راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

- ۶ -


غزالى گويد: قسم سوم آن است كه مسافرت براى فرار از عامل نگران كننده دينى باشد و آن نيز نيكوست ، زيرا كه فرار از امور طاقت فرسا، از روش ‍ پيامبران است . و از جمله چيزهايى كه بايد از آنها فرار كرد، واليگرى ، مقام و زيادى علايق و اسباب است ، زيرا همه اينها باعث برهم زدن فراغت دل است در حالى كه دين جز با دل فارغ از غير خدا كامل نمى شود. بنابراين اگر دل كاملا فارغ نباشد به مقدارى كه فراغت آن صورت مى پذيرد، به دين مى پردازد. در دنيا فراغت دل از امور دنيا و نيازهاى ضرورى حاصل نمى شود ليكن سبك و سنگين كردن آن ممكن است سبكباران نجات يافتند و سنگين بارها هلاك شدند؛ و سپاس خداى را كه رستگارى را منوط به فراغت مطلق از وبالها و سنگينى ها نفرمود بلكه به لطف خود بنده سبكبار را مى پذيرد و او را مشمول رحمت واسعه خود مى فرمايد و سبكبار كسى است كه دنيا بزرگترين وجهه همت او نباشد و چنين چيزى در وطن براى كسى كه دامنه مقامش وسيع و دلبستگيهايش فراوان است ميسر نمى شود، بنابراين كاملا به مقصدودش نمى رسد مگر در غربت و گمنامى و بريدن از علايقى كه گرفتار آنهاست تا اين كه مدتى نفسش را تمرين دهد و آنگاه چه بسا خداوند او را با كمك خود يارى كند و چيزى را كه باعث تقويت نفس و آرامش دل است به او مرحمت فرمايد، از اين رو مسافرت كردن و نكردن در نزد او يكسان مى گردد و بود و نبود اسباب و علايق در نزد او برابر مى شود و در نتيجه هيچ چيز نمى تواند به آنچه او از ياد خدا در پى آن است زيان برساند. و چنان حالتى جدا كمياب است بلكه بيشتر سستى و كوتاهى از توجه به خلق و خالق بر دلها چيره مى گردد و تنها انبيا و اوليا، به وسيله اين نيز به سعادت مى رسند و رسيدن به آن از راه تلاش ، بسى دشوار است ، هر چند كه تلاش و كوشش نيز دخالت دارد. و مثال تفاوت قوه باطنى در آن باره ، مانند تفاوت قوه ظاهرى است در اعضاى بدن . يك مرد نيرومند با قدرت كافى و اعصاب استوار و بنيه قوى به تنهايى قادر بر حمل چيزى به طور مثال ، به وزن هزار رطل است در حالى كه اگر شخص ناتوان بيمارى بخواهد با تمرين وزنه بردارى و بتدريج اندك اندك به آن مرتبه برسد نمى تواند ليكن تمرين و كوشش ، كمى به نيروى وى مى افزايد هر چند كه او را به مرتبه نيرومند نمى رساند، پس سزاوار نيست كه به سبب نوميدى از رسيدن به مرتبه بالاتر، تلاش و كوشش را ترك كند، زيرا اين نشان نهايت نادانى و گمراهى است و يكى از عادات پيشينيان اين بود كه از ترس فتنه ها، جلاى وطن مى كردند. يكى از ايشان مى گويد: اين زمان بدى است ؛ گمنام در اين زمان امنيت ندارد تا چه رسد به آدم مشهور. اين زمانى است كه مردى از شهرى به شهرى منتقل مى شود و چون در جايى او را شناختند به جاى ديگر مى رود.
