مبانى اخلاق اسلامى

مختار امينيان

- ۸ -


درس هيجدهم: نقش علم در سعادت

در يكى از رواياتى كه درباره سعادت ذكر كرديم، آمده بود كه «بر پايه علم، عمل كنيد تا سعادتمند شويد». اكنون جاى اين سؤال است كه علم چيست و كدام علم انسان را به سعادت مىرساند.

تعريف علم و ويژگيهاى آن

تعريف علم عبارت است از صورتى كه از اشيا در ذهن حصول پيدا مىكند. تا وقتى كه انسان نسبت به امورى علم پيدا نكرده، آنها پيش انسان مجهول و تاريك هستند؛ اما وقتى كه صور اشياء پيش نفس انسان حاصل شد، انسان نسبت به آنها روشنايى مىيابد و نورانيّتى در ذهن انسان حاصل مىشود و لذا فرموده‏اند: «اَلْعِلْمُ نُورٌ يَفْذِفُهُ اللّه‏ُ فى قَلْبِ مَنْ يَشْاءُ؛ علم نورى است كه خداوند در دل هر كس كه بخواهد واريز مىكند.»

ويژگيهاى علم

1. علم وسيله سعادت و كمال انسانيّت است. البته علمى كه با خشيت و حلم و بردبارى و عمل قرين گردد.

2. علم و معرفت بهترين وسيله براى قرب به حق است.

3. علم غذاى روح است. روح هر چه بيشتر از اين غذاها بهره‏مند شود، هم بيشتر لذّت مىبرد و خشنود مىشود و هم قوىتر مىگردد. چنانچه بدن نيز از غذاى مخصوص خود قوىتر مىشود، با اين تفاوت كه بدن از غذاهاى لذيذ خود كم‏كم خسته مىشود، اما روح از غذاهاى لذيذ خود نه تنها هرگز خسته نمىشود، بلكه بيش ازپيش تشنه‏تر مىگردد.

4. امتياز بنى آدم از هم ديگر به وسيله علم و معرفت است.

علم اگر موجود در عالم نبود *** امتيازى در بنى آدم نبود

5. هر قدر علم و معرفت انسان بيشتر شود، به همان اندازه و به همان نسبت، از عالم حيوانيّت دورتر مىشود و هر قدر جهل انسان بيشتر باشد، به همان اندازه با حيوانات هم سنخ‏تر مىگردد.

بر همين اساس، اسلام عزيز براى علم و معرفت بىنهايت ارزش و اعتبار قائل شده است و براى كسب و تحصيل آن بسيار تشويق و تحريض نموده است.

در اين باره، آيات زيادى در قرآن شريف و روايات فراوانى از خاندان عصمت و طهارت به ما رسيده است. به طورى كه علماى اسلام كتاب‏هاى فراوانى در زمينه علم، عالم، متعلم، تعليم و تعلّم نگاشته‏اند. ما نمونه‏اى از آيات كريمه و روايات شريفه را ذيلاً بيان مىكنيم.

آيات كريمه

1. اِنَّما يَخْشَى اللّه‏ُ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.(123)

از بندگان خدا، تنها دانايانند كه از او مىترسند.

2. وَ مَنْ يؤتِ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوُتِى خَيْرا كَثيرا.(124)

به هر كس حكمت داده شود، به يقين، خيرى فراوان داده شده است.

3. قرآن شريف خود كتاب علم است و اولين آيات خود را با علم شروع كرده و فرموده است:

اِقرَأ بِاِسمَ رَبِّكَ الَّذى خَلَقْ. خَلَقَ الاِنسانَ مَنْ عَلَقْ. اِقْرَأُ وَ رَبِّكَ الاَكرَمْ. الَّذى عَلَّمَ بِالقَلَمْ. عَلَّمَ الاِنْسانَ ما لَم يَعْلَمْ.(125)

بخوان به نام پروردگارت كه آفريد. انسان را از علق آفريد. بخوان و پروردگار تو كريم‏ترين [كريمان] است. همان كس كه به وسيله قلم آموخت. آنچه را كه انسان نمىدانست [به تدريج به او] آموخت.

4. هَلْ يَسْتَوى الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُون(126).

آيا كسانى كه مىدانند و كسانى كه نمىدانند، يكسانند؟

آيا دانشمندان و نادانان مساوى و برابرند.

روايات شريفه

رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود:

طَلَبُ الْعِلْمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ.(127)

علم جويى بر هر مسلمانى فريضه و واجب است.

نيز فرمود:

اُطْلُبُوا الْعِلْمَ مِنَ المَهْدِ اِلَى اللَّحدِ.(128)

ز گهواره تا گور دانش بجوييد.

نيز فرمود:

اُطلُبُوا الْعِلْمِ وَ لَوْ بِالصّينَ.(129)

[در همه جا]جوياى علم و دانش باشيد، حتى اگر تا چين باشد.

على (عليه السلام) فرمود:

اِنَّ كَمالَ الدّينَ طَلَبَ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ وَ اِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ اَوْجَبُ مِنْ طَلَبِ الْمالِ.(130)

مرتبه كامل ديندارى، علم جويى و عمل كردن به آن است و بى گمان، علم جويى از جست و جوى مال و ثروت واجب‏تر است.

