راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

- ۲۲ -


على بن عيسى - رحمة اللّه - مى گويد: خدا تو را يارى كند، اگر در صدد اطلاع از مناقب و امتيازات و خصلتها و اوصاف اين خاندان بر آيى و در پى آگاهى از حقيقت فضيلت فراوان ايشان باشى و چگونگى احوال آنان را به اجمال و تفصيل دريابى و بفهمى كه چه جايگاهى از برهان و دليل دارند، و در سخنان ايشان راجع به مواعظ و خطبه ها، جهتها و مقصدها و نامه هايشان دقت كنى خواهى ديد كه مشتمل بر افتخاراتى است كه آنها جامعند و قله هاى شرف را آنان پيش از همه كس فتح كردند و نيكيهاى فوق العاده اى را ايشان رواج دادند و معمول كردند، زيرا كردار آنان با گفتارشان هماهنگ و تمام رفتار و گفتارشان همچون احوالشان بود. آرى از كوزه همان برون تراود كه در اوست . فرزند پاره اى از تن پدر است و كسى را كه خدا گمراه سازد مانند كسى نيست كه او را هدايت كرده و آن كه خداوند پليدى را از او برطرف كرده و پاك و پاكيزه اش قرار داد، همچون كسى نيست كه در ظلمت شب بيهودگى سرگردان و در اين سرگردانى هميشه باقى است . آرى شخص بزرگوار دنباله رو بزرگوار و شرافت حادث دليل بر شرافت قديم است . و هيچ اصل شريفى بى ثمر نمى ماند و نجيب فرزند نجيب است و چقدر فاصله زياد است بين دور و نزديك و بيگانه و خويش ! بنابراين هر كدام از آنان جامع خصلتهاى همه آنهاست و همچنان كه شكوفه نشانه بهار است ، وجود هر يك از ايشان نيز دليلى بر جميع فضيلتهاى آن خاندان است . ما اگر بر مناقب يك تن از ايشان بسنده كرديم بدان معنى نيست كه درباره ديگران كوتاهى كرده ايم بلكه مقتضاى مقال و شرايط حال مى طلبد كه به آنچه گفتيم بسنده كنيم ، زيرا آن را كه مى بينى ، دليل بر ناديده است . خداوند مرا از محبت ايشان برخوردار كند كه كرده است و مرا به تربيت اولياء و دوستان اوليه ايشان ملحق سازد و به من توفيق دهد تا لطف و احسانش را سپاسگزارم هر چند كه بزرگتر و بالاتر از حد سپاسگزارى است .
فصل :
امّا كرامات امام حسين عليه السلام
از جمله كرامتى است كه در كشف الغمه از امّ سلمه - رضى اللّه عنه - نقل شده است .(844) او مى گويد: شبى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از نزد ما رفت و غيبتش به درازا كشيد و سپس برگشت در حالى كه ژوليده مو و غبار آلوده و مشتش بسته بود. گفتم : يا رسول اللّه چرا ژوليده مو غبار آلوده ايد؟ فرمود: مرا در اين فرصت به محلى از عراق به نام كربلا بردند و در آنجا محل شهادت پسرم حسين و جمعى از فرزندان و اهل بيتم را به من نشان دادند و من پيوسته خونهاى ايشان را جمع آورى مى كردم كه اينك در دست من است . و دست مباركش را برايم باز كرد و فرمود: اينها را بگير و نگهدار، پس من گرفتم ، ديدم چيزى نظير خاك قرمز بود، آ را داخل شيشه اى قرار دادم و سر آن را بستم و نگه داشتم وقتى كه امام حسين عليه السلام از مكه به قصد عراق بيرون شد، هر روز آن شيشه را بيرون مى آوردم و مى بوييدم و نگاه مى كردم و براى مصائب آن حضرت مى گريستم . چون روز دهم محرم فرا رسيد يعنى روزى كه امام حسين عليه السلام كشته شد، طرف صبح آن روز شيشه را بيرون آوردم ديدم به حال خود است امّا آخر روز كه دوباره برگشتم ديدم خون تازه است . پس در خانه فرياد برآوردم و گريستم و خشمم را فرو خوردم تا مبادا دشمنان ايشان در مدينه بشنوند و زبان به شماتت بگشايند و آن وقت و آن روز را همچنان به خاطر نگه داشتم تا اين كه خبر شهادت آن حضرت را آوردند و آنچه ديده بود معلوم شد كه راست بوده است .
