راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۴ -


گفتارى در شهوت همخوابگى 
بايد بدانى كه ميل به آميزش با زنان به سبب دو فايده بر انسان غالب مى شود: يكى اين كه لذت هاى آن را دريابد و لذت هاى آخرت را با آن مقايسه كند زيرا لذت آميزش با زنان اگر دوام يابد بهترين لذت هاى جسمانى است چنان كه آتش و درد بزرگترين دردهاى جسمانى است ؛ پس ‍ ميل و ترس مردم را به طرف خوشبختى هايشان سوق مى دهد، ميل تنها با درك لذت و ترس با احساس درد حاصل مى شود زيرا آنچه با ذائقه درك نشود اشتياق زياد به آن پيدا نشود.
فايده دوم باقى ماندن نسل و ادامه وجود است ، ولى در آن آفتى هست كه دين و دنيا را تباه مى سازد و آن صورتى است كه مقهور و مهار نشود و به حد اعتدال در نيايد. خداى متعال فرموده است : (( ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به . )) (426) و به معناى آن شديد شدن شهوت است .
از ابن عباس در گفته خداى متعال : (( و من شرّ غاسق اذا وقب ، )) (427) نقل شده كه گفت : مقصود قضيب برخاسته است و بعضى راويان اين سخن را به پيامبر نسبت داده اند با اين تفاوت كه حضرت در تفسير آن فرمود: مقصود آيه قضيب است آنگاه كه داخل (فرج ) شود. (428) و گفته شده : هرگاه قضيب انسان نعوذ كند دو سوم عقلش برود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: ((خدايا از شرّ گوش و چشم و دل و منى خود به تو پناه مى برم .))(429)
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((زنان ابزارهاى شكار شيطانند، و اگر اين شهوت نبود زنان بر مردان سلطه اى نداشتند.))(430)
روايت شده كه موسى عليه السّلام در يكى از مجلس هايش نشسته بود كه شيطان به او روى آورد در حالى كه كلاهخود رنگارنگى بر سر داشت ، و چون به موسى نزديك شد كلاهخود از سر به زمين نهاد، آن گاه به خدمت موسى عليه السّلام آمد و سلام كرده و موسى عليه السّلام فرمود: كيستى ؟ گفت : ابليسم . موسى عليه السّلام فرمود: عمرت دراز مباد به چه كار آمده اى ؟ گفت : به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى آمده ام سلامت كنم . موسى گفت : آن چيست كه بر سرت مى بينم ؟ گفت : دل هاى آدميان را با آن مى ربايم ، موسى گفت : آن عملى كه اگر آدمى انجام دهد بر او مسلّط مى شوى چيست ؟ گفت : هرگاه به خود عجب كند و عملش را بزرگ بداند و گناهانش را فراموش كند، (اى موسى ) تو را از سه كار برحذر دارم : با زنى كه بر تو حلال نيست خلوت مكن ، زيرا مردى با زن نامحرم خلوت نكند جز اين كه من يار او هستم تا آن دو را شيفته يكديگر سازم ؛ به پيمانى كه با خدا مى بندى عمل كن ، و صدقه اى را جدا نكن مگر آن را ادا كين زيرا مردى صدقه اى را ادا نكرد مگر اين كه من بجاى اصحابش رفيق اويم تا ميان او و وفاى به پيمان مانع شوم . آنگاه شيطان پشت كرد و مى گفت : واى اگر موسى بداند كه آدميزادگان را از چه چيز برحذر دارد.
از سعيد بن مسيب روايت شده كه گفت : خدا پيامبرى را در زمان گذشته مبعوث نكرده ، جز اينكه ابليس نااميد نشد كه او را به وسيله زن ها هلاك سازد و در نزد من هيچ چيز ترسناك تر از زنان نيستند، و در مدينه خانه اى نيست كه وارد آن شده باشم جز خانه خودم و خانه دخترم روز جمعه در خانه ام غسل مى كنم و بيرون مى روم .
يكى از بزرگان گفته است : شيطان به زن مى گويد: تو نصف لشكر منى ، و تيرى هستى كه مى اندازم و به خطا نمى رود و محل سرّ من و پيك منى كه حاجتم را برمى آورى .