و نيز فرمود:

اَلَنّاسُ ثَلاثَةٌ عالِمٌ رَبّانِى وَ مُتَعَلِّمُ عَلى سَبيلِ النَّجاةِ وَ هَمَجٌ رِعاعٌ اَتباعُ كُلِّ ناعِقٍ يَميلُونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ.(131)

مردم سه دسته‏اند: دانايى كه شناساى خداست، آموزنده‏اى كه در راه رستگارى كوشاست و فرومايگانى رونده به چپ و راست كه در هم آميزند و هر كه بانگى زند، از او تبعيت كنند و با هر بادى به جانبى روانه شوند.

نيز فرمود:

الْعِلْمُ اَفْضَلُ مِنَ الْمالِ بِسَبْعَةٍ اَلاَوَّلُ اِنَّهُ ميراثُ الاَْنْبِياءَ وَ الْمال ُ ميراثُ الْفَراعِنَةِ وَ الثّانى اَلْعِلْم لا يَنْقُصُ بِالنَّفَقَةِ وَ المالُ يَنْقُصُ بِهَا الثالِثُ يَحْتاجُ الْمالُ اِلَى الْحافِظِ وَ الْعِلْمُ يَحْفَظُ صاحِبُهُ الرّابِعُ الْعِلمُ يَدْخُلُ فِى الْكَفَنِ‏وَ يَبْقَى الْمالُ وَ الخامِسْ المالُ يَحصُلُ لِلْمُؤمِنِ وَ الكافِرِ وَ الْعِلْمُ لا يَحْصُلُ الاّ لِلمُؤمِنِ خْاصّهَ السّادِس جَميعُ النّاسِ يَحتاجُونَ اِلَى صاحِبِ العِلمِ فى اَمْرِ دينِهِم وَ لا يَحتاجُونَ اِلى صاحِبِ الْمال. السّابِعِ الْعِلْمُ يُقَوّى الرَّجُلُ عَلى الْمُرُورِ عَلَى الصِّراطِ وَ الْمالُ يَمنَعُهُ(132).

علم به هفت دليل از مال و ثروت بهتر است: اول آن كه علم ميراث انبيا و ثروت ميراث فرعونان است. دوم آن كه علم از بخشيدن كم نگردد ولى ثروت با بخشش كاهش مىيابد. سوم آن كه ثروت به نگهبانى محتاج است ولى علم، خود، عالم را نگهبانى مىكند. چهارم آن كه علم [حتى با مرگ عالم از او جدا نمىشود و با او] به كفن وارد مىشود ولى ثروت [در دنيا[ مىماند. پنجم آن كه ثروت هم براى مؤمن قابل دسترسى است و هم براى كافر، ولى علم جز براى مؤممممن حاصل نگردد، ششم آنكه همه مردم در امور دينى خود بهعالم نيازمندند، ولى به شخص متمول نيازمند نيستند. هفتم آن كه علم، آدمى را بر عبور از [پل] صراط قوت مىبخشد ولى [ چه بسا] ثروت، آدمى را از آن باز دارد.

سيّد الساجدين (عليه السلام) فرمود:

لَو يَعْلَمُ النّاسُ ما فى طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَو بِسَفْكُ الْمُهَجِ وَ خَوُضِ اللُّجَجْ.

اگر مردم مىدانستند كه در علم جويى چه بركات و ثمراتى نهفته است قطعا به دنبال علم و دانش مىرفتند، حتى به قيمت ريخته شدن خون‏دل و غوطه‏ورى در ميان امواج خروشان.

امام باقر (عليه السلام):

عالِمٌ يَنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ اَفْضَلُ مِنْ سَبْعينَ اَلفِ عابِدٍ.(133)

دانشمندى كه علم و دانش او سودمند باشد، از هفت‏صد عبادت‏پيشه برتر است.

 امام صادق (عليه السلام) فرمود:

لَوَدَدْتُ اَنَّ عَلى رُؤُوسِ اَصحابى السِّياطُ حَتّى يَتَفَقَّهُوا.

دوست داشتم كه بر سر يارانم شلاقى باشد تا اين كه در دين تفقه يابند.

امام رضا (عليه السلام) فرمود:

اِنَّ الْعِلمَ حَياةُ الْقُلُوبِ مِنَ الجَهْلِ وَ ضِياءُ الاَبصارِ مِنَ الظُّلمَةِ وَ قُوَّةُ الاَبْدانِ مِنَ الضَّعْفِ.

بى گمان علم مايه حيات دلها [و رهايى از] جهالت است و مايه روشنى بينش‏ها از تاريكى و قدرت بدن‏ها [و رهايي] از ضعف و ناتوانى است.

مراتب علم

علم، اعم از تصورات و تصديقات، از نظر قوت و ضعف داراى مراتبى متفاوتى بوده و گاهى بديهى و آشكار و گاهى اكتسابى و نيازمند به فكر و نظر است.