سالم بن ابى حفصه روايت كرده ، مى گويد: عمر بن سعد حضرت حسين عليه السلام عرض كرد: مردمان نادانى در محيط ما هستند كه گمان مى برند من قاتل تو خواهم بود. امام حسين (عليه السلام) فرمود: آنها نادان نيستند بلكه افراد خردمند و عاقلى هستند. بدان كه من به چشم خود مى بينم كه تو پس از من جز اندكى از گندم عراق را نخواهى خورد.(845)
يوسف بن عبيده روايت كرده ، مى گويد: از محمّد بن سيرين شنيدم كه مى گفت : اين شفق سرخ ، در آسمان ديده نمى شد مگر بعد از كشته شدن حسين عليه السلام .(846)
سعد اسكاف نقل كرده ، مى گويد: ابوجعفر محمّد بن على (عليه السلام) فرمود: ((قاتل يحيى بن زكريا و قاتل حسين بن على (عليه السلام) زنا زاده بودند، و آسمان سرخ نشد مگر براى اين دو تن .))(847)
از سلمى انصارى نقل شده (848) كه مى گويد: خدمت امّ سلمه همسر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رسيدم ، ديدم گريه مى كند. عرض كردم : چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: هم اكنون رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را در خواب ديدم در حالى كه سر و صورتش خاك آلوده بود، عرض كردم : يا رسول اللّه شما را چه شده است ؟ فرمود: چند لحظه پيش شاهد كشته شدن حسين عليه السلام بودم .
از انس نقل شده كه مى گويد: سر مقدس امام حسين (عليه السلام) را نزد عبيداللّه بن زياد آوردند. وى آن را ميان طشتى نهاد و با چوب دستى به زدن آن پرداخت در حالى كه در تحسين آن چيزى مى گفت . انس مى گويد: گفتم : به خدا سوگند بيش از همه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شباهت دارد، محاسنش با رنگ نيلى خضاب شده بود.(849)
در روايت ترمذى آمده است كه ابن زياد با چوب دستى اش بر بينى آن حضرت مى زد. سپس وى از عمارة بن عميره روايت كرده ، مى گويد: وقتى كه عبيداللّه بن زياد را كشتند و سر او و يارانش را آوردند و در صحن مسجد چيدند، من رسيدم ديدم مردم مى گويند: آمد، آمد! ناگاه مارى را ديدم كه از ميان سرها بيرون شد آمد تا وارد بينى عبيداللّه شد، مقدارى درنگ كرد سپس بيرون آمد و رفت تا ناپديد شد. پس از مدتى باز گفتند: آمد و اين عمل را چند بار تكرار كرد.(850)
در اين داستان پندى است براى اهل بينش و يكى از شگفتيهاى مربوط به اين خانواده است .
شمه اى از اخلاق و صفات و كرامات امام چهارم ابومحمّد، على بن حسين ، زين العابدين عليه السلام
ابن طلحه در مناقب خويش مى گويد:(851) آن حضرت يعنى ، زين العابدين ، سرآمد پارسايان ، سرور پرهيزگاران و رهبر مؤمنان است . نشان او گواهى مى دهد كه از دودمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است و جهتگيرى او، مقام قريش را در پيشگاه خدا ثابت مى كند و پينه بستن مواضع سجده اش فزونى نماز و تهجدش را به ثبوت مى رساند و رو بر تافتنش از متاع دنيا، بيانگر زهد او در دنياست . او از پستان تقوا به وفور نوشيد تا سرآمد شد و انوار تاءييد الهى بر او تابيدن گرفت و بدان وسيله هدايت لازم را يافت . اذكار و اوراد عبادت همدم او بود و او با اين اذكار انس ‍ گرفت ، وظايف بندگى و طاعت خدا هم پيمان او گرديد و آن حضرت به زيور طاعت آراسته گشت . چه بسيار شبهايى را كه براى پيمودن راه آخرت بيدار خوابى كشيد و تشنگى روزهاى گرم تابستان را در طول اين سفر راهنماى خود ساخت ، امور خارق عادت و كراماتى داشت كه مردمان به چشم ديدند كه در آثار متواتره ثبت است و گواهى مى دهد كه وى در زمره بزرگوارانى است كه پادشاهان جهان آخرتند.