بنابراين نصف لشكر شيطان شهوت و نصفى خشم است و بزرگترين شهوت ها ميل به زنان است و در اين ميل نيز افراط و تفريط و حالت اعتدال هست ، افراط حالتى است كه عقل را مغلوب سازد تا تلاش مردان را متوجه بهره گيرى از زنان و كنيزان سازد و از پيمودن راه آخرت محروم سازد يا دين وى را شكست دهد تا او را انجام گناهان بكشاند و گاه حالت افراط در شهوت در مورد گروهى به دو كار زشت پايان يابد: يكى اين كه غذاهاى مقوى بخورند تا بيشتر با زنان در آميزند چنان كه بعضى از مردم گاه داروهايى مصرف مى كنند كه معده را تقويت مى كند تا بيشتر اشتهاى غذا پيدا كنند. كسى كه داروهاى مقوى مى خورد همانند كسى است كه به درندگان و چهارپايان سركش گرفتار شده است ؛ پس بعضى از آن درندگان مى خوابند امّا وى به (حال استراحت ) براى برانگيختن و به هيجان آوردن آنان چاره جويى مى كند و پس از بيدار شدن آنها براى دفعشان چاره جويى مى كند زيرا ميل به غذا و آميزش با زنان براستى دردهايى هستند كه آدمى مى خواهد از آن رها شود و با خلاص شدن احساس لذت كند.
اگر گفته شود در روايات عجيبى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده آمده است : ((به برادرم جبرئيل از ضعف آميزش شكايت كردم پس ‍ مرا به خوردن هريسه (غذايى از گوشت و حبوبات ) امر كرد.))(431)
بنابراين بايد بدانى كه پيامبر نه زن داشت كه بر او واجب بود كه با بهره ورى از آنها را (از گناه ) حفظ كند و در صورتى هم كه آنها را طلاق مى داد ازدواج آنها بر ديگران حرام بود، از اين رو در جستجوى تقويت (خود) بود نه به منظور بهره ورى از شهوت .
مى گويم : اين حديث از طريق شيعه چنين وارد شده است : ((به برادرم جبرئيل از بسيارى همسران شكوه كردم پس مرا به خوردن هريسه امر كرد.))(432) در اين صورت سؤ الى نيست .
غزالى گويد: امر دوم اين است كه اين شهوت گاه بعضى گمراهان و نادانان را به عشق مى كشاند و آن كمال ناآگاهى از هدفى است كه نزديكى با زن براى آن وضع شده است و عشق زياده روى در شهوت تا سرحد حيوانات است ، زيرا كسى كه دل به شهوت بسته به ريختن شهوت آميزش قناعت نمى كند با اين كه بدترين شهوتهاست و لازم است از انجام آن در هر جايى حيا كند و حتى معتقد است كه بايد شهوت را فقط در يك جا برآورده ساخت ، ولى حيوان شهوت را هر جا كه اتفاق افتد برآورده مى سازد و به آن اكتفا مى كند و انسان تنها به يك فرد معين اكتفا مى كند تا ذلتى بر ذلت خود بندگيى بر بندگى خود بيفزايد، و عقل را به استخدام شهوت در آورد، با آن كه عقل آفريده شده تا فرمانبردار باشد نه اين كه خدمتكار شهوت و چاره جوى آن باشد، و سرچشمه عشق افراط در شهوت است و آن بيمارى دلى است آسوده كه هيچ كارى ندارد و در آغاز عشق به شهوت لازم است با ترك اعاده نگريستن و فكر كردن از آن پرهيز شود وگرنه در صورت مستحكم شدن عشق دفع آن دشوار است . عشق به مقام و مال و اولاد و املاك بلكه علاقه شديد به بازى با تنبور و نرد و شطرنج نيز چنين است ، زيرا اين كارها گاه بر گروهى مسلط مى شود به طورى كه دين و دنياى آنها را تيره مى سازد و نمى تواند در برابر آنها خويشتن دار باشند. كسى كه قدرت عشق را در آغاز انگيزش مى شكند مانند كسى است كه زمام حيوان را در هنگام روى آوردن به ورود در خانه اى بر مى گرداند و چه آسان است جلوگيرى از دخول آن به خانه با برگرداندن افسارش ، مثل درمان عشق پس از مستحكم شدن مانند كسى است كه حيوان را رها مى كند تا از در خانه بگذرد و در آن وارد شود آن گاه دمش را بگيرد و او را به عقب بكشد؛ چه بسيار است تفاوت اين دو حالت در سخت بودن و آسان بودن ، از اين رو در آغاز كارها بايد احتياط كرد كه در آخر كار جز با تلاش بسيار درمان پذير نيست تلاشى كه تقريبا با جان كندن برابر است .