ظن، تقليد، اطمينان، و يقين، از مرابت علم محسوب مىشود. بالاترين و با ارزش‏ترين اين مراحل، همان مرحله يقين است؛ زيرا علمى كه به مرحله يقين برسد، 100% واقعيت را نشان مىدهد و اما ساير مراتب علم، گاهى نشان دهنده واقعيت است و گاهى نيست.

تعريف يقين

«اَلْيَقينُ هُوَ التَّصديقُ الْجازِمُ الثّابِتُ الْمُطابِقُ لِلْواقِعِ؛ يقين همان تصديق جزمى ثابت و مطابق با واقع است». از تعريف فوق به دست مىآيد كه تصورات زير مجموعه يقين نيست؛ زيرا تصوّرات در برابر تصديقات است.

ظنّ و گمان زير مجموعه يقين نيست؛ زيرا در گمان جزم وجود ندارد. به تقليد نيز يقين نمىگويند؛ زيرا ثابت نيست، بلكه پيوسته متزلزل است. جهل مركب نيز از محدوده يقين خارج است؛ زيرا مطابق با واقع نيست.

يقين و معارف اسلامى

آيا در معرفت توحيد، رسالت و معاد، يقين لازم است؟ به تعبير ديگر، آيا در اصول دين بايد به يقين برسيم، يا مراتب كمتر يقين هم كفايت مىكند؟

درباره كميّت و كيفيّت علم، در مورد اصول دين و معارف اسلامى ديدگاه‏ها و آراى عالمان متفاوت است.

شيخ انصارى (رضوان اللّه‏ تعالى عليه) در باب انسداد كتاب فرائد، نظرهاى علماى بزرگ را به شرح، ذيل، ذكر كرده است:

1. واجب است كه علم (به اصول دين) از روى نظر و استدلال باشد. اين نظر، منقول از اكثر علما سات و علاّمه در باب حادى عشر بر اين قول ادعاى اجماع نموده است.

2. در اصول دين علم لازم است، اما لازم نيست فقط از روى استدلال باشد، بلكه علم از طريق تقليد هم كافى است.

3. علم، لازم و واجب نيست، بلكه ظن و گمان نيز كافى است. اين قول از محقق طوسى، محقق اردبيلى، شيخ بهايى، فيض كاشانى، علاّمه مجلسى رحمهم‏‏الله نقل شده است.

4. ظن كفايت مىكند، اما فقط ظنّى كه از روى نظر و استدلال به دست آمده باشد (شيخ بهايى).

5. كفايت ظنّ؛ در صورتى كه از اخبار اهل بيت عصمت و طهارت حاصل گشته باشد (اخباريين).

6. كفايت جزم، بلكه ظنّ حاصل از تقليد، با توجه به اين كه نظر و فكر كردن نيز مستقلاً در اصول دين واجب است.

همان طور كه از آرا و نظرهاى علما به دست مىآيد، هيچ يك از علما، يقين را در اصول دين واجب ندانسته‏اند و حق هم همين است.

ما نمىتوانيم تمام مسلمين را در مورد اصول دين به تحصيل يقين ملزم و مكلّف كنيم؛ چون تكليف به يقين، نسبت به اكثر مردم تكليف به مالايطاق است.

البته اگر كسى بتواند با رياضات شاقه و تصفيه نفس، يا با تحقيقات علمى، خود را به مقام يقين برساند و به اين فضيلت و كرامت عُظمى دست يابد، به اشرف فضايل و اكمل كمالات دست يافته است. اما دست يابى به اين منزلت والا ممكن نيست، مگر براى افرادى خاص. از اين روست كه سيّد انبياء (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده است: مِنْ اَقَلِّ ما اوُتيتُمْ الْيَقينُ وَ عَزيمَةُ الصَّبْرِ؛(134) كم‏ترين چيزى كه به شما عطا شده، يقين و صبر استوار و قوى است.

و امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد: اِنَّ اَلْعَمَلَ الْقَليلَ عَلَى الْيَقينِ اَفْضَلُ عِنْدَ اللّه‏ مِنَ الْعَمَلِ الْكَثيرِ عَلى غَيْرَ اليَقينِ(135). بى ترديد، عمل اندك مبتنى بر يقين، نزد خدا از عمل بسيار بدون يقين، برتر است.

نيز مىفرمايد: اَنَّ اللّه‏َ بِعَدْ لِهِ وَ قِسْطِهِ جَعَلَ الرَّوحَ وَالرّاحَةَ فى الْيَقينِ وَ الرِّضا وَ جَعَلَ الْهَمَّ وَ الْحُزْنَ فى الشَّكِ وَ السَّخَطِ.(136) خداوند متعال بر اساس عدل و قسط خويش، شادمانى و آسايش را در يقين و رضا قرار داده و حزن و اندوه را در شك و ناخشنودى.

آثار يقين

هر چيزى براى خود ثمرات خاصى دارد، چه اشياى مادّى و چه امور غير مادّى. يقين كه يكى از واقعيّات خارجى است، داراى ويژگىهاى و آثارى است كه شك و ترديد آن آثار را ندارد؛ مثلاً اگر كسى يقين بداند به دريا رفتن همان و غرق شدن همان، حتما به دريا نمىرود و دل به دريا نمىزند؛ اما اگر شك و ترديد داشته باشد، ممكن است به دريا برود و تى خود را به امواج بسپارد.

