راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

- ۲۱ -


كمال الدين بن طلحه مى گويد(811) نقل كرده اند كه روزى حسن بن على عليه السلام شستشو كرد و با جامه اى گرانقدر و ظاهرى آراسته و سيمايى درخشان و شمايلى زيبا از خانه بيرون شد در حالى كه بوى خوشش در اطراف پراكنده بود و چهره اش از زيبايى مى درخشيد و شكل و شمايلش در صورت و معنى ، كامل و خوشبختى از نگاههايش آشكار و وفور نعمت از بخشندگيهايش معلوم بود. و خداوند قادر متعال خوشبختى را بر او مقرر فرموده بود. سپس به استرى چابك و تندرو سوار شد و صفهايى از اطرافيان و خدمتكاران در اطراف او حركت كردند، به طورى كه اگر عبد مناف (جد (اعلاى ) پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )) او را مى ديد هر آينه با افتخار به او بينى ها را به خاك مى ماليد و پدر و جدش را در روز مباهات به ديگران با هزاران خو و خصلت افتخارآميز برمى شمرد. در سر راهش از مستمندان يهود، پير فرتوت بيچاره اى كه بيمارى بر او چيره شده و ذلت و خوارى او را فرا گرفته و تنگدستى او را از پا در آورده بود و پوستش ‍ به استخوانها چسبيده و سستى پاها به سراغ او آمده و تنگدستى زمام اختيار او را گرفته و بد حالى او را علاقمند به مرگ نموده ، و خورشيد نيمروز، گوشت بدنش را كباب كرده و كف پايش را به زمين چسبانيده و موهاى بلند سرش را ريخته بود و طولانى شدن گرسنگى شكم او را نحيف ساخته و در هم پيچيده بود و با اين حال زار كوزه هاى پر و مشك آب را بر دوش مى كشيد و حالش چنان بود كه در رهگذر، دلهاى سخت را متوجه خود مى ساخت ، خود را بر امام عليه السلام عرضه داشت و آن حضرت را متوقف كرد و گفت : يابن رسول اللّه ! نسبت به من انصاف دهيد! فرمود: در چه جهت ؟ عرض كرد: جد شما مى گويد: ((دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است )) در حالى كه تو مؤمنى و من كافرم با وجود اين دنيا را براى شما جز بهشت نمى بينم ، از نعمت دنيا و لذت آن برخورداريد و براى خود جز زندانى نمى بينم كه سختى اش مرا هلاك كرده و بى چيزى اش مرا به نابودى كشانده است . امام حسن عليه السلام همين كه سخن او را شنيد نور تاءييد در چهره اش درخشيد و از گنجينه علمش پاسخى مطابق با درك او بر آورد و براى آن پيرمرد يهودى ، خطاى پندار و سستى اعتقادش را آشكار ساخت و فرمود: ((اى پيرمرد! اگر تو توجه داشته باشى به آنچه خداى تعالى براى من و براى مؤ منان در سراى آخرت فراهم كرده است ، چيزهايى كه نه چشمش ديده و نه گوشى شنيده ، هر آينه خواهى دانست كه من پيش از انتقال به آن عالم ، در اين دنيا ميان زندان تنگى هستم ، و اگر به آنچه خداوند براى تو و هر كافرى در سراى آخرت از زبانه آتش دوزخ و شدت عذاب ابدى فراهم كرده است ، توجه كنى هر آينه خواهى دانست كه تو هم اكنون پيش از رسيدن به آن جا در بهشت پهناور و نعمتى فراگير هستى .))(812)
تمام اين بخش از كتاب كشف الغمه نقل شد.