در اين صورت افراط در شهوت اين است كه عقل تا اين اندازه مغلوب شود و آن براستى نكوهيده است و تفريط شهوت با سستى يا ضعيف بودن در بهره ورى از زن نيز نكوهيده است . همانا شهوت ستوده آن است كه معتدل باشد و در كم و زيادى از عقل و شرع پيروى كند و هر زمان كه دچار افراط شد آن را با گرسنگى و ازدواج در هم بشكند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اى گروه جوان بر شما باد كه از طريق حلال شهوت خود را دفع كنيد و هر كه نتواند پس روزه بگيرد زيرا روزه آن را قطع مى كند.(433)
وظيفه مريد در ازدواج كردن و ترك آن 
بايد دانست كه سزاوار نيست مريد در آغاز كارش خود را با ازدواج كردن سرگرم سازد، زيرا اين عمل او را از حركت در راه خدا باز مى دارد و به همدمى با زن مى كشاند و هر كس با غير خدا انس بگيرد از خداى متعال باز مى ماند. ازدواج هاى بسيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبايد يك مسلمان را بفريبد، زيرا تمام آنچه در دنيا وجود داشت دل آن حضرت را از خدا باز نمى داشت . بنابراين فرشتگان با آهنگران مقايسه نمى شوند و چگونه ديگران با پيامبر خدا مقايسه شوند، در حالى كه آن حضرت بطورى غرق در محبت خدا بود كه بيم مى رفت در آتش محبت خدا بسوزد و تا آنجا كه ترس ‍ آن مى رفت كه آتش عشق به خدا به كالبدش سرايت كند و آن را نابود سازد، از اين رو گاه دستش را به پاى عايشه مى زد و مى فرمود: ((اى عايشه با من سخن بگو.)) (434) و خود را به سبب حالت سختى كه به او دست مى داد و به سخن عايشه سرگرم مى كرد چون كالبدش نمى توانست آن حالت را تحمل كند و انس گرفتن آن حضرت به خدا ذاتى بود و انس او به مردم از باب حفظ بدن عارضى بود، و هرگاه با مردم مى نشست نمى توانست صبر كند و چون سينه اش تنگ مى شد مى فرمود: ((اى بلال ما را (از مردم ) آسوده ساز)) (435) ، تا به كارى كه مايه روشنى چشمش بود (نماز) بر مى گشت ، بنابراين شخص ضعيف هرگاه احوال آن حضرت را در اين مورد ملاحظه كند فريفته شده است زيرا فهم ها از آگاهى بر راز كارهاى او عاجز است . پس از شروط مريد است كه در آغاز عزب باشد تا در معرفت خدا قوى شود و اين وقتى است كه شهوت بر او غالب نگردد، و اگر شهوت بر او غالب آيد بايد با گرسنگى طولانى و روزه هميشگى آن را در هم بشكند، و اگر بوسيله آن شهوت از بن كنده نشود و طورى باشد كه نتواند نگاه را حفظ كند اگر چه توانايى خوددارى از مقاربت را دارد پس ازدواج كردن براى او بهتر است تا شهوت آرام گيرد وگرنه هر زمان چشمش را نگاه ندارد فكرش را حفظ نكند و همتش متفرق شود و بسا كه به بلايى افتد كه خارج از توان اوست )).
مى گويم : نياز به ازدواج (براى مريد) در آغاز كار بيشتر از پايان كار است . پس سزاوار است بر كسى كه مى خواهد به شناخت برسد به گونه اى ازدواج كند كه او را از كار باز ندارد مثلا ازدواج موقت كند، اين بحث ها به تفصيل در كتاب آداب ازدواج مطرح شد.