اگر انسان يقين بداند كه در ميدان مسابقه‏اى بازنده مىشود، يقينا پاى پيش نمىگذارد و در آن مسابقه شركت نمىكند؛ اما اگر در اين خصوص ترديد داشته باشد، ممكن است بدان اقدام كند.

آثار يقين در معارف اسلامى

1. اگر كسى به معارف الهى يقين پيدا كند، برداشت و عملكرد وى با ساير مردم، كه در حال ترديد هستند، متفاوت خواهد بود؛ مثلاً اگر كسى يقين بداند كه خداوند بر اعمال ظاهر و باطنش ناظر و مراقب است و يقين بداند كه براى هر عملى پاداشى است، مسلما تمام كارهايش نيك خواهد بود و هرگز دست به كارهاى زشت نخواهد زد.

اگر مىبينيم مردم دست به معصيت و گناه مىزنند، به خاطر آن است كه هنوز به مقام يقين نرسيده‏اند و هنوز نسبت به پاداش اعمال در ترديد هستند.

2. اگر كسى يقين بداند و مانند روز برايش روشن باشد كه تمام نعمت‏هاى فردى و اجتماعى، ظاهرى و باطنى، جسمانى و روحانى و... از جانب مُنْعِم حقيقى، يعنى خداى تبارك و تعالى است و در اين باره ذرّه‏اى شك و ترديد نداشته باشد، پيوسته در مقام انفعال و شرمندگى و تشكر و سپاس گذارى قرار خواهد گرفت.

اگر مىبينيم اكثر مردم به هنگام نزول بركات و مشاهده اين همه نعمت‏ها، شكر منعم را به جا نمىآورند از صاحب نعمت سپاس گذارى نمىكنند، به خاطر آن است كه يا اصلاً توجهى به مبدأ و معاد ندارند و يا به خاطر آن كه در وجود مبدأ و اين كه اين نعمت‏ها از اوست، ترديد دارند.

3. اگر كسى يقين بداند كه خداوند براى مؤمنين و اهل عبادت، بهشتى آفريده و انواع خوشىها و نعمت‏ها ـ كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده ـ برايش آماده كرده است. به طور مسلم، در مقام اميد و اشتياق به نعمت‏هاى اخروى قرار مىگيرد و براى نيل به آن نعمت‏ها اعمال نيك انجام مىدهد و موجبات وصول به آن را فراهم مىسازد.

4. اگر كسى يقين بداند كه خدايى هست و طبقات هفت گانه جهنم را براى گنه كاران مقرر داشته و هر گروهى را در طبقه‏اى معذّب خواهد نمود، يقينا مرتكب گناه نمىشود و شخصيت و زندگى خويش را به معصيت آلوده نمىكند و خود را از اين عذاب اليم نجات مىدهد.

5. اگر كسى يقين داشته باشد كه تمام امور و حوادث، مستند به خداى بزرگ است و تماما از روى حكمت و مصلحت و عنايت ازلى و نظام احسن صادر مىشود، به طور حتم، در برابر همه حوادث سر تسليم فرود مىآورد و همه را از خداوند تلقى مىكند و لباس رضا مىپوشد و نداى «اِلهى رِضا بِقَضائِكَ»(137) سر مىدهد.

6. و اگر بر عظمت و جبروت خداوند يقين پيدا كند و يقين بداند كه او جبّار و منتقم است، حتما نسبت به او خوف و خشيت پيدا خواهد كرد.

7. چنانچه اگر يقين نمايد كه خداوند عين كمال است و عين رحمت و رأفت و لطف و عنايت است، يقينا پيوسته آرزومند و مشتاق لقاى او خواهد بود.

اگر ما انسن‏ها در مورد معارف الهى و اعمال و عكس العمل‏هاى خود آن چنان كه بيان شد، نيستيم، همه به علّت آن است كه هنوز براى ما يقين حاصل نشده است؛ يعنى نه به مبدأ و نه به معاد، نه به بهشت و نه به جهنّم، به هيچ يك يقين حاصل نكرده‏ايم. بلكه در مراحل پايين‏تر از يقين قرار داريم؛ اما كسانى كه داراى مقام يقين هستند مانند پيامبران الهى و اولياى خدا، آنان همان گونه هستند كه بيان شد. اگر انبيا و اوليا مرتكب گناه نمىشوند، بلكه ويژگى عصمت را حايز هستند، فقط به خاط يقينشان بوده است:

كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَينَ الْيَقينِ.(138)

يقين داراى چهار مرتبه است: 1. علم اليقين؛ 2. عين اليقين؛ 3. حق اليقين؛ 4. حقيقت حق اليقين.

همان طور كه يقين نسبت به اشياى مادى به چهار صورت است، نسبت به اشياى غير مادى نيز يقين بر چهار صورت است؛ مثلاً ما نسبت به آتش به چهار صورت يقين پيدا مىكنيم:

1. يك صورت آن است كه از راه ديدن دود ـ كه معلول آتش است ـ بدان يقين حاصل مىكنيم. اين روش، روش برهان اِنّى است، كه از علم به معلول علم به علت حاصل مىشود.