فصل :
امّا كرامات آن حضرت : كلينى در كافى (813) به اسناد خود از حبابه والبيّه نقل كرده است كه گفت : اميرالمؤمنين (عليه السلام) را ميان پيش ‍ قراولان سپاه ديدم - تا آن جا كه مى گويد - عرض كردم : يا اميرالمؤمنين ! خدايت رحمت كند! نشانه امامت چيست ؟ فرمود: آن سنگريزه را بياور. و با دست اشاره به سنگريزه اى كرد. آن را خدمت حضرت آوردم ، پس با انگشترى اش آن را مهر كرد. سپس رو به من كرد و فرمود: اى حبابه ! هرگاه كسى ادعاى امامت كرد و توانست همچنان كه ديدى ، مهر كند بدان كه او امام است و اطاعتش واجب است و امام هر چه را بخواهد بداند چيزى از او پوشيده نمى ماند. حبابه مى گويد: رفتم تا وقتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) از دنيا رفت . خدمت امام حسن (عليه السلام) رسيدم در حالى كه او در مسند اميرالمؤمنين (عليه السلام) نشسته بود و مردم سؤ الاتى مى كردند. فرمود: اى حباب والبيه ! عرض كردم : بلى اى مولاى من . فرمود: آنچه همراه دارى بده ! من آن سنگريزه را دادم ، حضرت آن را براى من مهر كرد همان طورى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مهر كرده بود. حبابه مى گويد: پس از او خدمت امام حسين (عليه السلام) رسيدم در حالى كه ميان مسجد رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بود، مرا به نزديك خود طلبيد و خوش آمد گفت . سپس فرمود: در ميان نشانه هاى امامت آنچه را كه مورد نظر تو است وجود دارد، آيا تو دليل امامت مى خواهى ؟ عرض كردم : آرى سرورم ، فرمود: آنچه همراه به من بده ! سنگريزه را به آن حضرت دادم . او نيز برايم مهر كرد - حبابه مى گويد - سپس نزد على بن حسين (عليه السلام) رفتم و بقدرى پير شده بودم كه بدنم را رعشه گرفته بود. و طول عمرم در آن وقت به صد و سيزده سال رسيده بود، ديدم كه حضرت با انگشت سبابه به طرف من اشاره كرد، جوانى من برگشت ، حبابه مى گويد: پرسيدم : آقاجان ! بفرماييد از دنيا چقدر گذشته و چقدر مانده است ؟ فرمود: امّا نسبت به گذشته آرى (معلوم است ) امّا نسبت به باقيمانده ، خير، حبابه مى گويد: سپس فرمود: آنچه همراه دارى به من بده ، من سنگريزه را دادم ، آن حضرت مهر زد. بعدها خدمت امام باقر (عليه السلام) رسيدم ، او نيز مهر زد و بعد خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم او نيز مهر كرد و سپس حضور موسى بن جعفر (عليه السلام) رسيدم او نيز مهر كرد و سرانجام خدمت حضرت رضا رسيدم او نيز مهر كرد. و به طورى كه محمّد بن هشام نقل كرده است ؛ حبابه بعد از آن نه ماه ديگر زنده بود.
كلينى به اسناد خود از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه مى فرمايد: ((سالى حسن بن على (عليه السلام) پياده راهى مكه شد، (در راه ) پاهايش ورم كرد. يكى از غلامان عرض كرد: اگر سوار شويد اين ورم فرو مى نشيند. فرمود: خير، وقتى كه اين منزل رسيديم سياه پوستى پيش تو مى آيد و روغنى همراه دارد، روغن را از او بخر و چانه نزن . غلام عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما، اى مولاى من ، ما منزلى در پيش نداريم تا كسى باشد و چنين دارويى را بفروشد. فرمود: چرا او پيش روى تو نزديك آن منزل است . بقدر يك ميل كه رفتند، ناگاه چشمشان به آن سياه افتاد، امام حسن بن على (عليه السلام) به غلامش فرمود: برو پيش آن مرد و آن روغن را بگير و بهايش را بپرداز، غلام آمد مرد سياه پوست پرسيد: اى غلام اين روغن را براى كه مى خواهى ؟ گفت : براى حسن بن على ، گفت مرا نزد او ببر، پس همراه او رفت و خدمت امام (عليه السلام) رسيد. رو به آن حضرت كرد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد، من نمى دانستم كه شما به اين روغن اين نياز داريد، اجازه بفرماييد كه بهايش را نگيرم زيرا من غلام شما هستم ولى از خدا بخواهيد تا به من پسرى سالم مرحمت كند كه دوستدار شما اهل بيت باشد زيرا من وقتى همسرم را ترك كردم درد زايمان داشت . حضرت فرمود: برو كه خدا پسر سالم به تو ارزانى داشته كه از شيعيان ما است .))(814)