غزالى گويد: زناى چشم از گناهان صغيره بزرگ است كه به كبيره شدن نزديك است و به زناى فرج مى انجامد و هر كه نتواند چشمش را بپوشد فرجش را نيز نتواند حفظ كند.
حضرت عيسى عليه السّلام فرمود: ((از نگاه كردن (به نامحرم ) بپرهيزيد زيرا بذر شهوت را در دل مى كارد و براى ايجاد فتنه كافى است .))
داود (ع ) به پسرش گفت : ((پسركم پشت سر شير درنده راه برو و پشت سر زن راه مرو.))
به يحيى بن زكريا (ع ) عرض شد: آغاز زنا چيست ؟ فرمود: نگاه نكردن و آرزو.
فضيل گفت : ابليس مى گويد نگاه كردن (به نامحرم ) كمان ديرينه من و تير من است كه به خطا نمى رود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((نگاه كردن (نامحرم ) تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است و هر كس به خاطر ترس از خدا آن را ترك كند خدا به او ايمانى دهد كه حلاوتش را در دل خود بيابد.))(436)
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((پس از خودم فتنه اى زيانبارتر از فتنه زنان نسبت به مردان نگذاشته ام .))(437)
و نيز فرمود صلّى اللّه عليه و آله : ((از فتنه دنيا و زنان بپرهيزيد زيرا نخستين فتنه بنى اسرائيل از سوى زنان بود.))(438)
خداى متعال فرمود: (( قل للمؤ منين يغضوا من ابصارهم و يحفظو فروجهم . )) (439)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((هر انسانى بهره اى از زنا دارد، ديدگان زنا مى كنند و زناى آنها نگاه كردن است ، دست ها زنا مى كنند و زناى آنها گرفتن چيزى با شدت است ، پاها زنا مى كنند و زناى آنها راه رفتن است ، دهان زنا مى كند و زناى آن بوسيدن است ، دل نيت و آرزو مى كند و فرج آن را تصديق يا تكذيب مى نمايد.))(440)
امّ السلمه گويد: ابن امّ مكتوم نابينا از پيامبر اجازه ورود گرفت در حالى كه من و ميمونه نشسته بوديم . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خود را از او بپوشانيد، عرض كرديم : مگر نابينا نيست و ما را نمى بيند؟ فرمود: شما كه او را مى بيند.))(441)
اين روايت دلالت دارد كه براى زنان نشستن با نابينايان جايز نيست ؛ چنان كه در مجالس سوگ و مهمانى ها عادت بر آن جارى است . بنابراين خلوت گزيدن نابينا با زنان حرام است و بر زن نيز همنشينى با نابينا و بدون حاجت خيره شدن به او حرام است و تنها در موقع نياز بر زنان جايز است كه با مردان سخن بگويند و به آنها بنگرند. و اگر كسى مى تواند چشمان خود را از زنان حفظ كند ولى از نگاه به كودكان نمى تواند نگاه دارد ازدواج كردن براى او سزاوارتر است زيرا شرّ در كودكان بيشتر است چرا كه اگر دلش به زنى مايل شود مى تواند با ازدواج او را بر خود مباح سازد ولى نگاه شهوت آلود به صورت كودك حرام است ، بلكه هركسى كه دلش از جمال صورت بى ريش متاءثر شود به طورى كه ميان امرد و ريش دار فرق بگذارد جايز نيست به امرد نگاه كند.
اگر بگويى : هر موجودى كه حس دارد ناگزير زشت و زيبا را از يكديگر تشخيص مى دهد و هميشه چهره كودكان باز است .
در جواب گوييم : مقصودمان تنها خوددارى از نگريستن نيست ، بلكه سزاوار است كه فرق داشتن را درك كند آن چنان كه ميان درخت سبز و خشك و آب زلال و تيره درخت شكوفه دار و بى برگ فرق مى گذارد. زيرا به يكى از آنها با چشم و بطور طبيعى ميل مى كند ولى بدون شهوت از اين رو به دست كشيدن گل ها و بوسيدن آن و بوسيدن آب زلال مايل نمى شود، چنين است چهره زيبا گاه چشم به آن مايل مى شود و تفاوت آن را با چهره زشت درك مى كند ولى شهوتى در آن نيست ، و اين نكته با ميل نفس به نزديك شدن و دست كشيدن معلوم مى شود، پس هرگاه اين ميل را در دل خود يافت و ميان چهره زيبا و گياه زيبا و لباس هاى نقشه دار و سقف هاى زرين تفاوتى دريافت و از روى شهوت نگاه كرد حرام است ، و اين از امورى است كه مردم آن را آسان مى گيرند و ندانسته آنها را به جاهايى مى كشاند كه هلاك مى شوند.