امام سجاد عليه السلام ، القاب زيادى دارد كه تمامى آنها بر آن حضرت اطلاق مى شود. مشهورترين آنها عبارتند: از زين العابدين ، سيد العابدين ، زكى ، امين و ذوالثفنات . بعضى گفته اند علت ملقب بودن آن حضرت به زين العابدين آن است كه شبى ميان محراب عبادت به حال قيام در تهجد بود، شيطان به صورت اژدهايى نمودار شد تا او را از عبادتش باز دارد امّا آن حضرت اعتنايى به او نكرد. اژدها نزديك شد و شست پايش را به دهان گرفت باز هم توجهى نكرد، او را آزرد ولى آن حضرت نمازش را نشكست . چون از نماز فارغ شد خداوند حقيقت را بر او آشكار ساخت و دانست كه او شيطان است ، او را ناسزا گفت و لطمه زد و فرمود: دور شو اى ملعون ! شيطان رفت و آن حضرت به ذكر خويش ادامه داد. آنگاه از گوينده اى ناپيدا ندايى شنيد كه ، سه مرتبه خطاب به او گفت : تو زين العابدين ! اين كلمه به زبانها افتاد و به عنوان لقبى براى آن حضرت مشهور شد.(852)
امّا مناقب ، امتيازات و صفات امام (عليه السلام) فراوان است .
از جمله آن است كه وقتى براى نماز وضو مى گرفت ، رنگ چهره اش زرد مى شد، اطرافيانش مى پرسيدند: اين چه عاداتى است كه در وقت وضو شما داريد؟ مى فرمود: آيا مى دانيد كه در مقابل چه كسى مى خواهم بايستم ؟
از آن جمله است وقتى كه راه مى رفت ، دستهايش را جلو و عقب نمى برد و آنها را حركت نمى داد و از آرامش و فروتنى خاصى برخوردار بود. وقتى كه براى نماز مى ايستاد، بدنش مى لرزيد و در پاسخ كسانى كه از علت لرزش ‍ مى پرسيدند، مى فرمود: مى خواهم در حضور پروردگارم بايستم و با او مناجات كنم ، از اين رو بدنم مى لرزد، روزى در حال نماز بود كه آتش سوزى اتفاق افتاد و خانه آتش گرفت ، ديگران مى گفتند: يابن رسول اللّه ! يابن رسول اللّه ! آتش ! آتش ! امّا وى سرش را از سجده بلند نكرد تا اين كه آتش خاموش ‍ شد. عرض كردند: چه باعث شد كه به آتش توجه نفرموديد؟ فرمود: آتش ‍ دوزخ .
از آن جمله است داستانى كه سفيان نقل كرده و مى گويد: مردى خدمت على بن حسين (عليه السلام) رسيد، عرض كرد: فلانى تو را بد گفت و به شما تعرض كرد. فرمود: مرا نزد او ببر. همراه آن حضرت رفت با اين تصور كه وى مى خواهد انتقام بگيرد، همين كه نزد آن مرد آمد فرمود: فلانى اگر گفته هاى تو درباره من حق است خدا از من بگذرد و اگر درباره من ناحق است خدا از گناه تو بگذرد.(853)
بين آن حضرت و عموزاده اش حسن بن حسن (عليه السلام) اختلاف جزئى پيش آمد. حسن خدمت على بن حسين (عليه السلام) رسيد در حالى كه آن حضرت با اصحابش در مسجد بود، وى از گفتن آنچه باعث ناراحتى او شد فرو گذار نكرد، در حالى كه آن حضرت ساكت بود تا اين كه حسن برگشت . همين كه شب فرا رسيد، در خانه او آمد و در زد، حسن بيرون آمد، على بن حسين (عليه السلام) فرمود: اگر آنچه گفتى راست بود خدا مرا بيامرزد و اگر دروغ بود خدا تو را بيامرزد و درود و رحمت خدا بر تو باد! آنگاه برگشت ، حسن دنبال او آمد و همچنان پشت سر آن حضرت مى رفت و مى گريست تا اين كه دل امام (عليه السلام) به حال او سوخت ، حسن عرض كرد: به خدا سوگند بعد از اين كارى كه باعث رنجش تو شود انجام نخواهم داد. امام (عليه السلام) فرمود: از آنچه درباره من گفته بودى تو را بخشيدم .(854)