كلينى به اسناد خود از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه مى فرمايد: ((حسن بن على (عليه السلام) در يكى از سفرهاى حج عمره اش همراه مردى از اولاد زبير بود كه به امامت آن حضرت اعتقاد داشت ، در كنار يكى از بركه ها زير درخت خرماى خشكيده اى كه از بى آبى خشكيده بود فرود آمدند، زير درخت براى امام (عليه السلام) فرشى انداختند و براى آن مرد زبيرى هم فرش ديگرى گستردند. زبيرى گفت : اگر اين درخت خرماى تازه داشت مى خورديم ، امام حسن (عليه السلام) به او فرمود: خرما ميل دارى ؟ عرض كرد: آرى حضرت دست به طرف آسمان بلند كرد و دعا كرد كه من نفهميدم چه گفت ، پس درخت سبز شد و به حال خود برگشت و بارو برگ آورد و خرماى تازه داد. ساربانى كه شتران را از او كرايه كرده بودند. گفت : به خدا اين جادوگر است ! امام حسن (عليه السلام) فرمود: واى بر تو، اين جادو نيست بلكه دعاى پسر پيغمبر است كه مستجاب شده . آنگاه بالاى درخت رفتند و هر چه خرما داشت چيدند و آنها را كفايت كرد.))(815)
فصل :
امّا شمايل آن حضرت ، در كشف الغمه (816) از احمد بن محمّد بن ايوب مغيرى نقل كرده اند كه مى گويد: رنگ چهره حسن بن على (عليه السلام) سفيد آميخته به سرخى بود. آن حضرت چشمانى درشت و سياه و گونه هاى كم گوشت داشت ، موهاى سينه اش نرم ، محاسنش ‍ پرپشت ، بدنش پر مو، گردنش چون ظرف نقره اى ، استخوانبنديش قوى ، شانه فراخ ، ميانه بالا، نه بلند و نه كوتاه ، با نمك و از جمله زيباترين مردمان بود. موهايش را با رنگ مشكى خضاب مى كرد، موهايى پيچيده و بدنى نيكو داشت .
از كتاب الا ل ابن خالويه (817) لغوى در خبر مرفوعى از عقبة بن عامر نقل كرده ، گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده است : ((بهشت عرضه داشت ، پروردگارا! مگر وعده اى ندادى كه ركنى از اركانت را در من ساكن كنى ؟ فرمود: وحى كرد: آيا راضى نيستى كه تو را وسيله حسن و حسين بيارايم . پس بهشت پذيرفت و بر خود باليد چنان كه عروسان مى بالند.))(818)
از كتاب الا ل به نقل از ابن عباس نقل شده مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند، هر كس آنها را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس دشمن ايشان باشد، مرا دشمن داشته است .))(819)
از جابر نقل شده كه مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((بهشت مشتاق چهار تن از خاندان من است كه خداوند آنان را دوست دارد و مرا ماءمور به دوستى ايشان كرده است : على بن ابى طالب ، حسن ، حسين و مهدى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند.))(820)
اخبار در فضايل و مناقب و جايگاه آن حضرت در نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) و محبت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نسبت به او از حد شما افزون و مشهورتر از آن است كه بتوان پنهان كرد ولى در اين جا مجال ذكر آنها نيست .
شمه اى از اخلاق ، صفات و كرامات امام سوم ابى عبداللّه حسين بن على عليه السلام
آنچه در اخبار مربوط به پدر و برادرش آمده است كه بهره ايشان بود در مورد آن حضرت نيز محقق است . بنابراين هيچ مقام بزرگى نيست كه ايشان به آن رسيده باشند و او نرسيده باشد و هيچ رشته بزرگوارى را آنها جامع نيستند مگر آن كه او نيز جامع است و آنان به هيچ مرتبه بلندى نرسيده اند مگر اين كه او هم بدان رسيده است و هيچ قله عزتى را آنها بالا نرفته اند مگر آن كه او نيز رفته است .
در كشف الغمه (821) از يعلى بن مرّه نقل شده كه مى گويد: از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) شنيدم كه مى فرمود: ((حسين از من است و من از حسين ، خدا را دوست دارد هر كه حسين را دوست دارد، حسين سبطى از اسباط است .))