2. صورت دوم، آن كه از ديدن خود آتش، علم به وجود آتش حاصل مىشود. در اين صورت، واسطه‏اى در بين وجود ندارد.

آفتاب آمد دليل آفتاب *** گر دليلت بايد از وى رخ متاب

يقين در اين مرحله قوىتر از مرحله گذشته است؛ زيرا اين مرحله مرحله شهود است (به خلاف مرحله گذشته).

3. صورت سوم آن است كه با رفتن به اندرون آتش و لمس گرماى شديد آن، يقين به وجود آتش پيدا مىكنيم؛ اگر چه آن را با چشم نبينيم. يقين در اين مرحله بسيار قوىتر از دو مرحله سابق است. اگر در دو مرحله گذشته، يك در هزار احتمال خلاف داده شود و آن رؤيت رايك خطا و اشتباه بينايى بدانيم و تصور كنيم همان گونه كه آب سرابى دارد، آتش هم آتش نمايى دارد؛ اما در مرحله سوّم، تمام اين احتمالات منتفى است. نه احتمال خطاى بينايى مطرح است و نه احتمال آتش نما.

4. مرحله چهارم آن است كه با گداخته شدن در درون آتش، يقين به وجود آن پيدا كنيم، اين مرحله بالاترين مراحل يقين است. هيچ احتمال خلاف در آن قابل تصور نيست. آن چه گفته شد، مربوط به مراحل يقين در مورد اشياى مادّى بود. يقين در امور غير مادى نيز از توضيحات فوق به دست مىآيد.

تفسير مراحل يقين

1. علم اليقين و آن يقينى است كه از طريق استدلال برهانى، به واسطه معلول‏ها و لوازم امور به دست مىآيد. از آن جا كه تحصيل يقين در اين مرحله، با وساطت لوازم و معلولات انجام مىپذيرد، برهان را برهان اُنّى مىنامند.

برهان نظم كه يكى از بهترين براهين خداشناسى است و در آن، از راه نظم موجودات و ترتيب و تركيب شگفت‏انگيز اجزاى جهان، وجود جهان آفرين اثبات مىشود، يك برهان انّى است و علم حاصل از آن برهان، علم اليقين است.

2. عين اليقين و آن يقينى است كه از راه مشاهده مطلوب چه با چشم ظاهرى و چه با چشم باطنى و با بصيرت به دست مىآيد. (آفتاب آمد دليل آفتاب) اين يقين، استدلالى نيست و با تركيب صغرا و كبرا و حد وسط تشكيل نشده است؛ بلكه در مورد امور غير مادى و با كمك رياضت و تصفيه نفس و حصول صفا و تجرّد حاصل مىشود.

اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در برابر سؤال دعبل يمانى، كه پرسيده بود: «هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؛ آيا پروردگارت را ديده‏اى؟» فرمودند: «لَمْ اَعْبُدْ رَبّا لَمْ اَرَهُ؛ پروردگارى را كه نديده باشم، عبادت نمىكنم». سپس اضافه فرمودند: «نه با چشم سر، بلكه با حقيقت ايمان». اين حديث، شايد اشارتى باشد به عين اليقين.

3. حق اليقين و آن يقينى است كه از يك نوع وحدت ميان عاقل و معقول تحقق مىيابد؛ يعنى عاقل پس از كشف حجاب‏ها و خرق سرادقات، چون خود را به بحر وجود معقول متصل ساخت و مستغرق درياى بيكران او گرديد و خلاصه خود را «نَمى» از «يَمْ» و «رَشْحَه‏اى» از «بَحْر» او يافت، در اين حالت، انوار وجود معقول رامشاهده نموده، به مرحله حق اليقين مىرسد؛ نظير علم به آتش در درون آتش. اين مقام، براى عرفاى كامل كه در بحر معرفت مستغرقند، حاصل مىشود و اين مقام صديقين است، كه با بصيرت باطنى خود، جز انوار الهى را مشاهده نمىكنند و اين مقام به دست نمىآيد، جز با مجاهدت شاقّ و رياضت‏هاى قوى و با تطهير روان از تمام آلودگىهاى طبيعت و پليدىهاى ماديّت و هم سنخى با پرتوهاى عالم قدس و عقول عرضى و طولى.

4. حقيقة حق اليقين و آن عبارت است از اين كه عارف، تمام وجود خود را برابر وجود حق (جلّ و علا) همچون سايه‏اى، مضمحل و نابود و در انوار كبريايى اش فانى ببيند؛ مانند يقين به وجود آتش، با ورود در قعر آتش و سوزش از آن.

اين مقام، مقام فناى فى اللّه‏ و بقاى باللّه‏ است، و حاصل نمىشود، مگر براى برگزيدگان خاص الخواص الهى. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: لى مع اللّه‏ وقت لايسمع ملك مقرب و لا نبى مرسل(139) براى من در حضور خداوند زمانى فرا مىرسد كه هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسلى ظرفيت آن را ندارد.