از جمله ، وقتى كه على بن حسين (عليه السلام) از دنيا رفت فهميدند كه آن حضرت صد خانواده از اهل مدينه را غذا مى داده و شخصا نيازمنديهاى آنها را مى برده و به آنها مى رسانده است .(855)
محمّد بن اسحاق مى گويد: گروهى از مردم مدينه بودند كه امرار معاش ‍ مى كردند و نمى دانستند كه زندگيشان از كجا تاءمين مى شود. امّا وقتى كه على بن حسين (عليه السلام) از دنيا رفت ديدند آن كه هر شب به سراغ آنها مى آمد، نيامد.(856)
ابوحمزه ثمالى مى گويد: زين العابدين (عليه السلام) شب هنگام ، انبانى از نان بر پشتش حمل مى كرد و به مستمندان صدقه مى داد و مى فرمود: صدقه پنهانى ، آتش خشم پروردگار را فرو مى نشاند.(857)
وقتى كه امام (عليه السلام) از دنيا رفت به هنگام غسل دادن ، حاضران آثارى را در پشت آن حضرت ديدند پرسيدند: اينها چيست ؟ گفته شد: امام عليه السلام خود شبانه انبان آرد بر دوش مى گرفت و دور از انظار مردم به در خانه فقراى مدينه مى رساند (اينها آثار آن انبانهاست .)(858)
ابن عايشه مى گويد: از مردم مدينه شنيدم كه مى گفتند: صدقه نهانى را از دست نداديم مگر وقتى كه على بن حسين (عليه السلام) از دنيا رفت .(859)
سفيان مى گويد: على بن حسن (عليه السلام) آهنگ رفتن سفر حج را داشت سكينه بنت الحسين (عليه السلام) خواهر آن حضرت ، توشه راهى با هزينه هزار درهم برايش فراهم كرد وقتى كه امام (عليه السلام) پشت حرّه بود، توشه را به نزد او فرستاد. امام (عليه السلام) تمام آنها را بين مستمندان تقسيم كرد.(860)
مردى به سعيد بن مسيب گفت : مردى را پرهيزگارتر از فلان كس - مردى را نام برد - نديده ام . سعيد پرسيد: تو على بن حسين (عليه السلام) را نديده اى ؟ گفت : نه ، گفت : من كسى را پرهيزگارتر از او نديده ام .
زهرى مى گويد: هيچ فرد هاشمى را برتر از على بن حسين (عليه السلام) نديدم .(861)
ابوحازم نيز چنين گفته است : هيچ فرد هاشمى را برتر از على بن حسين عليه السلام و هيچ كسى را فقيه تر از او نديده ام .(862)
طاووس مى گويد: على بن حسين (عليه السلام) را در حجر اسماعيل به حال سجده ديدم ، با خود گفتم : مرد صالحى از خاندان پاك است بايد گوش ‍ بدهم ببينم چه مى گويد، پس گوش فرا دادم ، شنيدم كه مى گفت : ((خدايا بنده ات در آستانه تو، مسكينت در پيشگاه تو، گدايت بر در خانه تو، نيازمندت بر درگاه تو ايستاده است .)) به خدا سوگند در هيچ گرفتاريى با اين عبارات خدا را نخواندم مگر اين كه خداوند گرفتارى ام را برطرف كرد.(863)
امام سجاد (عليه السلام) در هر شب و روز هزار ركعت نماز مى خواند و وقتى صبح مى شد بى هوش مى افتاد و (از ضعف جسمى ) چنان بود كه وزش باد همانند خوشه گندمى وى را (از سمتى به سمتى ) حركت مى داد.(864)
روزى آن حضرت در بيرون از منزل بود، مردى او را ديد و دشنامش داد. غلامان و خدمتكاران به او حمله بردند، على بن حسين (عليه السلام) فرمود: آرام بايستد و كارى به او نداشته باشيد. سپس رو به آن مرد كرد و فرمود: آنچه را خداوند از امور ما بر تو پنهان داشته بيشتر از آن است كه تو مى دانى . آيا حاجتى از ما دارى كه تو را يارى كنيم ؟ آن مرد شرم كرد، على بن حسين (عليه السلام) عبايى را كه بر دوشت داشت روى شانه او انداخت و دستور داد تا ده هزار درهم به او دادند. از آن پس ، همواره آن مرد مى گفت : گواهى مى دهم كه تو از اولاد پيامبرانى .(865)