از امام صادق (عليه السلام) روايت است كه فرمود: ((حسن و حسين عليهماالسلام در حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) كشتى گرفتند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به امام حسن فرمود: قدرت بيشتر به كار ببر، حسين را بگير. فاطمه عرض كرد: يا رسول اللّه ! برادر بزرگ را بر كوچك مى انگيزيد؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: (چه كنم ، مى بينم ) جبرئيل به حسين مى گويد: ادامه بده ، حسن را بگير.))(822)
ابن طلحه مى گويد:(823) به طور مشهور نقل كرده اند كه آن حضرت مهمان نواز بود، به هر كه تقاضايى داشت بذل و بخشش مى كرد و صله رحم مى نمود، از مستمند دستگيرى و به سائل كمك مى كرد و برهنه را مى پوشانيد، گرسنه را سير مى كرد و بدهى بدهكار را مى پرداخت ، ضعيف را تقويت مى كرد و بر يتيم دلسوز و حاجتمند را يار و ياور بود. كمتر اتفاق مى افتاد كه مالى به او برسد مگر اين كه آن را تقسيم مى كرد.
نقل كرده اند، وقتى كه معاويه وارد مكه شد، مال فراوان و جامه هاى بسيار و پوشيدنيهاى زيادى نزد آن حضرت فرستاد و آن بزرگوار همه را بازگرداند و چيزى از آنها را نپذيرفت . اين است خصلت شخص بخشنده و خلق و خوى انسان بزرگوار و علامت جوانمرد و صفت آن كسى كه داراى مكارم اخلاق است و نتيجه اعمالش گواه بخشندگى او و بيانگر آن است كه او آراسته به صفات پسنديده مى باشد. در عبادت دنباله رو پيشانيش بود تا آن جا كه نقل كرده اند: آن حضرت بيست و پنج مرتبه براى انجام اعمال حج - با اين كه شترانى به همراه او مى بردند - با پاى پياده تا حرم رفت .(824)
على بن عيسى - رحمه اللّه - مى گويد:(825) اى كسى كه خدا با توفيقاتش و را كمك كند و به راه راست خويش هدايتت نمايد؛ بدان كه واژه كرم (بخشندگى ) كلمه جامعى است براى اخلاق پسنديده (مثلا) مى گويى : كريم الاصل ، كريم النفس ، كريم البيت ، كريم المنصب و نظاير اينها از اوصاف بزرگوارى در برابر واژه لؤ م (فرومايگى ) كه جامع تمام اخلاق ناپسند است (به طور مثال ) مى گويى : لئيم الاصل ، لئيم النفس ، لئيم البيت و نظاير اينها.
اكنون كه اين مطلب را دانستى بدان : آن كرمى كه جود و بخشش يكى از انواع آن است در اين قوم ، كامل و براى ايشان ثابت ، مسلم و متعين بوده و از ايشان تجاوز نكرده است و از رفتار و گفتار ايشان جدا شدنى نيست بلكه كاربرد اين واژه درباره ايشان ، حقيقت است و در ديگران مجاز، از اين رو است كه بخل و آزمندى را به هيچ يك از بنى هاشم نسبت نداده اند و چنين صفتى هرگز از ايشان نقل نشده است . زيرا كه آنان در بخشندگى همسايه ابرها بودند و در دلاورى و حماسه بر شيران سبقت داشتند و در حلم و وقار، هم وزن كوه ها، ايشان درياهاى خروشان و ابرهاى پر فيض و بارنده بودند.
 

فما كان من خير اتوه فانما   توارثه آباء آبائهم قبل (826)

از اين رو هنگامى كه از على (عليه السلام) راجع به بنى هاشم و بنى اميه پرسيدند، فرمود: ((ما بزرگوارتر و شجاع و بخشنده تريم و آنها فريبكارتر، پرحيله تر و از همه كس زشت كارترند.))