قسم چهارم ، سفرى است كه به منظور فرار از آنچه زيان بدنى دارد مانند طاعون يا زيان مالى دارد مانند گرانى بهاى اجناس و نظاير آنها صورت مى گيرد، اين سفر اشكالى ندارد بلكه در بعضى موارد چه بسا فرار كردن ، واجب و بعضى جاها مستحب است بر حسب وجوب يا استحباب نتايجى كه در پى دارد. ولى طاعون از آن ميان استثنا شده است و سزاوار نيست كه از آن فرار كنند به سبب نهيى كه در آن باره وارد شده است . اسامة بن زيد گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((اين درد يا بيمارى ، عذابى است كه بعضى از امتهاى پيشين بدان وسيله عذاب شدند و بعدها روى زمين باقى ماند. گاهى از بين مى رود و گاه مى آيد، پس هر كس بشنود كه اين بيمارى در سرزمينى پيدا شده نبايد به آن جا برود، اما هر كه در سرزمينى باشد و طاعون بيايد، نبايد از آن جا فرار كند.))(120)
عايشه گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((همانا از جمله عوامل نابودى امت من نيزه و بيمارى طاعون است ، مى گويد: پرسيدم يا رسول اللّه ! نابودى با نيزه را فهميدم اما طاعون چيست ؟ فرمود: غده اى مانند غده شتر است كه گلوگاه ايشان را مى گيرد؛ مسلمانى كه از طاعون بميرد شهيد است و هر كه به عنوان داروغه در جايى كه طاعون است بماند، همانند مرزدار در راه خداست و هر كه از آن فرار كند همچون كسى است كه از لشكر مهاجم فرار كرده است .))(121)
از مكحول نقل شده است كه ام ايمن مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به يكى از اعضاى خانواده اش سفارش كرد: ((چيزى را شريك خدا قرار نده ، هر چند تو را با آتش عذاب كنند و يا بترسانند و از پدر و مادرت اطاعت كن ، حتى اگر فرمان دهند كه هر چه دارى دور بريز، به گفته شان عمل كن ، و نماز را عمدا ترك نكن ، زيرا هر كه نماز را عمدا ترك كند، از پيمان الهى بيرون شده است . از شراب دورى كن زيرا شراب كليد هر بدى است . از معصيت دورى كن زيرا نافرمانى خدا و معصيت ، خدا را به خشم مى آورد و از لشكر مهاجم (طاعون ) فرار نكن ، حتى اگر مرگى به مردم رسيد و تو در آن ميان بودى در بين آنها استوار بمان . از نعمتى كه دارى بر خانواده ات انفاق كن و عصايت را به روى آنها بلند كن و به خاطر خدا آنها را بترسان .))(122)
اين احاديث دلالت دارد بر اين كه فرار از طاعون و همچنين رفتن به جايى كه طاعون است ، نهى شده و راز اين مطالب در كتاب توكل خواهد آمد. اين بود اقسام مسافرتها.(123)
علاوه بر اقسام نامبرده ، مسافرت به اقسام ديگر از قبيل مذموم ، محمود و مباح تقسيم مى شود: سفر مذموم خود به دو قسم تقسيم مى شود: 1 - حرام مثل فرار برده و مسافرتى كه موجب عاق والدين شود. 2 - سفر مكروه مانند بيرون شدن از شهرى كه طاعون آمده است . و سفر محمود (پسنديده ) نيز به دو قسم تقسيم مى شود: 1 - واجب ، مانند حج و رفتن در پى كسب دانش كه بر هر مسلمانى واجب است . 2 - مستحب مثل زيارت دانشمندان و قبورشان و از روى همين انگيزه ها نيت سفر شناخته مى شود، زيرا معناى نيت ، اقدام به علت وجود سببى است كه همان انگيزه است و قيام براى پاسخ به آن انگيزه مى باشد، و بايد در تمام سفرها نيت شخص ، آخرت باشد، چنين نيتى در سفر واجب و مستحب بارز است ولى در سفر مكروه و ممنوع ، محال است و اما در سفر مباح ، هرگاه هدف مسافر، مثلا از طلب مال ، حفظ آبرو و پرهيز از گدايى ، و رعايت جوانمردى نسبت به اهل خانه و خانواده و صدقه دادن مازاد بر مقدار نياز باشد، اين نوع مباح با اين نيت از اعمال آخرت محسوب مى شود ولى اگر به مقصد حج بيرون رود و انگيزه اش ريا و سمعه باشد، از زمره اعمال آخرت بيرون مى شود. بنابراين سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ): ((عملها وابسته به نيتهاست .))(124) شامل واجبات و مباحات مى گردد نه محظورات ، زيرا نيت تاءثيرى در بيرون آوردن آن موارد از ممنوعيت ندارد. يكى از پيشينيان گويد: خداوند فرشتگانى را بر مسافران گمارده است تا مقاصد آنها را بنگرند، پس به هر كدام پاداشى مطابق نيت آنان مى دهد هر كه نيتش دنيا باشد، از دنيا به او مرحمت مى كند و چند برابر از آخرتش مى كاهد و فكر او را پراكنده مى سازد و حرص و دلبستگى او را به دنيا افزون مى گرداند و هر كه نيتش آخرت باشد، بينايى و هوشيارى به او مرحمت مى كند و به مقدار نيتش به او - براى توجه و پند آموزى - گشايش مى دهد و خاطرش را جمع مى كند و فرشتگان براى او طلب مغفرت مى كنند.
