد نه ضرر زايد است و سرگرم شدن به آن هدر دادن وقت است و عين ضرر است . بنابراين فقط نوع چهارم كه سودمند است باقى مى ماند و در اين نوع سخن نيز خطر هست ، زيرا با سخنى كه آلوده به گناه است چون ريا، سازشكارى ، غيبت ، خودستايى و سخن زايد به گونه اى آميخته مى شود كه درك آن مشكل است . بنابراين انسان در اين نوع سخن نيز از خطر مصون نيست . هر كس آفت هاى دقيق زبان را بشناسد بر اساس آنچه ياد خواهيم كرد بيقين بداند كه آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود. جدا كننده حق از باطل است و آن جا كه فرمود: ((هر كس سكوت كرد نجات يافت ))، (478) به خدا گوهرهاى حكمت و سخنان جامع را در اختيارمان قرار داده است و تك تك سخنان آن حضرت دريايى از معانى است كه جز علماى ويژه آن را نمى شناسند و در آفاتى كه بزودى ياد خواهيم كرد و دشوارى پرهيز از آنها، مطلبى است كه به خواست خدا حقيقت آن را به شما مى شناساند. اينك آفات زبان را بر مى شماريم و از سبك ترين آنها آغاز كرده و اندك اندك كه به سوى سخت ترين آنها مى رسيم و سخن از غيبت و سخن چينى و دروغ را در آخر خواهيم آورد، زيرا مطالعه در آنها طولانى تر است و بيست آفت است .

next page

fehrest page

back page