چه راست گفته است آن حضرت ! زيرا آنچه در طول زمان از اين دو قبيله ظاهر شد مصداق سخنان اوست و ترديدى نيست كه اخلاق آدميان در طول زمان معلوم مى شود و بنى هاشم اخلاق كريمه را به عنوان يك روش ‍ براى خود انتخاب كرده و آن وسيله رسيدن به مراتب والاى شرافت و بزرگوارى فروع و اصولشان و پايدارى عقل و خردشان قرار دادند. زيرا آنان بزرگواريشان را با چيزى نمى آميختند تا آن را معيوب سازد و چهره سيادتشان را به وسيله چيزى كه باعث زشتى آن شود، دگرگون نمى ساختند. بنى هاشم پيروان ائمه و سران اين ملت و بزرگان مردم و سروان عرب و خلاصه بنى آدم ، پادشاهان دنيا و راهنمايان راه آخرت ، حجت خدا بر بندگان و از طرف خدا بر شهرهايش امين بودند. بنابراين ناگزير نشانه هاى خير در ايشان ظاهر و علامتهاى شكوه و جلال در آنها هويدا و نمايان بود. آنان نمونه هاى شناخته شده بخشندگى بودند چنان كه پس از ايشان هر كس آراسته به صفت جود و بخشندگى شد، پيرو و دست پرورده ايشان بود و به وسيله ايشان هدايت يافته بود. چگونه مال را بذل و بخشش نكند آن كه در ميدانهاى نبرد جان عزيزش را در كف دست مى نهد و چگونه از دنياى زودگذر، نگذرد آن كه به آخرت دلبسته است ؟ بى ترديد در نظر خردمندان آن كس كه در ميدان كارزار، جان فشانى كند در دادن مال بخشنده تر است و آن كه نسبت به جان شيرين ، پارسا باشد، درباره نعمتهاى ناپايدار دنيا پارساتر است . چون زهد و پارسائى ايشان را دانستى ، از اين طريق ايثار و بهره رسانى ايشان را نيز بشناس . زيرا زاهد كسى است كه نسبت به نعمت پايدار دنيا پارسا باشد، و از گناهان آن بترسد و از حلال و حرامش روگردان باشد. و شايد آنچه را كه در سوره هل اءتى از ايثار ايشان آمده ، شنيده باشى . آيا ايشان آن كسانى نيستند كه به خاطر دوستى خدا خوراكشان را به ديگران خورانيدند و هر يك از ايشان حاضر شدند براى خشنودى پروردگارشان به خود گرسنگى دهند و آن انسانهاى بزرگوار تلخى گرسنگى را بر خود هموار كردند و چشمان آن بزرگواران از گرسنگى به خواب نرفت و طعم شيرين سيرى را نچشيدند و به خاطر دلسوزى بر مستمند، يتيم و اسير، چشمان را غرق اشك غم كردند و بارها رنج فقدان غذا را صبح و شام پذيرا شدند و گرسنگى در دلهاى اهل بهشت شعله آتش ‍ بر افروخت ! آنان ايمان راستين داشتند موقعى كه گفتند: انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا، فوقيهم اللّه شرّ ذالك اليوم و لقاهم نضرة و سرورا.(827) كسانى كه از احسان آنها برخوردار شده بودند از ايشان سپاسگزارى كردند ولى آنان در برابر گفتند: انما نطعمكم لوجه اللّه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا.(828)
امام حسين (عليه السلام) هر چند فرعى از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) و على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام است ولى او خود اصل است براى فرزندان بعد از خود و همه آنان بخشنده اند و بزرگوار.
 
كرموا و جاد قبيلهم من قبلهم   و بنوهم من بعدهم كرماء
فا الناس ارض فى السماحة و الندى   و هم اذا عد الكرم سماء
لو اءنصفوا كانوا لا دم وحدهم   و تفردت بولادهم حواء(829)

روز فتح مكه امّ هانى (خواهر اميرالمؤمنين عليه السلام ) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) رسيد در حالى كه از برادرش على (عليه السلام) گله داشت . پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((خدا مقام ابوطالب را بالا ببرد! اگر تمام مردم فرزندان او بودند همگى دلير و شجاع مى بودند.)) و على عليه السلام در يكى از جنگها فرمود: ((اين دو پسر را نگاه داريد كه من بر كشته شدن از آنها شايسته ترم ، مبادا نسل رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) قطع شود.))
به محمّد بن حنفيه - رضى اللّه عنه - گفتند: پدرت تو را سخاوتمندانه به ميدان جنگ مى فرستد ولى نسبت به حسن و حسين عليهماالسلام اجازه جنگ نمى دهد، فرمود: آنها دو چشم اويند و من دست او هستم ، و انسان با دست ، چشمان خود را حفظ مى كند. و در جاى ديگر هنگامى كه علت اين رفتار را پرسيدند، فرمود: من پسر اويم ولى حسن و حسين عليهماالسلام پسران رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) هستند.
دلاورى و بخشندگى هر دو از يك (پستان ) شير نوشيده اند و در وقت ظهور به يكديگر وابسته اند، بنابراين تواءم با يكديگرند و هر آدم بخشنده ، دلير است و هر دليرى بخشنده است .