حاصل عمرم سه سخن بيش نيست *** خام بدم پخته شدم سوختم

اين مرحله از شهود، يك شهود مستمر نيست كه شاهد براى مدتى در آن حال باقى بماند، بلكه همچون برق به سرعت از نظرش مىگذرد.

تكميل مطالب

قبلاً گفتيم كه حكمت به معناى علم به حقايق اشيا است بدان گونه كه هستند. اين معنا، مساوى است با نوعى يقين؛ پس حكيم واقعى كسى است كه داراى يقين به حقايق باشد و هر كس داراى يقين نباشد، فى الواقع حكيم نيست.

در برابر يقين، دو حالت ديگر وجود دارد، كه با يقين قابل جمع نيست و آن عبارت است از: 1. جهل بسيط؛ 2. جهل مركب.

جهل بسيط، يعنى ندانستن واقع و جهل مركب يعنى برخلاف واقع دانستن. انسان‏ها در مورد شناخت اشيا، داراى يكى از اين سه حالتند: يا از آنها چيزى نمىدانند، يا برخلاف واقع مىدانند و يا مطابق با واقع مىدانند؛ مثلاً در مورد وجود حق تعالى، يا يقين به وجودش دارند، يا اصلاً در اين زمينه علم و آگاهى ندارند و يا برخلاف واقع علم پيدا كرده‏اند.

اگر انسان يقين به وجود حق تعالى و وحدانيّت او پيدا نمود، در اين صورت، توحيد تحقق پيدا مىكند و اگر علم برخلاف اين واقعيت پيدا كرد، شرك تحقق مىيابد، و در صورتى كه نه علم بر وفاق و نه علم به خلاف پيدا نمود، اگر چه اصطلاحا به او كافر گفته مىشود، اما ممكن است بسيارى از احكام و آثار مشرك و كافر واقعى از او منتفى باشد. از بيان گذشته به دست مىآيد كه شرك از جهل مركب نشأت مىگيرد. انواع و مراتب شرك از مباحث توحيد روشن مىشود.

درس نوزدهم: انواع توحيد

توحيد داراى انواع و اقسامى است. از آن جمله است: 1. توحيد ذات؛ 2. توحيد صفات؛ 3. توحيد در عبادت.

1. توحيد ذات

و آن عبارت است از اذعان و اعتقاد به وحدانيّت خدا، از نظر ذات، هم در وحدانيّت و هم در احديّت، و اعتقاد به اين كه فقط او صرف الوجود و واجب بالذات است و جز او، واجب الوجود ذاتى وجود ندارد. نتيجه اين اعتقاد اين است كه خداوند متعدد نيست (در برابر ثنويت) و مركب نيست (در برابر مُجَسَّمه)، نه تركيب خارجى و نه تركيب عقلى، مانند ماهيّت انسان.

در مورد انسان و امثال آن، تركيب‏هاى متنوعى متصور و متحقق است. تركيب از هيولا و صورت، از جنس و فصل، از جسم و جان، از نيروى عاقله و نيروى عامله، از اعضاى ظاهرى و باطنى و از اعضاى اصلى و غير اصلى؛ اما هيچ يك از اين تراكيب در ذات بارى تعالى متحقق، بلكه متصور نيست؛ زيرا هر تركيبى ملازم و مساوى با نياز و احتياج است. در حالى كه ذات مقدس الهى از همه جهات غنى و بى نياز است.

2. توحيد افعالى

و آن اين است كه انسان براى جهان خلقت با تمام موجودات و ابعاد پيچيده‏اش، با تمام حركات و سكناتش، با تمام جزئيات و كليّاتش، خالق و فاعل مؤثرى جز خداى قادر تعال بيند، بلكه تمام اين افعال متنوع و اشياى متعدد را تنها و تنها يك فعل حق تعالى بداند و آن فعل عبارت است از: افاضه وجود منبسط بر تمام ماهيّات اشيا خداوند (تبارك و تعالى) فرمود:

وَ ما اَمْرُنا اِلاّ واحِدَة.(140)

فرمان ما تنها يك فرمان است.

«كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ» نقش اولياست *** كو دليل نور خورشيد خداست

اندرين وادى مرو بى اين دليل *** لا اُحِبُّ الافِلينَ گو چون خليل

و خلاصه در مورد توحيد افعالى بايد به دو چيز اذعان نمود:

نخست آن كه يگانه خالق و مؤثر در عالم وجود و در جهان هستى، تنها و تنها خدا است:

لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ اِلاّ هُوَ.

هيچ اثر گذار حقيقى جز خداوند وجود ندارد.

وَ هُوَ الْخالِقُ الْبارِىءُ الْمُصَوِّرُ.(141)

تنها اوست خداى آفريدگار، پديد آورنده صورت بخش.

دوم آن كه تمام افعال و اشيا، على رغم تعدد و تشتّتى كه به نظر مىرسد، تماما يك فعل و يك جلوه حضرت ذوالجلال بيشتر نيست «وَ ما اَمْرُنا اَلاّ واحِدَة».