اما دقت در اين مطلب كه مسافرت بهتر است يا اقامت ؟ شبيه اين سخن است كه بگوييم گوشه نشينى بهتر است يا معاشرت ؟ و ما راه و روش آن را در بخش عزلت بيان كرديم و پاسخ را بايد از روى آن فهميد. زيار سفر، نوعى معاشرت تواءم با رنج و مشقت از قبيل پريشانى خاطر و نگرانى دل است - البته در مورد بيشتر مردم چنين است - به هر حال ، هر كدام در كمك به دين بيشتر مؤ ثر باشد، بهتر است .
بالاترين نتيجه دين در دنيا با فكر مداوم حاصل مى شود و هر كس راه فكر و ذكر را نياموزد به آن نرسد در حالى كه مسافرت ، در آغاز كار به آموختن كمك مى كند و اقامت در نهايت بر عمل به وسيله آموزش يارى مى رساند، و اما به طور مداوم گردش در روى زمين از جمله عوامل پريشانى خاطر است مگر در مورد كسانى كه قويدل هستند، زيرا مسافر به سبب آنچه دارد در معرض لغزش و نگرانى است مگر آنچه را كه خداوند نگاه مى دارد. بنابراين ، همواره مسافر نگران است گاهى بر جان و مالش بيمناك است و گاهى به سبب مفارقت از آنچه در وطن با آن انس و عادت داشته است و اگر همراه مسافر مالى نباشد كه از آن بيمناك باشد از طمع و چشم اميد به مردم بر كنار نيست ، پس گاهى دلش به سبب نيازمندى ، ناتوان و گاهى به وسيله استحكام با اسباب و وسايل طمع تواناست .
وانگهى مشغله بار اندازى و كوچ كردن در همه حال باعث نگرانى است ، بنابراين سزاوار نيست شخص مريد مسافرت كند مگر در طلب دانش يا براى ديدار استادى كه پيرو راه و روش اوست و از ديدن او اشتياق به كار نيك پيدا مى كند. پس اگر به خود مشغول و چشم دلش باز و راه انديشه و عمل به رويش گشوده است ، آرامش و سكون براى او بهتر است . جز اين كه بيشتر صوفيان اين روزگار چون باطنشان از افكار لطيف و اعمال دقيق تهى است ، انس با خدا و ذكر او را در خلوت بر ايشان فراهم نيامده بيكارى را پيشه خود ساخته و كار و كسب را دشوار يافته ، درخواست از ديگران و گدايى را راحت ديده به كاروانسراهايى كه براى آنها در شهرها بنا شده دلخوش كرده اند و خدمتكارانى را كه براى خدمت صوفيان تعيين شده ، مسخر فرمان خود ساخته اند و عقل و دينشان را سبك گرفته اند تا آن جا كه از خدمت جز ريا و سمعه و شهرت و به چنگ آوردن اموال از راه گدايى - به اين دليل كه پيروان زياد دارند - قصد ديگرى ندارند! از اين رو براى ايشان در خانقاهها نه حكم نافذى مانده و نه تاءديب آنان براى مسافران ، سودمند است و نه مانع قدرتمندى در برابر آنهاست . اين است كه لباسهاى وصله دار پوشيده و