على بن عيسى گويد: شجاعت امام حسين (عليه السلام) ضرب المثل است و بردبارى و شكيبائى اش در تنگناى نبرد چيزى است كه آيندگان و گذشتگان را ناتوان ساخته است . اگر از پايدارى اش بپرسند، بالاتر از پايدارى كوه بود و اگر از جراءتش جويا شوند، در تنگناهاى ميدان رزم در برابر مرگ بى باكانه حمله ور مى شد و ايستادگى اش در برابر آن بدكاران همانند ايستادگى جدش (صلى اللّه عليه و اله ) در جنگ بدر و همتاى او بود و استوارى اش در برابر انبوه دشمنان ، با وجود ياران اندك چون استوارى پدرش در جنگ صفين و جمل بود و آبشخور عداوت دشمنان ايشان هم يكى بود، آنچه دشمنان صدر اسلام كردند، همان كار را بعديها نيز انجام دادند. بسا جنگجوى مغرور بى باكى كه با او درگير شد و به زمين خورد و بسا قهرمانى كه خونش هدر رفت و تباه شد و چه بسا كسى كه شمشيرش را آزموده بود ولى در پيشاپيش ديگران و در راءس همه محكوم به شكست شد و با هيچ دلاورى رو به رو نشد مگر داغ او را بر دل مادرش گذاشت . خداوند آنان را محشور گرداند و به همه آنان پاداش اعمالى را كه انجام داده اند، مرحمت فرمايد.(830)
على بن عيسى درباره علم امام حسين (عليه السلام) مى گويد:(831) امام حسين (عليه السلام) در اين خاندان شريف به بهترين و بالاترين مقام آراستگى دست يافته و در ميان ايشان به جايگاه رفيعى رسيده بود كه حتى ستارگان نيز به آنجا نرسيده بودند و به دليل صفاى ضميرش بر مشكلات معارف آگاه بود و در اثر همين آگاهى حقايق براى او آشكار شد و آوازه فضايل و معارفش همه جا را گرفت و به گوش دوست و دشمن رسيد، چون اسباب بزرگوارى را تقسيم كردند، بخش ناب و در خور بزرگان نصيب او شد. بنابراين در امام حسين (عليه السلام) و برادرش خصلتهايى گرد آمد كه كسى را ياراى انكار آنها نيست . و اينان چرا چنين نباشند در حالى كه پسران بى واسطه فاطمه عليهاالسلام و على (عليه السلام) و نوادگان پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) هستند و چه گرامى است آن فرع و اين اصل ! آنان دو آقا و پيشوايند، چه قيام كنند و يا نكنند، چرا كه آنها به هدف نهايى رسيده و گوى سبقت را از همگان ربوده اند. حسين (عليه السلام) كسى است كه نوك تيز نيزه و پيكان تيز را پسنديد و به لاشه هاى دشمنان و پاره هاى بازمانده از طعمه درندگان پشت كرد.
فصل :
در كشف الغمه آمده است ؛ چون معاويه ، حجر بن عدى - رحمة اللّه عليه - و يارانش را به قتل رساند، در همان سال امام حسين عليه السلام را ملاقات كرد و گفت : يا اباعبداللّه ! آيا مطلع شدى با حجر و يارانش ، شيعيان پدرت ، چه كردم ؟ فرمود: نه . گفت : آنها را كشتيم و كفن كرديم و بر جنازه شان نماز خوانديم ، امام حسين (عليه السلام) لبخندى زد و فرمود: اى معاويه اين گروه روز قيامت خصم تو خواهند بود. به خدا سوگند بدان و آگاه باش كه اگر ما چنان عملى را نسبت به پيروان تو مى كرديم نه آنها را كفن مى كرديم و نه بر ايشان نماز مى خوانديم ! به من خبر دادند كه تو نسبت به (پدرم ) ابوالحسن (عليه السلام) جسارت مى ورزى و بر ضد او دست به كارهايى مى زنى و از بنى هاشم عيبجويى مى كنى به خدا سوگند كه زهى براى كمان ديگران ساخته اى و بر هدف ديگران تيراندازى كرده اى و از جاى نزديك ، به دشمنى ايشان دست يافته اى ، و از كسى پيروى كرده اى كه نه سابقه ايمان دارد و نه دورويى و نفاقش تازگى دارد. هرگز او به فكر تو نيست تو خود به فكر خودت باش ، و او را ترك كن - اشاره حضرت به عمرو بن عاص است -.(832)