روزى جمعى از مردم در خانه آن حضرت مهمان بودند؛ به خدمتگزار دستور دادند كه بشتابد و مقدارى گوشت در تنور بريان كند. خدمتگزار با عجله آن را مى آورد، كه سيخهاى كباب از دستش افتاد و به سر بچه اى از امام (عليه السلام) كه زير پله بود، اصابت كرد و سبب مرگ او شد. امام رو به آن غلام كه سرگردان و نگران بود كرد و فرمود: تو آزادى زيرا تو از روى عمد اين كار را نكردى . آنگاه پيكر پسرش را تجهيز و دفن فرمود.(866)
روزى امام (عليه السلام) بر محمّد بن اسامة بن زيد كه بيمار بود، وارد شد. محمّد شروع به گريه كرد، على بن حسين (عليه السلام) فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ عرض كرد: وامى دارم ، فرمود: چقدر وام دارى ؟ عرض كرد: پانزده هزار دينار. على بن حسين (عليه السلام) فرمود: بر عهده من كه بپردازم ، و از طرف او قبول كرد.(867)
فصل :
در كشف الغمه (868) از سعيد بن كلثوم نقل شده كه مى گويد: نزد امام صادق ، جعفر بن محمّد (عليه السلام) بودم . نام اميرالمؤمنين ، على بن ابى طالب (عليه السلام) را بر زبان آورد و آن حضرت را بسيار ستود، و بدانچه شايسته بود وصف كرد. سپس فرمود: ((به خدا سوگند، على بن ابى طالب عليه السلام هرگز از دنيا حرامى را نخورد تا وقتى كه از دنيا رفت و هيچ گاه در برابر دو امر رضاى خدا را جلب نكرد، مگر اين كه به خاطر دينش آن را كه دشوارتر بود برگزيد و هيچ پيشامدى براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نشد مگر به دليل اعتماد به او، او را طلبيد و هيچ كس از اين امت تاب عمل رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را جز او نداشت و اگر مى بايست كارى را بمانند مردى انجام دهد كه در يك طرف او بهشت قرار دارد و در طرف ديگر آتش دوزخ ، او اميدوار به پاداش اين و هراسناك از مجازات آن بود و از مالى كه با عرق چين و دسترنج خود، فراهم كرده بود هزار برده را در راه رضاى خداى عزوجل و به خاطر نجات از آتش دوزخ آزاد كرد، در حالى كه قوت خانواده اش از روغن زيتون ، سركه و خرماى خشك بود و لباسش چيزى جز كرباس نبود و هرگاه چيزى از آبستن دستش ‍ زياد مى آمد، قيچى مى طلبيد و آن را قيچى مى كرد. و از فرزندان و اهل بيتش هيچ كس در لباس پوشيدن و فقاهت بيشتر از على بن حسين (عليه السلام) به او شباهت نداشت . روزى پسرش ، امام باقر (عليه السلام) بر آن حضرت وارد شد در حالى كه از عبادت به حدى رسيده بود كه هيچ كس به پاى او نمى رسيد، ديد رنگ پدرش از بيدار خوابى زرد و چشمها از گريه رنجور شده و پيشانى (در اثر سجده ) زخم ، و بينى اش آزرده گشته است و از بس كه در قيام نماز ايستاده ، ساقها و پاها ورم كرده است . امام باقر (عليه السلام) مى گويد: وقتى كه پدرم را به آن حال ديدم نتوانستم جلو گريه را بگيرم ، دلم به حال او سوخت و گريستم و او از حالت تفكر به در آمد و توجهى به طرف من كرد، پس خوشامد گويى فرمود: پسرم يكى از آن كتابهايى را كه عبادت على بن ابى طالب در آن آمده است به من بده كتاب را آوردم ، اندكى از آن را قرائت كرد سپس بابى قرارى و تاءثر آن را كنارى گذاشت ، فرمود: چه كسى را ياراى عبادت على بن ابى طالب (عليه السلام) است ؟!