از خانقاهها، تفريحگاههايى براى خود ساخته اند و چه بسا الفاظ مزخرفى از كلمات عجيب و غريب فراهم كرده اند، پس به خود نگاه مى كنند در حالى كه در خرقه پوشى و سياحت و در لفظ و عبارتشان و در آداب ظاهرى از راه و رفتارشان تنها شباهتى به صوفيان دارند و گمان مى كنند كه هر سياهى خرماست ! و تصور مى كنند كه مشاركت در اين ظواهر باعث سهيم شدن در حقايق مى گردد، هيهات ! چقدر نادان است كسى كه تفاوت بين پيه و تاول را تشخيص نمى دهد! پس اينان مورد خشم خدايند، زيرا كه خداوند جوان بيكاره را دشمن مى دارد در حالى كه آن را چيزى جز جوانى و بيكارى وادار به جهانگردى نمى كند. البته كسى كه براى حج يا عمره آن هم بدون ريا و سمعه سفر كند يا براى ديدار با استادى كه در علم و رفتارش از او پيروى مى كند، مسافرت كند از اين گروه مستثناست و اكنون چنين كسى در اين ديار نيست . تمام امور دينى تباه و فاسد گشته است اما تصوف به طورى كلى نابود و باطل شده است ، زيرا علوم با گذشت زمان كهنه نمى شوند و دانشمند اگر دانشمند بدى باشد، در رفتار و اخلاقش ‍ فساد خواهد داشت نه در علمش ، و عالم بى عمل خواهد بود، در حالى كه عمل غير از علم است ، اما تصوف عبارت است از خالص كردن دل براى خدا و ناچيز شمردن هر آنچه غير خداست و حاصل آن برمى گردد به عمل دل و اعضاى بدن و هرگاه عمل فاسد گرديد، اصل تصوف از بين رفته است و در مسافرتهاى اينان از آن جهت كه رنج بى فايده اى براى شخص دارد، فقها اختلاف نظر دارند، گاهى مى گويند: چنان سفرى ممنوع است . ولى از نظر ما حق اين است كه حكم به اباحه كنيم ، زيرا بهره ايشان نجات از غم بيكارى و بطالت به وسيله ديدن شهرهاى مختلف است و اين قبيل بهره منديها پست و بى ارزش است و نفوس كسانى كه در پى اين قبيل بهره ها مى روند نيز پست است و از رنج بردن حيوان فرومايه براى بهره اى پست كه در خور او و عايد اوست باكى نيست ، زيرا او كه اذيت مى بيند، همو نيز لذت مى برد. همچنين اقتضاى فتوا، آزاد گذاشتن عوام در مباحاتى است كه سود و زيانى به حال آنها ندارد، جهانگردانى كه بدون هدف دينى و دنيوى ، در طلب تفريح محض در شهرها مى گردند مانند چهار پايانى هستند كه در صحراها رفت ، و آمد دارند. بنابراين تا وقتى كه از ايشان شرى به مردم نرسد و حال ايشان بر مردم مشتبه نشود و از موقوفاتى كه بر صوفيان وقف شده و بر آنها حرام است نخورده اند گردش ايشان اشكالى ندارد. اين بود مطالب مربوط به اقسام مسافرت و نيت مسافر و فضيلت سفر.