انس مى گويد: خدمت امام حسين (عليه السلام) بودم ناگاه كنيزى وارد شد و يك دسته ريحان تقديم كرد. حضرت فرمود: تو در راه خدا آزادى ! عرض ‍ كردم : تقديم يك دسته ريحان آن قدر اهميت نداشت كه او را آزاد كردى ؟ فرمود: خداوند ما را چنين ادب آموخته است مى فرمايد: و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها(833) و بهتر از هديه وى آزاديش بود.(834)
روزى به برادرش حسن گفت : ((دوست داشتم كه زبان تو مال من بود و قلب من از آن تو.))(835)
امام حسن (عليه السلام) نامه اى به آن حضرت نوشت و بخشش او را به شاعران ، مورد ملامت قرار داد، در پاسخ نوشت : تو بهتر از من مى دانى كه بهترين مال آن است كه آبرو را حفظ كند.(836)
خدا تو را يارى كند! حسن ادب امام (عليه السلام) را در اين گفتار كه بهره كاملى از لطف ، و نصيبى از احسان فراوان دارد، و خدا بهتر مى داند كه رسالاتش را در چه خانواده اى قرار دهد.(837)
از دعاهاى امام حسين (عليه السلام) است : ((خداوندا مرا به احسانت مغرور نساز و با مصيبت و گرفتارى ادب مفرما.))(838) اين دعايى است با خواسته هايى ارزشمند و آبشخورى زلال و گوارا كه ميان معناى ارزنده را با عبارت خوب و مختصر جمع كرده است ، آرى ايشان مالكان حقيقى فصاحت اند و ديگران رهگذرانند.
روزى عبداللّه بن زبير و اصحابش امام حسين (عليه السلام) را دعوت كردند، چون آنها غذا خوردند امام حسين (عليه السلام) چيزى ميل نكرد، عرض كردند: غذا ميل نمى فرماييد؟ فرمود: ((من روزه دارم ، ولى هديه دادن به روزه دار (مانعى ندارد) پرسيدند: هديه روزه دار چيست ؟ فرمود: استعمال روغن و بخور دادن .))(839)
غلامى مرتكب خلافى شد كه بايد مجازات مى شد. امام حسين (عليه السلام) دستور داد تا او را ادب كنند. عرض كرد: مولاى من ! والكاظمين الغيظ، فرمود: او را آزاد كنيد. عرض كرد: مولاى من ! والعافين عن الناس فرمود: تو را بخشيدم ، عرض كرد: مولاى من ! واللّه يحب المحسنين . فرمود: تو در راه خدا آزادى و (بعد از اين ) دو برابر آنچه قبلا مى دادم ، به تو مى دهم .(840)
فرزدق مى گويد: امام حسين (عليه السلام) در بازگشتم از كوفه مرا ملاقات كرد پرسيد: از كوفه چه خبر؟ گفتم : آيا راست بگويم ؟ فرمود: من از شما خبر راست مى خواهم . گفتم : دلهاى مردم با شما ولى شمشيرهايشان با بنى اميه است و پيروزى از جانب خداست ، فرمود: ((جز راست نگفتى ، مردمان بندگان مال دنيايند و دين بازيچه زبان آنهاست . تا زمانى در اطراف دين مى گردند كه مايه رونق زندگيشان باشد و هرگاه با گرفتارى و بلا آزموده شوند، دينداران اندك اند.))(841)
امام (عليه السلام) فرمود: ((هر كه نزد ما (اهل بيت ) بيايد چهار خصلت را از دست نخواهد داد: آيه محكمه ، حكم به عدالت ، برادر سودمند و همنشينى با دانشمندان .))(842)
نقل كرده اند كه بين آن حضرت و امام حسن (عليه السلام) سخنى بود، عرض شد: نزد برادرت برو كه او از تو بزرگتر است ، فرمود: ((من از جدم شنيدم كه مى فرمود: هر دو نفرى كه بينشان سخنى رد و بدل شود و يكى از آنها در صدد خشنودى ديگرى بر آيد، او زودتر وارد بهشت مى شود و من دوست ندارم كه زودتر از برادر بزرگترم وارد بهشت شوم .)) چون امام حسن (عليه السلام) سخن امام حسين (عليه السلام) را شنيد، با شتاب نزد او آمد.(843)