يكى از تابعين گويد: من به اندازه اى كه از نشستن كودك بى ريش با جوان خداپرست مى ترسم از درندگان نمى ترسم . يكى از پيشينيان گويد: بزودى سه صنف در اين امت به لواط دچار مى شوند: يك گروه نگاه مى كنند (لواط با نگاه )؛ گروهى مصافحه مى كنند و گروهى رسما لواط مى كنند. در اين صورت نگاه كردن به نوجوانان بلاى بزرگى است . هرگاه مريد نتوانست چشمش را ببندد و انديشه اش را حفظ كند حق آن است كه با ازدواج شهوتش را بشكند. بسا نفسى كه اشتياق آن (به شهوت ) با گرسنگى آرام نمى گيرد. يكى از سالكان گويد: در آغاز تصميم به سير و سلوك بطورى شهوت بر من غالب آمد كه توان خويش از دست بدادم . پس بسيار به درگاه خداوند ناليدم شخصى را در خواب ديدم كه گفت : تو را چه شده است ؟ به او شكايت كردم . گفت : نزد من بيا نزديكش رفتم و دست خود را بر سينه ام نهاد پس سردى آن را در دلم و تمام بدنم احساس كردم . پس شب را به صبح آوردم و آن حالتم برطرف شد و يكسال آلوده بودم . پس از يكسال همان حالت بازگشت و بسيار به درگاه خدا زارى كردم . شخصى در خواب نزدم آمد و گفت : آيا دوست دارى گردنت را بزنم تا آن حالتت از بين برود؟ گفتم : آرى ، گفت : گردنت را بلند كن . چنان كردم پس شمشيرى از نور كشيد و گردنم را بزد. وارد صبح شدم و حالتم برطرف شد، يك سال آسوده بودم آنگاه همان حالت يا سخت تر از آن مجددا به من برگشت . پس شخصى را در خواب ديدم كه ميان سينه و پهلويم مرا مخاطب قرار داده و مى گويد: واى بر تو چقدر از خدا مى خواهى كه از تو دور سازد چيزى (گرايش به شهوت ) كه خدا دور شدن آن را دوست ندارد. ازدواج كن ، گفت : پس ‍ ازدواج كردم در نتيجه آن حالت برطرف شد و صاحب فرزند شدم . هرگاه نياز به ازدواج پيدا كرد سزاوار است شرط اخلاص در ازدواج را آغاز تا پايان ازدواج مراعات كند، در آغاز با نيت پاك ازدواج كند و سپس آن را با خوشخويى و روش درست و اداى حقوق واجب زن ادامه دهد، چنان كه تمامش را در كتاب آداب ازدواج شرح داديم ، و با تكرار آن سخن را طولانى نمى كنيم و نشان راستى ارادت او در ازدواج اين است كه با زن فقير با ايمان ازدواج كند و دنبال زن ثروتمند نباشد. يكى از بزرگان گويد: هر كه با زن ثروتمند ازدواج كند به پنج خصلت دچار شود: سنگينى مهر، به تاءخير افتادن عروسى ، از دست دادن چاكران ، و خرج بسيار؛ و هرگاه قصد طلاق دادنش را بكند از ترس از دست دادن ثروتش نمى تواند چنين كند، در حالى كه زن فقير بر عكس آن است . يكى از بزرگان گويد: سزاوار است زن در چهار چيز پايين تر از مرد باشد وگرنه مرد را كوچك مى شمارد: از نظر سن ، بلندى قامت ، ثروت و تبار و لازم است مرد در چهار چيز برتر از زن باشد: از نظر زيبايى ، فرهنگ و دانش ، اخلاق ، ديندارى ، و نشان راستى ارادت و اخلاص ‍ در ادامه ازدواج خلق (خوش ) است . يكى از مريدها با زنى ازدواج كرد و همواره او را خدمت مى كرد تا زن شرمنده شد و از آن رفتار به پدرش ‍ شكايت برد و گفت : من از اين مرد حيرتم ، سالهاست در منزل اويم هرگز به مستراح نرفتم مگر اين كه پيش از من يا همراهم آب مى آورد. و نيز يكى از صوفيان با زنى بدخو ازدواج كرد و بر خوى بدش صبر مى كرد. به او گفتند چرا طلاقش نمى دهى ؟ گفت : مى ترسم با مردى ازدواج كند كه تحمل اخلاق او را نداشته باشد و از آن زن اذيت شود. پس اگر مريد ازدواج كند سزاوار است چنين باشد، و هرگاه بتواند ازدواج را ترك كند بهتر است و آن در صورتى است كه ازدواج او را حالت سلوك باز مى دارد. چنان كه روايت شده محمّد بن سليمان هاشمى درآمد هر روز غلّه اش هشتاد هزار درهم بود. او به بزرگان و علماى بصره نوشت كه زنى براى ازدواج او در نظر بگيرند. همگى اتفاق به رابعه عدوّيه راءى دادند پس به آن زن نوشت : (( بسم اللّه الرحمن الرحيم )) امّا بعد خداى متعال در هر روزى صد هزار درهم از غلّه دنيا نصيبم كرده است و من براى تو (مهريه اى ) به مبلغ اين صد هزار درهم و نيز همانند آن قرار مى دهم پس به درخواست من جواب بده . رابعه به او نوشت : (( بسم اللّه الرحمن الرحيم . )) امّا بعد آسايش بدن با زهد در دنيا حاصل مى شود و ميل به دنيا موجب اندوه و غم است . چون نامه ام به تو رسيد توشه سفر آخرتت را آماده كن و جلوتر براى روز معادت بفرست . خود وصى خويشتن باش و مردان را وصى خود قرار مده تا ميراثت را تقسيم كنند. در دنيا روزه بگير و افطارت را مرگ قرار ده . امّا من اگر خداى متعال چند برابر ثروتى كه به تو داده به من بدهد مرا شادمان نمى سازد اگر يك لحظه از خدا غافل شوم . اين مطلب اشاره دارد به اين كه هر چيزى انسان را از خدا باز دارد نقصان و كاستى است . پس بايد مريد به حال و دلش بنگرد. پس اگر در حال عزب بودن دل را تهى از شهوت يافت بطورى كه دچار پريشانى حال نشد ازدواج نكردن به حقيقت نزديك تر است و اگر در برابر شهوت ناتوان شد ازدواج برايش سزاوارتر است ، و دواى اين بيمارى سه چيز است : گرسنگى ، بستن چشم از نامحرم و سرگرمى به كارى كه بر قلب چيره شود و اگر اين سه سودمند نشد تنها ازدواج است كه ريشه بيمارى (شهوت ) را از بيخ و بن مى كند از اين رو پيشينيان به ازدواج با زنان و دختران اقدام مى كردند.
سعيد بن مسيّب گويد: شيطان از دلى نااميد نشد جز اين كه از سوى زنان نزد آن دل آمد. سعيد در سن 84 سالگى در حالى كه يكى از چشمانش را از دست داده بود و ديگرى هم نور كافى نداشت گفت : از هيچ چيز بيشتر از زنان نمى ترسم .