مى گويم :
در كتاب من لا يحضر الفقيه عمرو بن ابى المقدام از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: ((در حكمت آل داوود (عليه السلام) آمده است : همانا شخص عاقل نبايد از وطن خود كوچ كند مگر در سه مورد: براى فراهم كردن توشه آخرت و يا تاءمين معاش و يا كسب لذت غير حرام .))(125)
سكونى به اسناد خود روايت كرده مى گويد: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: مسافرت كنيد تا تندرست باشيد و جهاد كنيد تا غنيمت به دست آوريد و حج به جا آوريد تا بى نياز شويد.))(126)
جعفر بن بشير از ابراهيم بن فضل روايت كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:
((هرگاه خداوند وسيله روزى بنده اش را در سرزمينى فراهم كرده باشد. او را به آن سرزمين نيازمند مى سازد.))(127)
باب دوم : در آداب مسافر از اول تا بازگشت و آن يازده چيز است
مى گويم :
من نيز يك مورد بر آنها افزوده ام كه خود شامل بخشى از آداب است و از جمله سفارشهاى لقمان به پسرش مى باشد، بنابراين دوازده مورد مى گردد.
اول ، آن كه پيش از هر چيز رد مظالم بدهد و قرضهايى را كه دارد ادا كند و هزينه كسانى را كه واجب النفقه او هستند فراهم كند و اگر اماناتى در دست او هست به صاحبانش بازگرداند و جز مال حلال براى خرج سفر برندارد و آن قدر خرج سفر بردارد كه به همراهانش نيز كمك كند و بايد در مسافرت خوش سخن باشد و ديگران را اطعام كند و با آنان با اخلاق نيكو برخورد كند، زيرا مسافرت رازهاى درونى را ظاهر مى سازد، هر كس براى رفاقت در سفر شايسته باشد براى معاشرت در غير سفر نيز شايسته است ، حال آن كه گروهى در وطن كسى شايستگى معاشرت را دارد در صورتى كه شايستگى همسفرى را ندارد. از اين رو گفته اند: هرگاه معاشرين كسى در وطن او را تمجيد كردند و همسفرانش نيز او را ستودند در شايستگى او نبايد ترديد كنيد. مسافرت از عوامل دلتنگى است و هر كه در وقت دلتنگى خوش خلق باشد، (واقعا) خوش اخلاق است اگر نه در وقتى كه همه چيز بر وفق مراد است بدخويى كمتر معلوم مى شود. در حالى كه گفته اند: سه كس را به سبب بى قرارى نبايد سرزنش كرد: روزه دار، بيمار و مسافر. كمال اخلاق مسافر در نيكى به چارواداران و كمك در حد امكان به همراهان و همراهى با بى خرجى ماندگان است . به اين ترتيب كه از آنان نگذرد مگر آن كه با وسيله سوارى يا توشه راه آنان را يارى دهد و يا به سبب آنان توقف كند و با وجود اين گاهى با همراهان شوخى و مزاح كند بدون آن كه ناسزا بگويد و گناهى مرتكب شود تا اين كه بدين وسيله دلتنگى و سختيهاى سفر را جبران كند.
مى گويم :
از طريق شيعه روايتى در من لا يحضره الفقيه آمده است ، مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((از بزرگوارى مرد است كه وقت رفتن به سفر، توشه راهش پاكيزه باشد.))(128)
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((هرگاه مسافرت كرديد، سفره اى همراه داشته باشيد و در آن زمان با همراهان مدارا كنيد.))(129)
از نصر خادم نقل شده ، مى گويد: ((عبد صالح حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) به سفره اى كه رويش حلقه هاى فلزى داشت نگاهى كرد، فرمود: اين سفره را جمع كنيد و به جاى آن آهنى را بگذاريد، زيرا هيچ حشره اى به چيزى از آن سفره نمى تواند نزديك شود!))(130)
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است : ((توشه مسافر آواز و شعرى است كه به سخن زشت نينجامد.))(131)