از ابراهيم بن على به نقل از پدرش آمده است كه مى گويد: با على بن حسين عليه السلام سفر حج مى رفتيم . شتر آن حضرت كند حركت كند، امام عليه السلام با چوب دستى اش اشاره اى به شتر كرد و سپس فرمود: آه ، آه ، اگر جزائى در كار نمى برد! - اين جمله را گفت - و دستش را عقب كشيد.(869)
و با همان اسناد، مى گويد: على بن حسين (عليه السلام) پياده راهى مكه شد و بيست روز از مدينه تا مكه ، پياده رفت .(870)
از زرارة بن اعين نقل شده كه مى گويد: شنيدم سؤ ال كننده اى در دل شب مى گويد: كجايند پارسايان در دنيا و دلبستگان به آخرت ؟ سروش غيبى از طرف بقيع ندا داد: - صدايش را مى شنيد، ولى شخص او را نمى ديد - آن كسى على بن حسين (عليه السلام) است .(871)
كنيزى آب مى ريخت تا آن حضرت وضو بگيرد، چرت زد، ظرف آب از دستش افتاد و سر مبارك را زخمى ساخت ، امام (عليه السلام) سر بلند كرد، كنيز عرض كرد: خداى تعالى مى فرمايد: و الكاظمين الغيظ، فرمود: من خشم خود را فرو خوردم . عرض كرد: و العافين عن الناس ، فرمود: خداوند از تو بگذرد! عرض كرد: واللّه يحب المحسنين ، فرمود: برو، تو در راه خدا آزادى .(872)
نقل شده كه دوبار غلامش را صدا زد و او جواب نداد و در نوبت سوم كه صدا زد، جواب داد، فرمود: پسرم آيا صداى مرا نشنيدى ؟ گفت : چرا شنيدم ، فرمود: پس چرا جواب ندادى ؟ عرض كرد: چون از طرف تو در امان بودم ، فرمود: سپاس خداى را كه غلامم را از ناحيه من در امان قرار داده است .(873)
از عبداللّه بن عطا نقل كرده اند كه مى گويد: يكى از غلامان على بن حسين عليه السلام گناهى مرتكب شد كه بايد مجازات مى شد. امام (عليه السلام ) تازيانه را برداشت و فرمود: قل للذين آمنوا يغفروا للذين لايرجون ايام اللّه .(874) غلام عرض كرد: من آن طور نيستم بلكه به رحمت خداوند اميدوارم و از عذاب او بيم دارم . امام (عليه السلام) با شنيدن اين سخن ، تازيانه را انداخت و فرمود: تو آزادى .(875)
مردى نسبت به على بن حسين (عليه السلام) جسارتى كرد. حضرت چنان وانمود كرد كه نشنيده است . آن مرد گفت : با تو هستم ! على بن حسين فرمود: و من از تو چشم پوشى كردم .(876)
پسرش به چاه افتاد. مردم مدينه تا وقتى كه او را از چاه در آوردند، نگران و مشوش بودند امّا آن حضرت در محراب عبادت همچنان مشغول نماز بود. از علت پرسيدند، فرمود: من متوجه نشدم زيرا با پروردگار بزرگ مناجات مى كردم .(877) آن حضرت پسر عمويى داشت ، امام (عليه السلام) شب هنگام به طور ناشناس مى آمد و مبلغى پول به او مى داد ولى او مى گفت : على بن حسين (عليه السلام) به ما نمى رسد، خدا او را از طرف من جزاى خير ندهد! امام (عليه السلام) حرف او را مى شنيد، تحمل و صبر مى نمود و خود را به او معرفى نمى كرد، وقتى كه امام (عليه السلام ) از دنيا رفت و پول نرسيد، دانست كه كسى كه هر شب مى آمد و كمك مى كرد على بن حسين عليه السلام بوده از اين رو كنار قبر وى آمد و بر او گريه كرد.(878)
به آن حضرت ، ابن الخيرتين مى گفتند، به اين دليل كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده است : ((همانا از بندگان خدا دو طايفه بهترين ها هستند)) منظور آن كه بهترين طايفه از عرب ، قريش و از عجم ايرانيان هستند، و مادر امام (عليه السلام) دخترى كسرى بود.(879)
از آن حضرت پرسيدند: چگونه صبح كرديد؟ فرمود: ((ما به خاطر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بيمناكيم در حالى كه تمام مردم مسلمان به وسيله او در امانند.))(880)
به امام (عليه السلام) عرض كردند: چرا وقتى كه مسافرت مى كنيد، نام و نسب خودتان را از همسفران پنهان مى داريد؟ فرمود: من دوست ندارم كسى به خاطر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به من چيزى بدهد كه من نظير آن را به او نداده باشم .(881)