اين همه عكس مىو نقش مخالف كه نمود *** يك فروغ رُخ ساقى است كه در جام افتاد

3. توحيد صفات

مقصود از توحيد صفات، آن است كه انسان اذعان كند تمام صفات ثبوتيّه ذات حق تعلى، عين ذات او است. در نتيجه، خداوند نه صفتى زايد بر ذات خود دارد و نه اين صفات از نظر هويّت از همديگر متمايزاند؛ بلكه تمايز صفات فقط از نظر مفهوم و اعتبار است.

آراى دانشمندان در مورد صفات

علماى اسلام در مورد صفات ثبوتيّه ذات بارى تعالى نظرهاى مختلفى دارند:

1. اشاعره: متكلمين اشعرى معتقدند كه صفات ثبوتيّه، از ذات حق تعالى جداست و هر صفتى زايد بر ذات است، و چون وجود خداوند ازلى است، پس، از ازل هر صفتى براى ذات حق ثابت بوده است. طبق اين قول، علاوه بر قديم بودن ذات، هر يك از صفات ثبوتيه خداوند نيز قديم است. بنابراين، اشكال لزوم قدماى ثمانيه وارد مىآيد، كه اشكالى است بسيار قوى و قابل پاسخ‏گويى نيست و در جاى خود ثابت شده است.

2. معتزله: اين گروه از علما، اصلاً براى خداوند قائل به صفات ثبوتى نيستند، تمام صفات ثبوتى را به صفات سلبى برمىگردانند و مىگويند: اگر مىگوييم خداوند عالم است، يعنى جاهل نيست و اگر مىگوييم خداوند قادر است، يعنى عاجز نيست و هم چنين در مورد صفات ديگر.

اين قول، علاوه بر آن كه صفات كمال را از خداوند سلب مىكند، حدّاقل اشكال وارد به آن، اين است كه با تصريحات آيات كريمه و روايات شريفه منافات دارد و توجيه همه آنها مستهجن است.

3. كراميه: نظريّه اين گروه از متكلمين، آن استكه هم به زايد بودن صفات بر ذات حق تعالى معتقدند و هم به حادث بودن آنها. كرايمه مىگويند:

خداوند داراى صفات ثبونيّه است؛ اما اين صفات زايد بر ذات و حادث است.

زيرا اگر چنين نباشد، بلكه اگر صفات مزبور با ذات حق تعالى عينيت داشت باشد، نظير عينيّت جوهر و عرض خواهد بود. و آن محال است و اگر صفات قديم باشد، تعدد قدما لازم مىآيد، و اگر صفات را نفى كنيم، لازم مىآيد كه برخلاف نص صريح قرآن و سنّت سخن گفته باشيم. غافل از آن كه نتايج نادرست اين نظريه سخيف، بيشتر از نظريه اشاعره و معتزله است؛ زيرا طبق نظريّه كراميّه لازم مىآيد ذات حق تعالى در زمان هايى عالم، قادر، حى، مريد و مُدرِك نبوده باشد. سؤال اين است كه پس اين صفات از كجا براى ذات خداوند به وجود آمده است؟ اگر از ناحيه خود ذات باشد، فرض بر اين است كه ذات، عالم و قادر نبوده است تا بتواند براى خود كارى انجام دهد و اگر از ناحيه غير ذات باشد، فرض بر اين است كه غيرى وجود نداشته است، و يا آن كه بدون علت، صفات براى ذات به وجود آمده است، كه اين نيز، سخنى مضحك و غير منطقى است.

4. شيعه: اين نظريه، عقيده بسيارى از فلاسفه و علماى شيعه است. طبق اين نظريه، خداوند داراى صفات ثبوتيّه است و تمام صفات ثبوتيه با ذات حق تعالى عينيّت دارد؛ يعنى ذات بارى تعالى عين علم است؛ عين قدرت است و عين صفات ثبوتيه ديگر است و از اين عينيّت، هيچ نتيجه نادرستى لازم نمىآيد. ما در اين جا در پى آن نيستيم كه بطلان آراى گذشته و صحت نظريّه چهارم را مشروحا بيان كنيم. بلكه اين بحث به علم كلام و فلسفه الهى مربوط مىشود و ما آن را در كتال كلام بنام حسن الختار و در كتاب فلسفه خود توضيح كامل داده‏ايم. در اين جا هدف از ذكر اقوال، اين است كه بگوييم توحيد صفات يا توحيد صفاتى، تنها با قول چهارم تصحيح و توجيه مىشود.

4. توحيد در عبادت

مقصود از توحيد در عبادت، آن است كه انسان عبادت و پرستش را مخصوص و منحصر در ذات حق تعالى بداند و در جهان، جز او معبود حقيقى نبيند، بلكه بايد بداند هر عبادتى هم كه نسبت به هر معبود ظاهرى انجام مىشود، تماما به معبود حقيقى يعنى ذات الوهيّت بازگشت مىكند و عابد به هنگام عبادت، اشتباه در مصداق نموده و غير او را در نظر گرفته است و يا تصور مىكند كه عبادت اين شىء يا اين شخص، او را به معبود حقيقى نزديك مىكند. از اين روست كه بت پرستان مىگويند:

وَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ لِيُقِرِّ بُونا اِلَى اللّه‏ زُلفى.(142)

ما آنها [بت‏ها] را جز براى اين كه هر چه بيشتر به خدا نزديك گرداند، نمىپرستيم.