از عبداللّه بن ابى وداعه نقل شده كه گفت : با سعيد بن مسيّب همنشين بودم . پس چند روزى غايب شدم . و چون به نزدش آمدم گفت : كجا بودى گفتم : عيالم درگذشت سرگرم (دفن ) او بودم گفت : چرا به ما خبر ندادى كه حاضر شويم ؟ عبداللّه گفت : وقتى خواستم برخيزم پرسيد: آيا زن گرفته اى ، گفتم : خدايت بيامرزد چه كسى به من زن مى دهد در حالى كه فقط دو درهم يا سه درهم دارم ؟ گفت : من گفتم : تو اين كار را مى كنى ؟ گفت : آرى . سپس ‍ خدا را ستايش كرد و بر پيامبر درود فرستاد و در همان مجلس در حضور حاضران دخترش را به ازدواج من در آورد و مهريه را همان دو درهم يا سه درهم قرار داد. عبداللّه گفت : از مجلس برخاستم و نمى دانستم از شادى چه كنم و به منزلم رفتم و فكر مى كردم از كه وام بگيرم . پس نماز مغرب را بگزاردم و به منزلم بازگشتم . چراغ را روشن كردم در حالى كه تنها و روزه دار بودم . پس شام خود را كه نان و روغن زيتون بود آوردم كه ناگاه در خانه ام كوبيده شد، گفتم : كيست ؟ كوبنده در گفت : سعيد پس هر كس در مدينه سعيد نام داشت به ذهنم خطور كرد جز سعيد بن مسيب زيرا چهل سال بود كه جز در خانه اش و مسجد ديده نشده بود. برخاستم و بيرون شدم ناگاه او را ديدم پنداشتم كه راءى او (از دادن دخترش به من ) برگشته است . گفتم : اى ابومحمّد چرا پيكى نفرستادى تا من خدمت شما بيايم ؟ گفت : نه تو سزاوارترى كه نزدت بيايند. گفتم : چه امرى داريد گفت : تو مردى عزب هستى و ازدواج كرده اى و نخواستم كه شب را تنها بخوابى ، اين زن توست ناگاه دخترش را كه در پشت سرش ايستاده بود ديدم . سپس دست دختر را گرفت و در خانه انداخت و در را بست . زن از شرم بر زمين افتاد، سعيد گفت خدا به رحمت خود اين ازدواج را بر شما مبارك گرداند و برگشت . پس در را محكم بستم و به طرف كاسه اى كه در آن نان و روغن زيتون بود آمدم و آن را در سايه چراغ نهادم تا زن آن را نبيند. آن گاه پشت بام رفتم و همسايگان را صدا زدم . پس نزدم آمدند و گفتند چه كار دارى ؟ گفتم : امروز سعيد بن مسيّب دخترش را به عقدم در آورد و بى خبر امشب او را آورده است . گفتند: آيا سعيد دخترش را به عقد تو درآورده است ؟ گفتم : آرى ، گفتند: آيا دختر سعيد در خانه توست ؟ گفتم : آرى . پس نزد او آمدند و خبر به مادرم رسيد و آمد و گفت : ديدن صورتم بر تو حرام باشد اگر تا سه روز صبر نكنى و دست به او بزنى پيش از آنكه او را آرايش كنم . عبداللّه گفت : سه روز صبر كردم سپس بر او وارد شدم . او را از زيباترين انسان ها و حافظترين مردم به كتاب خدا (قرآن ) و داناترين مردم به سنت رسول خدا و آشناترين مردم به حق شوهر يافتم ، عبداللّه گويد: يك ماه درنگ كردم نه سعيد نزد من آمد و نه من نزد او رفتم . پس از يك ماه به خدمت سعيد رسيدم در حالى كه در مجلس و حلقه درس بود. بر او سلام كردم جوابم داد و با من سخن نگفت تا اهل مجلس پراكنده شدند؛ پس گفت : حال همسرت چطور است ؟ گفتم : خوب است اى ابومحمّد آن طور است كه دوست مى خواهد و دشمن نمى خواهد. پس گفت اگر درباره او چيزى تو را به شك انداخت با عصا تاءديبش كن . پس به منزلم بازگشتم و سعيد برايم بيست هزار درهم فرستاد.
عبداللّه بن سليمان گويد: دختر سعيد بن مسيّب را عبدالملك بن مروان براى پسرش وليد در زمان ولايتعهدى وى خواستگارى كرد. سعيد از تزويج دخترش به او امتناع ورزيد. وى همواره نسبت به سعيد نقشه هاى حيله گرانه مى كشيد تا اين كه بر او در روزى سرد صد تازيانه زد و يك كوزه آب سرد روى بدنش ريخت و يك جبّه پشمين بر او پوشانيد. بنابراين شتاب سعيد در عروسى آن شب تو را از خطر شهوت و وجوب سرعت در حفظ دين با خاموش ساختن آتش شهوت به وسيله ازدواج ، آگاه مى سازد.

next page

fehrest page

back page