شخصى به مردى از آن زبير سخن ناسزايى گفت ، زبير صورتش را از او برگرداند، سپس سخن به درازا كشيد و زبيرى به على بن حسين (عليه السلام ) دشنام داد، امام (عليه السلام) اعتنايى نكرد و پاسخ نداد، زبيرى پرسيد: چرا جواب مرا نداديد؟ فرمود: به همان دليل كه شما جواب آن مرد را نداديد.(882)
يكى از پسران آن حضرت از دنيا رفت . كسى بى تابى امام را نديد. علت آن را پرسيدند، فرمود: كارى است كه ما انتظار آن را داشتيم اكنون كه پيش آمده نبايد ناراضى باشيم .(883)
طاووس (يمانى ) مى گويد: در مسجد الحرام مردى را ديدم كه زير ناودان نماز مى خواند و دعا مى كند و در حال دعا مى گريد. وقتى از نماز فارغ شد، نزد او آمدم ، ديدم على بن حسين (عليه السلام) است . عرض كردم : يابن رسول اللّه ! من شما را در آن حالت ديدم در حالى كه شما سه امتياز داريد كه من اميدوارم خوفى بر شما نباشد، يكى اين كه شما پسر پيغمبر خداييد؛ دوم شفاعت جدتان و سوم رحمت خدا را داريد. فرمود: ((طاووس ! امّا اين كه من پسر پيغمبرم باعث ايمنى من نمى شود زيرا من اين سخن خداى تعالى را شنيده ام كه مى فرمايد: فلا انساب بينهم يومئذ(884) و امّا شفاعت جدم نيز مرا ايمن نمى سازد زيرا خداى تعالى مى فرمايد: و لا يشفعون الا لمن ارتضى .(885) و امّا رحمت خداوند مى فرمايد: ان رحمة اللّه قريب من المحسنين .(886) و من نمى دانم كه نيكوكار هستم يا نه .))(887)
فصل :
امّا كرامات آن حضرت ، در كشف الغمه از كتاب الدلائل تاءليف ابوالعباس عبداللّه بن جعفر حميرى نقل كرده ، و در دلائل مى گويد: ابو محمّد على بن حسين (عليه السلام) در مسافرتى غذا ميل مى كرد و در نزد او مردى بود، ناگهان آهويى پيدا شد كه در گوشه اى به دنبال غذا مى گشت . مسافران كنار سفره ها در آن جا غذا مى خوردند. على بن حسين عليه السلام (888) - رو به آن حيوان كرد - و فرمود: نزديك شو و غذا بخور، تو در امانى ! آهو نزديك شد و آمد و مشغول خوردن از غذاى سفره شد. آن مردى كه هم خوراك امام (عليه السلام) بود از جا برخاست و با سنگ ريزه اى به پشت آهو زد، آهو رم كرد و رفت . على بن حسين (عليه السلام) رو به آن مرد كرد و فرمود: تو پيمانى را كه با من داشتى شكستى ؛ هرگز با تو سخن نخواهم گفت .
در همان كتاب از قول امام باقر (عليه السلام) نقل كرده كه مى گويد: ((پدرم به قصد (مزرعه اى كه داشت ) از شهر بيرون شد و همراه ما جمعى از غلامان و ديگر مردم بودند. پس سفره گسترده شد تا غذا بخوريم . آهويى آمد، به امام (عليه السلام) نزديك شد، فرمود: اى آهو! من على بن حسينم و مادرم فاطمه دختر رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است ، بيا غذا بخور، آهو آمد به مقدارى كه خدا خواسته بود با آنها غذا خورد سپس فاصله گرفت ، يكى از غلامان عرض كرد: آهو را نزد ما برگردانيد. فرمود: به شرط آن كه پيمان شكنى نكنيد، عرض كردند: پيمان نمى شكنيم . پس رو به آهو كرد و فرمود: اى آهو من على بن حسين بن على بن ابى طالبم و مادرم فاطمه دختر رسول خداست ؛ بيا غذا بخور و تو در پيمان من و در امانى . آهو آمد تا كنار سفره ايستاد با آنها غذا مى خورد. پس مردى از اهل مجلس ‍ دستش را روى پشت آهو گذاشت آهو رم كرد. على بن حسين (عليه السلام) فرمود: تو پيمان شكنى كردى ، هرگز با تو صحبت نخواهم كرد.(889)
شتر آن حضرت ميان كوه هاى رضوى از راه رفتن باز ايستاد. امام (عليه السلام) شتر را خوابانيد سپس تازيانه و چوبدستى را به او نشان داد و مى فرمود: راه مى روى با اينها را به كار ببرم ! شتر به راه افتاد و بعد از آن تنبلى نكرد.(890)