مراتب توحيد

توحيد داراى چهار مرتبه است و براى هر مرتبه‏اى ويژگى مخصوصى است و انسان‏ها در اعتقاد به اين مراتب با هم متفاوت و متمايزند.

1. توحيد لفظى: اين اولين مرتبه توحيد است. توحيد در اين مرتبه فقط مبتنى بر حرف و زبان است و با قلب ارتباطى ندارد. اگر احيانا كلمه طيّبه «لااله الا اللّه‏» بر زبان شخص جارى شد و صداى روح افزاى آن در گوش دل طنين انداز گشت، فورا مواجه با انكار او مىشود و اين انكار نمىگذارد آن سخن الهى در محيط عقيده‏اش وارد شود. اين مرتبه را توحيد مافقين مىگويند: «يَقُولُونَ بِاَفواهِهِم ما لَيْسَ فى قُلُوبِهِمْ»(143). ويژگى اين مرتبه از توحيد، برخوردارى از اسلام ظاهرى، طهارت بدن و مصونيّت از قتل و... است.

2. توحيد اعتقادى: در اين مرتبه، زبان با اقرار خود كلام توحيدى مترنم مىشود قلب نيز با تصديق و اعتراف خود، آن را وارد محيط عقيده مىكند.

اكثر مسلمانان در اين مرتبه از توحيد قرار دارند؛ يعنى اعتقاد اكثر خداپرستان، من جمله مسلمانان، در اين مرتبه ختم مىشود. آنان هم با زبان به توحيد اقرار مىكنند و هم با قلب، بدان اعتراف دارند. فايدهة اين مرتبه، علاوه بر طهارت بدن و حرمت جان، باعث نجات اخروى نيز مىشود (ان شاء اللّه‏). البته در صورتى كه اعتقاد مزبور مقارن با عمل و ساير شرايط بندگى باشد.

3. توحيد كشفى: توحيد در اين مرتبه، با يك بينش وسيع و دقيق‏ترى جلوه مىكند. موحّد در اين مرحله، با آن كه اشيا را توأم با كثرت و پراكندگى مىيند، مع‏الوصف همه آنها را يكپارچه و به صورت جمع الجمعى از يك واحد بالذّات صادر مىداند.

در واقع، در اين مرحله، موحّد جهان را با دو ديد مىنگرد. با يك ديد، موجودات عالم را متعدّد، و عوامل و علل جهان را گوناگون مىبيند و با ديد ديگر، همه و همه را به عنوان جلوه و افاضه واحد شهود مىكند. اين مرتبه را توحيد مقرّبين مىگويند.

4. توحيد فنايى: اين مرحله، بالاترين مراتب توحيدى است. سالكين راه حق، در اين مرتبه، به مكانتى از شهود مىرسند كه به جز خدا نمىبينند.

رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند *** بنگر كه تا چه حدّ است مكان آدميت

اين مقام، مخصوص انسان هايى است كه «فانى فى اللّه‏» و «باقى باللّه‏» مىشوند و به سخن ديگر، اين مقام، ويژه آنانى است كه پيوسته در بحر جمال و جلال حق مستغرقند، و اين مقام حاصل نمىشود، مگر براى خاص الخاص از اولياى خدا و به دست نمىآيد، مگر با مجهدات شاقّ و رياضات طاقت فرسا. تا زمانى كه انسان با عالم ماده و ماديّات سر و كار دارد و از علايق جسمانى منقطع نشده است، اين گونه شهود برايش حاصل نمىشود.

مرحوم نراقى در جامع السعادات، مراتب چهارگانه توحيد را به يك گردو تشبيه مىكند؛ چون گردو يا بادام، داراى قِشر القِشر، قِشر، لُبّ و لُبّ الّبُب است. مرتبه اول يعنى توحيد منافقين، همانند قشرالقشر است؛ يعنى پوست رويين گردو، كه چندان فايده‏اى بر آن مترتب نيست؛ چون هم تلخ است و هم بارى سنگين، اما تا مدتى گردو را حفظ مىكند.

مرتبه دوم، يعنى توحيد اعتقادى و توحيد عوام، همانند قشر دوّم گردو است. اين قشر داراى فوايدى است. هم مغز را حفظ مىكند و هم وسيله‏اى براى سوختن و گرم كردن است.

مرتبه سوّم، يعنى توحيد شهودى، مانند لُبّ، يعنى مغز گردو است كه فوايد بسيارى در بر دارد و مورد استفاده خاص و عام است؛ مع الوصف، خالى از فضولات نيست. مرتبه چهارم، يعنى توحيد فنايى، مانند لبّ الُلب، يعنى روغن مغز گردو است كه عصاره و خلاصه گردو است و اصل فايده‏هاى گردو بر آن مترتب است. شايد مراد از ايمان دوم در آيه شريفه «يا اَيُّها الَّذينَ آمَنُوا بِاللّه‏ِ وَ رَسُولَهَ»(144) اشاره به همين مرتبه از توحيد باشد كه هدف نهايى ايمان و غايت الغايات است.