از ابوربيع شامى نقل شده است كه : نزد امام صادق (عليه السلام) بوديم و خانه پر از جمعيت بود، فرمود: ((از ما نيست هر كه با هم صحبتش ‍ معاشرت خوبى و با رفيقش رفاقت خوبى نداشته باشد و با هم خوراكش به نيكى هم خوراكى نكند و با كسى كه با او خوشخو است ، خوشخو نباشد.))(132)
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است كه فرمود: ((از سنت است كه وقتى گروهى به سفر مى روند، خرج سفرشان را بپردازند كه اين گواراتر است براى خودشان و بهتر است براى اخلاقشان .))(133)
مردم در خدمت امام صادق (عليه السلام) راجع به جوانمردى گفتگو مى كردند، امام (عليه السلام) فرمود: ((شما گمان مى بريد كه جوانمردى به فسق و فجور است ، همانا جوانمردى و مروت به سفره گسترده و بذل و بخشش و انتشار نيكى و اذيت نكردن ديگران است ، اما آنچه شما گمان كرده ايد، بد ذاتى و تبهكارى است . سپس فرمود: جوانمردى چيست ؟ مردم گفتند: نمى دانيم ، فرمود: به خدا سوگند كه جوانمردى آن نيست كه مرد سفره اش را در آستانه منزل خود پهن كند، بلكه جوانمردى دو نوع است : يكى در غير سفر و ديگرى در سفر اما آن كه در غير سفر است ، عبارت است : از تلاوت قرآن و همواره در مساجد بودن و در پى حوايج برادران ايمانى رفتن و نعمتى كه بر خدمتگزارى مى بينى آن نعمت دوست را شاد و دشمن را سرافكنده مى كند. و اما جوانمردى در سفر زيادى توشه و پاك بودن و در اختيار همراهان گذاشتن آن و پس از جدايى از همسفران ، پوشيده نگاه داشتن معايب ايشان و شوخى كردن بسيار است به شرطى كه باعث خشم خداى تعالى نباشد. سپس فرمود: به خدايى كه جدم را به حق فرستاده است . خداى عز و جل به قدر مروت هر بنده اى روزى او را مى رساند، زيرا كمك الهى به قدر هزينه نازل مى شود و به مقدار سختى بلاد و مصيبت ، صبر مى رسد.))(134)
غزالى گويد: دوم اين كه همراهى براى خود انتخاب كند و به تنهايى بيرون نشود، اول همراه ، سپس راه . و بايد همراهش از كسانى باشد كه بر امور دينى او را يارى كند و هرگاه چيزى از اين امور را فراموش كرد به خاطر او آورد و كمك و يارى اش كند و چون يادآورى كرد بازوى او باشد، زيرا هر كسى به راه و روش دوستش مى باشد و مرد را جز به رفيقش نمى شود شناخت . پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نهى فرمود از اين كه مردى به تنهايى سفر كند و فرمود: ((سه نفر باشند.))(135)
و نيز فرمود: ((هرگاه سه تن با هم همسفر شديد يكى را فرمانده خود قرار دهيد.))(136) و ((اصحاب پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) چنين رفتار مى كردند و گفتند: او فرماندهى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) تعيين كرده است و بايد خوشخوترين و مدارا كننده ترين فرد از اصحاب و آن كه را زودتر از همه ايثار مى كند و در پى موافقت ياران است ، به فرماندهى انتخاب كنند.))(137) از آن جهت نياز به فرمانده است كه نظارت در تعيين منزلها، راه ها و مصالح سفر مختلف است ، بنابراين جز وحدت چيزى باعث نظم و جز كثرت چيزى باعث تباهى سفر نمى شود و از آن جهت منظم است كه تدبير كننده جهان يكى است ((و اگر چند خدا بود جهان فاسد مى شد)) و هرگاه اداره كننده يكى باشد، تدبير منظم خواهد بود و اداره كننده بيش از يكى باشد، تمام كارها چه در سفر و چه در غير سفر، تباه مى شود. گذشته از آن كانونهاى زندگى بدون فرمانرواى عمومى - مانند فرمانرواى كشور - يا فرمانرواى خاص - مانند سرپرست منزل - نمى شود، اما در مسافرت فرمانروايى تعيين نشده است مگر اين كه مسافران ، خود تعيين كنند، به اين سبب تعيين فرمانده لازم است كه نظرات مختلف را هماهنگ سازد، وانگهى بر فرمانده واجب است كه جز به مصلحت مسافران نينديشد و خود را نگهبان آنها قرار دهد؛ همان طورى كه از عبداللّه مروزى نقل كرده اند كه ابوعلى رباطى همراه او شد، ابوعلى گفت : تو فرمانده مى شوى يا من ؟ گفت : تو فرمانده باش . و او همچنان توشه خود و ابوعلى را بر دوش خويش حمل مى كرد، تا اين كه شبى باران باريدن گرفت ، عبداللّه تمام شب بالاى سر رفيقش سر پا ايستاد در حالى كه عبايى را با دست گرفته بود تا باران روى سر رفيقش نريزد، پس هر چه رفيقش ‍ گفت : براى خدا، براى خدا اين كار را نكن ، او مى گفت : مگر تو نگفتى كه فرمانروايى براى تو حتمى است ، پس مرا مجبور نكن و از قولت بر نگرد، تا اين كه ابوعلى گفت : كاش مى مردم و نمى گفتم كه تو فرمانروايى ، پس ‍ فرمانروا شايسته است كه چنين باشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده است : ((بهتر آن است كه همراهان چهار تن باشند)) و اختصاص عدد چهار از بين ساير اعداد ناگزير فايده اى دارد و آنچه در اين باره مى توان گفت اين است كه هيچ مسافرى بدون وسايل نمى شود و از طرفى بايد آن را حفظ كند و نيازهايى نيز دارد كه براى انجام آن بايد رفت و آمد كند. در حالى كه اگر سه نفر باشند، كسى كه به دنبال حاجت مى رود يك نفر است كه بدون همراه بايد رفت و آمد كند، در آن صورت به سبب نداشتن همراهى كه با او ماءنوس شود بدون خطر و دلتنگى نخواهد بود و اگر دو نفر به دنبال آن حاجت مى رود، نگهبان وسايل يك تن خواهد بود. او نيز بدون خطر و نگرانى نمى شود پس در اين صورت با كمتر از چهار تن مقصود حاصل نمى شود و بيش از چهار تن هم يك رابطه هماهنگ نمى توانند داشته باشند، در نتيجه بين آنها توافق حاصل مى شود، زيرا نفر پنجم پس از رفع حاجت ، زايد مى ماند و كسى كه نيازى به او نباشد مورد توجه نخواهد بود و همراهى با او به تمام و كمال نمى رسد. آرى ، فزونى همراهان فايده ايمنى از موارد ترس را دارد ولى چهار تن براى همراهى خصوصى بهتر است نه مسافرت جمعى و عمومى ، چه بسا همراهى كه با وجود همراهان زياد، حرف نمى زند و تا پايان راه به دليل اين كه نيازى به او نبوده با او رابطه اى بر قرار نمى شود.
مى گويم :
از طريق شيعه نيز در اين رابطه روايتى است از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در كتاب من لا يحضره الفقيه كه مى فرمايد: ((اول همراه سپس ‍ مسافرت .))(138)
از امام صادق (عليه السلام) است كه ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: آيا به بدترين مردم ، شما را آگاه نسازم ؟ عرض كردند: چرا يا رسول اللّه ، فرمود: بدترين مردم كسى است كه به تنهايى به سفر رود، از كمك به ديگران خوددارى كند و بنده اش را كتك بزند.))(139)
و از امام كاظم (عليه السلام) است كه فرمود: ((در سفارش رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به على (عليه السلام) آمده است : به تنهايى مسافرت نكن ، زيرا شيطان همراه شخص تنهاست ولى از دو تن دور است . يا على ! مرد اگر تنها مسافرت كند، گمراه است و اگر دو نفر باشند هر دو گمراهند، و سه تن - بعضى نقل كرده اند - مسافرند.))(140)
از آن حضرت نقل است كه فرمود: ((رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) سه كس را لعنت ، كرده است :
كسى كه تنها توشه خود را بخورد و كسى را كه تنها در خانه اى بخوابد و كسى را كه تنها در دشتى سفر كند.))(141)
از اسماعيل بن جابر نقل شده كه مى گويد: ((در مكه خدمت امام صادق عليه السلام بودم ناگاه مردى از مدينه به حضور امام رسيد، فرمود: چه كسى همراهت بود؟ عرض كرد: كسى همراهم نبود، امام صادق (عليه السلام) فرمود: اما اگر همراهى داشتى من ادب تو را مى ستودم . سپس فرمود: يك نفر شيطان است و دو تن دو شيطان است و سه تن همدم و چهار نفر همراهند.))(142)
از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است كه فرمود: ((محبوبترين ياران در نزد خداى تعالى چهار تن هستند و هيچ گروهى از هفت بيشتر نشد، مگر غوغايش افزون گشت .))(143)
از آن حضرت است كه فرمود: ((هيچ دو نفرى با هم معاشرت نكردند مگر آن كه هر كدام كه بيشتر با همراهش مدارا مى كرد، نزد خدا اجر بيشترى يافت و محبوبتر شد.))(144)
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه فرمود: ((با كسى كه در تو فضيلتى نسبت به خود نمى بيند و همچنين تو نيز در او فضيلتى نسبت به خود نمى بينى ، هرگز در سفر همراهى نكن .))(145)
از امام باقر (عليه السلام) است كه فرمود: ((هرگاه معاشرت مى كنى با مثل خودت معاشرت كن و مبادا با كسى معاشرت كنى كه عهده دار مخارج تو باشد، زيرا اين كار باعث ذلت مؤمنان است .))(146)
از امام صادق (عليه السلام) نقل است كه فرمود: ((با كسى معاشرت كن كه باعث افتخار و زينت تو باشد و با كسى كه تو باعث افتخار او باشى معاشرت نكن .))(147)
از شهاب بن عبدريه نقل شده كه مى گويد: ((به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : شما از حال من آگاهيد و از دست و دل بازى و بذل و بخششم به برادران دينى ام اطلاع داريد، آيا مى توانم با جمعى از آنها در راه مكه همراه باشم و بر آنها بذل و بخشش كنم ؟ فرمود :اى شهاب ، اين كار را نكن ، اگر تو امكاناتى كه دارى در اختيار آنها قرار دهى و آنها زياده خرجى كنند، به ايشان ستم كرده اى و هرگاه خوددارى كنند آنها را خوار ساخته اى ، پس با امثال خودت همسفر شو.))(148)
از آن حضرت است كه فرمود: ((حق مسافر، آن است كه اگر مريض شد برادران همسفرش تا سه روز برايش توقف كنند.))(149)
در كتاب مكارم از پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نقل شده است كه فرمود: ((بزرگ يك گروه در سفر، خدمتگزار آنهاست .))(150)
و از آن حضرت نقل شده است : ((كه در سفرى به اصحابش دستور داد تا گوسفندى را سر ببرند، مردى از آنها گفت : سر بريدن گوسفند بر عهده من ، ديگرى گفت : پوست كردن آن نيز با من و ديگرى گفت : قطعه قطعه كردن آن هم با من و ديگرى گفت : پختن آن هم با من ، آنگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: من هم براى شما هيزم جمع مى كنم ، گفتند: يا رسول اللّه پدران و مادرانمان فدايت شوند شما نبايد خودتان را به زحمت بيندازيد، ما به جاى شما كار مى كنيم . فرمود: من مى دانم كه شما كار مرا انجام مى دهيد اما خداى عزوجل نمى پسندد كه هرگاه بنده اش همراه اصحاب خويش باشد در بين آنها خود را جدا ببيند، پس بلند شد و براى آنها هيزم جمع كرد.))(151)
غزالى مى گويد: مورد سوم از آداب سفر، آن است كه مسافر از همراهان در وطن و فاميل و دوستان خود خداحافظى كند و در وقت خداحافظى دعاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) را بخواند.
مى گويم :
آن دعا در كتاب اسرار حج بخش عبادات گذشت و نيازى به تكرار آن نيست .